⭕️⭕️فروغستان
- ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
... زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
چهار بار نواخت
امروز روز اول دیماه است
من راز فصلها را میدانم
و حرف لحظهها را میفهمم
نجاتدهنده در گور خفته است
و خاک، خاک پذیرنده
اشارتیست به آرامش
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت..
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
... زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
چهار بار نواخت
امروز روز اول دیماه است
من راز فصلها را میدانم
و حرف لحظهها را میفهمم
نجاتدهنده در گور خفته است
و خاک، خاک پذیرنده
اشارتیست به آرامش
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت..
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
وقتی به تیغ روسها، خون از سر تبریز گذشت
Entekhab.ir
#اهریمنان_ایران_سوز
به گمانم آسیبها، زیانها، ویرانیها، تباهیها و سیاهیهایی که #رو_سیه و #انگل_ستان طی دو سه قرن اخیر بر منطقهی ما و بهویژه بر ایران(تاریخی، سیاسی و مهمتر از همه فرهنگی ) تحمیل کردهاند قابل مقایسه با هیچ آسیب پیشینی نیست
نه اسکندر گجستک، نه تازیان بدوی، نه مغولان و.. هیچ کدام نتوانستهاند بلایی بر سر ایران بیاورند که این دو کشور بر ما تحمیل کردند
در هیچکدام از آن تازشها و خونخواریها اینقدر «مای فرهنگی» تکه تکه نشدیم، تحقیر نشدیم و مورد سوءاستفاده قرار نگرفتیم و اینقدر عقب نگاه داشته نشدیم که دراین دویست سیصد سال..
هرگاه این ملت در قامت هرکس یا هر حکومتی خواسته سر از یوغ #رو_سیه و #انگل_ستان بیرون بکشد این دو عفریت ایران ستیز نگذاشتهاند
گزارش انتخاب را بشنوید تا ببینید اجداد عالیجناب پوتین و ملکه بیبیسی در حول و حوش مشروطه با تبریز و رشت و..ایران چه کردهاند؟
بعد به یاد بیاورید که هنگام همگرایی رضاشاه با آلمان چرا باید او سرنگون شود و بعد در دههی پنجاه و...حالا چرا باید اینقدر امریکا ستیزی عمده شود؟
آیا برای فراموش کردن دشمنان بزرگتر نیست؟
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
به گمانم آسیبها، زیانها، ویرانیها، تباهیها و سیاهیهایی که #رو_سیه و #انگل_ستان طی دو سه قرن اخیر بر منطقهی ما و بهویژه بر ایران(تاریخی، سیاسی و مهمتر از همه فرهنگی ) تحمیل کردهاند قابل مقایسه با هیچ آسیب پیشینی نیست
نه اسکندر گجستک، نه تازیان بدوی، نه مغولان و.. هیچ کدام نتوانستهاند بلایی بر سر ایران بیاورند که این دو کشور بر ما تحمیل کردند
در هیچکدام از آن تازشها و خونخواریها اینقدر «مای فرهنگی» تکه تکه نشدیم، تحقیر نشدیم و مورد سوءاستفاده قرار نگرفتیم و اینقدر عقب نگاه داشته نشدیم که دراین دویست سیصد سال..
هرگاه این ملت در قامت هرکس یا هر حکومتی خواسته سر از یوغ #رو_سیه و #انگل_ستان بیرون بکشد این دو عفریت ایران ستیز نگذاشتهاند
گزارش انتخاب را بشنوید تا ببینید اجداد عالیجناب پوتین و ملکه بیبیسی در حول و حوش مشروطه با تبریز و رشت و..ایران چه کردهاند؟
بعد به یاد بیاورید که هنگام همگرایی رضاشاه با آلمان چرا باید او سرنگون شود و بعد در دههی پنجاه و...حالا چرا باید اینقدر امریکا ستیزی عمده شود؟
آیا برای فراموش کردن دشمنان بزرگتر نیست؟
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#کتابستان
این سرزمین نخواهدمرد
این باغها که ما برای بقایش
از راههای آبیمان سرمایه میدهیم
با خونمان برایش موسیقی میسازیم
و مینشانیم بر سیمهای سرد نسیمش
از نغمهها، چکاوک مصلوب را...
ما حق زندهگیمان را
با مرگمان بهدست میآوریم.
خواهیم مرد تا
روزی برای دیدن حافظ
نیازمند گذارنامه نباشیم
خواهیم مرد اما
روستای نیما را
آنسوی مرز خویش نمیخواهیم
ما جز قرار برسر این خاک
هیچ نداریم
ما حق خانهی پدری را
با مرگمان بهدست میآریم
باران زهر
حد ِ شمال را میپوشاند
دریای غصب
در ساحل جنوب جلو میخزد
و آنان( گروه باختهگان
سوداگران دهشت و نومیدی)
حد شمال را میخواهند
به تیرهی لنین بدهند
اما لنین رسول مسلح
ناخوانده در میانهی ما
خاقان و قیصر است..
#محمدعلی_سپانلو
@niyazestsnbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
این سرزمین نخواهدمرد
این باغها که ما برای بقایش
از راههای آبیمان سرمایه میدهیم
با خونمان برایش موسیقی میسازیم
و مینشانیم بر سیمهای سرد نسیمش
از نغمهها، چکاوک مصلوب را...
ما حق زندهگیمان را
با مرگمان بهدست میآوریم.
خواهیم مرد تا
روزی برای دیدن حافظ
نیازمند گذارنامه نباشیم
خواهیم مرد اما
روستای نیما را
آنسوی مرز خویش نمیخواهیم
ما جز قرار برسر این خاک
هیچ نداریم
ما حق خانهی پدری را
با مرگمان بهدست میآریم
باران زهر
حد ِ شمال را میپوشاند
دریای غصب
در ساحل جنوب جلو میخزد
و آنان( گروه باختهگان
سوداگران دهشت و نومیدی)
حد شمال را میخواهند
به تیرهی لنین بدهند
اما لنین رسول مسلح
ناخوانده در میانهی ما
خاقان و قیصر است..
#محمدعلی_سپانلو
@niyazestsnbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from محسن یارمحمدی
⭕️⭕️...فجعلهم جذادا الا کبیرا لهم ...
و همه بتهاشان را فروشکست الا بت بزرگ
قرآن سوره انبیا
- همهی بتان خُرد گشتهاند
- بزرگشان هنوز پابرجاست
اگر خرد میورزد
از او بپرسید سبب را
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
و همه بتهاشان را فروشکست الا بت بزرگ
قرآن سوره انبیا
- همهی بتان خُرد گشتهاند
- بزرگشان هنوز پابرجاست
اگر خرد میورزد
از او بپرسید سبب را
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#لاطالائیل،
دوست داشتن و تداوم ارتباط با کسانیکه همنظر و همسو با تواند، برایت هیچ توانایی و عظمتی را اثبات نمیکند. اگر توانستی با غیر همنظرانت دوستی کنی، بگویی، بشنوی و یاد بگیری انسان بالغی شدهای....
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
دوست داشتن و تداوم ارتباط با کسانیکه همنظر و همسو با تواند، برایت هیچ توانایی و عظمتی را اثبات نمیکند. اگر توانستی با غیر همنظرانت دوستی کنی، بگویی، بشنوی و یاد بگیری انسان بالغی شدهای....
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️خوان _یغما یا #گوشت_قربانی
خوان یغما، سفرهای بود که اعیان شهر برای عامه بهویژه گرسنهگان و غذانادیدهگان میگستردند و ایشان اجازه داشتند تاجایی که میتوانند بخورند و بعد هم هرچه را که میتوانند ببرند ( حتا خود ِ سفره را مثلن) گوشت قربانی هم که داستانش مشخص است.
سالهاست منابع و ثروات ایران از همین مقوله شده. عدهای سیری ناپذیر تا آنجا که میتوانند دارند از گوشت این قربانی میکنند و میبرند و جاهای دیگر هم انبار میکنند.
تشکیل چنین مجموعه ای با هیچ معیاری از شرف و شعور سازگار نیست.
مجموعهای که نوانخانهای خواهد بود برای ارتزاق بیشتر عدهای که در دهها جای دیگر مشغول عیاشی هستند. و البته نردبانی برای تولید رزومههای سیاه برای رسیدن به جاه و مقامات دنیوی دیگر..
کاش چنین #نانپارههایی مفت قسمت کسانی و جاهایی میشد که به سبب شرف و شعورشان از این خوان یغما نصیبی ندارند اما تاثیرات بسیار مفیدی بر دین و دنیای انسانها میگذارند...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خوان یغما، سفرهای بود که اعیان شهر برای عامه بهویژه گرسنهگان و غذانادیدهگان میگستردند و ایشان اجازه داشتند تاجایی که میتوانند بخورند و بعد هم هرچه را که میتوانند ببرند ( حتا خود ِ سفره را مثلن) گوشت قربانی هم که داستانش مشخص است.
سالهاست منابع و ثروات ایران از همین مقوله شده. عدهای سیری ناپذیر تا آنجا که میتوانند دارند از گوشت این قربانی میکنند و میبرند و جاهای دیگر هم انبار میکنند.
تشکیل چنین مجموعه ای با هیچ معیاری از شرف و شعور سازگار نیست.
مجموعهای که نوانخانهای خواهد بود برای ارتزاق بیشتر عدهای که در دهها جای دیگر مشغول عیاشی هستند. و البته نردبانی برای تولید رزومههای سیاه برای رسیدن به جاه و مقامات دنیوی دیگر..
کاش چنین #نانپارههایی مفت قسمت کسانی و جاهایی میشد که به سبب شرف و شعورشان از این خوان یغما نصیبی ندارند اما تاثیرات بسیار مفیدی بر دین و دنیای انسانها میگذارند...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Alta Gracia
Oscar Harris | موزیکدل
⭕️⭕️نوای_جاودان
#پناه_بر_موسیقی
آلتا گراسیا را اُسکار هریس خوانده است. این قطعه از شاهکارهای موسیقی پاپ شمرده میشود...گوارای جان..
Remember the days we used to share
Remember the time when I was there
I believed every single word you said
Just like a child, I lost my head
I didn't care if it was day or night
I just wanted to have you by my side
The moon went up, the sun went down
But you were still around
Alta Gracia, my love...
Remember how we spent the night
How we kissed and held each other tight?
Everything was like a beautiful dream
You were the sweetest woman I've ever seen
How could I know our love wouldn't stand a chance?
I had to go and end this wonderful romance
Now I'm so sad and blue here without you, what can I do?
I used to love her from the bottom of my heart
Didn't realize that time was slippin' by
Now we're living oh so far apart
I give grace for the days that I held her by my side
By my side
Alta Gracia, my love...
@niyazestanbatani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#پناه_بر_موسیقی
آلتا گراسیا را اُسکار هریس خوانده است. این قطعه از شاهکارهای موسیقی پاپ شمرده میشود...گوارای جان..
Remember the days we used to share
Remember the time when I was there
I believed every single word you said
Just like a child, I lost my head
I didn't care if it was day or night
I just wanted to have you by my side
The moon went up, the sun went down
But you were still around
Alta Gracia, my love...
Remember how we spent the night
How we kissed and held each other tight?
Everything was like a beautiful dream
You were the sweetest woman I've ever seen
How could I know our love wouldn't stand a chance?
I had to go and end this wonderful romance
Now I'm so sad and blue here without you, what can I do?
I used to love her from the bottom of my heart
Didn't realize that time was slippin' by
Now we're living oh so far apart
I give grace for the days that I held her by my side
By my side
Alta Gracia, my love...
@niyazestanbatani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#لاطالائیل،
آدمیزاد است دیگر... پارک را و باغ را و... تا پررونق است و سبز و آباد، میخواهد و به آن پناه میبرد همینکه زرد خزان و سرد زمستان برسد پارک و باغ و.... باید به تنهایی خویش خوکنند کم پیدا میشوند کسانی که نسبتشان با باغ #باغبانی است....
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
آدمیزاد است دیگر... پارک را و باغ را و... تا پررونق است و سبز و آباد، میخواهد و به آن پناه میبرد همینکه زرد خزان و سرد زمستان برسد پارک و باغ و.... باید به تنهایی خویش خوکنند کم پیدا میشوند کسانی که نسبتشان با باغ #باغبانی است....
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#پلیدستان
⭕️⭕️از امامزاده طاهر تا پرلاشز
بارها در همین کانال ، در صفحهی اینستاگرام در نشستها و سخنرانیها گفته بودم که : آنوریهای تشنه ی قدرت و در ظاهر مخالف استبداد ، چندان فرقی با مسندنشینان غاصب اینوری ندارند و... چند نفری یقه جر دادند و کف کردند و ناسزا ...
گفته بودم :اینها با وعدهی آزادی و برابری و آب و برق رایگان آمدند چنین کردند. آنها که سودای قدرت دارند و هنوز قدرتی ندارند اینهمه وقیح اند و فرمان قتل و کشتار میدهند و..
عدهای بلاک کردند و آنچه درخور ذات خود و تبارشان بود بر زبان آوردند ...
و حالا ببینید تا بدانید که گاه اینوریها بیشک شرافتکی دارند و به شکستن سنگ قبر و آب بستن به گور راضی میشوند آنطرفی ها تا خودشان را تخلیه نکنند بر گور یک ناهمسو راحت نمیشوند..
فاعتبروا یا اولی الابصار..
پ.ن: مزار هوشنگ گلشیری و غلامحسین ساعدی...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️از امامزاده طاهر تا پرلاشز
بارها در همین کانال ، در صفحهی اینستاگرام در نشستها و سخنرانیها گفته بودم که : آنوریهای تشنه ی قدرت و در ظاهر مخالف استبداد ، چندان فرقی با مسندنشینان غاصب اینوری ندارند و... چند نفری یقه جر دادند و کف کردند و ناسزا ...
گفته بودم :اینها با وعدهی آزادی و برابری و آب و برق رایگان آمدند چنین کردند. آنها که سودای قدرت دارند و هنوز قدرتی ندارند اینهمه وقیح اند و فرمان قتل و کشتار میدهند و..
عدهای بلاک کردند و آنچه درخور ذات خود و تبارشان بود بر زبان آوردند ...
و حالا ببینید تا بدانید که گاه اینوریها بیشک شرافتکی دارند و به شکستن سنگ قبر و آب بستن به گور راضی میشوند آنطرفی ها تا خودشان را تخلیه نکنند بر گور یک ناهمسو راحت نمیشوند..
فاعتبروا یا اولی الابصار..
پ.ن: مزار هوشنگ گلشیری و غلامحسین ساعدی...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from محسن یارمحمدی
برف بامداد (1).aac
1.8 MB
⭕️⭕️برف
- به یاد همهی همهی برفهایی که نمیآیند
برف نو! برف نو! سلام! سلام!
بنشین، خوش نشستهای بر بام
پاکی آوردی ای امید سپید
همه آلودگیست این ایام
راه شومیست میزند مطرب
تلخواریاست میچکد در جام
اشکواریست میکشد لبخند
ننگواریست میتراشد نام
شنبه چون جمعه، پار چون پیرار
نقش هم رنگ میزند رسام
مرغ شادی به دامگاه آمد
به زمانی که برگسیخته دام
ره به هموار جای دشت افتاد
ای دریغا که برنیاید گام
تشنه آن جا به خاک مرگ نشست
کاتش از آب میکند پیغام
کام ما حاصل آن زمان آمد
که طمع برگرفتهایم از کام...
خامسوزیم الغرض بدرود
تو فرود آی برف تازه سلام!
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- به یاد همهی همهی برفهایی که نمیآیند
برف نو! برف نو! سلام! سلام!
بنشین، خوش نشستهای بر بام
پاکی آوردی ای امید سپید
همه آلودگیست این ایام
راه شومیست میزند مطرب
تلخواریاست میچکد در جام
اشکواریست میکشد لبخند
ننگواریست میتراشد نام
شنبه چون جمعه، پار چون پیرار
نقش هم رنگ میزند رسام
مرغ شادی به دامگاه آمد
به زمانی که برگسیخته دام
ره به هموار جای دشت افتاد
ای دریغا که برنیاید گام
تشنه آن جا به خاک مرگ نشست
کاتش از آب میکند پیغام
کام ما حاصل آن زمان آمد
که طمع برگرفتهایم از کام...
خامسوزیم الغرض بدرود
تو فرود آی برف تازه سلام!
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️مرگستان
هنوز یکشنبه تمام نشده، روز دوم هفته است. تلگرام را نگاهی میاندازم لابهلای پیامها بعد از مدتها پیام یکی از دخترانم را میبینم. از آن دختران بسیار نیک...
« سلام استاد خوبید؟ مدتیست که میخواستم ببینمتان و باهاتان کلی حرف بزنم گفتم نکند مزاحم باشم..
راستش من هم دارم بار سفر میبندم. به طرز عجیب و سریعی امکان رفتنم جور شد. اما سخت است بدون دیدن شما بروم. اگر وقت داشتید بگویید پیش از رفتن چند دقیقهای هم که شده ببینمتان و... »
گردنم تیر میکشد. جمعه غروب هم یکی از بچههای شریف آمده بود دیدنم او هم از رفتن یکی دیگر از پسرانم میگفت.
چهل و هشت ساعت دو مسافر ، دو مهاجر دو...(؟!)
راستش دیگر برای من پایان تمام سخنها دارد فرامیرسد.
مثلن در شرح حال این لحظات نمیدانم چه واژهگانی را باید کنار هم چید و چهگونه و اصلن چرا...؟!
نه در وصف صدر و ذیل مسندنشینان غاصب ابلیس صفت دیگر واژهای مییابم و نه در شرح و تحلیل این اوضاع بوالعجب و نه در بیان حال و احوال خودم ...
همه چیز بیرنگ ، عادی ، بیمعنا و... جهان ما پیشتر پوچ شده بود و چندی است که به برهوت هیچ درآمدهایم. پوچ با هیچ فرق دارد.
جوانانی که بیشترشان بهدرد بخورند و در اغلب امور علمی و اخلاقی و ... سرآمد هستند، پدر و مادر و دوست و ... سرزمین خود را پشت سرمیگذارند و میروند و ما لحظه لحظه پیر میشویم و پیریمان سرعت میگیرد..
خدا نمرده است. خوابیده است و قصد هم ندارد بیدار شود. ما تنهاتر میشویم و..
راستی حتا نپرسیدم : کجا؟!
- چه فرق میکند؟!
#محسن_یارمحمدی دی ماه ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هنوز یکشنبه تمام نشده، روز دوم هفته است. تلگرام را نگاهی میاندازم لابهلای پیامها بعد از مدتها پیام یکی از دخترانم را میبینم. از آن دختران بسیار نیک...
« سلام استاد خوبید؟ مدتیست که میخواستم ببینمتان و باهاتان کلی حرف بزنم گفتم نکند مزاحم باشم..
راستش من هم دارم بار سفر میبندم. به طرز عجیب و سریعی امکان رفتنم جور شد. اما سخت است بدون دیدن شما بروم. اگر وقت داشتید بگویید پیش از رفتن چند دقیقهای هم که شده ببینمتان و... »
گردنم تیر میکشد. جمعه غروب هم یکی از بچههای شریف آمده بود دیدنم او هم از رفتن یکی دیگر از پسرانم میگفت.
چهل و هشت ساعت دو مسافر ، دو مهاجر دو...(؟!)
راستش دیگر برای من پایان تمام سخنها دارد فرامیرسد.
مثلن در شرح حال این لحظات نمیدانم چه واژهگانی را باید کنار هم چید و چهگونه و اصلن چرا...؟!
نه در وصف صدر و ذیل مسندنشینان غاصب ابلیس صفت دیگر واژهای مییابم و نه در شرح و تحلیل این اوضاع بوالعجب و نه در بیان حال و احوال خودم ...
همه چیز بیرنگ ، عادی ، بیمعنا و... جهان ما پیشتر پوچ شده بود و چندی است که به برهوت هیچ درآمدهایم. پوچ با هیچ فرق دارد.
جوانانی که بیشترشان بهدرد بخورند و در اغلب امور علمی و اخلاقی و ... سرآمد هستند، پدر و مادر و دوست و ... سرزمین خود را پشت سرمیگذارند و میروند و ما لحظه لحظه پیر میشویم و پیریمان سرعت میگیرد..
خدا نمرده است. خوابیده است و قصد هم ندارد بیدار شود. ما تنهاتر میشویم و..
راستی حتا نپرسیدم : کجا؟!
- چه فرق میکند؟!
#محسن_یارمحمدی دی ماه ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#ایران_جان
ممکن است این نماآهنگ را دیده باشید. اما به چندبار دیدنش میارزد. در اینجا همایون شجریان هم یکی از اجراهای دوستداشتنیاش را ارائه داده است. تا به ما یادآوری کند که این دیار با باشندهگانش خواهند ماند علیرغم تمامی حواسپرتی ها و رنجها و بدخواهیها و .... و ایدون باد و این فرهنگ و مردمانش بپایند و ببالند...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ممکن است این نماآهنگ را دیده باشید. اما به چندبار دیدنش میارزد. در اینجا همایون شجریان هم یکی از اجراهای دوستداشتنیاش را ارائه داده است. تا به ما یادآوری کند که این دیار با باشندهگانش خواهند ماند علیرغم تمامی حواسپرتی ها و رنجها و بدخواهیها و .... و ایدون باد و این فرهنگ و مردمانش بپایند و ببالند...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️پریشان سرودهها
نه آبی بیکرانی
نه آسمانی
نه عالم نهانی
که من رسولش باشم
حتا خاکی نیز باقی نگذارده بودند
که فرزندش
تا چشم کار میکرد
آسفالت بود لخت لخت
و سیمان
- این برای تنی از گوشت و استخوان -
سخت بود سخت
نه لوحی یا کتابی
نه قلمی یا مدادی
و نه قومی
گمکرده راه
معجزهای هم نداشتم
که زورش برسد به ماه
تنهای تنها
پیام آوری بی قوم و بی کتاب
در افقی بی آفتاب ، بی ستاره
از کوره راهی هزار ساله
در کمرکش درهای ناپیدا بن
عبور میکردم
زمان نمیگذشت
فقط من بودم
که گیرافتادهام
در ایواری ابدی
یا شبگیری که جعل علیکم سرمدی...
#محسن_بارانی دی ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
نه آبی بیکرانی
نه آسمانی
نه عالم نهانی
که من رسولش باشم
حتا خاکی نیز باقی نگذارده بودند
که فرزندش
تا چشم کار میکرد
آسفالت بود لخت لخت
و سیمان
- این برای تنی از گوشت و استخوان -
سخت بود سخت
نه لوحی یا کتابی
نه قلمی یا مدادی
و نه قومی
گمکرده راه
معجزهای هم نداشتم
که زورش برسد به ماه
تنهای تنها
پیام آوری بی قوم و بی کتاب
در افقی بی آفتاب ، بی ستاره
از کوره راهی هزار ساله
در کمرکش درهای ناپیدا بن
عبور میکردم
زمان نمیگذشت
فقط من بودم
که گیرافتادهام
در ایواری ابدی
یا شبگیری که جعل علیکم سرمدی...
#محسن_بارانی دی ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#لاطالائیل
حرم ِ اول و آخر خداوند در زمین، مسجد و سجدهگاه تمام فرشتهگان و کارگزران و فرمانبران ِ خدا و حریم امن حضور اللّه در جهان خاک انسان است.کسی که برای انسان حرمت قائل نیست کسیکه انسان را با فرعونمآبی خود ضایع میکند و کسیکه موجب فقیر و حقیر شدن انسان میشود از تبار ابلیس و شیطان است.هرگز توجهی به حرمسازیها و حرمداریهای کاسب کارانهی او مکن...
Niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
حرم ِ اول و آخر خداوند در زمین، مسجد و سجدهگاه تمام فرشتهگان و کارگزران و فرمانبران ِ خدا و حریم امن حضور اللّه در جهان خاک انسان است.کسی که برای انسان حرمت قائل نیست کسیکه انسان را با فرعونمآبی خود ضایع میکند و کسیکه موجب فقیر و حقیر شدن انسان میشود از تبار ابلیس و شیطان است.هرگز توجهی به حرمسازیها و حرمداریهای کاسب کارانهی او مکن...
Niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#کوتابلندآه
... و خداوند خدا
ما را
به مزرعهی خاک فرستاد
تا بهشت را بکاریم
شیطان پیش از ما درآمد
و عمرمان در دوزخ حرمان و درد
به سرآمد...
#محسن_بارانی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
... و خداوند خدا
ما را
به مزرعهی خاک فرستاد
تا بهشت را بکاریم
شیطان پیش از ما درآمد
و عمرمان در دوزخ حرمان و درد
به سرآمد...
#محسن_بارانی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️درنگستان
- درنگی در یک غزل «مولانا»(بخش۱)
من آن شب سیاهم کز ماه خشم کردم
من آن گدای عورم کز شاه خشم کردم
از لطفم آن یگانه می خواند سوی خانه
کردم یکی بهانه وز راه خشم کردم
گر سرکشد نگارم ور غم برد قرارم
هم آه برنیارم از آه خشم کردم
گاهم فریفت با زر گاهم به جاه و لشکر
از زر چو زر بجستم وز جاه خشم کردم
ز آهن ربای اعظم من آهنم گریزان
وز کهربای عالم من کاه خشم کردم
ما ذرهایم سرکش از چار و پنج و از شش
خود پنج و شش که باشد ز الله خشم کردم
این را تو برنتابی زیرا برون آبی
گر شبه آفتابی ز اشباه خشم کردم
وقتی این غزل شگفت را با اساتید ارجمندم دکترسرگلزایی، دکترمحمودی و دکترمحدثی به اشتراک گذاردم، دکتر محدثی امر کرد برداشت خویش را از این غزل ارائه کنم و این مطلب پاسخی است به خواست آن عزیز
۱- در بررسی این متن اولین چیزی که باید در نظر گرفت این است؛ این ابیات در غزلیات شمس است نه مثنوی.
این نکته دریست که به افقها یا اتاقهایی دیگر گشوده میشود.
نخستین نکتهی مهم اینکه؛ جهان مولانا در مثنوی و غزلیات علیرغم پیوندها و مشابهتها و...دو جهان متفاوت است
به گمان من این و جهان، ریشه در همان نگاه گنوستیکی دارد که بنیاد انسان و بهویژه انسان ایرانی را ساخته است.
دوگانهی نور و ظلمت، این و آن، جسم و جان، اینجا و آنجا، غیب و شهادت و...در تار پود ِ خودآگاه و ناخودآگاه انسان ایرانی سرشتهشده و چرایی، چهگونهگی و نتایجش البته بحث مفصل دیگریست.
اما اگر دوگانهی مثنوی/غزلیات پذیرفته شود، جدای از ریشهیهای وجودیاش، این دوگانه در جهان مولانا چهگونه باید تعریف و توصیف شود؟
به نظرم فرم مثنوی به ویژه مثنوی مولانا مقتضیاتی دارد و غزل مقتضیاتی دیگر.
مثنوی قالبیست که ایرانیان برای بیان مطالب طولانی ،داستانها و حکایات و گاه تفسیر و توصیف آن داستانها، و نیز بیان مستقیم و مرتب مجموعهای از اطلاعات و دانشها، ابداع کردهاند.
همهی انواع مطالب ذکر شده نهایتن تک محور اند.
شاهنامه ، حدیقه سنایی، خسرو و شیرین، منطق الطیر، گلشن راز و... همه و همه یک محور زمانی یا محتوایی ِ معمولن خطی دارند و البته در این میان مثنوی شریف با این آثار متفاوت و آنهم دقیقن بهسبب محیط بودن جهان غزلیات شمس بر جهان مثنوی است.
مولانا در مثنوی نخست درپی شرح حال است. او میخواهد متنِ جهان را و جهان متنهایی (قرآن و حدیث ، کلیله و دمنه و آثار سنایی و عطار و..)را که دیده، خوانده، به ادراک رسیده یا به مکاشفه نشسته، تفسیر کند. مولانای مثنوی یک روایست. نیای که البته دمگاهش، لبان ناییای نهان است. آن نایی و این نی البته مجبور به مراعات بسیاری امورند مثلن و بهشدت پروای احوال مخاطب دارند یا موقوف احوال سخناند و اغلب دست وپابستهی بنیانهای حکایتاند.
مثنوی در زمان کرانهمند پدیدار شده ، حضور مییابد.پس باید مراقب معنای زمان و گذر آن و ملالت مخاطب در زمان هم باشد. اجزای سخن در مثنوی، علیرغم جان شیفتهی مولانا - که از «مفتعلن مفتعلن» به حال مرگ میافتد- باید پیوستهگی و انسجام داشته باشند.
هدف مشخص،نهایتن سیر حکایات را باید خطی کند.
در مثنویهای بزرگانی که نام بردیم کاملن چنین نظم مشخص، خطی و سر راست هویداست و نزد مولانا به سبب همان بیقراری مطلق، این نظم همیشه به چالش کشیده شده، اما نهایتن و حتا زمانی که جان، دامن مولانا را برمیتاباند و بوی پیراهان یوسف میریزد بر دامانش، عقل نهیبش میزند که به حکایت برگردد و؛
« شمع مریم را بهل افروخته
که بخارا میرود آن سوخته»
باری بهطورخلاصه مثنوی هدفمند است پس نظمش مبتنی بر زمان خطی باید باشد. انسجام و پیوسته گی لازم دارد و باید رعایت احوال سخن و پروای حالات مخاطب را نیز داشته باشد تا از جایی به جایی برسد
( از قضا و اتفاقن علت جذابیت مثنوی شریف همین به چالش کشیدن ناموس مثنویست. اما وقتی مثنوی او را با غزلیات مقایسه میکنیم بهویژه آنجا که مولانا «خداوندگار» میشود مثنوی دارای نظم دیده میشود هرچند که این نظم همچون جهان حضرت حافظ محصول گرفتاری طایر شوق در دام اشتیاق باشد.
و اما غزل. ابداع و انتخاب غزل نیز یکی دیگر از نشانههای قریحهی شاعرانه و هوشمندی تاریخی انسان ایرانی برای بیان مافیالضمیر خویش است.
غزل بهویژه آنان که شعریت بیشتری دارند هرآنچه را که مثنوی باید رعایت کند کنار میگذارد. نه اینکه مثلن حافظانههای حافظ یا غزلهای خاص مولانا نظمی و..ندارد، دارند اما آن نظم ِ متلاطم برآمده از جهان سازمانیافتهی #اینجا نیست، «نظمیست پریشان» و مختص جهانی دیگر که فقط کسانی آن را درمییابند که به نوعی چنان جهان نهانی را تجربه کردهباشند
غزل بیشتر درجهان غیب اتفاق میافتد:
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
حال وهوای این غزل کاملن ماوراییست
ادامه در فرستهی بعد👇👇
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- درنگی در یک غزل «مولانا»(بخش۱)
من آن شب سیاهم کز ماه خشم کردم
من آن گدای عورم کز شاه خشم کردم
از لطفم آن یگانه می خواند سوی خانه
کردم یکی بهانه وز راه خشم کردم
گر سرکشد نگارم ور غم برد قرارم
هم آه برنیارم از آه خشم کردم
گاهم فریفت با زر گاهم به جاه و لشکر
از زر چو زر بجستم وز جاه خشم کردم
ز آهن ربای اعظم من آهنم گریزان
وز کهربای عالم من کاه خشم کردم
ما ذرهایم سرکش از چار و پنج و از شش
خود پنج و شش که باشد ز الله خشم کردم
این را تو برنتابی زیرا برون آبی
گر شبه آفتابی ز اشباه خشم کردم
وقتی این غزل شگفت را با اساتید ارجمندم دکترسرگلزایی، دکترمحمودی و دکترمحدثی به اشتراک گذاردم، دکتر محدثی امر کرد برداشت خویش را از این غزل ارائه کنم و این مطلب پاسخی است به خواست آن عزیز
۱- در بررسی این متن اولین چیزی که باید در نظر گرفت این است؛ این ابیات در غزلیات شمس است نه مثنوی.
این نکته دریست که به افقها یا اتاقهایی دیگر گشوده میشود.
نخستین نکتهی مهم اینکه؛ جهان مولانا در مثنوی و غزلیات علیرغم پیوندها و مشابهتها و...دو جهان متفاوت است
به گمان من این و جهان، ریشه در همان نگاه گنوستیکی دارد که بنیاد انسان و بهویژه انسان ایرانی را ساخته است.
دوگانهی نور و ظلمت، این و آن، جسم و جان، اینجا و آنجا، غیب و شهادت و...در تار پود ِ خودآگاه و ناخودآگاه انسان ایرانی سرشتهشده و چرایی، چهگونهگی و نتایجش البته بحث مفصل دیگریست.
اما اگر دوگانهی مثنوی/غزلیات پذیرفته شود، جدای از ریشهیهای وجودیاش، این دوگانه در جهان مولانا چهگونه باید تعریف و توصیف شود؟
به نظرم فرم مثنوی به ویژه مثنوی مولانا مقتضیاتی دارد و غزل مقتضیاتی دیگر.
مثنوی قالبیست که ایرانیان برای بیان مطالب طولانی ،داستانها و حکایات و گاه تفسیر و توصیف آن داستانها، و نیز بیان مستقیم و مرتب مجموعهای از اطلاعات و دانشها، ابداع کردهاند.
همهی انواع مطالب ذکر شده نهایتن تک محور اند.
شاهنامه ، حدیقه سنایی، خسرو و شیرین، منطق الطیر، گلشن راز و... همه و همه یک محور زمانی یا محتوایی ِ معمولن خطی دارند و البته در این میان مثنوی شریف با این آثار متفاوت و آنهم دقیقن بهسبب محیط بودن جهان غزلیات شمس بر جهان مثنوی است.
مولانا در مثنوی نخست درپی شرح حال است. او میخواهد متنِ جهان را و جهان متنهایی (قرآن و حدیث ، کلیله و دمنه و آثار سنایی و عطار و..)را که دیده، خوانده، به ادراک رسیده یا به مکاشفه نشسته، تفسیر کند. مولانای مثنوی یک روایست. نیای که البته دمگاهش، لبان ناییای نهان است. آن نایی و این نی البته مجبور به مراعات بسیاری امورند مثلن و بهشدت پروای احوال مخاطب دارند یا موقوف احوال سخناند و اغلب دست وپابستهی بنیانهای حکایتاند.
مثنوی در زمان کرانهمند پدیدار شده ، حضور مییابد.پس باید مراقب معنای زمان و گذر آن و ملالت مخاطب در زمان هم باشد. اجزای سخن در مثنوی، علیرغم جان شیفتهی مولانا - که از «مفتعلن مفتعلن» به حال مرگ میافتد- باید پیوستهگی و انسجام داشته باشند.
هدف مشخص،نهایتن سیر حکایات را باید خطی کند.
در مثنویهای بزرگانی که نام بردیم کاملن چنین نظم مشخص، خطی و سر راست هویداست و نزد مولانا به سبب همان بیقراری مطلق، این نظم همیشه به چالش کشیده شده، اما نهایتن و حتا زمانی که جان، دامن مولانا را برمیتاباند و بوی پیراهان یوسف میریزد بر دامانش، عقل نهیبش میزند که به حکایت برگردد و؛
« شمع مریم را بهل افروخته
که بخارا میرود آن سوخته»
باری بهطورخلاصه مثنوی هدفمند است پس نظمش مبتنی بر زمان خطی باید باشد. انسجام و پیوسته گی لازم دارد و باید رعایت احوال سخن و پروای حالات مخاطب را نیز داشته باشد تا از جایی به جایی برسد
( از قضا و اتفاقن علت جذابیت مثنوی شریف همین به چالش کشیدن ناموس مثنویست. اما وقتی مثنوی او را با غزلیات مقایسه میکنیم بهویژه آنجا که مولانا «خداوندگار» میشود مثنوی دارای نظم دیده میشود هرچند که این نظم همچون جهان حضرت حافظ محصول گرفتاری طایر شوق در دام اشتیاق باشد.
و اما غزل. ابداع و انتخاب غزل نیز یکی دیگر از نشانههای قریحهی شاعرانه و هوشمندی تاریخی انسان ایرانی برای بیان مافیالضمیر خویش است.
غزل بهویژه آنان که شعریت بیشتری دارند هرآنچه را که مثنوی باید رعایت کند کنار میگذارد. نه اینکه مثلن حافظانههای حافظ یا غزلهای خاص مولانا نظمی و..ندارد، دارند اما آن نظم ِ متلاطم برآمده از جهان سازمانیافتهی #اینجا نیست، «نظمیست پریشان» و مختص جهانی دیگر که فقط کسانی آن را درمییابند که به نوعی چنان جهان نهانی را تجربه کردهباشند
غزل بیشتر درجهان غیب اتفاق میافتد:
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
حال وهوای این غزل کاملن ماوراییست
ادامه در فرستهی بعد👇👇
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️ادامهی درنگی در غزلی از مولانا 👆👆👆
همانطور که گفتهاند بهظاهر در هر بیت غزل ممکن است حالتی اتفاق بیفتد که در خانهی( بیت) پیشین وجود نداشته.
( توجه کنید به اینکه بسیاری بر بیپیوندی ابیات غزل بهویژه نزد مولانا و حافظ تاکید دارند و کسانی مثل پورنامداریان در صدد نفی چنین ایدهایاند) در غزل زمان پریشی بیشتر است و احوال راوی هم پریشانتر است. مثنوی در زمین خودآگاه پدید میآید و غزل جوشیده از دریای ناخودآگاه است. همین نکات است که قالب غزل را کوتاه میکند. جرقه ها و شعلههای عالم جان نباید زیاد طول بکشد چون این گذرا بودن جز لاینفک آن شعله هاست و از دیگر سو اگر بپایدنظم ساحت حضور را به هم خواهد ریخت زبان/جهان انسان خواهد سوخت و هر لحظه منصوری بر داری خواهد رقصید.
مجملش گفتم، نگفتم زآن، بیان
ورنه هم افهام سوزد هم جهان..
باری عرصهی غزل چنین است و جالب اینکه مولانا با ظهور دوبارهی شمس در قونیه در حول و حوش چهل سالگی غزلیات را میآغازد و تا دم آخر عمر هم غزلگوست ولی مثنوی را علی الظاهر به خواست حسام الدین و در ادامهی مثنویهایی سنایی و عطار در پنجاه و پنجشش سالگی شروع میکند و در اواخر عمر هم آن را کنار میگذارد...
#دکترمحسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
بخش بعد را در فرسته های بعدی ببینید..
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
همانطور که گفتهاند بهظاهر در هر بیت غزل ممکن است حالتی اتفاق بیفتد که در خانهی( بیت) پیشین وجود نداشته.
( توجه کنید به اینکه بسیاری بر بیپیوندی ابیات غزل بهویژه نزد مولانا و حافظ تاکید دارند و کسانی مثل پورنامداریان در صدد نفی چنین ایدهایاند) در غزل زمان پریشی بیشتر است و احوال راوی هم پریشانتر است. مثنوی در زمین خودآگاه پدید میآید و غزل جوشیده از دریای ناخودآگاه است. همین نکات است که قالب غزل را کوتاه میکند. جرقه ها و شعلههای عالم جان نباید زیاد طول بکشد چون این گذرا بودن جز لاینفک آن شعله هاست و از دیگر سو اگر بپایدنظم ساحت حضور را به هم خواهد ریخت زبان/جهان انسان خواهد سوخت و هر لحظه منصوری بر داری خواهد رقصید.
مجملش گفتم، نگفتم زآن، بیان
ورنه هم افهام سوزد هم جهان..
باری عرصهی غزل چنین است و جالب اینکه مولانا با ظهور دوبارهی شمس در قونیه در حول و حوش چهل سالگی غزلیات را میآغازد و تا دم آخر عمر هم غزلگوست ولی مثنوی را علی الظاهر به خواست حسام الدین و در ادامهی مثنویهایی سنایی و عطار در پنجاه و پنجشش سالگی شروع میکند و در اواخر عمر هم آن را کنار میگذارد...
#دکترمحسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
بخش بعد را در فرسته های بعدی ببینید..
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️ درنگستان
-درنگی در غزلی از مولانا( بخش ۲)
من آن شب سیاهم کز ماه خشم کردم ...
در یادداشت پیشین شمارهی (۱) باشتاب برخی از تفاوتهای جهان مثنوی و غزلیات شمس را برشمردم و اکنون ادامهی آن جستوجو:
۲- متن مذکور یک غزل است پس نخست باید اثباتکرد این غزل سرودهی مولاناست.
در غزلیات، غزلها و ابیات فراوانی وجود دارد که الحاقیست زیرا محتوای آنها با مثنوی و نیز غزلیات قطعی جلال الدین، سازگار نیست و از دیگر سو مختصات زبانی و زیباشناختی آنها نیز همراه و همسو با سخنان مولانا نیست؛
من سر نخورم که سر گران است
پاچه نخورم که ستخوان است و الخ
تا؛ من خر نخوهم (به همین ابتذال)
نگاهی همهجانبه به جهان مثنوی و غزلیات شمس نشان میدهد که مختصات زبانی، بلاغی و نیز موسیقایی این غزل مشابه دیگر سرودههای مولاناست
وزن دولختی و ریتمیک(مفعولُ فاعلاتن) ردیف دوکلمهای، قافیههای میانی و.. نشان میدهد غزل یا هنگام سماع سروده شده یا برای سماع به کار میرفته، مختصات نحوی و واژهگانی، و نیز وجود غزلی در همین حال و هوا؛
ای مطرب این غزل گو کای یار توبه کردم
از هر گلی بریدم وز خار توبه کردم
در جرم توبه کردن بودیم تا به گردن
از توبه های کرده این بار توبه کردم..
میگوید این سخنان از مولاناست.
شاید بزرگترین عامل تایید این سخن محتوای غزل است
۳- اما محتوای غزل چیست و مولانا دراین غزل چه میگوید؟
از نظر من مولانا جلال یکی از زبردستترین روانپژوهان تاریخ است نمیگویم روانشناس چون نسبت به «لوژی» حساسیت دارم و آن را محصول جهان مدرن، اسطورهی علم و برأمده از مفهوم یونیورسال(جهانشمولی) میدانم نه جهان امروز، از دیگر سو روان انسان را امری سیال و بالنده میدانم و بزرگتر از اینکه تن به شناختهای قطعی بدهد
بههر روی مولانا را روانپژوهی یافتهام که سالها سال در مازهای راز جان و هزارتوی روان خویش و نیز دیگران چرخیده و در رقصی شهودی زیروبم بودِ خویش را به مکاشفه نشسته و بعد در مثنوی و غزلیات به نمود رسانده
وقتی در نخستین داستان مثنوی میگوید:طبیبان بدن،از حال درون کنیزک بیخبر بودند و همین بیتوجهی موجب بیاثری و بداثری درمانها میشد، نشان میهد او در پنجاهواند سالهگی عمر خویش چه قدر در لایههای وجودی انسان غوطه خورده
وقتی در همین داستان کنیزک را به جایی خلوت میبرد و به او اطمینان میدهد:
«بر تو من مشفق ترم از صد پدر»
آشکار میکند که کار بزرگ رواندرمانگر ایجاد پیوند والد و مولود است که پیوندی است بیهمانند
وقتی کنیزک را روی تختی میخواباند و با او به گفت وگو مینشیند صدها سال پیشتر از فروید تخت درمان را بهکار برده و وقتی سوالاتش را اینگونه شروع میکند که کجایی هستی؟به ما یاد میدهد سراغ ریشه های در اعماق زمان برویم و آنگاه که میپرسد
«از قرابت کیستت خویشی و پیوستهگی با چستت؟»
به ما میآموزاند که انسان موجود در ربط و موجود مرتبط با است و اتفاقن پیوندهاست که موجب ویرانی ماست.ما با کسی و چیزی که پیوند نداریم کاریمان نیست و..
باری این روانپژوه بزرگ در جایجای مثنوی پرده از بودهایی برمیدارد که دیدن و فهمیدنشان برای انسان جستوجوگر واجب است
مثلن او باور دارد:
تو یکی تو نیستی ای خوش رفیق
بلکه گردونی و دریایی عمیق
آن تو زفتت که آن نهصد تو است
قلزم است و غرفهگاه صد تو است
تو در لهجهی بلخی توو خوانده میشده پس باید تداعیگر تو دوم شخص و توو به معنای لایه باشد
دیدار با این توها یا منهای بسیار زیاد مولانا غوغایی در مثنوی و غزلیات و نیز زندهگی شخصی مولانا پدید آورده وقتی میگوید:
در دوچشم من نشین ای آنکه از من من تری
تا قمر را وانمایم کز قمر روشنتری
(در نه بر ، وانمایم خیلی مهم است)
کسی را یافته که از او اوتر است و میخواهد او را به درون خود ببرد
یا وقتی در پاسخ اجیرشدهای بیخبر که از او میپرسد:تو گفتهای«من با هفتاد دو ملت یکیام» پاسخ میدهد:
«آری»
و سیل فحشهای ناموسی از گندچالهی دهان شخص میریزد بر سر و صورتش، اوست که میگوید:
«با همه ی اینها نیز که گفتی یکیام»
آشکار میشود که این مرد اهل سلوکی راستین در هزارتوی جان و روان خویش به عنوان یک انسان بوده و
«این چاک گریبان تو بیچیزی نیست»
باری در مثنوی و بهویژه غزلیات ما با منظومهای از منهای گوناگون مولانا روبهرو میشویم و از قضا یکی از عوامل درک نشدن مولانا از سوی اکثر مدعیان همین است
این منهای گوناکون مثلن در شاهنامه هم هست اما نمودش در افراد گوناگون جلوهمیکند چون جان حاکم بر حماسهی بیرون همین است. پهلوانان و شاهان و اشخاص حماسهی درون، همه یکیست و آن خود راویست ازین روست که مولانا کل مثنوی را «شرح حال ما» مینامد
ادامه در فرستهی بعد👇
#محسن_یارمحمدی
Niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
-درنگی در غزلی از مولانا( بخش ۲)
من آن شب سیاهم کز ماه خشم کردم ...
در یادداشت پیشین شمارهی (۱) باشتاب برخی از تفاوتهای جهان مثنوی و غزلیات شمس را برشمردم و اکنون ادامهی آن جستوجو:
۲- متن مذکور یک غزل است پس نخست باید اثباتکرد این غزل سرودهی مولاناست.
در غزلیات، غزلها و ابیات فراوانی وجود دارد که الحاقیست زیرا محتوای آنها با مثنوی و نیز غزلیات قطعی جلال الدین، سازگار نیست و از دیگر سو مختصات زبانی و زیباشناختی آنها نیز همراه و همسو با سخنان مولانا نیست؛
من سر نخورم که سر گران است
پاچه نخورم که ستخوان است و الخ
تا؛ من خر نخوهم (به همین ابتذال)
نگاهی همهجانبه به جهان مثنوی و غزلیات شمس نشان میدهد که مختصات زبانی، بلاغی و نیز موسیقایی این غزل مشابه دیگر سرودههای مولاناست
وزن دولختی و ریتمیک(مفعولُ فاعلاتن) ردیف دوکلمهای، قافیههای میانی و.. نشان میدهد غزل یا هنگام سماع سروده شده یا برای سماع به کار میرفته، مختصات نحوی و واژهگانی، و نیز وجود غزلی در همین حال و هوا؛
ای مطرب این غزل گو کای یار توبه کردم
از هر گلی بریدم وز خار توبه کردم
در جرم توبه کردن بودیم تا به گردن
از توبه های کرده این بار توبه کردم..
میگوید این سخنان از مولاناست.
شاید بزرگترین عامل تایید این سخن محتوای غزل است
۳- اما محتوای غزل چیست و مولانا دراین غزل چه میگوید؟
از نظر من مولانا جلال یکی از زبردستترین روانپژوهان تاریخ است نمیگویم روانشناس چون نسبت به «لوژی» حساسیت دارم و آن را محصول جهان مدرن، اسطورهی علم و برأمده از مفهوم یونیورسال(جهانشمولی) میدانم نه جهان امروز، از دیگر سو روان انسان را امری سیال و بالنده میدانم و بزرگتر از اینکه تن به شناختهای قطعی بدهد
بههر روی مولانا را روانپژوهی یافتهام که سالها سال در مازهای راز جان و هزارتوی روان خویش و نیز دیگران چرخیده و در رقصی شهودی زیروبم بودِ خویش را به مکاشفه نشسته و بعد در مثنوی و غزلیات به نمود رسانده
وقتی در نخستین داستان مثنوی میگوید:طبیبان بدن،از حال درون کنیزک بیخبر بودند و همین بیتوجهی موجب بیاثری و بداثری درمانها میشد، نشان میهد او در پنجاهواند سالهگی عمر خویش چه قدر در لایههای وجودی انسان غوطه خورده
وقتی در همین داستان کنیزک را به جایی خلوت میبرد و به او اطمینان میدهد:
«بر تو من مشفق ترم از صد پدر»
آشکار میکند که کار بزرگ رواندرمانگر ایجاد پیوند والد و مولود است که پیوندی است بیهمانند
وقتی کنیزک را روی تختی میخواباند و با او به گفت وگو مینشیند صدها سال پیشتر از فروید تخت درمان را بهکار برده و وقتی سوالاتش را اینگونه شروع میکند که کجایی هستی؟به ما یاد میدهد سراغ ریشه های در اعماق زمان برویم و آنگاه که میپرسد
«از قرابت کیستت خویشی و پیوستهگی با چستت؟»
به ما میآموزاند که انسان موجود در ربط و موجود مرتبط با است و اتفاقن پیوندهاست که موجب ویرانی ماست.ما با کسی و چیزی که پیوند نداریم کاریمان نیست و..
باری این روانپژوه بزرگ در جایجای مثنوی پرده از بودهایی برمیدارد که دیدن و فهمیدنشان برای انسان جستوجوگر واجب است
مثلن او باور دارد:
تو یکی تو نیستی ای خوش رفیق
بلکه گردونی و دریایی عمیق
آن تو زفتت که آن نهصد تو است
قلزم است و غرفهگاه صد تو است
تو در لهجهی بلخی توو خوانده میشده پس باید تداعیگر تو دوم شخص و توو به معنای لایه باشد
دیدار با این توها یا منهای بسیار زیاد مولانا غوغایی در مثنوی و غزلیات و نیز زندهگی شخصی مولانا پدید آورده وقتی میگوید:
در دوچشم من نشین ای آنکه از من من تری
تا قمر را وانمایم کز قمر روشنتری
(در نه بر ، وانمایم خیلی مهم است)
کسی را یافته که از او اوتر است و میخواهد او را به درون خود ببرد
یا وقتی در پاسخ اجیرشدهای بیخبر که از او میپرسد:تو گفتهای«من با هفتاد دو ملت یکیام» پاسخ میدهد:
«آری»
و سیل فحشهای ناموسی از گندچالهی دهان شخص میریزد بر سر و صورتش، اوست که میگوید:
«با همه ی اینها نیز که گفتی یکیام»
آشکار میشود که این مرد اهل سلوکی راستین در هزارتوی جان و روان خویش به عنوان یک انسان بوده و
«این چاک گریبان تو بیچیزی نیست»
باری در مثنوی و بهویژه غزلیات ما با منظومهای از منهای گوناگون مولانا روبهرو میشویم و از قضا یکی از عوامل درک نشدن مولانا از سوی اکثر مدعیان همین است
این منهای گوناکون مثلن در شاهنامه هم هست اما نمودش در افراد گوناگون جلوهمیکند چون جان حاکم بر حماسهی بیرون همین است. پهلوانان و شاهان و اشخاص حماسهی درون، همه یکیست و آن خود راویست ازین روست که مولانا کل مثنوی را «شرح حال ما» مینامد
ادامه در فرستهی بعد👇
#محسن_یارمحمدی
Niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ادامهی یادداشت دوم 👆👆
⭕️⭕️درنگی در غزلی از مولانا ( بخش ۲پایانی)
این ما نه فقط مامی، سلطان ولد ، برهان محقق، شمس تبریزی ، کیمیا خاتون، صلاحالدین، حُسامالدین و.. است. که بیشتر و پیشتر از این منها، منهای درون اوست که در آسمان جان و زمین تن مولانا و هر انسان دیگر حضور دارند.
این منها از من هیچ پوچ خاکسار عبد ... را در برمیگیرد تا منی که به قول حافظ در سیر و سلوک آسمانی با ساکنان حرم و ستر عفاف ملکوت هم پیاله میشود و در مجلس انس با فرشتهگان معصوم بزم پایکوبی و دست افشانی راه میاندازد. (من دیونیزوسی انسان؟!)
و نه فقط این بساط طرب با اهل ملکوت دایر میشود، که گاه او همدم و همکلام «رب العالمین» میشود ( به حکم کلم الله موسی تکلیما) و با او همنشین...
و در این غزل نیز حتا از اینها که گفته سد فراتر میرود. چرا و تاکجا؟!
از یک منظر در این غزل مولانا در مقام یک انسان بر «الله» نیز میشورد و همچون پدر خویش( آدم) بر او عصیان میکند و حتا خشم میگیرد. کاری که حافظ رندانه آن را بیان میکند.
پدرم روضهی رضوان به دو گندم بفروخت..
ولی مولانا در مقام انسان قد راست میکند و با زبانی صریح چنین شطحی غریب را بر زبان جاری میکند تا مفهوم راستین انسان را بیان کند:
سرم به دنیی و عقبا فرو نمیآید..
تبارک الله ازین فتنهها که در سر ماست.
( آوردن تبارک الله اتفاقی نیست) این نگاه شاید نگاهی مدرن تلقی شود کسانی در نسبتش به معرفت اندیشان گذشته ترس داشته باشند اما به هرحال چیزی است که آشکار است.
از دیگر سو و در همان بافت عرفان دیرسال ما میدانیم که انسان جستوجوگر حقیقت و زیبایی، نام رمز جمیع ذوات و صفات را «الله» نهاده. کسی و چیزی که فراتر از هر من است و البته قبلهگاه و هدف همان انسان جستوجوگر.
این الله خلقیاتی وصفانی دارد و کار انسان حقیقتجو «تخلق به اخلاق الله» است.
یکی از این صفات که دیگر بزرگان وادی معرفت به انحا مختلف داشتنش را شرط راه و راهرو دانسته اند استغناست. عطار در هفت وادی خویش وادی چهارم را پس از طلب و عشق و معرفت ، استغنا دانسته که از قضا پس از آن است که توحید پدید میآید.
یا حافظ میگوید:
خوشا آندم کز استغنای مستی
فراغت باشد از شاه و وزیرم
دقیقن در همان غزل حافظانهای که شاعرترین شاعر جهان در لحظات مستی و راستی میگوید:
من آن مرغم مه هر شام و سحرگاه
ز بام عرش میآید صفیرم...
باری اگر استغنا ویژهگی باریتعالی است چرا او این ودیعه را در آینهی وجود انسان نتابانده باشد تا انسان ِ سالک طی احوال خویش به دیدار با چنین منی برود؟
منی که وقتی رخ میگشاید اساس زبان/جهان انسان فرومیریزد و اینجا همان نقطه عطفی است که شعریت محض پدیدار میشود. سرودهها و سخنان معناگریز و گاه معناستیز انسان سالک در همین نقطه عطف شکل میگیرد. سبحانی ما اعظم شأنی بایزید یا همان عزل دیگر مولانا :
اَه چه بیرنگ و بینشان که«منم»
کی ببینم مرا چنان که«منم»
این جهان آن جهان مرا مطلب
هر دو گم شد در آن جهان که «منم»
بحر من غرقه گشت هم در خویش
بوالعجب بحر بیکران که «منم»..
یا:
داد جاروبی به دستم آن نگار
کز کف دریا برانگیزان غبار
( گفت از دریا ....)
این حضور در لامکان و اعلان استغنا نه فقط در مثنوی و غزلیات که در زندهگی مولانا نیز نمود دارد. آنجا که افلاکی حکایتی از خداوندگار میأورد که روزی در باغ حسام الدین مولانا پا در جوی نهاده بود و معارف میفرمود در اثنای کلام به صفات سلطان الفقرا شمس تبریزی مشغول گشت و مدحهای بینهایت فرمود.کسی آه بکرد و گفت: زهی حیف و.. مولانا فرمود:چرا حیف و چه حیف و این حیف بر کجاست و..
گفت: حیف که خدمت شمس درنیافتم و.. حضرت مولانا ساعتی عظیم خاموش گشت و هیچ نگفت و بعد سربرآورد که: اگر به خدمت شمس عظّم الله ذکره نرسیدی به روان پاک پدرم به کسی رسیدی که بر هر تار موی او صدهزار شمس تبریزی آونگان است و در ادراک سِرّ او حیران..
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️درنگی در غزلی از مولانا ( بخش ۲پایانی)
این ما نه فقط مامی، سلطان ولد ، برهان محقق، شمس تبریزی ، کیمیا خاتون، صلاحالدین، حُسامالدین و.. است. که بیشتر و پیشتر از این منها، منهای درون اوست که در آسمان جان و زمین تن مولانا و هر انسان دیگر حضور دارند.
این منها از من هیچ پوچ خاکسار عبد ... را در برمیگیرد تا منی که به قول حافظ در سیر و سلوک آسمانی با ساکنان حرم و ستر عفاف ملکوت هم پیاله میشود و در مجلس انس با فرشتهگان معصوم بزم پایکوبی و دست افشانی راه میاندازد. (من دیونیزوسی انسان؟!)
و نه فقط این بساط طرب با اهل ملکوت دایر میشود، که گاه او همدم و همکلام «رب العالمین» میشود ( به حکم کلم الله موسی تکلیما) و با او همنشین...
و در این غزل نیز حتا از اینها که گفته سد فراتر میرود. چرا و تاکجا؟!
از یک منظر در این غزل مولانا در مقام یک انسان بر «الله» نیز میشورد و همچون پدر خویش( آدم) بر او عصیان میکند و حتا خشم میگیرد. کاری که حافظ رندانه آن را بیان میکند.
پدرم روضهی رضوان به دو گندم بفروخت..
ولی مولانا در مقام انسان قد راست میکند و با زبانی صریح چنین شطحی غریب را بر زبان جاری میکند تا مفهوم راستین انسان را بیان کند:
سرم به دنیی و عقبا فرو نمیآید..
تبارک الله ازین فتنهها که در سر ماست.
( آوردن تبارک الله اتفاقی نیست) این نگاه شاید نگاهی مدرن تلقی شود کسانی در نسبتش به معرفت اندیشان گذشته ترس داشته باشند اما به هرحال چیزی است که آشکار است.
از دیگر سو و در همان بافت عرفان دیرسال ما میدانیم که انسان جستوجوگر حقیقت و زیبایی، نام رمز جمیع ذوات و صفات را «الله» نهاده. کسی و چیزی که فراتر از هر من است و البته قبلهگاه و هدف همان انسان جستوجوگر.
این الله خلقیاتی وصفانی دارد و کار انسان حقیقتجو «تخلق به اخلاق الله» است.
یکی از این صفات که دیگر بزرگان وادی معرفت به انحا مختلف داشتنش را شرط راه و راهرو دانسته اند استغناست. عطار در هفت وادی خویش وادی چهارم را پس از طلب و عشق و معرفت ، استغنا دانسته که از قضا پس از آن است که توحید پدید میآید.
یا حافظ میگوید:
خوشا آندم کز استغنای مستی
فراغت باشد از شاه و وزیرم
دقیقن در همان غزل حافظانهای که شاعرترین شاعر جهان در لحظات مستی و راستی میگوید:
من آن مرغم مه هر شام و سحرگاه
ز بام عرش میآید صفیرم...
باری اگر استغنا ویژهگی باریتعالی است چرا او این ودیعه را در آینهی وجود انسان نتابانده باشد تا انسان ِ سالک طی احوال خویش به دیدار با چنین منی برود؟
منی که وقتی رخ میگشاید اساس زبان/جهان انسان فرومیریزد و اینجا همان نقطه عطفی است که شعریت محض پدیدار میشود. سرودهها و سخنان معناگریز و گاه معناستیز انسان سالک در همین نقطه عطف شکل میگیرد. سبحانی ما اعظم شأنی بایزید یا همان عزل دیگر مولانا :
اَه چه بیرنگ و بینشان که«منم»
کی ببینم مرا چنان که«منم»
این جهان آن جهان مرا مطلب
هر دو گم شد در آن جهان که «منم»
بحر من غرقه گشت هم در خویش
بوالعجب بحر بیکران که «منم»..
یا:
داد جاروبی به دستم آن نگار
کز کف دریا برانگیزان غبار
( گفت از دریا ....)
این حضور در لامکان و اعلان استغنا نه فقط در مثنوی و غزلیات که در زندهگی مولانا نیز نمود دارد. آنجا که افلاکی حکایتی از خداوندگار میأورد که روزی در باغ حسام الدین مولانا پا در جوی نهاده بود و معارف میفرمود در اثنای کلام به صفات سلطان الفقرا شمس تبریزی مشغول گشت و مدحهای بینهایت فرمود.کسی آه بکرد و گفت: زهی حیف و.. مولانا فرمود:چرا حیف و چه حیف و این حیف بر کجاست و..
گفت: حیف که خدمت شمس درنیافتم و.. حضرت مولانا ساعتی عظیم خاموش گشت و هیچ نگفت و بعد سربرآورد که: اگر به خدمت شمس عظّم الله ذکره نرسیدی به روان پاک پدرم به کسی رسیدی که بر هر تار موی او صدهزار شمس تبریزی آونگان است و در ادراک سِرّ او حیران..
#محسن_یارمحمدی
دانش آموختهی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹