Telegram Web
در لحظات تماشا، لازم نبود بیندیشم‌ تا باشم. بودم، پس بودم.


و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد | #مهزاد_الیاسی
از پنجره‌ی اتوبوسِ هرات _ کابل، موقع عبور از روستاهای کنار جاده، گورهای ساده و یکنواختی را می‌بینم که به امید صلوات رهگذران، نزدیک جاده کنده شده‌اند. برخورد بی‌تکلفی است با مرگ، در سرزمینی که زنده ماندن در آن انگار به تاس انداختن در قماری بی‌قاعده وابسته است. ظاهرا مرگ چون جزئی از واقعیت روزمره است مراسم باشکوهی ندارد.


و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد | #مهزاد_الیاسی
آوارگیِ ممتد جزئی از سرنوشت زنان و مردان و کودکان این سرزمین شده است. باید بی‌نهایت مأیوس باشی که تمام زندگی‌ات را به امید سرنوشتی‌ نامحتوم رها کنی و فقط بروی‌.


و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد | #مهزاد_الیاسی
یگانه جوابِ تمامِ معماهایِ زندگی و مرگ...


مرگ ایوان ایلیچ | #تولستوی
فاصله‌ای هست که با کیلومتر یا حتی سال نوری نمی‌شود سنجید؛
و آن فاصله‌یِ پیامدِ تغییر است.


بندها | #دومنیکو_استارنونه
یکی از همین روزها می‌فهمد عاشق من نبوده، بلکه عاشق انعکاسِ گرمایِ وجودِ خودش شده.


بندها | #دومنیکو_استارنونه
این اولین فرصت واقعی بود که بوکفسکی پیدا می کرد. خودش هم متوجه اهمیت موضوع شده بود. در جواب به مسئول انتشارات نوشت: « من یکی از این دو گزینه را باید انتخاب کنم: در اداره ی پست بمانم و دیوانه شم، یا این که از این جا بیرون بزنم و سرگرم نویسندگی شوم و از گرسنگی بمیرم. من تصمیم گرفته ام از گرسنگی بمیرم. »

- #مارک_منسن | هنز ظریف رهایی از دغدغه ها

‌‌‌پیرمرد و دریا | #ارنست_همینگوی
عشق، زن‌ها را راه می‌اندازد؛
و مردها را از کار می‌اندازد‌...


مرا با خودت ببر | #مظفر_سالاری
سیده النساء العالمین یعنی چه؟ یعنی سرور زنان سرخپوست و زنان اینکا و بودایی هم؟ :)


حانیه | #حامد_عسکری
علی را هم دید، مظلوم. بر کوه مگر می‌شود لقب مظلوم گذاشت؟ توی چشم‌هایش حفره‌ای می‌دیدی تا اعماق جهان رفته، چشم‌هایی که معدن غربت بود و سکوت.


حانیه | #حامد_عسکری
پاراگرافات
علی را هم دید، مظلوم. بر کوه مگر می‌شود لقب مظلوم گذاشت؟ توی چشم‌هایش حفره‌ای می‌دیدی تا اعماق جهان رفته، چشم‌هایی که معدن غربت بود و سکوت. حانیه | #حامد_عسکری
معاویه دید از نقشه خود نتیجه نمی گیرد ، لحن خود را عوض کرد ، گفت : « صِف لی عَلِیّا » اوصاف علی را برای من بگو . عدی گفت : مرا معذور بدار . گفت : ممکن نیست . عدی گفت :

به خدا قسم علی ژرف نظر و نیرومد بود ، به عدالت سخن می گفت و با قاطعیت فیصله می داد ، علم و حکمت از اطرافش می جوشید ، از زرق و برق دنیا متنفر و با شب و تنهایی شب مانوس بود ، زیاد اشک می ریخت و بسیار فکر می کرد ، در خلوتها از نفس خود حساب می کشید و برگذشته دست ندامت می سود ، لباس کوتاه و زندگی فقیرانه را می پسندید ، در میان ما که بود مانند یکی از ما بود ، اگر چیزی از او می خواستیم می پذیرفت و اگر به حضورش می رفتیم ما را نزدیک خود می برد و از ما فاصله نمی گرفت ، با این همه که هیچ به خودبندی نداشت آنقدر با هیبت بود که در حضورش جرات تکلم نداشتیم و آنقدر عظمت داشت که چشمها را به طرفش بلند نمی کردیم ، وقتی که لبخند می زد دندانهایش مانند یک رشته مروارید به نظر می آمد ، اهل دیانت و تقوا را احترام می کرد و نسبت به بنوایان مهر می ورزید ، نه نیرومند از اون بیم ستم داشت و نه ناتوان از عدالتش نومید می شد . به خدا قسم یک شب به چشم خود دیدم که در محراب عبادت ایستاده بود در حالی که شب ، تاریکی خود را همه جا کشیده بود ، اشکهایش بر ریشش می غلتید ، مانند مارگزیده به خود می پیچید و مانند مصیبت دیده ها می گریست . الآن مثل این است که آوازش را با گوشم می شنوم که می گفت : ای دنیا ! آیا معترض من شده ای و به من رو آورده ای ؟ برو دیگری را بفریب ، وقت تو نرسیده است ، تو را سه طلاقه کرده ام و رجوعی در کار نیست ، لذت تو ناچیز و اهمیت تو اندک است ، آه آه از توشه اندک و سفر طولانی و انیس کم .

استاد بزرگوار شهید #مطهری در « بیست گفتار » فرمود ...
مردای اینجا عکس عشق‌شون رو مثل طلسم و محافظی که از تاریکی و سیاهی حفظ‌شون می‌کنه با خودشون دارن. عکسای مچاله شده‌ی کثیفی که توی بدترین شرایط ازش مثل گنج محافظت می‌کنن.


دختری که رهایش کردی | #جوجو_مویز
وقتی مدتی نیستم، همیشه فکر می‌کنم اتفاق وحشتناکی افتاده: یا همه‌ی دوستام دور هم‌ جمع شدن و تصمیم گرفتن از من متنفر باشن یا کاکتوسام‌ مردن‌.


جستارهایی در باب عشق | #آلن_دوباتن
وقتی که سکوت طولانی می‌شود، دلهره آغاز می‌شود...


زمین سوخته | #احمد_محمود
وای، چشم قضیه‌ی مهمی است! چشم هواسنج است. همه‌چیز در چشم معلوم است.


قلب سگی | #بولگاکوف
کسی که برای هیچ‌چیز عجله نکند، به همه کار می‌رسد‌.


قلب سگی| #بولگاکوف
حسین‌بن‌علی را گردن بزنم؟ آن هم با وجود عباس؟ یزید دیوانه شده! چه کسی جرئت می‌کند به حسین نزدیک شود، وقتی شیری مثل عباس از او محافظت می‌کند؟


برادر من تویی | #داوود_امیریان
عماریاسر پیاله‌ی سفالی پر از آب را از دست عباس گرفت و لبخندزنان گفت:
_ دست عباس را رد نکن. نوشیدن آب از دستان عباس لذت دیگری دارد.


برادر من تویی | #داوود_امیریان
‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌پاستیل‌های بنفش | #کاترین_اپل‌گیت
‌‌‌‌
‌‌‌
2025/02/18 15:11:15
Back to Top
HTML Embed Code: