گفتا بنویس ...از غم هجران چه نویسم ؟
با مُهر دهان ، از دلِ ویران چه نویسم ؟
صدنامه نوشتیم ... ندیدیم جوابی ،
با چشم تَر وُ دیده ی گریان چه نویسم ؟
چون طرّه گیسوی تو روزم سیه افتاد ،
ای پادشه جمله ی خوبان چه نویسم ؟
در آرزوی وصل تو عمرم به سر آمد ،
بی وصل تو از حال پریشان چه نویسم ؟
یک عمر دویدیم ، به جایی نرسیدیم،
خون خورده ی دردیم به درمان چه نویسم؟
از سوخته ی اتش عشقت خبرت نیست،
وز داغ تو از عاشق نالان چه نویسم ؟
از مرغ اسیری که به دامست وگرفتار ،
از یاد فراموش ...به زندان چه نویسم ؟
آواره ی دهریم پراکنده به هر جا ،
ای خانه ات اباد ، ز سامان چه نویسم ؟
دیریست که دل در پِی آن ماهترینست ،
با اشک روان بر گل خندان چه نویسم ؟
راحم همه از سینه ی عشاق سُراید ،
با حالِ پریشانِ پریشان چه نویسم ؟
.
با مُهر دهان ، از دلِ ویران چه نویسم ؟
صدنامه نوشتیم ... ندیدیم جوابی ،
با چشم تَر وُ دیده ی گریان چه نویسم ؟
چون طرّه گیسوی تو روزم سیه افتاد ،
ای پادشه جمله ی خوبان چه نویسم ؟
در آرزوی وصل تو عمرم به سر آمد ،
بی وصل تو از حال پریشان چه نویسم ؟
یک عمر دویدیم ، به جایی نرسیدیم،
خون خورده ی دردیم به درمان چه نویسم؟
از سوخته ی اتش عشقت خبرت نیست،
وز داغ تو از عاشق نالان چه نویسم ؟
از مرغ اسیری که به دامست وگرفتار ،
از یاد فراموش ...به زندان چه نویسم ؟
آواره ی دهریم پراکنده به هر جا ،
ای خانه ات اباد ، ز سامان چه نویسم ؟
دیریست که دل در پِی آن ماهترینست ،
با اشک روان بر گل خندان چه نویسم ؟
راحم همه از سینه ی عشاق سُراید ،
با حالِ پریشانِ پریشان چه نویسم ؟
.
تو کجایی که برایت دل و ایمان بدهم؟
تا به کی کاسه ءخون هدیه به مژگان بدهم
بعد کوچت بخدا کار من این شد شب و روز
که تن خسته خود را به خیابان بدهم
کاش بودی که مرا از قفس آزاد کنی
این روا نیست که در غربت خود جان بدهم
هیچکس مشتری قلب ترک خورده نبود
هر چه هم خانه ویران شده ارزان بدهم
رفتنت باعث ویرانی این دل شده است
کاش بودی که به قلبم سر و سامان بدهم
گرچه بد عهدی تو زخم تبر بود ولی
گفتنی نیست که جان بر سر پیمان بدهم
تا به اینجا به غمت سوخته ام، یا برگرد
یا که امشب به تو و فکر تو پایان بدهم...
.
تا به کی کاسه ءخون هدیه به مژگان بدهم
بعد کوچت بخدا کار من این شد شب و روز
که تن خسته خود را به خیابان بدهم
کاش بودی که مرا از قفس آزاد کنی
این روا نیست که در غربت خود جان بدهم
هیچکس مشتری قلب ترک خورده نبود
هر چه هم خانه ویران شده ارزان بدهم
رفتنت باعث ویرانی این دل شده است
کاش بودی که به قلبم سر و سامان بدهم
گرچه بد عهدی تو زخم تبر بود ولی
گفتنی نیست که جان بر سر پیمان بدهم
تا به اینجا به غمت سوخته ام، یا برگرد
یا که امشب به تو و فکر تو پایان بدهم...
.
هم صحبت تنهایی من باز ڪجایی؟!
امروز خرابم، نڪند دیر بیایی!؟
من عاشق چشمان یڪی دلبر ظالم
جز عشق نڪردم بخدا هیچ خطایی
سهراب شدم،خنجر شیرین به دلم رفت
زهرم برسان چونڪه مرا نیست دوایی
جز مردن و آزاد شدن از غم و ماتم
امشب به لب سوخته ام نیست دعایی
ای یاور تنهایی من بر سر راهت
با دلبر بی عاطفه گو هست خدایی
@naab90
امروز خرابم، نڪند دیر بیایی!؟
من عاشق چشمان یڪی دلبر ظالم
جز عشق نڪردم بخدا هیچ خطایی
سهراب شدم،خنجر شیرین به دلم رفت
زهرم برسان چونڪه مرا نیست دوایی
جز مردن و آزاد شدن از غم و ماتم
امشب به لب سوخته ام نیست دعایی
ای یاور تنهایی من بر سر راهت
با دلبر بی عاطفه گو هست خدایی
@naab90
.
طرب انڪَیز و شیرین تر زسیب سرخ حوایی
بهشت از تو نشان دارد به پاڪی اهورایی
من آدم ڪَرفتارم به روی موی میڪَونت
از آن خورشید چشمانت جهانم ڪَشته رویایی
شمیمی از ڪَل نرڪَس صفای صبح بیداری
نشانی از ڪَل مریم نفسهای مسیحایی
نشین بر ساحل چشمم شوم غرق تماشایت
دراین خلوتڪَه ویران به پا شد شورو شیدایی
پراز شوقی وپراحساس تو از جانان مرا جانی
بهار عشق لیلایی تو زیبایی دنیایی
#لیلیـعلیزاده
طرب انڪَیز و شیرین تر زسیب سرخ حوایی
بهشت از تو نشان دارد به پاڪی اهورایی
من آدم ڪَرفتارم به روی موی میڪَونت
از آن خورشید چشمانت جهانم ڪَشته رویایی
شمیمی از ڪَل نرڪَس صفای صبح بیداری
نشانی از ڪَل مریم نفسهای مسیحایی
نشین بر ساحل چشمم شوم غرق تماشایت
دراین خلوتڪَه ویران به پا شد شورو شیدایی
پراز شوقی وپراحساس تو از جانان مرا جانی
بهار عشق لیلایی تو زیبایی دنیایی
#لیلیـعلیزاده
بر چار ستون تنم انگار تبر زد
آن روز که بیباک شد و حرف سفر زد
آنقدر کمین کردم و ماندم که سرانجام
از بام من آن کفتر کم حوصله پر زد
او رفت و غمش ماند و هر آیینه به نوبت
چینی به جبین کاشت و داغی به جگر زد
دل کندن از او کار بزرگی ست، که گفتند:
از این من پابستهی دلباخته سر زد!
دل کندن و دل بستن ما نیز حدیثی ست
گفتند: مبادا که دلش باز بلرزد...
طوری برو _ای دل!_ که دگر باز نگردی
همچون پسری اهل، که سیلی به پدر زد!
#محمدرضا_طاهری
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
گاهی قلم تسکین دردی بی امان است
ناگفته های سینه ای پُر دودمان است
یک موج آرام است بر ذهنی پریشان
تصویر ناپیدایی از رنجی گران است
سنگی صبور و تکیه گاهی بی بدیل است
یک مَحرمی بر رازهای بی نشان است
هر آنچه را روی زبانت پینه بسته؛
گهواره و آغوش گرمی رایگان است
بر شب نخوابی هایت از عمری جگرسوز
یک نسخهٔ پیچیده عطری رایگان است
مرهم برای زخم های کهنه جوش است
گاهی نفوذش تا میان استخوان است
یک ساقه ای لبریز از اکسیر کمیاب
با جوهری پاک از حقیقت ها روان است
گویای یک دنیا بدی و خوبی و عشق
او بهترین یار و رفیق مهربان است
از نایَش آنچه می تراود تلخ و شیرین؛
در هر زمان و هر مکانی جاودان است
در دست لرزان چشم گریان جای دارد
بازیگر صدها کتاب و داستان است
در قلب تاریکی چنان نوری فروزان
با یک قلمرو پادشاهی در جهان است
گاهی قلم از یک عصاره می شود پُر !
بر"پونه"ها چون چتری از رنگین کمان است
#افسانه_احمدی_پونه
ناگفته های سینه ای پُر دودمان است
یک موج آرام است بر ذهنی پریشان
تصویر ناپیدایی از رنجی گران است
سنگی صبور و تکیه گاهی بی بدیل است
یک مَحرمی بر رازهای بی نشان است
هر آنچه را روی زبانت پینه بسته؛
گهواره و آغوش گرمی رایگان است
بر شب نخوابی هایت از عمری جگرسوز
یک نسخهٔ پیچیده عطری رایگان است
مرهم برای زخم های کهنه جوش است
گاهی نفوذش تا میان استخوان است
یک ساقه ای لبریز از اکسیر کمیاب
با جوهری پاک از حقیقت ها روان است
گویای یک دنیا بدی و خوبی و عشق
او بهترین یار و رفیق مهربان است
از نایَش آنچه می تراود تلخ و شیرین؛
در هر زمان و هر مکانی جاودان است
در دست لرزان چشم گریان جای دارد
بازیگر صدها کتاب و داستان است
در قلب تاریکی چنان نوری فروزان
با یک قلمرو پادشاهی در جهان است
گاهی قلم از یک عصاره می شود پُر !
بر"پونه"ها چون چتری از رنگین کمان است
#افسانه_احمدی_پونه
این موج گیسوان خروشندهٔ تو نیست
این سیب سرخ ساختگی خنده تو نیست
ای حُسنت از تکلف آرایه بی نیاز
اغراق صنعتی ست که زیبندهٔ تو نیست
در فکر دلبری ز من بی نوا مباش
صیدی چونین حقیر برازندهٔ تو نیست
شب های مه گرفته ی مرداب بخت من
ای ماه جای رقص درخشندهٔ تو نیست
گمراهی مرا به حساب تو می نهند
این کسرشأن چشم فریبندهٔ تو نیست؟
دنبال عشق گشتم و چیزی نیافتم
جوینده ای که گم شده یابندهٔ تو نیست
ای عمر چیستی که به هر حال عاقبت
جز حسرت گذشته به آیندهٔ تو نیست
@naab90
این سیب سرخ ساختگی خنده تو نیست
ای حُسنت از تکلف آرایه بی نیاز
اغراق صنعتی ست که زیبندهٔ تو نیست
در فکر دلبری ز من بی نوا مباش
صیدی چونین حقیر برازندهٔ تو نیست
شب های مه گرفته ی مرداب بخت من
ای ماه جای رقص درخشندهٔ تو نیست
گمراهی مرا به حساب تو می نهند
این کسرشأن چشم فریبندهٔ تو نیست؟
دنبال عشق گشتم و چیزی نیافتم
جوینده ای که گم شده یابندهٔ تو نیست
ای عمر چیستی که به هر حال عاقبت
جز حسرت گذشته به آیندهٔ تو نیست
@naab90
می شود روزی عـزیـزت من شوم؟
قابِ عڪـسِ روی میـزت من شوم؟
با نگـاهی مـن بـه آغـوشت ڪنم؟
دست هایم حلقـه بر دوشت ڪنم؟
وقـتِ غـم بـا خنـده آرامت ڪنم؟
روی قلـبِ عـاشقـم خـامت ڪنم؟
مستِ احساسِ لطیفت من شوم؟
محـوِ چشمـانِ عفیفت من شوم؟
یـاسِ خوشـرنگِ لبـت بوسیدنی
تا سحر خـوانـم ز شوقت مثنـوی
یـارِ خـوبـم، آسمـان تقـدیم تـو
قلـبِ پاڪِ عـاشقـان، تقدیم تـو
بی من از فـردا تـو رویایی نخواه
عشق را در عمـقِ قـلبـم ڪن نگاه
دفتـرِ شعـرم دگـر تقـویم نیست
بـرگِ آن بر بارشی تسلیم نیست
تـا تـو را دارم بـه سـر فصـلِ دلم
قهـرمانِ قصـه هـات هستم گُلم
.
قابِ عڪـسِ روی میـزت من شوم؟
با نگـاهی مـن بـه آغـوشت ڪنم؟
دست هایم حلقـه بر دوشت ڪنم؟
وقـتِ غـم بـا خنـده آرامت ڪنم؟
روی قلـبِ عـاشقـم خـامت ڪنم؟
مستِ احساسِ لطیفت من شوم؟
محـوِ چشمـانِ عفیفت من شوم؟
یـاسِ خوشـرنگِ لبـت بوسیدنی
تا سحر خـوانـم ز شوقت مثنـوی
یـارِ خـوبـم، آسمـان تقـدیم تـو
قلـبِ پاڪِ عـاشقـان، تقدیم تـو
بی من از فـردا تـو رویایی نخواه
عشق را در عمـقِ قـلبـم ڪن نگاه
دفتـرِ شعـرم دگـر تقـویم نیست
بـرگِ آن بر بارشی تسلیم نیست
تـا تـو را دارم بـه سـر فصـلِ دلم
قهـرمانِ قصـه هـات هستم گُلم
.
.
تو رها در من و من محو سراپاے توام
تو همہ عمر من و من همہ دنیاے توام
دل و جان تو گرفتار نگاه من و من
بس پریشان رخ و صورت زیباے توام
دلم از شوق تو لبریز و تو دیوانہ من
اے تو دیوانہ من ، عاشق و شیداے توام
دل تو صید کمند خم ابروے من است
من کہ مجنون تو و والہ لیلاے توام
نروم لحظہ اے از خواب و خیال تو عزیز
من دمادم همہ وقت غرقہ رویاے توام
تو گل باغ من و مرغ هوایم شده اے
من دلباختہ نیز ماهے دریاےتوام
@naab90
تو رها در من و من محو سراپاے توام
تو همہ عمر من و من همہ دنیاے توام
دل و جان تو گرفتار نگاه من و من
بس پریشان رخ و صورت زیباے توام
دلم از شوق تو لبریز و تو دیوانہ من
اے تو دیوانہ من ، عاشق و شیداے توام
دل تو صید کمند خم ابروے من است
من کہ مجنون تو و والہ لیلاے توام
نروم لحظہ اے از خواب و خیال تو عزیز
من دمادم همہ وقت غرقہ رویاے توام
تو گل باغ من و مرغ هوایم شده اے
من دلباختہ نیز ماهے دریاےتوام
@naab90
خط به خط، اشکنويسي مرا ميخواني
رفتنت، رفتنِ جان است، خودت ميداني
مثل هر بار که بستي و نرفتي، اين بار
چمدان باز کن و باز بگو ميماني
هي مرا پس زدي و پيش کشيدي، نکند
پاي برگشت نداري که مرا ميراني؟
بروي باغچهي قالي نُه متري ما
خشک خواهد شد از اين غصّه که ميافشاني
هر چه گفتم که بمان، فايده انگار نداشت
رفتنت، رفتن جان است، خودت ميداني!
.
رفتنت، رفتنِ جان است، خودت ميداني
مثل هر بار که بستي و نرفتي، اين بار
چمدان باز کن و باز بگو ميماني
هي مرا پس زدي و پيش کشيدي، نکند
پاي برگشت نداري که مرا ميراني؟
بروي باغچهي قالي نُه متري ما
خشک خواهد شد از اين غصّه که ميافشاني
هر چه گفتم که بمان، فايده انگار نداشت
رفتنت، رفتن جان است، خودت ميداني!
.
بنا کن رسم دلداری ، دل و جان دادنش با من
بده پیغام خود از دور ، اشارت کردنش با من
بسوزان هرچه میخواهی ولی دل را نوازش کن
بپا کن آتش عشقت ، سیاوش بودنش با من
رها کن دود آتش را ولی یاد مرا هرگز
سیه کن آسمان با دود ، نیلی کردنش با من
تو و دل دادن دریا ، من و دنیایی از رویا
بزن کشتی به طوفانها ، به ساحل بردنش با من
ز هر دردی دری بگشا ، به هر آهنگ شادی کن
بزن بر تار و پود دل ، مرتب کردنش با من
بگو از دل ، دل از دلواپسی کم کن
تو وا کن سفرهی دل را ، صبوری کردنش با من
.
بده پیغام خود از دور ، اشارت کردنش با من
بسوزان هرچه میخواهی ولی دل را نوازش کن
بپا کن آتش عشقت ، سیاوش بودنش با من
رها کن دود آتش را ولی یاد مرا هرگز
سیه کن آسمان با دود ، نیلی کردنش با من
تو و دل دادن دریا ، من و دنیایی از رویا
بزن کشتی به طوفانها ، به ساحل بردنش با من
ز هر دردی دری بگشا ، به هر آهنگ شادی کن
بزن بر تار و پود دل ، مرتب کردنش با من
بگو از دل ، دل از دلواپسی کم کن
تو وا کن سفرهی دل را ، صبوری کردنش با من
.
پیر شدی ؛ پیر شدم ؛ حرف دلت را بزن
عشـق مرا در بغل سینه ی خـود جا بزن
حــال مــرا درک کن و با تب دلـدادگی
لطف نما ، ثانیه ایی سـر به دل مـا بزن
ما که تو را بعدِ خداوند پرستیده ایم
بنـده نوازی کن و سر بر دل رسوا بزن
تا بشوم خاک قدمهای تو رحمی کن و
سر به دل عاشق دیوانه و شیدا بزن
بوسه بده بر من مسکین بنشین در بَرِم
هــرکه تو را دید ؛ بیا دست به حاشا بزن
کاش بیایم بشــوم رهزن چشمان تو
تا کـه نگویند بــه تقدیـر دلت پا بزن
من بزنم حرف دلت را تو بگویی به ناز
مست جمالت شده ام خنده ی زیبا بزن !
@naab90
عشـق مرا در بغل سینه ی خـود جا بزن
حــال مــرا درک کن و با تب دلـدادگی
لطف نما ، ثانیه ایی سـر به دل مـا بزن
ما که تو را بعدِ خداوند پرستیده ایم
بنـده نوازی کن و سر بر دل رسوا بزن
تا بشوم خاک قدمهای تو رحمی کن و
سر به دل عاشق دیوانه و شیدا بزن
بوسه بده بر من مسکین بنشین در بَرِم
هــرکه تو را دید ؛ بیا دست به حاشا بزن
کاش بیایم بشــوم رهزن چشمان تو
تا کـه نگویند بــه تقدیـر دلت پا بزن
من بزنم حرف دلت را تو بگویی به ناز
مست جمالت شده ام خنده ی زیبا بزن !
@naab90
.
ای لــبت انگور یــاقوتی و چشـمانت عسـل
جنس گیسـویت قصیـده،رنگ ابــرویت غـزل
چشم و ابــروی تو هنــدی، پیکرت رومی تراش
قد و بالای تو کار صنـعت بین الملل...
مانده ام با این همه خـــوبی چرا جا مانده ای
از صفوف حـوریان جـنت از روز ازل
شرح فال حافــظ و شاخه نبات خواجه ای
یا کلام دلنشـــین حضرت شیـــخ اجل
من همان ساده جـوان شـاعــر بی مایه ام
عاشق شعـــر و حدیث و آیه و ضرب المثل
بهر وصـلت فالی از حافظ گرفتم ناگـهان
آمد از گلدســته ها ...حی علی خیرالـعمل
قـلب بی آلایشم از عشـق رویت ریش ریش
چون بیابانی که نقاشی شده با صد گسل
برگ برگ دفتــرم را چون به بـویت آشناست
جای آغـوش تو هر شـب میفشارم در بغـــل..
علی_فعله_گری
@naab90
ای لــبت انگور یــاقوتی و چشـمانت عسـل
جنس گیسـویت قصیـده،رنگ ابــرویت غـزل
چشم و ابــروی تو هنــدی، پیکرت رومی تراش
قد و بالای تو کار صنـعت بین الملل...
مانده ام با این همه خـــوبی چرا جا مانده ای
از صفوف حـوریان جـنت از روز ازل
شرح فال حافــظ و شاخه نبات خواجه ای
یا کلام دلنشـــین حضرت شیـــخ اجل
من همان ساده جـوان شـاعــر بی مایه ام
عاشق شعـــر و حدیث و آیه و ضرب المثل
بهر وصـلت فالی از حافظ گرفتم ناگـهان
آمد از گلدســته ها ...حی علی خیرالـعمل
قـلب بی آلایشم از عشـق رویت ریش ریش
چون بیابانی که نقاشی شده با صد گسل
برگ برگ دفتــرم را چون به بـویت آشناست
جای آغـوش تو هر شـب میفشارم در بغـــل..
علی_فعله_گری
@naab90
خم ابروي تو محراب رکوع است و سجودم
بي خيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
جلوه حسن تو ديدم طمع از خويش بريدم
تا که شد محو در انوار وجود تو وجودم
ميکند تازه بتازه سپه حسن شهيدم
چشم و ابرو و لب و خال و خط تست شهودم
شير مهرت بازل داده مرا دايه لطف
نرود تا به ابد مهر تو بيرون ز وجودم
با تو در عيشم و عشرت همه سودم همه نورم
بي تو در رنجم و محنت همه آهم همه دودم
خود همه فقرم و حاجت همه بخلم همه حاجت
ز تو بخشايش وجودم ز تو سرمايه و سودم
جاهل و مرده بخود زنده و دانا بتو باشم
بخودم هيچ نباشم بتو باشم همه بودم
يکدم ار بگذردم بي تو سراپاي زبانم
بگذرانم نفسي با تو سراسر همه سودم
روي بر رهگذر دوست باخلاص نهادم
بر ملک منزلت خويش بدينگونه فزودم
آنچه را علم گمان داشتم از سينه ستردم
عقده جهل بلاحول ولا قوه گشودم
هيچ بودم بخودم بود چو پندار وجودي
همه کشتم چو شدم بيخبر از بود و نبودم
توبه کردم ز خود و نامه اعمال دريدم
نيک اگر کشتم وگر بد همه را نيک درودم
عاشق و رندم و ميخواره بگلبانگ علالا
زاهد ار نيست چنين بنده چنينم که نمودم
سربسر خواب پريشان بود اين عالم فاني
بهر جمعيت دل ناله بيهوده سرودم
فيض را نعمت بسيار چو دادي مددي کن
تا کند شکر عطاياي تو بر رغم حسودم
#فـیـض_ڪـاݜـانـے
بي خيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
جلوه حسن تو ديدم طمع از خويش بريدم
تا که شد محو در انوار وجود تو وجودم
ميکند تازه بتازه سپه حسن شهيدم
چشم و ابرو و لب و خال و خط تست شهودم
شير مهرت بازل داده مرا دايه لطف
نرود تا به ابد مهر تو بيرون ز وجودم
با تو در عيشم و عشرت همه سودم همه نورم
بي تو در رنجم و محنت همه آهم همه دودم
خود همه فقرم و حاجت همه بخلم همه حاجت
ز تو بخشايش وجودم ز تو سرمايه و سودم
جاهل و مرده بخود زنده و دانا بتو باشم
بخودم هيچ نباشم بتو باشم همه بودم
يکدم ار بگذردم بي تو سراپاي زبانم
بگذرانم نفسي با تو سراسر همه سودم
روي بر رهگذر دوست باخلاص نهادم
بر ملک منزلت خويش بدينگونه فزودم
آنچه را علم گمان داشتم از سينه ستردم
عقده جهل بلاحول ولا قوه گشودم
هيچ بودم بخودم بود چو پندار وجودي
همه کشتم چو شدم بيخبر از بود و نبودم
توبه کردم ز خود و نامه اعمال دريدم
نيک اگر کشتم وگر بد همه را نيک درودم
عاشق و رندم و ميخواره بگلبانگ علالا
زاهد ار نيست چنين بنده چنينم که نمودم
سربسر خواب پريشان بود اين عالم فاني
بهر جمعيت دل ناله بيهوده سرودم
فيض را نعمت بسيار چو دادي مددي کن
تا کند شکر عطاياي تو بر رغم حسودم
#فـیـض_ڪـاݜـانـے
ای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی
چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی
تو که آتشکده عشق و محبت بودی
چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی
به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را
که خود از رقت آن بیخود و بیهوش شدی
تو به صد نغمه زبان بودی و دلها همه گوش
چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی
خلق را گر چه وفا نیست و لیکن گل من
نه گمان دار که رفتی و فراموش شدی
ابد خاطر ما خونی و رنگین از تست
تو هم آمیخته با خون سیاوش شدی
ناز می کرد به پیراهن نازک تن تو
نازنینا چه خبر شد که کفن پوش شدی
چنگی معبد گردون شوی ای رشک ملک
که به ناهید فلک همسر و همدوش شدی
شمع شبهای سیه بودی و لبخندزنان
با نسیم دم اسحار همآغوش شدی
شب مگر حور بهشتیت به بالین آمد
که تواش شیفته زلف و بناگوش شدی
باز در خواب شب دوش ترا می دیدم
وای بر من که توام خواب شب دوش شدی
#ݜـهـریـار
چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی
تو که آتشکده عشق و محبت بودی
چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی
به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را
که خود از رقت آن بیخود و بیهوش شدی
تو به صد نغمه زبان بودی و دلها همه گوش
چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی
خلق را گر چه وفا نیست و لیکن گل من
نه گمان دار که رفتی و فراموش شدی
ابد خاطر ما خونی و رنگین از تست
تو هم آمیخته با خون سیاوش شدی
ناز می کرد به پیراهن نازک تن تو
نازنینا چه خبر شد که کفن پوش شدی
چنگی معبد گردون شوی ای رشک ملک
که به ناهید فلک همسر و همدوش شدی
شمع شبهای سیه بودی و لبخندزنان
با نسیم دم اسحار همآغوش شدی
شب مگر حور بهشتیت به بالین آمد
که تواش شیفته زلف و بناگوش شدی
باز در خواب شب دوش ترا می دیدم
وای بر من که توام خواب شب دوش شدی
#ݜـهـریـار
دوستت دارم و دانم که تويی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
غمم اين است که چون ماه نو انگشت نمايی
ورنه غم نيست که در عشق تو رسوای جهانم
دمبدم حلقه اين دام شود تنگ تر و من
دست وپايی نزنم خود ز کمندت نرهانم
سر پرشور مرا نِه ، شبی ای دوست به دامان
تا شوی فتنه ساز دلم و سوز نهانم
ساز بشکسته ام و طائر پر بسته نگارا
عجبی نيست که اين گونه غم افزاست فغانم
نکته عشق ز من پرس به يک بوسه که دانی
پير اين دير کهن مست کنم گر چه جوانم
سرو بودم سر زلف تو بپيچيد سرم را
ياد باد آن همه آزادگی و تاب و توانم
آن لئيم است که چيزی دهد و بازستاند
جان اگر نيز ستانی ز تو من دل نستانم
گر ببينی تو هم آن چهره به روزم بنشينی
نيم شب مست چو بر تخت خيالت بنشانم
که تو را ديد که در حسرت ديدار دگر نيست
«آری آنجا که عيانست چه حاجت به بيانم»
بار ده بار دگر ای شه خوبان که مبادا
تا قيامت به غم و حسرت ديدار بمانم
مرغکان چمنی راست بهاری و خزانی
من که در دام اسيرم چه بهارم چه خزانم
گريه از مردم هشيار خلايق نپسندند
شده ام مست که تا قطره اشکی بفشانم
ترسم آخر بر اغيار برم نام عزيزت
چکنم بی تو چه سازم شده ای ورد زبانم
آيد آن روز عمادا که ببينم تو گويی
شادمان از دل و دلدارم و راضی ز جهانم
#عماد_خراسانی
@naab90
دوستت دارم و دانم که تويی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
غمم اين است که چون ماه نو انگشت نمايی
ورنه غم نيست که در عشق تو رسوای جهانم
دمبدم حلقه اين دام شود تنگ تر و من
دست وپايی نزنم خود ز کمندت نرهانم
سر پرشور مرا نِه ، شبی ای دوست به دامان
تا شوی فتنه ساز دلم و سوز نهانم
ساز بشکسته ام و طائر پر بسته نگارا
عجبی نيست که اين گونه غم افزاست فغانم
نکته عشق ز من پرس به يک بوسه که دانی
پير اين دير کهن مست کنم گر چه جوانم
سرو بودم سر زلف تو بپيچيد سرم را
ياد باد آن همه آزادگی و تاب و توانم
آن لئيم است که چيزی دهد و بازستاند
جان اگر نيز ستانی ز تو من دل نستانم
گر ببينی تو هم آن چهره به روزم بنشينی
نيم شب مست چو بر تخت خيالت بنشانم
که تو را ديد که در حسرت ديدار دگر نيست
«آری آنجا که عيانست چه حاجت به بيانم»
بار ده بار دگر ای شه خوبان که مبادا
تا قيامت به غم و حسرت ديدار بمانم
مرغکان چمنی راست بهاری و خزانی
من که در دام اسيرم چه بهارم چه خزانم
گريه از مردم هشيار خلايق نپسندند
شده ام مست که تا قطره اشکی بفشانم
ترسم آخر بر اغيار برم نام عزيزت
چکنم بی تو چه سازم شده ای ورد زبانم
آيد آن روز عمادا که ببينم تو گويی
شادمان از دل و دلدارم و راضی ز جهانم
#عماد_خراسانی
@naab90
هرکه زین گلشن لبی خندانتر از گل بایدش
خاطری فارغ ز عالم چون توکّل بایدش
پیش تیغ آسمان هرکس نیندازد سپر
جوشنِ داوودی صبر و تحمل بایدش
خردهای از مال دنیا در بساط هرکه هست
جبهٔ واکردهای پیوسته چون گل بایدش
نغمهپردازی که خواهد روی گل با خودکند
صدهزاران نالهٔ رنگین چو بلبل بایدش
نازکاندامی که خواهد در کمند آرد مرا
تاب درموی میان افزون ز کاکل بایدش
هرکه میخواهد که از سنجیده گفتاران شود
بر زبان بندِ گرانی از تأمّل بایدش
صبر بر جور فلک کن تا برآیی رو سفید
دانه چون درآسیا افتد تحمّل بایدش
این کهنمعمار، پیری را که برگیرد ز خاک
زیر بار رهنوردان صبر چون پل بایدش
قطرهٔ آبی که دارد در نظر گوهر شدن
از کنار ابر تا دریا تنزّل بایدش
هرکه صائب کرد پیش یار اظهار نیاز
زهرهٔ تیغ جگر سوز تغافل بایدش
#صائب_تبریزی
خاطری فارغ ز عالم چون توکّل بایدش
پیش تیغ آسمان هرکس نیندازد سپر
جوشنِ داوودی صبر و تحمل بایدش
خردهای از مال دنیا در بساط هرکه هست
جبهٔ واکردهای پیوسته چون گل بایدش
نغمهپردازی که خواهد روی گل با خودکند
صدهزاران نالهٔ رنگین چو بلبل بایدش
نازکاندامی که خواهد در کمند آرد مرا
تاب درموی میان افزون ز کاکل بایدش
هرکه میخواهد که از سنجیده گفتاران شود
بر زبان بندِ گرانی از تأمّل بایدش
صبر بر جور فلک کن تا برآیی رو سفید
دانه چون درآسیا افتد تحمّل بایدش
این کهنمعمار، پیری را که برگیرد ز خاک
زیر بار رهنوردان صبر چون پل بایدش
قطرهٔ آبی که دارد در نظر گوهر شدن
از کنار ابر تا دریا تنزّل بایدش
هرکه صائب کرد پیش یار اظهار نیاز
زهرهٔ تیغ جگر سوز تغافل بایدش
#صائب_تبریزی
دردیعنی چو قناری به قفس خو بکنی
لاجرم درقفست ترک هیاهو بکنی
جگرت سوخته باشد ز تمنای کسی
بال بالی بزنی دست دلت رو بکنی
پیچ و تابی بخوری پای بکوبی به زمین
رقص پا ناله کنان شیوه ی باکو بکنی
زخم یعنی که بمیرد گل خندان لبت
از حیایت نتوانی خم ابرو بکنی
درد یعنی قفسی ...پنجره ای رو به افق
از پس میله نگاهی به فراسو بکنی
فرق دارد زغم فاجعه ی رفتن عشق
به خدا رو بزنی یا به خدارو بکنی
تا که مشغول شود فکروحواس دگران
لب به آوازگشایی و تو جادو بکنی
دردیعنی من واندیشه ی مردن...به خدا
دردیعنی چو قناری به قفس خو بکنی
.
لاجرم درقفست ترک هیاهو بکنی
جگرت سوخته باشد ز تمنای کسی
بال بالی بزنی دست دلت رو بکنی
پیچ و تابی بخوری پای بکوبی به زمین
رقص پا ناله کنان شیوه ی باکو بکنی
زخم یعنی که بمیرد گل خندان لبت
از حیایت نتوانی خم ابرو بکنی
درد یعنی قفسی ...پنجره ای رو به افق
از پس میله نگاهی به فراسو بکنی
فرق دارد زغم فاجعه ی رفتن عشق
به خدا رو بزنی یا به خدارو بکنی
تا که مشغول شود فکروحواس دگران
لب به آوازگشایی و تو جادو بکنی
دردیعنی من واندیشه ی مردن...به خدا
دردیعنی چو قناری به قفس خو بکنی
.