نکبت
Tame Impala – Let It Happen
صبح بخیر. زمستون نزدیکه. یکی از آهنگهایی که توی هوای سرد گوش دادم و میدم، این آهنگه. هیچ دلیل خاصی هم نداره. صرفاً توی موقعیتهای سرد بهش گوش دادم و خاطره ساختم.
بچهها من خیلی شما رو دوست دارم. ممنون که من رو دنبال میکنید. همهتون رو دوست ندارم البته. آدم کسشر هم زیاده بینتون. عشقم درجه بندی داره. یعنی مثلاً اکثرتون رو خیلی متوسط و در یک چارچوب مراد-مرید دوست دارم، یه سریهاتون رو، مثل این دختر خانم قشنگه، اینا رو خیلی و در یک چارچوب خیانتکار-معشوقمخفی دوست دارم. اینا چه کسشریه نوشتم. محتوای امروزم رو یه دختر ۱۴ ساله هم میتونست ارائه بده. چه بلایی سرم اومده. اینها دستهای کیه؟! یا خدا.
[به سرعت به جلوی آینه میرود]
[صدای فریاد و شکسته شدن آینه]
[به سرعت به جلوی آینه میرود]
[صدای فریاد و شکسته شدن آینه]
بچه کوچیکه خواهرم از بغل من جدا نمیشه وقتی میدونه که قراره خودش بره یا من برم جایی و از همدیگه جدا بشیم. همیشه گریه میکنه و دستش رو دراز میکنه و این کارش، بار جدایی موقت رو سنگینتر از چیزی که باید میکنه. خودش که متوجه نیست، اما آدم بزرگ بودن سخت میشه وقتی یه بچه یک و نیم ساله به خاطر اینکه ترکش نکنی دنبالت گریه میکنه. اما نکته اصلی ماجرا اونجاست که خیلی سریع هم فراموش میکنه که من رفتم. یعنی چند دقیقه گریه میکنه و بعدش حواسش به چیز دیگهای پرت میشه. از اونجایی که هر هفته که من رو میبینه، جیغ میزنه و با خوشحالی و خجالت میدوئه، میشه متوجه شد که دلش تنگ میشه اما هنوز با کانسپت دلتنگی آشنا نیست و نمیتونه آگاهانه بهش بپردازه. ولی خب، مسئله اینجاست که با تمام این گریهها و تلاشهای برای جلوگیری از جدایی، خیلی سریع فراموش میشم از ذهنش و دیگه اون کشش فقط از سمت من و خاطرهٔ من امتداد پیدا میکنه و کل هفته دلم تنگه. همین. این یک متن معمولیه در مورد یک دایی که دلش برای خواهرزادهش تنگ میشه. خواهرزاده بزرگه هم ۱۰ سالشه و بزرگ شده و سالمه از نظر فیزیکی. دلم برای اونم تنگ میشه. دلم برای تمام عزیزانم تنگ میشه. انسان دلنازکی هستم واقعاً. خدا به دادم برسه.
دموکراسی! ریاکت رو باز کنم یا نه؟
Anonymous Poll
31%
باز کن.
27%
باز نکن.
28%
صدبار پرسیدی، آخرش هم همون گهی رو میخوری که میخوای، پرسیدنت چیه دیگه.
5%
هرکاری دوست داری بکن ما تحت هر شرایطی دوستت داریم.
9%
لطفا یکی از دو گزینه اول رو انتخاب کنین. نظرسنجی بسیار سرنوشتسازیه و نقش مهمی تو مسیر زندگیم داره.
نکبت
دموکراسی! ریاکت رو باز کنم یا نه؟
تو دنیا ۲تا جنگ بزرگ در حال وقوعه و همینطور از چپ و راست بیگناهه که داره کشته میشه و در آستانهٔ جنگ جهانی بعدی هستیم، حجم مصرف آب و قطع درخت و تولید زباله و دیاکسیدکربن انقدر زیاده که تا ۴۰ سال دیگه اکثر نقاط زمین قابل سکونت نیست، کل بشر توی یه اپیدمی افسردگی و اضطرابه، کل "تمدن" امروزی روی یه سیستم حیوانی در حال چرخیدنه که به هیچکی رحم نمیکنه و هرکی ضعیف باشه بلعیده و له میشه، کشور یه زندان بزرگه و توی وضعیتیه که تا سال دیگه ممکنه به یه جهنم واقعی تبدیل بشه که مجبور بشیم به معنای واقعی کلمه گوشت برادر خودمون رو بخوریم، و با همهٔ اینها، دغدغهٔ من:
نکبت
تو دنیا ۲تا جنگ بزرگ در حال وقوعه و همینطور از چپ و راست بیگناهه که داره کشته میشه و در آستانهٔ جنگ جهانی بعدی هستیم، حجم مصرف آب و قطع درخت و تولید زباله و دیاکسیدکربن انقدر زیاده که تا ۴۰ سال دیگه اکثر نقاط زمین قابل سکونت نیست، کل بشر توی یه اپیدمی افسردگی…
البته ناامید نیستم. پایان تاریخ و جهان و انسان نیست اینجا. همیشه وضعیت بشر کسشر بوده. تازه الان خیلی خوششانسیم که تو این دوران زندگی میکنیم. ولی خب، متأسفانه زور تاریکی داره خیلی بیشتر از نور میشه. به هر حال، همیشه در همه حال، هستن انسانهایی که انسان میمونن و در جایگاهی که هستن، یه کم سرعت تبدیل شدن جهان به یه لجنزار کامل رو کم میکنن.
یه سری از چیزهایی که مینویسم به این دلیله که کسی تو زندگیم نیست بهم بگه «علی بسه عزیزم. نیازی نیست چیزی بنویسی. بیا بغلم.» و ببوستم و ساکتم کنه.
Una Mattina
Ludovico Einaudi
آهنگ امروز از فیلم The Intouchables (2011). همونطور که میتونید حدس بزنید، امروز هم خیلی لطیف و تودلبرو و دوستداشتنیام. ولی خب جز دو هزارتا مرد هیچکی دورم نیست که بهم عشق بورزه. به هر حال امیدوارم دخترها روز خوبی داشته باشن.
نکبت
دموکراسی! ریاکت رو باز کنم یا نه؟
حس میکنم تمام تلاشتون رو کردین که دو گزینه اول برابر بشن. خدا ازتون نگذره. این نظرسنجی میتونست مسیر زندگی من رو تغییر بده. من قدرت تصمیمگیری ندارم. از این ۷-۸ تا تار موی سفید روی سرم خجالت بکشید علافها.
نکبت
دموکراسی! ریاکت رو باز کنم یا نه؟
رقابت این رأیگیری از رقابت ریاست جمهوری امریکا حساستر شده. جمهوریخواهان از دموکراتها با اختلاف ۳ رأی عقب هستن فعلاً. آرای باطله هم شونه به شونه داره با احزاب حرکت میکنه که نشان از نارضایتی جامعه از سیستم حکومتی و سیاستهای کاناله.
میتونم تا ۳۰ سال دیگه صبح برم سر کار بیهودهم و شب برگردم و تو ۵۰-۶۰ سالگی بازنشسته بشم و در این بین هیچ کار دیگهای نکنم؛ نه چیزی خلق کنم، نه کار مهم یا خاصی بکنم، فقط پول مسخرهم رو مصرف کنم و زنده بمونم. مسیر خیلی راحتیه واقعاً. اما این زندگیایه که میخوام باهاش به گور برم؟ فکر نکنم. نمیدونم چرا نیاز دیگهای توی وجودم حس میکنم، ولی یه چیزی هست که تو اعماق وجودم میخزه و نمیذاره به یه زندگی معمولی و آسون راضی باشم. انگار حتماً باید کونم پاره بشه و چیزی خلق کنه. از اینکه چنین نیازی حس میکنم بعضاً خوشحالم ولی خب ارضای چنین نیازی خیلی طاقتفرساست و معمولاً حس میکنم نیازش رو دارم اما توانایی ارضا کردنش رو ندارم و گاهی اوقات سایهٔ ملالی که این مسئله میسازه از خوشحالی سطحی وجود نیازش بلندتره. شاید هم بیش از حد به خود خلق کردن فکر میکنم و به جاش باید خلق کنم فقط. به قول یک یارویی، «راه با پیمودن طی میشود نه با اندیشیدن به آن». اینا رو چرا مینویسم اصلاً.
دو سال و نیم از عمر کانال میگذره و ۴۱۰ تا آهنگ بهتون دادم و ۲۷۶۰ تا پست به طور کلی ارسال کردم. فکر کنم کافی باشه. بچهها میشه یه دلیل بهم بدین که چرا هنوز توی اینترنت فعالیت میکنم؟ چرا انقدر آدم من رو دنبال میکنه؟ آیا این باعث نمیشه دچار توهم بشم که یه گهی هستم؟ الان متوجه شدم هر کسشری دلم بخواد میتونم بنویسم. میو. تنها استفاده من از اراده همینه؛ خوردن گه غیرمنتظره و برنامهریزی نشده. ببخشید وقتتون رو گرفتم.
چند ماه دیگه ۱۰ سالگی اکانت توییترمه. بچهم باید ۱۰ سالش باشه الان. چه خاطرات و شبهایی که گذشت توی اون جندهخونه. متأسفم برای خودم که توی چنین فاحشهکدهای معروف شدم (یه کوچولو معروف شدم. در حد دو سه روز). چه معروفیت ناشناخته و کسشری البته. فقط مضطرب و پارانویدم کرد. البته از طرفی همین که برای گرفتن ویو و لایک توی اینستاگرام نرفتم جلوی دوربین و به خفت و خواری نیوفتادم، به نظرم باید به خودم افتخار کنم. آفرین عزیزم. خوشحالم از اینکه تو هستم و تو، من هستی. نمیدونم چی و کی هستم. فقط میدونم هستم؛ که البته این رو هم مدیون اجداد، پدر، مادر و آقای دکارت هستم.
[صدای خندهٔ حضار]
[صدای خندهٔ حضار]