Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
- Telegram Web
Telegram Web
#تکرار

کودک در مواجهه با والدین سخت‌گیر، پرخاشگر یا بی‌اعتنای خود دو انتخاب دارد: یا اینکه بگوید آن‌ها خوب نیستند یا اینکه بگوید چون من خوب نیستم آن‌ها اینگونه رفتار می کنند. پس من سزاوار چنین برخوردی بوده ام.

انتخاب اول برای کودک سخت استرس زا است. کودک پناهی جز همان والدین ندارد. برای همین راه حل دوم را بر‌می‌گزیند. با این وجود این راه حل نیز دشواری هایی به همراه دارد.
اول اینکه احتمالا تلقی فرد از خودش فردی پر از ایراد و لایق سرزنش می شود. دوم اینکه چنین فردی احتمالا در بزرگسالی سراغ روابطی خواهد رفت که باز تولید همان رفتار آشنای والدین است.
حتی چنانچه فردی را ملاقات کند که رفتار دلپذیری با او دارد احتمالا او را فردی فاقد ارزش تلقی خواهد کرد. در عوض در روابطی گرفتار می شود که سرشار از سرزنش ،کم‌توجهی یا حتی توهین است.
هدف ازاین تکرار، تجربه ی آنچیزی است که به تمامی تجربه نشده است. به تعبیر فروید «فرد از امر سرکوب شده چیزی را به یاد نمی آورد تنها آن را به کنش در می آورد».
بی اعتنایی یا خشونت در کودکی هرگز فرصت «به تمامی تجربه کردن»را نیافته است. در عوض سرکوب شده اما امر سرکوب شده همیشه بر می گردد چه در خواب هایمان چه در رفتارهایی که به ظاهر عمدی در انجامش نداریم.

چاره، گفتن است. گفتن از آنچه که فرد نمی داند چیست. گفتن از آنچه که قصدش را ندارد. گفتن از آنچه که به ظاهر مشکلی با آن نداردو مدت هاست با آن کنار آمده و پذیرفته است!

روانکاوی فرآیندی پر از شگفتی است. شگفتی از دنیای بیکرانِ ندانستن‌ها. در روانکاوی دیر یا زود در می یابی هیچ از خودت نمی دانی و تنها با تحمل رنج ندانستن هاست که قدم به پیش خواهی گذاشت.

✍️سارا جنتی
درد به خودی خود دلالت و ارزشی ندارد… روانکاو یک میانجی است که درد فهم ناپذیر آنالیزانش را به خود می گیرد و آن را به دردی تبدیل می کند که نمادپردازی می شود.

#خوان_دیوید_نازیو

https://www.tgoop.com/psychoanalysis_pathway
در روانکاوی ما با اختلالات و بیماری مواجه نیستیم. هیچ‌ یک از اختلالات موجود در روانشناسی و DSM5 (مثل OCD یا ADHD یا دو قطبی و…) نه تشخیص گذاری می شوند و نه اساسا اهمیتی دارند.
برخی، از داشتن چنین برچسب هایی بدشان نمی‌آید. زیرا به پاسخ سوال «من کیستم؟» نزدیک ترشان می‌کند.

اما در روانکاوی “من” اساسا مساوی با #ایگو و یک امر خیالی یا تصویری است. من، بازتابی است که از آینه‌ی #دیگری تابیده می شود و #سوژه خود را با آن یکی می‌‌پندارد. گرچه انسجام آن دارای اهمیت است اما هیچ گاه با حقیقت سوژه یکی نیست.

فرد همیشه دقیقا آنچه از خودش توصیف میکند نیست. همیشه مازادی وجود دارد. مازادی که به کلام در نمی آید. من همیشه کمی بیشتر یا کمتر از آنچه که درمورد خود می گوید یا فکر می کند، است. یا به عبارت بهتر من اساسا آنجایی که فکر می کند نیست.
به تعبیر لکان: « من می اندیشم پس نیستم».

روانکاوی دقیقا با این بخش از سوژه سر و کار دارد. با بخشی از سوژه که در جایی که فکر می کند، نیست.
بلکه در تپق های کلامی، مکث هایی که در خلال صحبتی پر شور و به ظاهر منطقی پیش می آید( گویی فرد ناگهان نمی داند دیگر چه چیز دارد که بگوید)، در تعارضات (آن چیز را ‌می خواهم اما نمی خواهم)، در کلماتی که پیدا نمی شود و برای لحظه ای از ذهن پاک شده است، خود را باز می نمایاند.

ارباب «من» بیگانه ایست که در من است. اما نکته اینجاست که راه شناختش از «من» نمی گذرد.

✍️سارا جنتی
عشق صرفا یک امر رمانتیک یا زیستی نیست.
بلکه در پیوندی تنگاتنگ با #احساس_گناه #فقدان و #اضطراب قرار دارد. به همین دلیل انسان ممکن است عشق را بیش از حد دردناک بیابد و تاب تجربه ی آن را نیاورد (تاب تجربه ی ملغمه ای از عشق، غم احساس گناه و اضطراب) پس تلاش می‌کند با افزایش نفرت و شکایت از آن بپرهیزد.

اگر از بررسی عواقب عمیقا دردناک نفرت خود نهراسیم می توانیم به عشق مدفون شده در زیر نفرت دست یابیم.


https://www.tgoop.com/psychoanalysis_pathway
روانکاوی تحلیل ناخودآگاهی است. ضمیر ناآگاه که خط بطلانی است بر آنچه فرد در ساحت خودآگاهی می‌داند و می‌اندیشد. اساسا آنچه که آنالیزان مدعیست می داند تعاریفی تصویری است که از ایگو(خود) ارائه می کند. تعاریفی که گرچه شدیدا دلبسته‌ی آنهاست اما راه به حقیقت نمی برد.

شیطان چیزی جز تجسم عمیق‌ترین آرزو ها و امیال آدمی نیست.
امیالی که چون منع شده اند به این معنا نیست که از بین رفته اند بلکه اساسا چون چنین امیالی وجود دارند منع شده اند و چون منع شده اند امکان میل‌ورزی به هرآنچه بد می دانیمش پابرجا باقی می ماند.
اما این میل ورزی نه در سطح آگاهی بلکه در سطحی دیگر حضور و بروز دارد.

به همین دلیل است که اغلب وقتی آنالیزان می گوید «منظورم… نیست» یعنی دقیقا منظورش همان است.
و یا آنجا که آنالیزان دل‌نگران مرگ پدر است، باید به او گوش سپرد. احتمال آرزوی مرگ پدر بسیار است.

این آرزو نه در کلام آگاهانه بلکه در سکوت ها و کنش‌پریشی ها قابل شنیدن است .

✍️ سارا جنتی
یادداشتی بر فیلم #هشت_کوه

مرا سفر به کجا می‌برد؟
کجا نشان قدم نا تمام خواهد ماند
و بند کفش به انگشت‌های نرم فراغت
گشوده خواهد شد؟ کجاست جای رسیدن…؟
«سهراب سپهری»
راه روانکاوی
یادداشتی بر فیلم #هشت_کوه مرا سفر به کجا می‌برد؟ کجا نشان قدم نا تمام خواهد ماند و بند کفش به انگشت‌های نرم فراغت گشوده خواهد شد؟ کجاست جای رسیدن…؟ «سهراب سپهری»
«هشت‌کوه» فیلمی که با اعجاز تصاویر خود، تماشاگر را با خود به سفری دلپذیر می‌برد. سفری به عمق و کوتاهی زندگی. پرطمأنینه، ساکت و آرام.

فیلم با پرداختن به دو شخصیت سوالات بسیاری می‌پرسد که شاید هرکدام از آن‌ها زیستشان پاسخی است فردی و البته فلسفی به معنای زندگی.

«برونو» انسانی است برآمده از کوهستان. قله نشین.
نظاره گر چون انسان . ثابت قدم و ایستا چون درخت. سرخوش و گریزپا چون حیوان.
مانند درختی می‌زید که اگر در زمین جا به جایش کنی و در جای دیگری بکاری‌اش ضعیف و خم می‌شود. قدرت او در ثابت قدمی‌اش است.

«پیترو» اما در دیگرسو پاسخی دیگر در سر و دل می پروراند. او که از جایی به بعد عشق به فریادش رسیده، پاسخش پویایی و روندگی است.
او که در ابتدا از ارتفاع وحشت دارد و از آن امتناع می‌کند، به مدد عشق (عشقی غیراروتیک) قله های زیادی را فتح می کند. اما دیری نمی پاید که در می‌یابد قله‌ی عشق فتح کردنی نیست. «نه وصل ممکن نیست».
رسیدن ؟ رسیدن یعنی پایان سفر. اما پیترو یک مسافر است که در پی رسیدن نیست. چرا که به خوبی دریافته است که «این ترنم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد… و هیچ ماهی ای هرگز هزار و یک گره رودخانه را نگشوده است».
پس بر می گردد به جایی که از آن آمده بود. به دامنه ها. میان مردم. بر می گردد تا زندگی را جای دیگری پی بگیرد میان لبخند ها…دلتنگی ها…آرزوها.

هشت‌کوه نمایش سفر قهرمانیِ پیترو است. تحول و رشدی که به مدد عشق بدان دست یافت.

اگر فیلم را ندیدید در صورت تمایل ببینید. و نظرات خود را با من به اشتراک بگذارید . با اشتیاق می‌خوانمشان.

✍️سارا جنتی
ما در روانکاوی با واقعیتی عریان و محض سر و کار نداریم. بلکه تنها واقعیت موجود در روانکاوی #واقعیت_روانی است.
منظور این است که آنچه ما در زندگی تجربه می کنیم تنها بخشی از واقعیت است که آمیخته به فانتزی ها و بازنمایی های ماست.
واقعیت روانی همواره بر یک #بازشناسی_غلط استوار است.
اما چاره ای نیست. این تنها واقعیتی است که می توان با آن مواجه بود.
واقعیت تا جایی هست که سوژه چیزی را نمی داند. چیزی نگفته باقی می ماند. واقعیت روانی بر همین فقدان بنا شده. پس آنچه ما تفسیر و تجربه می کنیم چیزی است که می آفرینیمش.

ماهیت #ایگو(من) نیز چنین است. موجودیتی آمیخته با همانند سازی ها و فانتزی ها.

اما در روانکاوی دانش مازادی وجود دارد. دانشی که نزد سوژه است.
رویارویی با #حقیقت_ناخودآگاهی همان مازادی است که ایگو بهای آن را با موجودیت خود می‌پردازد. این همان مواجهه با #امر_واقع لکانی است.

#سیمپتوم نیز چنین است. سیمپتوم تا آنجایی هست که سوژه از حقیقتی بنیادین در باب خویش غافل است. اما به محض آنکه آن حقیقت درون عالم نمادین سوژه ادغام شود، سیمپتوم خود را منحل می کند.

هدف این نیست که ایگو تماما فرو بریزد. احتمالا هیچ گاه به تمامی فرو هم نخواهد ریخت.
بلکه هدف بر ساختن واقعیت است. (گرچه باز هم تنها واقعیت موجود واقعیت روانی است).
هدف دیدن آنچیزی است که مانند هسته، در گلوی فرد گیر کرده است. آنچه از کف می گریزد و تکرار و رنج می آفریند.
به مثال جالبی که ژیژک مطرح می کند بیاندیشیم:
«در کارتون ها می بینیم: گربه ای دیوانه‌وار موش را تعقیب می‌کند. بی توجه به پرتگاهی که در جلوی اوست. اما حتی هنگامی که زیر پایش خالی می شود گربه نمی افتد و همچنان به دنبال موش می دود. تنها زمانی سقوط می کند که پایین را نگاه می کند و می‌بیند که در هوا ایستاده است».

✍️سارا جنتی
#فانتزی پاسخی است به پرسش «چه می‌خواهی‌ ‌ِ» دیگری. پاسخ به معمای میل او و فقدان حاضر در دیگری.
فانتزی مختصات میل ما را فراهم می‌کند و چهارچوبی می‌سازد که مارا قادر می کند تا چیزی طلب کنیم.
فانتزی بازنمایی ذهنی از تحقق یک میل نیست بلکه در فانتزی میل برساخته می شود.
دو نوع #تراژدی وجود دارد:

۱_ نرسیدن به آنچه که می خواهیم.

۲_رسیدن به آنچه که می خواهیم.

«ژیژک»
#پول_در_روانکاوی_۱

روانکاوی شدن را می خواهم اما نمی خواهم!

شاید بیراه نباشد اگر بگوییم یکی از اصلی ترین و بزرگترین دغدغه‌های افرادی که به روانکاو مراجعه می کنند #پول است.
موضوع پول در ارتباط با روانکاوی، اولین بار در زمانِ تصمیم برای شروع جلسات و بر سر توان برای پرداخت آن مطرح می شود. با بیان جملاتی از این دست: «دوست دارم جلسات را شروع کنم اما هزینه اش زیاد است…».

بدون شک ممکن نیست شرایط ناگوار اقتصادی را نادیده گرفت.
با این وجود پول یکی از اصلی ترین #مقاومت ‌های افراد برای شروع جلسات است.
مهم ترین دلیل‌ِ این مقاومت، دشواری خود جلسات تحلیل است.
پذیرش نظم و تعهد به جلسات آسان نیست. اینکه بپذیری قرار است ماه ها و حتی سالها بر سر نظم مشخصی از خودت بگویی و با خودت چشم در چشم شوی آسان نیست.
دشوار است بروی بنشینی روبه روی کسی که نمی شناسی‌اش و بگویی چیزهایی هست در مورد خودم که نمی دانم! ( موضوعی که عمدتا وسواسی ها تا ماه ها و سالها از پذیرشش سر باز می زنند).
علاوه بر آن دیدن تناقضات ، نفرت ها و عشق های نهان، اشتیاق بالایی می طلبد.
و دقیقا موضوع همین اشتیاق است. اینکه کدام اشتیاق پیروز می شود؟

موضوعی که فرد را برمی‌انگیزاند تا جلسات تحلیلش را شروع کند هرچه که باشد احتمالا بخشی از #ژوئیسانس اوست.
چیزی که او به هیچ روی مایل به برهم خوردنش نیست.
گرچه اظهار خودآگاهانه‌ی فرد معمولا به این صورت است که «واقعا از این وضع خسته شده ام» اما در عمل کاری برایش نمی کند. تغییری در وضع موجود ایجاد نمی کند.
و معمولا دلایل منطقی و عاقلانه ای هم برای این گرفتار آمدن در بن‌بست ارائه می دهد.
نکته این است که تعارضات زیادی هست بین آنچه فرد می گوید که می خواد با آنچه که انجام می دهد یا به تعبیر #لکان: فرد همیشه آنچه را که می گوید می خواهد، حقیقتا نمی خواهد.
(گرچه بسته به مقاومت‌ها عموما خود او به تنهایی قادر به دیدن این تناقضات نیست).

نتیجه اینکه هزینه ی زیاد جلسات گرچه دلیل خوب و قانع کننده ای برای نرفتن به جلسات تحلیل است اما این تمام ماجرا نیست.
دلایل خوب و منطقی ممکن است صادق باشند اما بحث بر سر #میل است. و وفاداری فرد به ژوئیسانس.

وضع موجود(علت مراجعه به روانکاو) گرچه کلافه کننده است اما کارکرد دارد. مثلا نظمی آزار دهنده را حفظ می‌کند!
آنالیزان نمی خواهد از ژوئیسانس رهایی یابد بلکه می خواهد ژوئیسانس با همان نظم پیشینش کار کند.

ادامه دارد…

✍️سارا جنتی
#پول_در_روانکاوی_۲

پول در یک سطح وسیله ای برای تأمین نیازهای ضروری است اما پول فقط این نیست.

پول در سطحی دیگر گاهی #قدرت است. وسیله ای که با آن می‌توانیم میل خود را حاکم کنیم. زور بگوییم. در رقابت ها پیشی بگیریم…
و گاهی #عشق و محبت است. وسیله ای که با بخشیدنش ( مثلا خرید هدیه) می توان محبت را نشان داد و یا با گرفتنش می توان فهمید دوست داشتنی هستیم.

پول معمولا در تداوم فانتزی ها هم نقش بازی می کند.
#فانتزی کمک کردن، مادر بودن، در حاشیه بودن، دوم بودن، دیده نشدن و… .
فرد به وسیله ی پول، خودش و دیگران را در این جایگاه‌ها قرار می دهد.

مفاهیم استعاره ای پول در جلسات روانکاوی نیز حضور دارند.
چرا معمولا آنالیزان از درخواست روانکاوش برای پرداخت هزینه ی جلسه ی فراموش شده یا کنسل شده بر می‌آشوبد؟
چرا علی رغم توافق اولیه ، آنالیزان از روانکاو می خواهد این دفعه استثنا قلمداد شود؟

شاید آنالیزان می خواهد روانکاو به او ثابت کند دوستش دارد و بدون پرداخت پول هم حاضر است برایش وقت بگذارد ( گویی مادری برای کودکش).

یا ممکن است از نیازمندی روانکاو به پول خشمگین شود (روانکاو به مثابه ی مادری بدون فقدان درک می شود).

یا از یادآوری قانون آزرده شده است و آن را تحمیل میل روانکاو می داند و به مبارزه با آن بر می خیزد (مثل تلاش کودک برای نگه داشتن مدفوع در مخالفت با میل مادر)

و یا چندین احتمال دیگر که هر کدام در بستر تحلیل فردی هویدا خواهد شد.

در مجوع پرداخت هزینه های جلسات روانکاوی می تواند تجربه ی #اختگی باشد. تجربه ی #فقدان.
همچنین تجربه ی از دست دادن برای به دست آوردن.
تجربه ای دردناک اما ضروری که لازم است روانکاو با فرصت دادن به آنالیزان به او برای تحلیل و دیدنش کمک کند.

پی‌نوشت: هر آنالیزان تحلیل منحصر به فرد خودش را می طلبد و دلیل و قانون کلی ای وجود ندارد.
موارد فوق از باب مثال ذکر شدند.

✍️سارا جنتی
اصطلاح «روانکاوی پذیرنده» مشخص می‌کند که این بیمار است که شروع به پرسشگری در مورد سیمپتوم خود می‌کند و‌کار را به عهده می‌گیرد و بخش عمده ای از آن را انجام می‌‌دهد.
این وضعیت با اصطلاح «روانکاوی شونده» در تضاد است. اصطلاح اخیر شکل منفعلی دارد و حاکی از آن است که بیمار موضع چندان فعالی در فرآیند روانکاوی ندارد.

از منظر لکان، روانکاو ، روانکاوی پذیرنده را روانکاوی نمی‌کند. این خود روانکاوی پذیرنده است که روانکاوی می کند.
فروید معنای زندگی را به پرسش گرفت نه اینکه بگوید زندگی معنایی ندارد بلکه بگوید زندگی تنها یک معنا دارد که در آن میل متضمن مرگ است. «لكان »

برای لکان سرنوشت میل در انسان به نحوی رهایی ناپذیر با تجربه های عمیق او از ترس گره خورده است. میل و مرگ به شکل تنگاتنگی در هم تنیده هستند .
اختگی جایی است که سوژ میتواند از پیوند خودشیفته وار با میل بیرون بیاید.
و روانکاوی فرصتی است تا آنالیزان اختگی خود را ببیند و آن را تجربه کند.
#چرا فرصت هایمان را از دست می‌دهیم؟

از دست دادن فرصت ها با قصدیتی ناخودآگاه، یکی از انواع خودویرانگری است.
یک توضیح برای خود ویرانگری به والدینی مرتبط است که به‌طور نامحسوس پیامی گیج‌کننده ارسال می‌کنند: تنها در صورتی که شکست بخوری، دوست داشته خواهی شد!

در حالی که در بیشتر خانواده‌ها، موفقیت‌ها جشن گرفته می‌شوند، در برخی دیگر، به‌نظر می‌رسد که عشق والدین فقط زمانی در دسترس است که فرد در حالت استیصال و بیچارگی، آسیب‌دیده و رنج‌کشیده باشد.
زمانی که بیمار می‌شویم یا مورد زورگویی قرار می‌گیریم، طرد یا تحت تعقیب هستیم، والدین سخت‌گیر و سرسخت ناگهان نرم می‌شوند. چه انگیزه‌ای قوی‌تر از این برای به‌هم ریختن زندگی‌مان وجود دارد، وقتی باور کنیم که ممکن است به این وسیله سرانجام عشقی را به‌دست آوریم که همیشه آرزویش را داشته‌ایم؟
ما فرصت‌های خود را نابود می‌کنیم، زیرا در سطحی عمیق، این فرصت‌ها اساساً فرصت به‌نظر نمی‌رسند، بلکه نویدبخش تنهایی‌اند و تنها شکست می‌تواند عشق را به ارمغان آورد.

https://www.tgoop.com/psychoanalysis_pathway
روانکاوی تحلیل ناخودآگاهی است. شاید اغلب کسانی که با روانکاوی همسو هستند با چنین جمله ای موافق اند. اما درک این جمله در عمل دشوار است.
اغلب تصور می کنیم ناخودآگاهی بخشی از ذهن من است که من می توانم با درون نگری ای ژرف بدان دست یابم. اما چنین نیست.
ناخودآگاهی ناخودآگاهی است. نمی توان با خویشتن نگری بدان رسید. ممکن نیست.
تنها می توان در جریان روانکاوی تجربه اش کرد.

آگاهی از #ناخودآگاهی بر خلاف آنچه اغلب می پندارند نه هدف روانکاوی است نه دستاورد خاصی دارد. هدف تجربه ی ناخودآگاهی است. و از آن مهمتر، تجربه ی شکافی که بین من و دیگری ای که گویی در من است.
تجربه ی ناخودآگاهی با آگاهی از آن متفاوت است. تجربه از جنس دانش و دانستن و فهمیدن نیست. از جنس مواجهه و دیدن است. چیزی که بر بدنت می نشیند. حتی اگر نتوانی در مقام توضیح به کلام در آوری اش.

✍️سارا جنتی

https://www.tgoop.com/psychoanalysis_pathway
#خاطرات_پوشان و #نشخوار_فکری

بسیاری از ما خاطرات زیادی از یک دوره ی بسیار مهم زندگی خود نداریم و از آن تنها چند لحظه ی پیش پا افتاده را به یاد می آوریم.

به باور فروید، خاطراتی که تاثیر عاطفی زیادی بر ما داشته اند توسط یکسری خاطره ی دیگر پوشیده می شوند تا ما آن ها را به یاد نیاوریم. گرچه خاطرات فراموش شده از بین نرفته اند.

در مورد فکر نیز چنین است.

گاهی خیالت روزمره و فکر کردن به امور کم اهمیت اما سمج چنان به ذهن ما یورش می آورند که گویی هیچ تسلطی به آن ها نداریم.
همان چیزی که به آن نشخوار فکری می‌گویند.

اما در بسیاری مواقع این فکر ها نیز احتمالا حجابی بر موضوع اصلی هستند.
موضوعی که نمی دانیم چیست! اما احتمالا به قدری غیر قابل پذیرش است که با سرکوب مواجه شده است.

یادآوری اش ضرری ندارد: با فکر کردن و درون نگری نمی توان به ناخودآگاهی راه یافت و خاطرات پنهان شده یا فکر گریخته از آگاهی را یافت.

✍️سارا جنتی

https://www.tgoop.com/psychoanalysis_pathway
غذا -در روان ما- صرفا غذایی نیست که می بلعیم.
همانطور که افعال «خوردن» و «بلعیدن» صرفا به غذا تعلق ندارند.
ما چیز های زیادی را می خوریم. غصه می خوریم. حرف می خوریم. خشم خود را فرو می‌خوریم. حتی گاهی می خواهیم از شدت علاقه، محبوبمان را ببلعیم (بخوریم).

پس غذا می تواند به صورت استعاری جانشین چیز دیگری شود.
در تحلیل فرد مبتلا به «پر خوری عصبی» باید دید این استعاره برای او چگونه عمل می‌کند.
ممکن است فردی غذا بخورد تا مبادا شخص دیگری را (در فانتزی) زنده زنده ببلعد. یا مبادا حرفی را به زبان براند.
غذا ممکن است جانشین عشق نیز باشد. غذا می خورد تاعشقی را که فکر می‌کند از آن محروم است دریافت کند.

پس فرد صرفا غذا را نه، بلکه «…» را می خورد. باید دید در گفتار آنالیزان غذا به چه چیزی ارجاع می دهد و این جای خالی با چه چیز یا چیزهایی پر می‌شود.

✍️ سارا جنتی

https://www.tgoop.com/psychoanalysis_pathway
آنگونه که روانکاوی آشکار می کند آدمی دچار تناقضات زیادی است. تقریبا همه ی ما دچار این تناقضاتیم.

مثلا فردی را در نظر بگیرید که باورش این است که پارتنرش باید برایش پول خرج کند. اورا به رستوران ببرد. و هر بار سهم هر دو نفر را حساب کند.

اما در عمل هر بار خودش سهم خودش را حساب می کند چون نمی خواهد «ضعیف» و «وابسته» باشد. اما همزمان از اینکه او برایش خرج نمی کند گِله‌مند است.
او فکر می‌کند اگر پارتنرش برایش خرج کند یعنی ارزشمند است. اما در عمل اجازه‌ی تحقق این امر را نمی دهد. چرا؟ نکند نمی خواهد ارزشمند باشد؟

نمی دانیم. شاید.
اما چرا کسی ممکن است بخواهد که ارزشمند نباشد؟ به عبارت دیگر صحنه را طوری رقم بزند که در عمل ارزشمند نباشد؟

فانتزی ناخودآگاه!
یعنی قصه‌ای که فرد در مورد جایگاه خودش در ارتباط با جهان و آدم‌ها در ناخودآگاه دارد و بی‌آنکه بداند به صحنه ی نمایش می آوردش.
ما اغلب در حال پیاده سازی فانتزی هامان هستیم تا بتوانیم با خیال راحت در نقش قربانی، فردی تحقیر شده، فردی در حاشیه یا حتی یک قهرمان باشیم و از این امر گلایه کنیم.

یادآوری:
تبیین های ارائه شده در روانکاوی نه قطعیت دارند و نه عمومیت. مفهوم فانتزی فقط و فقط در جلسه ی روانکاوی (آنهم بدون شفافیت) قابل بررسی است. فانتزی های ناخودآگاه را نمی توان حدس زد یا حتی فهمید. کار روانکاو هم فهمیدن فانتزی آنالیزان نیست. چه برسد به اینکه قرار باشد آنالیزان آن را بفهمد.
آنچه در اینجا می آید فقط از این روست که پیچدگی های آدمی را دریابیم و از خود بپرسیم این کیست در من که نمی شناسمش؟

✍️سارا جنتی

https://www.tgoop.com/psychoanalysis_pathway
2025/01/10 14:26:47
Back to Top
HTML Embed Code: