Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
- Telegram Web
Telegram Web
اندازه‌ی صبر من اگر تا بکنی
در چشم و دلت هزار غم جا بکنی 
دیگر به قضاوتم نخواهی پرداخت
یک‌بار اگر کفش مرا پا بکنی

#صدیقه_اعزازی

@haletoon_khob_basheh
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
همین دو جمله از تذکره الاولیای عطار برای یه عمر زندگی آسوده کافیه:

‏”گفتند داروی دل چیست؟
گفت از مردمان دور بودن...”

@ancient
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عبدالرحمن جامی قرن نهم

@rah_mi_oftam

حیف که این قوم گهر ناشناس
مهره کش سلک امید و هراس
هر چه بر آن نام گهر بسته اند
مهره صفت بر دم خر بسته اند
چند ز تار طمع و پود لاف
بر قد هر سفله شوی حله باف
چند نهی نام لئیمان کریم
چند کنی وصف سفیهان حلیم
آن که به صد نیش یکی قطره خون
ناید از امساک ز دستش برون
نام کفش قلزم احسان کنی
وصف به بحر گهر افشان کنی
وان که به تعلیمگه ماه و سال
شکل الف را نشناسد ز دال
عارف آغاز ازل خوانیش
واقف انجام ابد دانیش
وان که چو از گربه برآید خروش
رو نهد از بیم به سوراخ موش
شیر ژیان ببر بیان گوییش
بلکه دلاورتر ازان گوییش
این همه اندیشه ناراست چیست
این همه آیین کم و کاست چیست
...
@rah_mi_oftam
#عبدالرحمان_جامی
#جامی


@rah_mi_oftam
Forwarded from بیاض | عاطفه طیّه (عاطفه)
اسکندر و مادرش

اسکندر پس از فتح ایران برای کشورگشایی و دیدن شگفتی‌های جهان به سفری دور و دراز می‌رود. پس از دیدن غرایب بسیار از راه بیابان به شهری می‌رسد که پر از باغ و زیبایی‌ است. مردم شهر به استقبال او می‌روند. اسکندر از دیدنی‌های آن شهر می‌پرسد. آنها درختی را نشان می‌دهند که زائران بسیار دارد و از بن آن یک جفت گیاه نر و ماده روییده. گیاه نر روزها زبان باز می‌کند و گیاه ماده شب‌ها. اسکندر همراه مترجمی برای دیدن درخت می‌رود. نزدیک که می‌شوند مترجم می‌گوید، گیاه نر خبر از مرگ زودهنگام تو می‌دهد و می‌گوید دورهٔ پادشاهی‌ات که به چهارده سال برسد هنگام مرگت فرا می‌رسد. اسکندر خاموش و اندوهگین تا نیم‌شب صبر می‌کند که گیاه ماده لب باز کند. گیاه ماده می‌گوید آزمندی تو موجب شد گرد جهان بگردی و کسان بسیاری را بیازاری. اکنون زمانت سپری شده و درنگت در این دنیا کوتاه خواهد بود.
اسکندر در آن لحظهٔ خوفناک که درمی‌یابد برابر مرگ بی‌پناه و ناتوان است نه به گنج‌‌های به رنج گرد آمده‌اش می‌اندیشد و نه به سرزمین‌های بسیارش. مادرش را می‌خواهد.

بپرسید از ترجمان پادشا
که ای مرد روشن‌دل پارسا

یکی بازپرسش که باشم به روم
چو پیش آید آن گردشِ روزِ شوم

مگر زنده بیند مرا مادرم
یکی تا به رخ برکشد چادرم!

و پاسخ درخت: 

چنین گفت با شاه گویادرخت
که کوتاه کن روز و بربند رخت

نه مادرْت بیند نه خویشان به روم
نه پوشیده‌رویان آن مرزبوم

به شهر کسان مرگت آید، نه دیر
شود اختر و تاج و تخت از تو سیر!


(شاهنامه، تصحیح خالقی، جلد دوم از چاپ دوجلدی، ص ۳۲۵)

@atefeh_tayyeh
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from دفتر خیس
اگر در سرنوشتم از، رسیدن هیچ ردی نیست
بگیر از من دویدن را ، بِکُش امید را در من

#سوگل_حسینی

https://www.tgoop.com/soogol62
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
هر که او را به فضل، دسترسی است
پایمال جفای ایّام است

بی‌هنر را ز دستیاری دهر
راحِ راحت، مدام در کام است


🌱راح=شراب،باده،می...

🌱نامه‌های تاج‌الدین اخستان به عماد فقیه کرمانی، به نقل از مُهندات (مجموعه مطالعات فرهنگ، زبان و ادب فارسی در شبه قاره هند)، به کوشش سید عبدالرضا موسوی طبری، ص ۷۷

@rah_mi_oftam
Forwarded from به این زودی‌ها (شرف الدین امیرپور)
یاد تو اتاقی است به جایت،خالی است
رفتی و نیامدی،چه جایت خالی است!
من خسته شدم از اینکه تنها هستم
من خسته شدم از  اینکه جایت خالی است




#شرف_الدین_امیرپور
#رباعی


@be_in_zodiha
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
2025/01/01 01:38:05
Back to Top
HTML Embed Code: