بیعشق چه فرسوده،چه فرسودهای، ای دل!
انگار که عمری است نیاسودهای، ای دل!
بیهوده از این سوی بدان سو زدهای گام
در عشق اگر پای نفرسودهای، ای دل!
چندین که غریب همهای، ای همه ایام
همراه که؟ هم سوی کجا بودهای ای دل؟
تا نگذری از خویش چو زآتش که سیاوش
با عالمی از آب هم آلودهای ای دل!
تا شعلهور از عشق نباشی، به دم سرد
هر بار به جز درد نیفزودهای، ای دل!
از صفحهی بیآینه، دیدار چه جویی؟
تا شیشه به سیماب نیندودهای، ای دل!
چیزی نفروشند و پشیزی نخرندت،
بیعشق که بیهوده بیهودهای، ای دل!
حسین منزوى
@naab90
انگار که عمری است نیاسودهای، ای دل!
بیهوده از این سوی بدان سو زدهای گام
در عشق اگر پای نفرسودهای، ای دل!
چندین که غریب همهای، ای همه ایام
همراه که؟ هم سوی کجا بودهای ای دل؟
تا نگذری از خویش چو زآتش که سیاوش
با عالمی از آب هم آلودهای ای دل!
تا شعلهور از عشق نباشی، به دم سرد
هر بار به جز درد نیفزودهای، ای دل!
از صفحهی بیآینه، دیدار چه جویی؟
تا شیشه به سیماب نیندودهای، ای دل!
چیزی نفروشند و پشیزی نخرندت،
بیعشق که بیهوده بیهودهای، ای دل!
حسین منزوى
@naab90
عشق تو گرفتار تو داند که چه درد است
جانی که ندارد سر این درد، نه مرد است
آن دل که نکرد از دو جهان درد تو حاصل
حاصل ز حیات آنچه مراد است نکرده است
بی درد طلب حلقه صفت بر در مقصود
سر کوفتن مدعیان آهن سرد است
از عمر گرامی چه تمتع بود آن را
کز نخل محبت رطب عشق نخورده است
جز روی دلارای تو ای سرو گل اندام
خار است به چشم من، اگر آن همه ورد است
حال دل پرآتش ما شمع چه داند
هرچند که با گریه و سوز و رخ زرد است
بویی که سر زلف سمن سای تو دارد
صد عنبر و مشک ختنش رفته به گرد است
آن را که نظر بر دل و دین و سر و جان است
در معرکه عشق کجا مرد نبرد است؟
چون دور فلک بی سر و پا گشت نسیمی
در دایره چون نقطه از آن واحد و فرد است
عمادالدين_نسيمى
@naab90
جانی که ندارد سر این درد، نه مرد است
آن دل که نکرد از دو جهان درد تو حاصل
حاصل ز حیات آنچه مراد است نکرده است
بی درد طلب حلقه صفت بر در مقصود
سر کوفتن مدعیان آهن سرد است
از عمر گرامی چه تمتع بود آن را
کز نخل محبت رطب عشق نخورده است
جز روی دلارای تو ای سرو گل اندام
خار است به چشم من، اگر آن همه ورد است
حال دل پرآتش ما شمع چه داند
هرچند که با گریه و سوز و رخ زرد است
بویی که سر زلف سمن سای تو دارد
صد عنبر و مشک ختنش رفته به گرد است
آن را که نظر بر دل و دین و سر و جان است
در معرکه عشق کجا مرد نبرد است؟
چون دور فلک بی سر و پا گشت نسیمی
در دایره چون نقطه از آن واحد و فرد است
عمادالدين_نسيمى
@naab90
ای دلبری ات دلهره ی حضرت آدم
پلکی بزن و دلهره ام باش دمادم
پلکی بزن از پلک تو الهام بگیرم
تا کاسه ی تنبور و سه تاری بتراشم
هر ماه ته چاه نشد حضرت یوسف
هر باکره ای هم نشود حضرت مریم
گاهی عسلم گم شدن رخش بهانه است
تهمینه شود همدم تنهایی رستم
تهمینه شود بستر لالایی سهراب
تهمینه شود یک غم تاریخی مبهم
تهمینه ی من ترس من این است نباشد
باب دلت این رستم بی رخش پر از غم
این رستم معمولی ساده که غریب است
حتی وسط ایل خودش در وطنش بم
ناچاری از این فاصله هایی که زیادند
ناچارم از این مردن تدریجی کم کم
هر جا بروم شهر پر از چاه و شغاد است
بگذار بمانم ..... که فدای تو بگردم
من نارون صاعقه خورده تو گل سرخ
توسبز بمان من بدرک من به جهنم
حامد_عسگری
@naab90
پلکی بزن و دلهره ام باش دمادم
پلکی بزن از پلک تو الهام بگیرم
تا کاسه ی تنبور و سه تاری بتراشم
هر ماه ته چاه نشد حضرت یوسف
هر باکره ای هم نشود حضرت مریم
گاهی عسلم گم شدن رخش بهانه است
تهمینه شود همدم تنهایی رستم
تهمینه شود بستر لالایی سهراب
تهمینه شود یک غم تاریخی مبهم
تهمینه ی من ترس من این است نباشد
باب دلت این رستم بی رخش پر از غم
این رستم معمولی ساده که غریب است
حتی وسط ایل خودش در وطنش بم
ناچاری از این فاصله هایی که زیادند
ناچارم از این مردن تدریجی کم کم
هر جا بروم شهر پر از چاه و شغاد است
بگذار بمانم ..... که فدای تو بگردم
من نارون صاعقه خورده تو گل سرخ
توسبز بمان من بدرک من به جهنم
حامد_عسگری
@naab90
از تو آنی دل دیوانه من غـافل نیست
اینکه درسینه من هست تو هستی دل نیست
آنکه بالا و برِ زلف دلا ویز تـو را
دید و زنجیری زلف تو نشد عاقل نیست
شرم از مـوی سپید و رخ پـر چین دارم
ورنه آنکیست که برچون تو بتی مایل نیست
مکن آزار دلی را کـه بـه جان طالب تست
وانگهش هیچ جـز این هدیه نا قابل نیست
آه ای عشق چه سود از کشش و کوشش ما
عمر ما عمر حباب است و تو را ساحل نیست
به سراشیب چهل چون بنهی پای ، بدان
قدر انفاس که بس فاصله تا منزل نیست
سیم و زر جوئی و در پنجه پنجاه اسیر
تو اگر غافلی از خویش قضا غافل نیست
آرزو کم کن و از حرص بپرهیز کـه آز
آب شوری است کزان غیرعطش حاصل نیست
آنکه پا بر سر موری بنهد از سر عمد
گر سلیمان زمان است یقین کامل نیست
بعد هفتاد به مستی گذران عمر ، عماد
حمل این بار گران به از این محمل نیست
عماد_خراسانی
@naab90
اینکه درسینه من هست تو هستی دل نیست
آنکه بالا و برِ زلف دلا ویز تـو را
دید و زنجیری زلف تو نشد عاقل نیست
شرم از مـوی سپید و رخ پـر چین دارم
ورنه آنکیست که برچون تو بتی مایل نیست
مکن آزار دلی را کـه بـه جان طالب تست
وانگهش هیچ جـز این هدیه نا قابل نیست
آه ای عشق چه سود از کشش و کوشش ما
عمر ما عمر حباب است و تو را ساحل نیست
به سراشیب چهل چون بنهی پای ، بدان
قدر انفاس که بس فاصله تا منزل نیست
سیم و زر جوئی و در پنجه پنجاه اسیر
تو اگر غافلی از خویش قضا غافل نیست
آرزو کم کن و از حرص بپرهیز کـه آز
آب شوری است کزان غیرعطش حاصل نیست
آنکه پا بر سر موری بنهد از سر عمد
گر سلیمان زمان است یقین کامل نیست
بعد هفتاد به مستی گذران عمر ، عماد
حمل این بار گران به از این محمل نیست
عماد_خراسانی
@naab90
در میان خوابها خوابِ ڪسے را دیدہ ام
در هوایِ دیدنش یڪ عمر را خوابیدہ ام
مست هستم در میان باغهاے چشم او
خوشہ هایِ نابِ انگور از نگاهش چیدہ ام
تا ڪبوترهاے دستش را بگیرم، سالهاست
دانہ هاے اشڪ را بر بامها پاشیدہ ام
غم هجومے تلخ دارد سوے من از هرطرف
دست در دست خیالش بر جهان خندیدہ ام
هر طرف سر مے زند، من در مسیرش حاضرم
پیچڪے هستم ڪہ بر ساقِ تنش پیچیدہ ام
چشم او در خواب همچون آسمان و من چو ابر
بارها در گوشہ ے این آسمان باریدہ ام
دست من ڪوتاہ و لبهایش چو خرما بر نخیل
بارهادرخواب اما از لبش بوسیدهام
سبحان_زمانی
@naab90
در هوایِ دیدنش یڪ عمر را خوابیدہ ام
مست هستم در میان باغهاے چشم او
خوشہ هایِ نابِ انگور از نگاهش چیدہ ام
تا ڪبوترهاے دستش را بگیرم، سالهاست
دانہ هاے اشڪ را بر بامها پاشیدہ ام
غم هجومے تلخ دارد سوے من از هرطرف
دست در دست خیالش بر جهان خندیدہ ام
هر طرف سر مے زند، من در مسیرش حاضرم
پیچڪے هستم ڪہ بر ساقِ تنش پیچیدہ ام
چشم او در خواب همچون آسمان و من چو ابر
بارها در گوشہ ے این آسمان باریدہ ام
دست من ڪوتاہ و لبهایش چو خرما بر نخیل
بارهادرخواب اما از لبش بوسیدهام
سبحان_زمانی
@naab90
به ما گفتند : می آید ، به پیغمبر نمی آید
اگر اکنون نیاید بعد از این دیگر نمی آید
کنون منجی منم ، منجی تویی ، منجی همین ماییم
که این کارِ گِران از ایک دلاور بر نمی آید
جهان را شسته اند از خون بی رختان و بدبختان
صدایی جز فغان از پارسایان در نمی آید
هنوز از کشتگان صبح بوی ناله میخیزد
شمار کشتگان عصر در دفتر نمی آید
به مستی پیش از این درمان غم میکردم و اینک
یقین دارم که دیگر کاری از ساغر نمی آید
الا ای اشک ریزان گریه بازان ناله پردازان
مگر کاری به غیر از روضه از منبر نمی آید
اکر ترسیده ای برگرد این کاری است کارستان
که از کز کردگان گوشه ی سنگر نمی آید
حسین_جنتی
اگر اکنون نیاید بعد از این دیگر نمی آید
کنون منجی منم ، منجی تویی ، منجی همین ماییم
که این کارِ گِران از ایک دلاور بر نمی آید
جهان را شسته اند از خون بی رختان و بدبختان
صدایی جز فغان از پارسایان در نمی آید
هنوز از کشتگان صبح بوی ناله میخیزد
شمار کشتگان عصر در دفتر نمی آید
به مستی پیش از این درمان غم میکردم و اینک
یقین دارم که دیگر کاری از ساغر نمی آید
الا ای اشک ریزان گریه بازان ناله پردازان
مگر کاری به غیر از روضه از منبر نمی آید
اکر ترسیده ای برگرد این کاری است کارستان
که از کز کردگان گوشه ی سنگر نمی آید
حسین_جنتی
دلم تنگ است و دیگر ابرِ دریادل نخواهم شد..
تبِ مـوجِ خـروشانِ لبِ ساحــل، نخواهم شد..
تنم بیمار و درمانده،، روانم زخمی و مجروح..
به سوی خاطـرِ آسـودهای، مایل نخواهم شد..
هلالِ مــاهِ بینورم،، که خـم شد قامتم از غم..
من آن مهتابِ خاموشم دگر کامل نخواهم شد..
خیالِ کـوچ دارد، بـُغض از چـشمِ ترم هر شب..
مسافرخانهی اشکم، که بی منزل نخواهم شد..
زمینی تـشنهام،، در حسرت یک بوسهی باران..
نمیبارد به جانم، قدرِ مُشتی گِل نخواهم شد..
مـنظم میتـپد یــادت،، فـراموشی نمیگیرم..
دلم با ناله همپیمان شده، غافل نخواهم شد..
بخواب ای قـلبِ آشفته،، مکوب انقدر بیهوده..
شبم،، با صبحِ از ما بهتران همدل نخواهم شد..
در آغوشم نمیگيری خدا، جرم و گناهم چیست..
جهان مال خودت، انسانِ بیحاصل نخواهم شد..
از آن روزی که داغِ عــشق بر تابوتِ لـیلا ماند..
سـیهپوشِ غـمِ مـجنونم و عـاقل نخواهم شد..
نگار_حسینی
@naab90
تبِ مـوجِ خـروشانِ لبِ ساحــل، نخواهم شد..
تنم بیمار و درمانده،، روانم زخمی و مجروح..
به سوی خاطـرِ آسـودهای، مایل نخواهم شد..
هلالِ مــاهِ بینورم،، که خـم شد قامتم از غم..
من آن مهتابِ خاموشم دگر کامل نخواهم شد..
خیالِ کـوچ دارد، بـُغض از چـشمِ ترم هر شب..
مسافرخانهی اشکم، که بی منزل نخواهم شد..
زمینی تـشنهام،، در حسرت یک بوسهی باران..
نمیبارد به جانم، قدرِ مُشتی گِل نخواهم شد..
مـنظم میتـپد یــادت،، فـراموشی نمیگیرم..
دلم با ناله همپیمان شده، غافل نخواهم شد..
بخواب ای قـلبِ آشفته،، مکوب انقدر بیهوده..
شبم،، با صبحِ از ما بهتران همدل نخواهم شد..
در آغوشم نمیگيری خدا، جرم و گناهم چیست..
جهان مال خودت، انسانِ بیحاصل نخواهم شد..
از آن روزی که داغِ عــشق بر تابوتِ لـیلا ماند..
سـیهپوشِ غـمِ مـجنونم و عـاقل نخواهم شد..
نگار_حسینی
@naab90
یک لحظه دلم خواست صدایت بکنم من
دل را چه کنم گفت نگاهت بکنم من
مدهوش شدم از رخ زیبای تو ای کاش
رخصت بدهی جان به فدایت بکنم من
آن لحظه که ابروی تو خم گشت به چهره
ترسیدم و گفتم که رهایت بکنم من
برداشت من ز ابرویت این بود که انگار
خرسند نگشتی که نگاهت بکنم من
وین گونه نبودش خم ابروی تو از خشم
کاری تو بکردی که دعایت بکنم من
دیدم ولی انگار که مسرور شدی تو
رازیست دلت جان به فدایت بکنم من
دیوانه منم عاشق تو این چه نگاه است؟
لبخند بزن مهر نثارت بکنم من
دانی که چرا شعر بگویم ز برایت؟
دلتنگ توام زود بیا، تا که حکایت بکنم من
دلتنگ توام یاد بکن گاه به گاهی
یک لحظه بیا شکر خدایت بکنم من
این شعر حبیبی بنوشت از غم هجران
چندی است دلم کرده هوایت، که صدایت بکنم من
جواد_حبیبی
@naab90
دل را چه کنم گفت نگاهت بکنم من
مدهوش شدم از رخ زیبای تو ای کاش
رخصت بدهی جان به فدایت بکنم من
آن لحظه که ابروی تو خم گشت به چهره
ترسیدم و گفتم که رهایت بکنم من
برداشت من ز ابرویت این بود که انگار
خرسند نگشتی که نگاهت بکنم من
وین گونه نبودش خم ابروی تو از خشم
کاری تو بکردی که دعایت بکنم من
دیدم ولی انگار که مسرور شدی تو
رازیست دلت جان به فدایت بکنم من
دیوانه منم عاشق تو این چه نگاه است؟
لبخند بزن مهر نثارت بکنم من
دانی که چرا شعر بگویم ز برایت؟
دلتنگ توام زود بیا، تا که حکایت بکنم من
دلتنگ توام یاد بکن گاه به گاهی
یک لحظه بیا شکر خدایت بکنم من
این شعر حبیبی بنوشت از غم هجران
چندی است دلم کرده هوایت، که صدایت بکنم من
جواد_حبیبی
@naab90
رسم عاشق نیست با یڪدل دو دلبر داشتن
یا ز جانان یا ز جان بایست دل برداشتن
عاشقے یعنے فداے قامت دلبر شدن
عیب باشد در طریق عاشقے، سر داشتن
ڪے توان نامید ما را عاشق بے ادعا
جز زمانے ڪہ فقط او را بہ منظر داشتن
در مرام ما ڪم از ڪفر خداے عشق نیست
غیر نام حضرت معشوقہ از بر داشتن
ما تهے از او وجودے پوچ هستیم و عبث
عشق یعنے این سخن را سخت باور داشتن
در هواے او بہ گرد بام او پر مے زنیم
فایدہ جز این ندارد پیش ما، پر داشتن
ما اسیر دام زلف دلبریم و خال او
نیست ممڪن زلف او را صید بهتر داشتن
ما گذشتیم از خدا هم در مرام عاشقی
رسم عاشق نیست با یڪدل دو دلبر داشتن
@naab90
یا ز جانان یا ز جان بایست دل برداشتن
عاشقے یعنے فداے قامت دلبر شدن
عیب باشد در طریق عاشقے، سر داشتن
ڪے توان نامید ما را عاشق بے ادعا
جز زمانے ڪہ فقط او را بہ منظر داشتن
در مرام ما ڪم از ڪفر خداے عشق نیست
غیر نام حضرت معشوقہ از بر داشتن
ما تهے از او وجودے پوچ هستیم و عبث
عشق یعنے این سخن را سخت باور داشتن
در هواے او بہ گرد بام او پر مے زنیم
فایدہ جز این ندارد پیش ما، پر داشتن
ما اسیر دام زلف دلبریم و خال او
نیست ممڪن زلف او را صید بهتر داشتن
ما گذشتیم از خدا هم در مرام عاشقی
رسم عاشق نیست با یڪدل دو دلبر داشتن
@naab90
ضیافت های عاشق را خوشا بخشش، خوشا ایثار
خوشا پیدا شدن در عشق، برایِ گُم شدن در یار
چه دریایی میان ماست خوشا دیدار ما در خواب
چه امیدی به این ساحل؟خوشا فریاد زیر آب
خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن
خوشا مردن، خوشا از عاشقی مردن
اگر خوابم اگر بیدار، اگر مستم اگر هشیار
مرا یارای بودن نیست، تو یاری کن مرا، ای یار
تو ای خاتون خواب من، منِ تن خسته را دریاب
مرا هم خانه کن تا صبح، نوازش کن مرا تا خواب
همیشه خوابِ تو دیدن دلیلِ بودنِ من بود!
چِراغِ راهِ بیداری اگر بود از تو روشن بود
نه از دور و نه از نزدیک تو از خواب آمدی، ای عشق
خوشا خودسوزی عاشق، مرا آتش زدی، ای عشق..
ایرج_جنتی عطایی
@naab90
خوشا پیدا شدن در عشق، برایِ گُم شدن در یار
چه دریایی میان ماست خوشا دیدار ما در خواب
چه امیدی به این ساحل؟خوشا فریاد زیر آب
خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن
خوشا مردن، خوشا از عاشقی مردن
اگر خوابم اگر بیدار، اگر مستم اگر هشیار
مرا یارای بودن نیست، تو یاری کن مرا، ای یار
تو ای خاتون خواب من، منِ تن خسته را دریاب
مرا هم خانه کن تا صبح، نوازش کن مرا تا خواب
همیشه خوابِ تو دیدن دلیلِ بودنِ من بود!
چِراغِ راهِ بیداری اگر بود از تو روشن بود
نه از دور و نه از نزدیک تو از خواب آمدی، ای عشق
خوشا خودسوزی عاشق، مرا آتش زدی، ای عشق..
ایرج_جنتی عطایی
@naab90
آن مسافر که سحر گریه در آغوشم کرد
آتشم زد به دو تا بوسه و خاموشم کرد
خواستم دست به مویش ببرم خواب شود
عطر گیسوش چنان بود که بیهوشم کرد
معصیت نیست نمازی که قضا کرد از من
معصیت زمزمههاییست که در گوشم کرد
نیمه شبها پس از این سجده کنان یاد من است
آن سحر خیز که آن صبح فراموشم کرد
چه کلاهی به سرم رفت، کبوتر بودم
یک نفر آمد و با شعبده خرگوشم کرد
در عزاداری او رسم چهل روز کم است
یاد چشم اش همهی عمر سیه پوشم کرد
کاظم_بهمنی
@naab90
آتشم زد به دو تا بوسه و خاموشم کرد
خواستم دست به مویش ببرم خواب شود
عطر گیسوش چنان بود که بیهوشم کرد
معصیت نیست نمازی که قضا کرد از من
معصیت زمزمههاییست که در گوشم کرد
نیمه شبها پس از این سجده کنان یاد من است
آن سحر خیز که آن صبح فراموشم کرد
چه کلاهی به سرم رفت، کبوتر بودم
یک نفر آمد و با شعبده خرگوشم کرد
در عزاداری او رسم چهل روز کم است
یاد چشم اش همهی عمر سیه پوشم کرد
کاظم_بهمنی
@naab90
با تو تهی از غم، پُراز احساسِ عجیبم
بی تو وسط شهرِ خودم نیز غریبم
بعد از شب دلتنگی ام ای ماه ِدل آرا
شادم که شده پرتوِ مهر ِ تو نصیبم
عطر نفست میشکند توبۀ آدم
حوّای پُراز وسوسه ء چیدن سیبم
من محوِ تماشا و نگاه تو به آنسو
آیینهءچشمانِ تو داده است فریبم
همرازترین سنگ صبور ِ دل ِ تنگم
دل دادم و در دلهره ها نیست شکیبم
از تاب و تبِ عشق، دلم در تپش افتاد
دیر آمده بالای سرم ، باز طبیبم!
ساقی، دمِ جانبخشِ تو اعجازمسیحا ست
ای کاش که تاک تو شود دار و صلیبم
از بس که به هر قافیه ، من با تو ردیفم !
حالا، «تهی از غم، پر از احساس عجیبم»
@naab90
بی تو وسط شهرِ خودم نیز غریبم
بعد از شب دلتنگی ام ای ماه ِدل آرا
شادم که شده پرتوِ مهر ِ تو نصیبم
عطر نفست میشکند توبۀ آدم
حوّای پُراز وسوسه ء چیدن سیبم
من محوِ تماشا و نگاه تو به آنسو
آیینهءچشمانِ تو داده است فریبم
همرازترین سنگ صبور ِ دل ِ تنگم
دل دادم و در دلهره ها نیست شکیبم
از تاب و تبِ عشق، دلم در تپش افتاد
دیر آمده بالای سرم ، باز طبیبم!
ساقی، دمِ جانبخشِ تو اعجازمسیحا ست
ای کاش که تاک تو شود دار و صلیبم
از بس که به هر قافیه ، من با تو ردیفم !
حالا، «تهی از غم، پر از احساس عجیبم»
@naab90
🌺🍃
گزیدم از میان مرگ ها ، این گونه مردن را
تو را چون جان فشردن در بر آن گه جان سپردن را
خوشا از عشق مردن در کنارت ، ای که طعم تو
حلاوت می دهد حتی شرنگ تلخ ِ مردن را
چه جای شِکوه زاندوه تو ؟ وقتی دوست تر دارم
من از هر شادی دیگر ، غم عشق تو خوردن را
تو آن تصویر جاویدی که حتی مرگ جادویی
نداند نقشت از لوح ضمیر من ستردن را
کنایت بر فراز دار زد جانبازی منصور
که اوج این است این ! در عشقبازی پا فشردن را
"سیزیف" آموخت از من در طریق امتحان آری !
به دوش خسته سنگ سرنوشت خویش بردن را
مرا مردن بیاموز و بدین افسانه پایان ده
که دیگر برنمی تابد دلم نوبت شمردن را
کجایی ای نسیم نابهنگام ! ای جوانمرگی !
که ناخوش دارم از باد زمستانی فسردن را !
حسین_منزوی
@naab90
گزیدم از میان مرگ ها ، این گونه مردن را
تو را چون جان فشردن در بر آن گه جان سپردن را
خوشا از عشق مردن در کنارت ، ای که طعم تو
حلاوت می دهد حتی شرنگ تلخ ِ مردن را
چه جای شِکوه زاندوه تو ؟ وقتی دوست تر دارم
من از هر شادی دیگر ، غم عشق تو خوردن را
تو آن تصویر جاویدی که حتی مرگ جادویی
نداند نقشت از لوح ضمیر من ستردن را
کنایت بر فراز دار زد جانبازی منصور
که اوج این است این ! در عشقبازی پا فشردن را
"سیزیف" آموخت از من در طریق امتحان آری !
به دوش خسته سنگ سرنوشت خویش بردن را
مرا مردن بیاموز و بدین افسانه پایان ده
که دیگر برنمی تابد دلم نوبت شمردن را
کجایی ای نسیم نابهنگام ! ای جوانمرگی !
که ناخوش دارم از باد زمستانی فسردن را !
حسین_منزوی
@naab90
تو از دیوار میترسی، من از آوار میترسم
من از لرزیدن دستان تو هر بار میترسم
به پای بیقراری مینویسی لرزش دل را
و من مثل همیشه باز از دیدار میترسم
در این ابهام میمانی که انکارم کنی یا نه
نمیدانی من از این کار و از انکار میترسم
سکوتم را به تو دادم لبانم را تو بگشایی
ولی از گفتگوهای سر بازار میترسم
حلالت میکنم از شیر مادر نیز شیرینتر
بکش ما را، که من از مردن بر دار میترسم
حرامم باد آن شب که، بدون تو سحر گردد
خروسش را نمیخواهم، من از هشدار میترسم
خبر دارم که دوری با جنون همخانه میگردد
اگرچه من همیشه از چنین اخبار میترسم
دو چشمانت برای من خودش افسانه میخواند
سخن از عشق را کم کن من از گفتار میترسم
@naab90
من از لرزیدن دستان تو هر بار میترسم
به پای بیقراری مینویسی لرزش دل را
و من مثل همیشه باز از دیدار میترسم
در این ابهام میمانی که انکارم کنی یا نه
نمیدانی من از این کار و از انکار میترسم
سکوتم را به تو دادم لبانم را تو بگشایی
ولی از گفتگوهای سر بازار میترسم
حلالت میکنم از شیر مادر نیز شیرینتر
بکش ما را، که من از مردن بر دار میترسم
حرامم باد آن شب که، بدون تو سحر گردد
خروسش را نمیخواهم، من از هشدار میترسم
خبر دارم که دوری با جنون همخانه میگردد
اگرچه من همیشه از چنین اخبار میترسم
دو چشمانت برای من خودش افسانه میخواند
سخن از عشق را کم کن من از گفتار میترسم
@naab90
ساقی ار باده به جامم کنی و مست شوم
نیست بودم همه عمرو به دمی هست شوم
تازکار همه آفاق رهانی دل من
نغمه از جان بزنم قمری سر مست شوم
چون نظر بر رخ زیبای تو جانانه کنم
جانم از تن برود تا به سر دست شوم
ساقی این باده که از لعل لبت مینوشم
دل ودین برد و به زیر قدمت پست شوم
هوشم ازسر برود تا بدهی باده ناب
ساقی ار باز تویی, من دگر از دست شوم
من به ناز نگهت باخته ام هردو جهان
سرو جان را به نهم , بلبل پربست شوم
چون صبا مژده برم سوی همه خلق جهان
یار آمد به بر, از عطر تنش مست شوم
@naab90
نیست بودم همه عمرو به دمی هست شوم
تازکار همه آفاق رهانی دل من
نغمه از جان بزنم قمری سر مست شوم
چون نظر بر رخ زیبای تو جانانه کنم
جانم از تن برود تا به سر دست شوم
ساقی این باده که از لعل لبت مینوشم
دل ودین برد و به زیر قدمت پست شوم
هوشم ازسر برود تا بدهی باده ناب
ساقی ار باز تویی, من دگر از دست شوم
من به ناز نگهت باخته ام هردو جهان
سرو جان را به نهم , بلبل پربست شوم
چون صبا مژده برم سوی همه خلق جهان
یار آمد به بر, از عطر تنش مست شوم
@naab90
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به قول بهروز وثوقی:
ما اونجوری که دلمون میخواست
زندگی نکردیم
اونجوری زندگی کردیم
که مجبور بودیم...!
@naab90
ما اونجوری که دلمون میخواست
زندگی نکردیم
اونجوری زندگی کردیم
که مجبور بودیم...!
@naab90
با کسی الفت مکن هرگز که یاران را فلک
آشنا با یکدگر بهر جدایی میکند...
#سلیم_تهرانی🍃🌺
❥▰࿇
▰▰▰▰▰▰▰▰▰▰▰▰
@naan90
آشنا با یکدگر بهر جدایی میکند...
#سلیم_تهرانی🍃🌺
❥▰࿇
▰▰▰▰▰▰▰▰▰▰▰▰
@naan90