خورشید طلا به احترامت مانده
هر غنچه ی گل، دلخوش نامت مانده
وا کن مژه تا زندگی آغاز شود
یک صبح، معطل سلامت مانده
#شهراد_ميدری
#شعر
☃️~|📚@novelsorena📚|~❄️
هر غنچه ی گل، دلخوش نامت مانده
وا کن مژه تا زندگی آغاز شود
یک صبح، معطل سلامت مانده
#شهراد_ميدری
#شعر
☃️~|📚@novelsorena📚|~❄️
ناول سورنا | SORENA NOVEL
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
ما چلهنشین بیقرارِ دردیم
پاییز و زمستان و بهاران زردیم
این بارِ امانت از ازل سنگین بود
ای عشق ببخش، ما تو را گم کردیم
#شهلا_منصورزاده
#شعر
☃️~|📚@novelsorena📚|~❄️
پاییز و زمستان و بهاران زردیم
این بارِ امانت از ازل سنگین بود
ای عشق ببخش، ما تو را گم کردیم
#شهلا_منصورزاده
#شعر
☃️~|📚@novelsorena📚|~❄️
ناول سورنا | SORENA NOVEL
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
تا همقدم شدیم، خیابان تمام شد
آوازِ عاشقانهی باران تمام شد
در شهر، ردّ گم شدنت را قدم زدم
در جستجوی عطر تو تهران تمام شد
وقتی به ما رسید، خدا انقلاب کرد
دوران حکمرانی شیطان تمام شد
در انتظارِ گرمی پیراهنِ تنت
آنقدر یخ زدم که زمستان تمام شد
تا خواستم فرار کنم از خیالِ تو
سلّولِ انفرادی زندان تمام شد
تا حافظ از تفأّلِ زیبایی تو گفت
فالِ وصالِ فالفروشان تمام شد
وارونه شد جهانِ پریشانِ دیشبم
تا همقدم شدیم، خیابان شروع شد ...
#رضا_قاسمی
#شعر
☃️~|📚@novelsorena📚|~❄️
آوازِ عاشقانهی باران تمام شد
در شهر، ردّ گم شدنت را قدم زدم
در جستجوی عطر تو تهران تمام شد
وقتی به ما رسید، خدا انقلاب کرد
دوران حکمرانی شیطان تمام شد
در انتظارِ گرمی پیراهنِ تنت
آنقدر یخ زدم که زمستان تمام شد
تا خواستم فرار کنم از خیالِ تو
سلّولِ انفرادی زندان تمام شد
تا حافظ از تفأّلِ زیبایی تو گفت
فالِ وصالِ فالفروشان تمام شد
وارونه شد جهانِ پریشانِ دیشبم
تا همقدم شدیم، خیابان شروع شد ...
#رضا_قاسمی
#شعر
☃️~|📚@novelsorena📚|~❄️
تاوان
#پارت۲۸
وقتی جلادان کلمات قربانیاشان را دوباره برای اربابشان گفتند، ابروهای رئیس جیانگ بالا رفت. به دستور او سیمهای شارژر را از بدن مرد جوان جدا کردند و منتظر شدند تا بتواند واضح صحبت کند. وقتی تنفسش منظمتر شد، رئیس جیانگ گفت:
- به کی وفادار نیستی؟
فیلیکس چند باری سرفه کرد و آب دهان خونآلودش را بیرون ریخت و ناله کوتاهی کرد. سپس گفت:
- به کیم! من هیچ وفاداریای به اون عوضی ترسو ندارم.
وقتی حرفش تمام شد، دوباره به سرفه افتاد و نالید:
- لطفا بهم آب بدین
یکی از محافظان لیوانی را از آب روشویی داخل اتاق پر کرد اما تنها یه جرعه کوچک به او خوراند. اژدهای سرخ پرسید:
- بهش وفادار نیستی؟ واقعا انتظار داری باور کنم؟
یون آهی کشید و به اجساد زیردستانش نگاه کرد و جواب داد:
- تا دیروز بهش وفادار بودم و هر کاری براش میکردم اما بعد اینکه اونجوری گند زد و همه ما رو رها کرد، دیگه هیچ وفاداریای نسبت بهش ندارم.
سرش را بلند کرد و به چشمان رئیس جیانگ خیره شد و ادامه داد:
- شما راست گفتین. کیم مثل رئیس سام فقید نیست. جناب سام مینهو هیچوقت چنین اشتباهی رو مرتکب نمیشد. هیچ وقت افرادش رو توی چنین فاجعهای تنها نمیذاشت اما کیم فقط به خودش فکر کرد و همه ما رو به سمت مرگ فرستاد.
اشکهایش نه به خاطر درد جسمانی که به دلیل یادآوری دلیل مرگ افراد رو به رویش از چشمانش جاری شدند. ناتوان از پاک کردن اشکهای توقف ناپذیرش، فریاد زد:
- اون عوضی فقط به خاطر اینکه بهش گفتم حاضر نیستم بقیه رو قربانی کنم تا همراهش فرار کنم، بهم شلیک کرد. بهم شلیک کرد و گفت: به خاطر اینکه این همه سال دوست و مشاورش بودم، مستقیم به قلبم نزد. اینکه زنده بمونم یا نه، همهش به شانس خودم بستگی داره.
سرش را به پشتی صندلی تکیه داد و چشمانش را بست. درد جسمانی و روحی آزارش میداد و از دست دادن افسار زندگیش، ناتوانش کرده بود. سرش را صاف کرد و با چشمانی شفاف و بدون اشک به اژدهای سرخ نگاه کرد و گفت:
- کیم فرار کرده و تمام افراد بالا رتبه کشته شدن. اگه زنده بمونم نمیتونم تنها و بدون پشتوانه کاری بکنم، پس عملا کار گروه گرگ سفید تموم شده. حالا شما هر تصمیمی بگیرین من میپذیرم.
#تاوان #داستان
☃️~|📚@novelsorena📚|~❄️
#پارت۲۸
وقتی جلادان کلمات قربانیاشان را دوباره برای اربابشان گفتند، ابروهای رئیس جیانگ بالا رفت. به دستور او سیمهای شارژر را از بدن مرد جوان جدا کردند و منتظر شدند تا بتواند واضح صحبت کند. وقتی تنفسش منظمتر شد، رئیس جیانگ گفت:
- به کی وفادار نیستی؟
فیلیکس چند باری سرفه کرد و آب دهان خونآلودش را بیرون ریخت و ناله کوتاهی کرد. سپس گفت:
- به کیم! من هیچ وفاداریای به اون عوضی ترسو ندارم.
وقتی حرفش تمام شد، دوباره به سرفه افتاد و نالید:
- لطفا بهم آب بدین
یکی از محافظان لیوانی را از آب روشویی داخل اتاق پر کرد اما تنها یه جرعه کوچک به او خوراند. اژدهای سرخ پرسید:
- بهش وفادار نیستی؟ واقعا انتظار داری باور کنم؟
یون آهی کشید و به اجساد زیردستانش نگاه کرد و جواب داد:
- تا دیروز بهش وفادار بودم و هر کاری براش میکردم اما بعد اینکه اونجوری گند زد و همه ما رو رها کرد، دیگه هیچ وفاداریای نسبت بهش ندارم.
سرش را بلند کرد و به چشمان رئیس جیانگ خیره شد و ادامه داد:
- شما راست گفتین. کیم مثل رئیس سام فقید نیست. جناب سام مینهو هیچوقت چنین اشتباهی رو مرتکب نمیشد. هیچ وقت افرادش رو توی چنین فاجعهای تنها نمیذاشت اما کیم فقط به خودش فکر کرد و همه ما رو به سمت مرگ فرستاد.
اشکهایش نه به خاطر درد جسمانی که به دلیل یادآوری دلیل مرگ افراد رو به رویش از چشمانش جاری شدند. ناتوان از پاک کردن اشکهای توقف ناپذیرش، فریاد زد:
- اون عوضی فقط به خاطر اینکه بهش گفتم حاضر نیستم بقیه رو قربانی کنم تا همراهش فرار کنم، بهم شلیک کرد. بهم شلیک کرد و گفت: به خاطر اینکه این همه سال دوست و مشاورش بودم، مستقیم به قلبم نزد. اینکه زنده بمونم یا نه، همهش به شانس خودم بستگی داره.
سرش را به پشتی صندلی تکیه داد و چشمانش را بست. درد جسمانی و روحی آزارش میداد و از دست دادن افسار زندگیش، ناتوانش کرده بود. سرش را صاف کرد و با چشمانی شفاف و بدون اشک به اژدهای سرخ نگاه کرد و گفت:
- کیم فرار کرده و تمام افراد بالا رتبه کشته شدن. اگه زنده بمونم نمیتونم تنها و بدون پشتوانه کاری بکنم، پس عملا کار گروه گرگ سفید تموم شده. حالا شما هر تصمیمی بگیرین من میپذیرم.
#تاوان #داستان
☃️~|📚@novelsorena📚|~❄️
گاه گاهى با خودم نامهربانى ميكنم
با خودم لج مى كنم با غم تبانى ميكنم
مى نشينم چاى مى نوشم كنار پنجره
بى كسى هاى خودم را ديدبانى مى كنم
آب مى ريزم به روى خاك گلدان هاى خشك
آب پاش خانه را دارم روانى مى كنم
چشم مى دوزم به دستانى كه در دست تو بود
خاطرات رفته ام را بازخوانى مى كنم
بى نشانى رفتى و دلتنگ ماندم چاره چيست
نامه ها را مى نويسم بايگانى مى كنم
آه حالا كه خودت اينجا كنارم نيستى
در كنار عكس تو شيرين زبانى ميكنم
#سیدتقی_سیدی
#شعر
☃️~|📚@novelsorena📚|~❄️
با خودم لج مى كنم با غم تبانى ميكنم
مى نشينم چاى مى نوشم كنار پنجره
بى كسى هاى خودم را ديدبانى مى كنم
آب مى ريزم به روى خاك گلدان هاى خشك
آب پاش خانه را دارم روانى مى كنم
چشم مى دوزم به دستانى كه در دست تو بود
خاطرات رفته ام را بازخوانى مى كنم
بى نشانى رفتى و دلتنگ ماندم چاره چيست
نامه ها را مى نويسم بايگانى مى كنم
آه حالا كه خودت اينجا كنارم نيستى
در كنار عكس تو شيرين زبانى ميكنم
#سیدتقی_سیدی
#شعر
☃️~|📚@novelsorena📚|~❄️
دوستان عزیزم
معنی این ضرب المثل عربی رو اگه حدس میزنید برای ما کامنت کنید.
برای چه مواقعی بکار میره ؟
#ضرب_المثلهای_دنیا
☃️~|📚@novelsorena📚|~❄️
معنی این ضرب المثل عربی رو اگه حدس میزنید برای ما کامنت کنید.
برای چه مواقعی بکار میره ؟
#ضرب_المثلهای_دنیا
☃️~|📚@novelsorena📚|~❄️
مشتاق تو به هیچ جمالی نظر نکرد
بیمار تو ز هیچ طبیبی دوا نخواست
بر ما دلت نسوخت، ندانم چرا نسوخت
ما را دلت نخواست، ندانم چرا نخواست
گفتی چرا سخن نکنی چون به من رسی
نظارهٔ جمالِ تو خاموشی آورد
عشقبازان دیگرند و عشق سازان دیگرند
آنچه در فرهاد میبینم کجا پرویز داشت
عمریست که من در سر، سودایِ فلان دارم
یک شهر خبر دارند من از که نهان دارم
#رضا قلی خان هدایت
#شعر
☃️~|📚@novelsorena📚|~❄️
بیمار تو ز هیچ طبیبی دوا نخواست
بر ما دلت نسوخت، ندانم چرا نسوخت
ما را دلت نخواست، ندانم چرا نخواست
گفتی چرا سخن نکنی چون به من رسی
نظارهٔ جمالِ تو خاموشی آورد
عشقبازان دیگرند و عشق سازان دیگرند
آنچه در فرهاد میبینم کجا پرویز داشت
عمریست که من در سر، سودایِ فلان دارم
یک شهر خبر دارند من از که نهان دارم
#رضا قلی خان هدایت
#شعر
☃️~|📚@novelsorena📚|~❄️