خیلی خوشحالم که رفتهای به جایی که نشانی از این زندگی قلابی روشنفکری تهران ندارد. سعی نکن زیاد شعر بگویی. فریفتهی هیجان و شدت نشو. بگذار همه چیز در ذهنت تهنشین شود. آنقدر تهنشین شود که فکر کنی اصلا اتفاق نیفتاده، زندگی کن تا از یکنواختی بیرون بیایی. اوضاع ادبیات، همان شکل است که بود، مقدار زیادی وراجی و حرف مزخرف زدن و مقدار کمی کار... من که دلم به هم میخورد و تا آنجا که بتوانم سعی میکنم خودم را از شعاع این مقیاسها و هدفهای احمقانه و مبتذل کنار نگه دارم. من به دنیا فکر میکنم، هر چند امید دنیایی شدن خیلی کم و تقریباً صفر است، اما خوبیش این است که آدم را از محدودیت این محیط چهار در دو و این حوض کرمها نجات میدهد و دیگر از اینکه در مراکز حقیر هنری این مملکت مورد قضاوت قرار گرفته است و بدبختانه رد شده است، وحشتی نخواهد کرد. حتی خندهاش خواهد گرفت.
• بخشی از نامهی فروغ به احمدرضا احمدی
• برگرفته از شماره اول «دفترهای زمانه»
• بخشی از نامهی فروغ به احمدرضا احمدی
• برگرفته از شماره اول «دفترهای زمانه»
حواسمون پرت شد و نفهمیدم که هی داریم بزرگتر میشیم. قسطِ وامهامون رو دادیم و نفهمیدیم که داریم بزرگتر میشیم. خونهی بزرگتر اجاره کردیم و نفهمیدیم که داریم بزرگتر میشیم. عاشق شدیم، از عشق ضربه خوردیم، دوباره توی دامش افتادیم، لذتش رو بردیم و نفهمیدیم که داریم بزرگتر میشیم. چه کارها که کردیم و چه کارها که نشد بکنیم توی این زندگی. ما واقعن بزرگ شدیم؛ ولی نفهمیدیم که داریم بزرگتر میشیم.
Forwarded from از اینجا که منم.
گفتنِ «چیزی نیست، همهچیز بهتر میشود»
به کسی که عمیقترین اندوه و فقدان را تجربه میکند، مسخره است.
به کسی که عمیقترین اندوه و فقدان را تجربه میکند، مسخره است.
Forwarded from از اینجا که منم.
برایش نوشت:
«تو زیبایی؛ مثل هنر، شعر، آزادی، نور،
خط لبخندهای عمیق و چشمهای خندان.»
«تو زیبایی؛ مثل هنر، شعر، آزادی، نور،
خط لبخندهای عمیق و چشمهای خندان.»