Telegram Web
تو آخرین انسانی
که ترکم می‌گویی
من چه سعادتمند بوده‌ام

به خانه برگرد
حمام کن و کمی بخواب

بگذار آفتاب زمستانی مزارم را گرم کند
بگذار تنها بمانم با گلهای سپید !

#مصطفی_طلوعی

@mostafa_tolouii

■ شعرخوانی
@Reading_poem
اکنون
کدام یک از ما ساکن است؟
من رفته‌ام؟
من رفته بوده‌ام؟
و آن که می‌رود
اکنون کدام یک از ماست؟
شاید که ما
نسل عبور در تاریکی بوده‌ایم
و جای پاهامان را نیز به خود مبتلا کرده‌ایم.
دیدارهای سخت
و واژه‌هایی که هیچ یک درست
ندانستیم نقطه‌هاشان را کجا باید گذاشت.

 
#محمد_مختاری


■ شعرخوانی
@Reading_poem
و گر که آدمی آرامم نکرد
به ریشه های گیاهان می‌پیوندم
و چشم هایم را
دوباره از دل جنگل می‌گسترم


#محمد_مختاری


■ شعرخوانی
@Reading_poem
نگو کسی به فکرت نیست
و نامت را دنیا از یاد برده است.
شاید دنیا
تویی و من
و نام ما مهم نیست در جریده‌ی عالم
با حروف درشت چاپ شود
همین که جانانه
بر لبی جاری شود
تا ابدیت خواهد رفت.


#عباس_صفاری


■ شعرخوانی
@Reading_poem
ای دریغ از تو
اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من
اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما
اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه‌ی غم را به سنگ
هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ


#فریدون_مشیری


■ شعرخوانی
@Reading_poem
به بهانه‌ی زادروز حسین منزوی بزرگ:


زن جوان غزلی با رديف "آمد" بود
كه بر صحيفه‌ی تقدير من مسوّد بود
زني كه مثل غزل‌های عاشقانه‌ی من
به حسن مطلع و حسن طلب زبانزد بود
مرا ز قيد زمان و مكان رها می‌كرد
اگر چه خود به زمان و مكان مقيد بود
به جلوه و جذبه در ضيافت غزلم
ميان آمده و رفتگان سرآمد بود
زني كه آمدنش مثل "آ"ی آمدنش
رهايي نفس از حبس‌های ممتد بود
به جمله دل من مسنداليه "آن‌ زن"
و "است" رابطه و "باشكوه" مسند بود
زن جوان نه همين فرصت جواني من
كه از جواني من رخصت مجدد بود
ميان جامه‌ی عريانی از تكلف خود
خلوص منتزع و خلسه‌ی مجرد بود
دو چشم داشت، دو "سبز-آبی" بلاتكليف
كه بر دو راهي "دريا-چمن" مردد بود
به خنده گفت: ولي هيچ خوب، مطلق نيست!
زنی كه آمدنش خوب و رفتنش بد بود


#حسین_منزوی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
چیزی در من می‌میرد،
هرقدر که زندگی می‌کنم

باد می‌آید و می‌رود
چیزی به‌جا نمی‌گذارد
مگر گذشتۀ خویش را

گاهی فکر می‌کنم فقط در باد می‌توانی زنده باشی
در گذشتۀ من

انگار تمامِ آشیانه‌های پرندگان
پنجه‌های بازشدۀ مهربانِ دست‌های توست
دست‌هایت را، برای پرنده‌‌ها، جاگذاشته‌ای

ابرها فکرهای مرا به تو می‌پیوندد
به همان دنیایی که در آن
نه تو هستی و نه من
که در آن، تنها، فکرهای سردشده‌مان می‌توانند
همدیگر را ببوسند
دنیای خیال نیز غنیمتی‌ست
وقتی که می‌گویند تو مُرده‌ای

تو کنار رفته‌ای از دنیا
به مرزهایی که شبیهِ غرق‌شدنِ دریا در دریاست
مثلِ این‌که همۀ حرف‌هایت را به گنجشک‌ها گفته‌ای
به جوانه‌ها
به درختان و سایه‌هاشان
به خوشه‌های گندم
تنها زمانی که می‌رسیدند و تَرَک برمی‌داشتند
فکر نمی‌کردی که می‌شود میانِ این‌همه چیز
دست‌ها و چشم‌های تو را پیدا کرد؟
فکر نمی‌کردی که صدای یک رودخانه
بتواند دلتنگیِ ماه و مرا یک‌جا بشوید و
بیاید به صداکردنِ تو؟

تو از آن سوی اگر
انکار کنی زمان را
ما به هم خواهیم پیوست.


#شهرام_شیدایی


▪️شاعران ایران
▫️@iranian_poets_mag
بگذار کسی نداند که چگونه من
به جای نوازش شدن، بوسیده شدن،
گزیده شده‌ام!


#احمد_شاملو


▪️شاعران ایران
▫️@iranian_poets_mag
از همان آغاز
راه ما کمی از هم جدا بود
تو مثل یک شاعر
عاشق بودی
و من مثل یک عاشق
شعر می‌سرودم

هر دو گم شدیم
من در پایان یک رویا
تو در یک شعر بی‌پایان.


#واهه_آرمن


■ شعرخوانی
@Reading_poem
با عطر شیر بر لب و طعم عسل-نمک
می‌نوشمت همیشه، ولی تشنه‌ام هنوز
نام حیات‌بخش تو را نازم
که پادزهر تلخی و ویرانی است
زیرا که چشم‌های تو ایرانی است.


#محمدعلی_سپانلو


■ شعرخوانی
@Reading_poem
دیگر از ماه بگویم
ماهی که میوه‌ی مشترک درخت‌های حیاط ما بود
ماهی که پدرم سحرها می‌شستش
و باز در آسمان رهایش می‌کرد
و ماه
از وقار
نسیم تبسمی
نصیب می‌برد
و ستاره‌های شیدا را
در امتداد نارنج‌ها پرتاب می‌کرد

شاید
ماه
این‌جا
سرنوشت خویش را جست‌وجو می‌کرد
گاهی که با سبزهای حیاط گفت‌وگو می‌کرد.


#شاپور_بنیاد


■ شعرخوانی
@Reading_poem
به تصویر درختی
که در حوض
زیر یخ زندانی‌ست،
چه بگویم؟
من تنها سقفِ مطمئنم را
پنداشته بودم خورشید است
که چتر سرگیج‌هام را
– همچنان که فرو نشستن فواره‌ها
از ارتفاع گیج پیشانی‌ام می‌کاهد –
در حریق باز می‌کند؛
اما بر خورشید هم
برف نشست.
چه بگویم به آوای دور شدن کشتی‌ها
که کالاشان جز آب نیست
– آبی که می‌خواست باران باشد –
و بادبان‌هایشان را
خدای تمام خداحافظی‌ها
با کبوتران از شانه‌ی خود رم داده –


#بیژن_الهی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
تازه پی‌ می‌بریم
که تنهایی
تلخ‌ترین بلای بودن نیست،
چیزهای بدتری هم هست:
دیر آمدن!
دیر آمدن!


#چالز_بوکوفسکی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
زنی که صاعقه‌وار آنک ردای شعله به تن دارد
فرو نيامده خود پيداست که قصد خرمن من دارد
هميشه عشق به مشتاقان پيام وصل نخواهد داد
که گاه، پيرهن يوسف کنايه‌ای ز کفن دارد
کيم؟ کيم که نسوزم من؟ تو کيستی که نسوزانی
بهل که تا بشود ای دوست هرآنچه قصد شدن دارد
دوباره بيرق مجنون را دلم به شوق می‌افرازد
دوباره عشق در اين صحرا، هوای خيمه‌زدن دارد
زنی چنين که توئی، بی‌شک شکوه و روح دگر بخشد
بدان تصوّر ديرينه که دل ز معنی زن دارد
مگر به صافی گيسويت هوای خويش بپالايم
درين قفس که نَفَس در وی، هميشه طعم لجن دارد


#حسین_منزوی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
نه می‌گریزم می‌خواهم
نه می‌توانم بگریزم
ناچار در هوای او هر چیز
مثل هوا زیبا می‌گردد.


#یدالله_رویایی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
برای نگاه کردن به چشم‌های تو
چند قرن آرامش
چند قرن سکوت و فاصله کم دارم
آواز که می‌خوانم
آتشی در آتش می‌پیچد
و مادرم پشتِ در می‌نشیند و با صدای بلند گریه می‌کند
و در صدای لرزانش مدام می‌گوید:
باز خواب او را دیده است
باز خواب او را دیده است.


#شهرام_شیدایی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
از دست نده کسی را
که وقتی اسمت را می‌برد،
گویی مکان امنی را توصیف می‌کند.


#محمود_درویش


■ شعرخوانی
@Reading_poem
آدمها تمام نمی‌شوند
آدمها نیمه‌شب
با همه‌ی آنچه در پس ذهن تو
برایت باقی گذاشته‌اند
به تو هجوم می‌آورند.


#هرتا_مولر


■ شعرخوانی
@Reading_poem
این‌جا یه دورهمی صمیمی و خودمونیه تا توش من‌ و تو از هنر بگیم؛ ادبیات بخونیم، شعر بنویسیم و به نقاشی‌های کمتردیده‌شده نگاه کنیم.
خوشحال می‌شم اگه بهش یه سر بزنی. ⁦(⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠)⁠

@baparzhin
@baparzhin
@baparzhin
درون چشمانت خواهم آرمید
چون میهنی که نزدیک و دور
دوستش می‌داشته‌ایم.


#محمد_مختاری


■ شعرخوانی
@Reading_poem
2024/10/01 05:40:10
Back to Top
HTML Embed Code: