قسمت جدید ریرا منتشر شد:
فصل دو، قسمت یک: «برف» از نیما یوشیج
سازندهی پادکست: سامان جواهریان
موسیقی: گروه پرسونا
حمایت مالی از ریرا از خارج ایران:
https://www.paypal.com/paypalme/SamanJavaherian
صفحهی گروه پرسونا:
https://www.tgoop.com/PersonaMusicBand
منابع:
شرح شعر برف از تقی پورنامداریان از کتاب «خانهام ابری است»، انتشارات سروش.
شرح شعر برف از سعید حمیدیان از کتاب «داستان دگردیسی»، انتشارات نیلوفر.
خاطرهی شراگیم یوشیج از سفر یوش از کتاب «یادداشتهای روزانهی نیما یوشج»، انتشارات مروارید.
شعر «برف»
نیما یوشیج
از کتاب «ماخ اولا»
زردها بیخود قرمز نشدهاند
قرمزی رنگ نینداخته است
بیخودی بر دیوار.
صبح پیدا شده از آن طرف کوه «ازاکو» اما
«وازنا» پیدا نیست.
گرتهی روشنی مردهی برفی همه کارش آشوب
بر سر شیشهی هر پنجره بگرفته قرار.
«وازنا» پیدا نیست
من دلم سخت گرفتهست از این
میهمانخانهی مهمانکش روزش تاریک
که به جان هم، نشناخته انداخته تست
چند تن خوابآلود!
چند تن ناهموار!
چند تن ناهشیار!
@rirapodcast
فصل دو، قسمت یک: «برف» از نیما یوشیج
سازندهی پادکست: سامان جواهریان
موسیقی: گروه پرسونا
حمایت مالی از ریرا از خارج ایران:
https://www.paypal.com/paypalme/SamanJavaherian
صفحهی گروه پرسونا:
https://www.tgoop.com/PersonaMusicBand
منابع:
شرح شعر برف از تقی پورنامداریان از کتاب «خانهام ابری است»، انتشارات سروش.
شرح شعر برف از سعید حمیدیان از کتاب «داستان دگردیسی»، انتشارات نیلوفر.
خاطرهی شراگیم یوشیج از سفر یوش از کتاب «یادداشتهای روزانهی نیما یوشج»، انتشارات مروارید.
شعر «برف»
نیما یوشیج
از کتاب «ماخ اولا»
زردها بیخود قرمز نشدهاند
قرمزی رنگ نینداخته است
بیخودی بر دیوار.
صبح پیدا شده از آن طرف کوه «ازاکو» اما
«وازنا» پیدا نیست.
گرتهی روشنی مردهی برفی همه کارش آشوب
بر سر شیشهی هر پنجره بگرفته قرار.
«وازنا» پیدا نیست
من دلم سخت گرفتهست از این
میهمانخانهی مهمانکش روزش تاریک
که به جان هم، نشناخته انداخته تست
چند تن خوابآلود!
چند تن ناهموار!
چند تن ناهشیار!
@rirapodcast
PayPal.Me
Pay Mohammadsaman Javaherian using PayPal.Me
Go to PayPal.Me/SamanJavaherian and enter the amount. It's safer and more secure. Don't have a PayPal account? No problem.
❤52👍11🔥6👏2👌1
تصویری از #نیما در حوالی یوش، جایی که احتمالاً چندان از مهمانخانهی شعر «برف» دور نیست.
(عکس از کتاب «یادداشتهای روزانهی نیما یوشیج»، انتشارات مروارید)
@rirapodcast
(عکس از کتاب «یادداشتهای روزانهی نیما یوشیج»، انتشارات مروارید)
@rirapodcast
❤50👍4🔥3👌2
برف
Saman Javaherian
❤78🔥8👍5👌1
Forwarded from پرسونا (Mojdé)
«زندگان» منتشر شد. میتوانید آن را در پلتفرمهای موسیقی مثل اسپاتیفای گوش کنید. ممنونیم از همراهی و مهرتان. 🌸
@PersonaMusicBand
@PersonaMusicBand
❤23
🔹از امروز میتوانید پادکست ریرا را در YouTube و YouTube Music هم دنبال کنید. شناسهی ریرا در آنجا هم همین است: rirapodcast. فعلاً فقط قسمتهای پادکست در آنجا بارگذاری شدهاند ولی شاید در آینده ویدئوهایی مخصوص یوتوب هم منتشر شوند.
https://www.youtube.com/@rirapodcast
https://www.youtube.com/@rirapodcast
YouTube
ریرا: پادکست شعر معاصر
سازنده: سامان جواهریان
❤40👍8🔥1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قسمت جدید ریرا در اپلیکیشنهای پادگیر منتشر شد.
@rirapodcast
@rirapodcast
👍9🔥8❤5
قسمت جدید ریرا منتشر شد:
فصل دو، قسمت دو: «سرود برای مرد روشن که به سایه رفت» از احمد شاملو
سازندهی پادکست: سامان جواهریان
موسیقی: گروه پرسونا
حمایت مالی از ریرا از خارج ایران:
https://www.paypal.com/paypalme/SamanJavaherian
صفحهی گروه پرسونا:
https://www.tgoop.com/PersonaMusicBand
منابع:
«مجموعه آثار شاملو، دفتر یکم: شعرها»، انتشارات نگاه.
«شکفتن در مه»، احمد شاملو، کتاب زمان.
«گفتوگو با احمد شاملو، محمود دولتآبادی، مهدی اخوان ثالث»، محمد محمدعلی، انتشارات قطره.
نطق احمد شاملو در زمان دریافت جایزهی فروغ به نقل از جلد چهارم «تاریخ تحیلیلی شعر نو» نوشتهی شمس لنگرودی، نشر مرکز.
مقالهی «این ملت حافظهی تاریخی ندارد» از احمد شاملو به نقل از کتاب «احمد شاملو، شاعر شبانهها و عاشقانهها» انتشارات هیرمند.
جستار «آن سوی آستانه»، از کتاب «دفترچهی خاطرات و فراموشی»، نوشتهی محمد قائد، انتشارات طرح نو.
«راهنمای ادبیات معاصر» نوشتهی سیروس شمیسا، انتشارات میترا.
«انسان در شعر معاصر» نوشتهی محمد مختاری انتشارات توس.
«غروب جلال»، نوشتهی سیمین دانشور، انتشارات سعدی.
«غربزدگی»، نوشتهی جلال آلاحمد، انتشارات رواق.
شعر «سرود برای مرد روشن که به سایه رفت»
احمد شاملو
از کتاب «شکفتن در مه»
قناعتوار
تکیده بود
باریک و بلند
چون پیامی دشوار
در لغتی
با چشمانی
از سوآل و
عسل
و رُخساری برتافته
از حقیقت و
باد.
مردی با گردشِ آب
مردی مختصر
که خلاصهی خود بود.
خرخاکیها در جنازهات به سوءِظن مینگرند.
□
پیش از آن که خشمِ صاعقه خاکسترش کند
تسمه از گُردهی گاوِ توفان کشیده بود.
آزمونِ ایمانهای کهن را
بر قفلِ معجرهای عتیق
دندان فرسوده بود.
بر پرتافتادهترینِ راهها
پوزار کشیده بود
رهگذری نامنتظر
که هر بیشه و هر پُل آوازش را میشناخت.
□
جادهها با خاطرهی قدمهای تو بیدار میمانند
که روز را پیشباز میرفتی،
هرچند
سپیده
تو را
از آن پیشتر دمید
که خروسان
بانگِ سحر کنند.
□
مرغی در بالهایش شکفت
زنی در پستانهایش
باغی در درختش.
ما در عتابِ تو میشکوفیم
در شتابت
ما در کتابِ تو میشکوفیم
در دفاع از لبخندِ تو
که یقین است و باور است.
دریا به جُرعهیی که تو از چاه خوردهای حسادت میکند.
@rirapodcast
فصل دو، قسمت دو: «سرود برای مرد روشن که به سایه رفت» از احمد شاملو
سازندهی پادکست: سامان جواهریان
موسیقی: گروه پرسونا
حمایت مالی از ریرا از خارج ایران:
https://www.paypal.com/paypalme/SamanJavaherian
صفحهی گروه پرسونا:
https://www.tgoop.com/PersonaMusicBand
منابع:
«مجموعه آثار شاملو، دفتر یکم: شعرها»، انتشارات نگاه.
«شکفتن در مه»، احمد شاملو، کتاب زمان.
«گفتوگو با احمد شاملو، محمود دولتآبادی، مهدی اخوان ثالث»، محمد محمدعلی، انتشارات قطره.
نطق احمد شاملو در زمان دریافت جایزهی فروغ به نقل از جلد چهارم «تاریخ تحیلیلی شعر نو» نوشتهی شمس لنگرودی، نشر مرکز.
مقالهی «این ملت حافظهی تاریخی ندارد» از احمد شاملو به نقل از کتاب «احمد شاملو، شاعر شبانهها و عاشقانهها» انتشارات هیرمند.
جستار «آن سوی آستانه»، از کتاب «دفترچهی خاطرات و فراموشی»، نوشتهی محمد قائد، انتشارات طرح نو.
«راهنمای ادبیات معاصر» نوشتهی سیروس شمیسا، انتشارات میترا.
«انسان در شعر معاصر» نوشتهی محمد مختاری انتشارات توس.
«غروب جلال»، نوشتهی سیمین دانشور، انتشارات سعدی.
«غربزدگی»، نوشتهی جلال آلاحمد، انتشارات رواق.
شعر «سرود برای مرد روشن که به سایه رفت»
احمد شاملو
از کتاب «شکفتن در مه»
قناعتوار
تکیده بود
باریک و بلند
چون پیامی دشوار
در لغتی
با چشمانی
از سوآل و
عسل
و رُخساری برتافته
از حقیقت و
باد.
مردی با گردشِ آب
مردی مختصر
که خلاصهی خود بود.
خرخاکیها در جنازهات به سوءِظن مینگرند.
□
پیش از آن که خشمِ صاعقه خاکسترش کند
تسمه از گُردهی گاوِ توفان کشیده بود.
آزمونِ ایمانهای کهن را
بر قفلِ معجرهای عتیق
دندان فرسوده بود.
بر پرتافتادهترینِ راهها
پوزار کشیده بود
رهگذری نامنتظر
که هر بیشه و هر پُل آوازش را میشناخت.
□
جادهها با خاطرهی قدمهای تو بیدار میمانند
که روز را پیشباز میرفتی،
هرچند
سپیده
تو را
از آن پیشتر دمید
که خروسان
بانگِ سحر کنند.
□
مرغی در بالهایش شکفت
زنی در پستانهایش
باغی در درختش.
ما در عتابِ تو میشکوفیم
در شتابت
ما در کتابِ تو میشکوفیم
در دفاع از لبخندِ تو
که یقین است و باور است.
دریا به جُرعهیی که تو از چاه خوردهای حسادت میکند.
@rirapodcast
PayPal.Me
Pay Mohammadsaman Javaherian using PayPal.Me
Go to PayPal.Me/SamanJavaherian and enter the amount. It's safer and more secure. Don't have a PayPal account? No problem.
❤23👍13🤔1🤣1
طرحی از چهرهی جلال #آلاحمد. چنانکه مشهور است، #شاملو شعر «سرود برای مرد روشن که به سایه رفت» را در سوگ او سروده است.
@rirapodcasr
@rirapodcasr
❤36👎12👍6👌1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قسمت جدید ریرا در اپلیکیشنهای پادگیر منتشر شد.
@rirapodcast
@rirapodcast
❤26
قسمت جدید ریرا منتشر شد:
فصل دو، قسمت سه: «میراث» از مهدی اخوان ثالث
سازندهی پادکست: سامان جواهریان
موسیقی: گروه پرسونا
حمایت مالی از ریرا از خارج ایران:
https://www.paypal.com/paypalme/SamanJavaherian
صفحهی گروه پرسونا:
https://www.tgoop.com/PersonaMusicBand
منابع:
«صدای حیرت بیدار: گفتوگوهای مهدی اخوان ثالث»، جمعآوری مرتضی کاخی، انتشارات زمستان.
«حالات و مقامات م. امید»، محمدرضا شفیعی کدکنی، انتشارات سخن.
@rirapodcast
فصل دو، قسمت سه: «میراث» از مهدی اخوان ثالث
سازندهی پادکست: سامان جواهریان
موسیقی: گروه پرسونا
حمایت مالی از ریرا از خارج ایران:
https://www.paypal.com/paypalme/SamanJavaherian
صفحهی گروه پرسونا:
https://www.tgoop.com/PersonaMusicBand
منابع:
«صدای حیرت بیدار: گفتوگوهای مهدی اخوان ثالث»، جمعآوری مرتضی کاخی، انتشارات زمستان.
«حالات و مقامات م. امید»، محمدرضا شفیعی کدکنی، انتشارات سخن.
@rirapodcast
PayPal.Me
Pay Mohammadsaman Javaherian using PayPal.Me
Go to PayPal.Me/SamanJavaherian and enter the amount. It's safer and more secure. Don't have a PayPal account? No problem.
❤28👍7🔥2
شعر «میراث»
مهدی اخوان ثالث
از کتاب «آخر شاهنامه»
پوستینی کهنه دارم من،
یادگاری ژنده پیر از روزگارانی غبارآلود.
سالخوردی جاودانمانند.
مانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگارآلود.
جز پدرم آیا کسی را می شناسم من
کز نیاکانم سخن گفتم؟
نزد آن قومی که ذرات شرف در خانهی خونشان
کرده جا را بهر هر چیز دگر، حتی برای آدمیت، تنگ،
خنده دارد از نیاکانی سخن گفتن، که من گفتم.
جز پدرم آری
من نیای دیگری نشناختم هرگز.
نیز او چون من سخن میگفت.
همچنین دنبال کن تا آن پدر جدم،
کاندر اخم جنگلی، خمیازهی کوهی
روز و شب میگشت ، یا میخفت.
این دبیر گیج و گول و کوردل: تاریخ،
تا مذهب دفترش را گاهگه میخواست
با پریشان سرگذشتی از نیاکانم بیالاید
رعشه میافتادش اندر دست.
در بنان درفشانش کلک شیرینسلک می لرزید.
حبرش اندر محبر پرلیقه چون سنگ سیه میبست.
زانکه فریاد امیر عادلی چون رعد بر میخاست:
«هان، کجایی ، ای عموی مهربان! بنویس.
ماه نو را دوش ما، با چاکران، در نیمه شب دیدیم.
مادیان سرخیال ما سه کرت تا سحر زایید
در کدامین عهد بودهست اینچنین، یا آنچنان، بنویس.»
لیک هیچت غم مباد از این
ای عموی مهربان، تاریخ!
پوستینی کهنه دارم من که میگوید
از نیاکانم برایم داستان، تاریخ
من یقین دارم که در رگهای من خون رسولی یا امامی نیست
نیز خون هیچ خان و پادشاهی نیست.
وین ندیم ژنده پیرم دوش با من گفت
کاندرین بی فخر بودنها گناهی نیست.
پوستینی کهنه دارم من
سالخوردی جاودانمانند
مردهریگی داستانگوی از نیاکانم، که شب تا روز
گویدم چون و نگوید چند.
سالها زین پیشتر در ساحل پر حاصل جیحون
بس پدرم از جان و دل کوشید
تا مگر کاین پوستین را نو کند بنیاد
او چنین میگفت و بودش یاد:
- «داشت کمکم شبکلاه و جبهی من نوترک میشد،
کشتگاهم برگ و بر میداد.
ناگهان توفان خشمی باشکوه و سرخگون برخاست.
من سپردم زورق خود را به آن توفان و گفتم هر چه بادا باد.
تا گشودم چشم، دیدم تشنهلب بر ساحل خشک کشفرودم،
پوستین کهنهی دیرینهام با من.
اندرون، ناچار، مالامال نور معرفت شد باز؛
هم بدان سان کز ازل بودم.»
باز او ماند و سه پستان و گل زوفا؛
باز او ماند و سکنگور و سیهدانه.
و آن بآیین حجره زارانی
کانچه بینی در کتاب تحفهی هندی،
هر یکی خوابیده او را در یکی خانه.
روز رحلت پوستینش را به ما بخشید.
ما پس از او پنج تن بودیم
من بسان کاروانسالارشان بودم
-کاروانسالار رهنشناس-
اوفتان و خیزان،
تا بدین غایت که بینی، راه پیمودیم.
سالها زین پیشتر من نیز
خواستم کاین پوستین را نو کنم بنیاد
با هزاران آستینچرکین دیگر برکشیدم از جگر فریاد:
- «این مباد! آن باد!»
ناگهان توفان بیرحمی سیه برخاست...
پوستینی کهنه دارم من
یادگار از روزگارانی غبارآلود
مانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگارآلود.
های، فرزندم!
بشنو و هشدار
بعد من این سالخورد جاودانمانند
با بر و دوش تو دارد کار.
لیک هیچت غم مباد از این
کو، کدامین جبهی زربفت رنگین میشناسی تو
کز مرقع پوستین کهنهی من پاکتر باشد؟
با کدامین خلعتش آیا بدل سازم
کهم نه در سودا ضرر باشد؟
آی دختر جان!
همچنانش پاک و دور از رقعهی آلودگان میدار.
تهران، تیر 1335
@rirapodcast
مهدی اخوان ثالث
از کتاب «آخر شاهنامه»
پوستینی کهنه دارم من،
یادگاری ژنده پیر از روزگارانی غبارآلود.
سالخوردی جاودانمانند.
مانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگارآلود.
جز پدرم آیا کسی را می شناسم من
کز نیاکانم سخن گفتم؟
نزد آن قومی که ذرات شرف در خانهی خونشان
کرده جا را بهر هر چیز دگر، حتی برای آدمیت، تنگ،
خنده دارد از نیاکانی سخن گفتن، که من گفتم.
جز پدرم آری
من نیای دیگری نشناختم هرگز.
نیز او چون من سخن میگفت.
همچنین دنبال کن تا آن پدر جدم،
کاندر اخم جنگلی، خمیازهی کوهی
روز و شب میگشت ، یا میخفت.
این دبیر گیج و گول و کوردل: تاریخ،
تا مذهب دفترش را گاهگه میخواست
با پریشان سرگذشتی از نیاکانم بیالاید
رعشه میافتادش اندر دست.
در بنان درفشانش کلک شیرینسلک می لرزید.
حبرش اندر محبر پرلیقه چون سنگ سیه میبست.
زانکه فریاد امیر عادلی چون رعد بر میخاست:
«هان، کجایی ، ای عموی مهربان! بنویس.
ماه نو را دوش ما، با چاکران، در نیمه شب دیدیم.
مادیان سرخیال ما سه کرت تا سحر زایید
در کدامین عهد بودهست اینچنین، یا آنچنان، بنویس.»
لیک هیچت غم مباد از این
ای عموی مهربان، تاریخ!
پوستینی کهنه دارم من که میگوید
از نیاکانم برایم داستان، تاریخ
من یقین دارم که در رگهای من خون رسولی یا امامی نیست
نیز خون هیچ خان و پادشاهی نیست.
وین ندیم ژنده پیرم دوش با من گفت
کاندرین بی فخر بودنها گناهی نیست.
پوستینی کهنه دارم من
سالخوردی جاودانمانند
مردهریگی داستانگوی از نیاکانم، که شب تا روز
گویدم چون و نگوید چند.
سالها زین پیشتر در ساحل پر حاصل جیحون
بس پدرم از جان و دل کوشید
تا مگر کاین پوستین را نو کند بنیاد
او چنین میگفت و بودش یاد:
- «داشت کمکم شبکلاه و جبهی من نوترک میشد،
کشتگاهم برگ و بر میداد.
ناگهان توفان خشمی باشکوه و سرخگون برخاست.
من سپردم زورق خود را به آن توفان و گفتم هر چه بادا باد.
تا گشودم چشم، دیدم تشنهلب بر ساحل خشک کشفرودم،
پوستین کهنهی دیرینهام با من.
اندرون، ناچار، مالامال نور معرفت شد باز؛
هم بدان سان کز ازل بودم.»
باز او ماند و سه پستان و گل زوفا؛
باز او ماند و سکنگور و سیهدانه.
و آن بآیین حجره زارانی
کانچه بینی در کتاب تحفهی هندی،
هر یکی خوابیده او را در یکی خانه.
روز رحلت پوستینش را به ما بخشید.
ما پس از او پنج تن بودیم
من بسان کاروانسالارشان بودم
-کاروانسالار رهنشناس-
اوفتان و خیزان،
تا بدین غایت که بینی، راه پیمودیم.
سالها زین پیشتر من نیز
خواستم کاین پوستین را نو کنم بنیاد
با هزاران آستینچرکین دیگر برکشیدم از جگر فریاد:
- «این مباد! آن باد!»
ناگهان توفان بیرحمی سیه برخاست...
پوستینی کهنه دارم من
یادگار از روزگارانی غبارآلود
مانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگارآلود.
های، فرزندم!
بشنو و هشدار
بعد من این سالخورد جاودانمانند
با بر و دوش تو دارد کار.
لیک هیچت غم مباد از این
کو، کدامین جبهی زربفت رنگین میشناسی تو
کز مرقع پوستین کهنهی من پاکتر باشد؟
با کدامین خلعتش آیا بدل سازم
کهم نه در سودا ضرر باشد؟
آی دختر جان!
همچنانش پاک و دور از رقعهی آلودگان میدار.
تهران، تیر 1335
@rirapodcast
❤34👍8🔥4👎1👏1
🔹 در قسمت 3 فصل 2 اشاره کردم که اخوان در پارهای از شعر «کاوه یا اسکندر» هم کلمهی «شرف» را به معنی منزلت و اصل و نسب به کار برده است. این همان پارهی شعر است، مطابق نسخهی اولیهی شعر (که «نادر یا اسکندر» نام داشت) در چاپ اول کتاب آخر شاهنامه که من آن را از جلد دوم کتاب تاریخ تحلیلی شعر نو نقل کردهام. «آنکه در خونش طلا بود و شرف» به بیان ساده یعنی «آنکه ثروتی داشت و اصل و نسبی داشت». در چاپهای بعدی، اخوان علاوه بر تغییر نام شعر، «بیشرفها» را هم به «ناشریفان» تغییر داد که شاید قدری ظریفتر باشد اما معنیاش همان است: آدمهای بیمنزلت و بی اصل و نسب.
@rirapodcast
@rirapodcast
❤23👍7👏2
میراث
Saman Javaherian
❤33👏4👎2👍1