Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
190 - Telegram Web
Telegram Web
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بخشی از فیلم مستند پخش شده، در:
"شب هادی خانیکی"
چهاردهم اسفندماه ۹۷، تالار قلم مرکز همایشهای کتابخانه ملّی
با سلام بلند و شادباش نوروز همیشه پیروز!

باشد که همه ایرانیان سال نو را با شادی آغاز کرده و با شادی افزون به پایان برند.
باشد این محنت عظیم نیز که در این ایام بر مردم ما رفت، با فروغ مشعل آگاهی و زنجیر اتحاد و کوشش، به فردایی بس نیکو بینجامد.
برای همگان در این مصائب، شکیبائی و پاداشهای صبر آرزو می‌کنم.
باشد که نوروز همگان نیکی و شادی به ارمغان آورد.

پیام و راز نوروز۱

با سلام بلند
وزیدن نسیم نوروز بر ایرانیان خجسته باد.
در هر گردش یا در هر کنش زمان، در همه آنات، نه تنها آدمی که همه‌ی هستی نو می‌شوند؛ پس هر لحظه هم همه‌ی هستی و هم هر ذرّه‌ی هستوند (موجود)، از نو خلق می‌شوند!
شاید این مهم‌ترین فلسفه‌ی نماد نوروز و دلیل خجستگیِ آن باشد؛ گو اینکه نوروز ساده‌ترین و از همین‌رو ژرف‌ترین ساحتی است که فرهنگ ایرانی در آن تداوم یافته و خواهد یافت.
چرا نوروز چنین خجسته (فرازمند، برکشیده، متعالی، مبارک، واجدِ آینده) است؟ زیرا در عینِ پاسداشت فرهنگ و آئین و آئینوندی، بر آفرینشِ مُدام و نُوینگی همیشگی دلالت دارد. حکایت این خجستگی را گرچه در اختصار تامّ، رواست با مولانا آغاز کنم. مولانا در «فیه ما فیه» در شرح این تعبیر ابراهیم (ع) که در محاجّه با نمرود گفت «خدای من مرده را زنده می‌کند»، می‌فرماید «آدمی را حق تعالی هر لحظه از نو می‌آفریند و در باطن او چیزی دیگر تازه تازه می‌فرستد که اول به دوم نمی‌ماند و دوم به سوم، الا او از خویشتن غافل است و خود را نمی‌شناسد». شادروان بدیع‌الزّمان فروزانفر نیز که بدیع زمانه و حتّا بسی ازمنه بود، در شرح ژرف خود بر سخن مولوی، می‌گوید «عُمر بر قاعده‌ی تجدّد امثال، نو به نو می‌رسد و چون این تغییر به خلق الهی بی هیچ فاصله‌ی زمانی صورت می‌گیرد، زندگی به‌صورت امری پایدار و مستمر در تصوّر می‌آید، مانند شعله‌ی جوّاله و آتش‌گردان که چون به سرعت حرکت می‌دهند، ما آن را دایره حس می‌کنیم؛ و یا شاخ هیزم که سر آن آتش گرفته چون به‌طور عمودی یا افقی در حرکت آریم، به‌صورت خط در نظر ما می.آید، با وجود آنکه در هر حال نقطه است نه دایره و خط.»
این مضمون در دیوان شمس بدین‌گونه آمده است: «عالم چون آب جوست، بسته نماید ولیک/ می‌رود و می‌رسد، نونو این از کجاست» و در مثنوی بدین‌گونه:
«صورت از بی‌صورتی آمد برون/ باز شد كه إِنّا الیه راجعون
پس تو را هر لحظه مرگ و رَجعتی‌است/ مصطفی فرمود: دنیا ساعتی‌است
فكر ما تیری‌است، از هو در هوا/ در هوا كی پایدار آید ندا؟
هر نفَس نو می‌شود دنیا و، ما/ بی‌خبر از نو شدن، اندر بقا
عمر همچون جوی، نو نو می‌رسد/ مستمرّی می‌نماید در جسد
آن ز تیزی، مُستمر شكل آمدست/ چون شرر، كش تیز جنبانی به دست
شاخ آتش را بجنبانی به ساز/ در نظر آتش نماید بس دراز
این درازی‌مدّت از تیزی صُنع/ می‌نماید سرعت‌انگیزی صنع» (مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش ۶۲).
با این پیش‌گفتار، من هنر بی‌بدیل و ماندگار این خلقت فرهنگیِ ژرف را که «نوروز» می‌خوانیم، نه‌تنها پیوندِ سه زمان (سه تلقّیِ ذهنِ آدمیانِ هزاره‌های اخیر از «زمان» یعنی تفکیک زیستی‌-ذهنیِ زمان به زمان‌های) گذشته، حال و آینده، که به‌علاوه تلفیق و توفیق (به وفاق درآوردنِ) این سه زمان، در خلق دائم هستی می‌دانم.
هر گفتار درباره‌ی خلقت، چه قول به خلقتِ یکباره (غیرمداوم و غیرمُکرّر)، چه قول به عکس آن، یعنی خلق دائم و نُوشوندگیِ همیشگیِ هستی، لاجرَم گفتاری درباره‌ی «ماهیّت زمان» و «نسبتِ زمان با هستی» نیز هست. امّا بویژه در آئین نوروز، مُراد اصلی، گرچه هر خلقت، امّا بیشتر خلقتِ زنده و مخلوقاتِ زنده، یعنی اصلاً نفس «زندگی» است که در آئین، یعنی در فرهنگ، در هم می‌تند و ممزوج می‌شود و می‌رود که با خودِ آن، یعنی با فرهنگ «یکی» شود. زیرا هر گفتاری درباره‌ی این یا آن «آئین» نیز گفتاری درباره‌ی فرهنگ است. ...
نوروز مُلتقایِ هستیِ بی‌زمان با هستی‌های زمان.مند و نیز مُلتقای هستی‌های گوناگونِ درون و برون آدمی است، وز همین روی بسیار ستودنی و گرامی است. نوروز را بسی پاس داشته و می‌ستایم و بایدش بسی بیش پاس داشت و ستود، چرا که آیینی است در استقبال و پاسداشت و گرامی‌داشت هر سه نوع شناخته‌شده‌ی هستی (هستنده، زنده، گوینده) و هر دو نحوِ پدیدارشدنِ این سه (بقاء یا هستن و فناء یا نیستن)! هم زمان، هم زندگی، هم فرهنگ، و نیز هم بقاء در فرهنگ، هم نوشدن و فناء در فرهنگ؛ هم حیاتِ باقی و مُحتاجِ بقاء و آکنده از خواهش جاودانگی (ابدیّت) یا حتّا سراسر خواهش جاودانگی، و هم حیاتِ فانی (فنای دائم) و خلق ابدی و نیست‌شدن و نوشدنِ دائمِ آن.
در آئینِ نوروز، مرزِ مفروضِ این سه زمانِ فرضیِ آدمی، که در اساطیرِ هزاره‌های اخیر پدید آمده‌اند، مُنتفی می‌شود. در اسطوره‌های مُدرن در طولِ این سه هزاره، که جنگ میان آدمیان جای‌گُزینِ جنگِ آدمیان با طبیعتِ برون از آدمیان شد، «زبان» به تفکی
ک و تجزیه‌ی هستی و بویژه تفکیک و تجزیه‌ی زمان پرداخت؛ پس، «گذشته» از «اکنون»، و هر دو از «آینده» منفک شدند و این انفکاک در فرهنگ‌ها، معارف و فاهمه‌ی آدمیان به رُکنِ رکینِ همه‌ی شناختها تبدیل شد؛ برای زدودنِ این وَهم، چه در روشنگری‌های بودا و چه در روشنگریهای مُلهَم از او، یعنی زرتشت و پیش‌سُقراتیان، کوششی بلیغ مبذول شد که این تفکیکِ عجیب ـ هرچند مُهم ـ از فرهنگ زدوده شود؛ امّا بهتر از همه این ایرانیان بودند که بی‌شماریِ ازمنه را در زمانی یگانه دریافته و بویژه در نوروز مُتجلّی، مُبرّز و نمادین ساختند. ...
علاوه بر گسترش و امتدادِ شگرفِ نوروز در آئین‌های غیرایرانیِ این سه هزاره، این نیز شایان گفتن است که نوروز به‌عنوان یک سنّت، بسیار موّفق، یعنی ایستا، ثابت و مُداوِم بوده، چرا که همین آیین در بیش از سه هزار سال، تقریباً بی‌کم و کاست، هر سال تکرار شده است؛ یعنی ایرانیان بیش از سه هزار بار، نوروز را همین‌گونه جشن گرفته و آیینی واحد را تکرار کرده‌اند. اما دستور، پیام و آموزه‌ی مندرج در این آیین، استقبال از نُوشوَندگی دمادم هستی و بویژه نُوشوَندگی زندگی و ویژه‌تر نَوشوَندگی فرهنگِ آمیخته با زیست و زندگی (یعنی فرهیختگی) است.
گویی که صورت آیین در تعارض با محتوای آن باشد، اما چنین نیست. بلکه ـ گذشته از سخنان و اندیشه‌های درخشان بودا و آنان که یا مُلهَم از او یا مُستقلاً چنین دانستند که «تغییر مُرادِفِ هستیِ این گیتی» است ـ این آیین شاید تنها آیینی در همه‌ی طول تاریخ فرهنگ در جهان آدمیان باشد که اصل تغییر را ثابت دانسته وز همین روی، آیینی ثابت را برای گرامی‌داشتِ تغییر دائم هستی‌های زندگی و فرهیختگی بنا نهاده است. این تغییر و استقبال از آن، پیام ثابت و تکرار شونده‌ی نوروز است که در آن، هم به نُوشوَندگی و غیرمکرّر بودنِ هستی‌های سه‌گانه‌ی غیرزنده، زنده و گوینده (فرهنگ)، شهادت می‌دهد و هم نوید داده و امید به حتمیّت رُخدادشان را پیشکش می‌کند. این شهادت و این نوید (پیام) نیز راز ماندگاری نوروز و حضور دائم آن در خودآگاه و ناخودآگاه فرهنگ ماست. فرهنگی که از جاودانگی نمی‌گذرد و بر آن مُستدام می‌مانَد، امّا حینِ صُلح میان زمان‌ها؛ فرهنگِ خواهانِ صُلح میان جمادات و زندگان و فرهنگها؛ فرهنگی که حینِ نُوشدن از خود می‌گذَرَد و همزمان دوام می‌یابَد و می‌مانَد؛ چنین است زیبا و زیبنده نوروز، فرخنده نوروز!
اسمعیل خلیلی
----------------------------

۱ این متن، حاوی بخشی از مقدّمه‌ی یک مقاله‌ی مُنتشرنشده، با عنوان «پیام و راز نوروز» (The Kerygma and The Enigma of Nowruz) است. بنا به مقامِ این سخن ـ که شادباش نوروز است ـ همه‌ی بخشهای متن اصلی که حاوی مباحث فلسفی و علمی درباره‌ی مفاهیم زمان، هستی، زندگی (زیست، حیات)، فرهنگ و چیستیِ آنها و نیز درباره‌ی تاریخ نوروز و تفاسیر نوروز هستند، در اینجا حذف شده‌اند.
*به یاد آنان که رفتند*

سزدم چو ابر بهمن که بر این چمن بگریَم

زنده‌یاد احمد گل محمدی یکی از آخرین نگین‌ها از سلسله الذّهب درگذشتگانِ شریفی است که نه قربانی کرونا، بل‌که شهید تبانی طمع حریصان با جهل نادانان شدند.

نزدیک به دو سال از درگیری کشور ما با کرونا گذشته و در همه این مدت، درگذشتگانِ ما، قربانیِ این تبانی بوده‌اند.
از مجموعه داده‌ها و اخبار چنین می‌نماید که طمّاعان، از شیوع کوید ۱۹ به نفع تحصیل سود مادّی استفاده کرده و دست‌کم یکی از احتمالات مطرح درباره نحوه و روند واکسیناسیون در ایران دلالت بر این امر دارد.
این در حالی است که شواهد و انتقادهای بی‌شمار درباره ناتوانیِ دیوان‌سالاری موجود در مواجهه با کرونا را نیز نمی‌توان و نباید نادیده گرفت.
از سوی دیگر شواهد بسیار حاکی از این هستند که تنها این دیوان‌سالاری ناتوان و سودجوییِ طمّاعان در اقتصاد بهداشت و درمان نبوده که موجب مرگ هزاران تن شده است؛ بل‌که کلیّت جامعه مدنی نیز دچار ضعف‌های بنیادی بوده که به صور مختلف در این میزان مرگ و میر دخیل بوده است. در این میان، آنچه که عدم آگاهی و عدم اطّلاع رسانی خوانده می‌شود، نه اولین حلقه از نقاط ضعف جامعه مدنی ایران، که آخرین حلقه‌ی آن است. اولین حلقه، ضعف همبستگی اجتماعی و نمودهای گوناگون بی‌تفاوتی و عدم مسوولیت آحاد جامعه نسبت به جان خود و دیگران است.
مثلا، می‌توان گفت که اگر دولت از اقتدار، سرمایه و توان کافی برای کنترلِ جابه‌جایی و ارتباطِ میان‌فردی و گروهی برخوردار می‌بود، یعنی می‌توانست از همان ابتدا قاطعانه از آحاد جامعه بخواهد که از هرگونه رفت و آمد پرهیز کنند و می‌توانست قرنطینه‌ی مطلق برقرار سازد، همچنین از سوی دیگر اگر آحاد جامعه نیز می‌توانستند مسوولانه، چه در نوروز چه در عاشورا و چه در ارتباطات خانوادگی و همه انواع ارتباط‌های رو در رو، خود را مسوول جان خود و دیگران بدانند، اصولاً چنین فاجعه‌یی رخ نمی‌داد.
پیداست که این دو امر عملا غیر ممکن بوده است؛ زیرا دولت نه از اقتدار لازم برای اِعمال چنین قرنطینه‌یی برخوردار بود و نه از سرمایه و سازمان لازم برای تامین حوائح هشتاد میلیون ایرانی در یک یا چند دوره قرنطینه با چنین خصوصیّاتی و نه شاید حتّا از خواست و اراده‌یی برای آن.
همچنین جامعه مدنی ایران نیز فاقد چنین تعهد و مسوولیت اجتماعی جدّی در قبال خود و دیگران بوده است.
البته می‌توان گفت که این حدّ از همبستگی اجتماعی و چنین احساس مسوولیّتی در اغلب کشورهای دیگر هم دیده نشده است؛ وگرنه اصولا پاندمی بسیار زود در همه جهان کنترل شده و امکان جهش‌های بعدی هم از ویروس گرفته می‌شد و این حد از خسران و مرگ به بار نمی‌آمد.
می‌توان با بررسی روند تغییرات مرگ و میر و خسارت‌های ناشی از پاندمی، این نقص را در کلیّت جهان کنونی و انواع جوامع موجود در چهار قاره آسیا، اروپا، امریکا و اقیانوسیه دریافت و بدان اذعان داشت؛ اعم از این‌که اقتصاد نولیبرال را زمینه‌ساز چنین شرایطی قلمداد کنیم یا فردگرایی حادی که امکان همبستگی جدی جوامع را در مواجهه با بحران‌ها و به‌ویژه مواجهه با فجایع دوران کنونی، سلب می‌کند و یا هر عامل بنیادی دیگر.
در این میان، آنچه شرایط ایران را متمایز می‌سازد، علاوه بر نابسامانی و ناکارآمدی آشکار دیوانسالاری ما، افول حاد اخلاقی است که در فرادستان به‌صورت عدم شفافیّت، بی‌توجهی به افکار عمومی، عدم احساس مسوولیت، سودجویی و تجارت مرگ در شرایط پاندمی و در فرودستان به‌صورت بی‌تفاوتی، ناامیدی و فقدان احساس مسوولیت در این شرایط نمود یافت.
چه نا امید کننده و دردآور است که برخی از اصحاب کتاب و قلم، مثلا برخی از استادان دانشگاه که مقاله‌ها و کتاب‌ها درباره جهان پساکرونا نوشته و یا از تحول در آموزش دیجیتال سخنرانی کرده‌اند، درباره پیشگیری از ابتلا و نحوه درمان پس از ابتلا به کوید تقریبا هیچ چیز نمی‌دانند و به همین دلیل هم مبتلا می‌شوند و هم از عهده درمان برنمی‌آیند و جان خود را از دست می‌دهند و از جان جامعه نیز می‌کاهند.
در نگاهی به کلیّت این جامعه، گویی برای جمعی از آحاد جامعه ما، "آینده" تا آن اندازه بی‌معنی شده که کوشید‌ه‌اند از فرصت موجود، حتا به قیمت جان صدها و هزاران انسان، بهره ببرند و برای جمعی دیگر نیز آینده آن‌قدر بی‌معنی شده که حاضر شدند به قمیت جان خود از آن بگذرند.

یاد همه آنان که از میان ما رفتند، گرامی و نامشان بلند باد.

۳۰ امرداد ۱۴۰۰ - اسمعیل خلیلی
*بی‌آبیِ خوزستان و خُشکیِ اندیشۀ اجتماعی*
گفتاری در نسبت دانشگاه و علم اجتماعی با عمل سیاسی رادیکال در ایران معاصر
«..... اگر پوزیسیون دولت در این ششصد سال ایران همواره گذشته و دیگران را مقصّر قلمداد کرده و همواره نیز در کلّ این دو سده و بل‌که همۀ این شش سده (از آغاز صفویّه به بعد) دچار انواعی ریزش و تجزیه است، اگر اُپوزیسیون دولت در ایران نمی‌تواند واجد یک مانیفست سیاسی واقع‌گرا و دست‌کم روشن باشد و هیچگاه در طول این شش سده نتوانسته است، اگر بخش‌هایی از ایران در قراردادهای گوناگون یکی پس از دیگری از ایران جدا شده‌اند و بخشهایی هزاران بار بُنیادی‌تر و ژرف‌تر و ماهوی‌تر از ایران در درون ایرانیان از ایران جدا می‌شوند و خود را دیگر متعلّق بدان و آن را دیگر متعلّق به خود نمی‌دانند و اصلاً به لحاظ معرفتی نمی‌توانند اینگونه تعلّقی را به کلیّتی گمشُده نزد آنان (به‌عنوان ایران) بفهمند، لذا اگر ایران، این‌بار دیگر نه در جُغرافیای سیاسیِ منطقه، که در تاریخِ فرهنگی‌اش و در درون ذهن و روان و هستیِ انسان‌ها در حال تجزیه است، اگر زاگرس، نه‌تنها جنگلهای زاگرس بل‌که تمامیّتِ طبیعی و اجتماعی زاگرس، همچون کویر مرکزی و همۀ حاشیه‌های کویر و بسی مناطق دیگر، حتّا البُرز، شش سده است که روز از پیِ روز خسته‌تر و فرسوده‌تر و رمیده‌تر و تنهاتر می‌شوند، اگر سیستان و بلوچستان و خوزستان چنین تشنه‌اند و خسته و بی‌نَفَس و شاید چشم به فردای نابودیِ بخشی از زندگی در کلّ این نجدِ زندۀ درمانده، اگر بخشهایی از طبیعتِ ایران از تشنگی جان می‌دهند و بل‌که همۀ ایران محشر کربلاست، در شمار شایستگانِ محاکمه، بخشی از دانشگاه نیز هست، به‌ویژه من که خود را عالِم جامعه می‌دانَم.
اگر در امانتی خیانت شده، من نیز شریک بوده‌ام و اگر باید چیزی را پس دهند، من نیز باید بهرۀ خود را پس دهم.
بهرۀ من، بهرۀ جهلِ من نسبت به کیستیِ خودم، نسبت به جامعۀ خودم، نسبت به تاریخ خودم و نسب به همۀ هستی، به‌ویژه نسبت به تمامیّت زندگی‌ام نیز بوده است.
ابتهاج، گالیا: «زود است گالیا، بر من حرام باد از این پس شراب و عشق».
زود، نه. دیر است! گرچه بر من حرام نیست، نام و اعتبارِ علم، امّا بسی نیازمند بازاندیشی است این نام و جایگاهِ علم!
یازدهم اَمرداد ۱۴۰۰؛ اسمعیل خلیلی
انتشار این متن را که در تاریخِ نگارش‌اش انتشار نیافت، امروز ۱۵ آذرماه ۱۴۰۰ و پس از وقایع ناگوار اصفهان مناسب یافتم.»

با سلام بلند و روز به‌خیر،
در بالا فراز پایانی مطلبی را مُلاحظه می‌کنید که در متن پیوست مندرج است. این متن هم دادخواهی، هم دادنامه‌یی است در برابر دانشگاه و اهل علم ایران و نقشی در اندیشه که غالباً ایفا نشده و به کُنش و گاه به رادیکالیسم سیاسی فروکاسته است.
بی_آبی_خوزستان_و_خُشکیِ_اندیشۀ_اجتماعی_اَمرداد_1400.pdf
258.3 KB
بی آبی خوزستان و خُشکیِ اندیشۀ اجتماعی -اَمرداد 1400.pdf
در *چکیده* این مطلب نیز می‌خوانیم:
«رادیکالیسم سیاسی در بسی مواقع جایگزین فهم و عملِ فرهنگی ریشه‌ای و ازین روی یکی از موانع رُخداد علم در ایران بوده است؛ «آوازه‌گری» (پروپاگاندا) در موقعیّت اپوزیسیون (شامل خشونت و حذف گفتاری) و حذف توأم با آوازه‌گری در موقعیّتِ پوزیسیون (توقیف، حبس، خشونت گفتاری و ...)، «روش» این نوع از رادیکالیسم سیاسی و موجب تداوم خشونت بوده، که گذشته از سایر عوارض‌شان، هم مانعی جدّی برای علمِ جدّی، هم پوشانندۀ فقدانِ علم در ایران معاصر بوده و هست. روش سیاسیِ این سنخ نه از موانع جدّی انحصار و تبعیض، بل‌که از موانع آزادگیِ علمی و از این روی از علل زمینه‌ایِ انحصار و تبعیض و در شمار تشدیدکنندگان بُحران‌های ایران به نظر می‌رسد. این نوع رادیکالیسم مانع تأثیرِ عملیِ علم بر سیاست شده و نیز یکی از عواملی بوده که دانشگاه ایرانی کمتر بتواند از مدارِ دستگاهی برای توزیع منزلت خارج شود، اهلیّت علمی بیابَد و به تولیدِ علم یا دست‌کم به توزیع علم همّت گُمارَد.»
شانزده آذر 1400.pdf
66 KB
شانزده آذر 1400.pdf
*شانزده آذر ۱۴۰۰*
«... جنبش دانشجویی ایران در این شرایط، از روندهای موجود سرخورده و به همین دلیل، دوباره از درون خویش بسیار جوشان و پویا شده است. شاید در نگاه برخی ناظران، فقدان جُنب و جوش دهه‌های پیشین، حاکی از انواع خمودگی جنبش دانشجویی باشد، امّا آنچه من در این جنبش می‌بینم، نه‌تنها دلالت بر خمودگی ندارد که آن را بسیار توانا و جویا و جوشان نشان می‌دهد. باز هم اُدیسئوس راهیِ سفری دراز است و چشم‌دوخته بر افق‌هایی در دلِ دریاهای دوردَست. بادبانهای این کشتی بیش از گذشته از توشۀ اندیشه غنی هستند، اتوپیای‌شان کمتر در آسمان و بیشتر بر زمین است، حاملانِ آنها کمتر خود را در هیأت قهرمانِ نجات‌دهنده می‌یابَند، در پیِ نزدیک‌ترین ساحل نیستند و بیش از گذشته درازیِ راه را در سایشِ دائمیِ توفان بر پیکر خویش درک می‌کنند. سفر به سلامت!
روز دانشجو بر همۀ جویندگان دانش خجسته باد!»
فرازِ پایانیِ پیوستِ بالا
*برای سعید مدنی*

تو را می‌ستایم
به اِستادگی
تو را می‌ستایم
به پاکیزگی
به کردار، کوشا
به گفتار، راست
فروتن، دل آرام، پاک
تو را می‌ستایم
به پاکیِ پندار و اندیشه‌ات
به چشمی که در چشم گوید سخن.
درختی که گوید سلام
به هر تک نسیم سحرگاه
به سوزنده خورشید
وَ افسونِ ماه.
تو را می‌ستایم
که پاکیزه گویی سخن
به اندرز بی کین
گریزان ز دشنام
گشاینده بال و گشوده نگاه
تو را می‌ستایم
به آزادگی
به ایمانِ بی رنگ
به آمالِ دور از خیال و فریب
به رنجی که می‌دانی از بهرِ چیست
به دردی که از هر کس، آری به خویش
تو را می‌ستایم به داد و به فرزانگی.

اسمعیل خلیلی
۲۱ آذر ۱۴۰۰
--
دو ویژگی از ویژگی‌های درخشان کسانی چون زنده‌یادان محمد مصدق، مهدی بازرگان، غلامحسین صدیقی، یدالله سحابی، عزت‌الله سحابی و کثیری از آن نحله، زبان و منش آنهاست.
آنها در سخت‌ترین شرایط هم، مودّب به آدابی بودند که بسیاری کسان نمی‌توانستند در چنان شرایطی چنین متخّلق به حّسنِ خُلق باشند.
گذشت زمان نشان داد که هم امکان صُلح و هم پایبندی بر آرمانها نزد کسانی ممکن می‌شود که اخلاقاً خود را مقیّد می‌دانند و هدفشان وسیله‌ی رسیدن به هدف را توجیه نمی‌کند. در حالی‌که نقطه مقابل آنها، سر از روبه‌روی مردم ایستادن، بر مردم آتش گشودن، همنشینی با بیگانگان و خیانت به همه چیز، حتّا به آرمانهایی که خود آنها مدّعی بودند، درآورد.
به‌راستی که انسان زیر زبانش پنهان است.
*به مُبارک‌بادِ دوم بهارِ نوسَده*
سالی که به ما بگذشت،
گفتار، شکوفان شد
کردار، خزان بگرفت
پندار، ندانم من، امّا به چه فصل آمد.

دوم نوبهارِ نوسَده را به همۀ آنان که از دور و نزدیک می‌شناسم‌شان شادباش می‌گویم.
به همۀ آنان که ساعتی، روزی، ماهی، سالی یا سالیانی چند به دوستی و آشنایی با آنان بخت‌یار بوده‌ام.
نو آید و نو سازَد، هربار کُهن‌نوروز؛ دنیای کهن‌اندیش، در نو فکَنَد نوروز؛ آیینۀ هستی‌بین، فرجامِ زمانْ نوروز!
هرچند مجال کوتاه باشد، رواست که بنشینیم و بگوییم، اندکی از آن بسیار که پارسال بر ما و با ما و در ما بگذشت، بی‌همتا در گونۀ خود و شایستۀ اندیشیدن. پاری به شور و شوق و امید، بیشی به درد و رنج و یأس.
به گمان من، سال، سالی بود که:
در قیاس با بسی سالها، بیشتر سیه پوشیدیم و در سوگ نشستیم.
نسبت به اغلبِ سالها، کمتر رنگ شادی و سرور دیدیم.
در مقایسه با دیگر سالها، ژرف‌تر در خود فرو رفتیم و از جان و روح فسردۀ خود نشان خود جستیم.
نسبت به تقریباً تمامی تاریخ خود (شاید حتّا نسبت به روزگاران سیاهِ تاراج خان و مان و آیین توسّط یونانیان، اعراب، ترکان و مغولان)، بیشتر دچار احساس تنهایی و نگرانی شدیم، از این احساس رنجیدیم و به هزاران زبان آن را یا به نجوا، یا به فریاد به بیان آورده و عیان کردیم.
نخستین سالِ سدۀ نو بود و در این سال، همچنان‌که از مصائب، گرفتاریها و تنگناهای زمانه می‌فسردیم و گاه می‌مُردیم، بیش از گذشته دربارۀ حاصل یک سده کوشش خود گفتیم و شنیدیم. گفتیم که حاصل آن سده، در چشم خرَد، به‌رغم خیزهای گران، خُرد است. گفتیم که از راهِ طی شده بسیار بسیار کم می‌دانیم. گفتیم که در دو سدۀ گذشته، درواقع کورمال کورمال راه سپرده بوده‌ایم، بی آن‌که دُرست بدانستیم از کجا آمده‌ایم و بی‌آنکه چراغی برای یافتنِ راه در دست داشته باشیم؛ و نتیجه گرفتیم که اکنون برای تدارک آینده، باید هزاران بار بیشتر و ژرف‌تر بدانیم.
لذا رواست بگوییم در این سال بیش از پیش، از خود و از تاریخِ آگاهی‌ها، ناآگاهی‌ها، شیدایی‌هایمان گفتیم و شنیدیم.
همچنان‌که به بی‌آرمانی نسبیِ خود واقف می‌شدیم، از ضرورت بازیابیِ ایمان و آرمان با خود و دگران به سخن آمدیم.
این سال، گویی دُرست در میان آتشفشان درد و رنج، بهارانِ سخن بود و سالِ شکوفاییِ گفتار شد.
ما را با وقایع اتّفاقیّه در این سال، امّا هیچ همراهی نبود. کُنشگران، همچنان گویشگَر ماندند و مردمان کمتر نشانی از کُنش از آنها دیدند. حتّا در اموری که معمولاً ایرانیان «مهم» می.شمرند، بی‌کنشی و بی‌عملی، بیشینه کاری بود که ایرانیان بدان پرداختند؛ شاید تنها استثناءْ مقابله با همه‌گیری بود، آن‌هم به‌طور نسبی و فقط در قیاس با دیگر امور، نه در سنجش با آن عملی که واقعاً ضروری و بایستۀ رفع این بلیّه بود. این سال، سالِ خزانِ کردار ما بود.
۲۷ سال قبل، با اندیشمندی دربارۀ آیندۀ ایران گفت‌وگو می‌کردیم. وی می‌گفت به آیندۀ ایران خوش‌بین است و چنین دلیل می‌آورْد: «ملتّی که چنین به عزم رستگاریِ تاریخی برخاسته امّا چنان بر زمین افتاده که ره و رسم و آرمان همۀ تاریخش را بر فنا یافته است، حتماً به حال خود، ژرف اندیشه خواهد کرد و راهی نکو خواهد ساخت به آینده» (مفاهیم عبارت از من است و مضمون عام از جواد طباطبایی). در سال گذشته، در غیاب کنش و در فوران گویش، من نمی‌دانم که «بینش» به کدام منزل مأوا گُزید. شاید این غیابِ خزان‌آلودِ کردار، نشان از ژرفنایی باشد که ما ایرانیان بدان راه یافته و در آن به اندیشه گرویده باشیم. شاید هم آن شکوفاییِ بهارگونِ گفتار، حاکی از نبودِ ژرفایی در پس سخن باشد. نمی‌دانم با استعارۀ کدام فصل می‌توانم سرشت و سرنوشت اندیشه را در این سال وصف کنم.
نقطۀ تعیین‌کننده، معیار و ترازِ ترازوی زندگی، احتمالاً همین بینش و اندیشه است. پنداری که باید گفتار و کردار جمع را ربط و معنی دهد و برخلاف تمامی سدۀ گذشته، خرَد را در بُنیان فهم و عمل بنهد تا ما بتوانیم بازیگران صحنۀ بازی خود باشیم. آیا جهانِ ذهن ما بر دریچۀ اندیشه، گشوده، و چرخ زندگی ما بر راه اندیشه، روان، خواهند شد، یا همچنان گمان می‌بریم که با استقراض اندیشه یا اصلاً بدون اندیشه، خواهیم توانست خود را معنا دهیم و روزی، چه نو چه کهن، آغاز نموده و با فرجامی خوش به پایان بریم؟
البتّه یک سال (۱۴۰۰)، زمان و مقیاسی است بس خُرد و اندک، برای ارزیابیِ روییدن یا پژمردنِ اندیشه. امّا امُید و آرزویی است بسیار شایسته برای کسی که دل در گرو آینده دارد و چشم بر افق‌های نو.
«گفتم اِی بخت بخُفتیدی و خورشید دمید / گفت با این همه، از سابقه نومید مشو!» (حافظ؛ غزل ۴۰۷)
بر ایرانیان و همۀ آنان که ساکنان گسترۀ ایرانِ فرهنگی و حوزۀ فرهنگی نوروز‌اَند، از خُتن و بلخ و سمرقند و تاشکند تا تهران و همدان و اصفهان، از هند و عراق و تفلیس تا استانبول و لندن و لُس آنجلِس، شاد باد این روز و همه روز!
بر نواندیشانِ آیین‌جوی، فرخنده باد خجسته نوروزِ پیروز!
اسماعیل خلیلی، نوروز ۱۴۰۱
به_مُبارکبادِ_دوم_بهارِ_نوسَده_اسماعیل_خلیلی.pdf
59.5 KB
به مُبارکبادِ دوم بهارِ نوسَده - اسماعیل خلیلی.pdf
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
نسخه تصویری اسکایپ وبینار شماره 55


کارکرد انجمن های علمی برای صلح آفرينی در سطوح ملی و بین المللی


سخنرانان به ترتیب الفبا:
دکتر افسر افشاری نادری( مشاور امور فرهنگی و عضو هیات مدیره و مدیرکارگروه ارتباطات صلح انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات)

دکتر هادی خانیکی( مشاور امور فرهنگی و استاد دانشگاه علامه طباطبایی و رييس انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات)

دکتر مهرناز خراسانچی(پژوهشگر حوزه تفکر پلتفرمی در کتابخانه ها و مراکز اطلاع رسانی با گرایش علم اطلاعات و دانش شناسی در انجمن ترویج علم در ایران)

اسمعیل خلیلی(پژوهشگر علوم اجتماعی و عضو هیات مدیره انجمن جامعه شناسی ایران)

دکتر حسین سراج زاده( جامعه شناس و استاد دانشگاه خوارزمی و رييس اتحادیه انجمن های علوم اجتماعی ایران)

دکتر حسین سلیمی(رييس انجمن علوم سیاسی ایران و استاد گروه روابط بین الملل دانشگاه علامه طباطبایی)

دکتر نعمت الله فاضلی (استاد انسان شناسی اجتماعی و مطالعات فرهنگی و عضو هيات مديره انجمن علمي مطالعات صلح ايران)


زمان: پنج شنبه 30 شهریورماه 1402(21 سپتامبر 2023)

ساعت: 19 تا 21.30
@vtovbot
تبدیل به پیام صوتی
نسخه شنیداری اسکایپ وبینار شماره 55


کارکرد انجمن های علمی برای صلح آفرينی در سطوح ملی و بین المللی


سخنرانان به ترتیب الفبا:
دکتر افسر افشاری نادری( مشاور امور فرهنگی و عضو هیات مدیره و مدیرکارگروه ارتباطات صلح انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات)

دکتر هادی خانیکی( مشاور امور فرهنگی و استاد دانشگاه علامه طباطبایی و رييس انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات)

دکتر مهرناز خراسانچی(پژوهشگر حوزه تفکر پلتفرمی در کتابخانه ها و مراکز اطلاع رسانی با گرایش علم اطلاعات و دانش شناسی در انجمن ترویج علم در ایران)

اسمعیل خلیلی(پژوهشگر علوم اجتماعی و عضو هیات مدیره انجمن جامعه شناسی ایران)

دکتر حسین سراج زاده( جامعه شناس و استاد دانشگاه خوارزمی و رييس اتحادیه انجمن های علوم اجتماعی ایران)

دکتر حسین سلیمی(رييس انجمن علوم سیاسی ایران و استاد گروه روابط بین الملل دانشگاه علامه طباطبایی)

دکتر نعمت الله فاضلی (استاد انسان شناسی اجتماعی و مطالعات فرهنگی و عضو هيات مديره انجمن علمي مطالعات صلح ايران)


زمان: پنج شنبه 30 شهریورماه 1402(21 سپتامبر 2023)

ساعت: 19 تا 21.30

https://www.tgoop.com/Peacecommunication
انجمنهای علمی و صُلح
اسمعیل خلیلی
به‌مناسبت روز جهانی صلح، پنجشنبه ۳۰ شهریور، شش انجمن و یک سازمان مستقل علمی یک وبینار با عنوان «کارکرد انجمنهای ‌علمی برای صلح‌آفرینی درسطوح ملّی و بین‌المللی» برگزار کردند. همکاران این وبینار عبارت بودند از: انجمن علمی مطالعات صلح ایران، کارگروه ارتباطات صلح انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات، انجمن علوم سیاسی ایران، انجمن جامعه‌شناسی ایران، انجمن ترویج علم ایران، اتّحادیّۀ انجمنهای علوم اجتماعی ایران، پایگاه نمایه‌سازی سیویلیکا.
برای شخص من سخنان سخنرانان، به‌ویژه سرکار خانم دکتر خراسانچی و جنابان آقایان دکترسراج زاده و دکتر سلیمی در این نشست واجد نکات بدیع و آموزنده بودند.
مناسب یافتم پرونده‌های صوتی و ویدئویی این وبینار و مطالب خودم را در اینجا نیز به اشتراک بگذارم. عنوان سخنرانی من «ضروریّات و شرایط امکان ایفای نقش انجمن علمی در امر صُلح» و رئوس مطالبم به شرح زیر بود.
مقدمه: با تشکّر از برگزارکنندگان گرامی، من به نمایندگی از انجمن جامعه‌شناسی در این جمع هستم اما نه برای آنچه می‌گویم. زیرا جهان علم فاقد وکالت و هر کس مسوول سخن خویش است.
۱. آیا آنچه در عنوان این نشست آمده، حاکی از یک اقتراح فانتزی، هرچند توأم با نوآوری است یا ما با یک مسألۀ واقعی در شرایط واقعاً موجود مواجه هستیم؟
از نظر من «مسأله» اصالتاً ناشی از کارکردهای واقعی نهادهای منتسب به علم در هر دو جهان توسعه‌یافتۀ سرمایه‌داری و در حال توسعۀ سرمایه‌داری است. از یک سو، جهان علم با گذشت زمان به یک شاخه در خدمت تکنوکراسی و تکنیک تبدیل شده و از دیگر سو عوامل تخریب برخی بُنیان‌های صلح در جهان ما و نیز در آنتروپوسفِر گسترده می‌شوند. همچنین از یک سو، نه‌تنها دولت‌ملّت‌ها، بل‌که بسیاری از دیگر نهادهایی که بر روی هم بشریّت خوانده می‌شوند، نقش خود را در توسعۀ علم – که قرار بود مُنادی آزادی، امنیّت و صُلح باشد – فرو می‌گذارند و از سوی دیگر «بازار سرمایه» جهت‌گیری جهان علم را دائماً به سوی تکنیک و بالاخص تکنیکِ کُنترل سوق می‌دهد.
از این منظر، طرح مسأله دربارۀ نقش انجمنهای علمی در حفظ و توسعۀ صُلح، طرح یک مسألۀ واقعی از یک وضعیّت خطیر و رادیکال در اکنونِ جهان است.
۲. پاسخ فشرده و تیتروار من به این مسأله بر دو تعریف استوار است:
۲.۱. صُلح:
الف) در تعریف سلبی: رفع هر عامل تعارض انسان با خویشتنِ خویش، با دیگریِ انسانی و با هستی طبیعی (طبیعت).
ب) در تعریف ایجابی: کثرت در وحدت و وحدت در کثرت انسان با خود، دیگری و هستی.
با این تعریف و از این منظر، در سطوح کلان همۀ صُلح‌های موجود، نه صُلح، بل‌که غالباً آتش‌بَس میان جمعی از رُقبا به منظور تدارک آتش مشترک علیه دیگر رُقبا هستند. مثلاً صُلح کنونی میان کشورهای عضو پیمان آتلانتیک شمالی، یا اعضای کنفرانس اسلامی و ... لذا باید گفت صُلحی وجود ندارد.
در سطح خُرد (فرد و رابطۀ فرد با جامعه) نیز همۀ انسان‌ها به نسبت‌های گوناگون در هراس دائم و گاه مُطلق، هرچند فراموش‌شده یا به فراموشی سپرده‌شده، از جهان موجود می‌زیند. گویی انسان کنونی انسانی است مطلقاً یا نسبتاً در جنگ با خود، با دیگران و با طبیعت.
۲.۲. علم: معرفت صادق (تجربی) ناظر به تمامی واقعیّتِ قابل ادراک که دیگر انسان‌ها در آن سهیم باشند و یا بتوانند در آن سهیم شوند. به دیگر تعبیر، معرفتی که از امکان (قابلیّت) فهم برای همۀ انسان‌ها با عقل عرفی یا عقل متعارف برخوردار باشد.
بر این اساس، «انجمن علمی انجمنی است مُبتنی بر کُنش ارتباطی به‌قصد مفاهمۀ علمی که حداکثّر امکان گفت‌وگو (دیالوگ و پُلی‌لوگ) و مفاهمه را میان همۀ داوطلبانِ مُشارکت در گفت‌وگو فراهم می‌کند». در انجمنهای علمی «توسعۀ ساختارهای اُفقی و پرهیز از تولید و بازتولید ساختارهای عمودی (هیرارشی)، جست‌وجو و تلاش بی‌وقفه برای ایجاد و توسعۀ زبان مُشترَک، جدیّت در طرح مسأله‌های واقعی دربارۀ وضعیّت‌ها و شرایط واقعی و کوشش دائمی برای رفع هرگونه سلطه» باید به‌مثابۀ بُردارهای استراتژی بُنیادی در نظر گرفته شوند؛ وگرنه نقض غرض خواهد شد.
هر انجمن علمی در معرض این خطر است که به یک نوع اجتماع کوکلس کلان تبدیل شود؛ به اجتماعی که قصد آن تفاخُر و سایر اَشکال تمایزیابی از دیگری (چه طبیعت، چه بشریّت، چه دیگر اجتماعات و چه دیگر انجمنها) است و از این طریق، خود موجب بازتولید سلطه شود.
زیرا آرمانهای رُنسانس اول (رُنسانس توزیع اقتدار منزلت در غرب آسیا) و رُنسانس دوّم (رُنسانس توزیع اقتدار معرفت در غرب اروپا) نهالهای خود را پرورانده امّا نسبت به سطح انتظار، از خلق جهانی از صُلح بازمانده‌اند. یک نمونۀ ساده امّا قابل تأمل، جهان رقابتیِ درون انجمنهای علمی است!
۳. چه باید کرد؟ انجمنهای علمی در ایران امروز چه می‌توانند و چه باید بکنند؟ چکیدۀ پیش‌نهادهای من بدین قرارند:
۳.۱. احتراز از ایدئولوژی:
تجربۀ دو سده مواجهۀ جهان در حال توسعه در آسیا با علم مُدرن، تجربتی است مانند نمونه‌های ژاپُن و سنگاپور، نه تماماً ناکام، امّا مانند نمونه‌های چین و روسیّه تا جوامع خاورمیانه، آکنده از ناکامی که بیش از هر چیز می‌توان ردّ پای ایدئولوژی‌های معطوف به سلطه را در این ناکامی‌ها یافت. پرهیز انجمنهای علمی از ایدئولوژی یک ضرورت قطعی برای ایفای نقش آنها در امر صُلح است.
۳.۲. احتراز از بوروکراسی:
جهان علم جوامع مذکور همچون یک ضمیمه، یک پیوست و یک شاخه از دیوان و نهاد دولت متولّد شده است؛ بالتبع انجمنهای علمی نیز در بسیاری موارد به همین نحو ایجاد شده و رُشد یافته‌اند. امّا استقلال ذهنی و عینیِ آنها از نهاد دولت و نیز از نهادهای ویژۀ قدرت (چه درقدرت و چه برقدرت) و تداوم این استقلال، ضرورت اجتناب‌ناپذیر ایفای نقش برای صلح است؛ همچنان‌که تحویلِ کُنش خودانگیختۀ مشارکت‌جویانه به روال‌مندی‌ها (ساختارها)ی دیوانی در درون انجمنهای علمی و سوق یافتنِ آنها به نهادهای دیوان‌سالار، باعث سسیتمیک شدنِ کنشها و نقض غرض خواهد بود.
۳.۳. قاعدۀ کثرت در وحدت و وحدت در کثرت و امتداد (بازتولید) آن:
این قاعده هم در ساختار و روابط درون‌انجمنی ضروری است، هم در محتوای فعّالیّت آنها؛ بدین معنی که اگر انجمنهای علمی همچون تداوم یا ادامۀ دولت‌ملّت عمل کنند، باز نقض غرض است و در تحلیل واپسین یاور صُلح جهانی نخواهند بود؛ کما اینکه از نخستین انجمن علمی مُدرن (انجمن سلطنتی فلسفۀ طبیعی انگلستان) تا کنون بسیاری از انجمنهای علمی چنین بوده و خود به یکی از طرف‌های مناقشه (نهایتاً، سلطه) تبدیل شده‌اند. برای پیشگیری و رفع این مخاطره باید بدین اندیشید که: «مسألۀ من، مسألۀ کشور من نیست؛ مسألۀ همۀ بشریّت است و مسألۀ بشریّت، مسألۀ بشریّت نیست؛ مسألۀ همۀ طبیعت است؛ و مسألۀ طبیعت، مسألۀ طبیعت نیست؛ مسألۀ من است». همچنان‌که «هر من در قبال همۀ بشریّت و همۀ طبیعت مسؤول است و همۀ بشریّت و همۀ طبیعت در قبال هر من، مسؤول‌اند».
به نظر می‌رسد انجمنهای علمی ایران کنونی، بالاخص در حوزۀ علوم اجتماعی و انسانی بسیار کمتر از حدّ انتظار این رهیافت، دل‌مشغول و دغدغه‌مند مسائل بشریّت و طبیعت باشند؛ حتّا در حوزۀ محیط زیست؛ ما کماکان سر در گریبان مسائل – البتّه حادّ و مُبرم – خود هستیم و غالباً چندان نگاهی به مسائل و مصائب سایر نقاط، سایر انسان‌ها و سایر اندام‌های زنده و زندگی زیست‌کُره نداریم.
۳.۴. اصالت روش در مقابل اصالت هدف:
۱۷۷ سال قبل فیلسوفی نوشت «فلاسفه تا کنون به‌طرُق گوناگون جهان را تفسیر کرده‌اند؛ اکنون زمان تغییر جهان است» گذشته از رشحۀ امتداد «ارادۀ سلطۀ سوژۀ دکارتی» در این گزاره، می‌توان بر زمینۀ عدالت‌جویانۀ نگارش این گزاره صحّه نهاد. امّا پیش و پس از انشاء این گزاره، آنچه در فرآیندهای تغییر جهان مفقود ماند، تفاهم فلاسفه بود. تفاهم، چه به‌صورت نفس یک آرمان که جویا و موجد صُلح است و چه به‌صورت حتّا یک پیش‌نیاز ضروری برای تغییر مطلوب جهان.
آنچه مهم است «مفاهمۀ فلاسفه، همچون کوشش و در عین حال نماد مفاهمۀ انسان‌های ساکن این سیّاره» است. انجمنهای علمی اگر مستقیماً هدف تغییر جهان را در اُفق نگاه و آماج و آرزوی خود قرار دهند و اگر کُنش اعضای آنها در بادی امر مُبتنی بر ارادۀ معطوف به تغییر جهان باشد و نه مفاهمه، یعنی اگر اصالت را به هدف دهند، نه به روشِ نیل به هدف، عملاً در دامی خواهند افتاد که بنا به تجربۀ این دوران، راه به صُلح نخواهد بُرد.
فرجام: پیدایش و بازتولید دولت‌ملّت مُدرن عملاً نقض دستور کار و نقض توسعۀ سرمایه‌داری مُدرن بود و هست. اگر سرمایه وطن ندارد – که ندارد- و اگر کار هم وطن ندارد – که آن‌هم ندارد – پس بشریّت باید می‌توانست به سوی نوعی از اتّحاد در یک دولت جهانیِ مُبتنی بر اصالت سرمایه گام بردارد؛ امّا نتوانست و جهان شد صحنۀ جنگهای پنهان و پیدای دولت‌ملّت‌ها. همچنین است سرنوشت علم مُدرن. اگر علم، همزمان که جهانی، همزمان بومی می‌بود، نمی‌بایست توسعۀ علم همراستای افتراق جهانی باشد. بر این اساس، «مسألۀ جهان علم، یعنی هر مسأله که در جهان علم از ارزش پروبلماتیک بودن برخوردار می‌شود، باید همزمان که بومی است، همزمان جهانی هم باشد، تا بتواند در بُنیان خود، در طراز صُلح قرار گیرد و راهی به سوی صُلح بُگشاید».
احتمالاً شایسته باشد وجود و تحقّق این گزاره در اندیشۀ جاری و منش انجمنهای علمی همچون فلسفۀ بُنیادی برای ایفای نقش آنها در صُلح تلقّی شود.
کاوه آینده ایران زن است
زیرا
دختر خورشید نرم می‌بافد دامن رقاصه صبح طلایی را
اسمعیل خلیلی

اهدای جایزه صلح نوبل به نرگس محمدی، نتیجه کوشش و مقاومت سیاسی شخص او در بیش از سه دهه فعالیّت مدنی و سیاسی و نیز گامی است از گامهای موفقیّت جنبش زن، زندگی، آزادی.
احتمالاً علاوه بر نقشی که خود نرگس آگاهانه و با اختیار خود برگزیده، این جنبش را نیز نقشی است در فراز آوردنِ موقعیّت نرگس بدین تراز.
آنچه در این ساعات از جناح‌های مختلف درون و بیرون حکومت، از جمله از همسر وی و رسانه‌های نزدیک به منابع نظامی و امنیتی خوانده‌ایم، بیش از هر چیز تفاسیری از منظر مبارزه سیاسی و حاوی نفی و اثبات دال‌های گوناگون سیاسیِ این جایزه و فعالیّت شخص وی هستند. همه این دال‌ها در جای خود مهم‌اند و حتما برخی یا بسی، حاوی استنتاج‌های روا از واقعیّات سیاسی ایران و جهان.

اما رشته‌های تاریخ فقط از تار و پود این لحظات و با دلالت‌های سیاسی بافته نمی‌شوند؛ آنچه در ترازهای زیرین در خود "زندگی" می‌گذرند و "زن"ان آفرینندگانش هستند، اقیانوس‌های بزرگ و اصلیِ تغییر و خلقِ آینده‌اَند. واقعیّاتی که قرین چشم نزدیک‌بین ما هستند، بسته به فهم ما، می‌توانند نشانگان آینده باشند؛ اما همه واقعیّت نیستند. اشتباه نیست سخن کسی که از "زندگی به‌مثابه سیاست" می‌گوید. او و همه طرف‌ها در جهان غرب و حکومت ایران و خود ایرانیان، این تراز جنگ نمادها (از جمله درباره حجاب) و فهم مردانه از سیاست (به‌مثابه جنگ) را به‌خوبی می‌شناسند؛ امّا غالباً بالش و فرازش زندگی در امر زنانه را نمی‌شناسند؛ مگر خود زنان حین زندگی.
ما همان را می‌بینیم که در نورِ روز یا در نور نورافکن‌های ذهن خود در همه شب و روز، با نگاه نزدیک‌بین می‌توان دید. البتّه در آنچه می‌بینیم، تردید روا نمی‌داریم. زیرا تاریخ، محصول همه این کنش و واکنش‌ها، نبردها، شکستها و پیروزیهاست. تاریخ در ماورای تاریخ، در ذهنی برون از آن و با اراده‌های فراتاریخی پدید نمی‌آید. با همین کسان، با اراده آنها که بر همین صحنه می‌کوشند، می‌جنگند، سخن می‌گویند، می‌نویسند، می‌بازند و می‌برند، پیش می‌رود و به تحقق می‌رسد. اما باید به آنچه چندان نمی‌بینیم نیز خوب توجه کنیم.
در فراسوی این نبردها، نبردی دیگر جاری است. ماجرای کهن‌تر، ژرف‌تر، ماندگارتر و موثرتر آن است که اساساً نرگس و نرگسها را پدید آورده و در بطن خود می‌پرورد؛ آنجا و آنگاه که ورای اراده‌های مشهود، اموری را محقق می‌کند.

می‌توان سخن زنده‌نام فریدون مشیری را در ترازها و اُفق‌های مشهود تاریخی که لحظه به لحظه نمودار می‌شوند، محقق دید:
"در اُفق‌ها چهره‌ای می‌پرورد
ماه‌رُخساری که پشت توسن است
گیسوان افشانده بر تاراج باد
تیغ بر کف؛ راست چون رویین‌تن است."

این نمودی مهم از مبارزه سیاسی امروزین است؛ اما نه همه‌ی زنانگی ایران است و نه تک‌نمود آن. آنجا که این زنانگی، خود را به شهادت خود می‌خوانَد، از خود پناه می‌جوید و به خود پناه می‌دهد نیز همان است (مرا پناه دهید ای زنان ساده کامل؛ ف. فرخ‌زاد)، آنجا که برتر از ایدئولوژی می‌ایستد (سیمین دانشور، سیمین بهبهانی و ...) و آنگاه که در هزاران نمود (همچون سووشون، طوبا و معنای شب و ...) راوی تاریخ می‌شود، نیز همان است.
چه به‌قصد همدلی، چه ناهم‌دلی، مهم است که آرایش صحنه نبرد را بشناسیم؛ اما مهم‌تر، دریافتنِ آنجا و آنگاهی است که نرگس‌ها آفریده می‌شوند، می‌زیند، می‌کوشند، از زنی که دیگران آفریده‌اند فراز می‌آیند، می‌بالند و زنانگی خود را محقق می‌کنند.
در بی‌شمار نمودهای زنانگیِ ایران امروز، میلیون‌ها نرگس در کار تحقق خویش‌اند؛ اینان گاه بازآفرینان همان اسطوره‌های کهنِ رهایی‌اَند ولی در بسی نمودهای‌شان از قدّیسان، صدوقیان و فریسیان (سیاسیّون و ایدئولوژیست‌های) موجود می‌گذرند و "زیر چرخ کبود، ز هر چه رنگ تعلّق پذیرد آزاد" می‌شوند.
بله، اینک دیگر روشن است که کاوه آینده ایران زن است.
ما برقابرق آهن را می‌بینیم و صدای چکاچک شمشیرها را می‌شنویم که:
"باش تا گُردآفریدی برجهد؛ تا ببینی زن نه آتش، آهن است؛ دست در شمشیر آرَد ناگزیر؛ آن‌که دستش خون‌چکان از سوسن است" (ف. مشیری).
در عین حال، چه در صحنه نبرد، آن‌گونه که فریدون مشیری گفت، چه آن سوی میدان‌ها، آنگونه که ابتهاج ناخوآگاه سرود، جهانی در حین خلق‌شدن و بالیدن است که بایدش دریابیم؛ زنانگی ایران هم در این صحنه هم هزاران بار بیش‌تر در ورای این صحنه خود را می‌جوید و خود و تاریخ را می‌آفریند:
"در نهفت پرده شب
دختر خورشید
نرم می‌بافد
دامن رقاصه صبح طلایی را.
وز نگاه سیاه خویش
می‌سراید مرغ مرگ‌اندیش
"چهره‌پرداز سحر مُرده ست
چشمه خورشید افسرده ست"
می‌دواند در رگ شب
خون سرد این فرسب شوم.
وز نهفت پرده شب دختر خورشید
همچنان آهسته می‌بافد
دامن رقاصه صبح طلایی را" (ه.ا. سایه)

آفرین و شادباش به نرگس، به همه زنان و زنانگی ایران
2024/11/12 17:13:03
Back to Top
HTML Embed Code: