Telegram Web
#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم

حسن جوان شد و از عرشِ خیمه‌ها آمد
نماز ظهر شد و ماهِ کربلا آمد
تو قاسم‌بن‌علی یا ‌یَلِ یَلِ جَمَلی؟!
همینکه آمدی انگار مرتضی آمد
زره نپوش، که جوشن‌کبیر می‌خواهی
برای حرز تو از آسمان دعا آمد
که گفته یک نفری؟ ای سپاه یک‌نفره!
برای یاری من لشکر خدا آمد
همینکه نامه‌رسانِ من از مدینه شدی
دوباره عطرِ نفس‌های مجتبی آمد

برو به جنگِ سپاهی که دشمن حسن‌اند
من اِن‌یَکاد شدم تا تو را نظر نزنند

رجز بخوان که رجزهایت اقتدار من است
بگو که «اِبن‌ِحسن» بودن افتخار من است
صدایی از نجف آمد زمان بدرقه‌ات
که گفت این نوه‌ام تیغ ذوالفقار من است
رسید مادرم از عرش و گفت با پدرت
شبیه تو پسرت نیز رازدار من است
و ناله‌ی پدرت از میان کوچه دوید
حسین گریه کن؛! این روضه یادگار من است
نگاه خیسِ تو می‌گفت: وقت پرواز است
که بام سرخ شهادت در انتظار من است

حرم سیاه به تن کرد، از حرم رفتی
به شوقِ بوسه به دستان مادرم رفتی

کمی گذشت، شنیدم فغان میدان را
صدای هلهله‌های سپاه شیطان را
غبار معرکه می‌گفت آسمان ابری‌ست
نگاه ابری من دید، سنگ‌باران را
سرِ تلاوتِ تو اختلاف افتاده
ببین به دست همه آیه‌های قرآن را
به خاطرت به تنم می‌خرم؛ کمی دیگر
شبیه پیکر سرخت سُمِ ستوران را
چه روضه‌ای؛ ملک‌الموت نیز حیران است
میان جسمِ تو پیدا نمی‌کند جان را

زیادتر شدی اما چقدر کم شده‌ای
چقدر روضه شدی؛ مثل مادرم شده‌ای

رضا قاسمی

@rozeh_1
#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم

برایت دست-خطی با دلِ مضطر فرستاده
به عشقت مجتبی(ع) قربانیِ دیگر فرستاده

نگاهت کرد؛ «لا یومَ کیومَک» خواند در بستر
برایت غصه خورد و اشکِ چشم تر فرستاده

کشیدی آه و خواندی متن بازوبند قاسم(ع) را
حسن(ع) عشقِ خودش را مثل یک مادر فرستاده

در آغوشش گرفتی، عاشقانه گریه می کردید
یتیمش را برادر با همه باور فرستاده

روانه کرده قاسم(ع) را به یاری تو! در واقع-
-به قلب دشمنانت نیزه و خنجر فرستاده

رجزهای لب قاسم(ع) تداعی کرده صفين را
برایت هدیه ای با خصلتِ حیدر فرستاده

عجب فرماندهی کرده به یاریِ سپاه تو
چه سربازِ به نام و یاوری محشر فرستاده

«أنا ابن المجتبی» گفت و گمانم دشمنت میگفت
حسین(ع) اینبار جای یک نفر؛ لشکر فرستاده

برای ازرق شامی(لع) گمانم شمر(لع) هر لحظه
برای کشتنش یک نيزهٔ بهتر فرستاده

زمین خورد و تمام دشت را طعم عسل برداشت
برایش آب کوثر شخص ِ پیغمبر(ص) فرستاده!

مرضیه عاطفی

@rozeh_1
#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم

دعایِ دیشب تو زود مستجاب شده
یتیمِ خانه‌ی ما خانه‌ام خراب شده

غریب هستی و آهِ غریب می‌گیرد
دعای قلبِ شکسته عجیب می‌گیرد

سَبُک شدی و چو پَر رویِ دستهای منی
چقدر شکل جوانیِ مجتبای منی

بگو چکار کنم داغِ بی حسابت را
نگفتمت که نگیر از رُخَت نقابت را

فرشته‌ها به کنارت از  آه می‌سوزند
به ما نگاه کن ای بی گناه می‌سوزند

به رویِ خاک چرا چاک چاک می‌مانی
بغل که می‌کنمت رویِ خاک می‌مانی

حلال کن نوه‌ی فاطمه عمویت را
شبیه قاب دو دستم گرفته رویت را

اگر که باز کنم  باز می‌شود رویت
 حسن کنارِ من و شانه می‌زند مویت

همینکه سنگ زدندت خلاصه اُفتادی
میانِ تیغ و شن و سنگ و ماسه اُفتادی

رسید دادِ تو با شیهه‌های اینهمه اسب
تو را شناختم از لابه‌لای اینهمه اسب

بهم نریز نبینم غمِ خزانِ تو را
یتیمِ من چه کنم داغ بی امانِ تو را

بگو عمو ، نه از این سینه بر نمی‌آید
چگونه جا بزنم چند استخوان تو را

سپاه رد شد و دیدم که گیر اُفتادی
میانِ معرکه دیدم کشان کشانِ تو را

چقدر نعل بهم ریخت نوجوانِ مرا
بگو چگونه مرتب کنم دهان تو را...

حسن لطفی

@rozeh_1
#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم

به بند کفش تو عالم دخیل می بندد
که مقصد تو حسین و مسیر تو حسن است
تن تو مصحف پاک تمام اسماء است
زره نداری و جوشن کبیر تو حسن است

قبای سبز امامت بپوش نجل حسن
به قامتت شده اندازه جامه ی پدرت
به دست خط حسن میخورم قسم ز ازل
خدا نوشته تو را در ادامه ی پدرت

تشرف تو به صحن عتیق آغوشم
بقیع سبز حسن را به کربلا افزود
به دفتر وجناتت حسن تجلی کرد
قلم به لوح غمت داغ کوچه را افزود

شبیه باغ فدک زخمی خزان شده ای
گلی و برگ تو در دست های گلچین است
زبرجد حسنی یا عقیق سرخ حسین؟!
غمت شبیه غم گوشواره سنگین است

چه شد ستاره دنباله دار نجمه شدی
شبیه فاطمه از تو خیال مانده فقط
من از قساوت این نعل ها نمیگذرم
به روی ماه تو نقش هلال مانده فقط

شده است زائر تو باطن امین الله
امانت حسنی و حسین شرمنده است
مرا دوباره بخوان تا اجابتت بکنم
چه ناگوار! پس از تو عموی تو زنده است

محسن حنیفی

@rozeh_1
#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم

می رود مثل حسن، حیدر دیگر باشد
انتقام نفس خسته ی مادر باشد

همه ی جنگ سرِ دشمنیِ با علی است
بی نقاب آمده تا که خودِ حیدر باشد

ذوالفقاری ست دوباره به سر مرهب ها
قاسم ابن پسر فاتح خیبر باشد

سیزده ساله ولی خوب به او می آید
که به فرزند علی مالک اشتر باشد

آرزو داشته تا چند صباحی دیگر
ضرب تیغش به ابوالفضل برابر باشد

نوجوانیِ ابالفضل به صفین شده
کشته هایش ولی امروز فراتر باشد

ازرق شام نفهمید که در محضر او
لحظاتی ست که می چرخد و بی سر باشد

آنچنان میمنه و میسره را ریخت بهم
همه گفتند که شاید علی اکبر باشد

کسی از ضربه ی تیغش به سلامت نگذشت
اجل کوفه و شام است و مقدر باشد

حسن کردی

@rozeh_1
#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم

چقدر شهد عسل می‌چکد زلبهایت
چو موم گشته تنت درهم است سیمایت

از این حرارت در عمق سینه ات پیداست
چه کرده است سم اسب با سراپایت

یتیم دیده و لشگر نوازشت کردند
من آمدم به کنار تو جای بابایت

کنار پیکرتو آه میکشم قاسم
رسد شکسته شکسته صدای آوایت

به هر کجای تنت ‌دست می‌برم خرد است
چگونه نجمه نگرید به قدو بالایت

چقدر زود رسیدی به آرزوی دلت
مبارک است عزیزم  وصال زیبایت

محمدجواد مطیع ها

@rozeh_1
#حضرت_علی_اصغر
#شب_هفتم_محرم

دارد نظری سمت کجا تیر سه شعبه
آمد به سراغ تو چرا تیر سه شعبه

آغوش تو امن است ولی حیف ، کجا برد
امنیت آغوش تو را تیر سه شعبه

آیینه ی اکبر به روی دست تو بود و
برداشت ترک آینه با تیر سه شعبه

فرزند تو آن است که تا حرمله را دید
لبخند زد و گفت بیا تیر سه شعبه

حلقوم علی اصغر تو معبد تیر است
آنجا که شده گرم دعا تیر سه شعبه

بی اذن تو برگی به زمین ، نه نمی افتد
با اذن تو گشته است رها تیر سه شعبه

در حسرت دیدار تو ماندیم و‌ نمردیم
ای کاش که می خورد به ما تیر سه شعبه

محسن ناصحی

@rozeh_1
#حضرت_علی_اصغر
#شب_هفتم_محرم

بنویسید که اینگونه شده سرگشته
یک قدم رفته به خیمه دو قدم برگشته

روی برگشت ندارد به حرم، حق دارد
چه جوابی بدهد، بی علی اصغر گشته

طفل را زیر عبا برد، همه فهمیدند
پدر پیر خجالت زده مضطر گشته

نه فقط خیمه که از حالت واله شدنش
دیده ی لشگر کوفه به خدا تر گشته

آب میداد و نمیداد چه فرقی میکرد؟!
رفتنی بود دگر غنچه ی پرپر گشته

آب میخواست اگر، خواست هدایت بشوند
پاسخ خواستنش خنده ی لشگر گشته

به دلش تیر سه شعبه دو سه تا داغ گذاشت
داغ این طفل ولی چند برابر گشته

آه از تیر بزرگی که به حلقومش خورد
آه از آن بدن کوچک بی سر گشته

آنقدر نیزه زمین زد بدنش پیدا شد
حرمله از همه انگار که بهتر گشته

شعر از گروه یا مظلوم

@rozeh_1
#حضرت_علی_اصغر
#شب_هفتم_محرم

چگونه داغ تو باشد جگر کباب نباشد
چگونه نام تو باشد سخن از آب نباشد

به رغم خواندن لای لای عمه خواب نرفتی
زمان غربت بابا که وقت خواب نباشد

به حنجر پسری اینچنین سه شعبه نخورده
محاسن پدری اینچنین خضاب نباشد

ز گبر و کافر و از هر شکارچی که بپرسند
بریدن گلوی نازکی صواب نباشد

خراب کرد گلوی تو را سه شعبه ی داغی
چگونه حال دل مادرت خراب نباشد

نداشت شیر، تو بودی و، شیر داشت، نبودی
برای مادر از این سخت تر عذاب نباشد

کنار نیزه ی تو مادری دوباره کتک خورد
خدا کند که عروس ابوتراب نباشد

سرت به نیزه بلند است در مقابل محمل
خدا کند که فقط محمل رباب نباشد

نجات می دهد از دست نیزه دار سر ت را
اگر رباب اسیر غل و طناب نباشد

شده ست مشکل زینب شده ست حاجت زینب
عروس فاطمه دیگر در آفتاب نباشد

شعر از گروه یا مظلوم

@rozeh_1
#حضرت_علی_اصغر
#شب_هفتم_محرم

از خواب ناز کودک من پا نمی شود
می خواستم که پا شود اما نمی شود

هاجر اگر دوید به زمزم رسید ، آه
سعی رباب ، ختم به دریا نمی شود

چسبیده حلق کودکم از تشنگی به هم
با تیر هم گلوی علی وا نمی شود

چشم امید من به ابالفضل بود آه !
عباسِ روی نیزه که سقّا نمی شود

بی فایده است سعی شما نیزه دارها
سر کوچک است بر سر نی جا نمی شود

من رو زدم به نیزه ، علی را به من نداد
این نی چه محکم است چرا تا نمی شود

خم شو برای خاطرم ای چوب ! رحم کن
از پای نیزه خوب تماشا نمی شود

محسن ناصحی

@rozeh_1
#حضرت_علی_اصغر
#شب_هفتم_محرم

با لب خشکیده ، چشم خیمه را تر کرده ای
کودکم چه خنده های گریه آور کرده ای

شیرخواران تا دوسال از شیر مادر می خورند
نیم سالی شیر خوردی ترک مادر کرده ای


به همان لبخند در خونت قسم تو مرگ را
با خودت در معرکه بردی و پرپر کرده ای

وارث نهج البلاغه خطبه ی تو گریه است
دست بابا را برای خویش منبر کرده ای

رسم جنگ است ابتدا تک تک حریفی خواستن
طفل من تو انتخابی نابرابر کرده ای

حرمله تیر و کمان در دست آمد کارزار
تو ولی با دست خالی هم چه محشر کرده ای

از صدای هلهله پیداست که دشمن شکست
تو چگونه حمله بر این قلب لشکر کرده ای

یک علی رفتی به میدان و دوتا برگشته ای
ماه من زين معجزه خود را پیمبر کرده ای

میثم مؤمنی نژاد

@rozeh_1
#حضرت_علی_اصغر
#شب_هفتم_محرم

الهی کاش چشمم تر نمی‌شد
و این گهواره بی اصغر نمی‌شد
خوشم با یادگاری‌هات ای کاش
که زخم ناخنت بهتر نمی‌شد

 غماهنگی گرفته مادر تو
زِ خون رنگی گرفته مادر تو
از آن دَم که نفس در سینه‌ات سوخت
نفس تنگی گرفته مادرِ تو

جهان را خنده‌ات می‌ساخت مادر
تو را بالا که می‌انداخت مادر
چه آمد بر سرت در این چهل روز
که روی نِی تو را نشناخت مادر

غم تو درد من داغ حرم داشت
پدر بعدِ برادر پشت خم داشت
یکی از شعبه‌هایش بر دلش رفت
سه‌شعبه کاشکی یک شعبه کم داشت

تو را زد حرمله یک خیمه پاشید
تو را زد بعد از آن هم آب نوشید
فقط بر پوستی بند است این سر
گلویت را سه‌شعبه بد تراشید

پدر را با پسر با هم چرا زد
به روی سینه زخمی بی هوا زد
نشان بگذاشت .... آمد بینِ گودال
دقیقا روی آن یک نیزه را زد

حسن لطفی

@rozeh_1
Forwarded from Shahr Bank | بانک شهر (El Nv)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
⁨ محرم است
و چه زیباست اگر امسال، به یاد سقای کربلا، تو هم سقا باشی
و این محرم، سهمی در سیراب کردن زائران حسینی(ع) داشته باش
💧با افتتاح سپرده سقا شهر، به نیابت از شما ۳ بطری آب معدنی به زائران اربعین اهدا می‌شود.
و به ازای هر یک میلیون تومان میانگین حساب تا اربعین، یک بطری دیگر به کاروان‌ها تقدیم خواهد شد.
باشد که در مسیر تشنگی کربلا، جرعه‌ای از مهر باشید…

🎁 با شانس شرکت در قرعه‌کشی:
۴۰ کمک‌هزینه سفر به عتبات عالیات (به ارزش۴۰ میلیون تومان)
۴۰ کمک‌هزینه سفر مشهد مقدس (به ارزش ۲۰ میلیون تومان)

📍 افتتاح حساب حضوری: شعب و شهرنت
📱 غیرحضوری: همراه شهر پلاس و اینترنت بانک

#کربلا #محرم #بانک_شهر #خدمات #زائر
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#حضرت_علی_اکبر
#شب_هشتم_محرم

خواست با دستش ببندد پلکِ پَرپر را نشُد
خواست تا با گریه شویَد پلکِ دیگر را نشُد

رویِ زانو چار دست و پا رسیده بر سَرَش
خواست زینب نشنود لبخندِ لشگر را نشُد

گفت بابایی بگو اما فقط یک "با" شنید
هرچه می‌کوشید گویَد حرفِ آخر را نشُد

با دو انگشتش میانِ حَلق دنبال چه است؟
خواست تا بیرون کِشَد یک تکه خنجر را نشُد

 خُرده‌هایی استخوان از سینه بالا میرَوند
خواست تا خالی کُنَد هربار حنجر را نشُد

خواست زینب تا که بردارد حسینش را نشُد
خواست بابا هم کِشَد تا خیمه خواهر را نشُد

غیرتی‌اش کرد شاید چشمها را وا کند
هِی نشان می‌داد خاکِ رویِ معجر را نشُد

خواست بردارد از این پاشیده در آغوشِ خویش
دست را  پا را  نشُد  تَن را نشُد  سر را نشُد

حسن لطفی

@rozeh_1
#حضرت_علی_اکبر
#شب_هشتم_محرم

شکر خدا زره زتنت در نیامده
با چنگ گرگ پیرهنت درنیامده

میخواستم باز ببوسم لبت ولی
دیدم که تیراز دهنت در نیامده

یک دشت اکبروپدری پیرویک عبا
حتی زعهده کفنت در نیامده

دارم زروی خاک جگرم را جمع میکنم
این چند نیزه از بدنت در نیامده

با یک فضع محاسن بابا خضاب شد
حرفی زدست و پا زدنت در نیامده

برخیز جانم امده از گریه برلبم
مدیون گیسوی پریشان زینبم

پیش دشمن مپسند این همه من گریه کنم

قاسم نعمتی

@rozeh_1
#حضرت_علی_اکبر
#شب_هشتم_محرم

چقدر ابن ملجم اینجا هست
که زده ضربه ها به فرق سرت

اربا اربا شدی به عشق علی
میکند خاک غم به سر پدرت

اینقدر پا نکش زمین بابا
از عطش تیر میکشد جگرت

چه بلایی سر تو اوردند
میچکد خون زدیده های ترت

زده آتش به کل جان و تنم
این نفسهای گرم و شعله ورت

من خودم یک کویر بی ابم
که لبم را نشانده ام به لبت

سنگ و شمشیر و نیزه میبینم
همه جا ریخته به دورو برت

چشم خود وا کن و بگو بابا
چه کسی اینچنین زده کمرت

این همه دست و پا نزن ُمردم
کشته من را شکاف روی سرت

پاشو عمه رسیده لطمه زنان
میدهم جان مادرم قسمت

لحظه جمع پیکرت دیدم
چقدر کم شده ست از بدنت

محمد حبیب زاده

@rozeh_1
#حضرت_علی_اکبر
#شب_هشتم_محرم

برخیز و رحم کن به دل بى امان من
داغ تو پیر کرد مرا اى جوان من

هفت آسمان به حال تنت گریه می کنند
برخیز اى ستاره ى هفت آسمان من

آئینه ى رسول خدا، اکبرِ حسین
هستى تمام هستى و روح و روان من

این تیر و تیغها که به تو سجده مى کنند
گویا شنیده اند صداى اذان من

هر تیغ تا به جسم تو برخورد می کند
یکباره تیر مى کشد از استخوان من

اینقدر دست و پا به روى خاکها نکش
بردى تمام جان من اى نیمه جان من

گیرم کجاى این بدن قطعه قطعه را؟
سخت است اى خدا چقدر امتحان من...

دارم به سوى خیمه تو را مى برم، ولى
می ریزى از عبا، پسر مهربان من

مهدی فخارشاکری

@rozeh_1
#حضرت_علی_اکبر
#شب_هشتم_محرم

ای اذان گوی حرم،شبه پیمبر چکنم
تو بگو با غمت ای لاله ی پرپر چکنم

قدرتی نیست به زانو که قدم بردارم
شد زمین خوردنم امروز چو حیدر چکنم

زنده شد در نظرم یاد مدینه اکبر
شده پهلوی تو چون پهلوی مادر چکنم

غیرممکن شده تا بوسه بگیرم از تو
بس که پاشیده شده جسم تو اکبر چکنم

لحظه ی جمع تو یک جمع به من خندیدند
با تن ریخته ات در بر لشکر چکنم

زنده زنده بدنت را همه کندند علی
بیم دارم که بریده بشود سر چکنم

نیمی از جسم تو را روی عباچیدم من
سر مقراض کمی مانده ز پیکر چکنم

محمود اسدی

@rozeh_1
#حضرت_علی_اکبر
#شب_هشتم_محرم

نامردی آمد نیزه ای بر پهلویش زد
نامرد دیگر ضربه بین اَبرویش زد

فریاد او از پیکر بابا توان بُرد
فریاد بابا را به اوج آسمان بُرد
خون، دیدِ چشمان *عُقابش از میان بُرد
اسبش علی را در میان دشمنان بُرد

دیگر علی بین حرامی گیر اُفتاد
جسمش اسیر لشکر شمشیر اُفتاد

هرکَس رسید از راه بی لحظه شُماری
بر پیکر سرو حرم زد یادگاری
جشن علے کُشتن بپا کردند آری
از پا حسین اُفتاد با این زخم کاری

اُمیّد دیرینهء بابا مُنجلے شد
آقا در اینجا صاحب صدها علے شد

*عقاب: نام اسب حضرت علی اکبر(ع)

مجتبی صمدی شهاب

@rozeh_1
#حضرت_علی_اکبر
#شب_هشتم_محرم

دویده ام ز حرم تا که زنده ات نگرم
مبند دیده کمی دست و پا بزن پسرم

ز مصحف تنت این آیه های ریخته را
چگونه جمع کنم سوی خیمه ها ببرم

به فصل کودکی و در سنین پیری خویش
دوبار داغ پیمبر نشست بر جگرم

من آن شکسته درختم که با هزار تبر
جدا ز شاخه شد افتاد بر زمین ثمرم

اگر چه خود ز عطش پای تا سرم می سوخت
زبان خشک تو زد بیشتر به دل شررم

به پیش چشم ترم قطعه قطعه ات کردند
دلی به رحم نیامد نگفت من پدرم

استاد حاج غلامرضا سازگار

@rozeh_1
2025/06/28 07:03:23
Back to Top
HTML Embed Code: