Telegram Web
عکس نخست: سال‌های پیری استاد مصفا و امیربانو (از کانال دکتر نوریان)
عکس دوم: سال‌های میانسالی آن دو بزرگوار (از کانال دکتر یوسفدهی)
عکس سوم: گروه دست‌اندرکاران فیلم دست‌های من. بنده نفر اول از سمت راست.
عکس چهارم: نگارنده در صحنه‌ای از فیلم مذکور
عکس پنجم: خانم نوشابه امیری
فایل آخر: صدای خانم امیری و آیت الله خمینی در آغاز انقلاب

https://www.tgoop.com/rezamousavitabari
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸نقلِ امروز و دیروز نیست. تفاوت فقط این‌جاست که روزگاری در دامنه بودیم و اکنون نزدیک قله‌ایم.

🔸سال ۱۳۸۰ در هفته‌نامۀ مهر نوشتم که صدا و سیما سازمان عریض و طویلی است که بخش‌های مختلفی دارد؛ از جمله واحد تخریب زبان فارسی و..
ریاست وقت سازمان به محکمه شکایت برد. آقای زم پیغام داد که فلانی دفاعیاتش را در خصوص ادعاهایش بنویسد. شانزده صفحه نوشتم اما فرصت قرائت یک خطش را هم به جناب زم که مدیرمسئول نشریه بود ندادند و دادگاه حکم به تعطیلی هفته‌نامه داد.

🔸القصه امسال بودجۀ صدا و سیما سه برابر شد. یعنی از ۸۰۰۰ میلیارد به ۲۴۰۰۰ میلیارد افزایش پیدا کرد. بسیاری اعتراض کردند، اما چه باک؟ یک نفر باید رضایت داشته باشد که دارد.

🔸واحد تخریب زبان فارسی نیز فعال‌تر از گذشته است. دیشب یک لحظه تلویزیون را روشن کردم. سریالی به نام "مستوران" پخش می‌شد. جمله‌ای شنیدم و از هوش رفتم و چون به هوش آمدم آن قسمت را از اینترنت بازبینی و ضبط کردم. براستی چطور می‌توان بی‌نصیب را در معنای بی‌نیاز یا بهره‌مند به کار برد؟ شاه به مسکینی، تسبیحی گران‌بها بخشیده و آن شخص راهی شده تا هدیۀ شاه را بفروشد... ببینید.

https://www.tgoop.com/rezamousavitabari
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸عزیزانی که به شیّاد بی‌آزرم "استاد رائفی‌پور" متذکّر شده‌اند ساواک جلوی ورود علامه اقبال لاهوری را به ایران نگرفت چرا که او پیش از جلوس محمّدرضا بر تخت سلطنت و تأسیس ساواک، وفات یافته بود، بی‌زحمت این ابیات از دیوان اقبال را هم که در مدح رضاشاه پهلوی است به سمع و نظر ایشان برسانند:

کس نداند شرق را تقدیر چیست
دل به ظاهر بسته را تدبیر چیست

آنچه بر تقدیر مشرق قادر است
عزم و حزم پهلوی و نادر است

پهلوی آن وارث تخت قباد
ناخن او عقدۀ ایران گشاد

...من فدای آن که خود را دیده است
عصر حاضر را نکو سنجیده است

کلیات اشعار فارسی مولانا اقبال لاهوری، با مقدمۀ احمد سروش، انتشارات کتابخانۀ سنایی، مثنوی جاویدنامه، ص۳۷۰

https://www.tgoop.com/rezamousavitabari
🔸این ابیات را تقدیم می‌کنم به جناب پیمان جبلی رئیس صدا و سیمای جمهوری اسلامی که با جیب‌بری از مردم مظلوم و تهی‌دست ایران و هزینۀ روزانه صد میلیارد تومان، این دستگاه انتشار کذب و کبر و کین را اداره می‌کند و اخیراً در واکنش به تعطیلی شبکۀ من و تو گفته است: آن‌ها رفتنی‌اند و آنچه که باقی می‌ماند ما هستیم چون ریشه داریم.

نه ماهواره دارم و نه علاقه‌ای به مرحوم "من و تو" اما مطمئنم مطابق همان آیه‌ای که ایشان اشاره کرده (..فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً) نه این صدا و سیمای مهوّع و بی‌مخاطب ماندنی است، نه کارفرمایش و نه پیمانکارش که جناب پیمان جبلی باشد.

گرچه چرخ از جفا نمی‌ماند
دور، دست شما نمی‌ماند

از قضا فرصتی به دست آمد
فرصتی -از قضا- نمی‌ماند

از كسان ماند اثر ولی ز شما
اثری هم به جا نمی‌ماند

بشكند كشتی از تلاطم بحر
به خدا ناخدا نمی‌ماند

آن كه پشتش هزار نفرين است
بعد از اين با دعا نمی‌ماند

آدمِ برفی است حضرت ما
گرم شد چون هوا نمی‌ماند

گفت: ظلم ابتدای راه فناست
ظالم‌اند و... لذا نمی‌ماند

جور با نام مصطفا كردند
نامی از مصطفا نمی‌ماند

گفتمش: "كلّ مَن عليها فان"
هيچ كس جز خدا نمی‌ماند

گفت: آن نيز در دل من و توست
يا نمانده است يا نمی‌ماند

گفتم ای صد هزار درد و دريغ
پای از اين راه وا نمی‌ماند

چه بعيد است تا به جا ماندن
چه قريب است تا نمی‌ماند


https://www.tgoop.com/rezamousavitabari
🔸اربابان گردنه‌بگیر و رعایای گردن‌گیر

حکایت می‌کنند شخصی به تنگ‌آمده از مصائبِ زیستن در این کشور، راهی دیار غربت شد. پس از چند سال همان کسانی که عرصه را بر او تنگ کرده بودند پیاپی به او پیغام می‌دادند که برگرد! چه می‌کنی آن‌جا در دیار غربت؟ بیا در وطن خودت آقایی کن. در کنار خانواده باش. ما هم در حدّ وسع خودمان کمکت می‌کنیم. عجالةً خانه‌ای برایت کرایه کرده‌ایم. حتی برایت زن گرفته‌ایم. باور نمی‌کنی! دوتا بچه هم داری. بچۀ اوّلت سه‌ساله و بچۀ دوم هم توی راه است. تو فقط بیا. خوشبختی بی‌صبرانه انتظارت را می‌کشد.

حالا حکایت انتخابات در ایران است. حاکمان در این سال‌ها هرچه خواستند به رأی و میل خود کردند. اکنون دیگر آردها را بیخته‌اند و الک‌ها را آویخته. بعد از این‌همه جنایت و دنائت و بی‌کفایتی و دزدی از جیب مردم به طرق مختلف -از بورس و خودرو و مالیات بگیر تا ارز و اینترنت و مخابرات که تاریخ نمونه‌اش را از هیچ یک از قاطعان طریق و گردنه‌بگیران سراغ ندارد- عده‌ای را بدون زحمت و رقیب برای مجلسین بی‌خاصیت خبرگان و شورا تعیین کرده‌اند و در مرحلۀ پایانی به اصرار از مردم می‌خواهند که به میدان بیایند و همۀ آنچه را که حضرات مرتکب شده‌اند به گردن بگیرند.

https://www.tgoop.com/rezamousavitabari
🔸قرآن‌سوزی در سوئد و احترام به والدین
رضا موسوی طبری

با عرض پوزش ناچارم در ابتدا لطیفه‌ای بازگو کنم که اندکی خارج از محدودۀ ادب است.
روزی شخصی به نام اصغر عن‌زاده جهت تغییر نام به ثبت احوال رجوع کرد. جلسه‌ای تشکیل شد و شورای مربوطه تقاضایش را بررسی و مصوّب کرد که ایشان مجاز به تغییر است. از او پرسیدند: جایگزین اسم و رسم قبلی‌ چه بنویسیم؟ گفت: اکبر عن‌زاده.
حالا حکایت سوئد است. چندی پیش در این کشور مجوز دادند تا سلوان‌نامی وسط خیابان قرآن را به آتش بکشد. متعاقب این اقدام سفیهانه از رجال سیاسی و دانشمندان گرفته تا سازمان ملل این حرکت را محکوم کردند؛ حتی نتانیاهو. پلیس سوئد که دید هوا پس است برای جبران، مجوز دیگری داد که کسی بیاید تورات را مقابل سفارت اسرائیل آتش بزند ولی آن شخص مرتکب این خطا نشد. عاقبت هم دادگاه مهاجرت سوئد حکم اخراج سلوان مومیکای مهاجر را صادر کرد.
کاش کسی به حاکمان سوئد می‌فهماند مسأله قرآن و تورات نیست. مسأله این است که وقتی کتابی به هر دلیلی مورد احترام چند میلیون یا میلیارد انسان است نباید مورد اهانت قرار بگیرد و به نفرت و خشونت میان انسان‌ها دامن بزند. البته می‌توان کتاب‌های موسوم به کتب مقدس را نقد کرد اما آتش زدن آن امری نیست که موجب مباهات بشر در جهت آزادی بیان تفسیر شود.

مدّعی هموطن می‌گوید قرآن مرجع داعش بوده پس سزاوار سوختن است. او نمی‌داند که این کتاب در طول تاریخ مستمسک بدتر از داعش هم قرار گرفته اما از سویی منشأ هزاران خیر و برکت و مهر و عطوفت و ایثار و فتوّت هم بوده است. می‌گوید ابوبکر بغدادی و اعوان و انصارش که سر انسان‌ها را به راحتی آب‌خوردن می‌بریدند شاگردان مکتب قرآن بودند. نمی‌داند حافظ هم از تلامیذ ممتاز همین سی‌پاره است که می‌گفت:

من از بازوی خود دارم بسی شکر
که زور مردم‌آزاری ندارم


و می‌گفت:

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافری است رنجیدن


او آگاه نیست که مولوی نیز تربیت‌شدۀ همین کتاب است و اتفاقاً سخن هم اوست:

دان که از قرآن بسی گمره شدند
زان رسن قومی درون چَه شدند

مر رسن را نیست جرمی ای عنود
گر ترا سودای سربالا نبود


چند سال پیش که به نمایشگاه کتاب رفته بودم یک‌راست سراغ غرفۀ کلیمیان را گرفتم تا تورات چاپ آمریکا را تهیه کنم. نمی‌دانم چه شد که مسئول غرفه به من تذکّر داد: "آرنجت را روی تورات گذاشتی". هرچه گفتم "اشتباه می‌کنی" نپذیرفت. می‌خواست تورات را از من پس بگیرد تا این که سرانجام فرد دیگری از همکیشان‌اش وساطت کرد و غائله ختم به خیر شد.
خب، با چنین تعلق خاطری چه می‌توان کرد؟ به قول خواجه:

از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن


در تورات هم شاید از نظرگاه من و شما مطالب ناروایی باشد که هست. در انجیل نیز. اما مسأله این نیست. مسأله احترام به تعلقات و معتقدات دیگران است.
"رسول خدا گفت: لعنت بر آن کس باد که مادر و پدر خویش را دشنام دهد. گفتند: این که کند یا رسول الله؟ گفت آن که مادر و پدر دیگری را دشنام دهد تا مادر و پدر وی را دشنام دهند، آن خود، وی داده باشد." (کیمیای سعادت، ج2، ص72)

خوشبختانه مسلمانان دست کم در این سنخ اعمال سفیهانه (سوزاندن کتب مقدس) تا کنون دخیل‌ نبوده‌اند چرا که قرآن به چهار کتاب سماوی یا مُنزله تصریح کرده است؛ تورات، زبور، انجیل و قرآن. در مواریث مکتوب ما حتی سوگند به چهار کتاب هم ذکر شده و اسطوره‌های فضیلت و علم و تقوی معمولا آگاه از چهار کتاب تلقی می‌شدند. از این رو مسلمانان همچنان نام انبیا و اولیاء یهود و نصاری را بر فرزندان خود می‌نهند. مثلا فرزند صاحبِ این قلم که در تقسیم‌بندی‌های رایج، یک ایرانی مسلمان به شمار می‌رود سید مسیحا موسوی نام دارد که جزء نخست نام و شهرتش به پیامبر اسلام، جزء دوم به پیامبر مسیحیت و جزء سوم به پیامبر یهودیان (به جهت همنامی امام موسی بن جعفر با موسی کلیم الله) نسبت می‌رساند. و بسیارند کسانی که نام مریم و عیسی و ابراهیم و یعقوب و موسی و یوسف و راحیل و داود و سلیمان و ساره و امثال ایشان را بر فرزندان خود می‌نهند.

🔸در پایان اجازه می‌خواهم جهت خالی نبودن عریضه اشاره‌ای به ماجرای دیجی کالا کنم. بی‌شک آنچه سهواً رخ داده به کلّی از جنس دیگری است و فرسنگ‌ها با اقدامات موهن فاصله دارد. برخی از آن موارد حتی به فرض تعمّد شاید در چشم ناظران توهین تلقی نشود. اما باید از منظر متدیّنین هم به موضوع نگریست. خوب است بدانیم حتی اگر به همت مردم و لطف خدا نظام حاکم در ایران دگرگون، و سیستمی بر مبنای عدل و انصاف برقرار شود مجالی برای سهل‌انگاری و یا شیطنت در نسبت با مقدّسات دیگران (اکثریت باشند یا اقلیت) نداریم.
گرچه از این رخداد به مشام بنده بیشتر بوی کاسبی از جیب قشرِ مرفّهِ متظاهرِ متّصل به قدرت می‌آید تا توهین به حضرت زهرا (س) از جانب بی‌اعتقادان.

https://www.tgoop.com/rezamousavitabari
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸دقیق‌تر آن است که نظام اجتماعی در دورۀ ساسانی شامل چهار کاست بود؛ روحانیان، سپاهیان، کارگزارانِ حکومت و عامّۀ مردم. ملت در آخرین رده بودند و امکان حضور در طبقات بالاتر نداشتند.
🔸امروز نیز گرفتاری ایرانیان همان است. این سخن تازه‌ای نیست الا اینکه توجه به آن از سوی طبقات اول و دوم و سوم قدری جای درنگ دارد. در این فیلم از هر سه طبقه حاضرند.
🔸هرچند ضرغامی تاریخ می‌گوید و اژه‌ای مزاح می‌کند اما گفتگو به نحوی است که همه درمی‌یابند نه سخن ضرغامی یکسره به گذشته راجع است و نه حرف اژه‌ای تماماً مزاح، که اگر غیر از این بود وزیر این قدر تاکید نمی‌کرد که فلانی گفته و قاضی القضات هم به درستی این موضوع را دستمایۀ شوخی قرار نمی‌داد.
🔸در وخامت اوضاع همین بس که جناب سرتیپ چنین موضوعی را در حضور کارگزاران با حجّت الاسلام مطرح می‌کند و او نیز با لحنی طیبت‌آمیز می‌گوید: از ترس می‌گه اینا رو مطهری گفته.
باری، این سخنان را می‌توان به وقوف طبقات سه‌گانۀ حاکمیت از شرایط حمل کرد و نوشت: اقرار العقلاء علی انفسهم جائز.
به کسانی که از هشداردهندگان، مطالبۀ اماره دارند یادآور می‌شوم قاعدۀ اقرار در نزد اهل فقه سیّد البینات خوانده می‌شود.
🔸نقد یک دو بیت از مقام معظم رهبری

امروز معاون تبلیغات سپاه گزارش کرده است: "۱۶۰۰ شاعر در سپاه شناسایی شدند که با حافظ و سعدی و مولانا خیلی فاصله‌ای ندارند."

قطعاً خواهید گفت پاسخ به چنین اباطیلی خود دالّ بر حماقت است. من نیز سال‌ها اینگونه می‌پنداشتم ولی مدّتی است ایضاحِ بطلانِ چنین مدّعیاتی را نه مستحب که واجب شرعی و عقلی می‌دانم. بنا بر این برای روشن شدن ذهن این شخص و همفکرانش نه شعر آن ۱۶۰۰ نفر که شعری را از ولی امر و فرمانده‌ سپاهیان بررسی می‌کنم و فاصله‌اش را با شعر حافظ و سعدی و امثالهم می‌سنجم. چون که صد آمد نود هم پیش ماست.

در همین هفته‌های اخیر غزلی از مقام معظم رهبری در رسانه‌ها منتشر شد. البته اعلام شد غزل، مربوط به سال‌های گذشته است. درست گفته‌اند. چون نسخۀ قدیمش در اینترنت هست مربوط به ده دوازده سال پیش. اما گوینده بسیار در اصلاح آن کوشیده و ابیاتی از آن کسر و ابیاتی بدان افزوده است. مثلا ابیات نخستین آن پیشتر چنین بود:

از سر جان بهر پیوند کسان برخاستم
چون الف در وصل دلها از میان برخاستم

واژگون هرچند جام روزی‌ام چون لاله بود
از کنار خوان قسمت شادمان برخاستم


و در تحریر اخیرش چنین:

از سر ره تا غبار افشاند جان برخاستم
چون الف در وصل جانان از میان برخاستم

غرق خون هرچند جام روزی‌ام چون لاله بود
از کنار خوان قسمت شادمان برخاستم


انصاف این است که به تحریر اخیر بپردازیم. گرچه برای دریافتن مقصود گوینده هر دو تحریر یاری‌رسان است. مثلا از تحریر نخست روشن می‌شود که قصد قائل از "غبارافشاندن جان" در تحریر اخیر مردن است که در نوع خود بدیع است. چه این "جان‌افشاندن" است که کنایه از مرگ است نه "غبارافشاندنِ جان". از این حیث تحریر نخست ترجیح دارد.

در مصراع دوم قرار است جان به جانان برسد و شخص یعنی جسمانیتش از میان برخیزد. مضمونی با محوریت "الف در میان جان" در ادب فارسی آنقدر تکرار شده که بی‌درنگ نگارنده را به دنبال رخ‌داد شکلی آن کشاند:

چون الف زیبد میان جان شیرین جای تو (ابن یمین)

آن قدّ چون الف بنگر در میان جان (خواجو)

ترا میانۀ جان جای کرده‌ام چو الف (ناصر بخارایی)
و...
اما مصراع مورد بحث از این سنت ادبی پیروی نمی‌کند. چه اولا جان نیست و جانان است و دو الف دارد. ثانیاً نه در میان آن قرار گرفته که از میان برخاسته؛ یعنی نیست و نابود شده است. و در این صورت معنای محصّلی ندارد. بنا بر این تنها راه ممکن برای حل مسأله این است که کلید معما را در ادبیات عرب بجوییم و الف یا همزۀ وصل را مقصود گوینده فرض کنیم که گویا چنین است. فقط مشکل اینجاست که الف وصل گاه خوانده نمی‌شود اما همواره نوشته می‌شود. در ادب فارسی با توجه به چنین نقشی از آن برای مضمون‌سازی بهره گرفته شده است. فی المثل خاقانی در منشآت خود الف وصل را گم‌نام می‌خواند (ص ۱۹۴). در نظم هم می‌گوید:

بدان که چون الف وصل باشم از خواری
که نام نبود و بینند خلق دیدارم


دیگران هم مثل عطار و اوحدی از الف وصل گفته‌اند اما هیچ کس تا کنون ناظر به آن از فنای تام عاشق که لازمۀ وصال معشوق است سخن نرانده‌ است. لذا این تعبیر شاید در تحریر نخست که سخن از پیوند کسان و دل‌هایشان بوده انسب است.
در ادامه می‌خوانیم:

غرق خون هرچند جام روزی‌ام چون لاله بود

در تحریر نخست آمده واژگون هرچند... بعد به درستی لابد اندیشیده‌اند که اولا همۀ لاله‌ها که واژگون نیستند. ثانیاً در جام واژگون روزیی نمی‌تواند بود. پس نوشتند غرقِ خون. با این‌همه مصراع رو به صواب نرفت.
شاید با خواندن مصراع مذکور این مصراع حافظ در ذهنتان تداعی شود:

جام می و خون دل هر یک به کسی دادند

اما تفاوت بسیار است. ایشان می‌گویند:

غرق خون هرچند جام روزی‌ام چون لاله بود

وقتی جام، غرق خون باشد یعنی خون بر آن محیط است و این متفاوت است با مقصود شاعر که احتمالا می‌خواسته بگوید:

گرچه جام روزی‌ام لبریزِ خون چون لاله بود

مثل تفاوت لیوانی پرآب با لیوانی که در سطلی از آب غرق است. در واقع در آب بودن و پرآب بودن کلّی توفیر دارد.

مصراع چهارم اما یادآور مصراع همشهری گوینده طغرا مشهدی است:

در کنار خوان قسمت نیستم بی‌رزق و روزی

هر دو تحریر این غزل در اینترنت قابل دسترسی است. چون در اینجا مجال نیست اگر برادران سپاه مایل باشند پای تخته حاضرم فاصلۀ این قبیل اشعار را با شعر حافظ و سعدی و مولوی برایشان با رسم شکل و حتی ذکر عدد و کیلومتر مشخص کنم. چرا که از این عمل یک فایدۀ دینی مسلّم حاصل می‌شود. توهّم این که شاعران سپاهی با حافظ و سعدی برابرند عقوبت اخروی ندارد اما این که در تلویزیون بام تا شام مدح و تملّق یک تن گفته شود و امثال مصباح برای حضرتش مقام عصمت بتراشند و جمعی برنامۀ "از علی تا علی" بسازند والله این اعمال و گفتار شرک است و دین‌ و شرفتان را در صورتی که واجد آن باشید بر باد می‌دهد.

https://www.tgoop.com/rezamousavitabari
برای آن صد و ده تن که عکس روزنه را
مصمّم‌اند به دیوار محبس آویزند


به کشوری که دکل برملا ربوده شود
صدای معترضش زان طرف شنوده شود
به فقر و ظلم و ریا دم به دم فزوده شود
هر آزموده، دوصدباره آزموده شود
بتی به جای خدا روز و شب ستوده شود
ز هر کتیبه به جز نام وی زدوده شود
کدام فایده از جهدتان شود حاصل؟
کدام روزنه از سعی‌تان گشوده شود؟

#روزنه_گشایی
#انتخابات

https://www.tgoop.com/rezamousavitabari
🔸در معرفی کانال "نیما و میراث او"

بسیاری از شما با صدای ساعد باقری از طریق رادیو، و با سیمایش از قاب تلویزیون آشنایید. اگرچه او چند سالی است که دیگر با صدا و سیما همکاری ندارد و آنچه در ایامی همچون ماه رمضان با اجرای ایشان پخش می‌کنند آرشیوی است که به عنوان برنامۀ تولیدی جدید به مخاطب قالب می‌شود.

باری، همۀ کسانی که این استاد عزیز و شاعر گرانقدر و دوست کم‌نظیر را از نزدیک می‌شناسند بدین مصراع معترف‌ و مترنم‌اند که "به دیدن فزون آمد از آگهی".

استاد ساعد باقری اخیراً کار روایت و تحلیل شعر نیما یوشیج را آغاز کرده که بسیار مفید است؛ هم برای موافقان و هم برای مخالفان نیما. واقعیت این است که از یک طرف نمی‌توان حرکتی را که علی رغم طوفان مخالفت‌ها تا امروز دوام آورده نادیده گرفت. از طرف دیگر هر امری محاسن و مقابحی دارد. کتابی از ثعالبی می‌شناسیم به نام تحسین و تقبیح. این کتاب در نوع خود بی‌همتاست. چرا که مؤلف همۀ امور را از هر دو منظر حسن و قبح سنجیده و جالب این که هیچ موضوعی را نیافته که از جهتی قابل ستایش و از جهتی قابل نفی و ذم نباشد.
دوستان می‌دانند که نگارنده در شمار هواخواهان شعر نیمایی نیست. اما جانبداری دیگر است و فهم و درک، دیگر. شناخت درست و آینه‌وار هر جریانی برای موافقت یا مخالفت با آن ضروری است. به قول بیدل:
 
صافی دل چیست از تمیز گذشتن
آینه با خوب و زشت کار ندارد

 
الغرض پادکست‌های اشعار نیما با اجرا و تحلیل استادانۀ ساعد باقری در خانۀ شاعران ایران تهیه‌ شده است. ساعد باقری سخن را از نخستین تجربه‌های نیما آغاز کرده و به مرور فراز و فرودهای او را در نگرش و نگارش دنبال می‌کند. به نظرم این فرصت را برای شناخت نیما و جریانی که از پی او پدید آمد باید مغتنم شمرد. پیشنهاد می‌کنم علاقه‌مندانِ به موضوع، بدون پیش‌داوری با کانال نیما و میراث او همراه شوند. باور بنده آن است که در پایان این کار عدّه‌ای از مخالفان سرسخت نیما و شعر نیمایی با صورت و معنی اشعار او آشتی خواهند کرد.
 
 https://www.tgoop.com/rezamousavitabari
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
پادکست #نیما_و_میراث_او
گزیده‌ای از خانوادهٔ سرباز
شعری از #نیما_یوشیج
با روایت و تحلیل #ساعد_باقری

@nimavamiras
🔸اخوانیه

پیشتر هم از اخوانیات چیزهایی در همین کانال منتشر کردم. اما این بار به مناسبت ذکر نام شریف استاد ساعد باقری قصیده‌ای را تقدیم می‌کنم که حدوداً شش سال پیش در گروه تلگرامی ایوان به پیشنهاد دکتر علی شاپوران آغازیدم. به گمانم بیش از بیست بیت آن فی البداهه در حضور دوستان در گروه نوشته شد و بعد کار به طرح و استقبال کشید و فردا یا پس‌فردای آن روز تکمیلش کردم. این اواخر هم یک دو بیت بر آن افزودم. به یاد دارم که هفت-هشت تن از دوستان نیز در آن ایام در همین زمین قصاید پخته‌ای ساختند. در هر حال فضای این شعر کاملا صمیمی، غیر رسمی و گاه آمیخته با طنز و مطایبه است و مطالبی که در آن بیان شده با یادداشت‌های عمومی نگارنده کمی متفاوت است چرا که مخاطبان آن محدود و معدود بوده‌اند.
 
چیست بهشت، آب خوش، هوای مساعد
بر لب ایوان و در معیّت ساعد

 
سیّد و اکبر، سهیل و طیّه و میلاد
محسن و مهدی، نوید و احمد و حامد
 
هی بنگاری بدون زحمت سانسور
هی بنویسی بدون مزد و عواید
 
هی بخوری دم به دم مفرِّح مایع
هی بکشی صبح و شب مکیِّف جامد
 
هی کنم از تو من اقتباس لطایف
هی کنی از من تو اتّخاذ فواید
 
آن یکی آرد دلیل، قول بَرَندق
وین یکی آرد سند ز شرح فرائد
 
سازد آن یک به نثر بیهقی اِسناد
آرد این یک ز شعر عنتره شاهد
 
فارغ از آسیب مغز و مقعدِ ملّت
بی خبر از علّتِ مثانۀ قائد
 
نز غضب تو رود عِنان من از کف
نز هنر من شود متاع تو کاسد
 
حصر نخواهد کسی مخالف خود را
حبس نسازد کسی رقیب و معاند
 
جمله شریفند و باصفا و قلندر
هستند البته چند عابد و زاهد
 
لیک بحمد الله از میان عزیزان
نیست کسی بدسرشت و ساعی و حاسد
 
گرچه حسد در طبیعت است مخمّر
شکر، نباشند بی‌گمان متکاید
 
گاه وگر کس کند به عربده آهنگ
پاسخ او را دهم به شوخی و با جد
 
با دو سه استیکر تبسّم و بوسه
تا که شود لاجرم طرف متقاعد
 
چینمش آنقدر گل که بازنچیده‌ست
هیچ عروسی به وقت خطبۀ عاقد
 
فحش نگویم مگر به حاکمِ جائر
کینه نجویم مگر ز عالِمِ فاسد
 
آی حریفا! مبین به سهو کلامم
هم تو رفیقا! مباش موذی عامد
 
جرح مکن با منِ جوانِ به ظاهر
منهدمم از درون چو جامۀ هامد
 
جایگهم زیرِ زیرِ زیرِ قمر شد
من که ورای قمر بُدم چو عُطارِد
 
خسته‌ام از زحمتِ عمومِ اقارب
زخمی‌ام از تهمتِ خصوصِ اباعد
 
خنده به لب دارم از برای عزیزان
نیست چو من کس ولی شکسته و کامد
 
کو مددی از پی وقوع حوادث
کو فرجی از پس هجوم شداید
 
با همه یأس این ندا ز جان به تن آید
کِم به حیات دو روزه‌اند مجامد:
 
"بگذرد این روزگار تلخ‌تر از زهر"
هست کنون گر شکر به کام امارد
 
مرگ عزیز است و با من است موافق
مرگ قریب است و با تن است معاقد
 
هرچه بدین هستی است باطل و زیبل
هرچه بجز مستی است بیخود و زائد
 
محضر استاد جمله مضحک و ابتر
منبر ملّا تمام مهمل و بارد
 
زیست نباید دمی به گور مدارس
ریست نشاید کمی به سور مساجد
 
مسجد گفتم، ببخش حضرت مسلم
هیکل و دیر و کلیسیا و معابد
 
تیز دهم بر دکانِ کلّ طرائق
قی کنم اندر بساطِ جمله مقاصد
 
کاهن و ترسا و شیخ و مفتی و موبَد
تاجرکانِ فروشگاهِ عقاید
 
مورد لعن مدام مرسل مثنی
موجب وهن مقام احمد واحد
 
بگذرم از این حدیث پرحَدَث ایرا
بوی بد اندر فضا شود متصاعد
 
چامه سرودم به حکم و حرمت یاران
متّصفانِ به گونه گونه محامد
 
زمرۀ ارباب فضل و دانش و بینش
جمله سرایندگانِ مفلقِ فارد
 
بنده هم البته آگهم ز ظرایف
بنده هم البته واقفم به قواعد
 
قافیه خوش نیست جز به صورتِ اعنات
خاصه در انشاء این قبیل قصاید
 
نیز نکردم به ذال معجمه تخلیط
تا نشوم شرمسار حضرت ساعد
 
افکنم این تحفه را به پای جَنابش
باد مگر بسپرد به دست جراید

 
 https://www.tgoop.com/rezamousavitabari
این چند عکس هم بماند به یادگار
۱. با استاد ساعد باقری در بوشهر.
۲. به اتفاق شاعر و نقاش نازنین و چیره‌دست بیوک ملکی (ایضاً در بوشهر).
۳. کشمکش بنده با استاد در بالارفتن از پلّه‌های تالار برای اهدای جایزۀ ادبی قیصر که به پیروزی ایشان و مقدّم‌داشتن بنده انجامید (البته به قیمت ابتلای ایشان به کمردرد). این عکس خود گویای فروتنی حضرتش با هر کس در هر رتبه‌ای است.
۴. همچنین به اتفاق شاعر و نویسندۀ فاضل و ارجمند محمّدرضا محمّدی نیکو در مراسم اهدای جایزۀ ادبی قیصر امین‌پور.

https://www.tgoop.com/rezamousavitabari
2025/06/28 21:28:03
Back to Top
HTML Embed Code: