Telegram Web
#خلافکار
هیچ گونه سانسوری نکردم و برای افراد زیر 16 سال مناسب نمیدونم
تنها چنلی که خلافکار در آن پارت گذاری میشه 🧿
@roman_donii 🦋
آیدی ادمین 💎
@n_thnmk

پارت 346

🪁🦋🪁🦋🪁🦋🪁🦋
🪁🦋🪁🦋🪁🦋🪁
🪁🦋🪁🦋🪁🦋
🪁🦋🪁🦋🪁
🪁🦋🪁🦋
🪁🦋🪁
🪁🦋
🪁

@roman_donii



_ مراقب خودت باش
زهرا: باشه
نگران نیکا بودم گوشیم زنگ خورد
_ بله
ایدا: ارتا
صداش خیلی داغون بود
_ چیشده
ایدا: درد دارم
_ کجایی
ایدا: خونه
_ اومدم
قطع کردم و گاز دادم سمت خونه
رسیدم دویدم بالا
_ ایدا
روی مبل دراز بود
رفتم سمتش
_ ایدا
تکون نمیخورد
زدم زیر پاهاش. بلندش کردم و بردمش سمت ماشین با اخرین سرعت رفتم سمت دکتر
_ ایدا
بهوش نمیومد
رسیدم دکتر بغلش کردم و دویدم سمت دکتر
دکترا اومدن سمتم و گرفتنش ازم
بردنش تو اتاق
نگرانی نیکا کم بود اینم اضافه شد
نشستم روی صندلی‌های بیمارستان سرمو گرفتم بین دوتا دستام
از زبان نیکا🦋🦋🦋
اومد تو اتاق
علی : که گفتی کجا بودی ؟
_ خونه ارتا
علی: خوبه
کمربندشو اروم باز کرد و اومد سمتم
رفتم عقب
ترسیدم
کمربندشو کامل دراورد
_ چیکار میکنی
علی: تو چیکار میکنی
_ چیکار کردم
علی: با ارتا میری خونشون ؟




@roman_donii

🪁
🪁🦋
🪁🦋🪁
🪁🦋🪁🦋
🪁🦋🪁🦋🪁
🪁🦋🪁🦋🪁🦋
🪁🦋🪁🦋🪁🦋🪁
🪁🦋🪁🦋🪁🦋🪁🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#خلافکار
هیچ گونه سانسوری نکردم و برای افراد زیر 16 سال مناسب نمیدونم
تنها چنلی که خلافکار در آن پارت گذاری میشه 🧿
@roman_donii 🦋
آیدی ادمین 💎
@n_thnmk

پارت 347

🪁🦋🪁🦋🪁🦋🪁🦋
🪁🦋🪁🦋🪁🦋🪁
🪁🦋🪁🦋🪁🦋
🪁🦋🪁🦋🪁
🪁🦋🪁🦋
🪁🦋🪁
🪁🦋
🪁

@roman_donii


_ اون منو برد به زور
علی: توام که از خدات نبود
_ منو بیهوش کرد
علی: چرا چیزی بهش نگفتی
_ باید میگفتم‌
علی: اره
بعد از گفتن این حرف کمربندشو برد بالا و کوبید روی بازوم
نشستم و دستامو گرفتم تو سرم
پشت سرم هم میزد انگار من کیسه بوکسشم تمام حرصی که داشت روی من خالی میکرد
گریم گرفت
بدنم از قبل زخمی بود زخمام میسوخت
بخاطر ارتا بود من نمیخواستم اون صدمه ای ببینه
یهو زنگو زدن
از زبان علی 🦋🦋
جواب دادم
غذارو اورده بودن
اصلا یادم رفت به زهرا بگم بمونه غذاشو بخوره
_ بیار بالا
گرفتم و پرتش کردم تو آشپزخونه
رفتم تو اتاق
از زبان ارتا 🦋🦋
دکتر: اقا پسر
سرمو گرفتم بالا
_ بله
دکتر: همراه اون خانم باردار شمایین
_ بله
دکتر: وضعیتش خطرناکه
_ چرا
دکتر: استرس زیادی میکشه ؟
_ اره
دکتر : برای بچشون خوب نی
_ بله
دکتر: تغذیه ایشون چطوره
غذا نمیخورد
_ بده
دکتر: اینجوری ادامه بده هم خودش هم بچش از بین میره شما همسرشین
_ بله
دکتر: خیلی باید مراقبش باشین
_ کجاست الان
دکتر: تو اتاق





@roman_donii

🪁
🪁🦋
🪁🦋🪁
🪁🦋🪁🦋
🪁🦋🪁🦋🪁
🪁🦋🪁🦋🪁🦋
🪁🦋🪁🦋🪁🦋🪁
🪁🦋🪁🦋🪁🦋🪁🦋
راضی بودین از پارتا؟
بزارم بازم؟
خب
سیا سفید.pdf
3.9 MB
رمان
سیا سفید.pdf
کامل نیست ولی فعلا بخونین تا کاملش کنم عکس نداره
نوبت جوکره ولی وسطاش از برده و بکارتم جایزه میزارم
خب
شروع کنیم؟
#برده_شدم 🌈🌈
فصل دوم
به قلم سوگند احمدی ☺️
هر گونه کپی برداری از این رمان پیگرد قانونی دارد
مناسب افراد زیر ۱۶ سال نیست🔞
فقط این دو چنلو دارم
پارت 166
@roman_donii
@roman_bad2




اومدم بیرون بلایی سرش میاوردم که یادش بره هر*ز پریدن یعنی چی
زنگ زدم به پیمان
پیمان: جونم
_ کجایی
پیمان: خونه
داشت مشکوک میزد
این بچه همیشه میرفت بوتیک کار میکرد
چند وقته همش خونس
_ پیمان
پیمان: هوم
_ خوبی ؟
پیمان: اره
_ چرا خونه ای
پیمان: خسته بودم
_ حال داری بریم خرید
پیمان: خرید چی
_ وسایل خونه
پیمان: برا یکتا
_ اره
پیمان: اره بیا دنبالم
_ باشه
از زبان یکتا 🎈🫀
سپهر: یکتا
_ جان
سپهر: یعنی میگی من بچتو بگیرم ؟
_ نه فقط کمک
سپهر : اگر کاری میتونم برات بکنم بهم بگو من دریغ نمیکنم
_ مرسی سپهر


ایدی نویسنده
@n_thnmk
ایدی چنل
@roman_donii
تنها چنلمه 🚫
سیاه و سفید 🌚🌕
این رمان بزرگسال است و به هیچ عنوان برای افراد پایین شانزده سال توصیه نمیشه
نویسنده :سوگند احمدی
تنها چنلی که پارت گذاری میشه :

@roman_donii

ایدی ادمین چنل:

@n_thnmk



Part 70

#سیاسفید

🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇
🐺


رفت چشمامو بستم شکمم خیلی درد میکرد
به حدی که نفسم دیگه بالا نمیومد
یکم بعدش دست یکیو روی صورتم حس کردم
چشمامو باز کردم هستیو دیدم
هستی : اینو بخور
لیوانو گرفت دم دهنم
منم خوردم
هستی : بلدی چجوری بمب خنثی میکنن
_ اره
هستی : اگه شکمتو باز کنم بهم میگی
_ اگه دستت بهش بخوره میترکه
هستی : یه جور بازش میکنم که دستم بهش نخوره
_ الان چیکار کنم
هستی : وایسا
رفت با یه کاغذ و خودکار اومد
هستی : میخوام بی هوشت کنم پس بهم بگو منم بنویسم
چاره ای جز اعتماد نداشتم
من نمیخواستم یه بچه بهم دستور بده
پس تنها کاری که میتونستم کنم
اعتماد به هستی بود
هستی : رادمان بگو
اروم اروم بهش گفتم و اونم نوشت
هستی : وایسا ببینم تو خونه چی داری
رفت و چند دقیقه بعد اومد
هستی : اینا کافی نی یه چن تا چیز دیگم میخوام
_ بیا
گوشیمو دراوردم زنگ زدم کاوه
هستی ام پشت گوشی چند تا چیز گفت که بخره
هستی : گفت سریع خودشو میرسونه
چشمامو بستم
هستی: رادمان
بدون اینکه چشمامو باز کنم گفتم
_ هوم


🐺
🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇

@roman_donii
سیاه و سفید 🌚🌕
این رمان بزرگسال است و به هیچ عنوان برای افراد پایین شانزده سال توصیه نمیشه
نویسنده :سوگند احمدی
تنها چنلی که پارت گذاری میشه :

@roman_donii

ایدی ادمین چنل:

@n_thnmk



Part 71

#سیاسفید

🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇
🐺

هستی : میتونم یه چی بپرسم
_ نه
هستی : چرا انقدر از دخترا بدت میاد
_ گفتم نه
احساس کردم اومد سمتم چشمامو باز کردم خیلی بهم نزدیک بود صورتش صاف تو صورتم بود
بدون هیچ احساسی زل زدم بهش
هستی : یعنی واقعا دوست نداری یکی باشه بهش اعتماد کنی باهاش باشی بچه دار بشی
پریدم وسط حرفش
_ که بعدش بهم یه ک*یر بزنه ولم کنه
هستی : چیزی راجب عشق میدونی
_ اره
هستی : چی میدونی
_ ادمو بگ*ا میده
هستی : ببین
بعد گفتن این حرف اومد جلو تر لباش با لبام ده سانت فاصله داشت
داغی لباشو روی لبام حس میکردم
از زبان هستی 🐇🐇🐇
چشماش داشت بسته میشد
رام کردنش کار سختی نبود
اومدم لبامو بزارم رو لباش که با صدای کاوه سه متر پریدم بالا
کاوه : رادماااان
_ چته کاوه چته
کاوه مشکوک نگام کرد
کاوه : چیکار میکردی باهاش
رادمان : کاریم باید بکنه؟
کاوه : نه
وسایلو گرفت سمتم
کاوه : بیا



🐺
🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇

@roman_donii
سیاه و سفید 🌚🌕
این رمان بزرگسال است و به هیچ عنوان برای افراد پایین شانزده سال توصیه نمیشه
نویسنده :سوگند احمدی
تنها چنلی که پارت گذاری میشه :

@roman_donii

ایدی ادمین چنل:

@n_thnmk



Part 72

#سیاسفید

🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇
🐺


وسایلو گرفتم
کاوه: میرم بالا یه دوش بگیرم میخوای چیکارش کنی
_ عمل
کاوه: خیلی خطرناکه
_ تو نباشی بهتره حواسم پرت میشه برو بالا
کاوه: : مراقب داداشم باش
_ باشه
رفت بالا
رفتم سمت رادمان
_ رادمان
نگام کرد
_ میخوام بی هوشت کنم
رادمان: اگه بمب بترکه خودتم میمیری
_ میدونم
رادمان: بی هوشم کن
آمپولو زدم بهش
چند دقیقه بعد بی هوش شد
شکمشو باز کردم
راست میگفت یه بمب تو شکمش بود
ولی خاموش بود
زل زدم به کاغذ
این اصلا سیم نداشت که بخوام ببرم یا اصلا روشن نبود که بخوام کاری کنم
من نمیدونستم چیکار کنم
رفتم بالا
_ کاوه
داشت با گوشی حرف میزد
کاوه: بعدا زنگ میزنم بهت
نگام کرد
کاوه: چیشده
_ رادمان داره میمیره
کاوه: چی
_ باهام بیا
بعد از گفتن این حرف دستشو گرفتم کشیدم
بردمش بالا سر رادمان
کاوه: وای خدا دلو رودشو ریختی بیرون مگه این ماشینه که اینجوریش کردی


🐺
🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇

@roman_donii
سیاه و سفید 🌚🌕
این رمان بزرگسال است و به هیچ عنوان برای افراد پایین شانزده سال توصیه نمیشه
نویسنده :سوگند احمدی
تنها چنلی که پارت گذاری میشه :

@roman_donii

ایدی ادمین چنل:

@n_thnmk



Part 73

#سیاسفید

🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇
🐺



_ کاوه اونو ببین تو شکمش
کاوه : چیه
خواست دست بزنه که پریدم بهش
_ نه
کاوه: چته
_ میترکه
کاوه: این اصلا خاموشه
بعد از گفتن این حرف درش اورد
ولی چسبیده بود نگاه کردم یه تیکه زیریشو بخیه زده بودن به پوستش
دلم ریش شد
چقدر درد کشیده بچه
_ وایسا بخیشو باز کنم
اروم بخیرو باز کردم و اونم درش اورد
دوباره شروع کردم به بخیه زدن و تمام
کاوه: رادمان بهم نگفت
_ چیو
کاوه: هیچی
رفت بالا عجیب بود
وسایلو جمع کردم سعی کردم با دستمال تمیزش کنم
داشتم دست میکشیدم روی س*ینش
یهو مچمو گرفت
رادمان : هستی
_ جانم
رادمان : چیشد
_ من
یهو کشیدم طرف خودش
افتادم روش
_ گاوی مگه تو الان عمل کردی خطرناکه
خواستم پاشم ولی نزاشت
رادمان : چیشد گفتم
_ درش اوردم تموم شد
یهو ولم کرد
از روش پاشدم
رنگش خیلی پریده بود
دست گذاشتم روی صورتش تب داشت
_ وایسا تکون نخور
رفتم تو آشپزخونه
یکم سوپ درست کردم و اب پرتقال گرفتم
بردم سمتش
نشسته بود
_ مگه نمیگم تکون نخور میخوای بمیری
زل زده بود به بمب روی میز
نشستم کنارش
_ اینو بخور

🐺
🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇

@roman_donii
سیاه و سفید 🌚🌕
این رمان بزرگسال است و به هیچ عنوان برای افراد پایین شانزده سال توصیه نمیشه
نویسنده :سوگند احمدی
تنها چنلی که پارت گذاری میشه :

@roman_donii

ایدی ادمین چنل:

@n_thnmk



Part 74

#سیاسفید

🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇
🐺



رادمان: نمیخوام
_ من دکترتم بخور ببینم
گذاشتمش روی لباش و خورد
زل زده بود بهم
نگاهش یه مدلی بود
منم زل زدم بهش
_ دوس داری ؟
رادمان : چیو
_ چیزی که تا الان تجربه نکردیو تجربه کنی
رادمان : چیو تجربه نکردم
چسبیدم بهش
_ یه دخترو
انگار سستش کرده بودم چون چیزی نگفت و زل زد به لبام
گنگ بود
رادمان: تو
_ هیس
بهش نزدیک تر شدم زل زدم به لباش و رفتم جلو
کاوه: رادمان بهوش اومدی
ازش فاصله گرفتم میخواستم واقعا بزنم تو دهنش
اون اگه منو ببوسه اون حسی که از دخترا میترسه از دلش میوفته
میفهمه یه سری نیازم داره که خودش خبر نداره
رادمان: زنده ام هنوز
کاوه اومد سمتمون
کاوه: پس پاشو بریم
_ نمیشه
کاوه : چرا
_ همین الان عمل کرده
کاوه: از این کارا کم نکرده
_ گفتم نه
کاوه : بزار باهاش تنها حرف بزنم
پاشدم رفتم تو آشپزخونه
از زبان رادمان 🐺🐺🐺
کاوه: چیکار میکردی
_ چیو ؟
کاوه: میخواستی ببوسیش
_ نه
کاوه: رادمان خودت همش به ما تاکید میکنی سمت دخترا نریم بد دو دفه در حالی که میخوای هستیو ببوسی سر رسیدم چن بار دیگه بوسیدیش هوم؟
_ چرت و پرت نگو
کاوه: دیدم با چشمام رادمان
_ چرت دیدی اون دختر هیج ارزشی برام نداره
کاوه: ثابت کن
_ میکنم

🐺
🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇

@roman_donii
سیاه و سفید🐺🐇
سیاه و سفید 🌚🌕
این رمان بزرگسال است و به هیچ عنوان برای افراد پایین شانزده سال توصیه نمیشه
نویسنده :سوگند احمدی
تنها چنلی که پارت گذاری میشه :

@roman_donii

ایدی ادمین چنل:

@n_thnmk



Part 75

#سیاسفید

🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇
🐺



کاوه: پاشو بریم
_ کاوه
کاوه: ها
_ هیچ حسی بهش ندارم
کاوه : باورت نمیکنم
_ بخاطر دردی که داشتم اینجوری شده بود
کاوه: پاشو
_ باشه
اومدم برم که هستی اومد
هستی : رادمان
زل زدم بهش
هستی : برات سوپ درست کردم کجا نباید به خودت فشار بیاری
_ نیازی بهش ندارم نه به سوپت نه به خودت
بعد از گفتن این حرف زدم بیرون
کاوه : باید پیداش کنیم
_ کیو
کاوه: همون که این بلارو سرت اورد
_ خودم درستش میکنم
کاوه : نمیشه
_ چرا
کاوه : یه گروهن یه نفر نبست
خندیدم
_ فکر میکنی از پسش بر نمیام؟
کاوه : بس کن بزار درستش کنیم
_ من
با زنگ خوردن گوشیش سکوت کردم
کاوه: الو
.‌‌‌....
کاوه:چییی
....
کاوه: مگه میشه
...
کاوه: پس شما اونجا چه گ‌هی دارین میخورین بدرد نخورا
...
کاوه: خ‌فه شو خودمو میرسونم
بعد از گفتن این حرف قطع کرد

🐺
🐺🐇
🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺
🐺🐇🐺🐇🐺🐇🐺🐇

@roman_donii
2025/02/04 19:26:48
Back to Top
HTML Embed Code: