اینم ادامش پلیز نظرتونو بگین من الان بین ی دوراهیم اپ کنم یا ن🥲😂
- سیال پارت 2
•| #Gay
•| #HAZARD
•| #Fluid
✨✨✨═════╗
@Ngr_fanfics
╚═════✨✨✨
- سیال پارت 2
•| #Gay
•| #HAZARD
•| #Fluid
✨✨✨═════╗
@Ngr_fanfics
╚═════✨✨✨
با اقتدار یکی از باحال ترین میم هایی بود که تا الان دیدم😂
#من_یک_خواننده_هستم
•| #fun
•| #pichak
✨✨✨═════╗
@Ngr_fanfics
╚═════✨✨✨
#من_یک_خواننده_هستم
•| #fun
•| #pichak
✨✨✨═════╗
@Ngr_fanfics
╚═════✨✨✨
بچه ها یکی از فرعی نویس های دوست داشتنی مون داره یه فیک چانهو تو واتپد اپ میکنه
لینکشو میذارم دوست داشتین دنبال کنین😊
https://www.wattpad.com/story/287445005?utm_source=android&utm_medium=org.telegram.messenger&utm_content=share_reading&wp_page=reading&wp_uname=fighter1997&wp_originator=BVqDGEF%2BeR9meL5iM86w74fImbgFnmmKyiei%2FVE4s6PeYS4ExtoHpGtvm%2FZHYEexmUnlZH%2F0Irl83y05hpmhytNAEhG7MnPZx8BXbMjren28K4LfrZMeW2HOaA73F%2BYz
لینکشو میذارم دوست داشتین دنبال کنین😊
https://www.wattpad.com/story/287445005?utm_source=android&utm_medium=org.telegram.messenger&utm_content=share_reading&wp_page=reading&wp_uname=fighter1997&wp_originator=BVqDGEF%2BeR9meL5iM86w74fImbgFnmmKyiei%2FVE4s6PeYS4ExtoHpGtvm%2FZHYEexmUnlZH%2F0Irl83y05hpmhytNAEhG7MnPZx8BXbMjren28K4LfrZMeW2HOaA73F%2BYz
Wattpad
Goddess of the Moon
الهه ی ماه
جونمیون کسیه که تمام عمرش رو تو تنهایی سپری کرده و به اجبار مجبور میشه زمانی که فقط 17 سالشه وارد قلمروی آت...
جونمیون کسیه که تمام عمرش رو تو تنهایی سپری کرده و به اجبار مجبور میشه زمانی که فقط 17 سالشه وارد قلمروی آت...
✨angels of death
✨فرشتگان مرگ
✨پارت 39_40
نویسنده:
✨🖤✨🖤
#donghoa
✨🖤✨🖤
✨کارکترها:بکهیون،چانیول....
✨ژانر:درام،رمانتیک،انگست.....
اپ در چنل:
✨➿✨➿✨
@Ngr_fanfics
✨➿✨➿✨
✨فرشتگان مرگ
✨پارت 39_40
نویسنده:
✨🖤✨🖤
#donghoa
✨🖤✨🖤
✨کارکترها:بکهیون،چانیول....
✨ژانر:درام،رمانتیک،انگست.....
اپ در چنل:
✨➿✨➿✨
@Ngr_fanfics
✨➿✨➿✨
angels of death - p39-40.pdf
670.7 KB
✨ناشناس:
https://www.tgoop.com/BiChatBot?start=sc-155585-g6Q9Iqj
✨ایدی نویسنده:
@z_ahraex
هشتگ های مربوط
✨〰✨〰✨
#donghoa
#angels_of_deat
#fiction
#فیک_های_درحال_اپ
#exo
✨〰✨〰✨
https://www.tgoop.com/BiChatBot?start=sc-155585-g6Q9Iqj
✨ایدی نویسنده:
@z_ahraex
هشتگ های مربوط
✨〰✨〰✨
#donghoa
#angels_of_deat
#fiction
#فیک_های_درحال_اپ
#exo
✨〰✨〰✨
حقیقتا یه ناشناس باعث شد دلتنگ فیک خدمتکار شخصی بشم....
خیلی سال هست که نوشتن رو کنار گذاشتم... و حقیقتا با این ناشناس که کلی از فیکم که پر از نقص هست تعریف کرد...
دلتنگ دورانی شدم که مینوشتم...
خیلی سال هست که نوشتن رو کنار گذاشتم... و حقیقتا با این ناشناس که کلی از فیکم که پر از نقص هست تعریف کرد...
دلتنگ دورانی شدم که مینوشتم...
شاید براتون سناریوهای کوتاه بنویسم
یا فقط ایده های کوتاهیی که تو سرم میاد رو بنویسم
موافقید؟
با اموجی لایک و دیسلایک نشون بدین
یا فقط ایده های کوتاهیی که تو سرم میاد رو بنویسم
موافقید؟
با اموجی لایک و دیسلایک نشون بدین
دلش از همه جا پر بود.
خانواده، محل کارش، دوستاش،حتی پارتنرش...
ازشون متنفر نبود ولی خسته بود
خسته از اونا؟ یا از خودش؟ حتی اینم نمیدونست
نگاه دلگیرشو به درختای نارنج رو به روش داده بود.
آخرای زمستون بود و اون دوتا درخت داشتن شکوفه میدادن
شاید همین باعث میشد پسرک لبخند کمرنگی بزنه.
نفس عمیقی کشید. بو کشید...
بوی نم، بوی بهار نارنج، بوی بهار میومد...
نگاهشو بالا برد و به اسمون تاریک بالاسرش خیره شد. ستارههای نقرهفام ، با اینکه تعدادشون اندک بود،بهش چشمک میزدن
صدای رفت و آمد ماشین و موتورها، که از خیابون اصلی عبور میکردن، گوش تهیونگ رو آزاد میداد.
این پسر چی میخواست؟ شاید کمی آرامش، شاید کمی خنده از ته دل؟
تهیونگ افسرده نبود اما دلش آرامش میخواست. فقط یه روز آروم. خواسته زیادیه؟
نوتیفای پشت سرهمی از دوستش جیمین و عشقش کوک، رو گوشیش میومد
دلتنگشون بود ولی خسته بود..خسته از جواب دادن
دوباره نفس عمیقی کشید و کمی گردنشو کج کرد. لبخند کمرنگی رو لباش نشست و ترجیح داد برای یه تایم کوتاهی هم شده اون خستگی مزاحم رو ایگنور کنه و با عزیزانش کمی وقت بگذرونه.
خانواده، محل کارش، دوستاش،حتی پارتنرش...
ازشون متنفر نبود ولی خسته بود
خسته از اونا؟ یا از خودش؟ حتی اینم نمیدونست
نگاه دلگیرشو به درختای نارنج رو به روش داده بود.
آخرای زمستون بود و اون دوتا درخت داشتن شکوفه میدادن
شاید همین باعث میشد پسرک لبخند کمرنگی بزنه.
نفس عمیقی کشید. بو کشید...
بوی نم، بوی بهار نارنج، بوی بهار میومد...
نگاهشو بالا برد و به اسمون تاریک بالاسرش خیره شد. ستارههای نقرهفام ، با اینکه تعدادشون اندک بود،بهش چشمک میزدن
صدای رفت و آمد ماشین و موتورها، که از خیابون اصلی عبور میکردن، گوش تهیونگ رو آزاد میداد.
این پسر چی میخواست؟ شاید کمی آرامش، شاید کمی خنده از ته دل؟
تهیونگ افسرده نبود اما دلش آرامش میخواست. فقط یه روز آروم. خواسته زیادیه؟
نوتیفای پشت سرهمی از دوستش جیمین و عشقش کوک، رو گوشیش میومد
دلتنگشون بود ولی خسته بود..خسته از جواب دادن
دوباره نفس عمیقی کشید و کمی گردنشو کج کرد. لبخند کمرنگی رو لباش نشست و ترجیح داد برای یه تایم کوتاهی هم شده اون خستگی مزاحم رو ایگنور کنه و با عزیزانش کمی وقت بگذرونه.
Forwarded from دختربزرگِتهکوک (ناپلئون.)