Telegram Web
#کوتابلندآه

... و خداوند خدا
ما را
به مزرعه‌ی خاک فرستاد
تا بهشت را بکاریم
شیطان پیش از ما درآمد
و عمرمان در دوزخ حرمان و درد
به سرآمد...
#محسن_بارانی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️درنگستان
- درنگی در یک غزل «مولانا»(بخش۱)

من آن شب سیاهم کز ماه خشم کردم
من آن گدای عورم کز شاه خشم کردم

از لطفم آن یگانه می خواند سوی خانه
کردم یکی بهانه وز راه خشم کردم

گر سرکشد نگارم ور غم برد قرارم
هم آه برنیارم از آه خشم کردم

گاهم فریفت با زر گاهم به جاه و لشکر
از زر چو زر بجستم وز جاه خشم کردم

ز آهن ربای اعظم من آهنم گریزان
وز کهربای عالم من کاه خشم کردم

ما ذره‌ایم سرکش از چار و پنج و از شش
خود پنج و شش که باشد ز الله خشم کردم

این را تو برنتابی زیرا برون آبی
گر شبه آفتابی ز اشباه خشم کردم

وقتی این غزل شگفت را با اساتید ارجمندم دکترسرگلزایی، دکترمحمودی و دکترمحدثی به اشتراک گذاردم، دکتر محدثی امر کرد برداشت خویش را از این غزل ارائه کنم و این مطلب پاسخی است به خواست آن عزیز

۱- در بررسی این متن اولین چیزی که باید در نظر گرفت این است؛ این ابیات در غزلیات شمس است نه مثنوی.
این نکته دری‌ست که به افق‌ها یا اتاق‌هایی دیگر گشوده می‌شود.
نخستین نکته‌ی مهم این‌که؛ جهان مولانا در مثنوی و غزلیات علیرغم پیوندها و مشابهت‌ها و...دو جهان متفاوت است
به گمان من این و جهان، ریشه در همان نگاه گنوستیکی دارد که بنیاد انسان و به‌ویژه انسان ایرانی را ساخته است.
دوگانه‌ی نور و ظلمت، این و آن، جسم و جان، این‌جا و آن‌جا، غیب و شهادت و...در تار پود ِ خودآگاه و ناخودآگاه انسان ایرانی سرشته‌شده و چرایی، چه‌گونه‌گی و نتایجش البته بحث مفصل دیگری‌ست.
اما اگر دوگانه‌ی مثنوی/غزلیات پذیرفته شود، جدای از ریشه‌ی‌های وجودی‌اش، این دوگانه در جهان مولانا چه‌گونه باید تعریف و توصیف شود؟
به نظرم فرم مثنوی به ویژه مثنوی مولانا مقتضیاتی دارد و غزل مقتضیاتی دیگر.
مثنوی قالبی‌ست که ایرانیان برای بیان مطالب طولانی ،داستا‌ن‌ها و حکایات و گاه تفسیر و توصیف آن داستان‌ها، و نیز بیان مستقیم و مرتب مجموعه‌ای از اطلاعات و دانش‌ها، ابداع کرده‌اند.
همه‌ی انواع مطالب ذکر شده نهایتن تک محور اند.
شاهنامه ، حدیقه سنایی، خسرو و شیرین، منطق الطیر، گلشن راز و... همه و همه یک محور زمانی یا محتوایی ِ معمولن خطی دارند و البته در این میان مثنوی شریف با این آثار متفاوت و آن‌هم دقیقن به‌سبب محیط بودن جهان غزلیات شمس بر جهان مثنوی است.
مولانا در مثنوی نخست درپی شرح حال است. او می‌خواهد متن‌ِ جهان را و جهان متن‌هایی (قرآن و حدیث ، کلیله و دمنه و آثار سنایی و عطار و..)را که دیده، خوانده، به ادراک رسیده یا به مکاشفه نشسته، تفسیر کند. مولانای مثنوی یک روای‌ست. نی‌ای که البته دم‌گاهش، لبان نایی‌ای نهان است. آن نایی و این نی البته مجبور به مراعات بسیاری امورند مثلن و به‌شدت پروای احوال مخاطب دارند یا موقوف احوال سخن‌اند و اغلب دست وپابسته‌ی بنیان‌های حکایت‌اند.
مثنوی در زمان کرانه‌مند پدیدار شده ، حضور می‌یابد.پس باید مراقب معنای زمان و گذر آن و ملالت مخاطب در زمان هم باشد. اجزای سخن در مثنوی، علیرغم جان شیفته‌ی مولانا - که از «مفتعلن مفتعلن» به حال مرگ می‌افتد- باید پیوسته‌گی و انسجام داشته باشند.
هدف مشخص،نهایتن سیر حکایات را باید خطی کند.
در مثنوی‌های بزرگانی که نام بردیم کاملن چنین نظم مشخص، خطی و سر راست هویداست و نزد مولانا به سبب همان بی‌قراری مطلق، این نظم همیشه به چالش کشیده شده، اما نهایتن و حتا زمانی که جان، دامن مولانا را برمی‌تاباند و بوی پیراهان یوسف می‌ریزد بر دامانش، عقل نهیبش میزند که به حکایت برگردد و؛
« شمع مریم را بهل افروخته
که بخارا می‌رود آن سوخته»
باری به‌طورخلاصه مثنوی هدف‌مند است پس نظمش مبتنی بر زمان خطی باید باشد. انسجام و پیوسته گی لازم دارد و باید رعایت احوال سخن و پروای حالات مخاطب را نیز داشته باشد تا از جایی به جایی برسد
( از قضا و اتفاقن علت جذابیت مثنوی شریف همین به چالش کشیدن ناموس مثنوی‌ست. اما وقتی مثنوی او را با غزلیات مقایسه می‌کنیم به‌ویژه آن‌جا که مولانا «خداوندگار» می‌شود مثنوی دارای نظم دیده می‌شود هرچند که این نظم همچون جهان حضرت حافظ محصول گرفتاری طایر شوق در دام اشتیاق باشد.

و اما غزل. ابداع و انتخاب غزل نیز یکی دیگر از نشانه‌های قریحه‌ی شاعرانه و هوشمندی تاریخی انسان ایرانی برای بیان مافی‌الضمیر خویش است‌.
غزل به‌ویژه آنان که شعریت بیش‌تری دارند هرآنچه را که مثنوی باید رعایت کند کنار می‌گذارد. نه این‌که مثلن حافظانه‌های حافظ یا غزل‌های خاص مولانا نظمی و..ندارد، دارند اما آن نظم ِ متلاطم برآمده از جهان سازمان‌یافته‌ی #این‌جا نیست، «نظمی‌ست پریشان» و مختص جهانی دیگر که فقط کسانی آن را درمی‌یابند که به نوعی چنان جهان نهانی را تجربه کرده‌باشند
غزل بیشتر درجهان غیب اتفاق می‌افتد:

دوش دیدم که ملایک در می‌خانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

حال وهوای این غزل کاملن ماورایی‌ست

ادامه در فرسته‌ی بعد👇👇
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️ادامه‌ی درنگی در غزلی از مولانا 👆👆👆
همانطور که گفته‌اند به‌ظاهر در هر بیت غزل ممکن است حالتی اتفاق بیفتد که در خانه‌ی( بیت) پیشین وجود نداشته.

( توجه کنید به این‌که بسیاری بر بی‌پیوندی ابیات غزل به‌ویژه نزد مولانا و حافظ تاکید دارند و کسانی مثل پورنامداریان در صدد نفی چنین ایده‌ای‌اند) در غزل زمان پریشی بیش‌تر است و احوال راوی هم پریشان‌تر است. مثنوی در زمین خودآگاه پدید می‌آید و غزل جوشیده از دریای ناخودآگاه است. همین نکات است که قالب غزل را کوتاه می‌کند. جرقه ها و شعله‌های عالم جان نباید زیاد طول بکشد چون این گذرا بودن جز لاینفک آن شعله هاست و از دیگر سو اگر بپایدنظم ساحت حضور را به هم خواهد ریخت زبان/جهان انسان خواهد سوخت و هر لحظه منصوری بر داری خواهد رقصید.
مجملش گفتم، نگفتم زآن، بیان
ورنه هم افهام سوزد هم جهان..
باری عرصه‌ی غزل چنین است و جالب این‌که مولانا با ظهور دوباره‌ی شمس در قونیه در حول و حوش چهل سالگی غزلیات را می‌آغازد و تا دم آخر عمر هم غزل‌گوست ولی مثنوی را علی الظاهر به خواست حسام الدین و در ادامه‌ی مثنوی‌هایی سنایی و عطار در پنجاه و پنج‌شش سالگی شروع می‌کند و در اواخر عمر هم آن را کنار می‌گذارد...

#دکترمحسن_یارمحمدی
دانش آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی
بخش بعد را در فرسته های بعدی ببینید..
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️ درنگستان
-درنگی در غزلی از مولانا( بخش ۲)

من آن شب سیاهم کز ماه خشم کردم ...

در یادداشت پیشین شماره‌‌ی (۱) باشتاب برخی از تفاوت‌های جهان مثنوی و غزلیات شمس را برشمردم و اکنون ادامه‌ی آن جست‌وجو:
۲- متن مذکور یک غزل است پس نخست باید اثبات‌کرد این غزل سروده‌ی مولاناست.
در غزلیات، غزل‌ها و ابیات فراوانی وجود دارد که الحاقی‌ست زیرا محتوای آن‌ها با مثنوی و نیز غزلیات قطعی جلال الدین، سازگار نیست و از دیگر سو مختصات زبانی و زیباشناختی آنها نیز همراه و هم‌سو با سخنان مولانا نیست؛

من سر نخورم که سر گران است
پاچه نخورم که استخوان است و الخ
تا؛ من خر نخوهم (به همین ابتذال)

نگاهی همه‌جانبه به جهان مثنوی و غزلیات شمس نشان میدهد که مختصات زبانی، بلاغی و نیز موسیقایی این غزل مشابه دیگر سروده‌های مولاناست
وزن دولختی و ریتمیک(مفعولُ فاعلاتن) ردیف دوکلمه‌ای، قافیه‌های میانی و.. نشان می‌دهد غزل یا هنگام سماع سروده شده یا برای سماع به کار می‌رفته، مختصات نحوی و واژه‌گانی، و نیز وجود غزلی در همین حال و هوا؛

ای مطرب این غزل گو کای یار توبه کردم
از هر گلی بریدم وز خار توبه کردم

در جرم توبه کردن بودیم تا به گردن
از توبه های کرده این بار توبه کردم..

می‌گوید این سخنان از مولاناست.
شاید بزر‌گترین عامل تایید این سخن محتوای غزل است
۳- اما محتوای غزل چیست و مولانا دراین غزل چه می‌گوید؟
از نظر من مولانا جلال یکی از زبردست‌ترین روان‌پژوهان تاریخ است نمی‌گویم روان‌شناس چون نسبت به «لوژی» حساسیت دارم و آن را محصول جهان مدرن، اسطوره‌ی علم و برأمده از مفهوم یونیورسال(جهان‌شمولی) میدانم نه جهان امروز، از دیگر سو روان انسان را امری سیال و بالنده می‌دانم و بزر‌گ‌تر از اینکه تن به شناخت‌های قطعی بدهد
به‌هر روی مولانا را روان‌پژوهی یافته‌ام که سال‌ها سال در مازهای راز جان و هزارتوی روان خویش و نیز دیگران چرخیده و در رقصی شهودی زیروبم بودِ خویش را به مکاشفه نشسته و بعد در مثنوی و غزلیات به نمود رسانده
وقتی در نخستین داستان مثنوی می‌گوید:طبیبان بدن،از حال درون کنیزک بی‌خبر بودند و همین بی‌توجهی موجب بی‌اثری و بداثری درمان‌ها می‌شد، نشان می‌هد او در پنجاه‌واند ساله‌گی عمر خویش چه قدر در لایه‌های وجودی انسان غوطه خورده
وقتی در همین داستان کنیزک را به جایی خلوت می‌برد و به او اطمینان میدهد:
«بر تو من مشفق ترم از صد پدر»
آشکار می‌کند که کار بزرگ روان‌درمان‌گر ایجاد پیوند والد و مولود است که پیوندی است بی‌همانند
وقتی کنیزک را روی تختی میخواباند و با او به گفت وگو می‌نشیند صدها سال پیش‌تر از فروید تخت درمان را به‌کار برده و وقتی سوالاتش را این‌گونه شروع می‌کند که کجایی هستی؟به ما یاد می‌دهد سراغ ریشه های در اعماق زمان برویم و آن‌گاه که می‌پرسد
«از قرابت کیستت خویشی و پیوسته‌گی با چستت؟»
به ما می‌آموزاند که انسان موجود در ربط و موجود مرتبط با است و اتفاقن پیوندهاست که موجب ویرانی ماست.ما با کسی و چیزی که پیوند نداریم کاری‌مان نیست و..
باری این روان‌پژوه بزرگ در جای‌جای مثنوی پرده از بودهایی برمی‌دارد که دیدن و فهمیدن‌شان برای انسان جست‌وجوگر واجب است
مثلن او باور دارد:
تو یکی تو نیستی ای خوش رفیق
بلکه گردونی و دریایی عمیق

آن تو زفتت که آن نهصد تو است
قلزم است و غرفه‌گاه صد تو است

تو در لهجه‌ی بلخی توو خوانده می‌شده پس باید تداعی‌گر تو دوم شخص و توو به معنای لایه باشد
دیدار با این تو‌ها یا من‌های بسیار زیاد مولانا غوغایی در مثنوی و غزلیات و نیز زنده‌گی شخصی مولانا پدید آورده وقتی می‌گوید:
در دوچشم من نشین ای آنکه از من من تری
تا قمر را وانمایم کز قمر روشن‌تری
(در نه بر ، وانمایم خیلی مهم است)
کسی را یافته که از او او‌تر است و می‌خواهد او را به درون خود ببرد
یا وقتی در پاسخ اجیرشده‌‌ای بی‌خبر که از او می‌پرسد:تو گفته‌ای«من با هفتاد دو ملت یکی‌ام» پاسخ می‌دهد:
«آری»
و سیل فحش‌های ناموسی از گندچاله‌‌ی دهان شخص می‌ریزد بر سر و صورتش، اوست که می‌گوید:
«با همه ی این‌ها نیز که گفتی یکی‌ام»
آشکار می‌شود که این مرد اهل سلوکی راستین در هزارتوی جان و روان خویش به عنوان یک انسان بوده و
«این چاک گریبان تو بی‌چیزی نیست»
باری در مثنوی و به‌ویژه غزلیات ما با منظومه‌ای از من‌های گوناگون مولانا روبه‌رو می‌شویم و از قضا یکی از عوامل درک نشدن مولانا از سوی اکثر مدعیان همین است
این من‌های گوناکون مثلن در شاهنامه هم هست اما نمودش در افراد گوناگون جلوه‌می‌کند چون جان حاکم بر حماسه‌ی بیرون همین است. پهلوانان و شاهان و اشخاص حماسه‌ی درون، همه یکی‌ست و آن خود راوی‌ست ازین روست که مولانا کل مثنوی را «شرح حال ما» می‌نامد
ادامه در فرسته‌ی بعد👇
#محسن_یارمحمدی

Niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ادامه‌ی یادداشت دوم 👆👆
⭕️⭕️درنگی در غزلی از مولانا ( بخش ۲پایانی)

این ما نه فقط مامی، سلطان ولد ، برهان محقق، شمس تبریزی ، کیمیا خاتون، صلاح‌الدین، حُسام‌الدین و.. است. که بیش‌تر و پیش‌تر از این من‌ها، من‌های درون اوست که در آسمان جان و زمین تن مولانا و هر انسان دیگر حضور دارند.
این من‌ها از من هیچ پوچ خاک‌سار عبد ... را در برمی‌گیرد تا منی که به قول حافظ در سیر و سلوک آسمانی با ساکنان حرم و ستر عفاف ملکوت هم پیاله می‌شود و در مجلس انس با فرشته‌گان معصوم بزم پای‌کوبی و دست افشانی راه می‌اندازد. (من دیونیزوسی انسان؟!)
و نه فقط این بساط طرب با اهل ملکوت دایر می‌شود، که گاه او هم‌دم و هم‌کلام «رب العالمین» می‌شود ( به حکم کلم الله موسی تکلیما) و با او هم‌نشین...
و در این غزل نیز حتا از این‌ها که گفته سد فراتر می‌رود. چرا و تاکجا؟!
از یک منظر در این غزل مولانا در مقام یک انسان بر «الله» نیز می‌شورد و همچون پدر خویش( آدم) بر او عصیان می‌کند و حتا خشم می‌گیرد. کاری که حافظ رندانه آن را بیان می‌کند.
پدرم روضه‌ی رضوان به دو گندم بفروخت..
ولی مولانا در مقام انسان قد راست می‌کند و با زبانی صریح چنین شطحی غریب را بر زبان جاری می‌کند تا مفهوم راستین انسان را بیان کند:
سرم به دنیی و عقبا فرو نمی‌آید..
تبارک الله ازین فتنه‌ها که در سر ماست.
( آوردن تبارک الله اتفاقی نیست) این نگاه شاید نگاهی مدرن تلقی شود کسانی در نسبتش به معرفت اندیشان گذشته ترس داشته باشند اما به هرحال چیزی است که آشکار است.

از دیگر سو و در همان بافت عرفان دیرسال ما می‌دانیم که انسان جست‌وجوگر حقیقت و زیبایی، نام رمز جمیع ذوات و صفات را «الله» نهاده. کسی و چیزی که فراتر از هر من است و البته قبله‌گاه و هدف همان انسان جست‌وجوگر.
این الله خلقیاتی وصفانی دارد و کار انسان حقیقت‌جو «تخلق به اخلاق الله» است.
یکی از این صفات که دیگر بزرگان وادی معرفت به انحا مختلف داشتنش را شرط راه و را‌ه‌رو دانسته اند استغناست. عطار در هفت وادی خویش وادی چهارم را پس از طلب و عشق و معرفت ، استغنا دانسته که از قضا پس از آن است که توحید پدید می‌آید.
یا حافظ می‌گوید:
خوشا آن‌دم کز استغنای مستی
فراغت باشد از شاه و وزیرم

دقیقن در همان غزل حافظانه‌ای که شاعرترین شاعر جهان در لحظات مستی و راستی می‌گوید:
من آن مرغم که هر شام و سحرگاه
ز بام عرش می‌آید صفیرم...

باری اگر استغنا ویژه‌گی باری‌تعالی است چرا او این ودیعه را در آینه‌ی وجود انسان نتابانده باشد تا انسان ِ سالک طی احوال خویش به دیدار با چنین منی برود؟
منی که وقتی رخ می‌گشاید اساس زبان/جهان انسان فرومی‌ریزد و این‌جا همان نقطه‌ عطفی است که شعریت محض پدیدار می‌شود. سروده‌ها و سخنان معناگریز و گاه معناستیز انسان سالک در همین نقطه عطف شکل می‌گیرد. سبحانی ما اعظم شأنی بایزید یا همان غزل دیگر مولانا :
اَه چه بی‌رنگ و بی‌نشان که«منم»
کی ببینم مرا چنان که«منم»

این جهان آن جهان مرا مطلب
هر دو گم شد در آن جهان که «منم»

بحر من غرقه گشت هم در خویش
بوالعجب بحر بی‌کران که «منم»..
یا:
داد جاروبی به دستم آن نگار
کز کف دریا برانگیزان غبار
( گفت از دریا ....)

این حضور در لامکان و اعلان استغنا نه فقط در مثنوی و غزلیات که در زنده‌گی مولانا نیز نمود دارد. آن‌جا که افلاکی حکایتی از خداوندگار می‌أورد که روزی در باغ حسام الدین مولانا پا در جوی نهاده بود و معارف می‌فرمود‌ در اثنای کلام به صفات سلطان الفقرا شمس تبریزی مشغول گشت و مدح‌های بی‌نهایت فرمود.کسی آه بکرد و گفت: زهی حیف و.. مولانا فرمود:چرا حیف و چه حیف و این حیف بر کجاست و..
گفت: حیف که خدمت شمس درنیافتم و.. حضرت مولانا ساعتی عظیم خاموش گشت و هیچ نگفت و بعد سربرآورد که: اگر به خدمت شمس عظّم الله ذکره نرسیدی به روان پاک پدرم به کسی رسیدی که بر هر تار موی او صدهزار شمس تبریزی آونگان است و در ادراک سِرّ او حیران..

#محسن_یارمحمدی
دانش آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️درنگ هزارساله
#سنایی_غزنوی

دوستی گفت: صبر کن زیراک
صبر کار تو خوب زود کند

آب رفته به جوی باز آید
کارها به از آنکه بود کند

گفتم: ار آب رفته باز آید
ماهی مرده را چه سود کند


@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#لاطالائیل ،

تنها انسان ترسوست که دیگران را می‌ترساند.

@niazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️عروس قدرت و داماد فساد

در سراسر ادبیات هزار و دویست ساله‌ی ما دایره‌ی اهل قدرت گندچاله‌ی فساد بوده‌است.
هر سخن‌ور و شاعر و نویسنده‌ای که بویی از آزاده‌گی برده به نحوی از انحا و شیوه ای از شیوه‌ها صاحب قدرتان و مسندنشینان را رسوا کرده است کأنه قدرت سیاسی ، نظامی ، دینی و .. حتا معنوی عروس حجله نشین داماد فساد و تباهی است.
عارفی خود را به جنون می‌زند تا خلیفه از قاضی‌القضاتی او چشم بپوشد، فیلسوفی همه عمر در گریز از سلطانی است که علم را زینت دربار می‌خواهد ، حکیمی قدرتمندان را خوکانی میداند که در پی ستایش‌اند، ژولیده پیری پرنده، علما را راهزنان دین محمد می‌داند، و حافظ قرآنی به شاهان و شیخان و.. می‌تازد که عرصه‌ی شطرنج رندان را مجال شاه نیست و...
شیخ و حافظ و مفتی و محتسب همه تزویر میکنند...
در این سروده نیز پروین اعتصامی به گونه ای نغز پرده از فساد دستگاه نظارتی و قضاوتی برمی‌دارد که بارها خواندنش ارزش‌مند است...

- می‌دانیم و می‌دانی چه شد..

برد دزدی را سوی قاضی عسس
خلق بسیاری روان از پیش و پس

گفت قاضی کاین خطاکاری چه بود
دزد گفت از مردم‌آزاری چه سود

گفت، بدکردار را بد کیفر است
گفت، بدکار از منافق بهتر است

گفت:هان بر گوی شغل خویشتن
گفت: هستم همچو قاضی راهزن

گفت: آن زرها که بردستی کجاست
گفت: در همیان تلبیس شماست

گفت: آن لعل بدخشانی چه شد
گفت: می‌دانیم و می‌دانی چه شد

گفت: پیش کیست آن روشن نگین
گفت: بیرون آر دست از آستین

دزدی پنهان و پیدا، کار توست
مال دزدی، جمله در انبار توست

تو قلم بر حکم داور می‌بری
من ز دیوار و تو از در می‌بری

حد به‌گردن داری و حد می‌زنی
گر یکی باید زدن، صد می‌زنی

می‌زنم گر من ره خلق، ای رفیق
در ره شرعی تو قطاع الطریق

می‌بَرم من جامهٔ درویش عور
تو ربا و رشوه می‌گیری به‌زور

دست من بستی برای یک گلیم
خود گرفتی خانه از دست یتیم

من ربودم موزه و طشت و نمد
تو سیه‌دل مدرک و حکم و سند

دزد جاهل، گر یکی ابریق برد
دزد عارف، دفتر تحقیق برد

دیده‌های عقل، گر بینا شوند
خود فروشان زودتر رسوا شوند

دزد زر بستند و دزد دین رهید
شحنه ما را دید و قاضی را ندید

من به‌راه خود ندیدم چاه را
تو بدیدی، کج نکردی راه را

می‌زدی خود، پشت پا بر راستی
راستی از دیگران می‌خواستی

دیگر ای گندم نمای جو فروش
با ردای عُجب، عیب خود مپوش

چیره‌دستان می‌ربایند آنچه هست
می‌بُرند آنگه ز دزد کاه، دست

در دل ما حرص، آلایش فزود
نیت پاکان چرا آلوده بود؟!

دزد اگر شب، گرم یغما کردن‌است
دزدی حکام، روز روشن است

حاجت اَر ما را ز راه راست برد
دیو، قاضی را به هرجا خواست برد

#پروین_اعتصامی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
⭕️⭕️فرزندان_ایران
#ریشه_درآب_است..

سرزمینی که ایران‌اش می‌نامیم، پهنه‌ی بزرگی که ایران فرهنگی‌اش می‌خوانیم قرن‌ها قرن است بر همین خاک سنگ لاخ یا کویری زیسته‌است اگرچه دوسوی‌اش را دو رودخانه مشخص می‌کرده اما در میان این دو رودخانه یا سنگستان داریم و یا خشکستان ... با این حال مردمان این دیار به هزاران سال حامل آتشی بوده‌اند که به قول حافظ‌شان هرگز نمی‌میرد.
این دیر مغان مهرپرستی و مهرپرستان در سایه ی تلاش بسیاران از خرد و کلان مانده‌گار بوده و با مهرآگاهی و تلاش ما و فرزندانمان مانده گار خواهد ماند.
وقتی نوجوانان و جوانان این دیار علیرغم همه‌ی سختی‌های کشنده و محدودیت های احمقانه غالبن به کمک والدین خویش این چنین اهل هنر و شعر و موسیقی و ... تفکر می‌شوند یعنی هنوز ریشه در آب است و لاجرم امید ثمری هست هنوز ..

گر نخل وفا بر ندهد چشم تری هست
تا ریشه در آب است امید ثمری هست

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️جلوه‌های جنون

...جنازه‌های تعفن
گریخته از دخمه‌های هزاران هزار سال
در نقاب آشکار تفرعن
و بویناک نا
با کوهی از چربی و پیه
در رستوران‌های مدرن چرخان
سفارش مغز می‌دهند
و از آن بالا
خودشان را
بر تمامت یک شهر
ادرار می‌کنند..
آغا محمدخان
با صدایی مانده در سر یک دوراهی
هی جیغ می‌کشد؛
« وصیتش را
بعد از دویست سال
تکرار می‌کنند....

#محسن_بارانی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️یادستان..

به گمانم ده دوازده‌سال پیش بود که تهیه‌کننده‌ی خوش‌ذوق رادیو خانم ناهیدگودرزی از من خواست به عنوان کارشناس ادبی و گاه نویسنده، شاهنامه‌‌ی فردوسی بزرگ را در رادیونمایش تحت نام «نامه‌ی باستان» نمایشی کنیم.
استاد نازنین «علی عمرانی» کارگردان و راوی این مجموعه‌ی حدودن صدقسمتی بود. سوای کار که به هنرمندی علی آقا و مجموعه‌ای توانمند بسیار خوب از آب درآمد.این کار موجب آشنایی من با مرد عزیزی شد که از جمله مردان اصیل نمایش و سینما و صداست.
علی عمرانی البته همچون همه‌ی هنرمندان دانشومند و اصیل سالهاست که با صداوسیما همکاری نمی‌کند اما او در طول عمر خویش آن‌قدر کار ارزش‌مند کرده که ماندگار بماند..
بهنام کلاه‌بخش عزیز هم برای این‌کار بداهه موسیقی می‌نواخت
من همیشه از بن جان آرزومند سلامتی و پاینده‌گی چنین ارجمندانی هستم.

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
⭕️⭕️یادستان

بیست و هشت سال پیش که در دانشکده‌ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران ادبیات عربی می‌خواندم، تا از جلوی تندیس فردوسی برسم به در ورودی سمت چپ، پچ‌پچ غریبی بین چند دانش‌جو رد و بدل می‌شد.
«دکتر تفضلی؟ چرا؟ احمد تفضلی؟! تصادف؟! کشته شده؟ مرده؟! قتل؟! صحنه‌سازی ؟! ..»
«چه قدر مهیب و غیرانسانی‌ست زیستن در چنین زمین و زمینه‌ای»
- می‌گویند: به اسناد و اطلاعاتی رسیده بود که در صورت انتشار تاریخ جهان و منطقه را باید از نو نوشت، تاریخی که غربی‌ها یا روس‌ها نوشته ‌اند.
- می‌گویند...
او همیشه از دور می‌دیدم و پس از أن دیگر من آن مرد را ندیدم که از پله‌های دانشکده برود بالا ..

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#غزلستان

تاریخ شگفت ایران زمین برای اکثریت مردمش هم‌چنان ناشناخته است و شاید از همین روست که این ملت مشغول تکرار آن است.
مثلن کمتر کسی می‌داند نخستین وزیرخارجه‌ی ایران #نشاط_اصفهانی است. شاعر ، خوش‌نویس و سیاست پیشه‌ای که به دیدار ناپلئون نیز رفت.
با این حال شعر او و خطش بسیار مشهور تر از آوازه‌ی مهم سیاسی اوست. شعری که نشان می‌دهد او در این عرصه انسانی توانمند بوده.
نشاط که دویست سال پیش وفات یافت از بزرگان سبک بازگشت نیز محسوب می‌شود.

طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد
در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد

منظر دیده قدم‌گاه گدایان شده است
کاخ دل درخور اورنگ شهی باید کرد

تیغ عشق و سر این نفس مقنع بخرد
زین سپس خدمت صاحب کلهی باید کرد

روشنان فلکی را اثری در ما نیست
حذر از گردش چشم سیهی باید کرد

شب که خورشید جهان‌تاب نهان از نظر است
قطع این مرحله با نور مهی باید کرد

خوش همی می‌روی ای قافله‌سالار به راه
گذری جانب گم کرده رهی باید کرد

نه همین صف زده مژگان سیه باید داشت
به صف دلشدگان هم نگهی باید کرد

جانب دوست نگه از نگهی باید داشت
کشور خصم تبه از سپهی باید کرد

گر مجاور نتوان بود به میخانه نشاط
سجده از دور بهر صبح‌گهی باید کرد

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#لاطالائیل ،

انسان قرن‌ها قرن است که برای زنده‌گی آمده است.اگر مرگ اصل بود هرگز زنده‌گی پدید نمی‌آمد. آنان که از مرگ می‌گویند و دیگران را به مرگ توجه می‌دهند برای آن است که خود بیش‌تر و بهره‌مندتر زنده‌گی کنند. نگاهی به تاریخ انسان به راحتی این نکته را برتو آشکار خواهدکرد. ستایش‌گران ِ مرگ آن را نه در حق خود که برای دیگران می‌ستایند...

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️علیه فراموشی

- این آش هم از اول شور بود..

به راستی حیفم آمد این یادآوری را نقل نکنم، به ویژه برای جوان‌ترها..

من سال‌ها سال است اهل دانش و فرهنگ‌ام و جست‌وجوگر این وادی باشکوه. و هم از خردسالی این‌چنین از آب درآمدم و هم اکنون که میان سالی را پشت سر میگذارم بر همانم که بودم...

تازه‌گی‌ها کسانی که سال‌ها تکیه زده بودند به مناصب شبه فرهنگی یا فرهنگی، به شدت اهل نقد یا رد یا طرد امور مربوط به حوزه‌ی فرهنگ و دانش و.. شده‌اند‌..
سال‌های دهه‌ی شصت و هفتاد که امثال من نوجوان یا جوانکی بودیم بی‌تاب دانایی و تشنه‌ی فرهنگ، ایشان میانسالانی بودند صاحب نام و صاحب نان و ... البته کارهایی هم می‌کردند.
آن ایام مای ناشی خیلی معترض بودیم به روندهایی که در کانونهای مثلن فرهنگی رایج بود (صدا و سیما،حوزه‌ی نشر و رسانه ، آموزش و پرورش ، سازمانهای گوناگون بهره‌مند از پول مردم و..)
ایشان البته آن زمان اهل افراط بودند در کارهایی که می‌کردند یا نظراتی که می‌دادند و این روزها نظرشان کاملن دگرگون شده و البته همچنان اهل افراط اند در بیان نظراتشان.
( چیزی که مرا وامی‌دارد تغییری در ایشان نبینم. چون افراط افراط است و اهل افراط را نباید جدی گرفت)
بگذارید جسارتن چند نام که می‌شناسید یاد آور شوم آقایان مهدی نصیری ، مصطفی رحمان‌دوست ، و حتا آسیدمهدی شجاعی و...
آقایان این آش هم از آغاز شور بود. حال یا شما ذائقه‌تان مشکل داشته یا دیگ‌تان با دیگ مردم فرق داشته...

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#لاطالائیل،

گذشته بد نیست ، در گذشته ماندن بد است. و نخستین شرط گذر از گذشته شناخت درست زوایا و خفایای آن است‌‌ شناخت دقیق چگونه‌گی و چرایی‌های گذشته ما را از آن عبور می‌دهد و مانع تکرار گرفتاری‌های پیشین می‌شود. راه درست شناخت نیز گریز از تک مرجعی و رجوع به همه‌ی منابع گذشته و حال است.

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Abooatta-(IRMP3.IR)
Jalil Shahnaz
#نوای_جان
#ابوعطا با اجرای بی همانند استاد نازنین
#جلیل_شهناز..
گوارای جان اهالی آسمان...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️برای امیدواری

#اهمیت_خردرابشناسیم

بعد از مدت‌ها که برنامه‌ای تله‌وزیانی بارها و ماه‌ها پخش می‌شده و هیچ‌کس نمی‌دیده یکی از میهمانان در شبکه‌ی جهانی اطلاع رسانی می‌کند که در آن برنامه یک مجری ابله به نماینده‌گی از تمام عوامل احمق به میهمانان مرگ‌ هدیه می‌داده‌اند.
خبر تمام ایران را می‌لرزاند.
نتیجه: «بی‌تاثیری هزاران میلیارد تومان مال غصبی، وقتی در دست بی‌خردان است و تاثیر شگفت رسانه‌های نوظهور..»»
کاش مردم ایران از همین اتفاق بزرگ‌ترین درس را بگیرند درسی که تمام دنیا و آخرتشان را روبه‌بهبود خواهد برد.
آن درس فهمیدن اهمیت بی‌همانند #خرد است.
وجود این تبار و نشستن‌شان بر مسندهای تصمیم‌گیری و تصمیم‌سازی و... بهترین و آشکارترین نشانه برای اثبات این نکته است :
« وقتی کسی و کسانی عقل و خرد را کنار می‌گذارند دقیقن تمام چیزهای نیک را کنار گذاشته‌اند. خرد نه یک چیز یا منش خوب که تمام خوبی‌هاست و نبودش ظهور و وجود تمام شرها»
اثبات کلامی و نقلی هم دارد هم در فرهنگ ایران خرد نخستین آفریده‌ی خداست و هم سخنی از پیامبر آمده که «اول ما خلق الله العقل»بنابراین اگر کسی یا کسانی خبری از نخستین آفریده‌ی خدا نداشته باشند قطعن از هیچ خیر دیگری بهره‌مند نیستند...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#دیوارنوشت‌ها


به فرزندان‌تان بیاموزیدکه؛
زنان رفیق‌اند
میهن‌اند
زنده‌گی‌اند

Niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️برهنه در اتاق شیشه‌ای

#زیستن_درجهنم

تلفنی، با یک دوست از مشکلاتش حرف می‌زنیم ؛ نگه داری از مادری کهن‌سال که گرفتار فراموشی است. از بحران بزرگ دیگری می‌گوییم که سر راه جامعه است. سپاهی بزرگ اما خسته و شکسته‌‌ از سالمندان در راه است. متولدین سالهای ۱۳۳۰ کم کم به هشتاد ساله‌گی خواهند رسید اما از سوی خیل مسندنشینان بی‌مایه هیچ چاره‌اندیشی خاصی صورت نمی‌گیرد. نه در حوزه‌ی درمان نه در حوزه‌ی سلامت روان و نه در حوزه‌ی رسیده‌ای به زندگی این عزیزان که اغلب، سالهای جوانی‌شان را در نظام دیوان سالاری اداری یا تولید صنعتی و... گذرانده‌اند اما مثلن تعهدات غارتگرانی به نام بیمه‌‌ی درمانی‌شان سخره‌آمیز است ، پرورش نیروهای متخصص و توان‌مند در حوزه‌ی نگه‌داری سال‌مندان پیش‌کش..
بماند که دوستم می‌گوید در فلان کشور از بلاد کفر روزانه دو متخصص سر به عمه‌ی سالمندش می‌زنند و مراقب امورش هستند و اگر دختر عمه اش بخواهد به مادر رسیده‌گی کند دولت ماهیانه ۲۰۰۰هزار دلار برایش کمک هزینه واریز می‌کنند..
افسوس‌ها و آه‌ها و اشک ها تمام می‌شود. ساعتی بعد پیامک می‌آید فلان شرکت برای نگه‌داری از سال‌مند شما حاضر است.😳😳😳
خبر میگیرم؛ بسته به شرایط در بیست و چهار ساعت یک تا سه چهار میلیون تومان دریافت خواهند کرد البته نیروها هیچ نوع آموزش و پرورشی برای این کار دریافت نکرده‌اند ..
متوجه‌اید که؟! هوش طبیعی می‌فهمد ما درباره ی چی حرف میزنیم و همان هوش اتفاقن چاه و چاله‌ی جامعه را خوب درک کرده منتها نمی‌رود این چاه‌ها و چاله‌ها را بپوشاند یا پل بزند رفته ایستاده سر گردنه تا ملت بیفتد توی آن بعد ایشان پول کسب کنند. داستان چه‌گونه‌گی کسب اطلاع اینان از مکالمات مردم یک طرف (این که عادی‌ست) وقاحت اخاذی را چه کنیم؟
در گوگل دنبال کالایی می‌گردم. نیم‌ساعت بعد پیامک، ایمیل و در صفحاتی که جست‌وجو می‌کنم هی آن کالا را بهم معرفی می‌کنند. راستی سابقه‌ی جست‌وجو را خاموش کرده‌ام ..
با همسر چای می‌خوریم و درباره‌ی تاثیر مثبت فلان داروی گیاهی حرف می‌زنیم، نه تلفنی ، نه با جست‌وجو در شبکه‌ی اطلاع رسانی و... در آشپزخانه... ساعتی بعد پیامک ، ایمیل و... روی گوشی ارسال می‌شود که...

#همین و همین‌قدر دردناک و ...

@niyazrstanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
2025/01/22 02:45:17
Back to Top
HTML Embed Code: