💕دنیا پر است از دکترهای بیسواد
از دانشگاه رفتههای بیسواد
سیاسیون بیسواد
انسانی که به شناخت خویش نرسیده باشد، بیسواد است.
هر چند تمام کتب دنیا را خوانده باشد.
اگر درونت پر از خشم، نفرت، خودخواهی و غرور
نژادپرستی، حسادت و زبالههای دیگر است
بدان که هیچگاه چیزی را نیاموختهای
بدان که هنوز رشد نکردهای.
انسان در مورد چیزهای زیبا حرف می زند
اما زشت زندگی می کند.
این همان چیزی است که تاکنون بشریت بر خود روا داشته
است.
صداقت یعنی
دو جور زندگی نداشتن .
یعنی همان جوری زندگی کنیم که می گوییم .
✍🏻 اشو
@onlyshear
از دانشگاه رفتههای بیسواد
سیاسیون بیسواد
انسانی که به شناخت خویش نرسیده باشد، بیسواد است.
هر چند تمام کتب دنیا را خوانده باشد.
اگر درونت پر از خشم، نفرت، خودخواهی و غرور
نژادپرستی، حسادت و زبالههای دیگر است
بدان که هیچگاه چیزی را نیاموختهای
بدان که هنوز رشد نکردهای.
انسان در مورد چیزهای زیبا حرف می زند
اما زشت زندگی می کند.
این همان چیزی است که تاکنون بشریت بر خود روا داشته
است.
صداقت یعنی
دو جور زندگی نداشتن .
یعنی همان جوری زندگی کنیم که می گوییم .
✍🏻 اشو
@onlyshear
گر دست دهد خاکِ کفِ پایِ نگارم
بر لوحِ بَصَر خطِّ غباری بنگارم
بر بویِ کنارِ تو شدم غرق و امید است
از موجِ سرشکم که رسانَد به کنارم
پروانهٔ او گر رسدم در طلبِ جان
چون شمع همان دَم به دَمی جان بِسِپارَم
امروز مَکَش سر ز وفایِ من و اندیش
زان شب که من از غم به دعا دست برآرم
زلفین سیاهِ تو به دلداریِ عُشّاق
دادند قراری و بِبُردَند قرارم
ای باد از آن باده نسیمی به من آور
کان بویِ شفابخش بُوَد دفعِ خُمارم
گر قلبِ دلم را نَنَهد دوست عیاری
من نقدِ روان در دَمَش از دیده شمارم
دامن مَفِشان از منِ خاکی که پس از من
زین در نتواند که بَرَد باد غبارم
حافظ لبِ لَعلَش چو مرا جانِ عزیز است
عمری بُوَد آن لحظه که جان را به لب آرم
#حافظ
بر لوحِ بَصَر خطِّ غباری بنگارم
بر بویِ کنارِ تو شدم غرق و امید است
از موجِ سرشکم که رسانَد به کنارم
پروانهٔ او گر رسدم در طلبِ جان
چون شمع همان دَم به دَمی جان بِسِپارَم
امروز مَکَش سر ز وفایِ من و اندیش
زان شب که من از غم به دعا دست برآرم
زلفین سیاهِ تو به دلداریِ عُشّاق
دادند قراری و بِبُردَند قرارم
ای باد از آن باده نسیمی به من آور
کان بویِ شفابخش بُوَد دفعِ خُمارم
گر قلبِ دلم را نَنَهد دوست عیاری
من نقدِ روان در دَمَش از دیده شمارم
دامن مَفِشان از منِ خاکی که پس از من
زین در نتواند که بَرَد باد غبارم
حافظ لبِ لَعلَش چو مرا جانِ عزیز است
عمری بُوَد آن لحظه که جان را به لب آرم
#حافظ
🌿
زندگی عمر کردن نیست، بلکه "رشد" کردن است؛
عمر کردن کاری ست که از همه حیوانات بر می آید،
اما رشد کردن هدف والای انسان است که عده معدودی می توانند ادعایش را داشته باشند.
#جرج_برنارد_شاو
زندگی عمر کردن نیست، بلکه "رشد" کردن است؛
عمر کردن کاری ست که از همه حیوانات بر می آید،
اما رشد کردن هدف والای انسان است که عده معدودی می توانند ادعایش را داشته باشند.
#جرج_برنارد_شاو
هر بار من سرودم ؛ شعر و غزل برایش
خواند و به طعنه گفتا ؛ تبریک ؛ مبتلایی
در پاسخش نوشتم ؛ من مبتلای عشقم
او گفت در جوابم ؛ از ما چه می سرایی
من در غزل سرودم ؛ من از وفا سرایم
او گفت بر جفایم ؛ تا کی تو در رضایی
اینبار می سرایم من را جز این نباشد
من عاشق تو هستم ؛ عشقت کنم گدایی
داند (سما) که دردت لطف است مهربانی
نومید کی شود دل وقتی خودت دوایی
#سیدمحمداتکالی
خواند و به طعنه گفتا ؛ تبریک ؛ مبتلایی
در پاسخش نوشتم ؛ من مبتلای عشقم
او گفت در جوابم ؛ از ما چه می سرایی
من در غزل سرودم ؛ من از وفا سرایم
او گفت بر جفایم ؛ تا کی تو در رضایی
اینبار می سرایم من را جز این نباشد
من عاشق تو هستم ؛ عشقت کنم گدایی
داند (سما) که دردت لطف است مهربانی
نومید کی شود دل وقتی خودت دوایی
#سیدمحمداتکالی
مرا دربینِ دستانت
در آغوشت
پناهی ده
که سخت تنهام...
مرا در پیچِ نرمِ آوایت
نوازش کن
که دلتنگم...
نفسهایم میمیرد
کمی با شعر
لالا گو
که در حسرتِ خوابی خوش...
لاادری
در آغوشت
پناهی ده
که سخت تنهام...
مرا در پیچِ نرمِ آوایت
نوازش کن
که دلتنگم...
نفسهایم میمیرد
کمی با شعر
لالا گو
که در حسرتِ خوابی خوش...
لاادری
گوش کن ساده بگویم که تو را میخواهم
گرچه دیر آمدهام، گرچه همه بیگاهم
همه یک سو و تو یک سو، چه بگویم دیگر
تا بدانی که چهاندازه تو را میخواهم؟!
قلعه و میمنه و میسره بر هم زدهام
تا سوار تو چه بازی بکند با شاهم
خواهمت چیدن از آن شاخهٔ جادو اما
گویدم دست که از دامن او کوتاهم
خندقی بین من و توست، کمک کن شاید
پرکنیم این خلأ _ این فاصلهها _ را با هم
من در این عشق نهادم قدم و خواهم رفت
تا به پایانش اگر راهم، اگر بیراهم
نه به خود میروم این ره که کسی میبرَدم
شاید آن من _ من دیگر _ من ناآگاهم
حسین منزوی
@onlyshear
گرچه دیر آمدهام، گرچه همه بیگاهم
همه یک سو و تو یک سو، چه بگویم دیگر
تا بدانی که چهاندازه تو را میخواهم؟!
قلعه و میمنه و میسره بر هم زدهام
تا سوار تو چه بازی بکند با شاهم
خواهمت چیدن از آن شاخهٔ جادو اما
گویدم دست که از دامن او کوتاهم
خندقی بین من و توست، کمک کن شاید
پرکنیم این خلأ _ این فاصلهها _ را با هم
من در این عشق نهادم قدم و خواهم رفت
تا به پایانش اگر راهم، اگر بیراهم
نه به خود میروم این ره که کسی میبرَدم
شاید آن من _ من دیگر _ من ناآگاهم
حسین منزوی
@onlyshear
این همہ...
نادیدن و هجران و..
پرهیز و فراق....
با چہ جبران...
مےشود جز با...
صفاے دیدنت...
#الهام_هاشمی
@onlyshear
سرای شعر
نادیدن و هجران و..
پرهیز و فراق....
با چہ جبران...
مےشود جز با...
صفاے دیدنت...
#الهام_هاشمی
@onlyshear
سرای شعر
هر کسی گر عیب خود دیدی ز پیش
کی بدی فارغ وی از اصلاح خویش
غافلاند این خلق از خود ای پدر
لاجرم گویند عیب همدگر
#حضرت_مولانــــا
@onlyshear
سرای شعر
کی بدی فارغ وی از اصلاح خویش
غافلاند این خلق از خود ای پدر
لاجرم گویند عیب همدگر
#حضرت_مولانــــا
@onlyshear
سرای شعر
گر دست ما
ز دامن مقصود کوته است
از پا فتادهایم نه از پا نشستهایم
تا با هزار ناز
کنی یک نظر به ما
ما یک دل و هزار تمنا نشستهایم
#فریدون_مشیری
@onlyshear
سرای شعر
ز دامن مقصود کوته است
از پا فتادهایم نه از پا نشستهایم
تا با هزار ناز
کنی یک نظر به ما
ما یک دل و هزار تمنا نشستهایم
#فریدون_مشیری
@onlyshear
سرای شعر
روزَش مهم نيست،
همه چيز به خنده ے
اولِ صبحت بستگى دارد...
ڪافيست بخندے،
تا تمامِ روز را
در آسمان قدم بزنم
امتحان ڪن.....
#علی_قاضی_نظام
همه چيز به خنده ے
اولِ صبحت بستگى دارد...
ڪافيست بخندے،
تا تمامِ روز را
در آسمان قدم بزنم
امتحان ڪن.....
#علی_قاضی_نظام
بوی صبح و بوی باران در بهاران میدهی
بوی ارامش پس از شبهای طوفان میدهی
دل چرا جویدبه صبحش عطر یاس و رازقی
چون که بوی ناب عنبر را هزاران میدهی
#هما_کشتگر
بوی ارامش پس از شبهای طوفان میدهی
دل چرا جویدبه صبحش عطر یاس و رازقی
چون که بوی ناب عنبر را هزاران میدهی
#هما_کشتگر
به هر غمی که رسد از تو ،خاطرم شاد است
که بنده ی تو ، ز بند کدورت آزاد است
چگونه پیش تو ناید، پری به شاگردی
که مو به موی تو در عِلم غَمزه ، استاد است
ز سیل حادثه غم نیست، میگساران را
که آستانه ی میخانه ، سخت بنیاد است
غم زمانه مرا سخت در میانه گرفت
بیا فدای تو ساقی ، که وقتِ امداد است
دلی که هیچ فُسونگر ، نکرد تسخیرش
کنون مُسخّر افسون آن پریزاد است
هوای سور بلندی ، فتاده بر سر من
که سایهاش به سرِ هیچکس،نیفتاده است
مذاق عیش مرا ، تلخ کرد شیرینی
که تلخکامِ لبش ، صدهزار فرهاد است
فغان ؛ که داد ز دست ستمگری است مرا
که هرگزش نتوان گفت ، این چه بیداد است...
#فروغی_بسطامی
که بنده ی تو ، ز بند کدورت آزاد است
چگونه پیش تو ناید، پری به شاگردی
که مو به موی تو در عِلم غَمزه ، استاد است
ز سیل حادثه غم نیست، میگساران را
که آستانه ی میخانه ، سخت بنیاد است
غم زمانه مرا سخت در میانه گرفت
بیا فدای تو ساقی ، که وقتِ امداد است
دلی که هیچ فُسونگر ، نکرد تسخیرش
کنون مُسخّر افسون آن پریزاد است
هوای سور بلندی ، فتاده بر سر من
که سایهاش به سرِ هیچکس،نیفتاده است
مذاق عیش مرا ، تلخ کرد شیرینی
که تلخکامِ لبش ، صدهزار فرهاد است
فغان ؛ که داد ز دست ستمگری است مرا
که هرگزش نتوان گفت ، این چه بیداد است...
#فروغی_بسطامی