وکسی
چه میداند
در دل زنی که
موهایش را میبافد،
به خودش می رسد
و دائما لبخند به لب دارد
چه میگذرد
کسی چه میداند
در دل مردی که
دائما سیگار به دست
درکوچه پس کوچه ها
قدم میزند چه میگذرد
دنیاپرشده ازآدم های غمگینی
که تظاهر میکنند شادند!
#المیرا_دهنوی🍁🍂
چه میداند
در دل زنی که
موهایش را میبافد،
به خودش می رسد
و دائما لبخند به لب دارد
چه میگذرد
کسی چه میداند
در دل مردی که
دائما سیگار به دست
درکوچه پس کوچه ها
قدم میزند چه میگذرد
دنیاپرشده ازآدم های غمگینی
که تظاهر میکنند شادند!
#المیرا_دهنوی🍁🍂
وقتی عاشق نیستی...
هر بار که باران میزند...
تنت بیشتر بوی نفت میگیرد...
دست به هر شعری بزنی ...
گوشهای از بدنت میسوزد....
گلدان را خشک میکنی...
سفره را چرب و کثیف تا میزنی...
کتری را بیآب روی شعله میگذاری...
و از دهان عکسهای روی دیوار ...
میزنی بیرون....
#جلال_حاجی_زاده🍂🍁
هر بار که باران میزند...
تنت بیشتر بوی نفت میگیرد...
دست به هر شعری بزنی ...
گوشهای از بدنت میسوزد....
گلدان را خشک میکنی...
سفره را چرب و کثیف تا میزنی...
کتری را بیآب روی شعله میگذاری...
و از دهان عکسهای روی دیوار ...
میزنی بیرون....
#جلال_حاجی_زاده🍂🍁
من خیلی کارها کردم
برای فراموش کردنت...
از شب بیداری هایم بگیر
تا گریه زیر دوش
و قدم های بی پایانِ شبانه...
از پاک کردن تک تک عکس های دونفره
تا رد نشدن دوباره
از آن خیابان معروفمان...
از به دست خاطرات سپردنِ
آهنگ عشقمان
تا...
دیگر نمردن برای آن چشم ها...
ولی نشد که نشد...
بی انصافی بود
با یک نگاه
همه چیز را فراموش کنی...
میفهمی؟؟
بی انصافی بود...
#فاطمه_جوادی🍁🍂
برای فراموش کردنت...
از شب بیداری هایم بگیر
تا گریه زیر دوش
و قدم های بی پایانِ شبانه...
از پاک کردن تک تک عکس های دونفره
تا رد نشدن دوباره
از آن خیابان معروفمان...
از به دست خاطرات سپردنِ
آهنگ عشقمان
تا...
دیگر نمردن برای آن چشم ها...
ولی نشد که نشد...
بی انصافی بود
با یک نگاه
همه چیز را فراموش کنی...
میفهمی؟؟
بی انصافی بود...
#فاطمه_جوادی🍁🍂
از شیخ بهایی پرسیدند:
"سخت می گذرد" چه باید کرد؟
گفت: خودت که می گویی
سخت "مـی گذرد"
سخت که "نمی ماند"!
پس خــُــدا را شکر که
"می گذرد" و "نمــی ماند".
امروزت خوب یا بد "گذشت"
و فردا روز دیــگری است...
قدری شادی با خود به خانه ببر...
راه خانه ات را که یاد گرفت،
فردا با پای خودش می آید.
@naab90
"سخت می گذرد" چه باید کرد؟
گفت: خودت که می گویی
سخت "مـی گذرد"
سخت که "نمی ماند"!
پس خــُــدا را شکر که
"می گذرد" و "نمــی ماند".
امروزت خوب یا بد "گذشت"
و فردا روز دیــگری است...
قدری شادی با خود به خانه ببر...
راه خانه ات را که یاد گرفت،
فردا با پای خودش می آید.
@naab90
من عاشق و اين عشق خريدار ندارد
اين قلب شكسته به خدا يار ندارد
گفتم نشوم عاشق و دلدادهاش اينبار
اين عشق بلاييست كه اينبار ندارد
وقتی كه به دل گفتم من عاشق شدم انگار
دل گفت كه عاشق شدن انگار ندارد
در لحظهای با تير نگاهش بزد و كشت
قبل از زدن تير هم اخطار ندارد
دل گفت كه يك لحظهی كم بود نگاهش
گفتم كه نگاهش كم و بسيار ندارد
وقتی به نگاهی دلم افتاد به پايش
آنقدر پرم از عشق كه مقدار ندارد
از روی محبت به دلم كرد نگاهی
افسوس به آن لحظه كه تكرار ندارد
ديروز بپرسيدم از اين دل كه چرا او
دل عاشق او گشت و دگر كار ندارد
تنهايم و دلدار من از غصه دلم گشت
بيچاره دل عاشقم دلدار ندارد
آهنگ دلم سخت قشنگ است اگرچه
گيتار دل خستهی من تار ندارد
دل گفت كه انكار مكن من همه عشقم
گفتم دل ديوانه كه انكار ندارد
امروز نه از او خبری هست و نه از دل
من عاشق و اين عشق خريدار ندارد
سهند_غیاثی
@naab90
اين قلب شكسته به خدا يار ندارد
گفتم نشوم عاشق و دلدادهاش اينبار
اين عشق بلاييست كه اينبار ندارد
وقتی كه به دل گفتم من عاشق شدم انگار
دل گفت كه عاشق شدن انگار ندارد
در لحظهای با تير نگاهش بزد و كشت
قبل از زدن تير هم اخطار ندارد
دل گفت كه يك لحظهی كم بود نگاهش
گفتم كه نگاهش كم و بسيار ندارد
وقتی به نگاهی دلم افتاد به پايش
آنقدر پرم از عشق كه مقدار ندارد
از روی محبت به دلم كرد نگاهی
افسوس به آن لحظه كه تكرار ندارد
ديروز بپرسيدم از اين دل كه چرا او
دل عاشق او گشت و دگر كار ندارد
تنهايم و دلدار من از غصه دلم گشت
بيچاره دل عاشقم دلدار ندارد
آهنگ دلم سخت قشنگ است اگرچه
گيتار دل خستهی من تار ندارد
دل گفت كه انكار مكن من همه عشقم
گفتم دل ديوانه كه انكار ندارد
امروز نه از او خبری هست و نه از دل
من عاشق و اين عشق خريدار ندارد
سهند_غیاثی
@naab90
دکان_ریا
اینچنین خواندم که روزی روبهی
پایبند تلّه گشت اندر رهی
حیلهٔ روباهیش از یاد رفت
خانهٔ تزویر را بنیاد رفت
گرچه ز آئین سپهر آگاه بود
هر چه بود، آن شیر و این روباه بود
تیره روزش کرد، چرخ نیل فام
تا شود روشن که شاگردیست خام
با همه تردستی، از پای اوفتاد
دل به رنج و تن به بدبختی نهاد
گرچه در نیرنگ سازی داشت دست
بند نیرنگ قضایش دست بست
حرص، با رسوائیش همراه کرد
تیغ ذِلّت، ناخُنش کوتاه کرد
بود روز کار و یارائی نداشت
بود وقت رفتن و پائی نداشت
آهنی سنگین، دُمش را کنده بود
مرگ را میدید، امّا زنده بود
میفشردی اِشکَم ناهار را
میگزیدی حلقه و مِسمار را
دامِ تأدیب است، دام روزگار
هر که شد صیّاد، آخر شد شکار
ماکیانها کشته بود این روبهک
زان سبب شد صید روباه فلک
خیرگیها کرده بود این خودپسند
خیرگی را چاره زندانست و بند
ماکیانی ساده از ده دور گشت
بر سر آن تلّه و روبه گذشت
از بلای دام و زندان بی خبر
گفت زان کیست این ایوان و در
گفت روبه این در و ایوان ماست
پوستین دوزیم و این دکُان ماست
هست ما را بهتر از هر خواسته
اندرین دکُان، دمی آراسته
ساده و پاکیزه و زیبا و نرم
همچو خز شایان و چون سنجاب گرم
میفروشیم این دم پر پشم را
باز کن وقت خریدن، چشم را
گر دم ما را خریداری کنی
همچو ما، یک عمر طرّاری کنی
گر ز مهر، این دم به بندیمت به دم
راه را هرگز نخواهی کرد گم
گر ز رسم و راه ما آگه شوی
ماکیانی بس کنی، روبه شوی
گر که بربندی در چون و چرا
سودها بینی در این بیع و شری
باید آن دُمّ کژت کندن ز تن
وین دم نیکو بجایش دوختن
ماکیان را این مقال آمد پسند
گفت: بر گو دُمّت ای روباه چند
گفت باید دید کالا را نخست
ور نه، این بیع و شری ناید درست
گر خریداری، در آی اندر دکان
نرخ، آنگه پرس از بازارگان
ماکیان را آن فریب از راه برد
راست اندر تله روباه برد
کاش میدانست روبه ناشتاست
وان نه دکُان است، دکُان ریاست
تا دهن بگشود بهر چند و چون
چنگ روباه از گلویش ریخت خون
آن دل فارغ، ز خون آکنده شد
وان سر بی باک، از تن کنده شد
ره ندیده، روی بر راهی نهاد
چشم بسته، پای در چاهی نهاد
هیچ نگرفت و گرفتند آنچه داشت
هم گذشت از کار دم، هم سر گذاشت
بر سر آنست نفس حیلهساز
که کند راهی سوی راه تو باز
تا در آن ره، سربپیچاند ترا
وندر آن آتش بسوزاند ترا
اهرمن هرگز نخواهد بست در
تا ترا میافتد از کویش گذر
در جوارت، حرص زان دکّان گشود
که تو بر بندی دکان خویش زود
تا شوی بیدار، رفتست آنچه هست
تا بدانی کیستی، رفتی ز دست
با مسافر، دزد چون گردید دوست
زاد و برگ آن مسافر زان اوست
گوهر کان هوی جز سنگ نیست
آب و رنگش جز فریب و رنگ نیست
پروین_اعتصامی
@naab90
اینچنین خواندم که روزی روبهی
پایبند تلّه گشت اندر رهی
حیلهٔ روباهیش از یاد رفت
خانهٔ تزویر را بنیاد رفت
گرچه ز آئین سپهر آگاه بود
هر چه بود، آن شیر و این روباه بود
تیره روزش کرد، چرخ نیل فام
تا شود روشن که شاگردیست خام
با همه تردستی، از پای اوفتاد
دل به رنج و تن به بدبختی نهاد
گرچه در نیرنگ سازی داشت دست
بند نیرنگ قضایش دست بست
حرص، با رسوائیش همراه کرد
تیغ ذِلّت، ناخُنش کوتاه کرد
بود روز کار و یارائی نداشت
بود وقت رفتن و پائی نداشت
آهنی سنگین، دُمش را کنده بود
مرگ را میدید، امّا زنده بود
میفشردی اِشکَم ناهار را
میگزیدی حلقه و مِسمار را
دامِ تأدیب است، دام روزگار
هر که شد صیّاد، آخر شد شکار
ماکیانها کشته بود این روبهک
زان سبب شد صید روباه فلک
خیرگیها کرده بود این خودپسند
خیرگی را چاره زندانست و بند
ماکیانی ساده از ده دور گشت
بر سر آن تلّه و روبه گذشت
از بلای دام و زندان بی خبر
گفت زان کیست این ایوان و در
گفت روبه این در و ایوان ماست
پوستین دوزیم و این دکُان ماست
هست ما را بهتر از هر خواسته
اندرین دکُان، دمی آراسته
ساده و پاکیزه و زیبا و نرم
همچو خز شایان و چون سنجاب گرم
میفروشیم این دم پر پشم را
باز کن وقت خریدن، چشم را
گر دم ما را خریداری کنی
همچو ما، یک عمر طرّاری کنی
گر ز مهر، این دم به بندیمت به دم
راه را هرگز نخواهی کرد گم
گر ز رسم و راه ما آگه شوی
ماکیانی بس کنی، روبه شوی
گر که بربندی در چون و چرا
سودها بینی در این بیع و شری
باید آن دُمّ کژت کندن ز تن
وین دم نیکو بجایش دوختن
ماکیان را این مقال آمد پسند
گفت: بر گو دُمّت ای روباه چند
گفت باید دید کالا را نخست
ور نه، این بیع و شری ناید درست
گر خریداری، در آی اندر دکان
نرخ، آنگه پرس از بازارگان
ماکیان را آن فریب از راه برد
راست اندر تله روباه برد
کاش میدانست روبه ناشتاست
وان نه دکُان است، دکُان ریاست
تا دهن بگشود بهر چند و چون
چنگ روباه از گلویش ریخت خون
آن دل فارغ، ز خون آکنده شد
وان سر بی باک، از تن کنده شد
ره ندیده، روی بر راهی نهاد
چشم بسته، پای در چاهی نهاد
هیچ نگرفت و گرفتند آنچه داشت
هم گذشت از کار دم، هم سر گذاشت
بر سر آنست نفس حیلهساز
که کند راهی سوی راه تو باز
تا در آن ره، سربپیچاند ترا
وندر آن آتش بسوزاند ترا
اهرمن هرگز نخواهد بست در
تا ترا میافتد از کویش گذر
در جوارت، حرص زان دکّان گشود
که تو بر بندی دکان خویش زود
تا شوی بیدار، رفتست آنچه هست
تا بدانی کیستی، رفتی ز دست
با مسافر، دزد چون گردید دوست
زاد و برگ آن مسافر زان اوست
گوهر کان هوی جز سنگ نیست
آب و رنگش جز فریب و رنگ نیست
پروین_اعتصامی
@naab90
در مَســیــر خــــود هــــزاران پیــچ و خــم دارم رفیـــق
دردهــــــایــی تـــلـــخ امــــــا تـــــــازه دَم دارم رفیـــق
دوسـتـــانـــی بـــــی وفـــــا بسیــــارن امـــــا در عـــوض
دشـمــنـــانـــی بــــا وفـــــا و هــــم قســــم دارم رفیـــق
بـــا هـمــه نـــــامـهـــربـــانـــان مـهـــــربـــانـــی میکــنم
چــــون کـــه در قلـبـم خـــدایـــی محــترم دارم رفیـــق
مـــن بـــرای بـهــتریــن و بــدتــریــن بـــدخــواه خــویش
آرزویهــــــای عـجــیــــبــی در سَـــــــــــرم دارم رفیـــق
شیــطـنـتهــــــای مــــنِ دیـــــوانـــه را جـــــدی نگـــیـر
پشـت ایــن لبـخـندهـــا ســالیـانِ ســال غــم دارم رفیـــق
لا بــــــه لای زخــــــمهـــــای کـهـنـه زخــــمات را بـــزن
جــــا بــــــرای زخـــــــمهـــــای تـــازه کـــــم دارم رفیـــق
@naab90
دردهــــــایــی تـــلـــخ امــــــا تـــــــازه دَم دارم رفیـــق
دوسـتـــانـــی بـــــی وفـــــا بسیــــارن امـــــا در عـــوض
دشـمــنـــانـــی بــــا وفـــــا و هــــم قســــم دارم رفیـــق
بـــا هـمــه نـــــامـهـــربـــانـــان مـهـــــربـــانـــی میکــنم
چــــون کـــه در قلـبـم خـــدایـــی محــترم دارم رفیـــق
مـــن بـــرای بـهــتریــن و بــدتــریــن بـــدخــواه خــویش
آرزویهــــــای عـجــیــــبــی در سَـــــــــــرم دارم رفیـــق
شیــطـنـتهــــــای مــــنِ دیـــــوانـــه را جـــــدی نگـــیـر
پشـت ایــن لبـخـندهـــا ســالیـانِ ســال غــم دارم رفیـــق
لا بــــــه لای زخــــــمهـــــای کـهـنـه زخــــمات را بـــزن
جــــا بــــــرای زخـــــــمهـــــای تـــازه کـــــم دارم رفیـــق
@naab90
دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
پاشنه ی کفش فرارو برکشید
آستین همتو بالا زد و رفت
دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
پاشنه ی کفش فرارو برکشید
آستین همتو بالا زد و رفت
یه دفعه بچه شد و تنگ غروب
سنگ توی شیشه ی فردا زد و رفت
حیوونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوا زد و رفت
دفتر گذشته ها رو پاره کرد
نامه ی فرداها رو تا زد و رفت
حیوونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوا زد و رفت
به سرش هوای حوا زد و رفت
دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
زنده ها خیلی براش کهنه بودن
خودشو تو مرده ها جا زد و رفت
محمدعلی_بهمنی
@naab90
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
پاشنه ی کفش فرارو برکشید
آستین همتو بالا زد و رفت
دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
پاشنه ی کفش فرارو برکشید
آستین همتو بالا زد و رفت
یه دفعه بچه شد و تنگ غروب
سنگ توی شیشه ی فردا زد و رفت
حیوونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوا زد و رفت
دفتر گذشته ها رو پاره کرد
نامه ی فرداها رو تا زد و رفت
حیوونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوا زد و رفت
به سرش هوای حوا زد و رفت
دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
زنده ها خیلی براش کهنه بودن
خودشو تو مرده ها جا زد و رفت
محمدعلی_بهمنی
@naab90
پس خدا دلتنگی اش گل کرد آدم آفرید
مثل من بسیار اما مثل تو کم آفرید
دست کم از من هزاران شاعر چشمان تو
دست بالا از تو یک تن در دو عالم آفرید
ریخت در پیمانه ام روز ازل از هر چه داشت
دید مقداری سرش خالیست پس غم آفرید
زشت وزیبا، تلخ وشیرین، تار و روشن، خوب و بد
خواست تا سرگرم هم باشیم درهم آفرید
من بد و زشتم تو اما خوب و زیبا، باز شکر
لااقل ما را برای هم نه با هم آفرید
در هوای عشق، من را خلق کرد اما تو را
دید من هم عاشقی را دوست دارم آفرید
@naab90
مثل من بسیار اما مثل تو کم آفرید
دست کم از من هزاران شاعر چشمان تو
دست بالا از تو یک تن در دو عالم آفرید
ریخت در پیمانه ام روز ازل از هر چه داشت
دید مقداری سرش خالیست پس غم آفرید
زشت وزیبا، تلخ وشیرین، تار و روشن، خوب و بد
خواست تا سرگرم هم باشیم درهم آفرید
من بد و زشتم تو اما خوب و زیبا، باز شکر
لااقل ما را برای هم نه با هم آفرید
در هوای عشق، من را خلق کرد اما تو را
دید من هم عاشقی را دوست دارم آفرید
@naab90
من و خیال تو شبها و کنج خانه خویش
سرود بی خودی و آه عاشقانه خویش
به خون همی تپم از ناله های خود همه شب
کسی نکرد چو من رقص ، بر ترانه خویش
سخن به قاعده همت آید ای واعظ !
من و فسون محبت ، تو و فسانه خویش
خوشم به شعله این آه آتشین همه شب
مرا چو شمع ، سری هست با زبانه خویش ...
جامی
@naab90
سرود بی خودی و آه عاشقانه خویش
به خون همی تپم از ناله های خود همه شب
کسی نکرد چو من رقص ، بر ترانه خویش
سخن به قاعده همت آید ای واعظ !
من و فسون محبت ، تو و فسانه خویش
خوشم به شعله این آه آتشین همه شب
مرا چو شمع ، سری هست با زبانه خویش ...
جامی
@naab90
وقتی آمدی برایم انار آوردی
گفتی سوغات عشق است
بی قرارت بودم و
نمیدانستم تو عابر پاییزی
#یاسمن_ایرانی❣
@naab90
گفتی سوغات عشق است
بی قرارت بودم و
نمیدانستم تو عابر پاییزی
#یاسمن_ایرانی❣
@naab90