#نامهنگاری
بخشی از نامهی ششم ِ مهدی اخوان ثالث به محمد قهرمان
[...] از همین حالت تعلیق ناراحتم، نمیتوانم با خیال آسوده در همین گوشهی خرابشده به کار و زندگی ِ تیرهی روزانهی خود حتا -که نصیب دشمن هم مباد!- برسم، ولی چون چاره نیست، میسازیم و از رضای حق هم گله داریم.
و چه فایده از گلهداشتن یا نداشتن؟
ضمناً این را هم بگویم که دوست بزرگوارم ابراهیم گلستان در این اواخر به وسیلهی فروغ فرخزاد، عقیله و شاعرهی ارجمند روزگار ما، پیغام داده بود که ما نگفتیم اخوان از اینجا برود، او بد شنیده، حقوقش حاضر است بیاید بگیرد.
و من از غایت بیپولی رفتم، حقوق هم گرفتم، اما چون کاری که من بکنم در آن دستگاه نیست، خودم روم نمیشود بی هیچ کاری مزد بگیرم. عجالتاً تا اوضاع فرهنگ درست بشود، یا در کاری دیگر مستقر شوم، میخواهم گاهی پیش گلستان بروم. من باید به هر نحوی شده تا آنجا که میتوانم، محبتهای او را تلافی کنم.
در مملکتی که هر روسپی و آوازهخوانی، هر قلّاش ِ پررویی، هر طبل ِ بلندآوای میانتهی از امن و آسایش و زندگی برخوردار است، من که مهدی اخوان ثالثم، چنین سرگردان در کجایم.
فرهنگ که باید پناهگاه امثال ما باشد، مرا جواب کرده، مطبوعات و جامعه هم که خاک بر سرشان! جای دیگری هم که نیست، ارثی هم که به ما نرسیده، باغ ِ بالا و آسیای پایین هم که نداریم، کار ِ زندگی و خانه هم که تعطیلبردار نیست. آن وقت در چنین اوضاع و احوالی این ابراهیم گلستان بود و هست که پناهم داده است و نگذاشته بهکلی نابود شوم، با این همه استعداد برای نابودی.
مهدی اخوان ثالث
با یادهای عزیز ِ گذشته
(ده نامه از مهدی اخوان ثالث به محمد قهرمان)
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
بخشی از نامهی ششم ِ مهدی اخوان ثالث به محمد قهرمان
[...] از همین حالت تعلیق ناراحتم، نمیتوانم با خیال آسوده در همین گوشهی خرابشده به کار و زندگی ِ تیرهی روزانهی خود حتا -که نصیب دشمن هم مباد!- برسم، ولی چون چاره نیست، میسازیم و از رضای حق هم گله داریم.
و چه فایده از گلهداشتن یا نداشتن؟
ضمناً این را هم بگویم که دوست بزرگوارم ابراهیم گلستان در این اواخر به وسیلهی فروغ فرخزاد، عقیله و شاعرهی ارجمند روزگار ما، پیغام داده بود که ما نگفتیم اخوان از اینجا برود، او بد شنیده، حقوقش حاضر است بیاید بگیرد.
و من از غایت بیپولی رفتم، حقوق هم گرفتم، اما چون کاری که من بکنم در آن دستگاه نیست، خودم روم نمیشود بی هیچ کاری مزد بگیرم. عجالتاً تا اوضاع فرهنگ درست بشود، یا در کاری دیگر مستقر شوم، میخواهم گاهی پیش گلستان بروم. من باید به هر نحوی شده تا آنجا که میتوانم، محبتهای او را تلافی کنم.
در مملکتی که هر روسپی و آوازهخوانی، هر قلّاش ِ پررویی، هر طبل ِ بلندآوای میانتهی از امن و آسایش و زندگی برخوردار است، من که مهدی اخوان ثالثم، چنین سرگردان در کجایم.
فرهنگ که باید پناهگاه امثال ما باشد، مرا جواب کرده، مطبوعات و جامعه هم که خاک بر سرشان! جای دیگری هم که نیست، ارثی هم که به ما نرسیده، باغ ِ بالا و آسیای پایین هم که نداریم، کار ِ زندگی و خانه هم که تعطیلبردار نیست. آن وقت در چنین اوضاع و احوالی این ابراهیم گلستان بود و هست که پناهم داده است و نگذاشته بهکلی نابود شوم، با این همه استعداد برای نابودی.
مهدی اخوان ثالث
با یادهای عزیز ِ گذشته
(ده نامه از مهدی اخوان ثالث به محمد قهرمان)
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍4❤1😢1
شکّرشکن شوند همه طوطیان هند
«زین قند پارسی» که به بنگاله میرود
حافظ
کاربرد نشانۀ سهنقطه ... (۲)
چند نکته:
الف. هرگاه سهنقطه در آخر مطلب بیاید و به یکی از نشانهها منتهی شود، بین سهنقطه و آن نشانه، یک فاصله قرار میدهیم:
پیامدهای ترافیک سنگین عبارتاند از: اتلاف وقت، افزایش مصرف سوخت، بالا رفتن هزینه حمل و نقل و... .
ب. برخی بهجای سهنقطه هنگام حذف یا افتادگی یا کشش هجا از نقطههای بیشتری استفاده میکنند که این کار بههر دلیل، درست نیست:
با تمام نیرو فریاد زد: آها...........................ی کجایی؟ (نادرست)
پ. کاربرد نقطهچین با سهنقطه متفاوت است. نقطهچین برای حذف دقیق و یا نشان دادن حجم حذف و یا فاصلهگذاری و نظایر آن استفاده میشود.
ت. علامت سهنقطه نیز مانند دیگر نشانههای نگارشی، به کلمۀ قبل از خود میچسبد؛ اما با کلمۀ بعد از خود یک فاصله دارد.
راهنمای ویراستاری و درستنویسی
زندهیاد دکتر حسن ذوالفقاری
زین_قند_پارسی
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
«زین قند پارسی» که به بنگاله میرود
حافظ
کاربرد نشانۀ سهنقطه ... (۲)
چند نکته:
الف. هرگاه سهنقطه در آخر مطلب بیاید و به یکی از نشانهها منتهی شود، بین سهنقطه و آن نشانه، یک فاصله قرار میدهیم:
پیامدهای ترافیک سنگین عبارتاند از: اتلاف وقت، افزایش مصرف سوخت، بالا رفتن هزینه حمل و نقل و... .
ب. برخی بهجای سهنقطه هنگام حذف یا افتادگی یا کشش هجا از نقطههای بیشتری استفاده میکنند که این کار بههر دلیل، درست نیست:
با تمام نیرو فریاد زد: آها...........................ی کجایی؟ (نادرست)
پ. کاربرد نقطهچین با سهنقطه متفاوت است. نقطهچین برای حذف دقیق و یا نشان دادن حجم حذف و یا فاصلهگذاری و نظایر آن استفاده میشود.
ت. علامت سهنقطه نیز مانند دیگر نشانههای نگارشی، به کلمۀ قبل از خود میچسبد؛ اما با کلمۀ بعد از خود یک فاصله دارد.
راهنمای ویراستاری و درستنویسی
زندهیاد دکتر حسن ذوالفقاری
زین_قند_پارسی
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍5❤1
#گفتوگو
همسرم؛ بهمن بیگی میگفت: موقعی که فارغ التحصیل شده بودم، کتاب بوف کور صادق هدایت را خواندم. همیشه دلم میخواست صادق هدایت را ببینم. شنیده بودم که روزهای جمعه با عدهای از دوستانش مثل بزرگعلوی، نیمایوشیج و چند نفر دیگر در کافه نادری ( ایستگاه دروازه)شمیران جمع می شوند.
روز جمعه سوار درشکه شدم و به کافه نادری شمیران رفتم. در گوشه کافه، دیدم که میزی گذاشته اند و عدهای دورش نشستهاند.
پرسیدم صادق هدایت کدام یک از آنهاست؟گفتند: آن فرد عینکی. رفتم و سلام کردم و گفتم آمدهام شما را ببینم. کتاب بوف کور را خوانده ام. کمی با هم حرف زدیم. گفت: اهل کجا هستی؟ گفتم : قشقایی هستم و تازه لیسانس حقوق گرفتهام. از من پرسید: خوب حالا که قشقایی هستی، تفنگ هم داری؟
گفتم : بله تفنگ هم دارم. گفت: آهو هم میزنی؟ گفتم : بله آهو هم می زنم. گفت: تفنگ دست آهو هم میدهی؟!
فهمیدم که چه میگوید. چون صادقهدایت گیاهخوار بود و مخالف شکار و کشتن حیوانات. گفتم فهمیدم چه گفتی؟! سپس خداحافظی کردم. بعد از مدتی که از تهران به ایل بازگشتم، دو تا تفنگ داشتم که گفتم آنها را آوردند. هردو تا را به پارک بمو بخشیدم. ( پارک بمو منطقه حفاظت شده در نزدیکی شیراز بالای دروازه قرآن) بعد از تعطیلات به تهران برگشتم. باز به کافه نادری رفتم و کتاب عرف و عادت در عشایر فارس را به او تقدیم کردم و گفتم من تفنگهایم را بخشیدم و هرگز شکار نخواهم کرد. بعد از این ملاقات، مورد لطف و تشویق او قرار گرفتم و با هم دوست شدیم
منبع:
بانوی ایل /گفتگوی فرح نيازکار با «سکينه کياني»، همسر محمد بهمن بيگی، نویسنده و بنیانگذار آموزش و پرورش عشایری در ایران.
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
همسرم؛ بهمن بیگی میگفت: موقعی که فارغ التحصیل شده بودم، کتاب بوف کور صادق هدایت را خواندم. همیشه دلم میخواست صادق هدایت را ببینم. شنیده بودم که روزهای جمعه با عدهای از دوستانش مثل بزرگعلوی، نیمایوشیج و چند نفر دیگر در کافه نادری ( ایستگاه دروازه)شمیران جمع می شوند.
روز جمعه سوار درشکه شدم و به کافه نادری شمیران رفتم. در گوشه کافه، دیدم که میزی گذاشته اند و عدهای دورش نشستهاند.
پرسیدم صادق هدایت کدام یک از آنهاست؟گفتند: آن فرد عینکی. رفتم و سلام کردم و گفتم آمدهام شما را ببینم. کتاب بوف کور را خوانده ام. کمی با هم حرف زدیم. گفت: اهل کجا هستی؟ گفتم : قشقایی هستم و تازه لیسانس حقوق گرفتهام. از من پرسید: خوب حالا که قشقایی هستی، تفنگ هم داری؟
گفتم : بله تفنگ هم دارم. گفت: آهو هم میزنی؟ گفتم : بله آهو هم می زنم. گفت: تفنگ دست آهو هم میدهی؟!
فهمیدم که چه میگوید. چون صادقهدایت گیاهخوار بود و مخالف شکار و کشتن حیوانات. گفتم فهمیدم چه گفتی؟! سپس خداحافظی کردم. بعد از مدتی که از تهران به ایل بازگشتم، دو تا تفنگ داشتم که گفتم آنها را آوردند. هردو تا را به پارک بمو بخشیدم. ( پارک بمو منطقه حفاظت شده در نزدیکی شیراز بالای دروازه قرآن) بعد از تعطیلات به تهران برگشتم. باز به کافه نادری رفتم و کتاب عرف و عادت در عشایر فارس را به او تقدیم کردم و گفتم من تفنگهایم را بخشیدم و هرگز شکار نخواهم کرد. بعد از این ملاقات، مورد لطف و تشویق او قرار گرفتم و با هم دوست شدیم
منبع:
بانوی ایل /گفتگوی فرح نيازکار با «سکينه کياني»، همسر محمد بهمن بيگی، نویسنده و بنیانگذار آموزش و پرورش عشایری در ایران.
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
❤7
Forwarded from اتچ بات
شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت...
ابتهاج
#موسیقی
#بیکلام
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
ابتهاج
#موسیقی
#بیکلام
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
Telegram
attach 📎
💔5❤2
#خاطرهنگاری
«این کافر را ببین که روز تاسوعا هم عینک میزند»
جملهای که محمدعلی فروغی از خلال خاطرات سالهای جوانی خود برای توصیف مقاومت جامعه ایران در قبال ورود مظاهر مدرنیته به ایران روایت میکند.
عینک بر چهره فروغی جوان که ابزار تمسخرش را فراهم میآورد، نشانه تجدد او نبود تجدد حقیقی چیزی بود که وی در ذهن بدان میاندیشید.
درحالیکه افتخار میکرد هرگز مقید و مجبور به تقدس نبوده، آرزو میکرد دولت بتواند سرانجام جلوی قمهزنی را بگیرد؛ امری که یکبار امیرکبیر برای انجام آن دورخیز کرد، اما توفیقی نیافت.
در دستنوشتهها از «عشق مردم به جعل اکاذیب» مینالید، از فساد شاهان و جامعه ایرانی به سختی گله میکرد و دزدی و گدایی و غارتگری را شاخصهای همهگیر در دوره قاجار میدانست.
از عوامفریبی میگفت و اینکه «در مملکت ما حرفهای مُهمل، زود مؤثر میشود و نتیجه میدهد، اما حرفهای حسابی به خرج هیچکس نمیرود».
شکوه از وضع سخت زنان در عصر ظلمت ایرانی نیز در نوشتهجات او به چشم میخورد. ضمن خاطرهای مینویسد: «زنی که خوب میخواند آنجا آمد، قدری خواند. چقدر صدای خوبی دارد. افسوس خوردم از اینکه مملکت ما استعداد ضایعکن است. اگر در فرنگ بود این استعداد پرورش مییافت و این زن در تئاترها و مجامع عالیه آواز میخواند و شخصی محترم بود و حال آنکه حالا ضعیفهای است در به در و بیچاره و دستخوش هوی و هوس مردم رذل»
«فروغی و چهل سال تلاش برای بازآفرینی هویت ایران مدرن»
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
«این کافر را ببین که روز تاسوعا هم عینک میزند»
جملهای که محمدعلی فروغی از خلال خاطرات سالهای جوانی خود برای توصیف مقاومت جامعه ایران در قبال ورود مظاهر مدرنیته به ایران روایت میکند.
عینک بر چهره فروغی جوان که ابزار تمسخرش را فراهم میآورد، نشانه تجدد او نبود تجدد حقیقی چیزی بود که وی در ذهن بدان میاندیشید.
درحالیکه افتخار میکرد هرگز مقید و مجبور به تقدس نبوده، آرزو میکرد دولت بتواند سرانجام جلوی قمهزنی را بگیرد؛ امری که یکبار امیرکبیر برای انجام آن دورخیز کرد، اما توفیقی نیافت.
در دستنوشتهها از «عشق مردم به جعل اکاذیب» مینالید، از فساد شاهان و جامعه ایرانی به سختی گله میکرد و دزدی و گدایی و غارتگری را شاخصهای همهگیر در دوره قاجار میدانست.
از عوامفریبی میگفت و اینکه «در مملکت ما حرفهای مُهمل، زود مؤثر میشود و نتیجه میدهد، اما حرفهای حسابی به خرج هیچکس نمیرود».
شکوه از وضع سخت زنان در عصر ظلمت ایرانی نیز در نوشتهجات او به چشم میخورد. ضمن خاطرهای مینویسد: «زنی که خوب میخواند آنجا آمد، قدری خواند. چقدر صدای خوبی دارد. افسوس خوردم از اینکه مملکت ما استعداد ضایعکن است. اگر در فرنگ بود این استعداد پرورش مییافت و این زن در تئاترها و مجامع عالیه آواز میخواند و شخصی محترم بود و حال آنکه حالا ضعیفهای است در به در و بیچاره و دستخوش هوی و هوس مردم رذل»
«فروغی و چهل سال تلاش برای بازآفرینی هویت ایران مدرن»
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍2
Forwarded from اتچ بات
"هیچ یک سخنی نگفتند
نه میهمان و
نه میزبان و
نه گلهای داوودی!"
؟
شاملو این شعر را بسیار دوست می داشت. وقتی محمود دولت آبادی در جایی ضمن گفت و گویی از او خواسته بود، شعری که بیشترین تأثیر را بر او گذاشته بخواند، شاملو این هایکوی ژاپنی را خوانده بود.
#موسیقی
#بیکلام
*خاص نگارش و نوشتن
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
نه میهمان و
نه میزبان و
نه گلهای داوودی!"
؟
شاملو این شعر را بسیار دوست می داشت. وقتی محمود دولت آبادی در جایی ضمن گفت و گویی از او خواسته بود، شعری که بیشترین تأثیر را بر او گذاشته بخواند، شاملو این هایکوی ژاپنی را خوانده بود.
#موسیقی
#بیکلام
*خاص نگارش و نوشتن
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
Telegram
attach 📎
❤2
گلایۀ های ناملفوظ
اسمم های ناملفوظ است. آخرِ خیلی از واژهها مرا میبینید، ولی هیچوقت صدایم درنمیآید.
همین سکوتم بلای جانم شده و خیلی وقتها بیخود و بیجهت حذفم میکنید.
مگر من چه گناهی کردهام که وقتی ضمیرِ متصلی کنارم مینشیند حذفم میکنید؟!
خواهش میکنم این کار را نکنید!
خواهش میکنم به جای «خونهمون» ننویسید «خونمون».
به حضرتِ عباس قسم معنیِ «خونمون» با «خونهمون» فرق دارد، حتی انگلیسیشان:
خونمون our blood
خونهمون our house
استاد بهروز صفرزاده
#درستنویسی
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
اسمم های ناملفوظ است. آخرِ خیلی از واژهها مرا میبینید، ولی هیچوقت صدایم درنمیآید.
همین سکوتم بلای جانم شده و خیلی وقتها بیخود و بیجهت حذفم میکنید.
مگر من چه گناهی کردهام که وقتی ضمیرِ متصلی کنارم مینشیند حذفم میکنید؟!
خواهش میکنم این کار را نکنید!
خواهش میکنم به جای «خونهمون» ننویسید «خونمون».
به حضرتِ عباس قسم معنیِ «خونمون» با «خونهمون» فرق دارد، حتی انگلیسیشان:
خونمون our blood
خونهمون our house
استاد بهروز صفرزاده
#درستنویسی
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍6
#خاطرهنگاری
قربانی جهل
چند سال قبل در درمانگاهی کوچک و دور در یکی از شهرستان های تهران شیفت بودم.حوالی ساعت 5 بعد از ظهر خانمی حدودا 50 ساله با دو مرد که احتمالا پسر یا برادرانش بودند مراجعه کرد.فشارش را گرفتم 23 بود.با هر ضربانی که قلبش می زد جیوه ی فشار سنج تکان های شدیدی می خورد. در نزدیکی درمانگاه بسیار نزدیک به بیمارستانی دولتی و مجهز بود.گفتم سریع بروید بیمارستان.یک مرد دیگر هم وارد شد.برادر بزرگ خانم بود.گفت دکتر جان خودت یک کاریش بکن بیمارستان نریم.یک ثانیه هم مکث نکردم و گفتم باید برود بیمارستان.
مرد پشت سر خانم ایستاد و سرش را به طرف شانه اش کمی خم کرد.
دستش را به چانه اش کشید و گفت این تن بمیره یه سرم بزنی درست میشه.گفتم آقا اگر جانش برایت مهم است باید بروید بیمارستان و اینجا هیچ چیزی نیست.(امکانات تشخیصی نداشتم)
از پشت میز بلند شدم و به سمت درب خروج اومدم و با دست بیمارستان رو نشون دادم.گفتم با ماشین 2 دقیقه ای میرسی
برای اینکه وقت هدر نرود به صندوق گفتم پول ویزیتش را پس بده تا تعلقی برای ماندن نداشته باشند.
پول را گرفتند و رفتند.
حدودا ساعت 8 بود .شیفت من تمام شده بود و همکار بعدی آمده بود.
کیفم را برداشتم که بروم دیدم همان مرد آمد.گفتم چی شد رفتی بیمارستان؟حال مریضت چطور هست؟اینجا چه می کنی؟
گفت آمدم گواهی فوت بگیرم.
خُشکم زد.
گفتم مگه بیمارستان نرفتید؟
گفت بهش آبغوره و ماست دادیم فشارش پایین بیاید و بعد از خوردن داشت خوب میشد که پیشانی اش عرق کرد و تمام کرد.
عمر خواهرم تمام شد.دکتر جان بیا بریم خودت بنویسش.
چند دقیقه لال شده بودم.گفتم پلیس را صدا کنند.
من شاکی بودم،این بار پزشک بود که از قصور همراه بیمار شاکی بود.
مریض به راحتی و به امید اثر کردن آبغوره و ماست برای پایین آمدن فشار فوت کرده بود.
پشت تلفن پلیس گفت ما کاری نمی توانیم کنیم.
گواهی فوت ننوشتم و گفتم کسی هم ننویسد.
ولی مریض قربانی جهل شد.
#ناشناس
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
قربانی جهل
چند سال قبل در درمانگاهی کوچک و دور در یکی از شهرستان های تهران شیفت بودم.حوالی ساعت 5 بعد از ظهر خانمی حدودا 50 ساله با دو مرد که احتمالا پسر یا برادرانش بودند مراجعه کرد.فشارش را گرفتم 23 بود.با هر ضربانی که قلبش می زد جیوه ی فشار سنج تکان های شدیدی می خورد. در نزدیکی درمانگاه بسیار نزدیک به بیمارستانی دولتی و مجهز بود.گفتم سریع بروید بیمارستان.یک مرد دیگر هم وارد شد.برادر بزرگ خانم بود.گفت دکتر جان خودت یک کاریش بکن بیمارستان نریم.یک ثانیه هم مکث نکردم و گفتم باید برود بیمارستان.
مرد پشت سر خانم ایستاد و سرش را به طرف شانه اش کمی خم کرد.
دستش را به چانه اش کشید و گفت این تن بمیره یه سرم بزنی درست میشه.گفتم آقا اگر جانش برایت مهم است باید بروید بیمارستان و اینجا هیچ چیزی نیست.(امکانات تشخیصی نداشتم)
از پشت میز بلند شدم و به سمت درب خروج اومدم و با دست بیمارستان رو نشون دادم.گفتم با ماشین 2 دقیقه ای میرسی
برای اینکه وقت هدر نرود به صندوق گفتم پول ویزیتش را پس بده تا تعلقی برای ماندن نداشته باشند.
پول را گرفتند و رفتند.
حدودا ساعت 8 بود .شیفت من تمام شده بود و همکار بعدی آمده بود.
کیفم را برداشتم که بروم دیدم همان مرد آمد.گفتم چی شد رفتی بیمارستان؟حال مریضت چطور هست؟اینجا چه می کنی؟
گفت آمدم گواهی فوت بگیرم.
خُشکم زد.
گفتم مگه بیمارستان نرفتید؟
گفت بهش آبغوره و ماست دادیم فشارش پایین بیاید و بعد از خوردن داشت خوب میشد که پیشانی اش عرق کرد و تمام کرد.
عمر خواهرم تمام شد.دکتر جان بیا بریم خودت بنویسش.
چند دقیقه لال شده بودم.گفتم پلیس را صدا کنند.
من شاکی بودم،این بار پزشک بود که از قصور همراه بیمار شاکی بود.
مریض به راحتی و به امید اثر کردن آبغوره و ماست برای پایین آمدن فشار فوت کرده بود.
پشت تلفن پلیس گفت ما کاری نمی توانیم کنیم.
گواهی فوت ننوشتم و گفتم کسی هم ننویسد.
ولی مریض قربانی جهل شد.
#ناشناس
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍3
#داستانک
چوپانی میگفت:
گاهی برای سرگرمی، یک چوبدستی دم در آغل گوسفندان، جلوی پایشان میگرفتم طوری که مجبور به پریدن از روی آن میشدند
پس از آنکه چندین گوسفند از روی آن میپریدند
چوبدستی را کنار میکشیدم
اما بقیه گوسفندان هم از روی مانع خیالی میپریدند
تنها دلیل پرش آنها این بود که گوسفندان جلویی پریده بودند
تعداد زیادی از آدمها نیز مایل به انجام کارها و باورهایی هستند که دیگران انجامش میدهند، بدون اینکه دلیل و درستی آنرا بدانیم . . .
#ناشناس
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
چوپانی میگفت:
گاهی برای سرگرمی، یک چوبدستی دم در آغل گوسفندان، جلوی پایشان میگرفتم طوری که مجبور به پریدن از روی آن میشدند
پس از آنکه چندین گوسفند از روی آن میپریدند
چوبدستی را کنار میکشیدم
اما بقیه گوسفندان هم از روی مانع خیالی میپریدند
تنها دلیل پرش آنها این بود که گوسفندان جلویی پریده بودند
تعداد زیادی از آدمها نیز مایل به انجام کارها و باورهایی هستند که دیگران انجامش میدهند، بدون اینکه دلیل و درستی آنرا بدانیم . . .
#ناشناس
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍4❤2
هفت گناهِ کبیرۀ ویراستاران
۱. کاربردِ «هِکَسره» (مثلاً «پدره من» به جای «پدرِ من» یا «حالم خوبِ» به جای «حالم خوبه»)؛
۲. کاربردِ «فعلِ وصفی» یا «وجهِ وصفی»؛
۳. کاربردِ تنوین با واژههای فارسی (مثلاً جاناً، خانوادتاً، خواهشاً، و گاهاً)؛
۴. کاربردِ «میباشد» به جای «است»؛
۵. کاربردِ «نمودن» به جای «کردن»؛
۶. کاربردِ «درب» به جای «در»؛
۷. کاربردِ «توسطِ».
استاد بهروز صفرزاده
کاش میتونستم هرچی دربِ منزل هستو از جا بکَنم و به جاشون درِ منزل نصب کنم! 😄
آرزو بر ویراستاران عیب نیست.
#درستنویسی
فارسیِ درست و طبیعی
طرحِ زوج و فرد از درِ منزل اجرا میشود.
فارسیِ غلط و مصنوعی
طرحِ زوج و فرد از دربِ منزل اجرا میشود.
#درستنویسی
اکثرِ مردم وقتی دربِ خودرو باز میباشد، آن را قفل مینمایند.
ولی ویراستاران
وقتی درِ خودرو باز است، آن را قفل میکنند. 😁
به راستی که ویراستاران تافتۀ جدابافتهاند. 😄
#درستنویسی
#ویرایش
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
۱. کاربردِ «هِکَسره» (مثلاً «پدره من» به جای «پدرِ من» یا «حالم خوبِ» به جای «حالم خوبه»)؛
۲. کاربردِ «فعلِ وصفی» یا «وجهِ وصفی»؛
۳. کاربردِ تنوین با واژههای فارسی (مثلاً جاناً، خانوادتاً، خواهشاً، و گاهاً)؛
۴. کاربردِ «میباشد» به جای «است»؛
۵. کاربردِ «نمودن» به جای «کردن»؛
۶. کاربردِ «درب» به جای «در»؛
۷. کاربردِ «توسطِ».
استاد بهروز صفرزاده
کاش میتونستم هرچی دربِ منزل هستو از جا بکَنم و به جاشون درِ منزل نصب کنم! 😄
آرزو بر ویراستاران عیب نیست.
#درستنویسی
فارسیِ درست و طبیعی
طرحِ زوج و فرد از درِ منزل اجرا میشود.
فارسیِ غلط و مصنوعی
طرحِ زوج و فرد از دربِ منزل اجرا میشود.
#درستنویسی
اکثرِ مردم وقتی دربِ خودرو باز میباشد، آن را قفل مینمایند.
ولی ویراستاران
وقتی درِ خودرو باز است، آن را قفل میکنند. 😁
به راستی که ویراستاران تافتۀ جدابافتهاند. 😄
#درستنویسی
#ویرایش
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍8👏3
Forwarded from اتچ بات
#نامهنگاری
برایم واقعی هستید.هراس ندارید.
بی جلد هستید.با آفتاب، تماس مستقیم دارید و این کافی است که چیزی خلق شود، اثر بگذارد انسان را هویدا کند.
احمد رضا احمدی
به فروغ فرخزاد
#موسیقی
#بیکلام
*خاص نگارش و نوشتن
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
برایم واقعی هستید.هراس ندارید.
بی جلد هستید.با آفتاب، تماس مستقیم دارید و این کافی است که چیزی خلق شود، اثر بگذارد انسان را هویدا کند.
احمد رضا احمدی
به فروغ فرخزاد
#موسیقی
#بیکلام
*خاص نگارش و نوشتن
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
Telegram
attach 📎
👍4
نکتههایی از دستور خطّ فارسی
ترکیبهایی که با نیمفاصله/ بیفاصله نوشته میشوند (۶)
فعلهای پیشوندی با نیمفاصله/ بیفاصله نوشته میشوند:
بهدربردن، بهدربُرد، بهدرنبُرد، بهدرمیبرد، بهدرنمیبرد، درگرفتن، درگرفت، درنگرفت، درمیگرفت، درنمیگرفت، فراگرفتن، فراگرفت، فرانگرفت، فرابگیرد، فرانگیرد، فرامیگیرد، فرانمیگیرد، ورآمدن، ورآمد، ورنیامد، ورمیآید، ورنمیآید
تبصره: درصورتیکه بین اجزای فعلهای پیشوندی فعل کمکی به کار رفته باشد در دو طرف فعل کمکی یک فاصلۀ کامل گذاشته میشود:
باز باید گرداند، باز نباید گرداند، باز میتوانست ایستاد، باز نمیتوانست ایستاد، باز نتوانست گردانید، باز نشاید گفت، بر نتوان انداخت، بر نشاید خاست، بهدر خواهد بُرد، بهدر نخواهد بُرد، در خواهد گرفت، در نخواهد گرفت، فرا خواهد گرفت، فرا نخواهد گرفت، فرو خواهد نشست، فرو نخواهد نشست، ور خواهد آمد، ور نخواهد آمد
برگرفته از کانال فرهنگستان
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
ترکیبهایی که با نیمفاصله/ بیفاصله نوشته میشوند (۶)
فعلهای پیشوندی با نیمفاصله/ بیفاصله نوشته میشوند:
بهدربردن، بهدربُرد، بهدرنبُرد، بهدرمیبرد، بهدرنمیبرد، درگرفتن، درگرفت، درنگرفت، درمیگرفت، درنمیگرفت، فراگرفتن، فراگرفت، فرانگرفت، فرابگیرد، فرانگیرد، فرامیگیرد، فرانمیگیرد، ورآمدن، ورآمد، ورنیامد، ورمیآید، ورنمیآید
تبصره: درصورتیکه بین اجزای فعلهای پیشوندی فعل کمکی به کار رفته باشد در دو طرف فعل کمکی یک فاصلۀ کامل گذاشته میشود:
باز باید گرداند، باز نباید گرداند، باز میتوانست ایستاد، باز نمیتوانست ایستاد، باز نتوانست گردانید، باز نشاید گفت، بر نتوان انداخت، بر نشاید خاست، بهدر خواهد بُرد، بهدر نخواهد بُرد، در خواهد گرفت، در نخواهد گرفت، فرا خواهد گرفت، فرا نخواهد گرفت، فرو خواهد نشست، فرو نخواهد نشست، ور خواهد آمد، ور نخواهد آمد
برگرفته از کانال فرهنگستان
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍3
شعر معروف «عقاب» را دکتر خانلری به صادق هدایت، تقدیم کردهاست.
خود او در این باره میگوید:
«بعضی اشخاص حدسهای مختلف زده بودند در این باب. اما اصل مطلب این است که روزی که من این شعر را ساختم، اولین کسی که از من شنید، صادق هدایت بود و اینقدر ذوق کرد که گفت: پاشو بریم بدیم یک جایی چاپ کنند.
بعد با هم رفتیم ادارهی مجلهی «مهر» که گمان میکنم دکتر ذبیحالله صفا هم سردبیرش بود. آنجا شعر را دادیم چاپ کنند و گویا که در یکی از شمارههایش چاپ و منتشر شد.»
احوال و آثار خانلری، ص ۱۱۹، به نقل از دنیای سخن، ش ۳۴ و ۳۵، ص ۱۴
پرویز ناتل خانلری
صادق هدایت
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
خود او در این باره میگوید:
«بعضی اشخاص حدسهای مختلف زده بودند در این باب. اما اصل مطلب این است که روزی که من این شعر را ساختم، اولین کسی که از من شنید، صادق هدایت بود و اینقدر ذوق کرد که گفت: پاشو بریم بدیم یک جایی چاپ کنند.
بعد با هم رفتیم ادارهی مجلهی «مهر» که گمان میکنم دکتر ذبیحالله صفا هم سردبیرش بود. آنجا شعر را دادیم چاپ کنند و گویا که در یکی از شمارههایش چاپ و منتشر شد.»
احوال و آثار خانلری، ص ۱۱۹، به نقل از دنیای سخن، ش ۳۴ و ۳۵، ص ۱۴
پرویز ناتل خانلری
صادق هدایت
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍2❤1
بررسی_#همسنج_#نامه_ها_در_تاریخ_بیهقی_،_عتبهالکتبه_،_التوسل_الی.pdf
448.2 KB
بررسی همسنج نامه ها در تاریخ بیهقی، عتبهالکتبه، التوسل الی الترسل:
از نظر نوع نامهها
مخاطب
چگونگی آغاز و پایان نامه
شیوه بیان محتوای نامه
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
از نظر نوع نامهها
مخاطب
چگونگی آغاز و پایان نامه
شیوه بیان محتوای نامه
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
👍2👏2
Forwarded from اتچ بات
من از خواب
برگی ریحان آوردهام
ریحان را به لبانم نزدیک میکنم
صبح میشود
کنار ِ عطر ِ ریحان
زندگی را میبوسم
و روز و پنجره را
با مقداری از آفتاب
که از کنار ِ ابرها از آسمان میچکد
ستایش میکنم!
من هنوز هستم...
احمدرضا احمدی
#موسیقی
#بیکلام
*خاص نگارش و نوشتن
با یادی از شاعر شمعدانی ها
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
برگی ریحان آوردهام
ریحان را به لبانم نزدیک میکنم
صبح میشود
کنار ِ عطر ِ ریحان
زندگی را میبوسم
و روز و پنجره را
با مقداری از آفتاب
که از کنار ِ ابرها از آسمان میچکد
ستایش میکنم!
من هنوز هستم...
احمدرضا احمدی
#موسیقی
#بیکلام
*خاص نگارش و نوشتن
با یادی از شاعر شمعدانی ها
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
Telegram
attach 📎
👍3❤1
#نامهنگاری
«او آموخته بود که در مصیبتها فقط با یک لبخند به دیگران سوادِ عشق را بیاموزد...»
نامه از احمدرضا احمدی به پرویزِ دوایی
🪷🪷
«من دیگر برای حوادث کوچک و بزرگ جوابی ندارم.حتی قبل از وقوع هر حادثهای قانع هستم که باید آن را بپذیرم.
مگر مرگ دلیل میخواهد، مگر زنده بودن دلیل میخواهد؟»
نامه از احمدرضا احمدی به داریوش دولتشاهی
کتاب بیست نامه و چهارده چهره برای واژگونی جهان؛ احمدرضا احمدی
🪷🪷
«ما از جهان درک بغرنج و نامفهومی نداشتیم به این دلیل که جهان را ساده و بیآلایش دیدیم. میتوان جهان را ساده دوست داشت . به من آموختی میتوان در فقر هم جهان را در یک لیوان شیر سرد یا گرم نوشید و بیمحابا نوشید…»
احمدرضا احمدی؛ نامه به شهره حیدری
🪷🪷
«در این درگاه تا صبح ایستادهام که شايد شما از اين كوچه عبور كنيد، چراغ خانهام روشن است،
نفس ديگر مدد نمیكند كه به كوچه بيايم و عبور عابران را ببينم. من از عابران دلسردم.
انسان هميشه منتظر مسافر است»
بخشی از نامهی احمدرضا احمدی به ابراهیم گلستان/ جمعه ۲۶ تیر ۱۳۶۳
و به قول
شاعر شمعدانی ها
«عشق که برای مخفی کردن نیست.»
احمدرضا احمدی
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
«او آموخته بود که در مصیبتها فقط با یک لبخند به دیگران سوادِ عشق را بیاموزد...»
نامه از احمدرضا احمدی به پرویزِ دوایی
🪷🪷
«من دیگر برای حوادث کوچک و بزرگ جوابی ندارم.حتی قبل از وقوع هر حادثهای قانع هستم که باید آن را بپذیرم.
مگر مرگ دلیل میخواهد، مگر زنده بودن دلیل میخواهد؟»
نامه از احمدرضا احمدی به داریوش دولتشاهی
کتاب بیست نامه و چهارده چهره برای واژگونی جهان؛ احمدرضا احمدی
🪷🪷
«ما از جهان درک بغرنج و نامفهومی نداشتیم به این دلیل که جهان را ساده و بیآلایش دیدیم. میتوان جهان را ساده دوست داشت . به من آموختی میتوان در فقر هم جهان را در یک لیوان شیر سرد یا گرم نوشید و بیمحابا نوشید…»
احمدرضا احمدی؛ نامه به شهره حیدری
🪷🪷
«در این درگاه تا صبح ایستادهام که شايد شما از اين كوچه عبور كنيد، چراغ خانهام روشن است،
نفس ديگر مدد نمیكند كه به كوچه بيايم و عبور عابران را ببينم. من از عابران دلسردم.
انسان هميشه منتظر مسافر است»
بخشی از نامهی احمدرضا احمدی به ابراهیم گلستان/ جمعه ۲۶ تیر ۱۳۶۳
و به قول
شاعر شمعدانی ها
«عشق که برای مخفی کردن نیست.»
احمدرضا احمدی
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
❤4