.
"تقدیر از پزشک"
سرکار خانم دکتر/جناب اقای دکتر……………………….
از اینکه با سعهی صدر، حس نوع دوستی و حسن خلق و به پشتوانهی دانش روز با همت، حمیت و تلاش جدی و با توجه به شرایط بسیار سخت و صعب، ضعفِ
بیمار مارا تیمار نمودید، تمام تقدیرم را تقدیم میدارم...
درود و دعای ما، بیمه و بدرقه ی راهتان
«م. سنایی»
🍃🌱
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
"تقدیر از پزشک"
سرکار خانم دکتر/جناب اقای دکتر……………………….
از اینکه با سعهی صدر، حس نوع دوستی و حسن خلق و به پشتوانهی دانش روز با همت، حمیت و تلاش جدی و با توجه به شرایط بسیار سخت و صعب، ضعفِ
بیمار مارا تیمار نمودید، تمام تقدیرم را تقدیم میدارم...
درود و دعای ما، بیمه و بدرقه ی راهتان
«م. سنایی»
🍃🌱
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#نامهنگاری
#رسمیواداری
#تقدیرنامه
"تقدیر از پزشک"
با عرض سلام و ادب و ارادت و احترام به محضر منور تان
عنایت و حمایت حضرت حق، شما را معمارو مفتاحِ شفای بندگان نمود.
و عطایِ حیاتِ مجدد را پروردگار، به دستان معجزه آسایتان، اعطا نمود تا مهرورزی تان مایه بهروزی مان باشد.
امیدوارم اختر دانش تان، پیوسته بر جسم و جان بیماران تان بتابد.
الحق که شما و امثال شما، مایه افتخار بقراط و ابن سینا هستید.
خدای رازی، از شما راضی
روز پزشک بر همه پزشکان مبارک.
سرافراز باد نام و یاد پزشکانی که بر کوه کرونا صعود کردند...
عزت تان تابنده
عمرتان پاینده
"محمدامین سنایی"
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#رسمیواداری
#تقدیرنامه
"تقدیر از پزشک"
با عرض سلام و ادب و ارادت و احترام به محضر منور تان
عنایت و حمایت حضرت حق، شما را معمارو مفتاحِ شفای بندگان نمود.
و عطایِ حیاتِ مجدد را پروردگار، به دستان معجزه آسایتان، اعطا نمود تا مهرورزی تان مایه بهروزی مان باشد.
امیدوارم اختر دانش تان، پیوسته بر جسم و جان بیماران تان بتابد.
الحق که شما و امثال شما، مایه افتخار بقراط و ابن سینا هستید.
خدای رازی، از شما راضی
روز پزشک بر همه پزشکان مبارک.
سرافراز باد نام و یاد پزشکانی که بر کوه کرونا صعود کردند...
عزت تان تابنده
عمرتان پاینده
"محمدامین سنایی"
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
شکّرشکن شوند همه طوطیان هند
«زین قند پارسی» که به بنگاله میرود
حافظ
گزارشگر ورزشی میگفت: شوت این بازیکن اصلاً مثمرثمر نبود.
بهتر بود بگوید:
شوت این بازیکن ثمربخش نبود.
شوت این بازیکن بیاثر بود.
شوت این بازیکن بیفایده بود.
نکته👇
👈 استفاده از حشو
👈 فقر واژه
#زین_قند_پارسی
#استادعلیرضاحیدری
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
«زین قند پارسی» که به بنگاله میرود
حافظ
گزارشگر ورزشی میگفت: شوت این بازیکن اصلاً مثمرثمر نبود.
بهتر بود بگوید:
شوت این بازیکن ثمربخش نبود.
شوت این بازیکن بیاثر بود.
شوت این بازیکن بیفایده بود.
نکته👇
👈 استفاده از حشو
👈 فقر واژه
#زین_قند_پارسی
#استادعلیرضاحیدری
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#نامهنگاری
به 📝 موسی فریور دبیر ادبیات زیبای پارسی
سلام و ادب خدمت همکاران گرامی
امیدوارم آســـمان دلت صاف و آفتابی وچشمه معرفتت خروشان و جاری
دلتان چون دماوند استوار و انــدیشه هایتان بــــه زلـالی آب بــــاران
اقیانوس محبتت بــــه همکاران، عـمیق و دشــــت کرامتت به دانش اموزان ، وسـیع
بـر قله ی دلتان، عَلَم عــشق بـر افراشتــــه و درســرزمین وجـودت نهال امید کاشته ..
و هماره جاری گردد بــر ورد لب هایتان بــارشی از غزل و قصیده
کمربند همتتان مــحکم و جـاده عشقتان به خدمت ، هموار ...
دیوار سخــاوت هایتان فــراتــر از دیــوار چــیــن و کوله بــار سیاســت هایتان مملـو از علم و یـقین ...
شماهایی که به سان پدران و مادرانِ آموزش، دستی می کشید بر سر شاگردان تعلیم و تربیت ..
بــا شما گرد بی سوادی را از دل خــود می زداییم و علم بی بدیل شـمــا را می ســتــایــیــم ..
در کسـوت خدمت خـالصانه بـه مردم، تـوسعه آموزش ، و رفـع مــحرومیت های مـادی و معنوی دانش آموزان ، اهداف بلندی را در سر دارید و اقدامات ارزشمند و اثر بخشی را به عــمل خواهید آورد و بـا ســعی و تـلـاش در جـهت اجرای سند تحول آموزش و پرورش گام های بلندی را داری بر می دارید ...
مدرسه را گلستانی از آرامش کرده اید و دلهای ما را دشتی از آسایش ..
خزانِ نا امنی دانش آموزان را به بهار امنیت تبدیل و در امید دادن به دانش آموزان ؛ تعجیل ..
مُسَکِن و التیام دردهایشان هستید و گوش شنوای دردِ دل هایشان...
به راستی برج میلادِ علم تان طولانی تر است یا دیوار چینِ حلم تان ؟
گواراتر از عسلِ حرف های تان در چهارمحال هم محال است پیدا شود!
بی دلیل نیست که موسم سازماندهی ، دانش آموزان از برای تحصیل در مدارس شما سر می شکنند ..
چگونه میشود یک انسان عادی باشی و در نگاهت هم اخم باشد و هم رحم !
خدا را شاهد می گیرم آنچه بر زبان رانده ام جز حقیقت نیست .
اگرچه بی فایده ست گفتن های ناچیز من
چرا که ؛
"چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است
تقدیم به همه دبیران زحمتکش و دلسوز
به 📝 موسی فریور دبیر ادبیات زیبای پارسی
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
به 📝 موسی فریور دبیر ادبیات زیبای پارسی
سلام و ادب خدمت همکاران گرامی
امیدوارم آســـمان دلت صاف و آفتابی وچشمه معرفتت خروشان و جاری
دلتان چون دماوند استوار و انــدیشه هایتان بــــه زلـالی آب بــــاران
اقیانوس محبتت بــــه همکاران، عـمیق و دشــــت کرامتت به دانش اموزان ، وسـیع
بـر قله ی دلتان، عَلَم عــشق بـر افراشتــــه و درســرزمین وجـودت نهال امید کاشته ..
و هماره جاری گردد بــر ورد لب هایتان بــارشی از غزل و قصیده
کمربند همتتان مــحکم و جـاده عشقتان به خدمت ، هموار ...
دیوار سخــاوت هایتان فــراتــر از دیــوار چــیــن و کوله بــار سیاســت هایتان مملـو از علم و یـقین ...
شماهایی که به سان پدران و مادرانِ آموزش، دستی می کشید بر سر شاگردان تعلیم و تربیت ..
بــا شما گرد بی سوادی را از دل خــود می زداییم و علم بی بدیل شـمــا را می ســتــایــیــم ..
در کسـوت خدمت خـالصانه بـه مردم، تـوسعه آموزش ، و رفـع مــحرومیت های مـادی و معنوی دانش آموزان ، اهداف بلندی را در سر دارید و اقدامات ارزشمند و اثر بخشی را به عــمل خواهید آورد و بـا ســعی و تـلـاش در جـهت اجرای سند تحول آموزش و پرورش گام های بلندی را داری بر می دارید ...
مدرسه را گلستانی از آرامش کرده اید و دلهای ما را دشتی از آسایش ..
خزانِ نا امنی دانش آموزان را به بهار امنیت تبدیل و در امید دادن به دانش آموزان ؛ تعجیل ..
مُسَکِن و التیام دردهایشان هستید و گوش شنوای دردِ دل هایشان...
به راستی برج میلادِ علم تان طولانی تر است یا دیوار چینِ حلم تان ؟
گواراتر از عسلِ حرف های تان در چهارمحال هم محال است پیدا شود!
بی دلیل نیست که موسم سازماندهی ، دانش آموزان از برای تحصیل در مدارس شما سر می شکنند ..
چگونه میشود یک انسان عادی باشی و در نگاهت هم اخم باشد و هم رحم !
خدا را شاهد می گیرم آنچه بر زبان رانده ام جز حقیقت نیست .
اگرچه بی فایده ست گفتن های ناچیز من
چرا که ؛
"چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است
تقدیم به همه دبیران زحمتکش و دلسوز
به 📝 موسی فریور دبیر ادبیات زیبای پارسی
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
برجان ودلت عشق که تابید
قشنگ است
در خانهی دل
صبح پرامید قشنگ است
با عشق در این تلخی ایام
تو ای دوست
لبخند بزن
خندهی خورشید قشنگ است
#دکترنصرتالهصادقلو
صبحتان خجسته،قلبتان ازخورشید مهربانی ،گرم وپرنورباد
#موسیقی
#بیکلام
خاص نگارش و نوشتن
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
قشنگ است
در خانهی دل
صبح پرامید قشنگ است
با عشق در این تلخی ایام
تو ای دوست
لبخند بزن
خندهی خورشید قشنگ است
#دکترنصرتالهصادقلو
صبحتان خجسته،قلبتان ازخورشید مهربانی ،گرم وپرنورباد
#موسیقی
#بیکلام
خاص نگارش و نوشتن
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
Telegram
attach 📎
«مُتَنابه» (از نکتههای نگارشی) [۲۱]
#دکتراحمدرضابهرامپورعمران
دومِ بهمن مصادف بوده با روزِ درگذشتِ استاد ابوالحسنِ نجفی. بههمینمناسبت، بارِ دیگر ترجمهٔ درخشانِ ایشان را (با همکاریِ استاد رضا سیدحیسنی) از «ضدّ خاطراتِ» آندره مالرو خواندم. اثری که ترجمهٔ آن نتیجهٔ همفکری با چندتن از استادان و بزرگانِ عرصهٔ فرهنگ و ادبِ روزگارِ ما نیز بودهاست (هوشنگِ گلشیری، ضیاء موحّد، علیمحمدِ حقشناس، فتحالله مجتبایی).
دکتر رضا براهنی در بخشی از «کیمیا و خاک» هنگامِ سخن از چندوچونِ ترجمهٔ متونِ ادبی، دربارهٔ «ضدّ خاطرات»ِ مالرو نوشتهاند:
«ترجمهٔ مشترکِ ابوالحسنِ نجفی و رضا سیدحسینی از «ضدّ خاطراتِ» آندره مالرو، که متنی است مشکل، و ترکیبی است از شعر، فلسفه، تصویرِ هنریِ محض و حرکت در طول و عرض و عمقِ زمان [...] ترجمهای است بسیار موفّق. این دو مترجم با این اثرِ غبطهبرانگیز، ازنظرِ کیفیّتِ کار بر همهٔ مترجمانِ ادبیِ ما پیشیگرفتهاند. [...] با این اثر ترجمهٔ ادبی در ایران، گامی بزرگ بهسوی آیندهٔ ترجمه برداشتهاست» (نشرِ مرغِ آمین، چ سوم ۱۳۶۸، ص ۱۶۲).
پساز حدودِ بیستسال، از دوبارهخوانیِ این اثر سرشار شدم. مالرو که در سیاست و ادب و هنرهای تجسّمی و سینما و ... تبحّرداشت، در اغلبِ آثارش بهویژه «فاتحان» و «ضدّ خاطرات»، از دریچهای انسانی به فرهنگِ شرق، بهویژه تاریخ و فرهنگِ مردمانِ هند و چین نگریستهاست. او ماحصلِ آمدوشدهای مکرّرش به شرق و انسِ درازمدّت خویش را با فرهنگِ شرقی، در «ضدّ خاطرات» مکتوبکردهاست.
در پاکیزگیِ نثرِ برگردانِ این اثر به فارسی، حرفِ چندانی ندارم؛ بهویژه که پانوشتهای راهگشای مترجمان اثر را خواندنیتر نیز کردهاست. اما ازآنجاکه لغزشی چاپی به اثر راهیافته و این لغزشِ را در جاهای دیگر (البته بهصورتِ لغزشِ املائی) بهکرّات دیدهام، به آن اشارهمیکنم. میدانیم که نوآموزان و کمسوادان گاه اگر حرفی در واژهای تلفظ نشود، هنگامِ نوشتن، آن واجِ ناشنیده را نادیده نیز میگیرند!
و بارها دیدهام که دانشجویان و دانشآموزان «راجعبه» را همانطور که میشنوند («راجبِ») مینویسند.
یکی از این موارد «مُعتَنیبه/ معتنابه» («قابلِ اعتنا» و فراوان) است که گاه برخی آن را «متنابه» مینویسند.
استاد نجفی خود در «غلطننویسیم» ذیلِ مدخلِ «معتنیبه» آوردهاند: [...] در گفتگوی روزمرّه معمولاً «ع» را از آن حذفمیکنند و بعضی از نویسندگان نیز همین تلفّظ را بهصورتِ متنابه در نوشتههای خود بهکارمیبرند و البته غلط است» (نشرِ دانشگاهی، چ ششم، ۱۳۷۳، ص ۳۵۸).
و جایی از برگردانِ «ضدّ خاطرات» آمده: «بهمقدارِ متنابهی کاغذِ مارپیچ و زرورق احتیاج دارم» (ضدّ خاطرات، ص ۵۱۱).
نکتهای را هم ناگفته نبایدگذاشت: گاه میتوان از شکلِ «متنابه» نیز بهرهگرفت؛ و آن هم، تنها وقتی که این واژه در گفتاوردها (نقلِقولها)، بهویژه از زبانِ شخصیتی وابسته به طبقاتِ فرودست بیانشدهباشد؛ یا در جایگاهی که طنز و تعریضی به بیسوادی و نافرهیختگیِ کسی درمیانباشد.
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#دکتراحمدرضابهرامپورعمران
دومِ بهمن مصادف بوده با روزِ درگذشتِ استاد ابوالحسنِ نجفی. بههمینمناسبت، بارِ دیگر ترجمهٔ درخشانِ ایشان را (با همکاریِ استاد رضا سیدحیسنی) از «ضدّ خاطراتِ» آندره مالرو خواندم. اثری که ترجمهٔ آن نتیجهٔ همفکری با چندتن از استادان و بزرگانِ عرصهٔ فرهنگ و ادبِ روزگارِ ما نیز بودهاست (هوشنگِ گلشیری، ضیاء موحّد، علیمحمدِ حقشناس، فتحالله مجتبایی).
دکتر رضا براهنی در بخشی از «کیمیا و خاک» هنگامِ سخن از چندوچونِ ترجمهٔ متونِ ادبی، دربارهٔ «ضدّ خاطرات»ِ مالرو نوشتهاند:
«ترجمهٔ مشترکِ ابوالحسنِ نجفی و رضا سیدحسینی از «ضدّ خاطراتِ» آندره مالرو، که متنی است مشکل، و ترکیبی است از شعر، فلسفه، تصویرِ هنریِ محض و حرکت در طول و عرض و عمقِ زمان [...] ترجمهای است بسیار موفّق. این دو مترجم با این اثرِ غبطهبرانگیز، ازنظرِ کیفیّتِ کار بر همهٔ مترجمانِ ادبیِ ما پیشیگرفتهاند. [...] با این اثر ترجمهٔ ادبی در ایران، گامی بزرگ بهسوی آیندهٔ ترجمه برداشتهاست» (نشرِ مرغِ آمین، چ سوم ۱۳۶۸، ص ۱۶۲).
پساز حدودِ بیستسال، از دوبارهخوانیِ این اثر سرشار شدم. مالرو که در سیاست و ادب و هنرهای تجسّمی و سینما و ... تبحّرداشت، در اغلبِ آثارش بهویژه «فاتحان» و «ضدّ خاطرات»، از دریچهای انسانی به فرهنگِ شرق، بهویژه تاریخ و فرهنگِ مردمانِ هند و چین نگریستهاست. او ماحصلِ آمدوشدهای مکرّرش به شرق و انسِ درازمدّت خویش را با فرهنگِ شرقی، در «ضدّ خاطرات» مکتوبکردهاست.
در پاکیزگیِ نثرِ برگردانِ این اثر به فارسی، حرفِ چندانی ندارم؛ بهویژه که پانوشتهای راهگشای مترجمان اثر را خواندنیتر نیز کردهاست. اما ازآنجاکه لغزشی چاپی به اثر راهیافته و این لغزشِ را در جاهای دیگر (البته بهصورتِ لغزشِ املائی) بهکرّات دیدهام، به آن اشارهمیکنم. میدانیم که نوآموزان و کمسوادان گاه اگر حرفی در واژهای تلفظ نشود، هنگامِ نوشتن، آن واجِ ناشنیده را نادیده نیز میگیرند!
و بارها دیدهام که دانشجویان و دانشآموزان «راجعبه» را همانطور که میشنوند («راجبِ») مینویسند.
یکی از این موارد «مُعتَنیبه/ معتنابه» («قابلِ اعتنا» و فراوان) است که گاه برخی آن را «متنابه» مینویسند.
استاد نجفی خود در «غلطننویسیم» ذیلِ مدخلِ «معتنیبه» آوردهاند: [...] در گفتگوی روزمرّه معمولاً «ع» را از آن حذفمیکنند و بعضی از نویسندگان نیز همین تلفّظ را بهصورتِ متنابه در نوشتههای خود بهکارمیبرند و البته غلط است» (نشرِ دانشگاهی، چ ششم، ۱۳۷۳، ص ۳۵۸).
و جایی از برگردانِ «ضدّ خاطرات» آمده: «بهمقدارِ متنابهی کاغذِ مارپیچ و زرورق احتیاج دارم» (ضدّ خاطرات، ص ۵۱۱).
نکتهای را هم ناگفته نبایدگذاشت: گاه میتوان از شکلِ «متنابه» نیز بهرهگرفت؛ و آن هم، تنها وقتی که این واژه در گفتاوردها (نقلِقولها)، بهویژه از زبانِ شخصیتی وابسته به طبقاتِ فرودست بیانشدهباشد؛ یا در جایگاهی که طنز و تعریضی به بیسوادی و نافرهیختگیِ کسی درمیانباشد.
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
به احترام آقای دکتر ابوالحسن نجفی که درساعت ۱۴/۳۰روزجمعه ۲ بهمن ۱۳۹۴ دربیمارستانی درتهران درگذشت و جامعه ادبی ایران استادی زبان شناس، نقادی دقیق النظر و زبان فارسی معماری دانا وعاشقی صادق را از دست داد.
وجود ابوالحسن نجفی قبل از آنکه به تهران بیاید ومظهر فیض عام شود دراصفهان با همکاری دوستان فاضلی چون خودش وپرورش شاگردانی مستعد، یکی از مراکز نقد جدید وداستان معاصر کشور را پی افکند و آشنایی با گستره ادبیات جهان پدید آورد و شهراصفهان با نشر معتبر " جُنگ اصفهان" در سه عرصه نقد و داستان معاصر ونهضت ترجمه -قبل از وقوع انقلاب اسلامی- کم رقیب،یا بی رقیب شد. کسانی که به نحوی با دکترنجفی آشنایی داشتند و از نظریات ونقد او بهره ور شدند و یا به تربیت او در سطح کشور بالیدند
باید به این نام ها اشاره کرد: هوشنگ گلشیری ،بهرام صادقی، محمد حقوقی، احمد میرعلایی،حمید ارباب شیرانی، عبدالرحیم اخوت، علی خدایی دکترضیاء موحد و...و
تا به تهران آمد و در کنار استادان بزرگی چون دکترخانلری و احمد سمیعی و شاهرخ مسکوب ( که از اصفهان باهم دمساز بودند) وعلی محمد حق شناس و...
،ادبیات معاصر وزبان فارسی را مایه تقویت و یاریگر شدند.
وقتی کتاب " غلط ننویسیم"۱۳۶۶ او بیرون آمد، ودر مدت دوماه سه بارتجدید چاپ شد. کتاب مرجعی بود برای حلّ مشکلات نویسندگان و راهنمای اهل قلم و به ویژه ویراستاران ،که تا به امروز هم چنان معتبر و کتاب دم دست مترجمان است
همان زمان نقاد نکته دانی چون بهاالدین خرمشاهی اعلام کرد هر اهل ادبی چنین کتابی( غلط ننویسیم ) را نداشته باشد مغبون است.
" فرهنگ فارسی عامیانه"۱۳۷۸ دوجلدی، آیتی دیگر است از کوشش و باریک نگری او به زبان مردم
نظریات دکتر نجفی در علم عروض شعر فارسی آن قدر نو وبدیع می نمود که نظر استادانی چون دکتر خانلری و مسعود فرزاد درباره وزن شعر فارسی را، ساده تر و دامن گسترده ترکرد.
در کارنامه ترجمه هایی که به نام دکترنجفی معتبر است هجده اثر است، که برخی آن ها هنوز رنگ کُهنگی نگرفته است. آثاری چون: "ادبیات چیست" ،اثر ژان پل سارتر، که با مصطفی رحیمی ترجمه کرد
یا " خانواده تیبو" اثر روژه دوگار. یا " ضد خاطرات" اثر آندره مالرو که باهمکاری رضاسیدحسینی و ...
که هنوز آرزوی فرصت مطالعه دوباره آن ها بامن است.
پرسش از استاد:
درنگارش امروز
رسم الخط یا املا ی کلمات چگونه باید باشد؟
زمانی نظر دکتر نجفی در این باره جویا شده بودند . فرموده بود: "افراد می توانند سبک های نگارش مختلف داشته باشند اما املا یا دستور خط درهمه جا باید یکسان باشد وهمه باید از اصول واحدی پیروی کنند، اختلاف خط جز لطمه حاصل دیگری به بار نمی آورد . خط ابزاری است که باید به نحو یکسان از آن استفاده شود. اختلافات سبکی امری ناگزیر است، وتازه برای زبان هم سودمند است، اما اختلاف درخط باعث سردر گمی واتلاف وقت می شود. شما ممکن است متنی را که با رسم الخطی جا افتاده نگاشته شده است ،درمدت پنج دقیقه بخوانید،اما اگرهمان متن را با رسم الخط دیگری بنویسید،
خواندن آن ده دقیقه یابیشتر طول می کشد،تغییر رسم الخط هیچ حاصلی جز اتلاف وقت وانرژی ندارد...
( با استفاده از گفتگوی امید طبیب زاده با دکتر نجفی/ فصل نامه دریچه اصفهان/
جشن نامه ابوالحسن نجفی)
باسپاس از استاد بزرگوارم
جناب آقای مسعود تاکی فرهیخته
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
وجود ابوالحسن نجفی قبل از آنکه به تهران بیاید ومظهر فیض عام شود دراصفهان با همکاری دوستان فاضلی چون خودش وپرورش شاگردانی مستعد، یکی از مراکز نقد جدید وداستان معاصر کشور را پی افکند و آشنایی با گستره ادبیات جهان پدید آورد و شهراصفهان با نشر معتبر " جُنگ اصفهان" در سه عرصه نقد و داستان معاصر ونهضت ترجمه -قبل از وقوع انقلاب اسلامی- کم رقیب،یا بی رقیب شد. کسانی که به نحوی با دکترنجفی آشنایی داشتند و از نظریات ونقد او بهره ور شدند و یا به تربیت او در سطح کشور بالیدند
باید به این نام ها اشاره کرد: هوشنگ گلشیری ،بهرام صادقی، محمد حقوقی، احمد میرعلایی،حمید ارباب شیرانی، عبدالرحیم اخوت، علی خدایی دکترضیاء موحد و...و
تا به تهران آمد و در کنار استادان بزرگی چون دکترخانلری و احمد سمیعی و شاهرخ مسکوب ( که از اصفهان باهم دمساز بودند) وعلی محمد حق شناس و...
،ادبیات معاصر وزبان فارسی را مایه تقویت و یاریگر شدند.
وقتی کتاب " غلط ننویسیم"۱۳۶۶ او بیرون آمد، ودر مدت دوماه سه بارتجدید چاپ شد. کتاب مرجعی بود برای حلّ مشکلات نویسندگان و راهنمای اهل قلم و به ویژه ویراستاران ،که تا به امروز هم چنان معتبر و کتاب دم دست مترجمان است
همان زمان نقاد نکته دانی چون بهاالدین خرمشاهی اعلام کرد هر اهل ادبی چنین کتابی( غلط ننویسیم ) را نداشته باشد مغبون است.
" فرهنگ فارسی عامیانه"۱۳۷۸ دوجلدی، آیتی دیگر است از کوشش و باریک نگری او به زبان مردم
نظریات دکتر نجفی در علم عروض شعر فارسی آن قدر نو وبدیع می نمود که نظر استادانی چون دکتر خانلری و مسعود فرزاد درباره وزن شعر فارسی را، ساده تر و دامن گسترده ترکرد.
در کارنامه ترجمه هایی که به نام دکترنجفی معتبر است هجده اثر است، که برخی آن ها هنوز رنگ کُهنگی نگرفته است. آثاری چون: "ادبیات چیست" ،اثر ژان پل سارتر، که با مصطفی رحیمی ترجمه کرد
یا " خانواده تیبو" اثر روژه دوگار. یا " ضد خاطرات" اثر آندره مالرو که باهمکاری رضاسیدحسینی و ...
که هنوز آرزوی فرصت مطالعه دوباره آن ها بامن است.
پرسش از استاد:
درنگارش امروز
رسم الخط یا املا ی کلمات چگونه باید باشد؟
زمانی نظر دکتر نجفی در این باره جویا شده بودند . فرموده بود: "افراد می توانند سبک های نگارش مختلف داشته باشند اما املا یا دستور خط درهمه جا باید یکسان باشد وهمه باید از اصول واحدی پیروی کنند، اختلاف خط جز لطمه حاصل دیگری به بار نمی آورد . خط ابزاری است که باید به نحو یکسان از آن استفاده شود. اختلافات سبکی امری ناگزیر است، وتازه برای زبان هم سودمند است، اما اختلاف درخط باعث سردر گمی واتلاف وقت می شود. شما ممکن است متنی را که با رسم الخطی جا افتاده نگاشته شده است ،درمدت پنج دقیقه بخوانید،اما اگرهمان متن را با رسم الخط دیگری بنویسید،
خواندن آن ده دقیقه یابیشتر طول می کشد،تغییر رسم الخط هیچ حاصلی جز اتلاف وقت وانرژی ندارد...
( با استفاده از گفتگوی امید طبیب زاده با دکتر نجفی/ فصل نامه دریچه اصفهان/
جشن نامه ابوالحسن نجفی)
باسپاس از استاد بزرگوارم
جناب آقای مسعود تاکی فرهیخته
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#گفتوگو
روباه گفت: فقط چیزهایی را که اهلی کنی میتوانی بشناسی. آدمها دیگر وقتِ شناختنِ هیچ چیز را ندارند. همهٔ چیزها را ساخته و آماده از فروشندهها میخرند. ولی چون کسی نیست که دوست بفروشد، آدمها دیگر دوستی ندارند. تو اگر دوست میخواهی بیا و مرا اهلی کن!
شازده کوچولو گفت: چه کار باید بکنم؟
روباه جواب داد: باید حوصله کنی. اول کمی دور از من این جور روی علفها مینشینی. من از زیرِ چشم به تو نگاه میکنم و تو هیچ نمیگویی. زبان سرچشمهٔ سوءتفاهمهاست. اما تو هر روز کمی نزدیکتر مینشینی...
#آنتوان_دو_سنتاگزوپری (۱۳۹۵). شازده کوچولو. ترجمهٔ ابوالحسن نجفی. چاپ یازدهم. تهران. نیلوفر. صفحهٔ ۸۸.
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
روباه گفت: فقط چیزهایی را که اهلی کنی میتوانی بشناسی. آدمها دیگر وقتِ شناختنِ هیچ چیز را ندارند. همهٔ چیزها را ساخته و آماده از فروشندهها میخرند. ولی چون کسی نیست که دوست بفروشد، آدمها دیگر دوستی ندارند. تو اگر دوست میخواهی بیا و مرا اهلی کن!
شازده کوچولو گفت: چه کار باید بکنم؟
روباه جواب داد: باید حوصله کنی. اول کمی دور از من این جور روی علفها مینشینی. من از زیرِ چشم به تو نگاه میکنم و تو هیچ نمیگویی. زبان سرچشمهٔ سوءتفاهمهاست. اما تو هر روز کمی نزدیکتر مینشینی...
#آنتوان_دو_سنتاگزوپری (۱۳۹۵). شازده کوچولو. ترجمهٔ ابوالحسن نجفی. چاپ یازدهم. تهران. نیلوفر. صفحهٔ ۸۸.
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
**سخنی از علّامه محمد قزوینی در بیان دلبستگی اش به زبان فارسی و درست نویسی آن:
"من به قدری به زبان فارسی علاقه مندم که اگر کسی مرا به صرف خورش اسفناج - که بسیار پسند طبع من است- دعوت کند، اما اسفناج را با" ص" بنویسد نه تنها دعوت اورا نخواهم پذیرفت، بلکه احتمالا رفاقتم را هم با آن شخص به هم خواهم زد !"
به نقل از جشن نامه ابوالحسن نجفی. ص ۶۸
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
"من به قدری به زبان فارسی علاقه مندم که اگر کسی مرا به صرف خورش اسفناج - که بسیار پسند طبع من است- دعوت کند، اما اسفناج را با" ص" بنویسد نه تنها دعوت اورا نخواهم پذیرفت، بلکه احتمالا رفاقتم را هم با آن شخص به هم خواهم زد !"
به نقل از جشن نامه ابوالحسن نجفی. ص ۶۸
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#گفتوگوی
شاعرانه باهمسایه
در سال ۱۳۴۱ خورشیدی ، استاد دکتر غلامحسین یوسفی ، استاد دانشگاه فردوسی مشهد، از خانه قدیمی خود به خانه ای درخیابان ابن سینا ی مشهد نقل مکان کردند اتفاق را منزل جدید درهمسایگی شاعر قطعه سرای بزرگ زمانه، آقای علی باقرزاده ( بقا) واقع شد که با یکدگر دوستی صمیمانه دیرینی داشتند. آقای باقر زاده رباعی زیر را سرود وبه همراه قطعه ای دیگر بانضمام دسته گلی ، به خانه دکتر یوسفی می فرستد:
با آن که شبانه روز درکوی توام
محروم زوصل روی دلجوی تو ام
بی طالعی ام نگر که همچون سایه
از وصل تو بی نصیب و پهلوی توام
آقای دکتر یوسفی ضمن سپاس وشادی از همسایگی با دوست در جواب او سرود :
ای دوست در اشتیاق دیدار توام
یعنی زصمیم دل خریدار توام
خوشبختی من نگر که در کوی " بقا"
من نیز زعاشقان بسیار توام
کتاب " فرخنده پیام/ دانشگاه مشهد/ ۵۲۵"
با سپاس از استاد بزرگوارم
جناب آقای مسعود تاکی فرهیخته
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
شاعرانه باهمسایه
در سال ۱۳۴۱ خورشیدی ، استاد دکتر غلامحسین یوسفی ، استاد دانشگاه فردوسی مشهد، از خانه قدیمی خود به خانه ای درخیابان ابن سینا ی مشهد نقل مکان کردند اتفاق را منزل جدید درهمسایگی شاعر قطعه سرای بزرگ زمانه، آقای علی باقرزاده ( بقا) واقع شد که با یکدگر دوستی صمیمانه دیرینی داشتند. آقای باقر زاده رباعی زیر را سرود وبه همراه قطعه ای دیگر بانضمام دسته گلی ، به خانه دکتر یوسفی می فرستد:
با آن که شبانه روز درکوی توام
محروم زوصل روی دلجوی تو ام
بی طالعی ام نگر که همچون سایه
از وصل تو بی نصیب و پهلوی توام
آقای دکتر یوسفی ضمن سپاس وشادی از همسایگی با دوست در جواب او سرود :
ای دوست در اشتیاق دیدار توام
یعنی زصمیم دل خریدار توام
خوشبختی من نگر که در کوی " بقا"
من نیز زعاشقان بسیار توام
کتاب " فرخنده پیام/ دانشگاه مشهد/ ۵۲۵"
با سپاس از استاد بزرگوارم
جناب آقای مسعود تاکی فرهیخته
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#خاطرهنگاری
در دوران دبیرستان معلم عجیبی داشتیم. هر هفته امتحان می گرفت و هر کسی باید برگه ی خودش را تصحیح می کرد، آن هم نه در کلاس، بلکه در خانه و دور از چشم همه.
اولین باری که برگه امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم... نمی دانم ترس بود یا عذاب وجدان، هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم بیست بدهم.
فردای آن روز در کلاس وقتی همه ی بچه ها برگه هایشان را تحویل دادند فهمیدم همه بیست شده اند به جز من که از خودم غلط گرفته بودم! من نمی خواستم اشتباهاتم را نادیده بگیرم و خودم را فریب بدهم. بعد از هر امتحان آنقدر تمرین می کردم تا در امتحان بعدی نمرهی بهتری بگیرم.
مدت ها گذشت و نوبت امتحان اصلی رسید، امتحان که تمام شد، معلم برگه ها را جمع کرد و برخلاف همیشه در کیفش گذاشت. چهره ی هم کلاسی هایم دیدنی بود. آن ها فکر می کردند این امتحان را هم مثل همه ی امتحانات دیگر خودشان تصحیح می کنند. اما این بار فرق داشت؛ این بار قرار بود حقیقت مشخص شود. فردای آن روز وقتی معلم نمره ها را خواند فقط من بیست شده بودم!
#ناشناس
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
در دوران دبیرستان معلم عجیبی داشتیم. هر هفته امتحان می گرفت و هر کسی باید برگه ی خودش را تصحیح می کرد، آن هم نه در کلاس، بلکه در خانه و دور از چشم همه.
اولین باری که برگه امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم... نمی دانم ترس بود یا عذاب وجدان، هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم بیست بدهم.
فردای آن روز در کلاس وقتی همه ی بچه ها برگه هایشان را تحویل دادند فهمیدم همه بیست شده اند به جز من که از خودم غلط گرفته بودم! من نمی خواستم اشتباهاتم را نادیده بگیرم و خودم را فریب بدهم. بعد از هر امتحان آنقدر تمرین می کردم تا در امتحان بعدی نمرهی بهتری بگیرم.
مدت ها گذشت و نوبت امتحان اصلی رسید، امتحان که تمام شد، معلم برگه ها را جمع کرد و برخلاف همیشه در کیفش گذاشت. چهره ی هم کلاسی هایم دیدنی بود. آن ها فکر می کردند این امتحان را هم مثل همه ی امتحانات دیگر خودشان تصحیح می کنند. اما این بار فرق داشت؛ این بار قرار بود حقیقت مشخص شود. فردای آن روز وقتی معلم نمره ها را خواند فقط من بیست شده بودم!
#ناشناس
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#دلنوشته
_ از دل نوشتههام __
به قلم هجیر محمدی
..... خورشید بیوقفه میتابید اما زمستان بود و سرما بود و سوزش که حرف اول را میزد.
خودم را به خانه رساندم و آتیش زدم به جان بخاری، غافل که بهار، بخاری دودکشش را بیمنت تقدیم گنجشکهایی کرده بود و آنها، در آنجا خانهشان را به پا و تخمهاشان را به جا و فرزندانشان را به دنیایی هدیه کردند تا....
من مُردم، اما گنجشکها دنبال دودکشی میگردند تا ..... دلم برای تو میسوزد، تو که نمیدانی دودکش خانهات .....
___
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
_ از دل نوشتههام __
به قلم هجیر محمدی
..... خورشید بیوقفه میتابید اما زمستان بود و سرما بود و سوزش که حرف اول را میزد.
خودم را به خانه رساندم و آتیش زدم به جان بخاری، غافل که بهار، بخاری دودکشش را بیمنت تقدیم گنجشکهایی کرده بود و آنها، در آنجا خانهشان را به پا و تخمهاشان را به جا و فرزندانشان را به دنیایی هدیه کردند تا....
من مُردم، اما گنجشکها دنبال دودکشی میگردند تا ..... دلم برای تو میسوزد، تو که نمیدانی دودکش خانهات .....
___
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
Forwarded from اتچ بات
غرضها تیره دارد دوستی را
غرضها را چرا از دل نرانیم؟
#مولانا
#موسیقی
#بیکلام
*خاص نگارش و نوشتن
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
غرضها را چرا از دل نرانیم؟
#مولانا
#موسیقی
#بیکلام
*خاص نگارش و نوشتن
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
Telegram
attach 📎
شکّرشکن شوند همه طوطیان هند
«زین قند پارسی» که به بنگاله میرود
حافظ
«نصف» و «نصفه» را همانند «نیم» و «نیمه» میتوان بهجای یکدیگر نوشت.
همچنان که «نصف روز» و «نصفهروز» را داریم که در واژهنامهها و ازجمله فرهنگ بزرگ سخن، آمده است. در چند واژۀ مرکب دیگر هم نمونۀ آن را داریم؛ مانند «نصفهجان»، «نصفهعمر»، «نصفهنیمه»، «نصفهکاره».
🔹 البته گاهی این دو تفاوتی معنایی دارند که باید توجه کنیم:
👈 «نصفهشب» تلفن زنگ زد.
👈 «نصف شب» را بیدار بودم و مطالعه کردم.
🔹 «نصفهشب» نیمفاصله و «نصف شب» با فاصله نوشته میشود.
#زین_قند_پارسی
#استادعلیرضاحیدری
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
«زین قند پارسی» که به بنگاله میرود
حافظ
«نصف» و «نصفه» را همانند «نیم» و «نیمه» میتوان بهجای یکدیگر نوشت.
همچنان که «نصف روز» و «نصفهروز» را داریم که در واژهنامهها و ازجمله فرهنگ بزرگ سخن، آمده است. در چند واژۀ مرکب دیگر هم نمونۀ آن را داریم؛ مانند «نصفهجان»، «نصفهعمر»، «نصفهنیمه»، «نصفهکاره».
🔹 البته گاهی این دو تفاوتی معنایی دارند که باید توجه کنیم:
👈 «نصفهشب» تلفن زنگ زد.
👈 «نصف شب» را بیدار بودم و مطالعه کردم.
🔹 «نصفهشب» نیمفاصله و «نصف شب» با فاصله نوشته میشود.
#زین_قند_پارسی
#استادعلیرضاحیدری
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
شکّرشکن شوند همه طوطیان هند
«زین قند پارسی» که به بنگاله میرود
حافظ
🔸 در نامههای اداری، پس از سلام و احترام گذاشتن هیچ نشانهای لازم نیست.
#زین_قند_پارسی
#استادعلیرضاحیدری
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
«زین قند پارسی» که به بنگاله میرود
حافظ
🔸 در نامههای اداری، پس از سلام و احترام گذاشتن هیچ نشانهای لازم نیست.
#زین_قند_پارسی
#استادعلیرضاحیدری
❄️☃️
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#گفتوگو
حاكمی به مردمش گفت: صادقانه مشكلات را بگوييد.
حسنك بلند شد و گفت: گندم و شير كه گفتی چه شد؟
مسكن چه شد؟
كار چه شد؟
_حاكم گفت: ممنونم كه مرا آگاه كردی. همه چيز درست ميشود.
_یك سال گذشت و دوباره حاكم گفت: صادقانه مشكلاتتان را بگوييد.
كسی چيزی نگفت؛ كسی نگفت گندم و شير چه شد؛ كار و مسكن چه شد!
از ميان جمع یک نفر زیر لب گفت:
حسنك چه شد؟!
#ناشناس
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
حاكمی به مردمش گفت: صادقانه مشكلات را بگوييد.
حسنك بلند شد و گفت: گندم و شير كه گفتی چه شد؟
مسكن چه شد؟
كار چه شد؟
_حاكم گفت: ممنونم كه مرا آگاه كردی. همه چيز درست ميشود.
_یك سال گذشت و دوباره حاكم گفت: صادقانه مشكلاتتان را بگوييد.
كسی چيزی نگفت؛ كسی نگفت گندم و شير چه شد؛ كار و مسكن چه شد!
از ميان جمع یک نفر زیر لب گفت:
حسنك چه شد؟!
#ناشناس
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
.
در نامهای به فرزند آیندهام
خواهم نوشت
در طول زندگیات
اگر لااقل ده کتاب که برخلاف عقیدهی توست نخواندی،
هرگز بر درستی عقایدِ خودت پافشاری نکن . . .
#ناشناس
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
در نامهای به فرزند آیندهام
خواهم نوشت
در طول زندگیات
اگر لااقل ده کتاب که برخلاف عقیدهی توست نخواندی،
هرگز بر درستی عقایدِ خودت پافشاری نکن . . .
#ناشناس
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#مشق_نویسندگی
وقتی میخواهید بنویسید، نگویید میخواهم چه چیز بنویسم، این گرایش باعث میشود یخ کنید.
با کمترین انتظار از خودتان بنشینید و بگویید: «آزادم یاوهترین چیزهای جهان را بنویسم» باید این فضا را به خود بدهید که بیهدف، مدتها بنویسید.
- ناتالی گلدبرگ
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
وقتی میخواهید بنویسید، نگویید میخواهم چه چیز بنویسم، این گرایش باعث میشود یخ کنید.
با کمترین انتظار از خودتان بنشینید و بگویید: «آزادم یاوهترین چیزهای جهان را بنویسم» باید این فضا را به خود بدهید که بیهدف، مدتها بنویسید.
- ناتالی گلدبرگ
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
خاطرات سال های خدمت.pdf
4.8 MB
خود #زندگینامه نوشت از دکتر #جلال_متینی
ادیب و مصحح برجسته
ایشون پریروز در ۹۶ سالگی درگذشتند.
روانشون شاد
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
ادیب و مصحح برجسته
ایشون پریروز در ۹۶ سالگی درگذشتند.
روانشون شاد
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
بسم الله الرحمن الرحیم
" فریدون شر"
لنگه جوراب رنگ پا توی حیاط با جنبش باد تاب میخورد نصرت خانم تا چشمش به آن افتاد سرفهای زد و با صدایی شبیه به وزوز گفت مدتیه جوراب برامون پرت میکنند قضیه بو داره ما هم مثل کبک سرمونو بردیم زیر برف به خدا اگه فکر نمیکردم کار از ما بهتران باشه میرفتم سراغ همسایهها و دمارشونو در میآوردم و صدایش خیلی پایین آورد و گفت وقتی بچه بودم ننهام میگفت اگر کسی چیزی به منزلتون انداخت فحش ندین شاید از ما بهتران باشن و رزق و روزیتون کم می شود.
دخترها و عروس نصرت خانم با شنیدن حرفهایش به جای اینکه خوشحال شوند با ترس به لنگه جوراب خیره شدند.
جورابی بود معمولی و رنگش به نحوی مسئله ساز هم بود دقیقاً همان رنگی بود که فریدون پسر شرور و تازه داماد نصرت از آن بدش میآمد.
فریدون معتقد بود زن اگر قرار است جوراب رنگ پا بپوشد پس چه بهتر که هیچ نپوشد و سلام نامه تمام.
الهام دختر نصرت گفت مامان من میگم اگر کار از ما بهتر است همین امروز بریم پیش فالگیر تا پرونده شونو رو کنه.
محبوبه گفت مادر شاید کار همسایهها باشد به نظرم به جای رفتن پیش فالگیر مستقیم بریم کتک کاری.
مادر گفت جوراب که جوراب نیست یک عالمه قشقرقه.
میترا که رفته بود کوچه را دید بزند به خانه دوید و گفت یا ایها الناس فریدون اومد.
خود همین جمله به تنهایی کافی بود تا برای لحظاتی جوراب و قضیه از ما بهتران به دست فراموشی سپرده شود فریدون مطابق معمول با غرش وارد حیاط شد برخلاف قد کوتاه و جسم تکیدهاش حرفهایش بمب بود و شروع به بمباران کرد با وجودی که قشقرق کار هر روزش و برای همه عادی بود اما چون تازه ازدواج کرده بود همسایهها تازگیها به انواع مختلف سعی میکردند از کنار هیچ کدام از حرفهایش بی تفاوت رد نشوند از جمله همسایگانی که خیلی ممایل بود از حال و روز فریدون بیخبر نماند حکمت پیرزن ناتوان همسایه بود که پای رفتن به کوچه نداشت اما در عوض گوشهایش بینهایت تیز بود کافی بود گوشش را زمین بگذارد و همه چیز را خوب بشنود.
از پسرش پرسید ببینم داریوش جوراب را انداختی توی حیاطشون داریوش جواب داد انداختم ولی تو من را میفرستی اینور و اونور که جوراب و موی قیچی شده و هزار تا جادو و جنبل پرت کنم رو سر مردم حالا دستمزدم را بده .
حکمت گفت:
خوبه خوبه تو در قد و قواره نیست این حرفا را بزنی تو و فریدون توی یک شب به دنیا اومدین اون زن گرفت اما تو چی همینها تو را جادو کردن پس حواست باشه من هر کاری میکنم به خاطر تو است.
داریوش گفت هر خری میخواد منو جادو کنه بکنه من زن بگیر نیستم حواسم باشه فقط کافیه یک بار دستمزدم را دیر بدهی میرم پیش همه میگم این جوراب انداختنها کار توئه.
حکمت گفت شش ساعتی میشه جوراب را آنجا انداخته ای اما دعوایی برپا نشده، اتفاقا فریدون همین امروز آدم شد و دعوا نکرد میگم نکنه ننداختی یا باد بردتش جای دیگه، یا دعانویس بلد نبود خوب بنویسه من چند روز قبل یک دعای دعوا برای عمه و شوهر عمت نوشته کردم با چشم خودت دیدی چه شد ناگهان با هیجان گفت گوش بده صدای جار و جنجال فریدون میاد جادو کار خودش را کرد .
داریوش گفت مادر این گوش تیزت کار دستت میدهد بخدا قسم زنهای همسن و سالت هفت کفن پوساندهاند.
با صدای دعوای فریدون بچههای همسایه هم بدو بدو از پشت بامها به تماشای دعوا رفته و مشغول سرک کشیدن شدند فریدون تا چشمش به خواهرش میترا که حیاط را می شست افتاد به او توپید و گفت باز که داری آب هدر میدی و با عصبانیت لگدی به شیلنگ زد میترا با ترس جواب داد چشم داداش بچهها روی پشت بام از خنده ریسه رفتند فریدون که خنده بچهها را شنید سنگی به طرفشان پرتاب کرد و از گیر دادن به میترا منصرف شد و داخل خانه رفت بچهها هر کدام گوشهایشان را تیز کردند تا حرفهای فریدون را بشنوند تا بعداً خوب ادای او را در بیاورند.
فریدون داد زد مادر کجایی مادر لبخند ملیحی روی لب نشاند و گفت تا زنت لیلی را بردی خانه پدرش که بیایی با من دعوا کنی تصمیمم عوض شد راستش از اینکه دارو ندارم را بفروشم و برایت ماشین بخرم ناراحت نیستم ولی به یک شرط فقط مرد باشی، مرد واقعی فریدون با شنیدن حرفهای مادر از کوره در رفت و گفت مادر تو باز هم داری به من و زنم متلک میزنی.
( ادامه دارد)
نویسنده پروین اکبریان ایلامی
از کتاب( او....)
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
" فریدون شر"
لنگه جوراب رنگ پا توی حیاط با جنبش باد تاب میخورد نصرت خانم تا چشمش به آن افتاد سرفهای زد و با صدایی شبیه به وزوز گفت مدتیه جوراب برامون پرت میکنند قضیه بو داره ما هم مثل کبک سرمونو بردیم زیر برف به خدا اگه فکر نمیکردم کار از ما بهتران باشه میرفتم سراغ همسایهها و دمارشونو در میآوردم و صدایش خیلی پایین آورد و گفت وقتی بچه بودم ننهام میگفت اگر کسی چیزی به منزلتون انداخت فحش ندین شاید از ما بهتران باشن و رزق و روزیتون کم می شود.
دخترها و عروس نصرت خانم با شنیدن حرفهایش به جای اینکه خوشحال شوند با ترس به لنگه جوراب خیره شدند.
جورابی بود معمولی و رنگش به نحوی مسئله ساز هم بود دقیقاً همان رنگی بود که فریدون پسر شرور و تازه داماد نصرت از آن بدش میآمد.
فریدون معتقد بود زن اگر قرار است جوراب رنگ پا بپوشد پس چه بهتر که هیچ نپوشد و سلام نامه تمام.
الهام دختر نصرت گفت مامان من میگم اگر کار از ما بهتر است همین امروز بریم پیش فالگیر تا پرونده شونو رو کنه.
محبوبه گفت مادر شاید کار همسایهها باشد به نظرم به جای رفتن پیش فالگیر مستقیم بریم کتک کاری.
مادر گفت جوراب که جوراب نیست یک عالمه قشقرقه.
میترا که رفته بود کوچه را دید بزند به خانه دوید و گفت یا ایها الناس فریدون اومد.
خود همین جمله به تنهایی کافی بود تا برای لحظاتی جوراب و قضیه از ما بهتران به دست فراموشی سپرده شود فریدون مطابق معمول با غرش وارد حیاط شد برخلاف قد کوتاه و جسم تکیدهاش حرفهایش بمب بود و شروع به بمباران کرد با وجودی که قشقرق کار هر روزش و برای همه عادی بود اما چون تازه ازدواج کرده بود همسایهها تازگیها به انواع مختلف سعی میکردند از کنار هیچ کدام از حرفهایش بی تفاوت رد نشوند از جمله همسایگانی که خیلی ممایل بود از حال و روز فریدون بیخبر نماند حکمت پیرزن ناتوان همسایه بود که پای رفتن به کوچه نداشت اما در عوض گوشهایش بینهایت تیز بود کافی بود گوشش را زمین بگذارد و همه چیز را خوب بشنود.
از پسرش پرسید ببینم داریوش جوراب را انداختی توی حیاطشون داریوش جواب داد انداختم ولی تو من را میفرستی اینور و اونور که جوراب و موی قیچی شده و هزار تا جادو و جنبل پرت کنم رو سر مردم حالا دستمزدم را بده .
حکمت گفت:
خوبه خوبه تو در قد و قواره نیست این حرفا را بزنی تو و فریدون توی یک شب به دنیا اومدین اون زن گرفت اما تو چی همینها تو را جادو کردن پس حواست باشه من هر کاری میکنم به خاطر تو است.
داریوش گفت هر خری میخواد منو جادو کنه بکنه من زن بگیر نیستم حواسم باشه فقط کافیه یک بار دستمزدم را دیر بدهی میرم پیش همه میگم این جوراب انداختنها کار توئه.
حکمت گفت شش ساعتی میشه جوراب را آنجا انداخته ای اما دعوایی برپا نشده، اتفاقا فریدون همین امروز آدم شد و دعوا نکرد میگم نکنه ننداختی یا باد بردتش جای دیگه، یا دعانویس بلد نبود خوب بنویسه من چند روز قبل یک دعای دعوا برای عمه و شوهر عمت نوشته کردم با چشم خودت دیدی چه شد ناگهان با هیجان گفت گوش بده صدای جار و جنجال فریدون میاد جادو کار خودش را کرد .
داریوش گفت مادر این گوش تیزت کار دستت میدهد بخدا قسم زنهای همسن و سالت هفت کفن پوساندهاند.
با صدای دعوای فریدون بچههای همسایه هم بدو بدو از پشت بامها به تماشای دعوا رفته و مشغول سرک کشیدن شدند فریدون تا چشمش به خواهرش میترا که حیاط را می شست افتاد به او توپید و گفت باز که داری آب هدر میدی و با عصبانیت لگدی به شیلنگ زد میترا با ترس جواب داد چشم داداش بچهها روی پشت بام از خنده ریسه رفتند فریدون که خنده بچهها را شنید سنگی به طرفشان پرتاب کرد و از گیر دادن به میترا منصرف شد و داخل خانه رفت بچهها هر کدام گوشهایشان را تیز کردند تا حرفهای فریدون را بشنوند تا بعداً خوب ادای او را در بیاورند.
فریدون داد زد مادر کجایی مادر لبخند ملیحی روی لب نشاند و گفت تا زنت لیلی را بردی خانه پدرش که بیایی با من دعوا کنی تصمیمم عوض شد راستش از اینکه دارو ندارم را بفروشم و برایت ماشین بخرم ناراحت نیستم ولی به یک شرط فقط مرد باشی، مرد واقعی فریدون با شنیدن حرفهای مادر از کوره در رفت و گفت مادر تو باز هم داری به من و زنم متلک میزنی.
( ادامه دارد)
نویسنده پروین اکبریان ایلامی
از کتاب( او....)
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─