Telegram Web
در شرایط بحرانی مانند جنگ، مردم واکنش‌های روانی متفاوتی از خود نشان می‌دهند. برخی دچار ترس می‌شوند، برخی خشمگین‌اند، برخی سکوت می‌کنند یا سردرگم‌اند، و برخی ممکن است واکنشی نداشته باشند. این تفاوت‌ها طبیعی و مرتبط با ویژگی‌های فردی، پیش‌زمینه‌های روانی و سطح تاب‌آوری افراد است.

روان‌شناسی بحران تأکید می‌کند که همدلی متقابل میان مردم، نقش مهمی در حفظ سلامت روان عمومی و جلوگیری از شکاف‌های اجتماعی دارد. زمانی که جامعه بتواند واکنش‌های گوناگون را بدون قضاوت بپذیرد، ظرفیت عبور از بحران افزایش پیدا می‌کند.

در مقابل، سرزنش کردن دیگران، برچسب زدن یا دوقطبی‌سازی فضای جامعه، اضطراب جمعی را افزایش داده و انسجام اجتماعی را تضعیف می‌کند.

در چنین شرایطی، بیش از هر زمان دیگر به درک متقابل، گفت‌وگوی بدون پیش‌داوری، و احترام به احساسات گوناگون مردم نیاز داریم. همدلی، به معنای انکار واقعیت یا بی‌موضعی نیست، بلکه یکی از پایه‌های بلوغ روانی و اخلاقی در مواجهه با بحران است

همدلی در بحران یک ضرورت است.

#ختائیلر_فرناز
نمی دونم رو چه حسابی می گن بی خبری خوش خبری!

بی خبری حناق میاره
سخت و هولناک اما شکوهمند است
که یکدیگر را وقت مخاطره و تردید هم دوست بداریم در قعر دنیایی که فرو میباشد و در تاریخی که زندگی انسان پشیزی نمی ارزد
سلام عزیزان
ما خوبیم
همه چیز خوب است
اما تو باور نکن
داستان اسطوره ای

در شهری کهن به نام اوروک ، شهری پرشکوه و پررونق، مردی به نام گیلگمش فرمانروایی می‌کرد. گیلگمش نیمه خدا و نیمه انسان بود، مردی با قدرتی فراانسانی، اما در عین حال دلی پرغرور و خودخواه داشت. او به تنهایی بر تخت پادشاهی تکیه زده بود و قانون‌ها را مطابق میل خود می‌ساخت.

مردم شهر اوروک از فرمان‌های سخت‌گیرانه و بی‌رحمانه‌ی او به تنگ آمده بودند. گیلگمش هیچگاه به خواسته‌ها و دردهای مردمش توجه نمی‌کرد؛ او در پی قدرت و جاودانگی بود، گویی که می‌خواست از گذر زمان و مرگ فرار کند.

خدایان که از این رفتار خشن و نادیده گرفتن قوانین ناراحت شده بودند، تصمیم گرفتند موازنه‌ای برقرار کنند. آن‌ها مردی وحشی و نیرومند به نام انکیدو‌آفریدند؛ انسانی که به طبیعت پیوند داشت و آزاد و بی‌پروا بود.

انکیدو در ابتدا دشمن گیلگمش بود؛ هر دو مردان نیرومندی بودند و در مقابل یکدیگر ایستادند، اما در نبردی سخت، درک کردند که دشمن اصلی درون خودشان است. این دو به جای دشمنی، به دوستی عمیقی رسیدند که زندگی هر دویشان را تغییر داد.

گیلگمش و انکیدو دوستی عمیقی یافتند که همچون دو نیمه یک کل بودند. با هم پیمان بستند تا با هیولاها و چالش‌های بزرگ روبرو شوند و نام خود را جاودانه کنند.

آن‌ها نخست به جنگ هودو، غول جنگل رفتند؛ هیولایی که مردم را می‌ترساند و سایه‌ای سنگین بر شهر اوروک افکنده بود. مبارزه سخت و جانانه بود، اما دوستی و شجاعتشان باعث پیروزی شد.

پس از آن، خدایان از این قدرت و دلاوری نگران شدند و گاو آسمانی را به زمین فرستادند تا گیلگمش را مجازات کنند. گیلگمش و انکیدو باز هم در برابر این تهدید ایستادند و نبردی بزرگ آغاز شد.

اما سرنوشت تلخ بود: انکیدو در این نبرد زخمی شد و بیماری سختی به سراغش آمد. مرگ نزدیک بود.

گیلگمش غرق در اندوه و ترس شد. برای نخستین بار، او با حقیقت نهایی زندگی روبرو شد: مرگ، که نمی‌توان از آن گریخت.

بعد از مرگ انکیدو، گیلگمش دیگر مثل قبل نبود. قلبش سنگین بود و به دنبال پاسخی برای پرسش بزرگ زندگی می‌گشت: «چگونه می‌توانم از مرگ بگریزم؟»

او تصمیم گرفت به دنبال راز جاودانگی راهی سفر شود. راهی شد به سوی سرزمین‌های ناشناخته، عبور از کوه‌ها و دریاهای تاریک، جایی که هیچ‌کس جرأت نداشت پا بگذارد.

در این سفر پرمخاطره، با موجودات اسرارآمیزی روبرو شد و از آن‌ها دانش‌های پنهان و حکمت‌های عمیق گرفت. بالاخره به ملاقات مردی جاودانه به نام اورمزد رسید که به او گفت:

«هیچ انسانی نمی‌تواند از مرگ فرار کند، اما جاودانگی در چیز دیگری است؛ در کاری که به یادگار می‌گذاری، در دوستی و عشقی که می‌بخشی، و در دانایی که به نسل‌های بعد منتقل می‌کنی.»

گیلگمش این سخن را پذیرفت. بازگشت به اوروک، اما دیگر آن پادشاه مغرور و خودخواه نبود. او حالا به فردیتی کامل‌تر و معنایی عمیق‌تر رسیده بود.

#ختائیلر_فرناز
@qodrattaqeer
قــدرت تــغــیــیــرر...
داستان اسطوره ای در شهری کهن به نام اوروک ، شهری پرشکوه و پررونق، مردی به نام گیلگمش فرمانروایی می‌کرد. گیلگمش نیمه خدا و نیمه انسان بود، مردی با قدرتی فراانسانی، اما در عین حال دلی پرغرور و خودخواه داشت. او به تنهایی بر تخت پادشاهی تکیه زده بود و قانون‌ها…
در آغاز داستان، گیلگمش نمادِ من egO است: قدرتمند، مغرور، کنترل‌گر و جدا از دیگران. او هنوز به سایه‌ی خود آگاه نیست. مردم از او می‌ترسند چون بخش انسانی و عاطفی وجودش هنوز توسعه نیافته. گیلگمش هنوز وارد سفر فردیت نشده و از ناخودآگاه فاصله دارد.

انکیدو نماینده‌ی #سایه می باشد یعنی بخش طبیعی، غریزی، ناپذیرفته و سرکوب‌شده‌ی روان گیلگمش. انکیدو از دل طبیعت می‌آید، برهنه و آزاد. ورود او به داستان، ورود نیروی ناخودآگاه به زندگی آگاهانه‌ی گیلگمش است.
وقتی گیلگمش با او مواجه می‌شود و به دوستی‌اش تن می‌دهد، در واقع قدم اول برای پذیرش سایه و آغاز فرآیند فردیت را برمی‌دارد.

پیوند دوستی گیلگمش و انکیدو، نماد ادغام سایه است. این اتحاد، تعادل روان را آغاز می‌کند. قهرمان دیگر تنها نیست؛ اکنون بخشی از خودش را که قبلاً انکار می‌کرد، در آغوش گرفته است. این لحظه‌ای مهم در مسیر رشد درونی است.

مبارزه با هیولای جنگل (هودو) و گاو آسمانی، نشان‌دهنده‌ی مقابله با جنبه‌های تاریک و چالش‌برانگیز روان و زندگی است. این مرحله همان آزمون ها در مسیر رشد است؛ همان چیزی که یونگ از آن به عنوان «سفر در ناخودآگاه» یاد می‌کند.
این آزمون‌ها برای شکستن غرور و ساختن بلوغ روانی قهرمان لازم‌اند.

ادامه دارد…
قــدرت تــغــیــیــرر...
در آغاز داستان، گیلگمش نمادِ من egO است: قدرتمند، مغرور، کنترل‌گر و جدا از دیگران. او هنوز به سایه‌ی خود آگاه نیست. مردم از او می‌ترسند چون بخش انسانی و عاطفی وجودش هنوز توسعه نیافته. گیلگمش هنوز وارد سفر فردیت نشده و از ناخودآگاه فاصله دارد. انکیدو نماینده‌ی…
مرگ انکیدو لحظه‌ی بسیار مهمی است: گیلگمش با مرگ، فناپذیری و رنج وجودی روبرو می‌شود. این یک بحران روانی جدی است. گیلگمش در غم فرو می‌رود و برای نخستین‌بار، مرز انسان بودن را تجربه می‌کند.
در روانشناسی #یونگ، این مرحله «فروپاشی کهن‌الگوی خود برتر» است. قهرمان درمی‌یابد که نیمه‌خدایی‌اش هم او را از مرگ نمی‌رهاند.
وضعیتی تلخ و فرساینده ای برای همه ما پیش امد و متاسفانه ممکن است ادامه داشته باشد.اما بهتر است از آرامشی که ممکن است کوتاه، موقت، ناپایدار و حتی دودشدنی باشد،ولی در لحظه داریم، بهره ببریم.

به قول این جمله ی زیبا که منبع مشخصی براش ندیدم
«زنی در آشپزخانه‌ای تاریک، با دو شمع، سوپ چغندر می‌پزد. او جنگ را شکست نمی‌دهد، فقط با آن سازگار می‌شود.»

@qodrattaqeer
خدا رو شکر که دغدغه مجازی باز شد عشق ابدی

اما بعد از عشق ابدی، یه دغدغه‌ی جدید به لیست‌مون اضافه شده:

«کی تو اون دوازده روز جنگ زنگ زد؟
کی پیام داد؟
کی گفت حواسم بهته؟
کی اصلاً نپرسید زنده‌ای یا نه؟»


همون دوست واقعی‌ته
همون فلانی که همیشه می‌گفت پشتتم
همون که هیچ‌وقت نبود…
اون و ول کن ، این بچسب

بابا اینقدر ماجرا رو فلسفیش نکنید .
آدم‌ها تو جنگ هم ممکنه تو شوک باشن، تو ترس باشن، تو سکوت خودشون باشن.
همه‌چیز همیشه سیاه یا سفید نیست.

@qodrattaqeer
قــدرت تــغــیــیــرر... pinned «بادرود و احترام جهت دریافت وقت مشاوره لطفا به این آیدی @Change_consultant پیام ارسال نمایید. مشاوره ها فقط به صورت حضوری یا تلفنی می باشد. و مشاوره به صورت چت انجام نمی گیرد.»
قــدرت تــغــیــیــرر... pinned «وضعیتی تلخ و فرساینده ای برای همه ما پیش امد و متاسفانه ممکن است ادامه داشته باشد.اما بهتر است از آرامشی که ممکن است کوتاه، موقت، ناپایدار و حتی دودشدنی باشد،ولی در لحظه داریم، بهره ببریم. به قول این جمله ی زیبا که منبع مشخصی براش ندیدم «زنی در آشپزخانه‌ای…»
قــدرت تــغــیــیــرر...
داستان اسطوره ای در شهری کهن به نام اوروک ، شهری پرشکوه و پررونق، مردی به نام گیلگمش فرمانروایی می‌کرد. گیلگمش نیمه خدا و نیمه انسان بود، مردی با قدرتی فراانسانی، اما در عین حال دلی پرغرور و خودخواه داشت. او به تنهایی بر تخت پادشاهی تکیه زده بود و قانون‌ها…
داستان گیلگمش در واقع سفر رشد روان انسان است.

در آغاز، گیلگمش نماد انسان مغرور و ناپخته‌ای‌ست که فقط دنبال قدرت است. او هنوز به بخش‌های پنهان و تاریک وجودش آگاه نیست.

وقتی انکیدو وارد زندگی‌اش می‌شود، در اصل سایه‌اش را ملاقات می‌کند. انکیدو نماینده‌ی بخش طبیعی، وحشی و سرکوب‌شده‌ی وجود گیلگمش است. دوستی آن‌ها یعنی پذیرفتن سایه، که اولین قدم در مسیر رشد روانی است.

مبارزه با هیولاها، روبه‌رو شدن با خطرها و خدایان، نشان‌دهنده‌ی آزمون‌هایی‌ست که هر انسان در مسیر شناخت خود باید با آن‌ها روبه‌رو شود.

مرگ انکیدو، شوک بزرگی به گیلگمش وارد می‌کند. این اتفاق، او را با ترس عمیقش از مرگ و فناپذیری روبه‌رو می‌کند. این همان نقطه‌ی بحرانی‌ست که روان انسان را مجبور می‌کند دنبال معنا و تحول باشد.

سفر گیلگمش برای یافتن جاودانگی، در واقع سفر به ناخودآگاه است. او به اعماق وجودش می‌رود تا بفهمد حقیقت زندگی چیست.

وقتی با اورمزد (پیر خردمند) دیدار می‌کند و می‌فهمد جاودانگی جسم ممکن نیست، اما می‌توان اثری ماندگار بر جهان گذاشت، در واقع به کهن‌الگوی «خود» نزدیک می‌شود. خود، مرکز روان و هدف نهایی رشد در نگاه یونگ است.

در پایان، گیلگمش به خانه برمی‌گردد. اما دیگر همان آدم اول نیست. او حالا انسانی پخته‌تر، فروتن‌تر و آگاه‌تر است. این یعنی رسیدن به فردیت؛ یعنی انسان شدن در معنای عمیق کلمه.
اگر کسی رو دوست دارید اجازه ندید دیر بشه
توصیه منو گوش کنید همین حالا ابرازش کنید
فرصت ها خیلی زود می تونه از دست بره
شروع زندگی انقدرام سخت نیست
به هم سخت نگیرید.

@qodrattaqeer
امام حسین ع

برترین بخشش، آن است که پیش از درخواست باشد.

🏴 فرا رسیدن ایام تاسوعا و عاشورای حسینی تسلیت باد
قــدرت تــغــیــیــرر...
#پرسش سلام آیا در واقعه کربلا یا هر واقعه تاریخی دیگر هم می توان افراد را از نظر کهن الگویی بررسی کرد؟ #پاسخ کهن الگوها در روان همه انسان ها وجود دارد و محتویات ناخودآگاه انسان را تشکیل می دهد. در ماجرای کربلا به گونه ای که به دست ما رسیده ( ناخودآگاه…
مراحل سفر قهرمان در کربلا به روایت جوزف کمبل

۱. دنیای عادی
امام حسین در مدینه است، در جهانی ظاهراً آرام اما پر از ناعدالتی

۲. دعوت به سفر
نامه‌های کوفیان و ندای درونی او را به حرکت به سوی حقیقت فرا می‌خواند

۳. امتناع یا تأمل
سنجش موقعیت، مشورت با یاران، درنگ و تأمل پیش از آغاز سفر

۴. عبور از آستانه
حرکت از مکه به کربلا، ورود به قلمرو ناشناخته و بازگشت‌ناپذیر

۵. آزمون‌ها، دشمنان و همراهان
خیانت کوفیان، تهدید سپاه یزید و وفاداری یاران آزمون‌های راه‌اند

۶. نزدیک شدن به غار ژرف
شب عاشورا، آمادگی برای رهایی کامل از خود و روبه‌رو شدن با مرگ

۷. نبرد نهایی
رویارویی با تاریکی در روز عاشورا، ایستادن برای حقیقت حتی به قیمت جان

۸. موهبت نهایی
شهادت و مرگ قهرمان، آگاهی و معنایی زنده برای جامعه و روان جمعی

۹. بازگشت با پیام
بازگشت پیام امام حسین توسط زینب و امام سجاد، و زنده ماندن روایت در تاریخ و دل‌ها

#ختائیلر_فرناز
@qodrattaqeer
قــدرت تــغــیــیــرر...
مراحل سفر قهرمان در کربلا به روایت جوزف کمبل ۱. دنیای عادی امام حسین در مدینه است، در جهانی ظاهراً آرام اما پر از ناعدالتی ۲. دعوت به سفر نامه‌های کوفیان و ندای درونی او را به حرکت به سوی حقیقت فرا می‌خواند ۳. امتناع یا تأمل سنجش موقعیت، مشورت با یاران،…
کربلا فقط یک واقعه تاریخی نیست
در زبان روان‌شناسی اسطوره‌ای، این یک سفر درونی است
روایتی از همان الگویی که جوزف کمبل آن را سفر قهرمان می‌نامد
و در تمام فرهنگ‌ها، ادیان و روان انسان‌ها تکرار می‌شود

در تحلیل کمبل، سفر قهرمان یعنی مواجهه انسان با حقیقت
در جایی از زندگی، هر انسانی با لحظه‌ای روبه‌رو می‌شود که باید انتخاب کند:
سکوت کند یا سخن بگوید، بماند یا برخیزد، مصلحت را برگزیند یا معنا را

کربلا در همین نقطه آغاز می‌شود
امام حسین تنها یک قهرمان تاریخی نیست
او نماد روان انسانی‌ست که از جهان عادی بیرون می‌آید
و به قلمرو تاریکی قدم می‌گذارد
تاریکی‌ای که نه فقط در بیرون، بلکه در درون خود ما هم وجود دارد:
ترس، تردید، مصلحت‌گرایی، وابستگی، بقاطلبی

قهرمان، از این آستانه عبور می‌کند
با رنج، فقدان، تنهایی و تهدید روبه‌رو می‌شود
و با آگاهی، با معنا، با یک حقیقت عمیق‌تر بازمی‌گردد
نه همیشه با پیروزی بیرونی، بلکه با دگرگونی درونی

از نگاه روان‌شناسی تحلیلی و اسطوره‌شناسی، کربلا ساختاری دارد که در ناخودآگاه جمعی ما زنده است
هر بار که انسانی به صدای درونی‌اش وفادار می‌ماند
هر بار که کسی حاضر می‌شود برای حقیقت هزینه بدهد
هر بار که فردی از «امنیت» دل می‌کَند و به‌سوی «معنا» می‌رود
سفر کربلا در روان او تکرار می‌شود

کربلا، فقط روایت شهادت امام حسین نیست
روایت فرآیند فردیت انسان است
سفری از نفس به جان
از ترس به وفاداری
از قدرت به حقیقت

و به همین دلیل، این روایت هرگز کهنه نمی‌شود
چون هر کسی در برهه‌ای از زندگی‌اش
در درون خود، مسیری شبیه به آن را می‌پیماید

#ختائیلر_فرناز
@qodrattaqeer
امام حسین (ع) فرمود: از سوگند زیاد بپرهیزید زیرا سوگند آدمی از چهار خصلت سرچشمه می گیرد:

یا از خواری است که در خود می یابد و او را بر ذلت تصدیق مردمش بر می انگیزد؛

و یا از ناتوانی در منطق است که سوگندها را پرکننده خلأها و پیوندساز سخنان بی ربط خود می کند؛

و یا از بدبینی مردم است که از آنان نسبت به خود سراغ دارد و می داند که سخنش را جز با سوگند نمی پذیرند؛

و یا از آن روست که زبان خود را بی اندیشه به کار می گیرد.

@qodrattaqeer
2025/07/07 03:57:23
Back to Top
HTML Embed Code: