This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«چگونه به صلح درونی با خودم برسم؟»
📻 #باران_نیکراه
استغنا؛ بینیازی، توانگری، خودکفایی، کمال، ناز، حالتی است که عارفان کامل بدان نایل آیند و آن بینیازی از ماسویالله (آنچه جز خداست) و نیاز و فقر در برابر خداوند است.
درست اونجایی که #غسان_کنفانی میگه؛
«باید در خودت آدمی بسازی که در روزهای سخت محتاج پشت و پناه نباشد.»
"برده داران زمانها چوب حرّاجم زدند
دست اول تا برآمد، خود خریدم خویش را
بزم سازان جهان می از سبوی پُر خورند
من تهی پیمانه بودم، سر کشیدم خویش را"
─इई 🌺🌸ईइ═
🌸نوآوری پارسی🌸
🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰҈🌿 🆔 @noavari_Parsi 🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰҈🌿*
*🦅꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭ٖٖٖٖٖٖٖ⚘꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭❄️☃️⛄☃️❄️⚘꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭🦅*
🕊️*🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡
📻 #باران_نیکراه
استغنا؛ بینیازی، توانگری، خودکفایی، کمال، ناز، حالتی است که عارفان کامل بدان نایل آیند و آن بینیازی از ماسویالله (آنچه جز خداست) و نیاز و فقر در برابر خداوند است.
درست اونجایی که #غسان_کنفانی میگه؛
«باید در خودت آدمی بسازی که در روزهای سخت محتاج پشت و پناه نباشد.»
"برده داران زمانها چوب حرّاجم زدند
دست اول تا برآمد، خود خریدم خویش را
بزم سازان جهان می از سبوی پُر خورند
من تهی پیمانه بودم، سر کشیدم خویش را"
─इई 🌺🌸ईइ═
🌸نوآوری پارسی🌸
🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰҈🌿 🆔 @noavari_Parsi 🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰҈🌿*
*🦅꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭ٖٖٖٖٖٖٖ⚘꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭❄️☃️⛄☃️❄️⚘꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭🦅*
🕊️*🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡
.
🔴۲۱ اسفند، روز بزرگداشت #نظامی_گنجوی
🔹جمالالدین ابومحمّد الیاس بن یوسف بن زکی بن مؤید، متخلص به #نظامی و مشهور به حکیم نظامی در قرن ششم هجری قمری در گنجهی آذربایجان به دنیا آمد. این شاعر و داستانسرا و پارسیگوی ایرانی و هم دوره با سلجوقیان (دوازدهم میلادی)، بهعنوان پیشوا و سرآمد داستانسرایی در ادب پارسی شناخته شدهاست.
🔸نظامی را در کنار حافظ شیرازی، سعدی و فردوسی یکی از چهار ستون ادب فارسی میدانند. شاعری قصهپرداز که آثار مهمی را در حوزه ادبیات تعلیمی پدید آورده است.
🔹پنج گنج نظامی گنجوی عبارتاست از؛ مخزنالاسرار، خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، هفت پیکر و اسکندرنامه. نظامی غیر از پنج گنج، دیوان قصاید و غزلیاتی هم دارد.
...═इई 🌺🌸ईइ═...
🌸نوآوری پارسی🌸
🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰ 🆔 @noavari_Parsi 🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰҈🌿*
*🦅꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭ٖٖٖٖٖٖٖ⚘꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭❄️☃️⛄☃️❄️⚘꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭
🔴۲۱ اسفند، روز بزرگداشت #نظامی_گنجوی
🔹جمالالدین ابومحمّد الیاس بن یوسف بن زکی بن مؤید، متخلص به #نظامی و مشهور به حکیم نظامی در قرن ششم هجری قمری در گنجهی آذربایجان به دنیا آمد. این شاعر و داستانسرا و پارسیگوی ایرانی و هم دوره با سلجوقیان (دوازدهم میلادی)، بهعنوان پیشوا و سرآمد داستانسرایی در ادب پارسی شناخته شدهاست.
🔸نظامی را در کنار حافظ شیرازی، سعدی و فردوسی یکی از چهار ستون ادب فارسی میدانند. شاعری قصهپرداز که آثار مهمی را در حوزه ادبیات تعلیمی پدید آورده است.
🔹پنج گنج نظامی گنجوی عبارتاست از؛ مخزنالاسرار، خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، هفت پیکر و اسکندرنامه. نظامی غیر از پنج گنج، دیوان قصاید و غزلیاتی هم دارد.
...═इई 🌺🌸ईइ═...
🌸نوآوری پارسی🌸
🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰ 🆔 @noavari_Parsi 🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰҈🌿*
*🦅꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭ٖٖٖٖٖٖٖ⚘꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭❄️☃️⛄☃️❄️⚘꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭
قصر سياهپوشان - سروش - کانال سخنرانی ها
@sokhanranihaa
.
قصهٔ قصر سیاهپوشان از هفتپیکر #نظامی_گنجوی
(قصهای بهظاهر اِروتیک، در عینِ حال سرشار از مضامین عمیق اخلاقی)
به روایت #عبدالکریم_سروش
حکیم «نظامی گنجوی» در "هفت پیکر" آمیزهی بینظیری از رنگ و نقش را ارائه میدهد و موازین حکمی را در کنار باورها، عقاید و جهان بینی رایج زمان خود و حتی دورههای قبل از خود، به خواننده نشان میدهد. او از راز و رمزهای مختلفی برای ارائهی این مسائل استفاده میکند و این رموز شامل مواردی همچون اژدها و گنج، غاز و گنبد، دختر و عروس و بسیاری از دیگر موارد هستند که در عرفان و ادبیات از آنها سخن به میان آمده است. او نه تنها از جهانبینی اعصار گذشته بهره میبرد، بلکه خود نیز چیزی به آن میافزاید و آن را به شکل خلاقانهای عرضه میکند.
...═इई 🌺🌸ईइ═...
🌸نوآوری پارسی🌸
🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰ 🆔 @noavari_Parsi 🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰҈🌿
*🦅꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭ٖٖٖٖٖٖٖ⚘꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭❄️☃️⛄
قصهٔ قصر سیاهپوشان از هفتپیکر #نظامی_گنجوی
(قصهای بهظاهر اِروتیک، در عینِ حال سرشار از مضامین عمیق اخلاقی)
به روایت #عبدالکریم_سروش
حکیم «نظامی گنجوی» در "هفت پیکر" آمیزهی بینظیری از رنگ و نقش را ارائه میدهد و موازین حکمی را در کنار باورها، عقاید و جهان بینی رایج زمان خود و حتی دورههای قبل از خود، به خواننده نشان میدهد. او از راز و رمزهای مختلفی برای ارائهی این مسائل استفاده میکند و این رموز شامل مواردی همچون اژدها و گنج، غاز و گنبد، دختر و عروس و بسیاری از دیگر موارد هستند که در عرفان و ادبیات از آنها سخن به میان آمده است. او نه تنها از جهانبینی اعصار گذشته بهره میبرد، بلکه خود نیز چیزی به آن میافزاید و آن را به شکل خلاقانهای عرضه میکند.
...═इई 🌺🌸ईइ═...
🌸نوآوری پارسی🌸
🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰ 🆔 @noavari_Parsi 🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰҈🌿
*🦅꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭ٖٖٖٖٖٖٖ⚘꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭❄️☃️⛄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
👈حافظ خوانی و تبریک نوروز سفیر کره جنوبی به مردم ایران
+ لطفاً حرف های زیبای ایشون رو در زیرنویس بخونید.
...═इई 🌺🌸ईइ═...
🌸نوآوری پارسی🌸
🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰ 🆔 @noavari_Parsi 🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰҈🌿*
*🦅꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭ٖٖٖٖٖٖٖ⚘꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭❄️☃️⛄☃️❄️⚘꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭
+ لطفاً حرف های زیبای ایشون رو در زیرنویس بخونید.
...═इई 🌺🌸ईइ═...
🌸نوآوری پارسی🌸
🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰ 🆔 @noavari_Parsi 🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰҈🌿*
*🦅꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭ٖٖٖٖٖٖٖ⚘꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭❄️☃️⛄☃️❄️⚘꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭
Forwarded from روز برفی
۲۵ اسفند را به حکم بیت
سرآمد کنون قصهٔ یزدگرد
بماه سپندارمد روز اِرد
تاریخ پایان نظم شاهنامه میدانند.
سرآمد کنون قصهٔ یزدگرد
بماه سپندارمد روز اِرد
تاریخ پایان نظم شاهنامه میدانند.
25 اسفند زادروز اختر چرخ ادب پارسی بانو پروین اعتصامی👌
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گرچه جز تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آنهمه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که ز وی یاد کنند
دل بیدوست دلی غمگین است
خاک در دیده بسی جان فرساست
سنگ بر سینه بسی سنگین است
بیند این بستر و عبرت گیرد
هر که را چشم حقیقتبین است
هر که باشی و به هر جا برسی
آخرین منزل هستی این است
آدمی هر چه توانگر باشد
چو بدین نقطه رسد مسکین است
اندر آنجا که قضا حمله کند
چاره تسلیم و ادب تمکین است
✍️پروین اعتصامی
═इई 🌺🌸ईइ═
🌸نوآوری پارسی🌸
🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰ 🆔 @noavari_Parsi 🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰҈🌿*
*🦅꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭ٖٖٖٖٖٖٖ⚘꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭❄️☃️⛄☃️❄️⚘꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گرچه جز تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آنهمه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که ز وی یاد کنند
دل بیدوست دلی غمگین است
خاک در دیده بسی جان فرساست
سنگ بر سینه بسی سنگین است
بیند این بستر و عبرت گیرد
هر که را چشم حقیقتبین است
هر که باشی و به هر جا برسی
آخرین منزل هستی این است
آدمی هر چه توانگر باشد
چو بدین نقطه رسد مسکین است
اندر آنجا که قضا حمله کند
چاره تسلیم و ادب تمکین است
✍️پروین اعتصامی
═इई 🌺🌸ईइ═
🌸نوآوری پارسی🌸
🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰ 🆔 @noavari_Parsi 🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰҈🌿*
*🦅꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭ٖٖٖٖٖٖٖ⚘꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭❄️☃️⛄☃️❄️⚘꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭
کانال نوآوری پارسی متوسطه اول
25 اسفند زادروز اختر چرخ ادب پارسی بانو پروین اعتصامی👌 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 اینکه خاک سیهش بالین است اختر چرخ ادب پروین است گرچه جز تلخی از ایام ندید هر چه خواهی سخنش شیرین است صاحب آنهمه گفتار امروز سائل فاتحه و یاسین است دوستان به که ز وی یاد کنند دل بیدوست دلی…
در طلوعی که کلمات به شکوفه مینشینند و آینهی احساس در برابر آسمان جان میدرخشد، بهار شعر پارسی متولد شد. پروینی که نامش بر تارک ادبیات ایران حک شد، صدایی که در انعکاس عدالت و مهر، همچنان طنینانداز است.
امروز، روز میلاد بانویی است که هر واژهاش چراغی شد در ظلمت جهل، هر شعرش، دستی بر شانهی رنجدیدگان. او که چون شبنم، بیادعا بر برگهای تشنه نشست و با مهر و درد سخن گفت. افتخار جهان است چنین وجودی، که در عین کوتاهی عمر، جاودانه شد.
زادروزش خجسته باد!
نامش در آسمان ادب، هماره تابان!
امروز، روز میلاد بانویی است که هر واژهاش چراغی شد در ظلمت جهل، هر شعرش، دستی بر شانهی رنجدیدگان. او که چون شبنم، بیادعا بر برگهای تشنه نشست و با مهر و درد سخن گفت. افتخار جهان است چنین وجودی، که در عین کوتاهی عمر، جاودانه شد.
زادروزش خجسته باد!
نامش در آسمان ادب، هماره تابان!
Forwarded from روز برفی
الهی به دستان خالی قسم
به موز درشت سومالی قسم
الهی به زیباییِ خاویار ...
به محصول جالیز مثل خیار
به آن گوجههایی که مفقود بود
فقط بر سر کوی محمود بود
به سرشیر تازه به بوی پنیر
به مردان نان آورِ سر به زیر
به ویترین قصّابهای عزیز
به شیر و قباد و به شوریده نیز
به آجیل نوروز و بادام آن
به منشور شهری و پیغام آن
به چاک گریبانِ پاره شده
حقوقِ فدای اجاره شده
الهی به رخت و لباس جدید
به لرزیدن گامها مثل بید
به مهمان عید و حبیبت قسم
به آدم به حوّا به سیبت قسم
الهی به ایران و آزادیاش
به نادر به سیمین به فرهادیاش
خدایا به نسل ذغالی شده
جوانانِ از حال خالی شده
به آذین و جشن عروسی قسم
به گلکاریِ بنز طوسی قسم
الهی به آرامشِ سر به نیست
الهی به حقِّ قراری که نیست
الهی به ناسا و موشک قسم
به مسئولِ محتاج پوشک قسم
عطا کن به شبهای ما نور لامپ
و عقلی بده به جناب ترامپ
مهدی خضری
به موز درشت سومالی قسم
الهی به زیباییِ خاویار ...
به محصول جالیز مثل خیار
به آن گوجههایی که مفقود بود
فقط بر سر کوی محمود بود
به سرشیر تازه به بوی پنیر
به مردان نان آورِ سر به زیر
به ویترین قصّابهای عزیز
به شیر و قباد و به شوریده نیز
به آجیل نوروز و بادام آن
به منشور شهری و پیغام آن
به چاک گریبانِ پاره شده
حقوقِ فدای اجاره شده
الهی به رخت و لباس جدید
به لرزیدن گامها مثل بید
به مهمان عید و حبیبت قسم
به آدم به حوّا به سیبت قسم
الهی به ایران و آزادیاش
به نادر به سیمین به فرهادیاش
خدایا به نسل ذغالی شده
جوانانِ از حال خالی شده
به آذین و جشن عروسی قسم
به گلکاریِ بنز طوسی قسم
الهی به آرامشِ سر به نیست
الهی به حقِّ قراری که نیست
الهی به ناسا و موشک قسم
به مسئولِ محتاج پوشک قسم
عطا کن به شبهای ما نور لامپ
و عقلی بده به جناب ترامپ
مهدی خضری
Forwarded from روز برفی
بیست و پنجم اسفندماه زادروز پروین اعتصامی
برد دزدی را سوی قاضی عسس
خلقِ بسیاری روان از پیش و پس
گفت قاضی کاین خطاکاری چه بود؟
دزد گفت از مردمآزاری چه سود؟
گفت بدکردار را بد کیفر است
گفت بدکار از منافق بهتر است
گفت هان، برگوی شغلِ خویشتن
گفت هستم همچو قاضی راهزن
گفت آن زرها که بردستی کجاست؟
گفت در همیان تلبیس شماست
گفت آن لعلِ بدخشانی چه شد؟
گفت میدانیم و میدانی چه شد
گفت پیش کیست آن روشن نگین؟
گفت بیرون آر دست از آستین
دزدیِ پنهان و پیدا کار توست
مالِ دزدی جمله در انبار توست
تو قلم بر حکمِ داور میبری
من ز دیوار و تو از در میبری
حد به گردن داری و حد میزنی
گر یکی باید زدن، صد میزنی
میزنم گر من رهِ خلق ای رفیق
در رهِ شرعی تو قطّاعُ الطّریق
میبرم من جامهٔ درویشِ عور
تو ربا و رشوه میگیری به زور
دست من بستی برای یک گلیم
خود گرفتی خانه از دستِ یتیم
من ربودم موزه و طشت و نمد
تو سیهدل مدرک و حکم و سند
دزد جاهل گر یکی ابریق برد
دزد عارف دفترِ تحقیق برد
دیدههای عقل گر بینا شوند
خودفروشان زودتر رسوا شوند
دزدِ زر بستند و دزدِ دین رهید
شحنه ما را دید و قاضی را ندید
من به راه خود ندیدم چاه را
تو بدیدی، کج نکردی راه را؟
میزدی خود پشتِ پا بر راستی
راستی از دیگران میخواستی
دیگر ای گندمنمای جوفروش
با ردای عُجب، عیبِ خود مپوش
چیرهدستان میربایند آنچه هست
میبُرَند آنگه ز دزدِ کاه دست
در دلِ ما حرص، آلایش فزود
نیتِ پاکان چرا آلوده بود؟
دزد اگر شب گرمِ یغما کردن است
دزدی حکام روز روشن است
حاجت ار ما را ز راهِ راست برد
دیو، قاضی را به هرجا خواست برد
پروین اعتصامی (۱۲۸۵- ۱۳۲۰)، فرزند میرزا یوسفخان آشتیانی (اعتصامالملک)، یکی از دو بانوی بزرگ شعر فارسی و احیاکنندۀ نوع ادبی مناظره است. اشعار پروین آمیزهای است از حکمت و اندرز در حدود سنّت و متمایل به اصلاحات اخلاقی با گامهایی در راه تجدّد به لحاظ فرم، همراه با طرحی تازه از مسائل اجتماعی و انسانی. دیوان اشعار او با دیباچۀ ملکالشعراء بهار نخستین بار در سال ۱۳۱۴ در تهران به چاپ رسید.
برد دزدی را سوی قاضی عسس
خلقِ بسیاری روان از پیش و پس
گفت قاضی کاین خطاکاری چه بود؟
دزد گفت از مردمآزاری چه سود؟
گفت بدکردار را بد کیفر است
گفت بدکار از منافق بهتر است
گفت هان، برگوی شغلِ خویشتن
گفت هستم همچو قاضی راهزن
گفت آن زرها که بردستی کجاست؟
گفت در همیان تلبیس شماست
گفت آن لعلِ بدخشانی چه شد؟
گفت میدانیم و میدانی چه شد
گفت پیش کیست آن روشن نگین؟
گفت بیرون آر دست از آستین
دزدیِ پنهان و پیدا کار توست
مالِ دزدی جمله در انبار توست
تو قلم بر حکمِ داور میبری
من ز دیوار و تو از در میبری
حد به گردن داری و حد میزنی
گر یکی باید زدن، صد میزنی
میزنم گر من رهِ خلق ای رفیق
در رهِ شرعی تو قطّاعُ الطّریق
میبرم من جامهٔ درویشِ عور
تو ربا و رشوه میگیری به زور
دست من بستی برای یک گلیم
خود گرفتی خانه از دستِ یتیم
من ربودم موزه و طشت و نمد
تو سیهدل مدرک و حکم و سند
دزد جاهل گر یکی ابریق برد
دزد عارف دفترِ تحقیق برد
دیدههای عقل گر بینا شوند
خودفروشان زودتر رسوا شوند
دزدِ زر بستند و دزدِ دین رهید
شحنه ما را دید و قاضی را ندید
من به راه خود ندیدم چاه را
تو بدیدی، کج نکردی راه را؟
میزدی خود پشتِ پا بر راستی
راستی از دیگران میخواستی
دیگر ای گندمنمای جوفروش
با ردای عُجب، عیبِ خود مپوش
چیرهدستان میربایند آنچه هست
میبُرَند آنگه ز دزدِ کاه دست
در دلِ ما حرص، آلایش فزود
نیتِ پاکان چرا آلوده بود؟
دزد اگر شب گرمِ یغما کردن است
دزدی حکام روز روشن است
حاجت ار ما را ز راهِ راست برد
دیو، قاضی را به هرجا خواست برد
پروین اعتصامی (۱۲۸۵- ۱۳۲۰)، فرزند میرزا یوسفخان آشتیانی (اعتصامالملک)، یکی از دو بانوی بزرگ شعر فارسی و احیاکنندۀ نوع ادبی مناظره است. اشعار پروین آمیزهای است از حکمت و اندرز در حدود سنّت و متمایل به اصلاحات اخلاقی با گامهایی در راه تجدّد به لحاظ فرم، همراه با طرحی تازه از مسائل اجتماعی و انسانی. دیوان اشعار او با دیباچۀ ملکالشعراء بهار نخستین بار در سال ۱۳۱۴ در تهران به چاپ رسید.
Forwarded from روز برفی
و اندر حکایات یافتم که اعرابیی از بادیه درآمد و او [امام حسن] بر در سرای خود نشسته بود اندر کوفه. اعرابی وی را دشنام داد و مادر و پدرش را. وی برخاست و گفت: «یا اعرابی، اگر گرسنهای تا نانت آرند و یا تشنهای تا آبت آرند، یا تو را چه رسیده است؟» و وی میگفت: «تو چنین، و مادر و پدرت چنین و چنین.» حسن -رضی الله عنه- فرمود غلام را تا یک بدره دینار بیرون آورد و بدو داد و گفت: «یا اعرابی، معذور دار که اندر خانهٔ ما بیش از این نمانده است و الا از تو دریغ نداریمی.»
چون اعرابی این سخن بشنید، گفت: «اشهدُ اَنّک ابنُ رسولِ الله، صلّی اللّه علیه و سلّم. می گواهی دهم که تو پسر پیغمبری و من اینجا به تجربت حلم تو آمدم.»
و این صفت محققان مشایخ باشد رضوان الله علیهم که مدح و ذمّ خلایق به نزدیک ایشان یکسان شده باشد و به جفا گفتن متغیر نشوند و الله اعلم.
کشف المحجوب
علی بن عثمان هجویری
چون اعرابی این سخن بشنید، گفت: «اشهدُ اَنّک ابنُ رسولِ الله، صلّی اللّه علیه و سلّم. می گواهی دهم که تو پسر پیغمبری و من اینجا به تجربت حلم تو آمدم.»
و این صفت محققان مشایخ باشد رضوان الله علیهم که مدح و ذمّ خلایق به نزدیک ایشان یکسان شده باشد و به جفا گفتن متغیر نشوند و الله اعلم.
کشف المحجوب
علی بن عثمان هجویری
Forwarded from روز برفی
"از کاریکلماتورها"
تنها پساندازِ فقرا بچه است.
کفشها به پای هم پیر میشوند.
زیپِ بیادب گازمیگیرد.
همینگوی با اسلحه وداعکرد.
آدمِ حلیم تو دیگ نمیافتد.
درخت نیمی از تبر را هرگز نمیبخشد.
عرقِ سگی بدجوری آدم را میگیرد.
قصابها آدمهای بدگوشتی هستند.
زنبورهای عسل زنذلیل اند.
متکدّیان کسب دارند اما کار نه.
تنها پساندازِ فقرا بچه است.
کفشها به پای هم پیر میشوند.
زیپِ بیادب گازمیگیرد.
همینگوی با اسلحه وداعکرد.
آدمِ حلیم تو دیگ نمیافتد.
درخت نیمی از تبر را هرگز نمیبخشد.
عرقِ سگی بدجوری آدم را میگیرد.
قصابها آدمهای بدگوشتی هستند.
زنبورهای عسل زنذلیل اند.
متکدّیان کسب دارند اما کار نه.
Forwarded from روز برفی
نگاه روشن و عالمانهی بانو پروین اعتصامی به زن در ابیاتی از این قطعهی تامل برانگیز:
در آن سرای که زن نیست، اُنس و شفقت نیست
در آن وجود که دل مُرده، مُرده است روان
به هیچ مبحث و دیباچهای، قضا ننوشت
برای مرد کمال و برای زن نقصان
زن از نخست بوَد رکنِ خانهٔ هستی
که ساخت خانهٔ بی پای بست و بی بنیان؟!
اگر فلاطن و سقراط، بودهاند بزرگ
بزرگ بوده پرستارِ خردیِ ایشان
به گاهوارهٔ مادر، به کودکی بس خُفت
سپس به مکتبِ حکمت، حکیم شد لقمان
چه پهلوان و چه سالک، چه زاهد و چه فقیه
شدند یکسره، شاگردِ این دبیرستان
وظیفهٔ زن و مرد، ای حکیم، دانی چیست؟
یکیست کشتی و آن دیگریست کشتیبان
چو ناخداست خردمند و کشتیاش محکم
دگر چه باک ز امواج و ورطه و طوفان؟
همیشه دخترِ امروز، مادر فرداست
ز مادرست میسّر، بزرگیِ پسران
چو آب و رنگ فضیلت به چهره نیست چه سود؟
ز رنگِ جامهٔ زربفت و زیورِ رخشان
برای گردن و دستِ زنِ نکو، پروین
سزاست گوهر دانش، نه گوهر الوان
در آن سرای که زن نیست، اُنس و شفقت نیست
در آن وجود که دل مُرده، مُرده است روان
به هیچ مبحث و دیباچهای، قضا ننوشت
برای مرد کمال و برای زن نقصان
زن از نخست بوَد رکنِ خانهٔ هستی
که ساخت خانهٔ بی پای بست و بی بنیان؟!
اگر فلاطن و سقراط، بودهاند بزرگ
بزرگ بوده پرستارِ خردیِ ایشان
به گاهوارهٔ مادر، به کودکی بس خُفت
سپس به مکتبِ حکمت، حکیم شد لقمان
چه پهلوان و چه سالک، چه زاهد و چه فقیه
شدند یکسره، شاگردِ این دبیرستان
وظیفهٔ زن و مرد، ای حکیم، دانی چیست؟
یکیست کشتی و آن دیگریست کشتیبان
چو ناخداست خردمند و کشتیاش محکم
دگر چه باک ز امواج و ورطه و طوفان؟
همیشه دخترِ امروز، مادر فرداست
ز مادرست میسّر، بزرگیِ پسران
چو آب و رنگ فضیلت به چهره نیست چه سود؟
ز رنگِ جامهٔ زربفت و زیورِ رخشان
برای گردن و دستِ زنِ نکو، پروین
سزاست گوهر دانش، نه گوهر الوان
Forwarded from روز برفی
پسته
ای به فدایِ لبِ خندان تو
خطِّ لب و چالِ زنخدانِ تو
کامِ صدفگون و نمکدانِ تو
طرفۀ چون لعلِ بدخشانِ تو
عشقِ منی پسته به قربانِ تو
بوسِ لبانِ تو مرا آرزوست
کام گرفتن ز تو سرِّ مگوست
بود و نبود تو مرا آبروست
ارزش تو خارج از این گفتگوست
قیمتِ رؤیایی و چندان تو
عشقِ منی پسته؛ به قربانِ تو
بس که تو خوش خنده و پُرعشوهای
خوشمزه و خوشگل و خوش جلوهای
در عجبم ، بیوه ایی یا میوهای
لب بده! ای پستۀ لب قلوهای
ناز نکن! جانِ من و جانِ تو
عشقِ منی پسته؛ به قربانِ تو
سبزترین سبزِ بهاران تویی
نابترین میوۀ بستان تویی
بابترین نقلِ مهستان تویی
وردِ زبانِ زن و مردان تویی
پیر و جوان واله و حیرانِ تو
عشق منی پسته؛ به قربانِ تو
در پیِ افزایشِ نرخِ بها
سوسن و ساسان و ثمین و سُها
راحل و راحیل و رُهام و رها
پشتِ هم اندر صفِ بےانتها
بست نشسته دَرِ دُکّانِ تو
عشقِ منی پسته؛ به قربانِ تو
موسم عید است و حلول بهار
باز شتابان شده نرخ دلار
دخلِ من امّا کم و بیاعتبار
حضرتِ فامیل چنان پستهخوار
پوست ز من بَرکَند، همسانِ تو
عشقِ منی پسته؛ به قربانِ تو
هادی فاضلی
ای به فدایِ لبِ خندان تو
خطِّ لب و چالِ زنخدانِ تو
کامِ صدفگون و نمکدانِ تو
طرفۀ چون لعلِ بدخشانِ تو
عشقِ منی پسته به قربانِ تو
بوسِ لبانِ تو مرا آرزوست
کام گرفتن ز تو سرِّ مگوست
بود و نبود تو مرا آبروست
ارزش تو خارج از این گفتگوست
قیمتِ رؤیایی و چندان تو
عشقِ منی پسته؛ به قربانِ تو
بس که تو خوش خنده و پُرعشوهای
خوشمزه و خوشگل و خوش جلوهای
در عجبم ، بیوه ایی یا میوهای
لب بده! ای پستۀ لب قلوهای
ناز نکن! جانِ من و جانِ تو
عشقِ منی پسته؛ به قربانِ تو
سبزترین سبزِ بهاران تویی
نابترین میوۀ بستان تویی
بابترین نقلِ مهستان تویی
وردِ زبانِ زن و مردان تویی
پیر و جوان واله و حیرانِ تو
عشق منی پسته؛ به قربانِ تو
در پیِ افزایشِ نرخِ بها
سوسن و ساسان و ثمین و سُها
راحل و راحیل و رُهام و رها
پشتِ هم اندر صفِ بےانتها
بست نشسته دَرِ دُکّانِ تو
عشقِ منی پسته؛ به قربانِ تو
موسم عید است و حلول بهار
باز شتابان شده نرخ دلار
دخلِ من امّا کم و بیاعتبار
حضرتِ فامیل چنان پستهخوار
پوست ز من بَرکَند، همسانِ تو
عشقِ منی پسته؛ به قربانِ تو
هادی فاضلی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چهارشنبه سوریتون خجسته و همایون باد!🙏🌸🍃🌸
═इई 🌺🌸ईइ═
🌸نوآوری پارسی🌸
🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰ 🆔 @noavari_Parsi 🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰҈🌿*
*🦅꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭ٖٖٖٖٖٖٖ⚘꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭❄️☃️⛄☃️❄️⚘꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭
═इई 🌺🌸ईइ═
🌸نوآوری پارسی🌸
🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰ 🆔 @noavari_Parsi 🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰҈🌿*
*🦅꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭ٖٖٖٖٖٖٖ⚘꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭❄️☃️⛄☃️❄️⚘꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صمیمیترین و اصیلترین تبریک نوروز.
از شاعران پارسیگو الگو بگیریم.
💐👋💐👏💐👏
═इई 🌺🌸ईइ═
🌸نوآوری پارسی🌸
🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰ 🆔 @noavari_Parsi 🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰҈🌿*
*🦅꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭ٖٖٖٖٖٖٖ⚘꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭❄️☃️⛄☃️❄️⚘꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭
از شاعران پارسیگو الگو بگیریم.
💐👋💐👏💐👏
═इई 🌺🌸ईइ═
🌸نوآوری پارسی🌸
🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰ 🆔 @noavari_Parsi 🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰҈🌿*
*🦅꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭ٖٖٖٖٖٖٖ⚘꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭❄️☃️⛄☃️❄️⚘꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭
Forwarded from روز برفی
ترجمه منظوم دعای تحویل سال
ای ز تو نورِ دل و دیدارِ مــــــا
گـــردشِ اندیشه ی بــیدارِ مــــــــا
ای ز تو رویان زمستان و بهار
ای تو گرداننده ی لیــــــــل و نهار
ای ز تـو تغییرِ حـال و سال ها
حـالِ مارا کُن تو خوشتر حال ها
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
ای ز تو نورِ دل و دیدارِ مــــــا
گـــردشِ اندیشه ی بــیدارِ مــــــــا
ای ز تو رویان زمستان و بهار
ای تو گرداننده ی لیــــــــل و نهار
ای ز تـو تغییرِ حـال و سال ها
حـالِ مارا کُن تو خوشتر حال ها
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برخيز كه میرود زمستان
بگشای در سرای بستان
نارنج و بنفشه بر طبق نه
منقل بگذار در شبستان
برخيز كه باد صبح نوروز
در باغچه میكند گلافشان
فرارسیدن نوروز باستانی، روز جشن پیروزی روشنایی بر تاریکی و سرآغاز زایش دگربارۀ طبیعت، اوج غنا و افتخار فرهنگ شکوهمند ایران به درازنای تاریخ را به شما دوستان گرامی و عزیزانتان شاد باش و تهنیت عرض میکنم.
ضمن همدلی و همنوایی با دوستانی که دچار غم فراق عزیزی هستند، امیدوارم هماره در سایۀ لطف خداوند متعال، سالم و تندرست باشید و سالی پر از موفقیت و بهروزی در انتظارتان باشد.
به امید روزهای خوب برای ایرانِ خسته.
ارادتمندشما: قنبری قلعه رودخانی 🙏🏻🌸🍃🌸
بگشای در سرای بستان
نارنج و بنفشه بر طبق نه
منقل بگذار در شبستان
برخيز كه باد صبح نوروز
در باغچه میكند گلافشان
فرارسیدن نوروز باستانی، روز جشن پیروزی روشنایی بر تاریکی و سرآغاز زایش دگربارۀ طبیعت، اوج غنا و افتخار فرهنگ شکوهمند ایران به درازنای تاریخ را به شما دوستان گرامی و عزیزانتان شاد باش و تهنیت عرض میکنم.
ضمن همدلی و همنوایی با دوستانی که دچار غم فراق عزیزی هستند، امیدوارم هماره در سایۀ لطف خداوند متعال، سالم و تندرست باشید و سالی پر از موفقیت و بهروزی در انتظارتان باشد.
به امید روزهای خوب برای ایرانِ خسته.
ارادتمندشما: قنبری قلعه رودخانی 🙏🏻🌸🍃🌸
📖 این داستان فوق العاده زیباست و میتونه تأثیر زیادی روی روابط خانوادگی شما داشته باشه.
پس حتماً بخونیدش.👇
از تهمینه میلانی
🔹ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهی تابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه... برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند.
🔹پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم.
بابام میگفت: نون خوب خیلی مهمه. من که بازنشسته ام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم.
در میزد و نون رو همون دم در میداد و میرفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت.
🔹دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند. صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت میکرد بالا.
🔹برای یک لحظه خشکم زد! آخه ما خانوادۀ سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمیبوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم؛ اما خانوادۀ شوهرم اینجوری نبودن، در می زدند و میآمدند تو، روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند.
قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند. برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت میکرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد. آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم.
🔹خونه نا مرتب بود، خسته بودم. تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم. چیزهایی که الان وقتی فکرش را میکنم خنده دار به نظر میاد؛ اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید.
شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخمهای درهم رفته ی من رو دید. پرسیدم: برای چی این قدر اصرار کردی؟
گفت: خب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم.
گفتم: ولی من این کتلت ها رو برای فردامون هم درست کردم.
گفت: حالا مگه چی شده؟ گفتم: چیزی نشده؟
در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم.
🔹پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نون ها رو برات ببرم؟
تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم. پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند.
وقتی شام آماده شد، پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت. مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد. خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت.
🔹پدر و مادرم هر دو فوت کردند. چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق از سرم گذشت: نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟
از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند.
راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟
آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند.
واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟
حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد. حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه ی خالی، چنگال به دست کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟
🔹 چقدر دلم تنگ شده براشون. فقط، فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه، میوه داشتیم یا نه. چرا همش میخواستم همه چی کامل باشه بعد مهمون بیاد!
همه چیز کافی بود، من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک. پدرم راست میگفت که:
نون خوب خیلی مهمه. من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد. اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو میفهمی.
👈🏻«زمخت نباشیم»
زمختی یعنی: ندانستن قدر لحظه ها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها، یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها...
پس حتماً بخونیدش.👇
از تهمینه میلانی
🔹ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهی تابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه... برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند.
🔹پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم.
بابام میگفت: نون خوب خیلی مهمه. من که بازنشسته ام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم.
در میزد و نون رو همون دم در میداد و میرفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت.
🔹دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند. صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت میکرد بالا.
🔹برای یک لحظه خشکم زد! آخه ما خانوادۀ سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمیبوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم؛ اما خانوادۀ شوهرم اینجوری نبودن، در می زدند و میآمدند تو، روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند.
قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند. برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت میکرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد. آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم.
🔹خونه نا مرتب بود، خسته بودم. تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم. چیزهایی که الان وقتی فکرش را میکنم خنده دار به نظر میاد؛ اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید.
شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخمهای درهم رفته ی من رو دید. پرسیدم: برای چی این قدر اصرار کردی؟
گفت: خب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم.
گفتم: ولی من این کتلت ها رو برای فردامون هم درست کردم.
گفت: حالا مگه چی شده؟ گفتم: چیزی نشده؟
در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم.
🔹پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نون ها رو برات ببرم؟
تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم. پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند.
وقتی شام آماده شد، پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت. مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد. خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت.
🔹پدر و مادرم هر دو فوت کردند. چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق از سرم گذشت: نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟
از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند.
راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟
آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند.
واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟
حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد. حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه ی خالی، چنگال به دست کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟
🔹 چقدر دلم تنگ شده براشون. فقط، فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه، میوه داشتیم یا نه. چرا همش میخواستم همه چی کامل باشه بعد مهمون بیاد!
همه چیز کافی بود، من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک. پدرم راست میگفت که:
نون خوب خیلی مهمه. من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد. اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو میفهمی.
👈🏻«زمخت نباشیم»
زمختی یعنی: ندانستن قدر لحظه ها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها، یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها...
Forwarded from روز برفی
دل قویدار که ما نیز خدایی داریم
کز دلِ خار دمانَد گلِ صدبرگ و سَمَن
حیف باشد دلِ آزاده به نوروز غمین
این من امروز شنیدم ز زبانِ سوسن
هفتشین ساز مکن جانِ من اندر شبِ عید
شکوه و شین وشغب شَهقه و شور و شیون
هفتسین سازکن از سبزه و از سنبل و سیب
سنجد وساز و سرود و سمنو سلوي و مَن
باشد این هفت به همراه تو و در بر تو
از قد و چهره و خال و لب و گیسو و ذَقَن
هفتسین را به یکی سفرهٔ دلخواه بِنِه
هفتشین را به درِ خانهٔ بدخواه فکن
صبحِ عید است برون کن زِ دل این تاریکی
کآخر این شام سیَه، خانه نماید روشن
رسم نوروز به جای آور و از یزدان خواه
کآوَرَد حالت ما باز به حالی احسن
ملکالشعرا بهار، دیوان اشعار، انتشارات نگاه، تهران، ۱۳۸۷،صص ۴۶۲-۴۶۳
کز دلِ خار دمانَد گلِ صدبرگ و سَمَن
حیف باشد دلِ آزاده به نوروز غمین
این من امروز شنیدم ز زبانِ سوسن
هفتشین ساز مکن جانِ من اندر شبِ عید
شکوه و شین وشغب شَهقه و شور و شیون
هفتسین سازکن از سبزه و از سنبل و سیب
سنجد وساز و سرود و سمنو سلوي و مَن
باشد این هفت به همراه تو و در بر تو
از قد و چهره و خال و لب و گیسو و ذَقَن
هفتسین را به یکی سفرهٔ دلخواه بِنِه
هفتشین را به درِ خانهٔ بدخواه فکن
صبحِ عید است برون کن زِ دل این تاریکی
کآخر این شام سیَه، خانه نماید روشن
رسم نوروز به جای آور و از یزدان خواه
کآوَرَد حالت ما باز به حالی احسن
ملکالشعرا بهار، دیوان اشعار، انتشارات نگاه، تهران، ۱۳۸۷،صص ۴۶۲-۴۶۳
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
از جوهر عشق است که انسان به آدمیّت میرسه.
از نظرگاه #عبدالرحمان_جامی هر کو عاشق نشود، حَیَوانیست نامش خَر!
روایتی شیرین از یک داستان نغز و اجتماعیِ کهن از زبان رشید کاکاوند
از جوهر عشق است که انسان به آدمیّت میرسه.
از نظرگاه #عبدالرحمان_جامی هر کو عاشق نشود، حَیَوانیست نامش خَر!
روایتی شیرین از یک داستان نغز و اجتماعیِ کهن از زبان رشید کاکاوند