Telegram Web
ماه 🌕
عاقبت با یک غزل او را هوایی میکنم
بعد عاشق کردنش خود را فدایی میکنم

گفته اند او عاشق شعر است و شاعر پیشگی
با همین ترفند از او دلربایی میکنم

من که "شاعر" نیستم اما به عشق او چنین
در میان دوستان شاعر نمایی میکنم

او طلسمم کرده با آن چشم های سبزش
شعر میخوانم نگاهش را گدایی میکنم

من به اعجاز "غزل" بر قلب انسان واقفم
آخرش هم با "غزل" او را هوایی میکنم


@y_adegareshgh
گفت  می دانی چرا چشمان  تو  بارانی  است؟
ماه  و مهتابش  کمی  در پلک تو زندانی است؟
گفت میدانی چرا هرم عرق دارد کمی دستان تو؟
وقت دیدارباوجوددست من شاهزادهء پنهانی است؟
گفت میدانی چرا آغوش راموطن قلمداد میکنم؟
آب و خاک و آتشش با بوسه ام عرفانی است ؟
گفت میدانی چرا آبشار گیسویم بتو تجویز شد؟
گوشه چشمان من با کنج لب داروگردرمانی است؟
گفت میدانی چرا عطر تنم مشک خدا را می زند؟
توی قلبت فلسفه ازاسم تودرحدیک یونانی است؟
گفت میدانی چراگفتم بله چون دوستت دارم زیاد
عاشقت بودم واین عشق ..مستی و حیرانی است

اسی کوچک
اسپویل:
بعد از بیست سالگی زندگی جدی تر میشه، مشکلات بیشتر میشه و روز به روز تنها تر میشی
گفتی:"مباد دست تو سیگار" و داغ عشق
کار مرا به روز "مبادا"  کشانده  است...!

#شعر
۱۵ آبان ۰۳
پس کی قراره این کابوسایی که توش در به در دنبالت کل شهرو میگردمو پیدات نمیکنم تموم بشه!
#ازسرزمین شمالی🌊
🌟 سلام به همه دوستداران شعر و ادبیات! 🌟
میشه به کانالم سر بزنید🥹
https://www.tgoop.com/y_adegareshgh
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
مینویسم که تو یک خاطره خوشگل نابی
وسط  غلظت  مهتاب  تو آرامش  خوابی
گرچه اعماق دلم مشک ختن خواسته بود
باز بگویی که با بوی تنم مست و خرابی
من در این حال نگفتم که خدا میدانست
ثمن خمس لبت بود که گفت مثل شرابی
هوس موی تو یک  حالت  زنجیر  کشید
تا که یوسف بخرد ناز تو که اصل طنابی
قد آغوش تو باشم که در ان‌معلوم است
حالت خلسه یک روح که تواش فصل خطابی
فکر کن؛ تا ابد این دل من گیر تو باشد
تو چه داری که بگویی بخداوند جوابی
من هنوز باده مشکین ترامینوشم،میپوشم
تا که مجنون بنویسد ازاین عشق حسابی

اسی کوچک
درست میشه حتما... به وقتش
آن خدایی که به لبهای تو دارایی مشروب کشید
دل  دیوانه  ما را به خداوندی خود خوب کشید
قدرت عشق خودش فلسفه فاصله را باور کرد
که چنین صدنفس ازکام تودرقامت محبوب کشید
شاه شاهان شدی و باز به رخساره گرفتار شدن
منطق عشق بخدا شاه وگدا درصف مغلوب کشید
گفته بودندتراچشم من انگار هوس داشت ولی
غافل ازطرح رخی بودکه درقلب من مصلوب کشید
راستی:شرح دریا شدنت آمدویکباره مراباخودبرد
یاد تو کرد و گفتی که مرا ساحل مرطوب کشید
قصه عشق که خدا راوی آنست قشنگ می گوید
دست من نیست که این عشق بدنیا تِم آشوب کشید

اسی کوچک
پناه.
تو را محکم در آغوش میگیرم در میان رویاهایم
#برای_کسی_که_ما_نمیشویم...
2024/12/30 07:50:31
Back to Top
HTML Embed Code: