Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
28 - Telegram Web
Telegram Web
شکایت یا منفعت ؟
وقتی بیمار به درمانگر مراجعه می کند با خود شکایتی را به جلسه ی درمان می برد . چیزی که آن را بیگانه می یابد و راه رهایی از آن را نزد درمانگر می داند.
نکته اینجاست که بیمار از بیماری خود نوعی لذت جانشینی می برد. به این معنا که وقتی تخلیه ی تکانه ی ناخود آگاه ( که همان لذت است) با ممنوعیتی مواجه می شود، بخشی از آن باقی می ماند‌. بخشِ باقیمانده از سرکوبی جان سالم به در برده اما برای تخلیه بستری تازه می یاید. یعنی بیماری یا سمپتوم. سمپتوم اساسا دیگر حسی از لذت در خود ندارد بلکه اجباری و حتی دردناک است‌.
موضوع این است که ایگو نمی گذارد سمپتوم بیگانه باقی بماند. ایگو از آن منفعت خواهد برد. همان چیزی که فروید آن را نفع ثانویه ی بیماری می نامد.

سارا جنتی
👏12
#فراموشی_یا_سرکوبی

گاه آدمی می داند که دارای هیجان و عاطفه ای است اما قادر به بازشناسی هدف و منشا آن نیست‌. احساسی نسبتا شدید مانند آونگ یک ساعت در وجود آدمی _سرگردان_ در رفت و آمد است و گاه، وجودش از طریق رفتار، همچون آلارم تکان دهنده ای، غیر قابل انکار می گردد.
علت، شاید همان است که فروید در خصوص ناخودآگاهی می گوید: "ناخودآگاه، حاوی افکار است".
این به این معناست که عاطفه و هیجان نسبت به یک موضوع، سرکوب نمی شود. عاطفه در خودآگاهی باقی می‌ماند. گرچه ممکن است بر روی موضوعی دیگر جا به جا شود و حتی کیفیتِ متفاوتی به خود بگیرد به گونه ای که غیر قابل تشخیص باشد. مثلا "خشم" بدل به "اضطراب" یا "افسردگی" می گردد.
پس آنجه سرکوب می شود ایده و فکری است که نسبت به موضوعی داریم.
نکته اینجاست امر سرکوب شده همیشه باز می گردد. البته به یاد نمی آید. امر سرکوب شده فراموش نشده است. بلکه به تعبیر فینک، از پشت ساحتی حصار مانند در قالب رویا یا لغزش های زبانی باز خواهد گشت.

سارا جنتی
👍10🔥2
#انفصال_فکر_و_عاطفه

فرد برای احساسی که تجربه می کند دلایل زیادی به زبان می آورد اما به نظر می رسد هیچ کدام قانعش نمی‌کند. هیچ کدام دلیل اصلی وجود آن عاطفه نیست زیرا افکار مرتبط با آن عاطفه منفصل شده‌اند.
در بسیاری موارد (معمولا برای آقایان) فرد خاطره ای از کودکی را به یاد می‌آورد اما احساس متصل به آن را نمی تواند به یادآورد و تجربه کند. این لزوما به این معنا نیست که عاطفه ی متصل به آن واقعه، سرکوب شده است بلکه عاطفه سرگردان و جا‌به‌جا شده است.
نکته ی دارای اهمیت این است که اتصال خاطره و عاطفه‌ی مرتبط با آن نه از طریق القائات و نه با تفکر آگاهانه حاصل نمی شود بلکه از طریق روانکاوی و فرصت یافتن برای فرافکنیِ احساسات بر روی روانکاو امکان پذیر می گردد.

سارا جنتی
👍8🔥2
#چرا_خود_را_مجازات_میکنیم؟

فروید در "تمدن و ملالت هایش" می گوید: آنچه مسلم است، انسان به طور طبیعی قادر به تمییز خوب و بد نیست. اگر کودک از فرامین پیروی می کند، به این دلیل است که توسط والدین تنبیه نشود و اگر از عدمِ اطلاع یافتن توسط والدین اطمینان یابد، به آن عمل منع شده دست خواهد زد و لذتش را خواهد برد!
در فرد بزرگسال ارزش ها و ممنوعیت های بیرونیِ والدین و اجتماع، درونی شده و از طریق سوپر‌ایگو، پایگاهی امن در درونِ فرد فراهم آورده اند.
برای فرد بزرگسال تفاوت ندارد دیگران از انجام عملش مطلع شوند یا خیر. زیرا چیزی از دیدِ سوپرایگو دور نمی ماند. در نتیجه برای سوپرایگو فرقی ندارد آن یک "عمل بد" باشد یا تنها یک "نیت بد". در هر دو مورد "بد بودن" شناسایی شده است.

نتیجه اینکه سوپر ایگو با شناسایی وجود یک نیت بد ایگو را شایسته ی تنبیه و مجازات می داند. پس بعید نیست فرد به اعمالی دست بزند که رنگ و بوی "خودمجازات گری" داشته باشد.
دشواریِ موضوع این است که آن نیت که بد بودنش توسط سوپر ایگو شناسایی شده، در دسترسِ خودآگاهی فرد قرار ندارد. همچنین اَعمال خود تنبیه گونه گرچه قابل مشاهده است اما در بیشتر مواقع جامه‌ی یک "نیت خوب و خیرخواهانه" را به تن کرده است‌
فرد خود را در شرایط طاقت فرسا قرار می دهد/باقی نگه می دارد به دلیلِ انگیزه ای به ظاهر اخلاقی ( او به کمکم نیاز دارد...شرط معرفت اینگونه است.... نمی خواهم او صدمه ببیند ...)غافل از آنکه، آن عمل مجازاتی است از سوی سوپر ایگو برای نیتی پلید!

سارا جنتی
👍17
#چرا_شک_می کنیم؟

آنچه در متون روانکاوی با واژه "ambivalence" یا "مهراکین" نامگذاری شده است، وجود همزمان دو قطبِ احساسِ به ظاهر متضاد است. موضوع از این قرار است که در گفتمانِ روانکاوی، وجود دو احساس متناقض مثل #عشق و #نفرت به صورت همزمان غیر ممکن نیست بلکه این واقعیتِ روانی انسان است. منظور فقط این نیست که عشق به آسانی بدل به نفرت می گردد بلکه منظور این است که عشق دقیقا همزمان و در همان نقطه ی نفرت وجود دارد و بالعکس.
فروید در کتاب "ماورا اصل لذت" می گوید ما عموما در مواجهه با افراد معمولیِ زندگی‌مان ترکیبی از این دو احساس را همزمان تجربه می کنیم. اما عموما در کودکی، انسان توانِ ایجاد تعادل بین این دو قطب متضاد احساس را ندارد.
نتیجه اینکه نفرتِ به والدین، فرصتِ تجربه شدن نمی‌یابد.
ایگو(من) برای محافظت از خود( عدم مواجهه با خشم والدین) معمولا نفرت را به ناخودآگاه سرکوب می‌کند. اما امر سرکوب شده همیشه باقی می‌ماند و باز می گردد گرچه با لباسی مبدل و تغییر شکل یافته.
یکی از اتفاقاتی که در این صورت رخ می دهد، احساس شک و ترید همیشگی است. اما چه طور ؟!
ایگو(من) به عشق ورزیدن خود ادامه می دهد اما نیروی نفرت، دست کمی از قدرت عشق ندارد.
فشارِ نفرت، باقی مانده گرچه در "خودآگاهی" فرد قابلیت تبیین ندارد ولی دقیقا به همین دلیل ایگو(من) بر شدتِ عشق می افزاید. تا با حضورِ نفرت روبه‌رو نگردد.
تضاد این دو نیرو، فلج نسبی اراده و فقدان قدرت تصمیم گیری را در پی خواهد داشت.
در روانکاوی، نشانه ها(سمپتوم) منطبق بر معنای ظاهری خود نیستند. به همین دلیل ما از تغییر شکلِ امر سرکوب شده سخن می گوییم. تضاد دو نیروی احساسی، شک و تردید را نسبت به امور به ظاهر نامربوط منجر می گردند.
آیا دستم را شستم؟...پنجره ها را بستم ؟...ماشین را قفل کرد؟...
نکته اینجاست چون نیرو و فشاری که از ناخودآگاه حاصل می شود، سرکوب شده، خودآگاهی فرد فرصت تجربه‌ی آن را به صورت مستقیم نمی یابد اما آن نیرو به صورت انحرافی به دنبال تخلیه می گردد.
تضاد نیروها، فرد را دچار شک و ترید می کنند اما نه در موردِ موضوعی که نیروهای عشق و نفرت به آن بر می گردند بلکه مانند تیری که با مانع مواجه شده کمانه می کنند و بر امور دیگری می نشینند.

پا نوشت: موضوع فوق تنها یکی از ده‌ها تبیینِ موجود درخصوص شک و تردید در روانکاوی است.

سارا جنتی
👍24
👍14👎1
#چرا_از_گوش_شیطون_ میترسیم؟

ممکن است برای هر فردی پیش آمده باشد که از روند خوبی که در موضوعی طی کرده است اظهار شادمانی کند اما همزمان نگران است که نکند خلافِ آن واقع شود.

از نظر روانکاوی اتفاقی که در اینجا رخ می دهد می تواند "فرایند نفی" باشد.
بنا بر آنچه فروید در مقاله #نفی (۱۹۲۵) می گوید، هنگامی که مراجع _عبارت صحیح تر در روانکاوی آنالیزان است یا تحلیل شونده_ محتوایی که به ذهنش خطور کرده است را به شکل منفی بیان می‌دارد، روانکاو شکل منفی جمله را به شکل مثبت تصحیح می کند (منظور بیان صریح این امر توسط روانکاو نیست).
برای مثال آنالیزان می گوید: شاید شما الان فکر کنید من به خواهرم حسادت می کنم اما اصلا اینطور نیست!
این جمله اینگونه تصحیح می شود: من به خواهرم حسادت می کنم‌.
موضوع این است حسادت به خواهر ایده ای است که دقیقا در آن لحظه به ذهن او خطور کرده اما این ایده قابل پذیرش نیست. و همانطور که فروید می نویسد "نفی یک چیز هنگام قضاوت، معادل گفتن آن است که این چیزی است که ترجیح می دهم سرکوبش کنم."

اگر فرد بگوید گوش شیطون کر مدتی‌ است که اصلا مریض نشده ام و در دل نگران است، احتمالا علت این است که او نزدیک شدن مریضی را احساس می کند گرچه هنوز مایل به قبول آن نیست.
پا نوشت: موضوع اخیر می تواند حاکی از میلِ فرد به ابتلا به بیماری نیز باشد که مفصل به آن خواهم پرداخت.

سارا جنتی
👌16
#تو_را_من_برگزیدم_از_میان_این_همه_خوبان.

وقتی دوستی را می بینیم، او را نیافته ایم بلکه او را باز یافته ایم.
نکته ی برجسته در این جمله، تاکید بر یافتن مجدد و دوباره است‌. همانطور که فروید در جمله ی مشهور خود می گوید: " یافتن یک ابژه، بازیافتن آن است".
به عبارت دیگر ما تقریبا هیچ‌گاه انسانی را برای بارِ اول ملاقات نمی کنیم. بلکه از میان صدها نفر او را باز بر‌می‌گزینیم.
ما فردی را باز می‌یابیم که با "نمودهای ذهنی" ما تطابق داشته باشد این نمودها هر چیزی می تواند باشد، اما موضوع این است ما می خواهیم نمودهای ذهنی‌مان با واقعیاتِ بیرونی و توسط ادراکاتِ حسی تایید شود تا متقاعد شویم که چاره ای جز #تکرار نداریم و تکرار انتخاب ما نیست. اتفاق است!
نتیجه این می شود که هر بار با افرادی آشنا می شویم که به ما خیانت می کنند...هر بار با افردای آشنا می شویم که نیاز به مراقبتِ ما دارند و....

نکته ی دیگر در موضوعِ فوق این است که هر نمودی که در ذهن وجود دارد قبلا یک‌بار توسط ادراکات حسی تولید شده است ( اغلب در کودکی).ما می خواهیم آن امرِ بیرونی که پیشتر تجربه شده و ناپدید گشته، دوباره آن بیرون باشد.
برای همین ما از بازیافتن یک امر بیرونی صحبت می کنیم نه یافتن آن.
و دقیقا به همین معنا، ما بر نمی‌گزینیم، باز برمی‌گزینیم.

پانوشت:#خیانت دیدن و #مراقبت کردن و هر مفهوم دیگر در روانکاوی مجموعه‌ی بسیار پیچیده و قابل تحلیلی است که بی‌شک نگاهی عمیق‌تر را می‌طلبد.

سارا جنتی
👍147👏1
#چرا_با_اینکه_از_امری_شکایت_داریم_به_انجام_آن_ادامه_می‌دهیم؟

شاید برای هریک از ما پیش آمده باشد که در موقعیت رنج آوری حضور داریم یا یک ویژگی ناخوشایند را در خود شناسایی کرده ایم اما برای ترکِ آن موقعیت یا ویژگی در خود احساسِ ناتوانی می کنیم. گاه خود می دانیم که هر دلیلی برای عدمِ ترکِ آن موقعیت، بهانه است. گاه نیز به بی‌شمار ادله‌ی منطقی  متوسل می شویم. دلایل احتمالا منطقی و درست هستند اما این تمامِ ماجرا نیست. عمقی هم درکار است.

از منظرِ روانکاوی بر خلافِ آنچه فرد ادعا می کند، عذاب آور بودن آن موقعیت یا ویژگی، تمامِ حقیقت نیست. گرچه رنجی که در اینجا احساس می شود، رسمیت دارد اما آن‌چیزی که در خودآگاهی به رسمیت شناخته نمی شود، #منفعتی است که برای فرد وجود دارد. منفعتی که دقیقا از جنسِ #لذت است گرچه یک لذتِ ناخودآگاه.
به عبارت دیگر #میلی وجود دارد که به دلیل ناخودآگاه بودنش، قابل شناسایی نیست به همین دلیل از یک مسیر غیرمستقیم به دنبال ارضا می‌گردد. ارضایی که منجر به تجربه ی #رنج و #عذاب در خوآگاهی فرد می شود.

این همان جایی است که شاید روانکاوی شدن را ضروری می کند‌ .
تحلیل‌شونده می گوید: دوستانم همیشه از مهربانی‌ام سوءاستفاده می‌کنند. من آدم مهربانی هستم. مهمان‌دوستم و بی‌منت همه چیز را به بهترین شکل مدیریت می‌کنم (او راست می گوید) اما آنها از این ویژگی ام سوءاستفاده می کنند بیش از حد به من فشار می‌آورند نمی‌دانم چه طور کنترلش کنم؟
گرچه سوءاستفاده‌ی دوستان احتمالا حقیقت دارد اما آن‌چیزی که تحلیل‌شونده قادر به دیدنش نیست این است که دارد از این سوءاستفاده #کیف می کند! کیفی که حاضر به ترکش نیست.
کیف و لذتی که پر قدرت‌تر از هر دلیلی، علتِ تداوم حضور در آن موقعیت است.

پانوشت: تحلیل فوق تنها یکی از ده ها تبیین موجود  در روانکاوی با موضوعِ گفته شده است.

سارا جنتی
👍95👌5
#مصونیت_از_عشق_یا_محرومیت_از_آن؟
چرا برخی از افراد علی رغم تمایلشان مبنی بر عشق ورزی نمی توانند تجربه ی عمیقی از آن را داشته باشند ؟ منظور شکل افراطی و آسیب‌زای عشق نیست. منظور، پاسخِ "بله" در جواب به سوالِ "آیا تا به حال عاشق شده اید" است.

بنا بر نظر فروید، انرژی‌ای که روانِ فرد را به تحرک وا می داد و دارای ماهیتی جنسی است، #لیبیدو نام دارد. لیبیدو در روان انسان محدود است و مانند بودجه‌ای است که فرد در اختیار دارد و به هر چیزی، بخشی از آن را می تواند اختصاص دهد.
انسان در کودکی تمام لیبیدو را بر روی خودش نیرو گذاری می‌کند. زیرا دنیای بیرون هنوز برای کودک موضوعیتی ندارد. این همان چیزی است که فروید #خود_شیفتگی_اولیه می نامد.
اما انسان در بزرگسالی نیز همیشه بخشی از لیبیدو را بر روی خود سرمایه گذاری می کند. که فروید به آن #خود_شیفتگی_ثانویه  می گوید.

پس #نارسیزم (خود شیفتگی/نیرو گذاری لیبیدو بر روی خود) علی رغم آنچه که ممکن است باور عمومی باشد، لزوما چیز بدی نیست بلکه طیفی از آن، واقعیتِ روانِ انسان و ضروری است. عدم صَرفِ حتی ذره ای از لیبیدو بر روی خود، می تواند منجر به حرمت نفسِ پایین گردد.

حال اگر این نیرو گذاری از حالتِ تعادل خارج گردد و تمام آن معطوف به خود شود چه ؟ نتیجه این می شود که لیبیدویی برای صرف آن روی ابژه های بیرونی ( مثلا انسان های دیگر) باقی نمی ماند.
فردِ نارسیستیک لزوما فردی نیست که از خود راضی یا متکبر باشد زیرا لیبیدوی معطوف به خود حالت های مختلفی به خود می گیرد.
#افسردگی یکی از این حالت هاست. لیبیدوی فرد افسرده، از نیرو گذاری بر روی ابژه های بیرونی (تفریح...سرگرمی...ورزش و...) باز مانده ست. (چگونگی اش را در جایی دیگر مفصل بحث خواهم کرد).

فرد نارسیستیک علاوه بر عشق ورزی به خصایلی که در گذشته داشته یا اکنون دارد، به خصلتی که "آرزو دارد داشته باشد" نیز شدیدا عشق می ورزد.
خصلتی که فرد آرزو دارد داشته باشد می تواند به شکل یک #خود_آرمانی بروز کند‌. لیبیدوی فرد، معطوف به خودِ آرمانی می شود و همانطور که فروید می نویسد: "آنچه به عنوان آرمان در برابر خویش می‌نهد جانشینی است برای  خودشیفتگیِ از دست رفته ی کودکی اش‌. خودشیفتگی‌ای که بر حسب آن، او آرمانِ خویش بود".
فرد تصور می کند این خودِ آرمانی تمام کمالات را داراست.
علت احتمالا این است که آدمی نمی‌خواهد از کمالِ خود شیفته ی کودکی اش صرفِ نظر کند و هنگامی که به دلیلِ سرزنش های دیگران و خودش تصویر "کمالِ خود" برایش کدر می شود، از راه غیر مستقیم این ارضا را در خودِ آرمانی اش جست‌وجو می کند.

لیبیدوی معطوف به خود (نارسیزم) حالت های مختلفی به خود می گیرد که ذکرِ دو موردش رفت. اما موضوع این است که تا زمانی که بخشی از لیبیدوی معطوف به خود، #قربانی نشود، و بر روی ابژه های بیرونی (غیرِ خود) نیرو گذاری نشود، فرد از عشق محروم/مصون خواهد بود.

پانوشت: اینکه لیبیدوی معطوف به خود را به ابژه های بیرونی معطوف کنیم امری است دشوار که عموما با تفکرِ آگاهانه محقق نمی گردد.

سارا جنتی
👍104👌3
#چرا_به_دلمان_بد_برات_میشود ؟

بنا بر دیدگاه روانکاوی، #ناخودآگاهی unconscious# سطحی از روان است که فرد به راحتی قادر به شناسایی آن نیست و به کنترل فرد در نمی‌آید بلکه این فرد است که مانند یک بنده تحت فرمان ناخودآگاه است به همین دلیل، گفتمانِ ناخودآگاه، #گفتمان_ارباب است یا به تعبیرِ فروید: "ایگو اربابِ خانه ی خود نیست".
آدمی برای انجام بسیاری از اعمال خود توضیحی ندارد و برای کنترل بسیار از موضوعات فردی، اظهار عجز می نماید. گویی این خودش نیست که اقدام به رفتاری می کند بلکه از ساحتی دیگر، مجبور به رفتاری می گردد.

فروید در کتاب #آسیب_شناسی_روانی_زندگی_روزمره در صدد بیان این مطلب است که می‌توان رد پای ناخودآگاه را در امور به ظاهر تصادفی و اتفاقی نیز یافت.
اموری مثل فراموشیِ یک اسم خاص، شکستن اتفاقی یک گلدان، و حتی ورود اتفاقی یک صدمه به فرد و...

منظور از رد پای ناخودآگاه، گاهی #عمدی است که در ناخوآگاهی وجود دارد به همین دلیل می توان از انجام یک عملِ عمدی به جای یک عمل اتفاقی حرف زد. بسیاری از اعمال ناشیانه، در واقع برای نشان دادن یک قصد و نیت به خدمت گرفته می شوند.

فرد به هنگام انجام عملی که مهارت زیادی هم در انجام آن دارد از حس بدی که ناگاه بهش دست داده سخن می گوید و بیان می دارد "به دلش برات شده که اتفاق بدی رخ خواهد داد"!
در اینجا شاید بتوان قصد فرد را برای وقوع آن اتفاق بد دید. گاه #اضطرابی که فرد برای وقوع حادثه‌ای ناگوار تجربه می کند حکایت از #میل او برای آن حادثه دارد.
فرد از رفتن به مسافرت #عذاب_وجدانی ناخودآگاه دارد. ناگاه، برای رفتن به سفر دلشوره می گرد. فکر می کند اتفاق بدی رخ خواهد داد. اما واقعیت می تواند این باشد که او منتظر و مایل به وقوع حادثه ای است تا او را از رفتن به سفر باز دارد!

زنی به خاطر رقصیدن در مهمانی مورد شماتت همسرش قرار می گیرد‌. روز بعد زن از پله سُر می خورد و پایش می‌شکند بدین ترتیب #مجازات اعمال شد. او دیگر قادر به رقصیدن نیست!

پانوشت: "عذابِ وجدان" تنها یکی از دلایلِ  وقوع امور ناشیانه و اتفاقی است همچنین اشکال زیادی برای بروز قصد و نیت ناخودآگاه وجود دارد.

سارا جنتی
👍117
👍2
راه روانکاوی
Photo
#یک_منظر__روانکاوانه_بر_بخش_کوچکی_از_ فیلم_کورساژ
#corsage
ملکه چه می خواهد؟
در بحث میل، همیشه پای #دیگری_بزرگ در میان است. دیگری بزرگی که کامل است. مطلق است. باید اینگونه باشد چون او می‌گوید. درست چیزی است که او(دیگری بزرگ) می گوید.
دیگری بزرگ S1(در اینجا جامعه ی مرد سالار) از زن به مثابه S2 می خواهد که زیبا باشد، لاغر باشد، لبخند بزند و نمایشِ مواظبت کردن را اجرا کند. دیگری بزرگ، همیشه درخواستی دارد. درخواستی که البته منجر به از خودبیگانگی #سوژه می شود. 
ملکه، سوژه‌ی از خودبیگانه است.  او پرستیده شده و دقیقا به همین دلیل سوژه ای است که از تمایلات انسانی تهی گشته و به یک ابژه تقلیل یافته است.

از منظر روانکاوی #لکان سوژه هیستریک (زن_در اینجا ملکه) می خواهد خواسته شود. می‌خواهد مورد میل قرار گیرد او ابژه ی میلِ دیگری بزرگ بودن را می خواهد.
اما ذاتِ زندگی صحنه ی دیگری است. سالیان زیادی بر او گذشته. او در آستانه‌ی پیری است. دیگر نمی تواند زیبا باشد. نمی‌تواند لاغر باشد‌. نمی‌تواند فرزندی بیاورد و نمی تواند ابژه ی میل دیگری بزرگ باشد. ملکه در پیدا کردن دالی از سوی ارباب، برای نام‌گذاری هویتش ناکام می‌ماند و بنا بر منطق گفتمان ارباب از سوژه‌بودگی خود یعنی پویایی میلش خالی می شود. او دیگر قابل پرستدن نیست!

در عینِ حال ملکه در مقام یک سوژه‌ی هیستیریک تلاش هایی برای بر هم زدن نظم گفتمان ارباب میکند و سعی می کند آن را به چالش بکشد. سیگار می کشد، موهایش را می زند، میز شام را با توهین ترک می کند و به مراسم تولدش نمی رود.
با این حال او نمی تواند از میل دیگری بزرگ خلاص شود. او در ایجاد شکاف بین دال و مدلول گفتمان ارباب شکست می خورد. و قادر به یافتن میل خود نیست‌.

ملکه با عدم درخواست از سوی دیگری بزرگ مواجه می شود. عدم درخواستی که برای سوژه‌ی از خود‌بیگانه مساوی با مرگ است.

سارا جنتی

#فیلم : 2022 corsage
#کارگردان : Marie Kreutzer
👍93
#چرا_شغلی_که_داریم_را_انتخاب_کرده_ایم؟
#واقعیت_یا_توهم؟

یکی از سوالاتی که ممکن است فرد در جریان تحلیل به آن بربخورد این است که چرا شغلی را که اکنون دارد انتخاب کرده است؟ برخی افراد در مواجهه با این سوال اسنادهای بیرونی دارند به این معنی که جواب‌هایشان از این دست است: پدر یا مادرم می خواستند، اتفاقی به سمتش رفتم، شرایط آن شغل خوب بود و....

این پاسخ ها همیشه، تمام ماجرا نیستند. زیرا واقعیت و جهان واقعی برای افراد، امری مطلق نیست. همه ی ما در یک جهان زندگی می کنیم اما هر یک از ما جهان را به گونه ی خاصِ خود زیست و تجربه می کنیم.
هرکس در جهان واقعی، بیش از دیگران به چیزی خاص توجه می کند. آن عطفِ توجه، آن برجسته کردن یک موضوع، منحصر به فرد است.  به این دلیل که ایگو قادر به مواجهه ی مطلق و تمام و کمال با دنیای بیرون نیست‌.
همانطور که #لکان می گوید:  ایگو بخشی از دنیای واقعی را ندیده می گیرد، فراموش می‌کند یا سوءتعبیر می کند...پس جاهای خالی را به معناهایی که از زبان دریافت می‌کند متصل می‌سازد‌.
به عبارت دیگر دنیای واقعی بر اساس توهم یا میل، بر ساخته می شود.

پس این موضوع که شخصی برای مثال وکیل می شود صرفا به این دلیل نیست که دیگری بزرگ (والدین) از او خواسته‌است‌. بلکه او جاهای خالی را با این درخواست، پیوند زده. درخواستِ "تو باید وکیل شوی" .

آنالیزان می گوید من وکیل شدم تا دوست داشته شوم زیرا وکلا دوست داشتنی اند. یا من وکیل می شوم تا از کسی دفاع کنم چون از من دفاع نشد.
این دلایل عموما حتی در خودآگاهی فرد نیستند. دلایل منطقی تری در خودآگاهی وجود دارد دلایلی شسته رفته تر و قابل قبول تر.

اهمیتی ندارد که آیا عبارات "وکلا دوست داشتنی هستند" یا "از من دفاع نشد"، فکتی در دنیای بیرون دارد یا نه!
او دنیا را اینگونه تجربه کرده است‌ و جاهای خالی را با این معانی پیوند زده. در نتیجه میلش و انتخابش را بر این اساس بر ساخته است.

#میل آدمی بر اساسِ جاهای خالی‌ای که ایگو با آن مواجه می شود و از طریق پیوند آن گسست ها با معانی موجود در زبان، برساخته می‌شود.
به همین دلیل در هر انتخابِ به ظاهر منطقی یا تصادفی‌ای شاید بتوان  رد پای میلِ ناخوداگاه را دید.

سارا جنتی
👌8👍74
تا جایی که لکان می داند، عشق ناممکن است زیرا هر عشقی، شکلِ دیگری از عشق به خود است.

من شیفته وار، مات و مبهوت و تحسین گرِ توام. اما همین تحسین همین نگاه خیره به تو، تصوری است که آرزومندم دیده شود.

https://www.tgoop.com/psychoanalysis_pathway
👍126
چقدر این خودی که از او سخن می گوییم را می‌شناسیم؟ به راستی آیا بیگانه تر از من، برای من هست ؟

https://www.tgoop.com/psychoanalysis_pathway
👍7
در روزنانه های انگیلیس خبری با این عنوان چاپ می شود: زنی با شنیدن واژه‌ی "سکس" غش می کند!
عجیب آنکه اگر در حضور زن واژه‌ی دیگری به کار می رفت ( مثلا رابطه‌ی جنسی، نزدیکی و غیره) او غش نمی‌کرد.
سوال اینجاست چه چیزی باعث غش کردن زن می شود ؟ قطعا "معنا" نیست‌ چون واژه‌های هم‌معنا با سکس موجب غش کردن او نمی شد.

آنچه موجب غش کردن زن میشد، خود واژه‌ی سکس بود. یک دال !
👍14
"صرف اینکه افراد از شما چیزی می خواهند به این معنا نیست که آن‌ها واقعا همان چیز را می خواهند"

و یا به تعبیری دیگر :

"اینکه شخصی از شما چیزی می خواهد همیشه به این معنا نیست که واقعا از شما می خواهد آن چیز را به او بدهید".


https://www.tgoop.com/psychoanalysis_pathway
👍6👌1
#تفاوت روانشناسی با روانکاوی ۱ :

از منظر روانشناسی انسان موجودی آگاه تلقی می گردد. به همین دلیل روانشناس در جایگاه دانش می نشیند. او کسی است که می داند. از این‌رو پاسخ می دهد و راه‌حل ارائه می کند. او در شکایات و سمپتوم‌های مراجع معنا می‌یابد و آن معنا را تفسیر می‌کند و تفسیر خودش را به مراجع بیان می‌کند.
اما از منظر روانکاوی، انسان، سوژه‌ی آگاه نیست یا به تعبیر لکان "انسان دقیقا در جایی که می‌اندیشد، نیست (وجود ندارد)".
به همین دلیل روانکاو کسی است که #فرض_میشود می‌داند او به ندانستنِ خود آگاه است و دانشِ روانکاو، دانشِ ناخودآگاهی است که از طریق جلسات تحلیل خودش به دست آمده است.
بنابراین روانکاو پاسخ نمی‌دهد و راهکار ارائه نمی کند.
روانکاو می‌شنود، تاکید می گذارد، تقطیع می کند و سوال می‌پرسد. تا از این طریق، تحلیل‌شونده فرصت یابد تا آنچه را که تاکنون "دیگری" یا "خود" می پنداشته باز ببیند و مرزهای میان خود و دیگری را باز تعریف کند.

سارا جنتی
👍21
تفاوت روانشناسی با روانکاوی ۲:

امر تشخیص در روانکاوی لکانی با آنچه به عنوان تشخیص در روانشناسی وجود دارد متفاوت است.
در روانشناسی افراد به‌هنجار از افراد نابه‌هنجار یا دارای اختلال جدا می شنوند. اختلالات بر اساس نشانه‌های آسیب شناختی، طبقه‌بندی می‌شوند و مراجع بر اساس آن نشانه‌ها در یکی از طبقه های اختلال جای می گیرد و برچسب آن اختلال را تا مدت‌ها بر دوش می کشد. "من دو قطبی هستم". "من OCD هستم". من ADHD دارم" و... .

در روانکاوی لکانی تحلیل شوندگان بر اساس سمپتوم‌ها(نشانه‌ها) تقسیم بندی نمی شنود. هیچ ویژگی خاص یا رفتار خاصی نمی تواند تعیین کننده و روشن کننده‌ی تشخیص باشد.  روانکاوی لکانی در اینجا به عنوان یک رویکرد ساختارگرایانه افراد را بر اساس ساختار های روانیِ شان به سه دسته ی عمده‌ی (سایکوتیک_ پرورت_ روان‌رنجوری) تقسیم می کند. ساختار های روانی تنها ساختار های روانی‌اند و نه اختلال و بیماری. به همین دلیلی روانکاوی، داعیه‌ی درمان ندارد. این حرف بدین معنا نیست که اساسا روانکاوی بی‌فایده است. بلکه درمان به معنیِ به‌هنجار کردنِ فرد و تغییر او به مسیری که جامعه تعریف می کند، بی شک هدف روانکاوی نیست‌ .

تحلیل شونده با یک سوال به روانکاوی مراجعه می کند سوالی که در ابتدا حتی برای خودش واضح نیست‌ اما به زودی در می‌یابد سوال ها از پاسخ ها مهم ترند. سمپتوم ها همان سوالات هستند. یک دال. اما این دال به چه چیزی ارجاع می دهد ؟ تنها به دالی دیگر.

سارا جنتی


https://www.tgoop.com/psychoanalysis_pathway
👍141
2025/07/09 21:24:40
Back to Top
HTML Embed Code: