Telegram Web
#پریشان_سروده‌ها

هزارسال
در بی‌قرار محال
در جست‌جوی نامهای خداوند
آسمان و زمین را دویدم
برای آن تصور دور از دست
هزار نام گزیدم
اما چه فایده
به هزار و یکمین نام
اگر نمی‌رسیدم؛
اسم اعظم

«حیرا‌ن‌تر از تمام خدایان
در برکه‌ی عدم
تصویری دیدم
و....
به آخرین نام رسیدم...

#محسن_یارمحمدی بهمن ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#لاطالائیل،

آدمی‌زاد، به‌دل، آدمی‌زاد است و دل، به شور و شوق، به دیگری را دیدن و بی‌چون و چرا به دیگران عشق ورزیدن.
در سرزمینی که دل اشتیاقی ندارد برای دیگری، از جان مایه بگذارد، در دیاری که دل‌ها سنگ و سرد است شک نداشته باش خدای نشسته بر مسند قدرت، ابلیس سیاه دل ِ نامرد است....

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 بسته‌ی آموزشی ویژهٔ روز عشق

🔹 از ولنتاین (۱۴ فوریه= ۲۶ بهمن)
تا سپندارمذگان (۵ اسفندماه باستانی)

🔹 درسگفتارهای تن‌آمیزی (رابطه‌ی جنسی) و عشق
همراه با تحلیل سه فیلم سینمایی دربارهٔ عشق

🔹 مدرسان:
دکتر محمدرضا سرگلزایی (روانپزشک)
دکتر محسن یارمحمدی (دکترای ادبیات)
دکتر حسین محمودی (دکترای فلسفه)
دکتر مقصود فراستخواه (جامعه‌شناس)

🔹 با ۵۰ درصد تخفیف هفته‌ی عشق:
۳۹۰ دلار کانادا


🔹 تماس از طریق ارسال پیام متنی به واتساپ باشگاه پری‌فرونتال:

+17788585719
https://wa.me/17788585719

@drsargolzaei
@niyazestanbarani
@DrHosseinMahmoudi
⭕️⭕️هزاره‌ای دیگر برای استبداد(۱)

#تاریخ_بیهقی و بی‌خبری ما ایرانیان

بازگردیم هزار سال پیش‌تر
داستان در خراسان، غزنه، بلخ، طبرستان، خوارزم و..اتفاق می‌افتد.جایی که اکنون با برنامه‌‌های روس و انگلیس پنج‌شش کشور شده
فردوسی حدودن شست ساله است.او نگارش نخست شاهنامه را تمام کرده
ابن‌سینا هجده سال دارد و محمودغزنوی۲۷ سال که پسرانش،مسعود و محمد،به فاصله‌ی کمی از دو مادر متولد می‌شوند
محمود و پدرانش از ترکان جنگ‌آوری هستند که سامانیان به سپاهی‌گری برکشیده‌اند. کشور داری و دیوان‌سالاری از قبایل ترک برنمی‌آید‌ قرن‌هاست تازیکان برای وزارت و دبیری و عارضی و استیفا و قضا و.. تعلیم دیده‌اند و ایشان همچون ادوار دیگر امور بنیادین ملک را راه‌می‌اندازند
به سبب گستره‌ی پادشاهی ایران باید هر ناحیه را امیری گماشت که تا آن ناحیه را سدی کند در برابر تهاجم دشمنان، مکانی برای تهاجم و کسب غنایم، اخذ مالیات و ارسال به تخت گاه
محمود امپراطوری بزرگی از پامیر تا ری پدید آورده. بی میل نیست که خلیفه‌گری پوسیده‌ی عباسی را برافکند اما مگر دسیسه‌های نهان عباسیان برای بحران آفرینی در داخل قدرتهای شرقی مجال می‌دهد که آرزوی پس‌گرفتن بغداد از تازیان سیاه‌پوش محقق شود؟
به هر روی در چنین احوالی مسعود همراه برادر و عمویش که سه چهار سالی از آنها بزرگتر است. تحت نظر زنی فرزانه تعلیم می‌بیند زنی که خواب‌گزاری می‌داند تفسیر قرآن بلد است و.. به مسعود هفت هشت ساله می‌گوید خوابی که دیده‌ای بدین معناست که سلطان غزنه و خراسان و ری و سپاهان و.. خواهی شد
(تمام مستبدان نوزادی و کودکی شگفتی دارند اعمال عجیب برایشان ساخته می‌شود تا بعدها غلبه‌شان امری ماورایی تلقی شود)
مسعود در مجالس بالاتر از محمد و امیریوسف می‌نشیند.
(از همان کودکی در خیک مستبد می‌دمند و او را با روحیه‌‌ی فرادستی می‌ورورند)
مسعود در باد این توجهات اوج می‌گیرد.او در رزم و بزم از دیگران بی‌پرواتر است.ازکودکی دانسته پادشاهی اوراست و اخبار این اوضاع قطعن از چشم و گوش پدر پنهان نمانده پدر جاسوسانی بر پسر گمارده تا نفس‌هایش را بشمرند تا مبادا روزی علیه پدر بشورد
(این‌که صاحب قدرت از رقبا می‌ترسد او را بر می‌انگیزد افرادی را برکشد تا برای او جاسوسی کنند.جاسوس دنبال تقرب است او میداند محمود می‌ترسد.جاسوس از ترس سلطان استفاده میکند دروغ و راست به هم می‌آمیزد تا سلطان بیشتر به او پناه ببرد قدرت بیش‌تری به او بدهد و..)
اما محمود خبر ندارد، غلام‌‌خاصش که به #خلوت سلطان راه دارد خود جاسوس مسعود هجده ۱۹ساله است وگرنه چطور ممکن است که در داستان #خیش‌خانه جاسوسان مسعود خبر ارسال سرهنگ باسط‌الید را زودتر به مسعود برسانند تا او از رسوایی پورنوگرافیک خود نجات یابد؟
یا وقتی محمود با ترتیب دادن محفل باده‌نوشی و طرب،قصد دستگیری و حصر مسعود ۱۹ساله می‌کند، مسعود با سپاهی گران نزد پدر می‌رود و به پدر می‌فهماند که تمام ماجرا را می‌داند.به‌همین سبب محمود که از خرد بی‌بهره نیست از برپایی یک فتنه جلوگیری می‌کند و فرزند ناخلف را رها می‌کند.
او می‌داند مسعود پادشاهی به بادده است. اما مثل تمام مستبدان هیچ فرد قدرتمندتری را نپرورده تا پس از خود میراث بزرگ سلطنت را حفظ کند.نه تنها نپرورده که اکثر قدرتها را حبس و حصر و ترور کرده و حال مجبور است بین بد امیرمحمد و بدتر امیرمسعود اولی را انتخاب کند
محمود بارها مسعود را به ماموریتهای بزرگ می‌فرستد تا هم او را از تخت گاه دور کند هم امکان کشته‌شدنش را بیش‌تر (الملک عقیم) اما دهها دسیسه‌ی پدریان در پسریان کارگر نمی‌افتد
محمود غزنوی در ۴۰۹ پنج‌شش سالی پس از درگذشت فردوس بزرگ، می‌میرد
با سفارش محمود،گروه بسیار پدریان به پایمردی علی قریب( لقب محمود به او به معنای خویشاوند)حاجب بزرگ، امیرمحمد را بر تخت می‌نشاند و او علی امیرنشان ( تاج‌بخش) لقب می‌گیرد
امیرمسعود به سپاهان مشغول است که خبر مرگ پدر و تخت نشینی برادر کوچکتر را می‌شنود نامه‌ای به خلیفه می‌نویسد خبر مرگ می‌دهد و اطمینان که«من سپاهان و خراسان و فرارودان و هندوستان و..را خواهم دوشید و بخشی از ولیمه‌ی چرب را خدمت خلیفه خواهم فرستاد»
خلیفه‌ی طماع هم منشور امارت و سطلنت به مسعود می‌دهد. حال او شرعن نیز جانشین پدر است
(آیا واقعن نامه‌هایی رد و بدل شده یا مانند نامه‌ی خلیفه در باب حسنک این هم یک سناریو است؟!)
باری مسعود و پسریان از اقصا نقاط ولایات به جنب وجوش می‌افتند. سلطانی درگذشته و باید سلطان نو بر تخت بنشیند هرکس در رکاب او باشد اقطاع بگیر و نان‌پاره خور بزرگی خواهدشد..
👇👇👇
@niyazestanbarani
⭕️⭕️ادامه‌ی 👆👆👆
هزاره‌ای دیگر برای استبداد(۱)


...مسعود با سپاهی دهها هزار نفری رو به خراسان می‌نهد و فرصت طلبان زبل که میدانند امیرمحمد عیاش تاب مقاومت در برابر دسایس مسعود و اطرافیانش را ندارد در قرب به خداوند تازه تلاش می‌کنند.
حدودن در ۱۵تیرماه ۴۰۹ امیرمسعود از سپاهان راهی خراسان می‌شود و ۱۳ مهر همان سال به هرات می‌رسد.
حکایت قتل و ترور و حبس و عزل و...ها از این‌جا آغاز می‌شود.
مسعود ازین پس نخستین گام‌های آشکارش را برای سلطنت مطلق بر‌میدارد اما همچون تمام مستبدان این سرزمین او نمی‌داند که با اعمال بی‌خردانه‌‌ی خود، این نخستین گام‌های برشدن نیست ، نخستین قدمهای فروافتادن است...

#محسن_یارمحمدی
دانش آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#کوتابلندآه

چه شب‌ها که بیدار ماندم
برای تن غایب تو
غزل‌های جان‌دار خواندم

چه شب‌ها که تا صبح غم
در زمستان بم
ارگ و آوار و آوار و آوار

چه شب‌ها که بی‌هیچ دیدار
چه شب‌ها که بسیار بسیار
فقط قهوه‌ی تلخ و تکرار سیگار و سیگار...

#محسن_یارمحمدی ۱ اسفند۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from محسن یارمحمدی
⭕️⭕️ هزاره‌ای دیگر برای استبداد(۲)

#تاریخ_بیهقی و بی‌خبری ما ایرانیان

نگاهی به «تاریخ قدرت در ایران» نشان می‌دهد که احتمالن از جایی به بعد استبدادمحوری و مستبدپروری بخشی جدایی ناپذیر از ژنوم قدرت‌طلبان می‌شود‌.
در بیان این نکته از سیستم مهیب و عجیب دیوانسالاری ِ تکیه داده بر سپاهی‌گری سخن رفت و این‌که کسی مانند محمود غزنوی چه‌گونه و براساس سوءظن قدرتمندان پیرامون خویش را حذف می‌کرد تا جلوی سرآمد شدن دیگران را بگیرد.او حتا بر پسرش مشرفان گمارده بود تا تعداد نفس‌های جگرگوشه‌اش را بشمرند و به او گزارش کنند و نمی‌دانست غلام زیبا و هم‌خلوتش، جاسوس پسر هجده نوزده‌ساله‌‌ی خودِ اوست‌.
محمود تلاش داشت محمد را جانشین خود کند او بسیاری از نیروها آن‌چنان چیده بود که پس از مرگش مسعود به قدرت نرسد غافل از آنکه پسر بزرگتر و بسیاری از قدرت دوستان پیرامون او نیز بیکار ننشسته‌اند.
امیر مسعود با سپاهی بزرگ از اصفهان راهی تخت گاه (غزنه) شد و مهر ۴۰۹ به هرات رسید. در هرات بوسهل زوزنی ،چهره‌ای منفور و متعفن، خود را به سلطان تازه‌می‌رساند و ساعت‌ها با او خلوت می‌کند. احتمالن تمام نقشه‌های بعدی را(حذف سرآمدان مملکت) با مسعود طرح می‌کند. خلوتی که هیچ‌کس نمیداند در آن چه رفت اما بسیاری از چیزها مه بعدن بر سر مُلک ‌و مَلک و مملکت و.. رفت محصول آن شب بود‌.
علی قریب ، سالار بسیار قدرتمند محمود، فهمیده بود کار امیرمحمد پیش نخواهد رفت‌. او که خود در تخت نشینی سلطان ۶ماهه پیش‌گان شده بود امیرمحمد را خلع و محصور کرد.در ظاهر سپاهی برای مقابله با مسعود فرستاد اما به سران گفت در راه گروه گروه از سپاه اصلی فرار کنید و به مسعود بپیوندید. پس از این خوش خدمتی در میانه‌های آبان همان سال راهی هرات شد سرسپرده گی خود را به مسعود اعلان کند‌. او با وجود داشتن خدم و حشم و سپاه و ثروت نگریخت زیرا اعتقاد داشت با این کار آبروی سلسله‌ی غزنوی می‌رود و البته نمی‌توان از تقدیر گریخت. با وجود آنکه از خوی مستبد سی‌ویکی‌دو ساله مطلع بود چونان جادوشده‌ای مقهور نزد مسعود رفت اعلام وفاداری کرد و پس از ستایش‌های مسعود در حق او بلافاصله اسیر، تبعید ، محصور و بی‌سر و صدا مقتول شد.
این اگر نه نخستین حذف که بزرگترین حذف برای شروع سلطنت مسعود بود.
این اتفاق از دو منظر باید بررسی شود. نخست از نگاه قربانی ، علی قریب ، و دیگر از منظر قربانی کننده ، خداوند سلطان

مطالعات و دریافت‌های من از تاریخ ایران می‌گوید: یکی از پایه‌های نظام استبداد بی‌شک تقدیر است. و باید به موضوع تقدیرو سرنوشت نگاهی دیگر انداخت.
چنان‌که آمد، مسعود در خوابی نمادین دیده بود که سلطان خواهد شد(همه‌شان خواب و رویای سروری می‌بینند چنان که مثلن بهرام گور) این امر بیان استفاده از اصل حضور غیب و مقدر بودن امارت مسعود است
در چنین زیست‌‌جایی قربانی نیز باور دارد که باید قربانی شود چون فرار او از مسعود فراری محال است چه نمی‌توان از تقدیر گریخت بررسی ابعاد روانشناختی چنین افراد و چنان زیست‌جایی حتمن کار متخصصان است و بسیار هم مفید
به هر روی قربانی چنین می‌اندیشد و قربانی کننده نیز.در چنین فضایی انسان‌ نه موجودی قائم به خویش که ملعبه‌ی دست یک نیروی فراتر استسرنوشت خداوندی‌ست که بنده ی مقربش مقهور اوست اما این بنده نسبت به شخص، گروه، اقلیم و.. دیگری خداوند است و الخ
اگر ریز و درشت دستگاه حکم‌رانی کارگزار خداوند بزرگ امیر مسعود اند او نیز بازیچه‌‌ی دست تقدیر است و بازیگری که باید سناریوی محوله را خوب اجرا کند
بعید است سلاطین ندانند قلع و قمع بزرگان وفادار، منتقد یا حتا ناهمراه ‍ِ عاقل تیشه زدن به ریشه‌ی خویش است اما این خداوندان چونان برده‌گان تقدیر باید یکی یکی اطرافیان توان‌مند خویش را حذف کنند تا نهایتن مانند امیرمسعود در غربت کشته شوند و..
اواخر آذر مسعود وارد بلخ می‌شود و منتظر احمد حسن میمندی می‌ماند تا از حصر پنج‌ساله در هندوستان به بلخ برود
اِریارُق سالار هندوستان است از جانب محمود و نگهبان وزیر مغضوب، اما این اواخر چندان خط سلطان ماضی را نمیخواند و این موجب بدگمانی قدرت می‌شود‌
میمندی که می‌داند برای وزارت خوانده شده سالار هند را می‌فریبد و همراه خود چونان هدیه‌ای برای اثبات کارآمدی و وفاداری خویش نزد مسعود می‌برد
چندی بعد مسعود این سالار توان‌مند و نیز سالار غازی قدرتمند دیگر را محصور و مخفیانه معدوم می‌کند‌ و البته تمام اموال صامت و ناطق افراد مغصوب را مصادره کرده به خزانه ی خداوندی می‌ریزد
پایه‌های تخت درست نشده یکی یکی داردند می‌شکنند و بی‌گناه بر دار کردن حسنک وزیر نیز یکی ازین شکستن‌هاست که در آستانه‌ی نوروز ۴۱۰ صورت می‌گیرد
داستانی پرآوازه که در یادداشت بعد به آن خواهم پرداخت
#دکترمحسن_یارمحمدی
دانش آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#لاطالائیل،

در جامعه‌ای که #امرسیاسی (قدرت) خودش را بر تمام امور انسانی تحمیل کرده و رد پای حضور مطلقن نامشروعش در همه‌ی ساحات زنده‌گی انسان دیده می‌شود، جنهم تباهی و سیاهی پدید خواهد آمد که از خدا تا خود امرسیاسی را در آتش ابتذال خواهد سوخت. در چنین جامعه‌ای همه چیز ، همه چیز بی معناست؛ عشق، عدالت، آزادی، دانش، مسئولیت و... خدا و انسان...

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشتهای_پریشانی

⭕️⭕️ننگ روشن‌فکری در ایران و راه گریز از آن

ابونُواس را باید شاعر خمر و مذکرات و.. دانست. او در ۱۲۹.ش از مادری اهوازی و پدری دمشقی در اهواز به دنیا آمد، اشعاری بی‌پرده سرود، به زندان هارون‌الرشید افتاد وچو مادح عناصر ایرانی به‌ویژه خاندان #برمکی بود از زندان نجات یافت و...
شرح زنده‌گانی او دراز است اما می‌خواستم با تکیه بر یک بیت از او که اتفاقن ضرب‌المثل هم شده، از بیماری بزرگ روشن‌فکران روزگاران اخیر ایران بگویم؛

قل لمن یدعي العلم فلسفة
حفظت شیئا و غابت عنک اشیاء

به کسی که در دانش ادعای فلسفه دارد بگو: چیزکی به‌خاطر سپردی و بسیار چیزها از یاد بردی

من بیماری بزرگ بسیاری از روشن‌فکران (که تازه‌گی برای پاک کردن  لکه‌ی چنین ننگی به‌جایش کنش‌گر، فعال و... می‌گذارند)در صد‌صدوپنجاه‌ساله‌ی اخیر ایران را همین می‌دانم‌.

بگذارید برایش مثالی آشنا بزنم که احتمالن برخی‌‌مان از آن مطلع‌ایم؛
تا همین اواخر همه در ستایش علوم پزشکی داد سخن داده‌ایم و افتخار کرده‌ایم که انسان با تسلط بر این علوم توانسته جلوی بسیاری مر‌گها را (از نوزادی تا پیری بگیرد) بسیاری بیماری‌ها ریشه‌کن شده، طول عمر افزایشی دوبرابری یافته و.. یادتان نیست تا همین قرن نوزده و اوایل قرن بیستم میلادی بسیاری دانشمندان، نویسنده‌گان، هنرمندان ، سیاست‌مدران، ثروت‌مندان و.. مردمان عادی جوان‌مرگ می‌شدند؟! و.. حالا کیف کنید از خدمات علوم پزشکی تعظیم نمایید و..
ولی کسی فکر نکرد که اگر چخوف در چهل و چهار ساله‌گی می‌مرد، جای به نوآمده‌ای دیکر می‌سپرد. نفر بعدی می‌آمد و در غیاب درخت سایه افکن آفتاب گیر او، از نور و هوا و زمین برخوردار می‌شد و درختی و درختان دیگری سربرمی‌آورد.
دانشمندی که تا چهل پنجاه ساله‌گی نظریه‌ای داده بود خوش‌بختانه جان به خازن غیب تسلیم می‌کرد و با تکیه زدن بر مسند #استاداعظمی اندیشه‌های جوان را منحرف یا منکوب نمی‌کرد.
ثروت‌مند مال‌اندوز در پنجاه ساله‌گی می‌مرد و ثروتش دست وراث می‌افتاد و خُرد می‌شد و هیولای کارتل و تراست #ترامپی شکل نمی‌گرفت و..
از همه بدتر سیاست‌مداران نامیرای قدرت به دست، این‌همه عمر نمی‌کردند و تا هشتاد نود ساله‌گی نمی‌ماندند و حکم نمی‌راندند تا گند ِ گاز ِ سمی افکار متوهمانه‌شان هزاران هزار انسان را نابود کند.
سلاطین غزنوی و سلجوقی و مغول و... زود زود می‌مردند و همین که نفر بعدی و جوان‌تر می‌آمد جای شکر داشت.
نگاه کنید به تاریخ خودمان. بدترین احوال مردم در زمان کدام حکمرانان بوده است؟ هارون یا مأمون ؟ ناصر الدین‌میرزا یا احمدشاه و...؟
به تاریخ فلسفه در غرب نگاه کنید زایش اندیشه‌های نو و پی‌درپی مال کدام دوران است؟ تعداد متفکران تاثیر گذار چه وقت زیاد بوده و میانگین عمرشان چه‌قدر بوده ‌و مثلن نوام چامسکی ِ نود ساله ‌ی باحال چه‌قدر نسبت به چهل سال پیش شاخ و برگ نو داده؟
عیبی ندارد شما خشم‌گین نشو...
موافقم، بگو که خدمات علوم پزشکی خیلی رنج‌ها را از بشر دور کرد اما ابعاد دیگر را هم ببین. اگر نوزادمیری بد بود بگو که به احتمال بسیار زیاد فلان متکاثر یا جاهل یا قاتل ممکن بود در همان کودکی بمیرد تا جهان این‌همه بوی گند نگیرد.
آری اگر در سی ساله‌گی فلان عمل جراحی فلان متفکر را نجات نمی‌داد الان فلان اندیشه و فرضیه نبود اما بگو که همان سی‌ساله الان هشتاد سال دارد و همچنان بر همان نظر ایستاده و آستان مقدسش گرد نقد را نمی‌پذیرد مگر آن که طرف بمیرد و مجالی برای منتقدینش فراهم شود تا او را نقدی بکنند که البته چون نقد ِ به موقع نیست چندان فایده مند هم نیست.
به گمانم این مثال عین اثبات ادعای اولیه شده. روشن‌فکر ، کنش‌گر ، فعال و... ایرانی آن‌چنان غرق جوی خود خواسته یا دیگر خواسته قرار می‌گیرد که یادش می‌رود که « قبول اما به نتایج پنهانش اندیشیده‌ای؟!»
از من شاهد مثال نخواهید برایم از همان تعداد معدود اهل پروا بگویید.
جوگیر های این عرصه آن‌قدر زیادند و اتفاقن این زیادی آن‌قدر در حوزه‌های مختلف چپ و راست و مذهبی و غیرمذهبی و... هست که  می‌توان سیاهه‌ای بلند بالا تهیه کرد.
از امیرکبیر تا تقی زاده، از پنجاه و سه نفر و جلال و خلیل و شریعتی و..
این است که می‌گویم این مصرع مفصل مشترک اکثریت روشن‌فکران صد صدو بیست ساله‌ای ایران است.
حفظت شیئا و غابت عنک اشیاء

و راه گریز از آن چیست؟
معلوم است آهسته‌گی و جوگیر نشدن..

راستی اگر بزرگان صاحب نظری این یادداشت را می‌خوانند قبل از ردش بیندیشند که چه مقدار از نظراتشان پس از روبه‌رو شدن با نظر مخالف تغییر کرده؟ الان مثلن در شصت ساله‌گی بر سر همان نظر چهل ساله گی هستند یا تغییرش داده یا کلن کنارش نهاده‌اند و..
               #محسن_یارمحمدی
                 سوم اسفند ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️جلوه‌های_جنون

#فوتبال_سیاه

آیا می‌دانید مبلغ رسمی ( نه واقعی ) اعلام شده برای هزینه‌های لیگ فوتبال این کشور حدودن ۴۵ میلیون دلار است؟
آیا می‌دانید بودجه رسمی وزارت میراث فرهنگی ، گردش‌گری و صنایع دستی ( که عملن دوسه وزارت‌خانه است) تقریبن ۱۸ میلیون دلار است؟!
اولی احتمالن حدود هزاری نفری منتفع دارد و دومی حدود ۸۰۰۰هزار کارمند.
اولی جهنمی است با آتش بی اخلاقی و فساد عمومی و دومی متولی هزاران سال تاریخ فرهنگی و مسئول حدود یک میلیون و پانصد هزار متر مربع جغرافیای سیاسی ...
به نظر شما این همه پول از کجا و چرا به ویل متعفن چنین فوتبال فشلی ریخته می‌شود؟!

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#درنگ_عربی
#نزار_قبانی

...يا سيدتي
كيف أبشر بالحرية
حين الشمس تواجه حكماً بالإعدام؟

كيف سآكل من خبز الحكام
وأولادي من غير طعام؟

يا سيدتي:
إني رجلٌ لم يتخرج من بارات السلطة
في أحد الأيام
أو أشغلت وظيفة قرداً
بين قرود وزارات الإعلام !!
يا سيدتي:
إني رجلٌ لا أتوارى خلف حروفي
أو أتخبأ تحت عباءة أي إمام

يا سيدتي: لا تهتمي
فأنا أعرف كيف أكون كبيراً
في عصر الأقزام...

---------------- ترجمه : محسن یارمحمدی

..بانوی من ، 

وقتی که آفتاب
با حکم اعدام روبه‌روست
چه‌گونه آزادی را بشارتی بدهم

چه‌گونه سق بزنم نان فرمان‌روایان را
وقتی‌که کودکانم ندارند آب را و نان را

بانوی من ،
من آن مَردم
که هیچ‌یک از روزهایم را
در روسپی‌خانه‌های اهل قدرت سرنکردم
و شغلم کار بوزینه‌گان نبود
بوزینه‌ای در میان بوزینه‌گان وزرات‌خانه‌های بوق و سرود

بانوی من ،
من آن مردم
که در  پس حرف‌ها پنهان نمی‌شود
و زیر ردای هیچ پیشوایی پناه نمیگیرد

نگرانم مباش بانو
در روزگار کوتوله‌ها
من خوب می‌دانم چه‌گونه باید بزرگ باشم..

پ.ن: در فضای مجازی این شعر را به نام نزار قبانی دیدم تلاشهایم برای پیدا کردن اصل شعر و منبع مکتوب ( کتاب) بی‌نتیجه ماند اما...

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#شرح_احوال_ما
- سعدی و دردسخنانی همیشه‌گی

چنان قحط سالی شد اندر دمشق
که یاران فراموش کردند عشق

چنان آسمان بر زمین شد بخیل
که لب تر نکردند زرع و نخیل

بخوشید سرچشمه‌های قدیم
نماند آب، جز آب چشم یتیم

نبودی به‌جز آه بیوه زنی
اگر بر شدی دودی از روزنی

چو درویش بی‌رنگ دیدم درخت
قوی بازوان سست و درمانده سخت

نه در کوه سبزی نه در باغ شخ
ملخ بوستان خورده مردم ملخ

در آن حال پیش آمدم دوستی
از او مانده بر استخوان پوستی

وگرچه به مکنت قوی حال بود
خداوند جاه و زر و مال بود

بدو گفتم: ای یار پاکیزه‌خوی
چه درمانده‌گی پیشت آمد؟ بگوی

بغرید بر من که عقلت کجاست؟
چو دانی و پرسی سؤالت خطاست

نبینی که سختی به غایت رسید
مشقت به حد نهایت رسید؟

نه باران همی آید از آسمان
نه بر می‌رود دود فریادخوان

بدو گفتم: آخر تو را باک نیست
کشد زهر جایی که تریاک نیست

گر از نیستی دیگری شد هلاک
تو را هست،بط را ز طوفان چه باک

نگه کرد رنجیده در من فقیه
نگه کردن عالم اندر سفیه

که مرد ارچه بر ساحل است ای رفیق
نیاساید و دوستانش غریق

من از بینوایی نیم روی زرد
غم بینوایان رخم زرد کرد

نخواهد که بیند خردمند، ریش
نه بر عضو مردم،نه بر عضو خویش

یکی اول از تندرستان منم
که ریشی ببینم بلرزد تنم

مُنَغَّص بود عیش آن تندرست
که باشد به پهلوی بیمار سست

چو بینم که درویش مسکین نخورد
به کام اندرم لقمه زهر است و درد

یکی را به زندان درش دوستان
کجا ماندش عیش در بوستان...

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️جهان_واژه‌ها

#تعطیل(در حاشیه‌ی تعطیلی یک کشور)

تعطیل واژه‌ای تازی است از باب تفعیل و ریشه‌ی «عَطل». تفعیل برای متعدی کردن است یعنی چیزی را باید عطل کرد.
و اما معانی عطل که بسیار بسیار معرف وضع حالیه‌ی کشور ج‌.الف است در قاموس‌های عربی به شرح زیر است؛
- بی مال شدن
- از دانش و ادب تهی شدن
- بی زه شدن کمان
- بی‌افسار شدن اسب
- بی‌هوده شدن
- بی زر و زیور شدن زن
- بی‌کارشدن کارگر
- بی‌چوپان رهاشدن شتر
- بی آب شدن چاه
-آباد نکردن و کشت و کار نکردن زمین

عاطل: مرد بی‌همه چیز (علم، ادب، بهره و..)
عاطله: زن بی منزلت ، غیر شریف ، بی‌ارزش
عاطل هم‌معنای باطل است معانی باطل را خودتان نگاهی کنید. اول این که باطل متضاد و دشمن «حق» است.

حال و به برکت خیل عظیمی از نامسئولان عاطل و باطل ، ماییم و یک کشور که دایم‌التعطیل ....

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️ جلوه‌های جنون

#با یاد شهر سوخته‌ی سیستان
و رودخانه‌ای که تو بودی


..هنوز یادم هست
یک روز
پیش از آن‌که غروب
بماسد به پلک‌های داغ تابستان
رودخانه‌ای که می‌رسید به شهرم

گم شد

شهر هزار ساله‌ی من
یک شبه سوخت

تنهاتر از خدا
شهر را به دست بادهای کویر لوت سپردمچ

- چه فایده اگر می‌نشستم و
غصه می‌خوردم -

در جست‌وجوی تو
راهی ِبی‌راهه‌های همیشه شدم
در هیچ شهری مجال درنگ نداشتم

از کرمان و سپاهان
به تاخت دویدم
-اسب درون من زنده بود هنوز-
و رسیدم به همین تهران

با خسته‌گی هزار ساله نشستم
زیر سایه‌ی چنارهای فرسوده‌ی خیابان ولی‌عصر
بوی دود و بوق خیانت
می‌ریخت در مسیر نگاه

تو مانند یک راز
با بال‌های رنگ‌رنگ بلند
گویا
از کوچه‌های باریک و تنگ شیراز
رسیدی
-لبخند می‌زدی-
در کوزه‌ی تن خود
شرابی هزار ساله داشتی


باید تمام تو را سرمی‌کشیدم و ...
آرام آرام می‌خفتم
- با خود چنین گفتم -

تو ترسیدی یا من
نمی‌دانم

بادی وزید
سرنوشت یار و دیار
مکرر شد
و بال‌های اساطیری تو
ای زن تنها
دوباره پرپر شد

و من
بار دیگر
راهی بی‌راهه‌های همیشه ...

#محسن_یارمحمدی
۵اسفند ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️ هزاره‌ای دیگر برای استبداد(۳)

#یکی_برسرشاخ_بن_می‌برید

در یادداشتهای پیشین گفتم: رای خداوند یعنی مسعود غزنوی بر این قرارگرفت که مملکت را برای خویش خالی کند.
او دانه به دانه‌ی مخالفان، منتقدان، ناهمراهان ، ساکتان و گوشه نشینان را به نوعی حذف و حصر میکرد تا نوبت به حسنک رسید.
این حسنک پس از عزل وزیر سلطان محمود -(احمد حسن میمندی) که اکنون وزیر مسعود شده- وزیر محمود شد.
کسی که برای رضایت خاطر خداوند خویش در حق بسیاری کسان ژاژخاییده و ایجاد زحمت کرده‌بود از جمله همین احمدِحسن و نیز خداوند بعدی یعنی مسعود
چنان‌که از تاریخ بیهقی برمی‌آید حسنک انسانی اصیل، بزرگ، دولت‌مند و شجاع بوده ولی هم‌چون همه‌ی انسان‌ها آلوده دامنی و خطاکاری نیز داشته
با این حال خاطرش چنان برای محمود عزیز بوده که سلطان ماضی به خاطر او به خلیفه‌ی سیاه کردار بغداد دشنام می‌داده و حتا مایل به سرنگونی‌اش بوده
اما چه توان کرد؟دستگاه مستبد خلیفه‌گری سیصدسالی با کمک آخوندهای منتسبش در تمام شهرها و روستاهای سرزمین‌های اسلامی جا انداخته که خلیفه نماینده‌ی خدا، توهین به او توهین به پیامبر و خدا، و دشمن او ، دشمن خداست ضمنن حکومت او جاودان است و نابود نشدنی و..
همین‌ها بسیاری را ترسانده که بساط فساد و ظلم و جور خلفای تباه عباسی را برنچینند
به هرحال حسنک ثروتمند ِ حالا تنها، از پدریان است. مسعود و اطرافیانش چونان هر مستبد دیگری دارای خصلت کینه‌توزی، کینه پروری، لجبازی، نپذیرفتن اشتباه، بغض و نفرت بی‌مهار نسبت به غیرخودی‌ها و چشم پوشی بر خودی‌ها و.. هستند. مثلن بوسهل زوزنی ِ از پس وزیر و مشاور و خادم خداوند جدید، به سبب اندک بی‌توجهی حسنک به او در چند سال قبل، کینه‌ای مهیب از او به دل می‌گیرد و چون می‌داند مسعود هم از حسنک دل‌خوشی ندارد بساط اعدام او را به بهانه‌ی آزار خداوند جدید و رافضی بودنش می‌چیند.
حکایت بر دار کردن حسنک از زیباترین و دردناک‌ترین بخش‌های تاریخ بیهقی‌ست که باید بارها از زوایای گوناگون مدنظر قرارداد
در این‌جا به چند نکته در باب فرد مستبد می‌پردازم.
در هنگامه‌های دشوار و زمان تصمیمات دل‌آزار مسعود همیشه سعی دارد یکی به نعل و یکی به میخ بکوبد تا در زمان گرفتاری، راه فراری داشته باشد و کسی باشد که از سوی او متهم شود و مسعود به دیگران بنمایاند که موجب این بدبختی فلانی است نه من.«فلان جملات را که گفتم یاد دارید؟»
در چند مورد هم که عملکرد مسعود مستقیمن منجر به فاجعه می‌شود و راه فراری نیست، مسعود به خواست خدا و تقدیر الهی پناه می‌برد و دهن مخالفان را می‌بندد که؛ «شما دارید به ناموس اله اعتراض می‌کنید؟!»
این ویژه‌گی خداوندسلطان در تمامی اطرافیانش هم و بیش پر رنگ است‌. او که گاهی به درستی می‌غرد که: «دریغا چه قدر خون ریختن آسان شده و چنین نباید» خود لحظه به لحظه دنبال بهانه‌ای است تا غیرخودی‌ها را حذف کند‌‌.
دردناک اینکه این خصلت یک ویژه‌گی دیگر مستبدین را نیز آشکار می‌کند و آن دهن بینی و حرف پذیری از فرومایه‌گانی تازه به دوران رسیده است که دنبال حذف رقبا و کسب رضایت خداوندسلطان و یافتن مال و منال فراوان‌اند.
مستبد از بازمانده‌گان ادوار پیشین کمتر سخن می‌پذیرد. لابد از نظر روانی، این پیران و اهالی قدرت و نفوذِ از قبل، توطئه‌گرانی قهارند و اصالت و ریشه دارند و مانع میتوانند شد اما نورسیده‌گان عِده و عُده‌ی زیاد ندارند و بیشتر در قبضه‌ی قدرت امیر جدیدند. و البته ثمره حذف آنان و برکشیدن اینان فقط یه چهار سال بعد آشکار می‌شود
علاوه بر مسئولیت‌ناپذیری، دوپهلو بودن، لجبازی، کینه ورزی، سوء ظن به غیرخودی‌ها و.. شاید از بزرگ‌ترین ویژگی‌های مسعود و هر مستبد دیگری ترس است. ترس مواجهه شدن با یک اتفاق بزرگ. هنگامی‌که قرار است با یک سناریوی رسوا حسنک را بر دار کنند، امیر شهر را ترک می‌کند و به شکار می‌رود
در درجه اول انسان ظاهر بین می‌گوید این کار، از بی‌خیالی و نامهمی ِ اتفاق در ذهن مسعود ناشی شده اما وقتی قاصدی از سوی مسعود می‌آید تا به حسنک بگوید:
«تو گفته بودی ما را بر دار کن و ما از تو گذشته بودیم اما به فرمان خلیفه بردار میکنند» (نه میکنم) نشان از کینه، میل به تحقیر دیگران ، ترس و همان گریز از عواقب کار دارد.
بعدها هم وقتی سپاه مسعود ترکمانان سلجوقی را شکست می‌دهد او سخن درست فرماندهان سپاه را مبنی بر تعقیب و سرکوب مطلق سپاه شکست‌خورده‌ی سلجوقی را نمی‌پذیرد و می‌گذارد سر مار سالم بماند. یا در آخر کار هرچند بزرگان اثبات میکنند غزنه امن است و نباید فرار گونه به سوی هندوستان رفت این پادشاه بزدل راه گریز پیش می‌گیرد تا به دامان مرگی رقت‌بار بیفتد..
ادامه 👇👇👇
ادامه از قبل 👆👆👆
⭕️⭕️ هزاره‌ای دیگر برای استبداد(۳)

با این اوصاف آیا مسعود این‌همه بی‌دست و پا و ترسو است؟! البته که نیست. او در نوجوانی و جوانی و ایام سلطنتش که سی‌وپنج/ چهل سال دارد کارهای کارستان میکند. یک تنه سپاهی را در هم می‌ریزد. در نبردی چندین شیر بخت برگشته‌ی ایرانی را له و لورده می‌کند وددر شکار مهارت دارد سیستم جاسوسی اطلاعاتی بسیار قوی و دوست و دشمن کش دارد و... اما او در بزنگاه‌های حساس فردی می‌شود مستاصل، بدبخت و فشل ... و بدین سان ما با یکی دیگر از ویژه‌گی‌های عجیب مستبدان آشنا می‌شویم.
ترس آن‌جا که نباید ترسید یا شجاعت آن جا که نباید شجاع بود. محکمی و سنگین بودن در جایی که لازم نیست و نرم و رام شدن در مکانی که نا‌به‌جاست ... و البته هزینه‌ی تمام این‌ها را بیش‌تر و پیش‌تر از نظام استبدادی مردمان بدبخت می‌دهند مردمانی که بنده‌گان خداوند سلطان‌اند..

#محسن_یارمحمدی
دانش آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی
@niyazestanbarsni
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from محسن یارمحمدی
#یادداشتهای_پریشانی
⭕️⭕️فقر ویران‌گرتر از آن است که..

۱- باز با یک جوک شروع می‌کنم و توجه دادن جوک‌ها که معرف وضع روحی و روانی یک جامعه‌اند
یک هم‌شهری بدجوری با وانتش خلاف می‌رفت افسر راهنمایی او را متوقف کرد و گفت:گواهی‌نامه‌ات را بده
بنده خدا هم جواب داد:
مگر گواهی‌نامه داده بودی که حالا می‌خواهی؟
نکته‌ این‌که ما گاه از دیگری و دیگران (والدین و فرزند و دوست و مردم و..) توقعات و خواسته‌هایی داریم که لازمه‌اش فراهم کردن زمینه‌هایی پیشینی‌ست. زمینه‌هایی که ما هم در ایجادشان نقش داشته‌ایم اما نقش‌مان را بازی نکرده‌ و حالا طلب کاریم که طرف‌مان نقشش را درست اجرا نمی‌کند و باید چیز ناگرفته‌ی نداشته‌ را ارائه کند

۲- آیا امروزه کسی هست نداند که ملت ما سال‌هاست بر لبه‌ی«پرتگاه بودن و نبودن» مانده و فعلن نه فروافتاده و نه فاصله‌ای امن گرفته و عن‌قریب هر کدامش ممکن‌الوقوع است.
مجموعه‌‌ای که نخستین خشت وجودش را کژ نهاد نمی‌تواند دیواری یکی دو متری بسازد چه رسد لاف از ثریا زدن و دانش از آن استخراج کردن
آیا کسی هست عاملان پیدا و پنهان وضع موجود را نشناسد؟
عاملانی که طی دهه‌ها فقط و فقط مسایل، مشکلات، خطرها، بحران‌ها و..را به تعویق انداخته تا فجایع شده‌اند و عن قریب مصیبت عظمی خواهندشد کسانی‌که کار اصلی‌شان واژه‌سازی و واژه‌بازی‌ست
و همین اواخر دستگاه غریب‌شان به جای فروپاشی «ناترازی» گذاشته و البته خوب می‌داند این ناترازی فقط در حوزه‌ی نیرو نیست این ناترازی در تمام و تک‌تک حوزه‌های زیست فردی و اجتماعی ایرانیان حی و حاضر است و در اصطلاح قرآنی‌اش «الطامة الکبری»است
۳- دوستی برایم از زنی نوشت در آرایشگاهی در خیابان فرشته دو خانم مکالمه‌ای داشته‌اند مبنی بر دفن حسن‌ نصراله در مصلای تهران و پرواز هواپیماهای #عزراییلی بر سر تهران و..این خیلی عجیب است
بماند آن خانم ارزشی در آرایشگاهی که ورود خروجش ۴۰/۵۰ میلیون تومان آب میخورد چه کار داشته؟اما برای آن دوست نوشتم:
ما ملت عجیبی هستیم اما نه به سبب چنین مکالمه‌ای که در میان ۸۰/۹۰ میلیون نفر بلأخره ۸۰/۹۰ میلیون «نوع» انسان داریم از موجوداتی هنوز مانده در غارها و جنگل‌ها و.. تا انسانهایی که بسیار بسیار بینش‌مند و دانشمند و..هستند
برای اثبات عجیب بودن این ملت دلایل بسیار و درست دیگری هم هست.مثلن اهل مطالعه نبودن، جوگیری، مثلن درس نگرفتن از تاریخ در زنده‌گی شخصی و اجتماعی یا اجرا نکردن ابتدایی‌ترین وظایف فردی و انسانی، یا خودمحوری و خودبینی عجیب مردم و ندیدن دیگری و دیگران و..

من در حوزه‌ی مسئولیت‌ها و رفتارهای شخصی همیشه به مردم غرزده و ایشان را فروکوفته‌ام که «چرا ساده ترین امور انسانی یا مدنی را رعایت نمی‌کنند مخصوصن راننده‌گی یا رعایت فاصله در صف بانک و..» که بسیار بسیار بدیهی است اما شب گذشته یک ویدئو دیدم که پیکی موتوری، موتورش را عمودی کنار خیابانی ایستانیده و داشت لقمه‌ی نهارش را گاز می‌زد.ماشینهای گذری اگر دقت نمی‌کردند و راه کج نمی‌کردند حتمن با او برخوردمیکردند
من درگذر از کنار چنین آدم‌هایی حتمن بوقی می‌زنم و تذکری می‌دهم اما یک #آن به تنگنای (مالی،علمی، روانی و..) او فکر کردم
به بار سنگین و خردکننده‌ی فقری که روی دوش ‌های اوست، بعد حس کردم اصلن طرف در این دنیا نیست که بخواهد مناسبات این دنیا را رعایت کند
از کسی و کسانی و ملتی که به سبب چهار دهه رفتار و سیاست‌گذاری‌های غالبن حماقت آمیز و ویران‌گر ارتباطشان با دیگران و جهان و حتا خود و خداشان قطع شده،خواستن اینکه «امور مربوط به جهان و دیگران را در نظر بگیر»
بی انصافی نیست؟
دستگاه‌های وجودی (دریافت، پرداخت ، کنش و..) چنین شخص یا ملتی ویران است، چه‌گونه از ایشان انتظار داشته باشیم که چنان جملاتی نگویند یا چنین رفتارهایی نکنند؟اکثر این ملت تحت فشار فقر حاصل از وجود یک سیستم مدیریتی تباه، نابود شده و جنونی پنهان و گاه آشکار دارند، چه‌گونه از انسان بریده می‌توان توقع داشت کارهای انضمامی‌اش را درست انجام دهد؟
درحالیکه فقه هم می‌گوید «بر مجنون و محجور حرجی نیست»مخصوصن انسانی که فقر به جنونش رسانده
هرگز نمی‌خواهم و نمی‌توانم سلب مسئولیت فردی کنم،در همین سرزمین بلازده هنوز هستند بسیارانی که علیرغم دردهای استخوان‌شکن سعی دارند انسانی رفتار کنند و می‌کنند، کسانیکه اتفاقن وزنه‌ی فرونیفتادن به آن پرتگاه را به سوی زیستن و ماندن و خروج از تباهی، سنگین کرده‌اند اما بی‌شک اینان افرادی خاص‌اند که اتفاقن آنی درشان به ودیعه مانده است که همچنان مراعی انسان‌اند آنی که قطعن کسی و کسانی در جایی به‌ایشان سپرده و حال ایشان دارند با تکیه بر همان آن در کوران فقر ویران‌گر مرزهای انسان و انسانیت را پاس می‌دارند. اما بلاخره جز آن ۴درصد تباه الباقی این مردم اسیر فقرند و چیزی نگرفته‌اند که بتوانند چیزی بدهند
(مفید است؟ به اشتراک بگذارید)

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️ هزاره‌ای دیگر برای استبداد(۴)

#آزموده_را_آزمودن

مسعود غزنوی یک نمونه‌ی بسیار مناسب برای دریافت احوال و صفات و کنش‌ها و واکنش‌های یک مستبد و چه‌گونه‌گی سقوط اوست. البته شناخت احوال روانی و رفتاری اطرافیان هم به‌جای خود
خداوندسلطان بسیار سوءظن دارد. چرا؟ زیرا همیشه صدای از درون به او می‌گوید:«تو لیاقت چنین جایگاهی را نداری و برحسب اتفاق ...» و مستبد و دستگاه قاهره‌ی متکی بر پول و شمشیر و خرافات دم به دم چیزهایی جعل می‌کند تا اثبات کند او شایسته ترین انسان تمام اعصار است و تقدیر اله است که حامی اوست و.. در کنار این جعل‌ها، مسعود و هم‌دستهایش هر نا‌همسو یا حتا بی‌طرف را حذف می‌کنند تا به امنیت برسند و نمی‌رسند.(مثل کشتن نوزادان در داستان ضحاک و فرعون و..)
مستبد حسود است. امکان ندارد در هیچ حوزه‌ای کسی را فراتر از خود ببیند. پس فرادستان را فرو می‌کشد و فرومایه‌گان را بر صدر می‌نشاند تا همیشه احساس برتری کند.
مستبد وفادار نیست فردا که برسد او حتا سر حامیان دیروز و امروز خود را زیر آب می‌کند.
مستبد لجوج است به سخنان درست ناصحان خیرخواهش نیز گوش نمی‌دهد او فقط دوست دارد چیزی را که می‌گوید یا در ذهن دارد از دهان دیگران بشنود.
مستبد اهل وقت شناسی نیست شجاعت نا به‌هنگام دارد و ترس نابه‌هنگام و از قضا بسیار ترسوست. مستبد در هنگامه های سخت میدان خالی می‌کند چنین می‌نماید که فلان اتفاق اصلن مهم نیست اما درونش پر از آشوب و غلغله است. مستبد البته که منش‌ها و کنش‌های نیک هم دارد مثلن صدقه دادن به نیازمندان به سبب نجات از حادثه‌ی غرق شدن کشتی یا توبه‌‌ی جیلمی از شراب به سبب بیماری و.. اما بلافاصله برمی‌گردد به آن‌چه که هست.
مستبد حتا آزموده‌ی دلسوزش را می‌آزماید و در حق مردم سخت‌گیر است و نمونه‌اش این‌که؛
پس از آن که مسعود با نقشه و نیرنگ در آستانه‌ی نوروز ۴۰۹ اموال بسیار حسنک را مصادره میکند‌ وخودش را اعدام. دو سپاهی توانمندش را نیز فرومیگیرد و حذف می‌کند؛ اریارق و سالار غازی.
مسعود همچنان از آلتون‌تاش خوارزمشاه پیرمرد خردپیشه‌ی هوشیار که وزیری کارکشته‌ و اهل شیراز دارد می‌ترسد. خوارزم‌شاه در تمام عمر خدمت‌گزار محمود و دولت غزنویان بوده در حق مسعود هم خیانتی نکرده اما مسعود ضعیف النفس دایم از او هراسان است و اطرافیان پست فطرت هم بر آتش این هراس هیزم نفرت و حسد میریزند.
آلتون‌تاس در یک شب پر هول با زیرکی از اسارت مسعود احمق می‌گریزد. او نیک می‌داند و حتا به معتمدان دربار نیز می‌گوید که سقوط غزنویان به سبب رفتارهای این خداوندسلطان حرف‌شنوی سفله‌پرور نزدیک است.
مسعود هم دست از آزمودن او برنمی‌دارد نقشه‌ی بسیار کثیف و کودکانه‌ی مسعود در حذف خوارزمشاه لو می‌رود و امیر درمانده‌ی بدبخت پس از خراب شدن امور به ناصحان پناه میبرد و بوسهل زوزنی را در این کودتای عقیم، مقصر دانسته او را عزل میکند. خوارزمشاه با درایت بسیار مانع جنگ و خونریزی می‌شود اما مدتی بعد باز به آلتون‌تاش فرمان میدهد آشوب‌های علی تگین را خفه کند. در جنگی شگفت خوارزمشاه زخمی کاری برمیدارد عن قریب سپاه خوارزمیان فروخواهدپاشید اما وزیر شیرازی او با درایتی غریب پیمانی مفید با علی تگین می‌بندد. تن بی جان خوارزمشاه را در هودج گذاشته کسی او را نگه میدارد تا دشمن از مرگ امیر خوارزم مطلع نشود و بدین شکل بلایی بزرگ عجالتن دور می‌شود. مرگ خوارزمشاه ضربه‌ی بزرگی به مسعود است اما این انسان خودرای علیرغم افسوس واقعی در اعماق دل خوشحال است که رقیبی بزرگ حذف شده و نمیداند پسر خوارزمشاه چندی بعد آشوبی علیه او به پا خواهد کرد که مسعود با شمع دنبال پدر هارون آلتون‌تاش بگردد.
مسعود سرانجام و دوسال بعد از مرگ پدرش به غزنین می‌رسد. او که در ظاهر همه‌ی موانع پادشاهی را (از برادر و اقوام تا بیگانه‌گان و دشمنان) حذف کرده در خرداد ۴۱۱ وارد غزنه می‌شود. اما از نخستین فرمان‌هایش این است که « هر‌آن‌چه امیرمحمد در قالب هدیه و خلعت و تشریف و.. به خرد و کلان بخشیده بازپس بگیرند»
مردم و بزرگان بیشترین همکاری را برای بر تخت نشستن مسعود کرده‌بودند‌. خداوندسلطان جدید با کمترین دردسر و در میان استقبال پرشور مردم به پایتخت رسیده بود.همه انتظار داشتند مسعود کریم و بخشنده باشد. از دشمنان درگذرد و دوستان را بیشتر از پیش بنوازد اما باز تاریخ تکرار می‌شد و.. فرمان‌ها و ستم‌ها و بی‌رسمی‌ها و بی‌رحمی ها جاری شد و چندان زشت نامی افتاد که دشوار شرح توان‌کرد..و به یک‌بار دل‌ها همه سرد گشت و آن میل‌ها و هواخواهی‌ها که دیده آمده بود بنشست

#محسن_یارمحمدی
دانش آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی

@niyazestsnbsrani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#پریشان_سروده‌ها

.. نه من آدم این روزگار نبودم

باید کشاورزی می‌بودم یا دام‌داری
به هزارسال پیش از میلاد مسیح
یا پیش از حمورابی ابله

در حوالی آمودریا
یا حتا همین تیگره
که اوردوغان متوهم دارد می‌خشکاندش

یا حتا غار نشینی در کوههای سُغد
در دره‌های فرغانه

پیش‌تر از آن‌که کسی ادعاکند
خدایی وجود دارد و من
رسولش و
این
ده فرمان اوست

بر سفره‌ی بی‌دریغ دشت‌های بی‌رهگذر
کوه‌های غرق در دوشیزه‌های برف

از دست رنج خویش می‌خوردم
و پای‌مزدم
سینه‌ی گرم کبکی بود یا که تیهویی
کلی یا که آهویی

فقط می‌مانَد دست‌های تو
نمی‌دانم
شاید در سایه بان کهکشانهای بی‌لک
در شب‌های درخشان
تو هم بودی و هیچ نیاز نبود
که من
این‌همه راه بیایم برای دیدن تو
و شنیدن نام‌هایی که ابلیس
از دیدنشان شرم می‌کند
راستی
در این برهوت که دیوان به سرمایی ازلی
خشکانده‌اند
فقط چشمهای توست
که مرا گرم می‌کنند...

#محسن_یارمحمدی ۹اسفند ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️ هزاره‌ای دیگر برای استبداد( بخش پایانی)
#زیستن_در_مدارصفردرجه

درچهار یادداشت پیشین قصدداشتم بخشی از #ژنوم_خودکامه‌گی را در ایران، با توجه به ده دوازده‌سال سلطنت مسعودغزنوی ترسیم کنم
دراین میان از بی‌توجهی ناشی از عدم دقت و گاه بی‌سوادی روشنفکران صد صدوپنجاه ساله‌ی اخیرمان گفتم.
بی‌توجهی ویران‌گر ِ خرد و کلان روشنفکران به سازوکار زیستی ایرانیان در طول تاریخ و بی‌خبری از اساطیر و تاریخ و نیز کتب گران‌قدری مانند تاریخ بیهقی
از منظر من در این کتاب می‌توان بخش بزرگی از نقشه‌ی خودکامه‌گی را ترسیم کرد
رابطه‌ی خدایگان و بنده‌گان، اسباب پیدایش و قوام آن، دلایل فروپاشی نظام پیشین شبان/رمه‌گی، و تکرار و تداوم آن در سیستم بعدی، کم و بیش در تاریخ بیهقی نهفته است
محمد دهقانی در کتاب «حدیث خداوندی و بنده‌گی» طی مقدمه‌ای تلاش کرده از منظر اجتماعی و روان‌شناختی به این کتاب بپردازد منتها مقاله گونه‌ی او را باید فتح بابی در این مورد محسوب کرد و آغازی
جلال متینی نیز در مقاله‌ای مندرج در یادنامه‌ی ابوالفضل بیهقی سیمایی از مسعودغزنوی را ترسیم کرده و دیگران گاه به ترسیم مناسبات قدرت، چه‌گونه‌گی نظام دیوان ساری و.. پرداخته‌اند.
بااین حال هنوز هم تاریخ بیهقی و دیگر کتب دیرسال زبان فارسی میتوانند کمک بسیار بزرگی در پاسخ دادن به «چه بوده ایم و چرا؟» بکنند تا شاید بدانیم چه بایدمان کرد؟
به گمانم برای برون رفت از #مدارصفردرجه‌ای که ما ایرانیان قرن هاست ساکنش هستیم کارها باید کرد و ریشه‌یابی‌ها
مثلن غلبه‌ی انگاره‌ی هرمی ِ عبد و معبود و خدایی قادر و فعال لمایشا و الباقی هیچ، در چهره‌ای سلطان و مقربانش بازتولید می‌شود و این مقربان، خود خداوندان بنده‌گان دیگر میشوند و قس علی هذا.
در این میان به کلیدواژه‌ی #سرنوشت و تقدیر نیز اشاره کردم که چنبره‌‌ای تمام عیار بر ذهن و زبان انسان ایرانی انداخته و اتفاقن بسیاری از کنشگران هنرمند، گویا ناخودآگاه ازین موضوع مطلع شده‌اند، نالیده و اعتراض کرده و..
وگرنه اخوان ثالث «کتیبه» یا «پوستین کهنه» را نمی‌نوشت یا شاملو« دیگر گونه خدایی» نمی‌ساخت
اساطیر ما چونان بسیاری از اساطیر جهان به چه‌گونه‌گی، علل، تداوم و نهایت ِ هستی پرداخته. اما من هیچ جهان ِاسطوره‌ای دیگری را نمی‌شناسم که این‌گونه مو‌به‌مو و دقیق آغاز و انجام زنده‌گی مقدر انسان و جهان را در حیطه های فردی و جمعی ترسیم کرده باشد
شاید این دقت، از منظری برای بسیاری موجب تفاخر باشد(که هست) منتها سخن این‌که: این زیبای باشکوه در زیر نگین درخشان وجودش زهری فلج کننده نیز دارد که در سر تعظیم فروآوردن و بوسیدن این انگشتری، ازکارافتادن و فلج نصیب یک تاریخ می‌شود و اسطوره خود را بر تاریخ تحمیل میکند. هم خود را تباه می‌کند و هم تاریخ را سیاه
بازگردیم به مسعود غزنوی. او بعد از دوسال و اندی قلع و قمع ناهمسویان، وارد غزنه شد و آن کرد که کرد.
جدای از سران لشکری و بزرگان اهل سیاست و دولتمندان و.. بی‌چهره‌گان تاریخ،مردم، هم کم کم نسبت به امیرمسعود دل‌سرد شدند‌
در این میان دست اندازی‌های ترکمانان سلجوقی هم فزونی گرفته بود و با بی‌درایتی مسعود در عیاشی و پرداختن به امور فرعی و.. بیش‌تر هم می‌شد
مثلن مسعود به جای تجهیز سپاه برای سرکوب سلجوقیان نورسیده، به گرگان و طبرستان و آمل بیچاره لشکر می‌کشید و سپاه را فرسوده می‌کرد. یا پس از چند شکست خُرد از ترکمانان به جای حمله به آنان راهی جهاد در هند می‌شد تا قلعه‌ی #هانسی را تصاحب کند و ثروت هند را همچون پدرش ذیل نام غزو و خدمت به خدا و نذر و.. غارت کند
ترکمانان نیشابور را فتح می‌کردند و خراسان را غارت، مسعود سر در سودای فروکوفتن اطرافیان و داخلی‌ها داشت و کشتن مشتی هندوی بی‌چاره‌
او هنگام قدرت نسق خرد و کلان را می‌کشید اما پس از تنگنا و شکست امتیازات مهیب به دشمنان میداد‌ دهستان و فراوه و نسا را به ترکمنها داد و پس از چند شکست دیگر و مرگ سُباشی حاجب و گریز تاش فراش از ری و.. باز امیر به فراگیری (دستگیری و حصر) لشکری و کشوری پرداخت تا کارد به استخوان رسید و از آن برگذشت و فاجعه‌ی #دندانقان اتفاق افتاد
این شکست در واقع پایان کار غزنویان در خوارزم و خراسان و ری و سپاهان بود
مسعود به غزنه گریخت تمام اموال قابل حمل را جمع کرد.برادر قبلن کور کرده‌اش را نواخت و با خانواده و عورات راهی هندوستان شد
در آبان ماه ۴۱۹ سپاهیان مسعود به طمع طلا و جواهرات و.. در دژ #گیری بر او تاختند، او را در غربت و به‌خواری کشتند و سرش را به غزنه نزد امیدمحمد فرستادند
شگفتا وقتی در اردیبهشت ۴۲۰ شاه ملک خوارزم را فتح کرد و به نام خداوندسلطان مسعود خطبه خواند، خبر نداشت سلطانش شش ماه پیش کشته شده چنان که کس ندانست سرکجاست و تنش کجاست؟

#محسن_یارمحمدی
دانش آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات
@niyazestsnbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
2025/03/01 02:20:06
Back to Top
HTML Embed Code: