Telegram Web
انتخاب و اکران فیلم کوتاه "کانکس" ساخته‌ی "دینا رضایی" در بخش رقابت اصلی مهم‌ترین فستیوال بین‌المللی فیلم کوتاه معتبر جهان "کلرمون _ فرند" فرانسه...

فیلم "کانکس"، از میان ۸۵۰۰ فیلم ارسالی به فستیوال، در جمع ۶۴ فیلم بخش رقابتی جشنواره پذیرفته شده است.

نویسنده و کارگردان: دینا رضایی
با بازی: یوسف یزدانی

تهیه کنندگان: علی کربم _ شورا رضایی
همکار تهیه کننده: علی مرادی
مدیر تولید: ابوالفضل غلام‌حسینی
مدیر فیلم‌برداری: فرید تهماسبی
صدابردار: مهرداد ابوالقاسمی
تدوین: شاهین سپهری
طراح صدا: نعیم مسچیان
عکاس: فائقه خراسانی
دستیار اول کارگردان: نادره نادری
طراح صحنه: ریحانه اسماعیلیان
طراح لباس: هریکای سهراب‌نژاد
طراح گریم: نیلوفر میرزایی
دستیار اول فیلم‌بردار: یوسف لطیفی
سگ ترینر: مریم یوسفی...

#یوسف_یزدانی
شاعر، نویسنده، بازیگر و کارگردان

از کانال: رقص کلمات در دیگ جوشان_ یوسف یزدانی

آدرس اینستاگرام یوسف یزدانی
https://www.instagram.com/yousefyazdani53
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«آقای بیضایی! تو باید کُشته شوی، بی‌درنگ!»

به بهانه‌ی پنجم دی‌ماه ۱۳۱۷ تولد بهرام بیضائی


#یوسف_یزدانی
نویسنده، بازیگر و کارگردان

از کانال: رقص کلمات در دیگ جوشان-یوسف یزدانی

آدرس اینستاگرام یوسف یزدانی
https://www.instagram.com/yousefyazdani53
«آقای بیضایی! تو باید کُشته شوی، بی‌درنگ!»

به بهانه‌ی پنجم دی‌ماه ۱۳۱۷ تولد بهرام بیضائی

«زندگی، نمایش‌نامه‌ایه که بد نوشته شده... ما به اندازه‌ی این بازی وقت داریم و نه بیش‌تر.»
«از متن نمایش چهارراه»/ نوشته و کارگردانی بهرام بیضائی


استاد عزیز، بهرام بیضائی!جورکش همه‌ی کاستی‌های فرهنگ و هنر و ادبیات این مرز و بوم! تو باید کُشته شوی، بی‌درنگ اما نه به این آسانی! هفت بندت جدا، استخوانت کوبیده و کالبدت در آتش- که این سرنوشت شوم همه‌ی هنرمندان غیررسمی این سرزمین است و همه‌ی کسانی که برای تاریخ و هویت خود- از هر زبان و فرهنگ و قومی که باشند- و برای تمام ارزش‌های بزرگ انسانی، حرمت و عظمت قائل‌اند.
چه خوش‌بخت‌اند دشمنان این سرزمین و قاتلان فرهنگ و هنر این مرز و بوم، و چه نیک‌بخت‌اند همه‌ی آن‌هایی که در صدد نابودی تاریخ این مملکت‌اند، چرا که ما خود پیش از آن‌ها و به آسان‌ترین روش‌ها، به ویرانی حداقل‌ترین آبادی‌های رو به ویرانه‌ی‌مان دست می‌یازیم و خود از مهاجمان بزرگ فرهنگ خود محسوب می‌شویم و چه نگون‌بخت است ملتی که شاهد لکدمال شدن ارزش‌های ملی و قومی و فرهنگی و ادبی و هنری‌اش است و نظاره‌گرِ بی‌چاره‌ و زبان بسته‌ای بر آبادی‌های رو به ویرانش.
دیگران، آن‌هایی که ما مهاجمان فرهنگی‌شان می‌خوانیم و می‌دانیم و از بین برند‌گانِ هویت و اصالتِ اصیل‌مان، آن‌ها بیضایی را می‌ستایند، به او ارزش می‌دهند، برایش یادواره و بزرگداشت می‌گیرند، از داشته‌های عظیمش بهره‌ها می‌برند، حرمتش را نگه می‌دارند و ما این‌جا، در سرزمین مادری‌اش، او و آثارش را تحریم و تحریف می‌کنیم و مورد خشم و غضب و حمله قرارش می‌دهیم تا بیش‌تر و بهتر خفه شود. او که نماینده‌ی عینی ما و زبانِ روزگار و مردم ماست، قبل از هر بیگانه و دشمنی، و فرصت‌طلبانه‌تر از همه‌ی آن‌ها، خود خاموش و فراموش‌اش می‌کنیم. چون تلخ حرف می‌زند و واقعیت‌های واقعی را، بی‌هیچ ترس و لرزی بیان می‌دارد. اگر ژاپنی‌ها به «آکیرا کوروساوا» افتخار می‌کنند، به او و به بودنش در سرزمین‌شان می‌بالند، در عوض ما هر چه بیش‌تر و بهتر در تلاشیم تا بیضایی و همچون او را محکوم کنیم، نفی و بلکه حذف کنیم و خائن درجه‌ی یک ملت و فرهنگ کشورش بنامیم و بدانیم...
وقتی سال ۱۳۸۶ مشغول تحقیق و نگارش کتاب (بابک بیات، آخرین نُت‌ها «زندگی‌نامه‌ی بابک بیات») بودم، برای مصاحبه با بهرام بیضائی، دو بار به خانه‌ی ایشان رفتم. وقتی از علت نساخته شدن فیلم «لبه‌ی پرتگاه» پرسیدم، فیلمی که تا مرحله‌ی پیش تولید رفته بود و بیضائی در بازدید از یکی از لوکیشن‌ها، از دره پرت شده و دست و پایش شکسته بود، با اندوه بسیار گفت: «نمی‌گذارند! اینا اگه ‌یه درخت سبز ببینند، بی‌درنگ دستور قطع کردنش را می‌دهند.»
در هر دو بار به دقت دیدم که چه اندوه بزرگی در چشم‌هاش موج می‌زند و تا چه اندازه از درون شکسته است. بی‌شک برای مردی با این همه اندیشه‌های ناب، این همه دغدغه و فرهنگ پروری و زبان‌آوری، رفتن از ایران و خودتبعیدی کار چندان آسانی نبوده. زمانی که اندیشه‌های بزرگ، تفکرات پیش‌رو و بینش‌های دگرگونه، در حصار تفکرات قرون ‌وسطایی قرار می‌گیرند و آن زمانی که درست اندیشیدن جرم و بلکه گناه و صد البته با تهمت‌هایی بی‌اساس و فرصت‌طلبانه مواجه می‌شود و افراد کوته‌فکر و بی‌اندیشه‌ای که در صدد گسست ارتباط بین اندیشه و صاحبان آگاهی، با مشتاقان و دریافت کنند‌گان آن اندیشه و فکر برمی‌آیند، آیا کسانی چون بیضائی، رفتن را بر ماندن ترجیح نمی‌دهند؟ حال آن‌که بیگانگان او را دعوت می‌کنند تا در دانشگاه‌های آمریکا برای علاقه‌مندان، نمایش در شرق را تدریس کند؟
همیشه آگاهی دشمن درجه‌ی یک حکومت‌های مستبد بوده است چرا که آن‌ها بنیان قدرت و حکومت‌شان را بر اساس جهل و نادانی مردم بنا می‌نهند و قوام و دوام می‌دهند و بیضائی در اکنونیت این ملت، آگاه‌ترین فرد به فرهنگ و هنر و زبان و ادبیات و تاریخِ فرهنگی این ملت است.
بیضائی به عنوان یک انسان، یک اندیشمند، متفکر، نویسنده، محقق و هنرمند، کار خود را کرده و تاثیر خود را بر جامعه و بر نسل همزمان خود و نسل‌های آینده گذاشته است. او پیروز این کارزارِ اندیشیدن و اندیشه‌کُشی است و در این شکی نیست. او فریاد نسلِ بیمار و رنج کشیده و محروم و وامانده در شرایطِ سختِ سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و عاطفی و فرهنگی است. نسلی که ضمیر ناخودآگاه جمعی‌اش به‌ یک باره فرو ریخته و از دست رفته است و دچار اغتشاشات درونی و بیرونی شده است. آیا کسانی که مانع فعالیت‌های فرهنگی او و امثال او شده‌اند، در آینده‌ی امروز، شرمسار بداخلاقی‌ها و تهمت‌های توهین‌آمیز خود خواهند شد؟

(ادامه‌ی مطلب در پایین)
«آقای بیضایی! تو باید کُشته شوی، بی‌درنگ!»

به بهانه‌ی پنجم دی‌ماه ۱۳۱۷ تولد بهرام بیضائی


(ادامه‌ی مطلب بالا)

بیش از ده سال از کوچ و هجرت بهرام بیضائی گذشت، ده سالی که می‌شد آثار فاخر دیگری بر سینما و نمایش و ادبیات ایران افزوده شود، اما بیضائی بعد از سال‌ها فعالیت در حوزه‌ی تئاتر و سینما، به تعبیر خودش تازه متوجه شد شغل ندارد و باید برای گذران زندگی کاری پیدا کند. در مملکتی که میلیاردها میلیارد اختلاس می‌شود، هنرمندی همچون بیضائی برای گذران زندگی و برای شاغل شدن، به آمریکا می‌رود. او که بهرام بیضائی است، شغل ندارد و محتاج است، ما چه؟ از فردا باید دنبال شغلی باشیم!!
چگونه می‌شود کسانی از جنس حماقت و جهالت، از نسل حقارت و شرارت، در فصل جنایت و شقاوت، با چشم‌اندازی از سیاهی و ظلمت، بر نور و روشنایی، بر اندیشه‌های پیش‌رو پیروز باشند؟
گویا این مملکت به بی‌شعوری و بی‌شرمی، به بی‌فرهنگی و دزدی، به افراد نالایق و بی‌هویت، به آن‌هایی که بود و نبودشان تفاوت چندانی ندارد و فقط بیهوده اکسیژن مصرف می‌کنند و ایجاد ترافیک و شلوغی کرده‌اند و تنها کاری که از دست‌شان برمی‌آید، اندیشه‌کُشی است، بیش‌تر نیاز دارد تا به انسان‌های شعورمندی چون بیضائی.
یاد حرف‌های صادق هدایت می‌افتم: «نه تنها خودم را تبعۀ مملکت پر افتخار گل و بول نمی‌دانم بلکه احساس یک جور محکومیت می‌کنم. محکومیت عجیب و بی‌معنی و پوچ. فقط از خودم می‌پرسم، «چقدر بی‌شرم و مادرقحبه بوده‌ام که در این دستگاه مادرقحبه‌ها توانسته‌ام تا حالا لاشه خودم را بکشم!» بهتری و بدتری و اصلاح و آینده و گذشته و همۀ آنها هم در نظرم باز یک چیز احمقانه و پوچ شده. جایی که منجلاب گُه است دم از اصلاح زدن خیانت است. اگر به یک تکۀ آن انتقاد بشود قسمت‌های دیگرش تبرئه خواهد شد. تبرئه شدنی نیست. باید همه‌اش را دربست محکوم کرد و با یک تیپا توی خلا پرت کرد. چیز اصلاح شدنی نمی‌بینم.»
(صادق هدایت/ از میان نامه‌هایش به شهید نورایی)


#یوسف_یزدانی
نویسنده، بازیگر و کارگردان

از کانال: رقص کلمات در دیگ جوشان-یوسف یزدانی

آدرس اینستاگرام یوسف یزدانی
https://www.instagram.com/yousefyazdani53
نگاهی به فیلم «علت مرگ: نامعلوم!»

یوسف یزدانی/ نویسنده، بازیگر و کارگردان


فیلم «علت مرگ نامعلوم» به کارگردانی «علی زرنگار» و تهیه کنندگی «مجید برزگر»، فیلمی به غایت زیبا و ستودنی است که باید از مسئولان سینمایی پرسید علت توقیف سه ساله‌ی این فیلم چه بوده است؟ فیلمی که به جرات می‌توان گفت یکی از ارزشمند‌ترین فیلم‌های این چند سال اخیر سینمای ایران است. «چند مسافر و هر کدام با آرزوها و جهان و زندگی و گرفتاری‌های متفاوت، سوار بر ماشین ون به سمت کرمان می‌روند. اتفاقاتی که در طول مسیر می‌افتد، واقعیت واقعی افراد و دغدغه‌های آن‌ها را بیش‌تر روشن می‌کند...»
وقتی فیلم‌نامه‌ای‌ دقیق و درست نوشته شود و در اصل، فیلم در فیلم‌نامه به کمال برسد، در مرحله‌ی تولید، کارگردان و تک‌تک عوامل، صرفاً نه برای مصور کردن آن یا پر کردن شکاف‌های فیلم‌نامه، بلکه برای متعالی‌تر کردن آن تلاش می‌کنند...

(ادامه در صفحه‌ی بعدی)

#یوسف_یزدانی
نویسنده، بازیگر و کارگردان

از کانال: رقص کلمات در دیگ جوشان-یوسف یزدانی

آدرس اینستاگرام یوسف یزدانی
https://www.instagram.com/yousefyazdani53
نگاهی به فیلم «علت مرگ: نامعلوم!»

(صفحه‌ی ۲)

فیلم چونان رمان «بیگانه»‌ی کامو، بی‌هیچ مقدمه‌ی اضافی و اتلاف وقت، بسیار مدرن شروع می‌شود و هر کدام از کاراکترها در طول فیلم، نه به شکل مستقیم، بلکه ماهرانه پردازش می‌شوند و خود را با عملکردها و رفتار و گاه سکوت‌شان به بیننده معرفی می‌کنند و این نوع شخصیت‌پردازی تا فینال فیلم همچنان ادامه می‌یابد و در پلان‌های پایانی به اوج خود می‌رسد. همان چیزی که در فیلم‌های امروز سینمای ایران، به دلیل ضعف فیلم‌نامه، یک معضل اساسی و مهم به شمار می‌رود، اما فیلم علت مرگ نامعلوم، از هر لحاظ، دقیقاً برخلاف جریان حاکم بر سینمای ایران، فیلمی تا بی‌نهایت ارزشمند و شریف و از جنس سینمای مستقل، بسیار هوشمندانه، تمام عناصر یک فیلم خوب را در خود به نمایش می‌گذارد. فیلمی که ضمن به چالش کشیدن اجتماع آشفته و از درون متلاشی شده‌ی عصر خود، به دور از شعارزدگی، مسیر خود را به درستی پیش می‌رود و تمام عناصرش در خدمت فحوای نهایی آن قرار می‌گیرند و به شکل‌گیری قصد نهایی فیلم به زیبایی کمک می‌کنند.
از دیدگاه اگزیستانسیالیستی، خود انسان است که با انتخاب‌ها و کردار و رفتارش به زندگی معنا و مفهوم می‌بخشد. انسان در هر لحظه‌اش ساخته می‌شود و مسئله‌ی انتخاب و آزادی، بار سنگینی را بر دوش او قرار می‌دهد که با هیچ شی و هیچ حیوانی قابل مقایسه و سنجش نیست و آن بار سنگین «وظیفه‌ی انسان بودن» است. وظیفه‌ی دشواری که مرز میان او و بقیه‌ی موجودات را مشخص می‌کند. فیلم علت مرگ نامعلوم، بیننده را یاد این شعر «شاملو» می‌اندازد که «انسان، دشواری وظیفه است» و این دشواری وظیفه، زمانی به اوج می‌رسد که مسافرِ جان باخته‌ی توی ماشین را طی مراسمی اگر چه فقیرانه، اما به احترام انسان بودنش، به خاک می‌سپارند و حتا یکی از مسافران (با بازی علی‌ثانی‌فر) که پدرش و گاه خودش مُرده‌شویی می‌کرده، همه‌ی آداب کفن و دفن را اجرا می‌کند و در نهایت از این دشواری وظیفه، بغض می‌کند.
فیلم «علت مرگ نامعلوم» به غیر از سکانس مربوط به اتاقک ماشین نیسان و سکانس بازگشت مجدد ماشین ون برای برداشتن کیف پول خاکسپاری شده_ که به زعم بنده اضافی به نظر می‌رسند و نبودشان آسیبی به فیلم نمی‌زد، در بقیه‌ی موارد به لحاظ کارگردانی، فیلمی بی‌هیچ اضافات و خودنمایی‌های شبه‌روشن‌فکرانه که در سینمای امروز ایران مُد شده، چنان به‌جاست که انتخاب درست زوایای دوربین، نوع قاب‌بندی‌ها، انتخاب لنزها، نورپردازی مستند‌وار و فیلم‌برداری هنرمندانه و تدوین روان و به خصوص کات‌های به موقع که دقیقاٌ همان چیزی است که باید، تماشاگر را غرق در قصه و فضای حاکم بر فیلم می‌کند و کاملاً به «مرگ مولف» پایبند می‌ماند و مشارکت تماشاگر را در ساحت ساختاری و محتوایی فیلم به اوج خود می‌رساند تا مخاطب به تفکر و تحلیل شخصی خود برسد. طراحی مینی‌مال صحنه و لباس و حتا مینی‌مال بودن خود فیلم که اتفاقاً برای مخاطب آزار دهنده نیست- همه چنان هستند که تماشاگر نه حضور کارگردان و دوربین را احساس می‌کند و نه مزاحمت‌های فنی دیگر را
و بلکه درگیر خود فیلم می‌شود که همه‌ی این‌ها بی‌شک در مرحله‌ی تولید، مربوط به تلاش و همکاری و تفاهم سازنده‌ی بین تک‌تک عوامل فیلم بوده است.
شاید بشود گفت کاراکتر‌های اصلی فیلم «علت مرگ نامعلوم»، ماشین ون، جاده، کویر و بلکه دلارهایی هستند که برای شکل‌دهی درست به شخصیت‌ها و قصه‌ی فیلم، به نحو احسن وظایف خود را انجام می‌دهند، اما در اصل این بازی بسیار درست و رئال و قابل تحسین تمامی بازیگران فیلم است که به همه‌ی این‌ها ارزش و اعتبار می‌بخشد که به معنای واقعی کلمه تلاش کرده‌اند زندگی در فیلم جاری شود و می‌شود و این یعنی کارگردانی درست.
زنان حاضر در فیلم، نه شعار می‌دهند و نه دنبال ترحم هستند. زن لال و کر در فیلم، مورد ظلم قرار گرفته و به ناچار سکوت کرده است و در تردیدی هولناک است. چون در مقابله با جامعه‌‌ای که زن را موجودی ضعیف می‌پندارد و زبانِ فریادش را بریده است، سرنوشتی جز تسلیم ندارد، اما مشخص است که به زودی عصیان خواهد کرد، درست مثل دختر دانشجویی که پرستاری می‌‌خواند و با دوست پسر خود قصد خارج شدن از ایران را دارند و باید مصائب این مسیر را تحمل کنند، اما او نیز هم رانده شده از طرف جامعه است و هم رانده شده از طرف عشق خود و دچار چنان یاس و اندوه‌ عمیقی است که فقط سکوت می‌کند و لال و کر می‌شود. شاید او گذشته‌ی همان زن لال و کر فیلم باشد...
پیشنهادم به دوستانِ اهل ذوق و هنر، تماشای این فیلم زیباست.


#یوسف_یزدانی
نویسنده، بازیگر و کارگردان

از کانال: رقص کلمات در دیگ جوشان-یوسف یزدانی

آدرس اینستاگرام یوسف یزدانی
https://www.instagram.com/yousefyazdani53
این‌جا به وقت همان همیشگی‌هاست
صدای ما را از رادیو ردیاب می‌شنوید
سر خط خبرها:
«در عصر کولی‌ها
میان تابلوی مونالیزا
خنده‌های ژکوند را جست‌وجو می‌کنیم
پدر خوانده
استفراغ می‌کند کلمات دندانه‌دار را
وسط خیابان
و درختان
پچ- پچ می‌کنند سکوت را...
دورِ باطلِ ما
از امروز تا برای همیشه
هر چه بادا باد...
در ادامه
شما را از پس فردا تا دیروز
به خیابان‌های مسلح شهر می‌سپاریم...»



#یوسف_یزدانی
نویسنده، بازیگر و کارگردان


از کانال: رقص کلمات در دیگ جوشان-یوسف یزدانی

آدرس اینستاگرام یوسف یزدانی
https://www.instagram.com/yousefyazdani53
از رمان "مُرده‌ها همه چیز را می‌دانند"
یوسف یزدانی
نشر گیوا/۱۴۰۳

زندگی را می‌شود تعمیر کرد، اما نمی‌شود تعویض کرد. هر چه در گذشته کرده بودم و هر کار درست یا غلطی از من سر زده بود، همانی بوده که باید مرتکبش می‌شدم؛ چون گذشته قابل تصحیح نیست، اما آینده مال من است و می‌توانم با تصمیمات درست آن را رنگین‌تر کنم. نمی‌خواهم آینده خیلی زود تبدیل به گذشته شود، بی‌آن‌که از آن بهره‌مند شده باشم.

#یوسف_یزدانی
نویسنده، بازیگر و کارگردان

از کانال: رقص کلمات در دیگ جوشان-یوسف یزدانی

آدرس اینستاگرام یوسف یزدانی
https://www.instagram.com/yousefyazdani53
«فریدون شهبازیان» نوازنده، آهنگ‌ساز موسیقی فیلم و ترانه و رهبر ارکستر، متولد ۲۱ خرداد ۱۳۲۱ و درگذشته‌ی ۲۲ دی‌ماه ۱۴۰۳

بخشی از مصاحبه‌ی بنده با زنده‌یاد «فریدون شهبازیان» درباره‌ی بابک بیات
سال مصاحبه: زمستان ۱۳۸۵
از کتاب «آخرین نُت‌ها، بابک بیات»
نویسنده «یوسف یزدانی»
نشر نگاه ۱۳۹۷



#یوسف_یزدانی
نویسنده، بازیگر و کارگردان

از کانال: رقص کلمات در دیگ جوشان-یوسف یزدانی

آدرس اینستاگرام یوسف یزدانی
https://www.instagram.com/yousefyazdani53
بخشی از مصاحبه‌ی بنده با زنده‌یاد «فریدون شهبازیان»


س: آشنايي‌تان با بابك بيات به چه سالي برمي‌گردد و به چه شكلي بود؟
ج: اواسط دهه‌ي چهل، زماني كه به عنوان نوازنده‌ی حرفه‌ای در راديو و در اركسـتر (گل‌ها) فعاليت مـي‌كردم، بـا شـادروان «ايـرج گلسـرخي»، گـروه «كُر» و «اركستر سمفونيك» راديو را تاسيس كرديم که رهبري آن را من بر عهده داشتم، سال‌های ‌45- 44 بود. آن زمان اُپراي تهران فعاليت خود را شروع كرده بود و گروه كُر هم داشتند كه زيرنظر « ئولين باغچه‌بان» كه در واقع رهبر گروه كُر بود، كارش را ادامه مي‌داد و بابك بيات در همان گروه خوانندگي مي‌كرد و صداي تنور مي‌خواند. (صداي تنور صداي مرد است در گروه كُر و در موسيقي اُپرا). اين گروه كُري كه تأسيس كرديم 24 نفر عضو داشت، 12 نفر آن دختر بودند و 12 نفر ديگر پسر كه پس از آزمون وارد اين گروه مي‌شدند. بابك هم به خاطر علاقه‌مندي‌اش به آواز و به خاطر اين كه دوست داشت در راديو بخواند، امتحان داد و پس از قبولي يكي از اعضاي گروه كُر و سمفونيك راديو شد و دوستي ما از آن جا شروع شد، منتها با وقفه‌هاي فراوان. مثلاً چند سال بعد وقتي اين گروه منحل شد و راديو و تلويزيون ادغام شدند، مدتي بابك را نديدم، ولي با هم تماس داشتيم و دوستي‌مان تا لحظات پاياني عمرش ادامه داشت. وقتي هم كه مريض بود، يكي دو بار تلفني با هم حرف زديم. چند بار هم در انجمن آهنگ‌سازان سينماي ايران كه وابسته به خانه‌ی سينما است ‌و ما هر دو در آن عضو بوديم، در روزهاي جلسه ديدمش. بعد كه بابك بستري شد، دورادور از احوالش جويا مي‌شدم. تا اين كه آن روز ناراحت كننده پيش آمد و يكي از دوستان تماس گرفت با من و خبر تأسف‌بار را داد. بسيار متأثر شدم و همان دم رفتم به بيمارستان ايران مهر. تعدادي از اهالي موسيقي هم آمده بودند. راستش يكي دو روزي باورش برايم بسيار سخت بود و غم‌انگيز...
س: بيات موسيقي را اساساً به صورت تجربي ياد گرفته بود و دوره‌هاي آكادميك به صورت رسمي ‌نگذرانده بود و در واقع آدم خودساخته‌اي بوده و...
ج: خودش اين طور گفته؟
س: نه! اما معلوم است. البته خودش هم بارها به اين مسئله اشاره كرده...
ج: خب! بابك اگرچه دانشگاه نرفته بود؛ اما يك دوره ‌آموزش موسيقي را در هنرستان گذرانده بود. زير نظر خانم «ئولين باغچه‌بان». اما بايد عرض كنم خدمت شما كه نوع موسيقي‌اي كه بيات و امثال او كار مي‌كردند، موسيقي اركسترال كمپوزيسيون شده بود. يعني موسيقي‌اي كه نياز به تحصيلات آكادميك دارد كه بابك بي‌آن‌كه به دانشگاه برود به خوبي از عهده‌ي اين كار برمي‌آمد. البته بابك آن زمان‌ها پيش معلمين و اساتيد بزرگی هارموني و اركستراسيون را آموزش ديده بود، اگرچه غيررسمي‌ و غيرآكادميك، به‌خصوص با «محمد اوشال» خيلي كار كرده بود كه اين آموزش‌ها كم از دانشگاه ندارد. اما با همه‌ي اين تفاسير نمي‌توان گفت كه اگر کسی برود دانشگاه مي‌شود يك آهنگ‌ساز. نه! آهنگ‌سازي يك مقوله‌ي ديگري است. نياز به ذوق و قريحه‌ي وافري دارد، تا آهنگ‌ساز بتواند ملودي‌هاي زيبا و تأثيرگذار بسازد... الان خيلي‌ها هستند كه دانشگاه رفته‌اند، چهار پنج تا ليسانس و دكترا هم دارند، اما متأسفانه آهنگ‌ساز نيستند و نشده‌اند، يا كارهاي‌شان به دل نمي‌نشيند و كسي اصلاً به آن‌ها گوش نمي‌كند و اين فرق مي‌كند با كسي كه احساس‌هاي عميق و لطيف و ذوق سرشار دارد و به صورت حرفه‌اي موسيقي كار مي‌كند و ملودي‌هايش هم جذاب و شنيدني است. بابك و خيلي‌هاي ديگر به قول شما آدم‌هاي خود ساخته‌اي بودند و موفق...
س: و حرف آخر؟
ج: حرف آخر اين كه موسيقي مظلوم اين مملكت كارش به جايي رسيده كه همه ازش بهره‌برداري مي‌كنند ‌الاّ خود اهالي موسيقي. كار موسيقي اين مملكت به جايي رسيده كه هر كسي از هر جايي كه وا مي‌ماند، آويزان موسيقي مي‌شود. كساني كه اصلاً محلي از اعراب ندارند و نمي‌دانند موسيقي چه هست. نه حساب و كتابي هست و نه ضوابطي! براي اين كه تكليف موسيقي در اين مملكت روشـن نيست.‌ ای كاش روشـن مي‌شد، جايگاهش معلوم بود. ارزش‌گذاري مي‌شد. آدم‌ها مي‌فهميدند كجاي موسيقي قرار دارند؟ تا حق كسي ضايع نمي‌شد. آرزو مي‌كنم روزي برسد كه واقعاً به هر كسي، به يك هنرپيشه‌ي دسته چندم تلويزيون اين اجازه را ندهند كه بيايد وارد حيطه‌ی موسيقي شود، آواز بخواند و به حريم مقدس موسيقي توهين كند و آخر سر این که خدا رحمت کند بابک بیات را که رفت و از این چیزها راحت شد. امروز بابك رفت، فردا پس فردا هم ما مي‌رويم و... ‌ای كاش جايگاه هر كس و هر هنرمندي معلوم و مشخص مي‌شد و قدر آدم‌ها را قبل از مرگ‌شان بدانيم و به آن‌ها ارزش نهيم و... خسته نباشيد...


#یوسف_یزدانی
نویسنده، بازیگر و کارگردان

از کانال: رقص کلمات در دیگ جوشان-یوسف یزدانی

آدرس اینستاگرام یوسف یزدانی
https://www.instagram.com/yousefyazdani53
از رمان:
«امسال باید مُرده‌ها را سرشماری کنند.»
نویسنده «یوسف یزدانی»
نشر گیوا / ۱۴۰۲


«سارا، در جهانی دیگر تو را خواهم دید، کنار جاده‌ای روشن، تکیه داده به درختی سترون و سبز. آن‌جا تنها نخواهی بود و نخواهم بود. دست در دست هم جاده را خواهیم رفت تا هر جایی که جای ما باشد...»


#یوسف_یزدانی
نویسنده، بازیگر و کارگردان

از کانال: رقص کلمات در دیگ جوشان-یوسف یزدانی

آدرس اینستاگرام یوسف یزدانی
https://www.instagram.com/yousefyazdani53
از رمان "مُرده‌ها همه چیز را می‌دانند"
یوسف یزدانی
نشر گیوا/۱۴۰۳

«مُرده‌ها تا چند ساعت بعد از مرگ، بدن‌شون سرد و شُل می‌شه و رفته رفته پوست، شادابی قبلی‌شو از دست می‌ده. سه روز بعد، اندام‌های داخلی‌ تجزیه می‌‎شن. در پنجمین روز، بدن شروع می‌کنه به باد کردن و نشت خون از دهن و بینی. ده روز بعد از مرگ، رنگ خون سبز می‌شه و توی اعضای داخلی بدن گاز تولید می‌‎شه. چن هفته بعدش، ناخن‌ها و دندونا از بین می‌رن و یه ماه پس از مرگ، بدن شروع می‌کنه به آب شدن.»

#یوسف_یزدانی
نویسنده، بازیگر و کارگردان

از کانال: رقص کلمات در دیگ جوشان-یوسف یزدانی

آدرس اینستاگرام یوسف یزدانی
https://www.instagram.com/yousefyazdani53
ارسالی از طرف خانم بهاره منفرد (داستان نویس)
یکی اعضای محترم کانال رقص کلمات در دیگ جوشان

برداشت کلی بنده از رمان
"امسال باید مُرده‌ها را سرشماری کنند"

کتاب‌تان خیلی برایم مفید و با ارزش بود. هم از این نظر که از کتاب‌تان برای نوشتن کلی آموختم و هم این‌که از این ایده‌ی بکر کلی لذت بردم.
هر صبح با اشتیاق دفترم رو باز می‌کردم و هشت صفحه از کتاب‌تان را می‌خواندم و رونویسی می‌کردم.
داستان خیلی خیلی تازه بود. چقدر ذهن نویسنده باید خلاق باشد که بتواند داستان را با تمام ریزه‌کاری‌ها و ظرافتی که طلب می‌کرد، پیش ببرد بدون این‌که کوچک‌ترین باگی به دست خواننده بدهد. همه چیز کاملاً حساب شده و منطقی پیش می‌رود و منطق داستان کاملاً برای خواننده قابل درک و پذیرش هست‌.
اینکه راوی داستان، اول شخص هست اما تعداد زیادی از شخصیت‌ها آن را روایت می‌کنند هم خودش از ویژگی‌های خاص این رمان هست. توصیف وقایع و صحنه‌ها از دید و زبان هر کدام از کاراکترها و رسیدن به یک نقطه‌ی مشترک در پایان روایت خیلی خیلی استادانه و ناب است.
حس همذات‌پنداری با هر کدام از کاراکترها وجود دارد. مشکلات، غصه‌ها و شکایات هر دو طرف قابل درک و لمس هست.
خواندنش برای هر کسی که می‌خواهد از خواندن یک رمان خوب لذت ببرد و از نثر به‌جا و درستش، لازم است به‌ نظر من.


سپاس از بانو بهاره منفرد


رمان:
«امسال باید مُرده‌ها را سرشماری کنند.»
نویسنده «یوسف یزدانی»
نشر گیوا / ۱۴۰۲


#یوسف_یزدانی
نویسنده، بازیگر و کارگردان

از کانال: رقص کلمات در دیگ جوشان-یوسف یزدانی

آدرس اینستاگرام یوسف یزدانی

https://www.instagram.com/yousefyazdani53
#یوسف_یزدانی
نویسنده، بازیگر و کارگردان

از کانال: رقص کلمات در دیگ جوشان-یوسف یزدانی

آدرس اینستاگرام یوسف یزدانی
https://www.instagram.com/yousefyazdani53
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
برای نهم بهمن ماه ۱۳۲۹، تولد "فریدون فروغی"


نام ترانه "مجسمه"
خواننده "فریدون فروغی"
سال اجرا "اوایل دهه‌ی شصت"
بازخوانی ترانه "مهدی رائین"

انتشار برای اولین بار (این ترانه که به شکل اجرای خانگی است و با ضبط صوت خانگی ضبط شده، تا به حال منتشر نشده است.)


#یوسف_یزدانی
شاعر، نویسنده، بازیگر و کارگردان

از کانال: رقص کلمات در دیگ جوشان-یوسف یزدانی

آیدی یوسف یزدانی
@hichdrhich

آدرس اینستاگرام یوسف یزدانی
https://www.instagram.com/yousefyazdani53
نام ترانه "مجسمه"
خواننده "فریدون فروغی"
سال اجرا "اوایل دهه‌ی شصت"
انتشار برای اولین بار

«آهای، آهای مجسمه/ پاهات به میخِ آهنه/ نونتو دارن می‌خورن/ آبتو دارن می‌برن/ چرا نمی‌گی گُشنمه/آهای آهای مجسمه/ گنگی و چیزی نمی‌گی/ ماتی و هیچ نمی‌بینی/ فقط چشات یه آدمه/ آهای آهای مجسمه»
چه کسی همچون مجسمه نیست؟ چه کسی مجسمه بودن خود را برنمی‌تابد؟ چگونه جامعه و نسلی، ناگهان چنان در رخوت و اضمحلال گرفتار می‌شود که خود را مجسمه‌ای می‌بیند در هر گذری؟ و استیلای سکوت و سرنوشت تلخ را بر خود و دیگران «اجل محتوم» می‌پندارد؟ ما مجسمه‌ای شده‌ایم در کوچه و خیابانی که صاحبان قدرت و دروغ، نان‌مان را می‌خورند، آب‌مان را می‌برند و ما گیج و منگ و مات فقط نگاه می‌کنیم و فریدون، اعتراض و فریادهاش را از آغازین سال‌های دهه‌ی شصت، همچون «شمشیر داموکلس»، بر سرمان، بر سرشان، بر سر خود فرود می‌آورد و خبر از خطر دائمی و تهدید مداومی می‌دهد که نسل و فصلی را گرفتار خواهد کرد.
«هوش‌ت کجاست؟/ گوش‌ت کجاست؟/ سرت کجاست، دلت کجاست؟/ خونه و منزلت کجاست؟/ لخت و پتی، تو هر گذر/ کلاه و تن‌پوشت کجاست؟/ حقتو دارن می‌برن/ مجسمه هوش‌ات کجاست؟»
کدام خانه؟ کدام منزل؟ سیلی بنیان‌کن از جاده‌ای سیاه، در تاریخی سیاه پیش آمد و شباهنگام یقه‌مان را گرفت و نسل و تاریخ و امید و زندگی و فصلی را به ظلمات مبهوتی کشاند و ما مجسمه‌وار ناظری بودیم منفعل. گوش‌مان را پر کردند از اسراری که در صندوقچه‌ای فرسوده، با دست‌های مرگ تعارف ‌شده بود به ما.
«روز و به شب رسوندنو/ روی یه نقطه موندنو/ کاری به کارا نداری/ نقشی تو فردا نداری/ آهای آهای مجسمه/ کجات شبیه آدمه/ این‌که دیگه زندگی نیست/ جهنمه، جهنمه»
چالش‌های بزرگ فریدون در آثارش، فلسفه و سیاست است و ترانه‌ی «مجسمه» را زمانی در خانه‌اش با همراهی یکی از دوستانش اجرا کرده که ممنوع‌الکار بوده اما هنوز برای زندگی کردن، خواندن، نفس کشیدن و اعتراض کردن امید داشته. از لحن و اجرایش با گیتار، هویداست که نمی‌خواهد مجسمه‌ای باشد سر هر گذر و میدانی و بلکه همچنان می‌خواهد بر بودن خود اصرار ورزد و به واخواهی زندگی از دست رفته‌اش برخیزد و بلکه‌تر به واخواهی فریاد و اعتراض نسلی که از مجسمه بودن بیزار است. و اکنون فریدون در اکنونیت فاجعه‌بارمان فریاد می‌زند:
«آهای آهای مجسمه/ تو هم یکی مثل همه/ نونتو دارن می‌خورن/ آبتو دارن می‌برن/ چرا نمی‌گی گُشنمه؟/ آهای آهای مجسمه»
ترانه‌ی «مجسمه» هرگز به صورت حرفه‌ای در استودیو و با موسیقی ارکسترال، توسط فریدون ظبط و اجرا نشد و همانند تعدادی از آثار پخش نشده‌اش، به همان شکل ماکت ماندند و فریدون آرزوی اجرای آن‌ها را حسرت‌وار با خود به زیر خروارها خاک برد. ترانه‌هایی مثل: «چرا نه؟»، «یا علی»، «آزادی کو؟» و... بعدها دوست عزیز و هنرمندم، خواننده، گیتاریست و آهنگ‌ساز فهیم و شعورمند، جناب آقای «مهدی رائین» با یک موسیقی و تنظیم قابل قبول و صدایی به وسعت ترانه، به زیبایی ترانه‌ی «مجسمه» را اجرا کرد و یاد و خاطره‌ی فریدون را گرامی و زنده داشت...


#یوسف_یزدانی
شاعر، نویسنده، بازیگر و کارگردان

از کانال: رقص کلمات در دیگ جوشان-یوسف یزدانی

آیدی یوسف یزدانی
@hichdrhich

آدرس اینستاگرام یوسف یزدانی
https://www.instagram.com/yousefyazdani53
با خودت صلح کن
جنگ خسته‌ات می‌کند
دست‌هایت را ببر بالا
و خودت را به خودت تسلیم کن
صلح
آزادی می‌آورد...
----------
اصنع السلام مع روحك
الحرب تتعبك في هذا العصر
ارفع أيديك و
استسلم لوجودك
السلام يجلب الحرية...



#یوسف_یزدانی
شاعر، نویسنده، بازیگر و کارگردان
ترجمه: مریم_حیدری (ریحان)

کانال: رقص کلمات در دیگ جوشان-یوسف یزدانی

آدرس اینستاگرام یوسف یزدانی
https://www.instagram.com/yousefyazdani53
.
از رمان "مُرده‌ها همه چیز را می‌دانند"
نویسنده "یوسف یزدانی"
نشر گیوا/۱۴۰۳

"وقتی سربالایی زندگی را با هن و هن و زور زدن‌های متوالی بالا می‌روی، تنها چیزی که از خدا می‌خواهی مُردن است، اما در مسیر خوشبختی، همه‌اش عمر طولانی از خدا می‌خواهی..."


ترجمه‌ی آلمانی:

Wenn man den harten Kampf des Lebens mit Mühsal und ständigen Kämpfen erklimmt, ist das Einzige, was man von Gott verlangt, ist der Tod.
Aber wenn man auf dem Weg zum Glück ist, wünscht man sich ein langes Leben.

#Yousef_Yazdani
📚Die Toten wissen alles


ترجمه‌ی انگلیسی"

When you climb the uphill battle of life with hardship and continuous struggles, the only thing you ask from God is death.
But when you’re on the path to happiness, all you want from God is a long life.

#Yousef_Yazdani
📚The dead know everything

مترجم "بهاره منفرد"
سپاس‌گزارم...


#یوسف_یزدانی
نویسنده، بازیگر و کارگردان

از کانال: رقص کلمات در دیگ جوشان-یوسف یزدانی

آدرس اینستاگرام یوسف یزدانی
https://www.instagram.com/yousefyazdani53
2025/02/05 11:13:33
Back to Top
HTML Embed Code: