Forwarded from پژوهشکده فلسفه تحلیلی (پژوهشگاه دانشهای بنیادی)
absKhalili.pdf
120.2 KB
📢 برگزاری سخنرانی در پژوهشكده فلسفه تحليلی
سخنران: مهدی خليلی، دانشگاه برن
عنوان: آیا معرفتشناسی اختیارگرا برای پیشبرد بحثهای فلسفی مفید است؟
زمان: چهارشنبه، 21 خرداد 1404، ساعت 16:00الی 18:00
مکان: پژهشگاه دانشهای بنیادی، سالن شماره 1
چكيده پيوست شده است.
شركت برای عموم آزاد است.
سخنران: مهدی خليلی، دانشگاه برن
عنوان: آیا معرفتشناسی اختیارگرا برای پیشبرد بحثهای فلسفی مفید است؟
زمان: چهارشنبه، 21 خرداد 1404، ساعت 16:00الی 18:00
مکان: پژهشگاه دانشهای بنیادی، سالن شماره 1
چكيده پيوست شده است.
شركت برای عموم آزاد است.
👍3
Forwarded from تکامل و فلسفه | هادی صمدی
اِسپندرل اجتماعی: تبیینی برای نظمهای خودجوش اجتماعی
اخیراً پژوهشی جالب در ژورنال معتبر بومشناسی رفتاری منتشر شده که نه فقط نگاه ما را به رفتارهای اجتماعی جانوران تغییر میدهد بلکه به نظر میرسد باید نگاهی نو به ساختارهای اجتماعی بیاندازیم. این پژوهش نشان میدهد که بابونها، بهخلاف تصورات رایج، نه برای بقا یا حفاظت از خود، بلکه صرفاً برای نزدیک ماندن به دوستان است که در صفهای منظم حرکت میکنند. این کشف، مفهومی جذاب و قدرتمند به نام «اسپندرل اجتماعی» را به میان میآورد؛ ایدهای که بیان میکند بسیاری از نظمهای پیچیدهای که در طبیعت و جوامع میبینیم، نه نتیجهی یک استراتژی هدفمند، بلکه محصول جانبی و ناخواستهی یک رفتار یا انگیزهی بنیادین دیگرند.
خلاصهی پژوهش
پیشتر دانشمندان برای توضیح حرکت صفگونه بابونها که به آن «پیشروی» میگویند، اختلاف نظر داشتند. برخی آن را تصادفی میدانستند و برخی دیگر یک استراتژی هوشمندانه برای بقا، به این صورت که افراد قدرتمند در ابتدا و انتهای صف و افراد آسیبپذیر (مانند بچهها و مادهها) در مرکز امن گروه قرار میگیرند.
اما تیم پژوهشی با استفاده از ردیابهای جیپیاسِ بسیار دقیق، رفتار یک گروه بابون وحشی را به مدت ۳۶ روز زیر نظر گرفتند. چهار فرضیه اصلی برای این نوع از حرکت بابونها عبارت بودند از:
فرضیه ریسک، که این نوع حرکت برای محافظت از افراد آسیبپذیر انجام میشود؛
فرضیه رقابت، که قرارگیری در صف برای دسترسی بهتر به منابع غذا و آب است؛
فرضیه تصمیمگیری گروهی، که سایر اعضاء به دنبال رهبران گروه حرکت میکنند؛
و فرضیه اسپندرل اجتماعی، که مطابق آن نظم به طور طبیعی از دل روابط اجتماعی پدیدار میشود و غایت خاصی را برآورده نمیکند.
نتایج به طور قاطعی نشان داد که سه فرضیهی اول رد میشوند. ترتیب حرکت بابونها هیچ ارتباطی با کاهش خطر، رقابت بر سر منابع یا پیروی از یک رهبر نداشت. در واقع، بابونهایی که در جلوی صف حرکت میکردند، لزوماً گروه را هدایت نمیکردند، بلکه اغلب افراد کمرتبهتری بودند. نظم مشاهدهشده تنها با فرضیهی چهارم قابل توضیح بود: بابونها صرفاً کنار دوستان خود، که روابط اجتماعی پایداری با آنها دارند، حرکت میکنند.
بابونهای ردهبالا که پیوندهای اجتماعی قویتر و دوستان بیشتری داشتند، به طور طبیعی در مرکز گروه قرار میگرفتند، زیرا توسط دوستان بیشتری احاطه میشدند. این یک استراتژی آگاهانه برای ایمنی نبود، بلکه یک محصول جانبی طبیعی از تمایل آنها به حفظ نزدیکی با یاران خود بود.
چرا مفهوم اسپندرل اجتماعی در فهم جوامع انسانی بدیع است؟
مفهوم اسپندرل اجتماعی از این جهت نوآورانه و مهم است که ما را به بازنگری در این تصور که هر الگوی منظمی باید یک هدف یا کارکرد مشخص داشته باشد وامیدارد. ما به طور غریزی تمایل داریم برای هر پدیدهای به دنبال یک «دلیل استراتژیک» بگردیم، در حالی که بسیاری از پیچیدهترین ساختارهای اجتماعی ما، محصول جانبی و ناخواستهی انباشت تصمیمات فردی و سادهای هستند که بر اساس انگیزههای بنیادین انسانی (مانند نیاز به تعلق، دوستی، امنیت و راحتی) گرفته میشوند.
گاهی نظم میتواند بدون طراح و به صورت خودجوش ظهور کند. در ادامه یک مثال از اسپندرلهای اجتماعی در دنیای انسانها را معرفی میکنم که البته شاید علتی پشت سر آنها باشد؛ هدف خود مثال نیست بلکه هدف آن است که از منظری جدید و برگرفته از این یافته نیز میتوان به برخی نظمهای مشاهده شده نگریست.
به شکلگیری محلههای قومی مانند محله چینیها در شهرهای غربی نگاهی کنیم. تصور رایج این است که این محلهها با هدف حفظ فرهنگ طراحی شدهاند. اما شاید انگیزهی اصلی هر مهاجر، زندگی در کنار افرادی است که زبان او را میفهمند، غذای آشنا دارند و میتوانند در یافتن کار و مسکن به او کمک کنند. این یک تصمیم فردی بر اساس نیاز به حمایت است. وقتی هزاران نفر همین تصمیم منطقی را به صورت جداگانه میگیرند، محصول جانبی و ناخواستهی آن، شکلگیری یک محله متمرکز قومی است. شاید هدف هیچکس «ساختن محلهی چینیها» نبوده، بلکه هدف هر فرد یا خانواده «زندگی در کنار آشنایان» بوده است.
شاید بسیاری از نهادها و جنبشهای اجتماعی و فکری نیز به همین دلیل ساده، که افراد دوست دارند در کنار دوستان و همفکران خود باشند شکل میگیرند. قدرت دوستی شاید بتواند تغییراتی در لایههای اجتماعی ایجاد کند که جامعهشناسان در صدد فهم علل عمیقتر و بنیادین پشت سر آنها هستند!
مفهوم اسپندرل اجتماعی به ما یادآوری میکند که برای درک پیچیدگیهای جوامع، گاهی باید به جای جستجوی نقشههای بزرگ و استراتژیهای پنهان، به دنبال انگیزههای کوچک، ساده و بنیادین انسانی بگردیم. بسیاری از نظمهای شگفتانگیز اطراف ما، نه از طراحی، که از دل همین دوستیها و نیازهای ساده سر بر میآورند.
هادی صمدی
@evophilosophy
اخیراً پژوهشی جالب در ژورنال معتبر بومشناسی رفتاری منتشر شده که نه فقط نگاه ما را به رفتارهای اجتماعی جانوران تغییر میدهد بلکه به نظر میرسد باید نگاهی نو به ساختارهای اجتماعی بیاندازیم. این پژوهش نشان میدهد که بابونها، بهخلاف تصورات رایج، نه برای بقا یا حفاظت از خود، بلکه صرفاً برای نزدیک ماندن به دوستان است که در صفهای منظم حرکت میکنند. این کشف، مفهومی جذاب و قدرتمند به نام «اسپندرل اجتماعی» را به میان میآورد؛ ایدهای که بیان میکند بسیاری از نظمهای پیچیدهای که در طبیعت و جوامع میبینیم، نه نتیجهی یک استراتژی هدفمند، بلکه محصول جانبی و ناخواستهی یک رفتار یا انگیزهی بنیادین دیگرند.
خلاصهی پژوهش
پیشتر دانشمندان برای توضیح حرکت صفگونه بابونها که به آن «پیشروی» میگویند، اختلاف نظر داشتند. برخی آن را تصادفی میدانستند و برخی دیگر یک استراتژی هوشمندانه برای بقا، به این صورت که افراد قدرتمند در ابتدا و انتهای صف و افراد آسیبپذیر (مانند بچهها و مادهها) در مرکز امن گروه قرار میگیرند.
اما تیم پژوهشی با استفاده از ردیابهای جیپیاسِ بسیار دقیق، رفتار یک گروه بابون وحشی را به مدت ۳۶ روز زیر نظر گرفتند. چهار فرضیه اصلی برای این نوع از حرکت بابونها عبارت بودند از:
فرضیه ریسک، که این نوع حرکت برای محافظت از افراد آسیبپذیر انجام میشود؛
فرضیه رقابت، که قرارگیری در صف برای دسترسی بهتر به منابع غذا و آب است؛
فرضیه تصمیمگیری گروهی، که سایر اعضاء به دنبال رهبران گروه حرکت میکنند؛
و فرضیه اسپندرل اجتماعی، که مطابق آن نظم به طور طبیعی از دل روابط اجتماعی پدیدار میشود و غایت خاصی را برآورده نمیکند.
نتایج به طور قاطعی نشان داد که سه فرضیهی اول رد میشوند. ترتیب حرکت بابونها هیچ ارتباطی با کاهش خطر، رقابت بر سر منابع یا پیروی از یک رهبر نداشت. در واقع، بابونهایی که در جلوی صف حرکت میکردند، لزوماً گروه را هدایت نمیکردند، بلکه اغلب افراد کمرتبهتری بودند. نظم مشاهدهشده تنها با فرضیهی چهارم قابل توضیح بود: بابونها صرفاً کنار دوستان خود، که روابط اجتماعی پایداری با آنها دارند، حرکت میکنند.
بابونهای ردهبالا که پیوندهای اجتماعی قویتر و دوستان بیشتری داشتند، به طور طبیعی در مرکز گروه قرار میگرفتند، زیرا توسط دوستان بیشتری احاطه میشدند. این یک استراتژی آگاهانه برای ایمنی نبود، بلکه یک محصول جانبی طبیعی از تمایل آنها به حفظ نزدیکی با یاران خود بود.
چرا مفهوم اسپندرل اجتماعی در فهم جوامع انسانی بدیع است؟
مفهوم اسپندرل اجتماعی از این جهت نوآورانه و مهم است که ما را به بازنگری در این تصور که هر الگوی منظمی باید یک هدف یا کارکرد مشخص داشته باشد وامیدارد. ما به طور غریزی تمایل داریم برای هر پدیدهای به دنبال یک «دلیل استراتژیک» بگردیم، در حالی که بسیاری از پیچیدهترین ساختارهای اجتماعی ما، محصول جانبی و ناخواستهی انباشت تصمیمات فردی و سادهای هستند که بر اساس انگیزههای بنیادین انسانی (مانند نیاز به تعلق، دوستی، امنیت و راحتی) گرفته میشوند.
گاهی نظم میتواند بدون طراح و به صورت خودجوش ظهور کند. در ادامه یک مثال از اسپندرلهای اجتماعی در دنیای انسانها را معرفی میکنم که البته شاید علتی پشت سر آنها باشد؛ هدف خود مثال نیست بلکه هدف آن است که از منظری جدید و برگرفته از این یافته نیز میتوان به برخی نظمهای مشاهده شده نگریست.
به شکلگیری محلههای قومی مانند محله چینیها در شهرهای غربی نگاهی کنیم. تصور رایج این است که این محلهها با هدف حفظ فرهنگ طراحی شدهاند. اما شاید انگیزهی اصلی هر مهاجر، زندگی در کنار افرادی است که زبان او را میفهمند، غذای آشنا دارند و میتوانند در یافتن کار و مسکن به او کمک کنند. این یک تصمیم فردی بر اساس نیاز به حمایت است. وقتی هزاران نفر همین تصمیم منطقی را به صورت جداگانه میگیرند، محصول جانبی و ناخواستهی آن، شکلگیری یک محله متمرکز قومی است. شاید هدف هیچکس «ساختن محلهی چینیها» نبوده، بلکه هدف هر فرد یا خانواده «زندگی در کنار آشنایان» بوده است.
شاید بسیاری از نهادها و جنبشهای اجتماعی و فکری نیز به همین دلیل ساده، که افراد دوست دارند در کنار دوستان و همفکران خود باشند شکل میگیرند. قدرت دوستی شاید بتواند تغییراتی در لایههای اجتماعی ایجاد کند که جامعهشناسان در صدد فهم علل عمیقتر و بنیادین پشت سر آنها هستند!
مفهوم اسپندرل اجتماعی به ما یادآوری میکند که برای درک پیچیدگیهای جوامع، گاهی باید به جای جستجوی نقشههای بزرگ و استراتژیهای پنهان، به دنبال انگیزههای کوچک، ساده و بنیادین انسانی بگردیم. بسیاری از نظمهای شگفتانگیز اطراف ما، نه از طراحی، که از دل همین دوستیها و نیازهای ساده سر بر میآورند.
هادی صمدی
@evophilosophy
ScienceDaily
Baboons walk in line for friendship, not survival, new study finds
Researchers have discovered that baboons walk in lines, not for safety or strategy, but simply to stay close to their friends.
👍2❤1
Forwarded from طومار اندیشه
💠 سومین مدرسه فصلی طومار اندیشه
🌱 بهار ۱۴۰۴
💠 درآمدی بر شناسایی مهمترین نهادهای حامی علوم انسانی در ایران و جهان
🌾 خوشهی موضوعی: فرصتهای تأمین مالی در علوم انسانی
▪️مهلت ثبتنام زودهنگام: ۲۴ اردیبهشت تا ۱۴ خرداد
▫️آخرین مهلت ثبتنام: ۲۰ خرداد
👤 ۴ استاد | ۵ ارائه | فقط آنلاین
📃با گواهی طومار اندیشه
1️⃣ مؤسسه حامی علوم انسانی
👤جواد درویش | مدیرعامل موسسه حامی
پنجشنبه ۲۲ خرداد | ساعت ۱۷ تا ۱۸:۳۰
2️⃣ بنیاد ملی علم ایران
👤حمید امیرچخماقی | مشاور ریاست بنیاد ملی علم ایران
پنجشنبه ۲۲ خرداد | ساعت ۱۹ تا ۲۰:۳۰
3️⃣ بنیاد تحقیقات آلمان (DFG)
👤پیمان اسحاقی | دانشگاه آزاد برلین
شنبه ۲۴ خرداد | ساعت ۱۸ تا ۱۹:۳۰
4️⃣ شورای تحقیقات اروپا (ERC)
👤ادموند هایس | دانشگاه لایدن
پنجشنبه ۲۹ خرداد | ساعت ۱۸ تا ۱۹:۳۰
5️⃣ بنیاد گِردا هِنگِل آلمان
👤پیمان اسحاقی | دانشگاه آزاد برلین
پنجشنبه ۲۹ خرداد | ساعت ۲۰ تا ۲۱:۳۰
ثبتنام از راه تلگرام و ایمیل:
@toumareandisheh
[email protected]
📝هزینه، طرحدرس و رزومه را در سایت بخوانید.
🆔 سایت | تلگرام | اینستاگرام
🌱 بهار ۱۴۰۴
💠 درآمدی بر شناسایی مهمترین نهادهای حامی علوم انسانی در ایران و جهان
🌾 خوشهی موضوعی: فرصتهای تأمین مالی در علوم انسانی
▪️مهلت ثبتنام زودهنگام: ۲۴ اردیبهشت تا ۱۴ خرداد
▫️آخرین مهلت ثبتنام: ۲۰ خرداد
👤 ۴ استاد | ۵ ارائه | فقط آنلاین
📃با گواهی طومار اندیشه
1️⃣ مؤسسه حامی علوم انسانی
👤جواد درویش | مدیرعامل موسسه حامی
پنجشنبه ۲۲ خرداد | ساعت ۱۷ تا ۱۸:۳۰
2️⃣ بنیاد ملی علم ایران
👤حمید امیرچخماقی | مشاور ریاست بنیاد ملی علم ایران
پنجشنبه ۲۲ خرداد | ساعت ۱۹ تا ۲۰:۳۰
3️⃣ بنیاد تحقیقات آلمان (DFG)
👤پیمان اسحاقی | دانشگاه آزاد برلین
شنبه ۲۴ خرداد | ساعت ۱۸ تا ۱۹:۳۰
4️⃣ شورای تحقیقات اروپا (ERC)
👤ادموند هایس | دانشگاه لایدن
پنجشنبه ۲۹ خرداد | ساعت ۱۸ تا ۱۹:۳۰
5️⃣ بنیاد گِردا هِنگِل آلمان
👤پیمان اسحاقی | دانشگاه آزاد برلین
پنجشنبه ۲۹ خرداد | ساعت ۲۰ تا ۲۱:۳۰
ثبتنام از راه تلگرام و ایمیل:
@toumareandisheh
[email protected]
📝هزینه، طرحدرس و رزومه را در سایت بخوانید.
🆔 سایت | تلگرام | اینستاگرام
❤2
در روح و جان من، میمانی ای وطن
به زیر پافِتَد آن دلی، که بهر تو نلرزد
شرح این عاشقی، ننشیند در سخن
که بهر عشق والای تو، همه جهان نیرزد
ای ایران ایران دور از دامان پاکت دست دگران، بد گهران
ای عشق سوزان، ای شیرینترین رویای من تو بمان، در دل و جان
ای ایران ایران، گلزار سبزت… .
طراح: هادی حیدری
@philosophyofscience
به زیر پافِتَد آن دلی، که بهر تو نلرزد
شرح این عاشقی، ننشیند در سخن
که بهر عشق والای تو، همه جهان نیرزد
ای ایران ایران دور از دامان پاکت دست دگران، بد گهران
ای عشق سوزان، ای شیرینترین رویای من تو بمان، در دل و جان
ای ایران ایران، گلزار سبزت… .
طراح: هادی حیدری
@philosophyofscience
❤14👍3🔥1👏1
Forwarded from تکامل و فلسفه | هادی صمدی
اِسپندرل اجتماعی: تبیینی برای نظمهای خودجوش اجتماعی
اخیراً پژوهشی جالب در ژورنال معتبر بومشناسی رفتاری منتشر شده که نه فقط نگاه ما را به رفتارهای اجتماعی جانوران تغییر میدهد بلکه به نظر میرسد باید نگاهی نو به ساختارهای اجتماعی بیاندازیم. این پژوهش نشان میدهد که بابونها، بهخلاف تصورات رایج، نه برای بقا یا حفاظت از خود، بلکه صرفاً برای نزدیک ماندن به دوستان است که در صفهای منظم حرکت میکنند. این کشف، مفهومی جذاب و قدرتمند به نام «اسپندرل اجتماعی» را به میان میآورد؛ ایدهای که بیان میکند بسیاری از نظمهای پیچیدهای که در طبیعت و جوامع میبینیم، نه نتیجهی یک استراتژی هدفمند، بلکه محصول جانبی و ناخواستهی یک رفتار یا انگیزهی بنیادین دیگرند.
خلاصهی پژوهش
پیشتر دانشمندان برای توضیح حرکت صفگونه بابونها که به آن «پیشروی» میگویند، اختلاف نظر داشتند. برخی آن را تصادفی میدانستند و برخی دیگر یک استراتژی هوشمندانه برای بقا، به این صورت که افراد قدرتمند در ابتدا و انتهای صف و افراد آسیبپذیر (مانند بچهها و مادهها) در مرکز امن گروه قرار میگیرند.
اما تیم پژوهشی با استفاده از ردیابهای جیپیاسِ بسیار دقیق، رفتار یک گروه بابون وحشی را به مدت ۳۶ روز زیر نظر گرفتند. چهار فرضیه اصلی برای این نوع از حرکت بابونها عبارت بودند از:
فرضیه ریسک، که این نوع حرکت برای محافظت از افراد آسیبپذیر انجام میشود؛
فرضیه رقابت، که قرارگیری در صف برای دسترسی بهتر به منابع غذا و آب است؛
فرضیه تصمیمگیری گروهی، که سایر اعضاء به دنبال رهبران گروه حرکت میکنند؛
و فرضیه اسپندرل اجتماعی، که مطابق آن نظم به طور طبیعی از دل روابط اجتماعی پدیدار میشود و غایت خاصی را برآورده نمیکند.
نتایج به طور قاطعی نشان داد که سه فرضیهی اول رد میشوند. ترتیب حرکت بابونها هیچ ارتباطی با کاهش خطر، رقابت بر سر منابع یا پیروی از یک رهبر نداشت. در واقع، بابونهایی که در جلوی صف حرکت میکردند، لزوماً گروه را هدایت نمیکردند، بلکه اغلب افراد کمرتبهتری بودند. نظم مشاهدهشده تنها با فرضیهی چهارم قابل توضیح بود: بابونها صرفاً کنار دوستان خود، که روابط اجتماعی پایداری با آنها دارند، حرکت میکنند.
بابونهای ردهبالا که پیوندهای اجتماعی قویتر و دوستان بیشتری داشتند، به طور طبیعی در مرکز گروه قرار میگرفتند، زیرا توسط دوستان بیشتری احاطه میشدند. این یک استراتژی آگاهانه برای ایمنی نبود، بلکه یک محصول جانبی طبیعی از تمایل آنها به حفظ نزدیکی با یاران خود بود.
چرا مفهوم اسپندرل اجتماعی در فهم جوامع انسانی بدیع است؟
مفهوم اسپندرل اجتماعی از این جهت نوآورانه و مهم است که ما را به بازنگری در این تصور که هر الگوی منظمی باید یک هدف یا کارکرد مشخص داشته باشد وامیدارد. ما به طور غریزی تمایل داریم برای هر پدیدهای به دنبال یک «دلیل استراتژیک» بگردیم، در حالی که بسیاری از پیچیدهترین ساختارهای اجتماعی ما، محصول جانبی و ناخواستهی انباشت تصمیمات فردی و سادهای هستند که بر اساس انگیزههای بنیادین انسانی (مانند نیاز به تعلق، دوستی، امنیت و راحتی) گرفته میشوند.
گاهی نظم میتواند بدون طراح و به صورت خودجوش ظهور کند. در ادامه یک مثال از اسپندرلهای اجتماعی در دنیای انسانها را معرفی میکنم که البته شاید علتی پشت سر آنها باشد؛ هدف خود مثال نیست بلکه هدف آن است که از منظری جدید و برگرفته از این یافته نیز میتوان به برخی نظمهای مشاهده شده نگریست.
به شکلگیری محلههای قومی مانند محله چینیها در شهرهای غربی نگاهی کنیم. تصور رایج این است که این محلهها با هدف حفظ فرهنگ طراحی شدهاند. اما شاید انگیزهی اصلی هر مهاجر، زندگی در کنار افرادی است که زبان او را میفهمند، غذای آشنا دارند و میتوانند در یافتن کار و مسکن به او کمک کنند. این یک تصمیم فردی بر اساس نیاز به حمایت است. وقتی هزاران نفر همین تصمیم منطقی را به صورت جداگانه میگیرند، محصول جانبی و ناخواستهی آن، شکلگیری یک محله متمرکز قومی است. شاید هدف هیچکس «ساختن محلهی چینیها» نبوده، بلکه هدف هر فرد یا خانواده «زندگی در کنار آشنایان» بوده است.
شاید بسیاری از نهادها و جنبشهای اجتماعی و فکری نیز به همین دلیل ساده، که افراد دوست دارند در کنار دوستان و همفکران خود باشند شکل میگیرند. قدرت دوستی شاید بتواند تغییراتی در لایههای اجتماعی ایجاد کند که جامعهشناسان در صدد فهم علل عمیقتر و بنیادین پشت سر آنها هستند!
مفهوم اسپندرل اجتماعی به ما یادآوری میکند که برای درک پیچیدگیهای جوامع، گاهی باید به جای جستجوی نقشههای بزرگ و استراتژیهای پنهان، به دنبال انگیزههای کوچک، ساده و بنیادین انسانی بگردیم. بسیاری از نظمهای شگفتانگیز اطراف ما، نه از طراحی، که از دل همین دوستیها و نیازهای ساده سر بر میآورند.
هادی صمدی
@evophilosophy
اخیراً پژوهشی جالب در ژورنال معتبر بومشناسی رفتاری منتشر شده که نه فقط نگاه ما را به رفتارهای اجتماعی جانوران تغییر میدهد بلکه به نظر میرسد باید نگاهی نو به ساختارهای اجتماعی بیاندازیم. این پژوهش نشان میدهد که بابونها، بهخلاف تصورات رایج، نه برای بقا یا حفاظت از خود، بلکه صرفاً برای نزدیک ماندن به دوستان است که در صفهای منظم حرکت میکنند. این کشف، مفهومی جذاب و قدرتمند به نام «اسپندرل اجتماعی» را به میان میآورد؛ ایدهای که بیان میکند بسیاری از نظمهای پیچیدهای که در طبیعت و جوامع میبینیم، نه نتیجهی یک استراتژی هدفمند، بلکه محصول جانبی و ناخواستهی یک رفتار یا انگیزهی بنیادین دیگرند.
خلاصهی پژوهش
پیشتر دانشمندان برای توضیح حرکت صفگونه بابونها که به آن «پیشروی» میگویند، اختلاف نظر داشتند. برخی آن را تصادفی میدانستند و برخی دیگر یک استراتژی هوشمندانه برای بقا، به این صورت که افراد قدرتمند در ابتدا و انتهای صف و افراد آسیبپذیر (مانند بچهها و مادهها) در مرکز امن گروه قرار میگیرند.
اما تیم پژوهشی با استفاده از ردیابهای جیپیاسِ بسیار دقیق، رفتار یک گروه بابون وحشی را به مدت ۳۶ روز زیر نظر گرفتند. چهار فرضیه اصلی برای این نوع از حرکت بابونها عبارت بودند از:
فرضیه ریسک، که این نوع حرکت برای محافظت از افراد آسیبپذیر انجام میشود؛
فرضیه رقابت، که قرارگیری در صف برای دسترسی بهتر به منابع غذا و آب است؛
فرضیه تصمیمگیری گروهی، که سایر اعضاء به دنبال رهبران گروه حرکت میکنند؛
و فرضیه اسپندرل اجتماعی، که مطابق آن نظم به طور طبیعی از دل روابط اجتماعی پدیدار میشود و غایت خاصی را برآورده نمیکند.
نتایج به طور قاطعی نشان داد که سه فرضیهی اول رد میشوند. ترتیب حرکت بابونها هیچ ارتباطی با کاهش خطر، رقابت بر سر منابع یا پیروی از یک رهبر نداشت. در واقع، بابونهایی که در جلوی صف حرکت میکردند، لزوماً گروه را هدایت نمیکردند، بلکه اغلب افراد کمرتبهتری بودند. نظم مشاهدهشده تنها با فرضیهی چهارم قابل توضیح بود: بابونها صرفاً کنار دوستان خود، که روابط اجتماعی پایداری با آنها دارند، حرکت میکنند.
بابونهای ردهبالا که پیوندهای اجتماعی قویتر و دوستان بیشتری داشتند، به طور طبیعی در مرکز گروه قرار میگرفتند، زیرا توسط دوستان بیشتری احاطه میشدند. این یک استراتژی آگاهانه برای ایمنی نبود، بلکه یک محصول جانبی طبیعی از تمایل آنها به حفظ نزدیکی با یاران خود بود.
چرا مفهوم اسپندرل اجتماعی در فهم جوامع انسانی بدیع است؟
مفهوم اسپندرل اجتماعی از این جهت نوآورانه و مهم است که ما را به بازنگری در این تصور که هر الگوی منظمی باید یک هدف یا کارکرد مشخص داشته باشد وامیدارد. ما به طور غریزی تمایل داریم برای هر پدیدهای به دنبال یک «دلیل استراتژیک» بگردیم، در حالی که بسیاری از پیچیدهترین ساختارهای اجتماعی ما، محصول جانبی و ناخواستهی انباشت تصمیمات فردی و سادهای هستند که بر اساس انگیزههای بنیادین انسانی (مانند نیاز به تعلق، دوستی، امنیت و راحتی) گرفته میشوند.
گاهی نظم میتواند بدون طراح و به صورت خودجوش ظهور کند. در ادامه یک مثال از اسپندرلهای اجتماعی در دنیای انسانها را معرفی میکنم که البته شاید علتی پشت سر آنها باشد؛ هدف خود مثال نیست بلکه هدف آن است که از منظری جدید و برگرفته از این یافته نیز میتوان به برخی نظمهای مشاهده شده نگریست.
به شکلگیری محلههای قومی مانند محله چینیها در شهرهای غربی نگاهی کنیم. تصور رایج این است که این محلهها با هدف حفظ فرهنگ طراحی شدهاند. اما شاید انگیزهی اصلی هر مهاجر، زندگی در کنار افرادی است که زبان او را میفهمند، غذای آشنا دارند و میتوانند در یافتن کار و مسکن به او کمک کنند. این یک تصمیم فردی بر اساس نیاز به حمایت است. وقتی هزاران نفر همین تصمیم منطقی را به صورت جداگانه میگیرند، محصول جانبی و ناخواستهی آن، شکلگیری یک محله متمرکز قومی است. شاید هدف هیچکس «ساختن محلهی چینیها» نبوده، بلکه هدف هر فرد یا خانواده «زندگی در کنار آشنایان» بوده است.
شاید بسیاری از نهادها و جنبشهای اجتماعی و فکری نیز به همین دلیل ساده، که افراد دوست دارند در کنار دوستان و همفکران خود باشند شکل میگیرند. قدرت دوستی شاید بتواند تغییراتی در لایههای اجتماعی ایجاد کند که جامعهشناسان در صدد فهم علل عمیقتر و بنیادین پشت سر آنها هستند!
مفهوم اسپندرل اجتماعی به ما یادآوری میکند که برای درک پیچیدگیهای جوامع، گاهی باید به جای جستجوی نقشههای بزرگ و استراتژیهای پنهان، به دنبال انگیزههای کوچک، ساده و بنیادین انسانی بگردیم. بسیاری از نظمهای شگفتانگیز اطراف ما، نه از طراحی، که از دل همین دوستیها و نیازهای ساده سر بر میآورند.
هادی صمدی
@evophilosophy
ScienceDaily
Baboons walk in line for friendship, not survival, new study finds
Researchers have discovered that baboons walk in lines, not for safety or strategy, but simply to stay close to their friends.
❤7
پیوند فلسفه و فیزیک در اندیشه کمپبل
رضا ماحوزی
کیت کمپبل از زمره فیلسوفان ساختار گرا و پدیدارگرایی است که ساختار هستی شناختی اعیان خارجی را صرفا بر مبنای اوصاف تبیین کرده است. از آنجا که اوصاف مورد نظر کمپبل، هستنده هایی جزئی، منفرد و غیر قابل مشارکت در اعيان كثير هستند و از سوی دیگر، به مثابه آجرهای اولیه جهان خارج معرفی شده اند، دیدگاه های وی از سوی برخی از فیزیکدانان معاصر حمایت شده است. این نوشتار درصدد است پس از معرفی مفهوم اعراض فردی و نظریۂ کلاف اعراض فردی، قرابت و تفاوت این اندیشه با دیدگاه فیزیکدانان معاصر در خصوص زیر اتمی ها و میدان ها را ذکر کرده و نادرستی این نظریه در کیفیت خواندن زیر اتمی ها و میدان ها و تبیین ساختار اعیان خارجی بر حسب مصرف اوصاف را متذکر شود.
رضا ماحوزی
http://chistiha.com/?p=11085
@philosophyofscience
رضا ماحوزی
کیت کمپبل از زمره فیلسوفان ساختار گرا و پدیدارگرایی است که ساختار هستی شناختی اعیان خارجی را صرفا بر مبنای اوصاف تبیین کرده است. از آنجا که اوصاف مورد نظر کمپبل، هستنده هایی جزئی، منفرد و غیر قابل مشارکت در اعيان كثير هستند و از سوی دیگر، به مثابه آجرهای اولیه جهان خارج معرفی شده اند، دیدگاه های وی از سوی برخی از فیزیکدانان معاصر حمایت شده است. این نوشتار درصدد است پس از معرفی مفهوم اعراض فردی و نظریۂ کلاف اعراض فردی، قرابت و تفاوت این اندیشه با دیدگاه فیزیکدانان معاصر در خصوص زیر اتمی ها و میدان ها را ذکر کرده و نادرستی این نظریه در کیفیت خواندن زیر اتمی ها و میدان ها و تبیین ساختار اعیان خارجی بر حسب مصرف اوصاف را متذکر شود.
رضا ماحوزی
http://chistiha.com/?p=11085
@philosophyofscience
❤8👏1
Audio
موضوع سخنرانی:
از منظری تکاملی و شناختی چگونه میتوان از احتمال بروز جنگ کاست؟
هشتمین همایش سالانه انجمن علمی مطالعات صلح ایران
۹ اسفند ۱۴۰۳
خلاصه: سخنرانی کوتاهی است که در دو بخش، برمبنای دو نگاه تکاملی و شناختی، از دو دعوی در جهت کاهش احتمال جنگ دفاع میشود.
دعوی نخست. مطابق شواهد تجربی، افزایش انسجام درون گروهی از یکسو، و کاهش بیش از حد آن از سوی دیگر، راه را بر جنگ هموار میکند. به خلاف تصور شایع، افزایش انسجام عموما مطلوب نیست. تنوع موتور محرک تکامل است.
راهحل تکاملی: افزایش عبور و مرور میان کشورهای همسایه، مثلا از راه تجارت یا توریسم.
دعوی دوم. در سطح گروه تصمیمگیری نیز انسجام بالا مطلوب نیست. یکدستی زیاد در اطاقهای تصمیمگیری، رسیدن به تصمیماتی یکسویه را تسریع میکند.
راه حل مبتنی بر نظریه شناخت بدنمند: افزایش تنوع شناختی گروه با حضور زنان، اقلیتها، و معلولان و افزایش دادن تنوع سنی افراد حاضر در جلسه. همچنین آرایش نشستن یا ایستادن افراد در اطاق بر نوع تصمیم نهایی موثر است و نباید همفکران کنار هم بنشینند. محیط فیزیکی اطاق نیز بر تصمیم نهایی اثر دارد.
۱۴ دقیقه
هادی صمدی
@ipsan
@evophilosophy
از منظری تکاملی و شناختی چگونه میتوان از احتمال بروز جنگ کاست؟
هشتمین همایش سالانه انجمن علمی مطالعات صلح ایران
۹ اسفند ۱۴۰۳
خلاصه: سخنرانی کوتاهی است که در دو بخش، برمبنای دو نگاه تکاملی و شناختی، از دو دعوی در جهت کاهش احتمال جنگ دفاع میشود.
دعوی نخست. مطابق شواهد تجربی، افزایش انسجام درون گروهی از یکسو، و کاهش بیش از حد آن از سوی دیگر، راه را بر جنگ هموار میکند. به خلاف تصور شایع، افزایش انسجام عموما مطلوب نیست. تنوع موتور محرک تکامل است.
راهحل تکاملی: افزایش عبور و مرور میان کشورهای همسایه، مثلا از راه تجارت یا توریسم.
دعوی دوم. در سطح گروه تصمیمگیری نیز انسجام بالا مطلوب نیست. یکدستی زیاد در اطاقهای تصمیمگیری، رسیدن به تصمیماتی یکسویه را تسریع میکند.
راه حل مبتنی بر نظریه شناخت بدنمند: افزایش تنوع شناختی گروه با حضور زنان، اقلیتها، و معلولان و افزایش دادن تنوع سنی افراد حاضر در جلسه. همچنین آرایش نشستن یا ایستادن افراد در اطاق بر نوع تصمیم نهایی موثر است و نباید همفکران کنار هم بنشینند. محیط فیزیکی اطاق نیز بر تصمیم نهایی اثر دارد.
۱۴ دقیقه
هادی صمدی
@ipsan
@evophilosophy
👍3❤2
Audio
❤7👍1👎1🔥1👏1
Audio
❤6👍2👎1
Audio
👍6❤2👎1
Audio
❤5👍2👏1
Audio
❤2
Forwarded from آکادمی بینالمللی حکمت
📚 دوره فشرده آکادمیک عرفان اسلامی ✨
(سیری در مهمترین موضوعات عرفان اسلامی با حضور اساتید برجسته بینالمللی از جمله دکتر سید حسین نصر و الیور لیمان و کارل ارنست و...)
🖥 نوع دوره: آنلاین در پلتفرم زوم
🌐 زبان دوره: انگلیسی
🖇 تعداد جلسات: ۱۶ جلسه | ۳۰+ ساعت
📆 زمان دوره: ۱۳ مرداد تا ۱ شهریور
🎓 همراه با گواهی پایان دوره
🔻 ثبتنام و ارسال رزومه:
https://hekmat.academy/islamic-mysticism/
🔴 ۹۰٪ تخفیف تا ۲۵ تیر
#عرفان_اسلامی
📲 با ما همراه باشید:
تلگرام I اینستاگرام I ایتا I آپارات
(سیری در مهمترین موضوعات عرفان اسلامی با حضور اساتید برجسته بینالمللی از جمله دکتر سید حسین نصر و الیور لیمان و کارل ارنست و...)
🖥 نوع دوره: آنلاین در پلتفرم زوم
🌐 زبان دوره: انگلیسی
🖇 تعداد جلسات: ۱۶ جلسه | ۳۰+ ساعت
📆 زمان دوره: ۱۳ مرداد تا ۱ شهریور
🎓 همراه با گواهی پایان دوره
🔻 ثبتنام و ارسال رزومه:
https://hekmat.academy/islamic-mysticism/
🔴 ۹۰٪ تخفیف تا ۲۵ تیر
#عرفان_اسلامی
📲 با ما همراه باشید:
تلگرام I اینستاگرام I ایتا I آپارات
❤2👏2👎1😁1
Audio
❤3🤔1
راهکاری بسیار ساده و عملی در مقابله با افسردگی
افسردگی اغلب به صورت احساس پوچی و سنگینی طاقتفرسا بروز میکند؛ و نه اینکه فرد ضرورتا احساس غم سنگینی داشته باشد. این حالت که به «اثر جلیقه سنگین» تشبیه شده، باعث میشود انجام کارهای روزمره بسیار دشوار به نظر برسد. افراد مبتلا معمولاً به دنبال راهحلهای بزرگ و تحولات اساسی هستند، اما این رویکرد به دلیل طاقتفرسا بودن، به فلج شدن اراده و بیعملی کامل میانجامد.
راهکار پیشنهادی مقالهای جدید، «تقسیم بر دو» نام دارد. این راهحل بر شکستن اهداف بزرگ به قدمهای بسیار کوچک و قابل مدیریت استوار است. به جای تلاش برای انجام یک کار بزرگ (مثلاً رفتن به باشگاه)، فرد آن را به بخشهای کوچکتر تقسیم میکند (مانند یک پیادهروی کوتاه)، و اگر باز هم سنگین بود آن را کوچکتر میکند (مثلاً رفتن تا جلوی در). هدف، یافتن فعالیتی است که صرفنظر از کوچکی آن، قابل اجرا باشد. موفقیت در غلبه بر افسردگی از طریق تکرار مداوم همین اقدامات کوچک و تدریجی حاصل میشود.
اما یک مانع مهم پس از برداشتن این گامهای کوچک، شرم یا ندای سرزنشگر درونی است که این دستاوردهای کوچک را بیارزش جلوه میدهد و فرد را به چرخه بیعملی بازمیگرداند.
بنابراین، راه حل نهایی یک فرایند دو مرحلهای است که ابتدا کارهای کوچک و قابل مدیریت (با بهرهگیری از تکنیک تقسیم بر دو) به نحوی مداوم انجام میشود و سپس با به رسمیت شناختن ارزش این قدمهای کوچک و مقابلهی فعال با افکار سرزنشگری که آنها را بیاهمیت میدانند فرد خود را تقویت میکند.
دعوی مقاله آن است که این فرایند بهتدریج به بازیابی انرژی، شکستن چرخهی افسردگی و بازگشت به زندگی فعال کمک میکند.
ارزیابی راهکار از منظر تکاملی
آیا راهکار نویسنده پشتوانهای تکاملی دارد؟ در یکی از خوانشهای رایج از روانشناسی تکاملی، افسردگی را نه یک «نقص» در سیستم، بلکه یک سازگاریِ احتمالی در نظر میگیرد که در شرایط خاصی برای بقای انسان در محیط اجدادیاش مفید بوده است. یکی از اصلیترین نظریهها این است که افسردگی یک حالت دفاعی برای جلوگیری از هدر دادن انرژی در مواجهه با مشکلات پیچیده و غیرقابل حل است. وقتی تلاشهای فرد برای رسیدن به یک هدف مهم (مانند بهبود جایگاه اجتماعی یا یافتن جفت) مکرراً با شکست مواجه میشود، مغز برای جلوگیری از فرسودگی و هدر رفتن منابع، حالت «کممصرف» را فعال میکند. استعارهی جلیقهی سنگین دقیقاً برای اشاره به همین حالت حفظ انرژی است. علائمی مانند بیحوصلگی، خستگی و انزوای اجتماعی فرد را وادار میکند تا از تلاشهای بیثمر دست بکشد، انرژی خود را حفظ کرده و در فرصتی بهتر استراتژی جدیدی پیدا کند.
تلاش برای ایجاد یک «تغییر بزرگ» در این حالت، از نظر تکاملی یک اشتباه محاسباتی است. مغز که برای ارزیابی هزینه-فایده تکامل یافته، چنین اقدامی را پرهزینه و با احتمال شکست بالا ارزیابی کرده و آن را وتو میکند.
راهکار «تقسیم بر دو» از دیدگاه تکاملی بسیار هوشمندانه است. این روش با کاهش شدید هزینهی اولیه عمل، سیستم ارزیابی مغز را دور میزند.
یک هدف بسیار کوچک، مانند قدم زدن تا جلوی در، انرژی ناچیزی میطلبد و موفقیت در آن تقریباً قطعی است. این موفقیت کوچک، هرچند ناچیز، سیستم پاداش مغز یعنی مدارهای دوپامینی را فعال کرده و سیگنال مثبتی ارسال میکند: «این کار ایمن و مفید بود».
تکرار این فرآیند بهتدریج سیستم مدیریت انرژی مغز را از حالت «حفظ بقا» به حالت «تعامل فعال» تغییر میدهد. در واقع، این روش به مغز ثابت میکند که محیط اجتماعی دیگر خطرناک نیست و میتوان با صرف انرژی کم، به پاداش رسید.
احساس شرم و بیارزشی از انجام فعالیتهای کوچک را میتوان با «نظریه رتبه اجتماعی» مرتبط دانست. افسردگی ممکن است پاسخی به شکست در رقابتهای اجتماعی باشد. ندای سرزنشگر درونی شبیه به مکانیسمی است که فرد را در جایگاه «شکستخورده» یا «رتبه پایین» نگه میدارد تا از چالشهای پرخطر جدید که ممکن است به شکست بزرگتری منجر شود، اجتناب کند. مقابله با این صدا، در واقع به معنای به چالش کشیدن این جایگاه ذهنی و تلاش برای بازیابی احساس عاملیت و ارزش شخصی است.
این راهکار به جای تقابل مستقیم با مکانیسمهای دفاعی و ریشهدار تکاملی مانند حفظ انرژی و اجتناب از ریسک، آنها را به رسمیت شناخته و با آنها همکاری میکند. این روش سیستم عصبی را فریب نمیدهد، بلکه با ارائه دادههای جدید از راه موفقیتهای کوچک و کمهزینه، آن را بهتدریج برای خروج از حالت دفاعی و ورود به حالت تعامل، متقاعد میکند.
در واقع، «تقسیم بر دو» یک استراتژی سازگاری دیگر برای یک وضعیت سازگاری، یعنی افسردگی، است که به فرد کمک میکند تا به شکلی ایمن و کارآمد، از حالت سکون به حرکت بازگردد.
هادی صمدی
@evophilosophy
افسردگی اغلب به صورت احساس پوچی و سنگینی طاقتفرسا بروز میکند؛ و نه اینکه فرد ضرورتا احساس غم سنگینی داشته باشد. این حالت که به «اثر جلیقه سنگین» تشبیه شده، باعث میشود انجام کارهای روزمره بسیار دشوار به نظر برسد. افراد مبتلا معمولاً به دنبال راهحلهای بزرگ و تحولات اساسی هستند، اما این رویکرد به دلیل طاقتفرسا بودن، به فلج شدن اراده و بیعملی کامل میانجامد.
راهکار پیشنهادی مقالهای جدید، «تقسیم بر دو» نام دارد. این راهحل بر شکستن اهداف بزرگ به قدمهای بسیار کوچک و قابل مدیریت استوار است. به جای تلاش برای انجام یک کار بزرگ (مثلاً رفتن به باشگاه)، فرد آن را به بخشهای کوچکتر تقسیم میکند (مانند یک پیادهروی کوتاه)، و اگر باز هم سنگین بود آن را کوچکتر میکند (مثلاً رفتن تا جلوی در). هدف، یافتن فعالیتی است که صرفنظر از کوچکی آن، قابل اجرا باشد. موفقیت در غلبه بر افسردگی از طریق تکرار مداوم همین اقدامات کوچک و تدریجی حاصل میشود.
اما یک مانع مهم پس از برداشتن این گامهای کوچک، شرم یا ندای سرزنشگر درونی است که این دستاوردهای کوچک را بیارزش جلوه میدهد و فرد را به چرخه بیعملی بازمیگرداند.
بنابراین، راه حل نهایی یک فرایند دو مرحلهای است که ابتدا کارهای کوچک و قابل مدیریت (با بهرهگیری از تکنیک تقسیم بر دو) به نحوی مداوم انجام میشود و سپس با به رسمیت شناختن ارزش این قدمهای کوچک و مقابلهی فعال با افکار سرزنشگری که آنها را بیاهمیت میدانند فرد خود را تقویت میکند.
دعوی مقاله آن است که این فرایند بهتدریج به بازیابی انرژی، شکستن چرخهی افسردگی و بازگشت به زندگی فعال کمک میکند.
ارزیابی راهکار از منظر تکاملی
آیا راهکار نویسنده پشتوانهای تکاملی دارد؟ در یکی از خوانشهای رایج از روانشناسی تکاملی، افسردگی را نه یک «نقص» در سیستم، بلکه یک سازگاریِ احتمالی در نظر میگیرد که در شرایط خاصی برای بقای انسان در محیط اجدادیاش مفید بوده است. یکی از اصلیترین نظریهها این است که افسردگی یک حالت دفاعی برای جلوگیری از هدر دادن انرژی در مواجهه با مشکلات پیچیده و غیرقابل حل است. وقتی تلاشهای فرد برای رسیدن به یک هدف مهم (مانند بهبود جایگاه اجتماعی یا یافتن جفت) مکرراً با شکست مواجه میشود، مغز برای جلوگیری از فرسودگی و هدر رفتن منابع، حالت «کممصرف» را فعال میکند. استعارهی جلیقهی سنگین دقیقاً برای اشاره به همین حالت حفظ انرژی است. علائمی مانند بیحوصلگی، خستگی و انزوای اجتماعی فرد را وادار میکند تا از تلاشهای بیثمر دست بکشد، انرژی خود را حفظ کرده و در فرصتی بهتر استراتژی جدیدی پیدا کند.
تلاش برای ایجاد یک «تغییر بزرگ» در این حالت، از نظر تکاملی یک اشتباه محاسباتی است. مغز که برای ارزیابی هزینه-فایده تکامل یافته، چنین اقدامی را پرهزینه و با احتمال شکست بالا ارزیابی کرده و آن را وتو میکند.
راهکار «تقسیم بر دو» از دیدگاه تکاملی بسیار هوشمندانه است. این روش با کاهش شدید هزینهی اولیه عمل، سیستم ارزیابی مغز را دور میزند.
یک هدف بسیار کوچک، مانند قدم زدن تا جلوی در، انرژی ناچیزی میطلبد و موفقیت در آن تقریباً قطعی است. این موفقیت کوچک، هرچند ناچیز، سیستم پاداش مغز یعنی مدارهای دوپامینی را فعال کرده و سیگنال مثبتی ارسال میکند: «این کار ایمن و مفید بود».
تکرار این فرآیند بهتدریج سیستم مدیریت انرژی مغز را از حالت «حفظ بقا» به حالت «تعامل فعال» تغییر میدهد. در واقع، این روش به مغز ثابت میکند که محیط اجتماعی دیگر خطرناک نیست و میتوان با صرف انرژی کم، به پاداش رسید.
احساس شرم و بیارزشی از انجام فعالیتهای کوچک را میتوان با «نظریه رتبه اجتماعی» مرتبط دانست. افسردگی ممکن است پاسخی به شکست در رقابتهای اجتماعی باشد. ندای سرزنشگر درونی شبیه به مکانیسمی است که فرد را در جایگاه «شکستخورده» یا «رتبه پایین» نگه میدارد تا از چالشهای پرخطر جدید که ممکن است به شکست بزرگتری منجر شود، اجتناب کند. مقابله با این صدا، در واقع به معنای به چالش کشیدن این جایگاه ذهنی و تلاش برای بازیابی احساس عاملیت و ارزش شخصی است.
این راهکار به جای تقابل مستقیم با مکانیسمهای دفاعی و ریشهدار تکاملی مانند حفظ انرژی و اجتناب از ریسک، آنها را به رسمیت شناخته و با آنها همکاری میکند. این روش سیستم عصبی را فریب نمیدهد، بلکه با ارائه دادههای جدید از راه موفقیتهای کوچک و کمهزینه، آن را بهتدریج برای خروج از حالت دفاعی و ورود به حالت تعامل، متقاعد میکند.
در واقع، «تقسیم بر دو» یک استراتژی سازگاری دیگر برای یک وضعیت سازگاری، یعنی افسردگی، است که به فرد کمک میکند تا به شکلی ایمن و کارآمد، از حالت سکون به حرکت بازگردد.
هادی صمدی
@evophilosophy
Psychology Today
Divide by Two: A Formula for Moving Through Depression
What if the way out of depression isn’t doing more, but doing less, on purpose? Learn how small, quiet steps can help you find your way back to yourself.
❤4
افراد با توانایی شناختی بالاتر، پایههای اخلاقی ضعیفتری دارند
پژوهش جدیدی که در نشریهی هوش منتشر شده، نشان میدهد افرادی که از توانایی شناختی بالاتری برخوردارند، تمایل کمتری به هر نوع ارزشهای اخلاقی دارند. این یافته در دو مطالعه مستقل تأیید شده و تفاوتی میان زنان و مردان دیده نمیشود.
نظریه پایههای اخلاقی
مطابق نظریه پایههای اخلاقی قضاوتهای اخلاقی انسان بر شش پایه یا مبنای شهودی استوار است که برخی فردگرایانهاند و برخی پیونددهنده: ۱. مراقبت، به معنای جلوگیری از آسیب به دیگران، ۲. برابری، به معنای رعایت انصاف، ۳. تناسب قائل شدن بین پاداش و تلاش، و بین تنبیه و خطا، ۴. وفاداری به گروه، ۵. احترام به بزرگتر و مرجعیت، و ۶. پاکی به معنای تمیزی بدن و تقدس سنتها.
عموماً لیبرالها به پایههای فردگرایانه یعنی مراقبت و برابری، و محافظهکاران به هر شش پایه، بهویژه پایههای پیونددهنده، اهمیت بیشتری میدهند.
نتایج پژوهش
افراد با هوش بالاتر در تمام زمینههای شناختی (کلامی، عددی و انتزاعی)، اهمیت کمتری برای هر شش پایه اخلاقی قائل بودند. این ارتباطات، اگرچه از نظر آماری معنادار بودند، اما شدت متوسطی داشتند. همچنین پژوهشها به طور خاص نشان دادند که عموما افراد با هوش کلامی بالا اهمیت زیادی به پاکی نمیدهند.
این یافتهها این ایده را تقویت میکنند که توانایی شناختی بالاتر ممکن است اتکای فرد به قضاوتهای اخلاقی شهودی را تضعیف کند. افرادی که مهارتهای استدلالی قویتری دارند، کمتر ارزشهای اخلاقی را بدون چونوچرا میپذیرند و بیشتر تمایل دارند آنها را زیر سؤال ببرند یا بازتفسیر کنند.
یک توضیح احتمالی این است که تفکر تحلیلی که با هوش بالا مرتبط است، درگیری عاطفی با مسائل اخلاقی را کاهش میدهد. از آنجا که قضاوتهای اخلاقی اغلب بر واکنشهای سریع و احساسی استوارند، تفکر تحلیلی و عاری از هیجان میتواند شدت باورهای اخلاقی را در تمام زمینهها کاهش دهد.
تبیین تکاملی
به طور خلاصه، پایههای اخلاقی برای حل مشکلات تکرارشونده و گروهی تکامل یافتهاند، در حالی که هوش عمومی برای حل مشکلات جدید و فردی تکامل یافته است. این دو کارکرد با هم در تعارض هستند.
پایههای اخلاقی را میتوان به عنوان میانبرهای ذهنی در نظر گرفت که برای حل سریع و کارآمد مشکلات پیچیدهی زندگی اجتماعی در محیط اجدادی ما تکامل یافتهاند. این مشکلات تکرارشونده بودند.
مثلا پایه انصاف/برابری برای حل این مشکل که چگونه با فریبکاران مقابله کنیم شکل گرفته است یا برای حفاظت از فرزندان و افراد آسیبپذیر گروه پایهی مراقبت/آسیب تکامل یافته است.
این پایهها به صورت شهودی، احساسی و خودکار عمل میکنند و نیازی به استدلال پیچیده ندارند. وقتی فردی از یک قانون مبتنی بر وفاداری یا پاکی پیروی میکند، نیازی به تحلیل هزینه-فایده ندارد؛ او صرفاً «احساس» میکند که این کار «درست» است. این سرعت و خودکار بودن برای بقای گروه در محیطی پرخطر حیاتی بود. اخلاق، چسبی بود که گروه را به هم متصل نگه میداشت.
در مقابل، هوش عمومی برای حل مشکلات جدید و غیرتکراری تکامل یافته زیرا محیط اجدادی فقط شامل مشکلات تکراری نبوده است. تغییرات اقلیمی، مواجهه با قبایل جدید، ابداع ابزارهای نوین یا مهاجرت به یک زیستبوم ناآشنا، همگی مشکلاتی بودند که هیچ قانون از پیش تعیینشده یا شهود اخلاقی برای آنها وجود نداشته است.
هوش عمومی فکر کردن به مفاهیمی را که مستقیماً قابل مشاهده نیستند ممکن میساخت. تحلیل روابط علت و معلولی، کنار گذاشتن یک استراتژی قدیمی و اتخاذ یک رویکرد جدید، به چالش کشیدن قوانین و باورهای موجود برای یافتن راهحل بهینهتر همگی نیازمند هوش عمومی بودند.
بنابراین، کارکرد اصلی هوش، شکستن الگوهای ذهنی موجود و تحلیل موقعیتها بر اساس اصول اولیه است، نه پیروی کورکورانه از قوانین از پیش تعیینشده.
آیا «ضعف پایههای اخلاق» در افراد باهوش به معنای «ضعف اخلاق» در آنهاست؟
خیر. از منظر تکاملی، اینکه افراد باهوشتر پایههای اخلاقی ضعیفتری دارند، به این معنا نیست که آنها «بیاخلاق»اند. بلکه به این معناست که منبع اخلاق آنها متفاوت است. از منظر تکاملی اخلاق سطوح بالاتری از پایههای اخلاقی دارد.
اخلاق شهودی مبتنی بر احساسات و قوانین گروهی ریشهدار یا همان پایههای اخلاقیست در حالیکه در سطوح بالاتر، اخلاق استدلالی را داریم که مبتنی بر تحلیل منطقی و اصول انتزاعی مانند فایدهگرایی و وظیفهگرایی است.
بنابراین، فرد باهوشتر ممکن است به این دلیل به وفاداری به گروه، احترام به صاحبان قدرت، یا سایر پایههای اخلاق کمتر اهمیت دهد که این مفاهیم را ارزشهای شهودی مقدس نمیبیند؛ بلکه آنها را قراردادهای اجتماعی قابل بحث میبیند که وقتی میانشان تعارض ایجاد شود از طریق استدلال در جمع باید به راه میانه رسید.
هادی صمدی
@evophilosophy
پژوهش جدیدی که در نشریهی هوش منتشر شده، نشان میدهد افرادی که از توانایی شناختی بالاتری برخوردارند، تمایل کمتری به هر نوع ارزشهای اخلاقی دارند. این یافته در دو مطالعه مستقل تأیید شده و تفاوتی میان زنان و مردان دیده نمیشود.
نظریه پایههای اخلاقی
مطابق نظریه پایههای اخلاقی قضاوتهای اخلاقی انسان بر شش پایه یا مبنای شهودی استوار است که برخی فردگرایانهاند و برخی پیونددهنده: ۱. مراقبت، به معنای جلوگیری از آسیب به دیگران، ۲. برابری، به معنای رعایت انصاف، ۳. تناسب قائل شدن بین پاداش و تلاش، و بین تنبیه و خطا، ۴. وفاداری به گروه، ۵. احترام به بزرگتر و مرجعیت، و ۶. پاکی به معنای تمیزی بدن و تقدس سنتها.
عموماً لیبرالها به پایههای فردگرایانه یعنی مراقبت و برابری، و محافظهکاران به هر شش پایه، بهویژه پایههای پیونددهنده، اهمیت بیشتری میدهند.
نتایج پژوهش
افراد با هوش بالاتر در تمام زمینههای شناختی (کلامی، عددی و انتزاعی)، اهمیت کمتری برای هر شش پایه اخلاقی قائل بودند. این ارتباطات، اگرچه از نظر آماری معنادار بودند، اما شدت متوسطی داشتند. همچنین پژوهشها به طور خاص نشان دادند که عموما افراد با هوش کلامی بالا اهمیت زیادی به پاکی نمیدهند.
این یافتهها این ایده را تقویت میکنند که توانایی شناختی بالاتر ممکن است اتکای فرد به قضاوتهای اخلاقی شهودی را تضعیف کند. افرادی که مهارتهای استدلالی قویتری دارند، کمتر ارزشهای اخلاقی را بدون چونوچرا میپذیرند و بیشتر تمایل دارند آنها را زیر سؤال ببرند یا بازتفسیر کنند.
یک توضیح احتمالی این است که تفکر تحلیلی که با هوش بالا مرتبط است، درگیری عاطفی با مسائل اخلاقی را کاهش میدهد. از آنجا که قضاوتهای اخلاقی اغلب بر واکنشهای سریع و احساسی استوارند، تفکر تحلیلی و عاری از هیجان میتواند شدت باورهای اخلاقی را در تمام زمینهها کاهش دهد.
تبیین تکاملی
به طور خلاصه، پایههای اخلاقی برای حل مشکلات تکرارشونده و گروهی تکامل یافتهاند، در حالی که هوش عمومی برای حل مشکلات جدید و فردی تکامل یافته است. این دو کارکرد با هم در تعارض هستند.
پایههای اخلاقی را میتوان به عنوان میانبرهای ذهنی در نظر گرفت که برای حل سریع و کارآمد مشکلات پیچیدهی زندگی اجتماعی در محیط اجدادی ما تکامل یافتهاند. این مشکلات تکرارشونده بودند.
مثلا پایه انصاف/برابری برای حل این مشکل که چگونه با فریبکاران مقابله کنیم شکل گرفته است یا برای حفاظت از فرزندان و افراد آسیبپذیر گروه پایهی مراقبت/آسیب تکامل یافته است.
این پایهها به صورت شهودی، احساسی و خودکار عمل میکنند و نیازی به استدلال پیچیده ندارند. وقتی فردی از یک قانون مبتنی بر وفاداری یا پاکی پیروی میکند، نیازی به تحلیل هزینه-فایده ندارد؛ او صرفاً «احساس» میکند که این کار «درست» است. این سرعت و خودکار بودن برای بقای گروه در محیطی پرخطر حیاتی بود. اخلاق، چسبی بود که گروه را به هم متصل نگه میداشت.
در مقابل، هوش عمومی برای حل مشکلات جدید و غیرتکراری تکامل یافته زیرا محیط اجدادی فقط شامل مشکلات تکراری نبوده است. تغییرات اقلیمی، مواجهه با قبایل جدید، ابداع ابزارهای نوین یا مهاجرت به یک زیستبوم ناآشنا، همگی مشکلاتی بودند که هیچ قانون از پیش تعیینشده یا شهود اخلاقی برای آنها وجود نداشته است.
هوش عمومی فکر کردن به مفاهیمی را که مستقیماً قابل مشاهده نیستند ممکن میساخت. تحلیل روابط علت و معلولی، کنار گذاشتن یک استراتژی قدیمی و اتخاذ یک رویکرد جدید، به چالش کشیدن قوانین و باورهای موجود برای یافتن راهحل بهینهتر همگی نیازمند هوش عمومی بودند.
بنابراین، کارکرد اصلی هوش، شکستن الگوهای ذهنی موجود و تحلیل موقعیتها بر اساس اصول اولیه است، نه پیروی کورکورانه از قوانین از پیش تعیینشده.
آیا «ضعف پایههای اخلاق» در افراد باهوش به معنای «ضعف اخلاق» در آنهاست؟
خیر. از منظر تکاملی، اینکه افراد باهوشتر پایههای اخلاقی ضعیفتری دارند، به این معنا نیست که آنها «بیاخلاق»اند. بلکه به این معناست که منبع اخلاق آنها متفاوت است. از منظر تکاملی اخلاق سطوح بالاتری از پایههای اخلاقی دارد.
اخلاق شهودی مبتنی بر احساسات و قوانین گروهی ریشهدار یا همان پایههای اخلاقیست در حالیکه در سطوح بالاتر، اخلاق استدلالی را داریم که مبتنی بر تحلیل منطقی و اصول انتزاعی مانند فایدهگرایی و وظیفهگرایی است.
بنابراین، فرد باهوشتر ممکن است به این دلیل به وفاداری به گروه، احترام به صاحبان قدرت، یا سایر پایههای اخلاق کمتر اهمیت دهد که این مفاهیم را ارزشهای شهودی مقدس نمیبیند؛ بلکه آنها را قراردادهای اجتماعی قابل بحث میبیند که وقتی میانشان تعارض ایجاد شود از طریق استدلال در جمع باید به راه میانه رسید.
هادی صمدی
@evophilosophy
❤13🤔1