#حضرت_زینب
امان ز هجر امان از نبودن تو حسین
گرفت جان مرا غصه ی تن تو حسین
ز سینه ام نفس بی قرار افتاده
حسین عشق تو در احتضار افتاده
چقدر اشک بریزم نیامدی پیشم
دلم گرفته عزیزم نیامدی پیشم
دلم هوای تو کرده بیا در آغوشم
هنوز بعد عزایت سیاه میپوشم
برای تو همه زندگیم سینه زدم
کنار دخترکان یتیم سینه زدم
نگاه کن چقدر چین به صورتم دارم
نشان ضربه ی سنگین به صورتم دارم
برات روضه ی هرروزه میگرفتم من
به یاد تشنگی ات روزه میگرفتم من
کسی مقابل من آب خورد غش کردم
و گاهواره کمی تاب خورد غش کردم
اگرچه از همه کس احترام میبینم
به خواب اگر بروم خواب شام میبینم
به احترام سرت چشم من نشد روشن
تنور خانه ی من مطلقا نشد روشن
پس از تو داغ کفن میکشد مرا آخر
شتر سوار شدن میکشد مرا آخر
زمان خواندن قرآن زدم بروی لبم
به یاد آن لب و دندان زدم بروی لبم
میان خانه غمِ آفتاب را چه کنم
به سایبان بروم من رباب را چه کنم
چقدر شام، سرت را عذاب میدادند
به قاتلت جلوی من شراب میدادند
لباس مادریات را گرفتم از دستش
مرا زیاد زد اما گرفتم از دستش
در آفتاب نشانی غربتم برگشت
شبیه صورت تو رنگ صورتم برگشت
نگو دوباره چرا من به شام سر زده ام
پی زیارت قبر رقیه آمده ام
همینکه نیست سرم سایه ی سری سخت است
بدان برادر من بی برادری سخت است
سید پوریا هاشمی
@rozeh_1
امان ز هجر امان از نبودن تو حسین
گرفت جان مرا غصه ی تن تو حسین
ز سینه ام نفس بی قرار افتاده
حسین عشق تو در احتضار افتاده
چقدر اشک بریزم نیامدی پیشم
دلم گرفته عزیزم نیامدی پیشم
دلم هوای تو کرده بیا در آغوشم
هنوز بعد عزایت سیاه میپوشم
برای تو همه زندگیم سینه زدم
کنار دخترکان یتیم سینه زدم
نگاه کن چقدر چین به صورتم دارم
نشان ضربه ی سنگین به صورتم دارم
برات روضه ی هرروزه میگرفتم من
به یاد تشنگی ات روزه میگرفتم من
کسی مقابل من آب خورد غش کردم
و گاهواره کمی تاب خورد غش کردم
اگرچه از همه کس احترام میبینم
به خواب اگر بروم خواب شام میبینم
به احترام سرت چشم من نشد روشن
تنور خانه ی من مطلقا نشد روشن
پس از تو داغ کفن میکشد مرا آخر
شتر سوار شدن میکشد مرا آخر
زمان خواندن قرآن زدم بروی لبم
به یاد آن لب و دندان زدم بروی لبم
میان خانه غمِ آفتاب را چه کنم
به سایبان بروم من رباب را چه کنم
چقدر شام، سرت را عذاب میدادند
به قاتلت جلوی من شراب میدادند
لباس مادریات را گرفتم از دستش
مرا زیاد زد اما گرفتم از دستش
در آفتاب نشانی غربتم برگشت
شبیه صورت تو رنگ صورتم برگشت
نگو دوباره چرا من به شام سر زده ام
پی زیارت قبر رقیه آمده ام
همینکه نیست سرم سایه ی سری سخت است
بدان برادر من بی برادری سخت است
سید پوریا هاشمی
@rozeh_1
#حضرت_زینب
آن بانویی که داشت نورش جلوه ی رب
آن بانویی که بود نامش زینتِ أب
آن بانویی که جلوه بخشیده به مکتب
در بستری بی سایه بان می سوخت در تب
ای روزگار پست، بد کردی به زینب
با صبرِ زهرایی حماسه آفریده
یک زن چگونه این همه غربت چشیده؟!
بی بی چه زجری بین نامحرم کشیده
در ازدحام دشمنانش شد معذب
ای روزگار پست، بد کردی به زینب
آن قدر بر دستش، نشانِ ریسمان دید
آن قدر داغ و روضه های بی کران دید
آن قدر در جسم عزیزانش، سنان دید
بر کعبه ی داغ و رزایا شد ملقب
ای روزگار پست، بد کردی به زینب
ای وای از داغِ چهل منزل اسیری
در شام، شرمنده شدن با سر به زیری
آیا شده با آستینت رو بگیری؟!
در شام و کوفه قامت او شد مورّب
ای روزگار پست، بد کردی به زینب
بزم شراب و زینب و چشمان پرخون
بودند آن جا کاش زیر چرخ گردون
یا زینبیون یا سپاه فاطمیون
بودند آن جا کاش یارانی مقرب
ای روزگار پست، بد کردی به زینب
دارد بساط گریه بر ارباب هر روز
یک سال و نیم آشفته و بی تاب هر روز
هم ناله می شد با رباب و آب هر روز
یاد حسینش، تشنه خوابیده است هر شب
ای روزگار پست، بد کردی به زینب
می دید در گودال غرق خون، تنش را
می دید با چشمان تر، جان کندنش را
می دید، دشمن می کِشد پیراهنش را
می دید جسمش می رود در زیر مرکب
ای روزگار پست، بد کردی به زینب
یاد حسین تشنه اش، وقت اجل کرد
یاد نظاره کردنش از روی تل کرد
پیراهن خونی دلبر را بغل کرد
جانش رسید از داغِ آن لب تشنه، بر لب
ای روزگار پست، بد کردی به زینب
محمدجواد شیرازی
@rozeh_1
آن بانویی که داشت نورش جلوه ی رب
آن بانویی که بود نامش زینتِ أب
آن بانویی که جلوه بخشیده به مکتب
در بستری بی سایه بان می سوخت در تب
ای روزگار پست، بد کردی به زینب
با صبرِ زهرایی حماسه آفریده
یک زن چگونه این همه غربت چشیده؟!
بی بی چه زجری بین نامحرم کشیده
در ازدحام دشمنانش شد معذب
ای روزگار پست، بد کردی به زینب
آن قدر بر دستش، نشانِ ریسمان دید
آن قدر داغ و روضه های بی کران دید
آن قدر در جسم عزیزانش، سنان دید
بر کعبه ی داغ و رزایا شد ملقب
ای روزگار پست، بد کردی به زینب
ای وای از داغِ چهل منزل اسیری
در شام، شرمنده شدن با سر به زیری
آیا شده با آستینت رو بگیری؟!
در شام و کوفه قامت او شد مورّب
ای روزگار پست، بد کردی به زینب
بزم شراب و زینب و چشمان پرخون
بودند آن جا کاش زیر چرخ گردون
یا زینبیون یا سپاه فاطمیون
بودند آن جا کاش یارانی مقرب
ای روزگار پست، بد کردی به زینب
دارد بساط گریه بر ارباب هر روز
یک سال و نیم آشفته و بی تاب هر روز
هم ناله می شد با رباب و آب هر روز
یاد حسینش، تشنه خوابیده است هر شب
ای روزگار پست، بد کردی به زینب
می دید در گودال غرق خون، تنش را
می دید با چشمان تر، جان کندنش را
می دید، دشمن می کِشد پیراهنش را
می دید جسمش می رود در زیر مرکب
ای روزگار پست، بد کردی به زینب
یاد حسین تشنه اش، وقت اجل کرد
یاد نظاره کردنش از روی تل کرد
پیراهن خونی دلبر را بغل کرد
جانش رسید از داغِ آن لب تشنه، بر لب
ای روزگار پست، بد کردی به زینب
محمدجواد شیرازی
@rozeh_1
#امام_زمان_عج
#حضرت_زینب
حالا که حرف، حرف بهار است و یار نیست
پس هرچه هست بعد زمستان بهار نیست
نامش هزار و چارصد و چندمین عزاست
عیدی که بی تو میرسد و شرمسار نیست
خوشبخت آنکه خانهٔ دل را تکانده است
بر فرش خانهٔ دل من جز غبار نیست
هرچند بهتر است نیایی به شهر ما
اینجا دلی برای شما بیقرار نیست
نام تو بر لب من در دل هوای غیر
این راه و رسم عاشقی و انتظار نیست
در کربلا نفس زدهایم و برای ما
دیگر هوای هیچ کجا سازگار نیست
اندازه تمام جهان گریه میکنی
روضه به هر بهانه اگر برقرار نیست
**
زینب عزای پنج تن آل کبریاست
بدبخت آنکه در غم او سوگوار نیست
آنقدر گریه کرد برای برادرش
هر کس که دید گفت دگر ماندگار نیست
محمدعلي بياباني
@rozeh_1
#حضرت_زینب
حالا که حرف، حرف بهار است و یار نیست
پس هرچه هست بعد زمستان بهار نیست
نامش هزار و چارصد و چندمین عزاست
عیدی که بی تو میرسد و شرمسار نیست
خوشبخت آنکه خانهٔ دل را تکانده است
بر فرش خانهٔ دل من جز غبار نیست
هرچند بهتر است نیایی به شهر ما
اینجا دلی برای شما بیقرار نیست
نام تو بر لب من در دل هوای غیر
این راه و رسم عاشقی و انتظار نیست
در کربلا نفس زدهایم و برای ما
دیگر هوای هیچ کجا سازگار نیست
اندازه تمام جهان گریه میکنی
روضه به هر بهانه اگر برقرار نیست
**
زینب عزای پنج تن آل کبریاست
بدبخت آنکه در غم او سوگوار نیست
آنقدر گریه کرد برای برادرش
هر کس که دید گفت دگر ماندگار نیست
محمدعلي بياباني
@rozeh_1
#حضرت_زینب
نام زینب میبرم شعرم پریشان میشود
نام زینب میبرم این ابر باران میشود
نامِ زینب بردم و دریا مودب ایستاد
باز اقیانوس نا آرام طوفان میشود
چادرش قدری بتابد آب میگردد زمین
روزها در سایهاش خورشید پنهان میشود
در دعا میایستد محراب حیرت میکند
از مناجات شبش سلمان مسلمان میشود
در مدینه سالها زهرا صدایش میکنند
وقت تفسیرش خود جبریل دربان میشود
خم نشد زانوی عباسش بجز در پای او
تا به محمل میرود اکبر شُتربان میشود
یک قدم خانم بیاید کوفه میپیچد بهم
یک قدم بیبی بکوبد شام ویران میشود
واژههایش خطبه شد نهج البلاغه جمع شد
خطبه نه تیغ علی انگار عریان میشود
کیست این؟زهرا علی؟شایدحسن شاید حسین
حق بده آئینه از این اوج حیران میشود
**
بادهایِ کربلا خاکسترش را پس دهید
نیزهداران سایبانِ بسترش را پس دهید
لحظههای آخرش چشمش به این درخُشک شد
تیرهایِ حرمله آب آورش را پس دهید
خوب شد پیراهنی دارد گذارد بر دلش
گفت از بس یادگار مادرش را پس دهید
آه خیلی پیش او جایِ رقیه خالی است
میشود ای شامیان نیلوفرش را پس دهید
پیشِ او میگفت دختر_مرد شامی میزدش
لااقل انگشترش انگشترش را پس دهید
این طرف او داد میزد آن طرف با او رباب
نیزههای بی مُروت حنجرش را پس دهید
آفتاب و نیزه و سنگ است... چیزی مانده است؟
کاشکی میشد بگوید اصغرش را پس دهید
ساعتی در دستتان اُفتاد دندانش شکست
خیزران در دستها دیگر سرش را پس دهید
حسن لطفی
@rozeh_1
نام زینب میبرم شعرم پریشان میشود
نام زینب میبرم این ابر باران میشود
نامِ زینب بردم و دریا مودب ایستاد
باز اقیانوس نا آرام طوفان میشود
چادرش قدری بتابد آب میگردد زمین
روزها در سایهاش خورشید پنهان میشود
در دعا میایستد محراب حیرت میکند
از مناجات شبش سلمان مسلمان میشود
در مدینه سالها زهرا صدایش میکنند
وقت تفسیرش خود جبریل دربان میشود
خم نشد زانوی عباسش بجز در پای او
تا به محمل میرود اکبر شُتربان میشود
یک قدم خانم بیاید کوفه میپیچد بهم
یک قدم بیبی بکوبد شام ویران میشود
واژههایش خطبه شد نهج البلاغه جمع شد
خطبه نه تیغ علی انگار عریان میشود
کیست این؟زهرا علی؟شایدحسن شاید حسین
حق بده آئینه از این اوج حیران میشود
**
بادهایِ کربلا خاکسترش را پس دهید
نیزهداران سایبانِ بسترش را پس دهید
لحظههای آخرش چشمش به این درخُشک شد
تیرهایِ حرمله آب آورش را پس دهید
خوب شد پیراهنی دارد گذارد بر دلش
گفت از بس یادگار مادرش را پس دهید
آه خیلی پیش او جایِ رقیه خالی است
میشود ای شامیان نیلوفرش را پس دهید
پیشِ او میگفت دختر_مرد شامی میزدش
لااقل انگشترش انگشترش را پس دهید
این طرف او داد میزد آن طرف با او رباب
نیزههای بی مُروت حنجرش را پس دهید
آفتاب و نیزه و سنگ است... چیزی مانده است؟
کاشکی میشد بگوید اصغرش را پس دهید
ساعتی در دستتان اُفتاد دندانش شکست
خیزران در دستها دیگر سرش را پس دهید
حسن لطفی
@rozeh_1
#حضرت_زینب
هردم به آخرین سخنت گریه میکنم
یاد غروب و زخم تنت گریه میکنم
یکدم بیا ببین که فتادم زپا حسین
دائم به غصه ومحنت گریه میکنم
پیراهنت به سینه گرفتم بیا ببین
بر خون روی پیرهنت گریه میکنم
یادم نمی رود که چه دیدم به قتلگاه
با یاد دست و پا زدنت گریه میکنم
در زیر آفتابم و یاد تن توأم
از طرز زیر و رو شدنت گریه میکنم
شد بوریا کفن به تن نعل خورده ات
هر لحظه من،بر آن کفنت گریه میکنم
کی میرود،زخاطر من مجلس شراب
بر چوب دشمن و دهنت گریه میکنم
محمود اسدی
@rozeh_1
هردم به آخرین سخنت گریه میکنم
یاد غروب و زخم تنت گریه میکنم
یکدم بیا ببین که فتادم زپا حسین
دائم به غصه ومحنت گریه میکنم
پیراهنت به سینه گرفتم بیا ببین
بر خون روی پیرهنت گریه میکنم
یادم نمی رود که چه دیدم به قتلگاه
با یاد دست و پا زدنت گریه میکنم
در زیر آفتابم و یاد تن توأم
از طرز زیر و رو شدنت گریه میکنم
شد بوریا کفن به تن نعل خورده ات
هر لحظه من،بر آن کفنت گریه میکنم
کی میرود،زخاطر من مجلس شراب
بر چوب دشمن و دهنت گریه میکنم
محمود اسدی
@rozeh_1
#حضرت_زینب
گریه کردم روضه ی سخت تو را یک سال و نیم
زهر شد در کام من آب و غذا یک سال و نیم
در شگفتم ، من که با تو زنده بودم روز و شب ...
زنده ماندم بی وجودِ تو چرا یک سال و نیم ؟!
هیچ جا حتی گلستان هم دلم را وا نکرد
بعدِ تو هر چیز ، دق داده مرا یک سال و نیم
با سرِ تو سر شده روز و شبِ این سرنوشت
پیش چشمم بوده ای بر نیزه ها یک سال و نیم
"کاش می شد زودتر جانم شود تقدیم تو " ...
بوده بر روی لب من این دعا ، یک سال و نیم
ابرِ باران زای چشمم لحظه ای خشکی ندید
مثل طوفان بود ، این آب و هوا یک سال و نیم
جسم من اینجاست ، روحم در کنار قبر تو
هم در اینجا بودم و هم کربلا ، یک سال و نیم
روز و شب صد بار مُردم من ، در این یک سال و نیم
بوده در تقویم من ، این بدترین یک سال و نیم
آه، از آن ساعتی که کربلایت سرخ شد
سنگ های نینوا هم در عزایت سرخ شد
تا که خونت ریخت بر روی زمینِ قتلگاه ...
آسمان لرزید از داغت ، برایت سرخ شد
بعدِ تو روی حرامی ها به رویم باز شد
صورت من از جسارت بینهایت سرخ شد
دست و پای خواهرت از تازیانه شد کبود
بعد از آنکه بین مقتل دست و پایت سرخ شد
رفتی و شد خواهر تو همسفر با حرمله
بهر هتک حرمت من اشکهایت سرخ شد
روی نیزه بودی و نیزه برایت خون گریست
خاک های کوچه ها هم در قفایت سرخ شد
آه ، قرآن خواندی و چوبی به لبهای تو خورد
آنقَدَر کوبید ، تا لحن صدایت سرخ شد
حال ، از داغ تو آه و شیون من سرخ شد
در غم پیراهنت ، پیراهن من سرخ شد
رضا قاسمی
@rozeh_1
گریه کردم روضه ی سخت تو را یک سال و نیم
زهر شد در کام من آب و غذا یک سال و نیم
در شگفتم ، من که با تو زنده بودم روز و شب ...
زنده ماندم بی وجودِ تو چرا یک سال و نیم ؟!
هیچ جا حتی گلستان هم دلم را وا نکرد
بعدِ تو هر چیز ، دق داده مرا یک سال و نیم
با سرِ تو سر شده روز و شبِ این سرنوشت
پیش چشمم بوده ای بر نیزه ها یک سال و نیم
"کاش می شد زودتر جانم شود تقدیم تو " ...
بوده بر روی لب من این دعا ، یک سال و نیم
ابرِ باران زای چشمم لحظه ای خشکی ندید
مثل طوفان بود ، این آب و هوا یک سال و نیم
جسم من اینجاست ، روحم در کنار قبر تو
هم در اینجا بودم و هم کربلا ، یک سال و نیم
روز و شب صد بار مُردم من ، در این یک سال و نیم
بوده در تقویم من ، این بدترین یک سال و نیم
آه، از آن ساعتی که کربلایت سرخ شد
سنگ های نینوا هم در عزایت سرخ شد
تا که خونت ریخت بر روی زمینِ قتلگاه ...
آسمان لرزید از داغت ، برایت سرخ شد
بعدِ تو روی حرامی ها به رویم باز شد
صورت من از جسارت بینهایت سرخ شد
دست و پای خواهرت از تازیانه شد کبود
بعد از آنکه بین مقتل دست و پایت سرخ شد
رفتی و شد خواهر تو همسفر با حرمله
بهر هتک حرمت من اشکهایت سرخ شد
روی نیزه بودی و نیزه برایت خون گریست
خاک های کوچه ها هم در قفایت سرخ شد
آه ، قرآن خواندی و چوبی به لبهای تو خورد
آنقَدَر کوبید ، تا لحن صدایت سرخ شد
حال ، از داغ تو آه و شیون من سرخ شد
در غم پیراهنت ، پیراهن من سرخ شد
رضا قاسمی
@rozeh_1
#حضرت_زینب
#امام_حسین
در سینه ام جز مِهر زینب جا نخواهد شد
با او کسی در عاشقی همتا نخواهد شد
عاشق شوی حرف دلم را خوب می فهمی
ذکری شبیه "زینب کبری" نخواهد شد
نوکر که جای خود، غلام نوکرانش هم
درمانده و محتاج در عقبی نخواهد شد
هر کس که گریان شد برای عمه ی سادات
شرمنده پیش حضرت زهرا نخواهد شد
داغ برادرها...اسارت...سیلی و غارت
در چشم بانویی جز او زیبا نخواهد شد
از غیرت و از عفت زهرایی اش پیداست
حتی اگر معجر بسوزد وا نخواهد شد
مِیلش شهادت بود در کرب و بلا، اما
زینب نماند که عدو رسوا نخواهد شد
بعد از ابوفاضل علمدار است و دین حق
جز با اسارت رفتنش برپا نخواهد شد
عمری بلا دیده ولی داغی برای او
مانند داغ عصر عاشورا نخواهد شد
**
همراه مادر هر چه بر سر می زنیم انگار
قاتل ز روی سینه ی تو پا نخواهد شد
کل تن تو جای زخم نیزه و تیر است
جایی برای بوسه ام پیدا نخواهد شد؟
مرضیه نعیم امینی
@rozeh_1
#امام_حسین
در سینه ام جز مِهر زینب جا نخواهد شد
با او کسی در عاشقی همتا نخواهد شد
عاشق شوی حرف دلم را خوب می فهمی
ذکری شبیه "زینب کبری" نخواهد شد
نوکر که جای خود، غلام نوکرانش هم
درمانده و محتاج در عقبی نخواهد شد
هر کس که گریان شد برای عمه ی سادات
شرمنده پیش حضرت زهرا نخواهد شد
داغ برادرها...اسارت...سیلی و غارت
در چشم بانویی جز او زیبا نخواهد شد
از غیرت و از عفت زهرایی اش پیداست
حتی اگر معجر بسوزد وا نخواهد شد
مِیلش شهادت بود در کرب و بلا، اما
زینب نماند که عدو رسوا نخواهد شد
بعد از ابوفاضل علمدار است و دین حق
جز با اسارت رفتنش برپا نخواهد شد
عمری بلا دیده ولی داغی برای او
مانند داغ عصر عاشورا نخواهد شد
**
همراه مادر هر چه بر سر می زنیم انگار
قاتل ز روی سینه ی تو پا نخواهد شد
کل تن تو جای زخم نیزه و تیر است
جایی برای بوسه ام پیدا نخواهد شد؟
مرضیه نعیم امینی
@rozeh_1
#حضرت_زینب
به مدینه خبرِ سوختنش را نبَرید
آه در سایه بیایید تنش را نبرید
پیشِ او نامِ حسین و حسنش را نبرید
از روی سینهیِ او پیرهنش را نبرید
بگذارید که راحت بدهد جان زینب
هرچه کردند نسوزد دَمِ آخر که نشد
یا کمی کم بشود گریهیِ خواهر که نشد
یا به عباس نگوید غمِ معجر که نشد
یا نخواند نَفَسی روضهیِ حنجر که نشد
چه پریشان شده امروز ، پریشان زینب
بی نَفس مانده و بالایِ سرش نیست کسی
رو به قبله شده و دور و برش نیست کسی
تا بگیرند زیرِ بال و پَرش نیست کسی
یا بگیرند خبر از جگرش نیست کسی
زیرِ لب داشت حسینیم سَنَ قوربان زینب
یادش اُفتاد خودش دید پرش را بُردند
دیر آمد سرِ گودال سرش را بُردند
با سرِ نیزهیِ سرخی پسرش را بُردند
زودتر از زن و بچه خبرش را بُردند
میدَودَ در وسطِ خیمهی سوزان زینب
یک طرف داشت سَنان باز سِنان را میزد
یک طرف حرمله هم پیر و جوان را میزد
همهی قافله را دخترکان را میزد
جای شلاق به تن چوبِ کمان را میزد
تک و تنها شده با جمعِ یتیمان زینب
چه کند ، مادری از طفل نشان میخواد
کودکِ بی رَمَقی تکهیِ نان میخواهد
دختری آمده از عمه توان میخواهد
راه رفتن به رویِ آبله جان میخواهد
میرود تا برسد گوشهی ویران زینب...
حسن لطفی
@rozeh_1
به مدینه خبرِ سوختنش را نبَرید
آه در سایه بیایید تنش را نبرید
پیشِ او نامِ حسین و حسنش را نبرید
از روی سینهیِ او پیرهنش را نبرید
بگذارید که راحت بدهد جان زینب
هرچه کردند نسوزد دَمِ آخر که نشد
یا کمی کم بشود گریهیِ خواهر که نشد
یا به عباس نگوید غمِ معجر که نشد
یا نخواند نَفَسی روضهیِ حنجر که نشد
چه پریشان شده امروز ، پریشان زینب
بی نَفس مانده و بالایِ سرش نیست کسی
رو به قبله شده و دور و برش نیست کسی
تا بگیرند زیرِ بال و پَرش نیست کسی
یا بگیرند خبر از جگرش نیست کسی
زیرِ لب داشت حسینیم سَنَ قوربان زینب
یادش اُفتاد خودش دید پرش را بُردند
دیر آمد سرِ گودال سرش را بُردند
با سرِ نیزهیِ سرخی پسرش را بُردند
زودتر از زن و بچه خبرش را بُردند
میدَودَ در وسطِ خیمهی سوزان زینب
یک طرف داشت سَنان باز سِنان را میزد
یک طرف حرمله هم پیر و جوان را میزد
همهی قافله را دخترکان را میزد
جای شلاق به تن چوبِ کمان را میزد
تک و تنها شده با جمعِ یتیمان زینب
چه کند ، مادری از طفل نشان میخواد
کودکِ بی رَمَقی تکهیِ نان میخواهد
دختری آمده از عمه توان میخواهد
راه رفتن به رویِ آبله جان میخواهد
میرود تا برسد گوشهی ویران زینب...
حسن لطفی
@rozeh_1
#حضرت_زینب
غمی از سینه ام نزد بیرون هر چه بر سر زدم هیاهو را
مردگان مرا صدا بزنید ،آه ای ضجه های عاشورا
اگر اینگونه شاد می گریم همه از برکت مصیبت اوست
همه از یمن این عطش ،که زده ست ،رگ بارانیِ فراسورا
قطره قطره اسیر واشدنم ،شعله شعله شهیدم از حسرت
روضه ی تشنه ای درون سرم،موبه مو خوانده راز گیسو را
به غزلهای تشنه مانده قسم،به خدایی که اینچنین زیبا
به ظرافت نشانده در دلِ هم،نیزه و سینه ،تیر و ابرو را
که من از چشم بادها دیدم ،شعله در خیمه ی حرم می سوخت
خواهری در پی برادر تا....لحظه ی سر بریدنِ اورا...
ونبیند به غیر زیبایی،خواهری دلشکسته،خسته،اسیر
وقتی از کودکی چنین دیده ست،داغ دیوار و میخ و پهلو را
غمی از سینه ام نزد بیرون هر چه بر سر زدم هیاهو را
مردگان مرا صدا بزنید ،آه ای ضجه های عاشورا
مرتضی حیدری آل کثیر
@rozeh_1
غمی از سینه ام نزد بیرون هر چه بر سر زدم هیاهو را
مردگان مرا صدا بزنید ،آه ای ضجه های عاشورا
اگر اینگونه شاد می گریم همه از برکت مصیبت اوست
همه از یمن این عطش ،که زده ست ،رگ بارانیِ فراسورا
قطره قطره اسیر واشدنم ،شعله شعله شهیدم از حسرت
روضه ی تشنه ای درون سرم،موبه مو خوانده راز گیسو را
به غزلهای تشنه مانده قسم،به خدایی که اینچنین زیبا
به ظرافت نشانده در دلِ هم،نیزه و سینه ،تیر و ابرو را
که من از چشم بادها دیدم ،شعله در خیمه ی حرم می سوخت
خواهری در پی برادر تا....لحظه ی سر بریدنِ اورا...
ونبیند به غیر زیبایی،خواهری دلشکسته،خسته،اسیر
وقتی از کودکی چنین دیده ست،داغ دیوار و میخ و پهلو را
غمی از سینه ام نزد بیرون هر چه بر سر زدم هیاهو را
مردگان مرا صدا بزنید ،آه ای ضجه های عاشورا
مرتضی حیدری آل کثیر
@rozeh_1
#حضرت_زینب
میرسند از راه غمها، تا زمینگیرت کنند
سنگها با طعنههاشان بیشتر پیرت کنند
مثل چشمت آیه آیه سوره ی مریم گریست
با نخستین واژهاش وقتی که تفسیرت کنند
سخت بود اینکه تمام راه در غربت گذشت
سختتر اینکه تمام شهر تکفیرت کنند
سهم آنها آه و نفرین تو شد میخواستند
با کمی خرما و نان از زندگی سیرت کنند
«ما رأیت و...» گفتی و جنگ نگاهت شد جمیل
چشمها باید فرار از برق شمشیرت کنند
محمد غفاری
@rozeh_1
میرسند از راه غمها، تا زمینگیرت کنند
سنگها با طعنههاشان بیشتر پیرت کنند
مثل چشمت آیه آیه سوره ی مریم گریست
با نخستین واژهاش وقتی که تفسیرت کنند
سخت بود اینکه تمام راه در غربت گذشت
سختتر اینکه تمام شهر تکفیرت کنند
سهم آنها آه و نفرین تو شد میخواستند
با کمی خرما و نان از زندگی سیرت کنند
«ما رأیت و...» گفتی و جنگ نگاهت شد جمیل
چشمها باید فرار از برق شمشیرت کنند
محمد غفاری
@rozeh_1
#حضرت_زینب
#امام_حسین
آمده موسم تنهایی و حیران شده ام
دادم از دست تو را، سخت پریشان شده ام
رفتی و بعد تو من پاره گریبان شده ام
نظری کن چقدر بی سر و سامان شده ام
چشم بد بعد تو دنبال من افتاد حسین
خواهرت را نکند بُرده ای از یاد حسین؟!
چند مرکب پیِ من پشت سرم تاخته اند
عده ای چشم به سوی حرم انداخته اند
این طرف روی تنت کوه سنان ساخته اند
سنگ دل ها سرفرصت به تو پرداخته اند
یک نفر هستم و از چند طرف درگیرم
به خود فاطمه سوگند که بی تقصیرم
رکن من بودی و از رکن و اساس افتادم
کعب نی خوردم و عشق تو نرفت از یادم
" زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم"
گم شده بین شلوغی سخن و فریادم
شاهدی داد زدم... گریه کنان می گفتم
با صدایی که گرفته سویشان می گفتم:
جوشن مانده به روی بدنش را نبرید
سخت جا رفته... عقیق یمنش را نبرید
با سر نیزه توان سخنش را نبرید
هرچه بردید ولی پیرهنش را نبرید
بگذارید نگاهی به سویش بندازم
لااقل چادر خود را به رویش بندازم
محمد جواد شیرازی
@rozeh_1
#امام_حسین
آمده موسم تنهایی و حیران شده ام
دادم از دست تو را، سخت پریشان شده ام
رفتی و بعد تو من پاره گریبان شده ام
نظری کن چقدر بی سر و سامان شده ام
چشم بد بعد تو دنبال من افتاد حسین
خواهرت را نکند بُرده ای از یاد حسین؟!
چند مرکب پیِ من پشت سرم تاخته اند
عده ای چشم به سوی حرم انداخته اند
این طرف روی تنت کوه سنان ساخته اند
سنگ دل ها سرفرصت به تو پرداخته اند
یک نفر هستم و از چند طرف درگیرم
به خود فاطمه سوگند که بی تقصیرم
رکن من بودی و از رکن و اساس افتادم
کعب نی خوردم و عشق تو نرفت از یادم
" زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم"
گم شده بین شلوغی سخن و فریادم
شاهدی داد زدم... گریه کنان می گفتم
با صدایی که گرفته سویشان می گفتم:
جوشن مانده به روی بدنش را نبرید
سخت جا رفته... عقیق یمنش را نبرید
با سر نیزه توان سخنش را نبرید
هرچه بردید ولی پیرهنش را نبرید
بگذارید نگاهی به سویش بندازم
لااقل چادر خود را به رویش بندازم
محمد جواد شیرازی
@rozeh_1
#حضرت_زینب
#امام_حسین
اگه بری من می مونم با کوفه
کینه داره از پدر ما کوفه
باشه برو ولی نگفتی آخر
با حرمله چطور برم تا کوفه
نگو که غارت میکنن تنت رو
نگو...نگو...نگو که گردنت رو...
حیفه که غارت بشه ، مادرم دوخت
با بازوی شکسته پیرهنت رو
بگو که بسته با طناب نمیشم
وارد مجلس شراب نمیشم
حریف شام و کوفه میشم اما
حریف گریه ی رباب نمیشم
الهی غصه های سخت نبینم
سرت رو بالای درخت نبینم
دعا بکن توو مجلس شرابش
پا رو سرت پایین تخت نبینم
رضا قربانی
@rozeh_1
#امام_حسین
اگه بری من می مونم با کوفه
کینه داره از پدر ما کوفه
باشه برو ولی نگفتی آخر
با حرمله چطور برم تا کوفه
نگو که غارت میکنن تنت رو
نگو...نگو...نگو که گردنت رو...
حیفه که غارت بشه ، مادرم دوخت
با بازوی شکسته پیرهنت رو
بگو که بسته با طناب نمیشم
وارد مجلس شراب نمیشم
حریف شام و کوفه میشم اما
حریف گریه ی رباب نمیشم
الهی غصه های سخت نبینم
سرت رو بالای درخت نبینم
دعا بکن توو مجلس شرابش
پا رو سرت پایین تخت نبینم
رضا قربانی
@rozeh_1
#حضرت_زینب
#امام_حسین
بگذار ناله از جگرِ خود برآورم
جانم بگیر تا شبِ غم را سرآورم
وقتی برایِ گریه ندارم ، نگاه كن
باید كه كودكانِ تو را دربرآورم
جسمی نمانده تا كه سپر بیشتر شود
چشمی نمانده تا كه دو چشمی تر آورم
باید دو طفلِ بی نفسِ زخم خورده را
از زیرِ خارهای بلا پَرپَر آورم
باید كه چند كودك ترسیدهی تو را
از خیمههای مانده در آتش در آورم
تا ساربان نیامده انگشت را بلند كن
باید روم زِ دست تو انگشتر آورم
باید برای دختركانِ یتیم تو
قدری بگردم و دو سه تا معجر آورم
پیراهن امانتی مادرم كجاست
گشتم نبود تا كه بر این پیكر آورم
نامحرمی به ناقهی عریان اشاره كرد
باید روَم به علقمه آب آور آورم
گیسوی مادرت زِ گلوی تو سرخ شد
باید كه چادری به سرِ مادر آورم
تا بازهم نگاه كنم بر حسینِ خویش
باید باز هزار نیزه شكسته درآورم
حسن لطفی
@rozeh_1
#امام_حسین
بگذار ناله از جگرِ خود برآورم
جانم بگیر تا شبِ غم را سرآورم
وقتی برایِ گریه ندارم ، نگاه كن
باید كه كودكانِ تو را دربرآورم
جسمی نمانده تا كه سپر بیشتر شود
چشمی نمانده تا كه دو چشمی تر آورم
باید دو طفلِ بی نفسِ زخم خورده را
از زیرِ خارهای بلا پَرپَر آورم
باید كه چند كودك ترسیدهی تو را
از خیمههای مانده در آتش در آورم
تا ساربان نیامده انگشت را بلند كن
باید روم زِ دست تو انگشتر آورم
باید برای دختركانِ یتیم تو
قدری بگردم و دو سه تا معجر آورم
پیراهن امانتی مادرم كجاست
گشتم نبود تا كه بر این پیكر آورم
نامحرمی به ناقهی عریان اشاره كرد
باید روَم به علقمه آب آور آورم
گیسوی مادرت زِ گلوی تو سرخ شد
باید كه چادری به سرِ مادر آورم
تا بازهم نگاه كنم بر حسینِ خویش
باید باز هزار نیزه شكسته درآورم
حسن لطفی
@rozeh_1
#حضرت_زینب
#امام_حسین
سایه ی روی سرم بر روی نیزه شد سرت
ظاهرا هستم اسیر و باطنا پیغمبرت
غم مخور پرچم زمین افتاد ، اما من که نه
سنگرت را حفظ کرده خواهر همسنگرت
من نمیپرسم کجا بودی که بوی نان دهی
تو نپرس از من چه بر سر هست ، جای معجرت
مادر من با وضو شانه به مویت میکشید
پُر ز خاکستر شده مویت ،بمیرد مادرت
خوب شد که نیستی تا که ببینی بعدِ تو
باز شد روی حرامی ها به روی خواهرت
کرد انگشتر به دستش،دزدِ انگشتر ،و بعد
شدت سیلی دوچندان شد به روی دخترت
بارها افتاد روی خاک ،پیش چشم من
نیزه دارِ مست بود و نیزه ی آب آورت
درس قرآن دادم اینجا،حال هستم خارجی
بازی این روزگار است و منِ غم پرورت
@rozeh_1
#امام_حسین
سایه ی روی سرم بر روی نیزه شد سرت
ظاهرا هستم اسیر و باطنا پیغمبرت
غم مخور پرچم زمین افتاد ، اما من که نه
سنگرت را حفظ کرده خواهر همسنگرت
من نمیپرسم کجا بودی که بوی نان دهی
تو نپرس از من چه بر سر هست ، جای معجرت
مادر من با وضو شانه به مویت میکشید
پُر ز خاکستر شده مویت ،بمیرد مادرت
خوب شد که نیستی تا که ببینی بعدِ تو
باز شد روی حرامی ها به روی خواهرت
کرد انگشتر به دستش،دزدِ انگشتر ،و بعد
شدت سیلی دوچندان شد به روی دخترت
بارها افتاد روی خاک ،پیش چشم من
نیزه دارِ مست بود و نیزه ی آب آورت
درس قرآن دادم اینجا،حال هستم خارجی
بازی این روزگار است و منِ غم پرورت
@rozeh_1
#حضرت_زینب
#امام_حسین
سر تو از سر نیزه به من توان می داد
امید بر دل مجروح بی کسان می داد
خودت که از سر نیزه به چشم خود دیدی
کنیزکی به یتیم تو خرده نان می داد
نماز جمعه کوفه شلوغ بود آن روز
گمان کنم که علی اکبرت اذان می داد
میان مجلس شان از کنیز تا گفتند:
سکینه دخترت از ترس داشت جان می داد
برای خوش گذرانی، یزید در مجلس
مدال نیزه زنی را که بر سنان می داد...
...رقیه دختر دردانه داشت دق می کرد
دوباره رأس اباالفضل را نشان می داد
هزار مرتبه گفتم نخوان عزیز دلم!
تو خواندی و صله ات را به خیزران می داد
همین که چوب جفا بر لبان تو می خورد
بدان که خواهر تو سخت امتحان می داد
نبودن تو ز یک سو و ضربۀ زنجیر
به جسم خواهر تو درد استخوان می داد
مهدی نظری
@rozeh_1
#امام_حسین
سر تو از سر نیزه به من توان می داد
امید بر دل مجروح بی کسان می داد
خودت که از سر نیزه به چشم خود دیدی
کنیزکی به یتیم تو خرده نان می داد
نماز جمعه کوفه شلوغ بود آن روز
گمان کنم که علی اکبرت اذان می داد
میان مجلس شان از کنیز تا گفتند:
سکینه دخترت از ترس داشت جان می داد
برای خوش گذرانی، یزید در مجلس
مدال نیزه زنی را که بر سنان می داد...
...رقیه دختر دردانه داشت دق می کرد
دوباره رأس اباالفضل را نشان می داد
هزار مرتبه گفتم نخوان عزیز دلم!
تو خواندی و صله ات را به خیزران می داد
همین که چوب جفا بر لبان تو می خورد
بدان که خواهر تو سخت امتحان می داد
نبودن تو ز یک سو و ضربۀ زنجیر
به جسم خواهر تو درد استخوان می داد
مهدی نظری
@rozeh_1
#امام_حسین
مشک تو اقیانوس را سیراب خواهد کرد
هُرم نفس هایت زمین را آب خواهد کرد
دریا برای دیدنت آغوش وا کرده ست
دیوانه ات، مرز جنون را جا به جا کرده ست
خورشیدی و سیاره ها دور تو می گردند
سلطانی و شاه و گدا دور تو می گردند
افلاک را گشتم ، نداری هیچ مانندی
یعنی تماشایی ترین خلق خداوندی
در آسمان کربلا زیباترین ماهی
مصداق عبد الصالحی، فانیّ فی اللهی
ای تکیه گاه آسمان، ای حافظ پرچم
بالاتر از دست تو دستی نیست در عالم
"حُر" را نگاه لطف تو مانند عابس کرد
در چشم تو نور علی را می توان حس کرد
با دیدنت دنیا زبانش بند می آید
روی لب ارباب مان لبخند می آید
پای تو می ریزد خدا دار و ندارش را
حیدر به دستت می سپارد ذوالفقارش را
نبض زمین و آسمان در دست های توست
بی شک تمام کهکشان ها زیر پای توست
باران عشقی! قبله ی امواج دریایی
هر جا که حرفی از جوانمردی ست آنجایی
در آسمان علقمه پرواز خواهی کرد
با دست های خود گره ها باز خواهی کرد
با دست هایی که برآنها بوسه زد حیدر
با دست هایی که شود گهواره اصغر . ..
قبل از ازل بودی... شبیه حیدر و زهرا
پلکی زدی و بعد از آن آغاز شد دنیا
با یک نگاهت آسمان را آفریدی، بعد
از روح خود در جسم این دنیا دمیدی، بعد
مشکی به دوش انداختی، سقا شدی... سقا
زانو زدی در پیشگاه زینب کبری
ای آنکه میگردی به گِرد محمل زینب
با دیدنت آرام می گیرد دل زینب
از پیشگاهت قطره، اقیانوس برگشته
کی سائلی از کوی تو مایوس برگشته
دست کریمت عالمی را بنده ی خود کرد
لبهای خشکت آب را شرمنده ی خود کرد
احسان نرگسی رضاپور
@rozeh_1
مشک تو اقیانوس را سیراب خواهد کرد
هُرم نفس هایت زمین را آب خواهد کرد
دریا برای دیدنت آغوش وا کرده ست
دیوانه ات، مرز جنون را جا به جا کرده ست
خورشیدی و سیاره ها دور تو می گردند
سلطانی و شاه و گدا دور تو می گردند
افلاک را گشتم ، نداری هیچ مانندی
یعنی تماشایی ترین خلق خداوندی
در آسمان کربلا زیباترین ماهی
مصداق عبد الصالحی، فانیّ فی اللهی
ای تکیه گاه آسمان، ای حافظ پرچم
بالاتر از دست تو دستی نیست در عالم
"حُر" را نگاه لطف تو مانند عابس کرد
در چشم تو نور علی را می توان حس کرد
با دیدنت دنیا زبانش بند می آید
روی لب ارباب مان لبخند می آید
پای تو می ریزد خدا دار و ندارش را
حیدر به دستت می سپارد ذوالفقارش را
نبض زمین و آسمان در دست های توست
بی شک تمام کهکشان ها زیر پای توست
باران عشقی! قبله ی امواج دریایی
هر جا که حرفی از جوانمردی ست آنجایی
در آسمان علقمه پرواز خواهی کرد
با دست های خود گره ها باز خواهی کرد
با دست هایی که برآنها بوسه زد حیدر
با دست هایی که شود گهواره اصغر . ..
قبل از ازل بودی... شبیه حیدر و زهرا
پلکی زدی و بعد از آن آغاز شد دنیا
با یک نگاهت آسمان را آفریدی، بعد
از روح خود در جسم این دنیا دمیدی، بعد
مشکی به دوش انداختی، سقا شدی... سقا
زانو زدی در پیشگاه زینب کبری
ای آنکه میگردی به گِرد محمل زینب
با دیدنت آرام می گیرد دل زینب
از پیشگاهت قطره، اقیانوس برگشته
کی سائلی از کوی تو مایوس برگشته
دست کریمت عالمی را بنده ی خود کرد
لبهای خشکت آب را شرمنده ی خود کرد
احسان نرگسی رضاپور
@rozeh_1
#امام_حسین
چقدر نام تو زیباست اباعبدالله
چشم تو خالق دنیاست اباعبدالله
زائر کرببلا حق شفاعت دارد
قطره در کوی تو دریاست اباعبدالله
دستگیری ز گدا گردن هر ارباب است
کار ما دست تو آقاست اباعبدالله
مستجاب است دعا گوشهی ششگوشهی تو
حرمت عرش معلیست اباعبدالله
هر کسی داد سلامی به تو و اشکش ریخت
او نظر کردهی زهراست اباعبدالله
پاسخ ذکر حسین جد تو گوید جانم
گوئیا کنییه طاهاست اباعبدالله
بارها گفت اگر من ز حسینم، دیدیم
جلوهاش اکبر لیلاست اباعبدالله
چشم ما روز قیامت به پر قنداقهست
پسرت مالک فرداست اباعبدالله
روزی گریهی ما دست رباب افتاده
روضهخوان در دل صحراست اباعبدالله
باب بینالحرمین از حرم عباس است
همه جا سفرهی سقاست اباعبدالله
ما که باشیم؟که سنگ تو به سینه بزنیم
سینهزن زینبکبریست اباعبدالله
مادرت گفت «بُنَی» دل ما ریخت به هم
بردن نام تو غوغاست اباعبدالله
مادرت گوشهی گودال تماشا میکرد
بر سر نعش تو دعواست اباعبدالله
السلام ای پسر فاطمه یا ثارالله
بابی انت و امی یا اباعبدالله
قاسم نعمتی
@rozeh_1
چقدر نام تو زیباست اباعبدالله
چشم تو خالق دنیاست اباعبدالله
زائر کرببلا حق شفاعت دارد
قطره در کوی تو دریاست اباعبدالله
دستگیری ز گدا گردن هر ارباب است
کار ما دست تو آقاست اباعبدالله
مستجاب است دعا گوشهی ششگوشهی تو
حرمت عرش معلیست اباعبدالله
هر کسی داد سلامی به تو و اشکش ریخت
او نظر کردهی زهراست اباعبدالله
پاسخ ذکر حسین جد تو گوید جانم
گوئیا کنییه طاهاست اباعبدالله
بارها گفت اگر من ز حسینم، دیدیم
جلوهاش اکبر لیلاست اباعبدالله
چشم ما روز قیامت به پر قنداقهست
پسرت مالک فرداست اباعبدالله
روزی گریهی ما دست رباب افتاده
روضهخوان در دل صحراست اباعبدالله
باب بینالحرمین از حرم عباس است
همه جا سفرهی سقاست اباعبدالله
ما که باشیم؟که سنگ تو به سینه بزنیم
سینهزن زینبکبریست اباعبدالله
مادرت گفت «بُنَی» دل ما ریخت به هم
بردن نام تو غوغاست اباعبدالله
مادرت گوشهی گودال تماشا میکرد
بر سر نعش تو دعواست اباعبدالله
السلام ای پسر فاطمه یا ثارالله
بابی انت و امی یا اباعبدالله
قاسم نعمتی
@rozeh_1
#حضرت_عباس
مولا که دو چشم حیدری وا می کرد
یک لحظه نظر به هر دو دنیا می کرد
اما گهِ سِیر قامتت یا عباس
با گردش سر، تـو را تماشا می کرد
او با تو که تمرین منظم می کرد
تصویر جوانی اش مجسم می کرد
اما عجبا که ذوالفقار حیدر
در پیش غضبهای تو سر خم می کرد
یک جلوه ز نور اهل بیت عباس است
تکبیر سرور اهل بیت عباس است
نامی که طلاکوب نمودست خدا
بر تاج غرور اهل بیت عباس است
قاسم نعمتی
@rozeh_1
مولا که دو چشم حیدری وا می کرد
یک لحظه نظر به هر دو دنیا می کرد
اما گهِ سِیر قامتت یا عباس
با گردش سر، تـو را تماشا می کرد
او با تو که تمرین منظم می کرد
تصویر جوانی اش مجسم می کرد
اما عجبا که ذوالفقار حیدر
در پیش غضبهای تو سر خم می کرد
یک جلوه ز نور اهل بیت عباس است
تکبیر سرور اهل بیت عباس است
نامی که طلاکوب نمودست خدا
بر تاج غرور اهل بیت عباس است
قاسم نعمتی
@rozeh_1
#حضرت_عباس
در کاروان عشق سپاه عقیله ای
این روزها محافظ راه عقیله ای
در لفظ عام اگر چه که ماه قبیله ای
اما علی الخصوص تو ماه عقیله ای
در این مسیر قوت قلب رقیه ای
در این مسیر ضربِ سلاح عقیله ای
فکر کسی به هتک حریمش نمی رسد
تا علت شکوه نگاه عقیله ای
گیرم که روی نیزه رَوی باز حیدری
در مجلس یزید، پناه عقیله ای
ای تو رکاب زینت بیت ابوتراب
آبی بریز، تشنه شده کودک رباب
محمدجواد شیرازی
@rozeh_1
در کاروان عشق سپاه عقیله ای
این روزها محافظ راه عقیله ای
در لفظ عام اگر چه که ماه قبیله ای
اما علی الخصوص تو ماه عقیله ای
در این مسیر قوت قلب رقیه ای
در این مسیر ضربِ سلاح عقیله ای
فکر کسی به هتک حریمش نمی رسد
تا علت شکوه نگاه عقیله ای
گیرم که روی نیزه رَوی باز حیدری
در مجلس یزید، پناه عقیله ای
ای تو رکاب زینت بیت ابوتراب
آبی بریز، تشنه شده کودک رباب
محمدجواد شیرازی
@rozeh_1
#حضرت_عباس
ای که لب تشنه ترین سقای این دنیا شدی
با همه نیروت حامی بنی الزهرا شدی
تا قیامت داده ای درس ادب بر شیعیان
تو سپهسالار لشکر بودی و سقا شدی
ای حلالت شیر مادر ! پهلوان با وفا
آخرین ساعات هم گریه کن آقا شدی
بشکند دستی که پاره پاره کرده مشک را
از همه شرمنده تر در روز عاشورا شدی
فکر فرداهای زینب عاقبت جانت گرفت
تو همانی که کفیل زینب کبری شدی
تا خبر پیچید افتاده عموی خیمه ها
حرمله با لشکرش آمد به سوی خیمه ها
محمدحسین رحیمیان
@rozeh_1
ای که لب تشنه ترین سقای این دنیا شدی
با همه نیروت حامی بنی الزهرا شدی
تا قیامت داده ای درس ادب بر شیعیان
تو سپهسالار لشکر بودی و سقا شدی
ای حلالت شیر مادر ! پهلوان با وفا
آخرین ساعات هم گریه کن آقا شدی
بشکند دستی که پاره پاره کرده مشک را
از همه شرمنده تر در روز عاشورا شدی
فکر فرداهای زینب عاقبت جانت گرفت
تو همانی که کفیل زینب کبری شدی
تا خبر پیچید افتاده عموی خیمه ها
حرمله با لشکرش آمد به سوی خیمه ها
محمدحسین رحیمیان
@rozeh_1