#حضرت_رقیه
خواب ديدم كه پدر،طعمه ی اغيار شدم
خواب ديدم كه به داغ تو گرفتار شدم
لب مجروح تو را ديدم و بيمار شدم
بعد از اين خواب پدر جان بخدا زار شدم
خواب ديدم كه سر تو روی دامان من است
سر تو بين دو دست يخ و لرزان من است
ناگهان ولوله ای شد همه جا ريخت بهم
تازيانه به تنم خورد و مرا ريخت بهم
تازيانه كه زدند، عمه ی ما ريخت بهم
عمه ام ريخت بهم، عرش خدا ريخت بهم
بهر دلجويی ما طشت طلا آوردند
باورم نيست پدر جان كه تو را آوردند
"تا كه چشمم به تو افتاد زبانم وا شد"
ذكر روی لب من نام خوش بابا شد
چقدر گوشه ی ويرانه ی ما زيبا شد
كنج ويرانه برايم همه ی دنيا شد
نذر كردم كه بيايی بدهم جانم را
فرش راه تو كنم موی پريشانم را
حال كه آمده ای از برم ای يار نرو
من قسم ميدهمت جان علمدار نرو
بی تو ميترسم از اين كوچه و بازار،نرو
بوی غم می وزد از اين در و ديوار، نرو
تو نباشی همه ی شهر به من می خندند
توی بازار به من راه عبور می بندند
تو نبودی همه بال و پر من غارت شد
تو نبودی همه ی زيور من غارت شد
بعد انگشت تو انگشتر من غارت شد
معجر عمه كه رفت، معجر من غارت شد
تازيانه به تنم جان پدر درد نداشت
غارت پيكر تو داغ به قلبم بگذاشت
قدر يك دشت كبود است و تنم ميلرزد
از همان شب كه مرا زد بدنم ميلرزد
برتن لاغر من پيرهنم ميلرزد
آنچنان زد كه هنوزم دهنم ميلرزد
زجر نامرد مرا از نفس انداخته است
آنقدر زد كه زمن پيرزنی ساخته است
@rozeh_1
خواب ديدم كه پدر،طعمه ی اغيار شدم
خواب ديدم كه به داغ تو گرفتار شدم
لب مجروح تو را ديدم و بيمار شدم
بعد از اين خواب پدر جان بخدا زار شدم
خواب ديدم كه سر تو روی دامان من است
سر تو بين دو دست يخ و لرزان من است
ناگهان ولوله ای شد همه جا ريخت بهم
تازيانه به تنم خورد و مرا ريخت بهم
تازيانه كه زدند، عمه ی ما ريخت بهم
عمه ام ريخت بهم، عرش خدا ريخت بهم
بهر دلجويی ما طشت طلا آوردند
باورم نيست پدر جان كه تو را آوردند
"تا كه چشمم به تو افتاد زبانم وا شد"
ذكر روی لب من نام خوش بابا شد
چقدر گوشه ی ويرانه ی ما زيبا شد
كنج ويرانه برايم همه ی دنيا شد
نذر كردم كه بيايی بدهم جانم را
فرش راه تو كنم موی پريشانم را
حال كه آمده ای از برم ای يار نرو
من قسم ميدهمت جان علمدار نرو
بی تو ميترسم از اين كوچه و بازار،نرو
بوی غم می وزد از اين در و ديوار، نرو
تو نباشی همه ی شهر به من می خندند
توی بازار به من راه عبور می بندند
تو نبودی همه بال و پر من غارت شد
تو نبودی همه ی زيور من غارت شد
بعد انگشت تو انگشتر من غارت شد
معجر عمه كه رفت، معجر من غارت شد
تازيانه به تنم جان پدر درد نداشت
غارت پيكر تو داغ به قلبم بگذاشت
قدر يك دشت كبود است و تنم ميلرزد
از همان شب كه مرا زد بدنم ميلرزد
برتن لاغر من پيرهنم ميلرزد
آنچنان زد كه هنوزم دهنم ميلرزد
زجر نامرد مرا از نفس انداخته است
آنقدر زد كه زمن پيرزنی ساخته است
@rozeh_1
#حضرت_رقیه
خوش آمدی، گله ای نیست، بهترم مثلا
شبیه قبل نشستی برابرم، مثلا
خیال میکنم اصلا مدینه ایم هنوز
بهشت چادر زهراست بسترم مثلا
دوباره مثل گذشته کشیده ای بابا
خودت به دست خودت شانه بر سرم مثلا
نسوخته ست، نه...امشب به پات می ریزم
خیال کن که همان نازدخترم مثلا
بگو: فدای سرت، گوشواره گم شده است
بگو دوباره برای تو می خرم...مثلا
خیال میکنم انگشتر تو پیش عموست
تو هم خیال کن آنجاست زیورم مثلا
اگر شکسته ام و زخم خورده، چیزی نیست
خمیده قدّم و هم سنّ مادرم مثلا
خیال کن که رقیه زمین نخورده پدر
خیال کن که سر دوش اکبرم مثلا...
کبود نیست کمی خاکی است صورت من
نرفته دست کسی سوی معجرم مثلا
تو فکر کن مثلا عمه را کتک نزدند
مراقب است عموی دلاورم مثلا
شبی که گم شدم و بین دشت جا ماندم
نخورد ضربه ی محکم به پیکرم مثلا
به قصد کشت کسی خواست تا مرا بزند
ولی رسید به دادم برادرم مثلا...
به روی نیزه کنار تو دید یک سر را
رباب گفت که خوابیده اصغرم مثلا...
مجید تال
@rozeh_1
خوش آمدی، گله ای نیست، بهترم مثلا
شبیه قبل نشستی برابرم، مثلا
خیال میکنم اصلا مدینه ایم هنوز
بهشت چادر زهراست بسترم مثلا
دوباره مثل گذشته کشیده ای بابا
خودت به دست خودت شانه بر سرم مثلا
نسوخته ست، نه...امشب به پات می ریزم
خیال کن که همان نازدخترم مثلا
بگو: فدای سرت، گوشواره گم شده است
بگو دوباره برای تو می خرم...مثلا
خیال میکنم انگشتر تو پیش عموست
تو هم خیال کن آنجاست زیورم مثلا
اگر شکسته ام و زخم خورده، چیزی نیست
خمیده قدّم و هم سنّ مادرم مثلا
خیال کن که رقیه زمین نخورده پدر
خیال کن که سر دوش اکبرم مثلا...
کبود نیست کمی خاکی است صورت من
نرفته دست کسی سوی معجرم مثلا
تو فکر کن مثلا عمه را کتک نزدند
مراقب است عموی دلاورم مثلا
شبی که گم شدم و بین دشت جا ماندم
نخورد ضربه ی محکم به پیکرم مثلا
به قصد کشت کسی خواست تا مرا بزند
ولی رسید به دادم برادرم مثلا...
به روی نیزه کنار تو دید یک سر را
رباب گفت که خوابیده اصغرم مثلا...
مجید تال
@rozeh_1
#ورود_کاروان_به_کربلا
اینجا کجاست برادر من؟ زودتر بگو
ای یادگــار مــادر من، زودتـر بگـو
این دلهره که در دل زینب فتاده چیست؟
بنگـر به حـال مضطر من، زودتر بگو
منت گـذار و خیمه در این بـادیه مزن
تاج سـرم ، صنـوبر من زودتـر بگو
احساس می کنم که زمان جدایی است
اینگونه نیست دلبر من؟ زودتر بگو
تعبیر خواب کودکی ام یادتان که هست
ای شاخه سار آخر من، زودتر بگو
کم بغض های سینۀ خود را فرو ببر!
حـرفی بزن بـرادر مـن، زودتـر بگو
این غنچه های زیر گلویت نشان چیست؟
باشـد فـدات حنجــر من، زودتـر بگو
حس میکنم که زانوی من بی رمق شده
پشت و پنـاه و یـاور من زودتر بگو
این ریشه های گیسوی من تیر می کشد!
دستی بکش تو بر سر من، زودتر بگو
عباس جور دیگری به حرم می کند نگاه
طوری شده است معجر من؟ زودتر بگو
طفلی رقیه سخت دلش زیر و رو شده
از حــال و روز دختــر من زودتـر بگو
دارم هـراس دیدن گـودال آن طرف
آید صـدای مــادر من زودتــر بگــو
مصطفی هاشمی نسب
@rozeh_1
اینجا کجاست برادر من؟ زودتر بگو
ای یادگــار مــادر من، زودتـر بگـو
این دلهره که در دل زینب فتاده چیست؟
بنگـر به حـال مضطر من، زودتر بگو
منت گـذار و خیمه در این بـادیه مزن
تاج سـرم ، صنـوبر من زودتـر بگو
احساس می کنم که زمان جدایی است
اینگونه نیست دلبر من؟ زودتر بگو
تعبیر خواب کودکی ام یادتان که هست
ای شاخه سار آخر من، زودتر بگو
کم بغض های سینۀ خود را فرو ببر!
حـرفی بزن بـرادر مـن، زودتـر بگو
این غنچه های زیر گلویت نشان چیست؟
باشـد فـدات حنجــر من، زودتـر بگو
حس میکنم که زانوی من بی رمق شده
پشت و پنـاه و یـاور من زودتر بگو
این ریشه های گیسوی من تیر می کشد!
دستی بکش تو بر سر من، زودتر بگو
عباس جور دیگری به حرم می کند نگاه
طوری شده است معجر من؟ زودتر بگو
طفلی رقیه سخت دلش زیر و رو شده
از حــال و روز دختــر من زودتـر بگو
دارم هـراس دیدن گـودال آن طرف
آید صـدای مــادر من زودتــر بگــو
مصطفی هاشمی نسب
@rozeh_1
#ورود_کاروان_به_کربلا
نگرانی من از چهرهء زردم پیداست
تو مگو خواهر من منزل آخر اینجاست
دلهُره کُشت مرا خواهر خود را دریاب
باورم نیست که این دشت همان کرب و بلاست
آیه میخوانی و ارکان تنم می لرزد
نیستی فکر من انگار دو چشمم دریاست
نگران توأم ای یار بیا برگردیم
با تو بودن همه اُمّید دلم بعد خداست
از بَرم دور مشو بَندِ دلم پاره شود
بازی اینگونه مگر با دل بیمار رواست؟
شانه ات را برسان تا که به آن سر بنهم
از نگاهم تو ببین درد دل من پیداست
به مدینه ببری کاش رُباب و طفلش
منّت آب از این کور دلان بی معناست
از سرت مویی اگر کم بشود می میرم
چه رسد تا که ببینم سرِ نعشت دعواست
من چگونه سرِ جسم تو به گودال آیم
تا ببینم تن تو بی زره و خود و عباست
نگرانم که نوک نیزه به حلقت برسد
یا ببینم به شکم خُفته تنت در صحراست
همهء دلخوشی ام مثل تو بر عبّاس است
بی ابالفضل شوم مُشکل من معجرهاست
حاضرم تا ابدالدّهر بسوزم امّا
من نبینم سرِ تو سایه ء من از بالاست
مجتبی صمدی شهاب
@rozeh_1
نگرانی من از چهرهء زردم پیداست
تو مگو خواهر من منزل آخر اینجاست
دلهُره کُشت مرا خواهر خود را دریاب
باورم نیست که این دشت همان کرب و بلاست
آیه میخوانی و ارکان تنم می لرزد
نیستی فکر من انگار دو چشمم دریاست
نگران توأم ای یار بیا برگردیم
با تو بودن همه اُمّید دلم بعد خداست
از بَرم دور مشو بَندِ دلم پاره شود
بازی اینگونه مگر با دل بیمار رواست؟
شانه ات را برسان تا که به آن سر بنهم
از نگاهم تو ببین درد دل من پیداست
به مدینه ببری کاش رُباب و طفلش
منّت آب از این کور دلان بی معناست
از سرت مویی اگر کم بشود می میرم
چه رسد تا که ببینم سرِ نعشت دعواست
من چگونه سرِ جسم تو به گودال آیم
تا ببینم تن تو بی زره و خود و عباست
نگرانم که نوک نیزه به حلقت برسد
یا ببینم به شکم خُفته تنت در صحراست
همهء دلخوشی ام مثل تو بر عبّاس است
بی ابالفضل شوم مُشکل من معجرهاست
حاضرم تا ابدالدّهر بسوزم امّا
من نبینم سرِ تو سایه ء من از بالاست
مجتبی صمدی شهاب
@rozeh_1
#ورود_کاروان_به_کربلا
به آه ، دود دلش را به آسمان میداد
به سینه میزَد و تنها سری تکان میداد
شنید کرببلا....چشمِ او سیاهی رفت
فقط به این تنِ بی جان،حسین جان میداد
تمامِ عمر به لب داشت که خدا نکند
تمام عمر در این راه امتحان میداد
غبار بود و عطش بود و خار و دلشوره
تمامِ دشت فقط بویی از خزان میداد
به آهی از جگرش قافله به هم میریخت
دلِ شکسته غمش را به کاروان میداد
نکاه کرد به مَشک و عَلَم خدا را شُکر
نگاه کرد کنارش علی اذان میداد
یکی به دوش عمو و یکی به آغوشش
یکی نشسته و گهواره را تکان میداد
برای بردن اصغر غزالها جمع اند
رباب کودک خود را به این و آن میداد
سه ساله چادر او میکشید عمه ببین
سه ساله گودیِ گودال را نشان میداد
سپاه آنطرف اما دلش چه میلرزید
اگر تکان به سرِ نیزهاش سنان میداد
رسید شامِ دهم مَحرمی نبود ، ای کاش
به دخترانِ یتیمش کسی امان میداد
برایِ آنکه حرامی به کودکی نرسد
شکسته قامت او ، بویِ خیزران میداد
برای آنکه ببوسد برادرش را باز
تمامِ قوتِ خود را به زانوان میداد
امان نداد به او تازیانه ور نه خودش
عقیقِ خونیِ او را به ساربان میداد
میانِ شام به پیشش کنیزِ خود را دید
کسی که داشت به خانم دو تکه نان میداد
حسن لطفی
@rozeh_1
به آه ، دود دلش را به آسمان میداد
به سینه میزَد و تنها سری تکان میداد
شنید کرببلا....چشمِ او سیاهی رفت
فقط به این تنِ بی جان،حسین جان میداد
تمامِ عمر به لب داشت که خدا نکند
تمام عمر در این راه امتحان میداد
غبار بود و عطش بود و خار و دلشوره
تمامِ دشت فقط بویی از خزان میداد
به آهی از جگرش قافله به هم میریخت
دلِ شکسته غمش را به کاروان میداد
نکاه کرد به مَشک و عَلَم خدا را شُکر
نگاه کرد کنارش علی اذان میداد
یکی به دوش عمو و یکی به آغوشش
یکی نشسته و گهواره را تکان میداد
برای بردن اصغر غزالها جمع اند
رباب کودک خود را به این و آن میداد
سه ساله چادر او میکشید عمه ببین
سه ساله گودیِ گودال را نشان میداد
سپاه آنطرف اما دلش چه میلرزید
اگر تکان به سرِ نیزهاش سنان میداد
رسید شامِ دهم مَحرمی نبود ، ای کاش
به دخترانِ یتیمش کسی امان میداد
برایِ آنکه حرامی به کودکی نرسد
شکسته قامت او ، بویِ خیزران میداد
برای آنکه ببوسد برادرش را باز
تمامِ قوتِ خود را به زانوان میداد
امان نداد به او تازیانه ور نه خودش
عقیقِ خونیِ او را به ساربان میداد
میانِ شام به پیشش کنیزِ خود را دید
کسی که داشت به خانم دو تکه نان میداد
حسن لطفی
@rozeh_1
#ورود_کاروان_به_کربلا
#بحر_طویل
کاروانی پُرِ دلهای بلا نوش و بلا جوش و پُر از سینهی مدهوش و زِ هر زمزمه خاموش به جز ذکر خدا خانه و کاشانه به دوش از تب سوزندهی صحرای غریبی پیِ رخسار حبیبی پِی دامانِ طبیبی چه نصیبی چه شکیبی و پُر از شورِ عجیبی همه سرمست زِ بویِ خوش جان پَرور سیبی به دلِ دشت پُر از خار و پُر از سنگ در این سوی بیابان در آن سوی دو دریا دو صد نخل پدیدار رسیدند پیِ قافله سالار که فرمود که همین جاست همان وعدهی دیدار همان لحظهی دیدار دگر بار گشایید و بیایید و بیابید در این دشت خدا را
آه از آن لحظه که آمد به ادب با دلی از عشق لبالب به بَرِ ناقهی زینب طرفی قاسم و جعفر طرفی حضرتِ اکبر چه شکوهی چه جمالی چه جلالی چه کمالی چه قیامی چه مقامی چه سلامی همه مبهوتِ تماشای علمدار سپهدار که این بار عَلم را چو ستونی به زمین کوفت و پا کرد رکاب و به ادب گفت به خاتون دو عالم که قدم بر سر این خاک گذارید و بیایید از آن محمل عرشی ، که فلک دید ملک فرش شد و با جبروتی به زمین باز نهاد آن کفِ پا را
همه از ناقه زمین آمده و ، در حرمی خیمه گزیدند و نشستند ولی دخترکی دست گره کرده سرِ دوش عمو مانده و با زمزمهای دل زِ دلش بَرده و گاهی پی نازی و گَهی در پِیِ بازی دو چشمان عمو بسته و میبوسد و میبوید و میگوید عمو جان نرَوی هیچ زمان از بَرِمان فخر کنم بر همهی دخترکان و دل من قرص بوَد تا که به دوشِ توأم و سایهی تو هست سرِ اهل حرم دعایم که خدا از تو جدا آه نسازد حرم و محملِ ما را....
حسن لطفی
@rozeh_1
#بحر_طویل
کاروانی پُرِ دلهای بلا نوش و بلا جوش و پُر از سینهی مدهوش و زِ هر زمزمه خاموش به جز ذکر خدا خانه و کاشانه به دوش از تب سوزندهی صحرای غریبی پیِ رخسار حبیبی پِی دامانِ طبیبی چه نصیبی چه شکیبی و پُر از شورِ عجیبی همه سرمست زِ بویِ خوش جان پَرور سیبی به دلِ دشت پُر از خار و پُر از سنگ در این سوی بیابان در آن سوی دو دریا دو صد نخل پدیدار رسیدند پیِ قافله سالار که فرمود که همین جاست همان وعدهی دیدار همان لحظهی دیدار دگر بار گشایید و بیایید و بیابید در این دشت خدا را
آه از آن لحظه که آمد به ادب با دلی از عشق لبالب به بَرِ ناقهی زینب طرفی قاسم و جعفر طرفی حضرتِ اکبر چه شکوهی چه جمالی چه جلالی چه کمالی چه قیامی چه مقامی چه سلامی همه مبهوتِ تماشای علمدار سپهدار که این بار عَلم را چو ستونی به زمین کوفت و پا کرد رکاب و به ادب گفت به خاتون دو عالم که قدم بر سر این خاک گذارید و بیایید از آن محمل عرشی ، که فلک دید ملک فرش شد و با جبروتی به زمین باز نهاد آن کفِ پا را
همه از ناقه زمین آمده و ، در حرمی خیمه گزیدند و نشستند ولی دخترکی دست گره کرده سرِ دوش عمو مانده و با زمزمهای دل زِ دلش بَرده و گاهی پی نازی و گَهی در پِیِ بازی دو چشمان عمو بسته و میبوسد و میبوید و میگوید عمو جان نرَوی هیچ زمان از بَرِمان فخر کنم بر همهی دخترکان و دل من قرص بوَد تا که به دوشِ توأم و سایهی تو هست سرِ اهل حرم دعایم که خدا از تو جدا آه نسازد حرم و محملِ ما را....
حسن لطفی
@rozeh_1
#ورود_کاروان_به_کربلا
رویِ زانویِ برادر پا اگر بگذاشته
آفتاب انگار منّت بر قمر بگذاشته
دستها را رویِ دوش دو پسر بگذاشته
آنکه رویِ شانهی عباس سر بگذاشته
دورِ او از عون و جعفر اکبر و قاسم پُر است
شُکر گِردش از جوانانِ بنیهاشم پُر است
جبرئیل اینجاست تا خانوم فرمایش کند
تا حسیناش هست او احساسِ آرامش کند
تا که آرام است دنیا درکِ آسایش کند
تا بیاید عمهجان باید عمو خواهش کند
تا که عباس است خانم خواب راحت میکند
او فقط در سایهی او استراحت میکند
دست او که نیست دل غم رویِ غم میریزَدَش
َنامِ اینجا را مَبَر وقتی بهم میریزَدَش
چشمها خونِ جگر در هر قدم میریزَدَش
بیشتر او را بِهَم طفلِ حرم میریزَدَش
خیمه برپا میکنند و روضه برپا میکند
مینشیند گوشهای هِی وای زهرا میکند
ناله زد تا زد قدم : دیدی چه آمد بر سرم
گفت در بینِ حرم : دیدی چه آمد بر سرم
چیست اینجا غیرِ غَم دیدی چه آمد بر سرم
مادرم ای مادرم دیدی چه آمد بر سرم
گفت با دلواپسی با آه : برگردان مرا
مُردم از دلشوره از این راه برگردان مرا
این حرم گهواره دارد جانِ زینب بازگرد
مادری بیچاره دارد جانِ زینب بازگرد
زینبی آواره دارد جانِ زینب بازگرد
درد وقتی چاره دارد جانِ زینب بازگرد
وای از این سرزمین شیرِ رُبابت خُشک شد
تیرهاشان را ببین شیرِ رُبابت خُشک شد
*
داد زد شامِ دهم ای وای میبینی چه شد
بچه ها را کرده گُم ای وای میبینی چه شد
نعلِ تازه زیرِ سُم ای وای میبینی چه شد
وَیلنا مِن بعدِ کُم ای وای میبینی چه شد
گفت با طفلانِ در آتش علیکم بالفرار
زود گیرَد مویِ سر آتش علیکم بالفرار
میزند رویِ سرش دیگر نمیدانم چه شد
بوسه زد بر حنجرش دیگر نمیدانم چه شد
خاک خورده معجرش دیگر نمیدانم چه شد
مانده او با مادرش دیگر نمیدانم چه شد
ناقهاش عریان ولی جمعِ بنیهاشم نبود
با حرامی بود اما اکبر و قاسم نبود
حسن لطفی
@rozeh_1
رویِ زانویِ برادر پا اگر بگذاشته
آفتاب انگار منّت بر قمر بگذاشته
دستها را رویِ دوش دو پسر بگذاشته
آنکه رویِ شانهی عباس سر بگذاشته
دورِ او از عون و جعفر اکبر و قاسم پُر است
شُکر گِردش از جوانانِ بنیهاشم پُر است
جبرئیل اینجاست تا خانوم فرمایش کند
تا حسیناش هست او احساسِ آرامش کند
تا که آرام است دنیا درکِ آسایش کند
تا بیاید عمهجان باید عمو خواهش کند
تا که عباس است خانم خواب راحت میکند
او فقط در سایهی او استراحت میکند
دست او که نیست دل غم رویِ غم میریزَدَش
َنامِ اینجا را مَبَر وقتی بهم میریزَدَش
چشمها خونِ جگر در هر قدم میریزَدَش
بیشتر او را بِهَم طفلِ حرم میریزَدَش
خیمه برپا میکنند و روضه برپا میکند
مینشیند گوشهای هِی وای زهرا میکند
ناله زد تا زد قدم : دیدی چه آمد بر سرم
گفت در بینِ حرم : دیدی چه آمد بر سرم
چیست اینجا غیرِ غَم دیدی چه آمد بر سرم
مادرم ای مادرم دیدی چه آمد بر سرم
گفت با دلواپسی با آه : برگردان مرا
مُردم از دلشوره از این راه برگردان مرا
این حرم گهواره دارد جانِ زینب بازگرد
مادری بیچاره دارد جانِ زینب بازگرد
زینبی آواره دارد جانِ زینب بازگرد
درد وقتی چاره دارد جانِ زینب بازگرد
وای از این سرزمین شیرِ رُبابت خُشک شد
تیرهاشان را ببین شیرِ رُبابت خُشک شد
*
داد زد شامِ دهم ای وای میبینی چه شد
بچه ها را کرده گُم ای وای میبینی چه شد
نعلِ تازه زیرِ سُم ای وای میبینی چه شد
وَیلنا مِن بعدِ کُم ای وای میبینی چه شد
گفت با طفلانِ در آتش علیکم بالفرار
زود گیرَد مویِ سر آتش علیکم بالفرار
میزند رویِ سرش دیگر نمیدانم چه شد
بوسه زد بر حنجرش دیگر نمیدانم چه شد
خاک خورده معجرش دیگر نمیدانم چه شد
مانده او با مادرش دیگر نمیدانم چه شد
ناقهاش عریان ولی جمعِ بنیهاشم نبود
با حرامی بود اما اکبر و قاسم نبود
حسن لطفی
@rozeh_1
#ورود_کاروان_به_کربلا
به گوشم می رسد هر لحظه آوای خدا اینجا
مران ای ساربان محمل که باشد کربلا اینجا
الا حجاج بیت الله خون، احرام بربندید
که کامل می شود با زخم تن حج شما اینجا
شما حجاج بیت الله خون هستید و می بینم
که جای موی سر، سرهایتان گردد جدا اینجا
نه تنها حج ما قربانی پیر و جوان دارد
شود قربانی شش ماهه تقدیم خدا اینجا
زشمشیر هزاران قاتل خون خوار می بینم
هزاران بار گردد اکبرم جانش فدا اینجا
به موج خون میان قتلگه با پیکر بی سر
زنم از حنجر ببریده خواهر را صدا اینجا
به پاس اجر سقایی و قانون علمداری
شود با تیر و خنجر حق عباسم ادا اینجا
کند این امت گم کرده ره تا راه خود پیدا
درخشد راس هفتاد و دو مصباح الهدیٰ اینجا
ندای اِرجعی را در یم خون می دهم پاسخ
که می آید به گوشم از خدا دائم ندا اینجا
استاد حاج غلامرضا سازگار
@rozeh_1
به گوشم می رسد هر لحظه آوای خدا اینجا
مران ای ساربان محمل که باشد کربلا اینجا
الا حجاج بیت الله خون، احرام بربندید
که کامل می شود با زخم تن حج شما اینجا
شما حجاج بیت الله خون هستید و می بینم
که جای موی سر، سرهایتان گردد جدا اینجا
نه تنها حج ما قربانی پیر و جوان دارد
شود قربانی شش ماهه تقدیم خدا اینجا
زشمشیر هزاران قاتل خون خوار می بینم
هزاران بار گردد اکبرم جانش فدا اینجا
به موج خون میان قتلگه با پیکر بی سر
زنم از حنجر ببریده خواهر را صدا اینجا
به پاس اجر سقایی و قانون علمداری
شود با تیر و خنجر حق عباسم ادا اینجا
کند این امت گم کرده ره تا راه خود پیدا
درخشد راس هفتاد و دو مصباح الهدیٰ اینجا
ندای اِرجعی را در یم خون می دهم پاسخ
که می آید به گوشم از خدا دائم ندا اینجا
استاد حاج غلامرضا سازگار
@rozeh_1
#حضرت_مسلم
#شب_اول_محرم
هيچکس مثل من اينگونه گرفتار نشد
با شکوه امدم و بى کس و بى يار نشد
حال و روز من اواره تماشا دارد
تکيه گاهم بجز اين گوشه ديوار نشد
روزه دارم من و لب تشنه و سر گردانم
بين اين شهر کسى بانى افطار نشد
دست بر دست زنم دل نگرانم چه کنم
مثل من هيچ سفيرى خجل از يار نشد
گر زنى سينه سپر کرده برايم صد شکر
سينه اش سوخته از داغى مسمار نشد
اهل اين شهر همه سنگ زن و سر شکنند
ميهمانى سر سالم سوى دربار نشد
واى اگر که هدفى روى بلندى باشد
ديده اى نيست که با لخته خون تار نشد
به سر نيزه پريشان شده مويم اما
خواهرم در پى ام اواره بازار نشد
پيکر بى سرم از پا به سر دار زدند
اين بلا بر سر من امد و تکرار نشد
قاسم نعمتی
@rozeh_1
#شب_اول_محرم
هيچکس مثل من اينگونه گرفتار نشد
با شکوه امدم و بى کس و بى يار نشد
حال و روز من اواره تماشا دارد
تکيه گاهم بجز اين گوشه ديوار نشد
روزه دارم من و لب تشنه و سر گردانم
بين اين شهر کسى بانى افطار نشد
دست بر دست زنم دل نگرانم چه کنم
مثل من هيچ سفيرى خجل از يار نشد
گر زنى سينه سپر کرده برايم صد شکر
سينه اش سوخته از داغى مسمار نشد
اهل اين شهر همه سنگ زن و سر شکنند
ميهمانى سر سالم سوى دربار نشد
واى اگر که هدفى روى بلندى باشد
ديده اى نيست که با لخته خون تار نشد
به سر نيزه پريشان شده مويم اما
خواهرم در پى ام اواره بازار نشد
پيکر بى سرم از پا به سر دار زدند
اين بلا بر سر من امد و تکرار نشد
قاسم نعمتی
@rozeh_1
#حضرت_مسلم
#شب_اول_محرم
اینجا رسیدهام که مرا مبتلا کنی
بر حال و روز نائب خود چشم وا کنی
ای دلبر غریب مبادا که لحظهای
بر وعدههای کوفیشان اعتنا کنی
این کوچهگردی عاقبتش درد سیلی است
باید به رنج فاطمهام مبتلا کنی
سنگم اگر زنند دل از تو نمیکنم
تا که ز لطف گوشهی چشمی به ما کنی
عید است ای حبیب، چه زیبا شود اگر
قربانی مِنای خودت را دعا کنی
اینجا که بار مرکبشان تیر و نیزه است
بهتر که فکر حنجر مهپارهها کنی
برگرد جان خواهرت آقا که دیر نیست
با خندههای "حرمله و شمر" تا کنی
تا فرصت است زیور آلالهها درآر
حاشا که دست دختر خود را رها کنی
ای کاش بهر دفن تن مُثلهمُثلهات
جای کفن تو فکر کمی بوریا کنی
خوب است از اضافی پیراهنی که هست
معجر برای دخترکان دست و پا کنی
آبی رسان برای لب شیرخوارهات
حالا که روی جانب کرب و بلا کنی
از روی نیزه هم به سر ما محل بده
دور از بزرگی است که ترک وفا کنی!
احسان محسنی فر
@rozeh_1
#شب_اول_محرم
اینجا رسیدهام که مرا مبتلا کنی
بر حال و روز نائب خود چشم وا کنی
ای دلبر غریب مبادا که لحظهای
بر وعدههای کوفیشان اعتنا کنی
این کوچهگردی عاقبتش درد سیلی است
باید به رنج فاطمهام مبتلا کنی
سنگم اگر زنند دل از تو نمیکنم
تا که ز لطف گوشهی چشمی به ما کنی
عید است ای حبیب، چه زیبا شود اگر
قربانی مِنای خودت را دعا کنی
اینجا که بار مرکبشان تیر و نیزه است
بهتر که فکر حنجر مهپارهها کنی
برگرد جان خواهرت آقا که دیر نیست
با خندههای "حرمله و شمر" تا کنی
تا فرصت است زیور آلالهها درآر
حاشا که دست دختر خود را رها کنی
ای کاش بهر دفن تن مُثلهمُثلهات
جای کفن تو فکر کمی بوریا کنی
خوب است از اضافی پیراهنی که هست
معجر برای دخترکان دست و پا کنی
آبی رسان برای لب شیرخوارهات
حالا که روی جانب کرب و بلا کنی
از روی نیزه هم به سر ما محل بده
دور از بزرگی است که ترک وفا کنی!
احسان محسنی فر
@rozeh_1
#حضرت_مسلم
#شب_اول_محرم
ز درد غربت تو شهر، غرق آهم شد
نگاه گرمِ تو از دور در نگاهم شد
همین که نام تو بردم شکست دندانم
سلام دادم و تنها همین گناهم شد
چه زود مردم کوفه عمارتم دادند
بلند مرتبه قصری که قتلگاهم شد
وفای امت کوفی نماز مغرب بود
عشا نیامده این قوم سد راهم شد
فریب مردم پیمانشکن نباید خورد
میا که بیعت نامردمان سپاهم شد
تمام شهر مرا از امان خود راندند
به غیر خانهی طوعه که سر پناهم شد
چه سخت غربت شب را به روز آوردم
زلال صورت ماهت، هلال ماهم شد
به این امید که گودال، قسمتت نشود
به کوچهای ته گودال، حربگاهم شد
سرم قنارهی قصابخانهها را دید
گمان کنم که همین با تو وعدهگاهم شد
سخن ز کشتن و تمرین سر بریدن بود
و شاهد سخنی ناسزا الاهم شد
ز گوشوار و گلوبند حرفها دارند
و بیحیاتر از این خصمِ روسیاهم شد
از این اراذل و اوباش هر چه میآید
زمان هرزگی دشمن تباهم شد
قسم به چادر زینب میا به کوفه حسین!
که وقت غارت معجر دگر فراهم شد
ترا به فاطمه سوگند سیدی برگرد
که زخم سینهی زهرا بدون مرهم شد
محمود ژولیده
@rozeh_1
#شب_اول_محرم
ز درد غربت تو شهر، غرق آهم شد
نگاه گرمِ تو از دور در نگاهم شد
همین که نام تو بردم شکست دندانم
سلام دادم و تنها همین گناهم شد
چه زود مردم کوفه عمارتم دادند
بلند مرتبه قصری که قتلگاهم شد
وفای امت کوفی نماز مغرب بود
عشا نیامده این قوم سد راهم شد
فریب مردم پیمانشکن نباید خورد
میا که بیعت نامردمان سپاهم شد
تمام شهر مرا از امان خود راندند
به غیر خانهی طوعه که سر پناهم شد
چه سخت غربت شب را به روز آوردم
زلال صورت ماهت، هلال ماهم شد
به این امید که گودال، قسمتت نشود
به کوچهای ته گودال، حربگاهم شد
سرم قنارهی قصابخانهها را دید
گمان کنم که همین با تو وعدهگاهم شد
سخن ز کشتن و تمرین سر بریدن بود
و شاهد سخنی ناسزا الاهم شد
ز گوشوار و گلوبند حرفها دارند
و بیحیاتر از این خصمِ روسیاهم شد
از این اراذل و اوباش هر چه میآید
زمان هرزگی دشمن تباهم شد
قسم به چادر زینب میا به کوفه حسین!
که وقت غارت معجر دگر فراهم شد
ترا به فاطمه سوگند سیدی برگرد
که زخم سینهی زهرا بدون مرهم شد
محمود ژولیده
@rozeh_1
#حضرت_مسلم
#شب_اول_محرم
اینجا هزار حرمله در انتظار توست
آقا برای آمدنت کم شتاب کن
رحمی به روز من نه به روز رقیه کن
فکری به حال من نه به حال رباب کن
رحمی نمی کنند عزیزم به هیچ کس
حتی به تشنه ای که فقط شیر خواره است
در کوفه ای که وعده ی سوغات مردمش
تنها برای دخترکان گوشواره است
اینجا نیا که آخر سر چشم می زنند
این چشم ها به قامت آب آورت حسین
این دستها که دیده ام از کینه می برند
انگشت را به خاطر انگشترت حسین
برگرد جان من که نبینی ز بام ها
آتش کشیده اند سر و دست و شانه را
یا از فراز نیزه نبینی که می زنند
بر پیکر سه ساله ی تو تازیانه را
می ترسم از دمی که بیایند دختران
با گونه های زخمی و نیلوفری،میا
این شهر بی حیاست به جان سکینه ات
می ترسم از حرامی و بی معجری میا
حسن لطفی
@rozeh_1
#شب_اول_محرم
اینجا هزار حرمله در انتظار توست
آقا برای آمدنت کم شتاب کن
رحمی به روز من نه به روز رقیه کن
فکری به حال من نه به حال رباب کن
رحمی نمی کنند عزیزم به هیچ کس
حتی به تشنه ای که فقط شیر خواره است
در کوفه ای که وعده ی سوغات مردمش
تنها برای دخترکان گوشواره است
اینجا نیا که آخر سر چشم می زنند
این چشم ها به قامت آب آورت حسین
این دستها که دیده ام از کینه می برند
انگشت را به خاطر انگشترت حسین
برگرد جان من که نبینی ز بام ها
آتش کشیده اند سر و دست و شانه را
یا از فراز نیزه نبینی که می زنند
بر پیکر سه ساله ی تو تازیانه را
می ترسم از دمی که بیایند دختران
با گونه های زخمی و نیلوفری،میا
این شهر بی حیاست به جان سکینه ات
می ترسم از حرامی و بی معجری میا
حسن لطفی
@rozeh_1
#حضرت_مسلم
#شب_اول_محرم
از حالِ زار نامه برت حرف می زنند
از این سفیر دربه درت حرف می زنند
در مسجدی که عطر علی می وزد از آن
از بی نمازی پدرت حرف می زنند
نیزه فروش هایِ نظرتنگ ِ چشم شور
ازقد وقامت پسرت حرف می زنند
کاراز بهای گندم ری هم گذشته است
ازقیمتِ سر قمرت حرف می زنند
دیدم کنیزهای دم بخت ِ بی جهاز
از دختران در سفرت حرف می زنند
دیدم که درمحله ی خورجین فروش ها
خولی و شمر پشت سرت حرف می زنند
وحید قاسمی
@rozeh_1
#شب_اول_محرم
از حالِ زار نامه برت حرف می زنند
از این سفیر دربه درت حرف می زنند
در مسجدی که عطر علی می وزد از آن
از بی نمازی پدرت حرف می زنند
نیزه فروش هایِ نظرتنگ ِ چشم شور
ازقد وقامت پسرت حرف می زنند
کاراز بهای گندم ری هم گذشته است
ازقیمتِ سر قمرت حرف می زنند
دیدم کنیزهای دم بخت ِ بی جهاز
از دختران در سفرت حرف می زنند
دیدم که درمحله ی خورجین فروش ها
خولی و شمر پشت سرت حرف می زنند
وحید قاسمی
@rozeh_1
#حضرت_مسلم
#شب_اول_محرم
جان زینب تو میا کاش ز ره برگردی
بیم دارم به اسارت برود خواهر تو
بعد تو نیّت این کوفی بی دین این است
که بریزند به خیمه به سرِ دختر تو
مثل تسبیح پاره شود ازهم آقا
ترسم آن است بریزد به زمین اکبر تو
قصد دارند بخندند به زانو زدنت
قصدشان است ببینند دوچشم تر تو
خولی از بهر سرت نقشه کشیده برگرد
قصد دارد که به خورجین بگذارد سر تو
محمود اسدی
@rozeh_1
#شب_اول_محرم
جان زینب تو میا کاش ز ره برگردی
بیم دارم به اسارت برود خواهر تو
بعد تو نیّت این کوفی بی دین این است
که بریزند به خیمه به سرِ دختر تو
مثل تسبیح پاره شود ازهم آقا
ترسم آن است بریزد به زمین اکبر تو
قصد دارند بخندند به زانو زدنت
قصدشان است ببینند دوچشم تر تو
خولی از بهر سرت نقشه کشیده برگرد
قصد دارد که به خورجین بگذارد سر تو
محمود اسدی
@rozeh_1
#امام_زمان_عج
#مناجات_محرمی
چه مي شود كه سرانجام، آن زمان برسد
و قطره نيز به درياي بيكران برسد
محرم است بيا تا كه چشم مرده ما
براي گريه در اين روضه ها به جان برسد
چقدر نزد تو با آبروست دستي كه
براي خرجي اين ماه بر دهان برسد
شبيه فاطمه خوشحال مي شوي وقتي
براي مجلس جد تو ميهمان برسد
به كربلاي شب دومت ببر ما را
خبر رسيده قرار است كاروان برسد
به عرش مي رسد آقا صداي ناله ي تو
اگر به روضه ي گودال، روضه خوان برسد
حسين آمده و راس او قرار شده
به شمر و حرمله و خولي و سنان برسد
محمد علي بياباني
@rozeh_1
#مناجات_محرمی
چه مي شود كه سرانجام، آن زمان برسد
و قطره نيز به درياي بيكران برسد
محرم است بيا تا كه چشم مرده ما
براي گريه در اين روضه ها به جان برسد
چقدر نزد تو با آبروست دستي كه
براي خرجي اين ماه بر دهان برسد
شبيه فاطمه خوشحال مي شوي وقتي
براي مجلس جد تو ميهمان برسد
به كربلاي شب دومت ببر ما را
خبر رسيده قرار است كاروان برسد
به عرش مي رسد آقا صداي ناله ي تو
اگر به روضه ي گودال، روضه خوان برسد
حسين آمده و راس او قرار شده
به شمر و حرمله و خولي و سنان برسد
محمد علي بياباني
@rozeh_1
#امام_زمان_عج
#مناجات_محرمی
خیرهام...از بیرقِ سُرخت نگاهم را نگیر
جز خودت چیزی نمیخواهم پناهم را نگیر
باز بارَم را به دیوارِ حرم انداختم
جانِ من از شانههایم تکیهگاهم را نگیر
آمدم مانند حُر برخیز راهم را بگیر
میرَوم مانندِّ جُون اینبار راهم را نگیر
اشتباهم را گناهم را گناهم را ببخش
هِق هِقم را گریههایم را سلاحم را نگیر
من به این شبها به این روضه به این غم دلخوشم
بِرکهای غمگینم از من عکسِ ماهم را نگیر
بین هیئت مثل تو یا مثل زهرا میشوم
هرچه میخواهی بگیر ای عشق آهم را نگیر
تو میانِ ما نشستی حیف خیسِ گریهام
آه ای اشک اندکی راهِ نگاهم را نگیر
حسن لطفی
@rozeh_1
#مناجات_محرمی
خیرهام...از بیرقِ سُرخت نگاهم را نگیر
جز خودت چیزی نمیخواهم پناهم را نگیر
باز بارَم را به دیوارِ حرم انداختم
جانِ من از شانههایم تکیهگاهم را نگیر
آمدم مانند حُر برخیز راهم را بگیر
میرَوم مانندِّ جُون اینبار راهم را نگیر
اشتباهم را گناهم را گناهم را ببخش
هِق هِقم را گریههایم را سلاحم را نگیر
من به این شبها به این روضه به این غم دلخوشم
بِرکهای غمگینم از من عکسِ ماهم را نگیر
بین هیئت مثل تو یا مثل زهرا میشوم
هرچه میخواهی بگیر ای عشق آهم را نگیر
تو میانِ ما نشستی حیف خیسِ گریهام
آه ای اشک اندکی راهِ نگاهم را نگیر
حسن لطفی
@rozeh_1
#امام_زمان_عج
#مناجات_محرمی
تا خدا پیراهنش آویخت عالم گریه کرد
باز حوا نوپریشان کرد آدم گریه کرد
آه با هرکس که زد بیرق پیمبر گفت آه
وای با هرکس که زد مشکی علی هم گریه کرد
ما کنارِ دست زهرا گریه را آموختیم
منبری تا گفت بسمالله یک دم گریه کرد
روضهخوان چیزی نخوانده هیاتِ ما شد خراب
مادرش غش کرد از بس زیرِ پرچم گریه کرد
با لباسِ مشکی و با اشک ما هم کعبهایم
کعبه احرامِ عزا پوشید زمزم گریه کرد
لطفِ شیرِ مادر و نانِ پدر دارم اگر
تا که گفتم واحسینا چشمهایم گریه کرد
قرنها با نام زینب صبح و شامش خون شده
آی مهدی بازهم با اینهمه غم گریه کرد
حسن لطفی
@rozeh_1
#مناجات_محرمی
تا خدا پیراهنش آویخت عالم گریه کرد
باز حوا نوپریشان کرد آدم گریه کرد
آه با هرکس که زد بیرق پیمبر گفت آه
وای با هرکس که زد مشکی علی هم گریه کرد
ما کنارِ دست زهرا گریه را آموختیم
منبری تا گفت بسمالله یک دم گریه کرد
روضهخوان چیزی نخوانده هیاتِ ما شد خراب
مادرش غش کرد از بس زیرِ پرچم گریه کرد
با لباسِ مشکی و با اشک ما هم کعبهایم
کعبه احرامِ عزا پوشید زمزم گریه کرد
لطفِ شیرِ مادر و نانِ پدر دارم اگر
تا که گفتم واحسینا چشمهایم گریه کرد
قرنها با نام زینب صبح و شامش خون شده
آی مهدی بازهم با اینهمه غم گریه کرد
حسن لطفی
@rozeh_1
#امام_زمان_عج
#مناجات_محرمی
نگاه رحمتت بر ماست؛ میدانم که میآیی
ز اشک دوستان پیداست؛ میدانم که میآیی
گذشته چارده قرن و هنوز ای یوسف زهرا
تو تنها و علی تنهاست میدانم که میآیی
به گوش شیعه از پشتِ در آتشزده گویی
صدای نالۀ زهراست میدانم که میآیی
به یاد کربلا، کرب و بلا شد عالم امکان
زمان، هر روز عاشوراست، میدانم که میآیی
هنوز آیات قرآن از لب جدّت به نوک نی
به گوش زینب کبراست، میدانم که میآیی
به یاد آب آب تشنگان، چشم محبانت
ز اشک و خون دل دریاست، میدانم که میآیی
هنوز آن زخم پیکانی که بر چشم عمویت خورد
به چشم خونفشان ماست میدانم که میآیی
تماشای خیالیِّ سر اصغر به نوک نی
شرار آتش دلهاست میدانم که میآیی
به خون پاک مظلومانِ عالم میخورم سوگند
که مهدی مصلح دنیاست میدانم که میآیی
اگر چه غایبی «میثم» به چشم خویش میبیند
لوای دولتت برپاست میدانم که میآیی
استادحاج غلامرضا سازگار
@rozeh_1
#مناجات_محرمی
نگاه رحمتت بر ماست؛ میدانم که میآیی
ز اشک دوستان پیداست؛ میدانم که میآیی
گذشته چارده قرن و هنوز ای یوسف زهرا
تو تنها و علی تنهاست میدانم که میآیی
به گوش شیعه از پشتِ در آتشزده گویی
صدای نالۀ زهراست میدانم که میآیی
به یاد کربلا، کرب و بلا شد عالم امکان
زمان، هر روز عاشوراست، میدانم که میآیی
هنوز آیات قرآن از لب جدّت به نوک نی
به گوش زینب کبراست، میدانم که میآیی
به یاد آب آب تشنگان، چشم محبانت
ز اشک و خون دل دریاست، میدانم که میآیی
هنوز آن زخم پیکانی که بر چشم عمویت خورد
به چشم خونفشان ماست میدانم که میآیی
تماشای خیالیِّ سر اصغر به نوک نی
شرار آتش دلهاست میدانم که میآیی
به خون پاک مظلومانِ عالم میخورم سوگند
که مهدی مصلح دنیاست میدانم که میآیی
اگر چه غایبی «میثم» به چشم خویش میبیند
لوای دولتت برپاست میدانم که میآیی
استادحاج غلامرضا سازگار
@rozeh_1
#امام_زمان_عج
#استقبال_محرم
دیدم به خواب ، آن آشنا دارد می آید
دیدم كه بر دردم دوا دارد می آید
دیدم كه با شال عزا و چشم گریان
مولایمان صاحب عزا دارد می آید
تو بانی این روضه ای دریاب ما را
آغوش خود بگشا گدا دارد می آید
آقا سوالی داشتم، از سمت گودال
آوای وا اُمّا چرا دارد می آید
آقا بگو جدّت مراقب باشد آخر
یك خنجر تیز از قفا دارد می آید
آتش به جان خیمه ها افتاده از درد
پایان تلخ ماجرا دارد می آید
همراه با آن قافله با دست بسته
یك خانم چادر سیا دارد می آید
عباس احمدی
@rozeh_1
#استقبال_محرم
دیدم به خواب ، آن آشنا دارد می آید
دیدم كه بر دردم دوا دارد می آید
دیدم كه با شال عزا و چشم گریان
مولایمان صاحب عزا دارد می آید
تو بانی این روضه ای دریاب ما را
آغوش خود بگشا گدا دارد می آید
آقا سوالی داشتم، از سمت گودال
آوای وا اُمّا چرا دارد می آید
آقا بگو جدّت مراقب باشد آخر
یك خنجر تیز از قفا دارد می آید
آتش به جان خیمه ها افتاده از درد
پایان تلخ ماجرا دارد می آید
همراه با آن قافله با دست بسته
یك خانم چادر سیا دارد می آید
عباس احمدی
@rozeh_1
#امام_زمان_عج
#مناجات_محرمی
ای داغدار ساقی عطشان...نیامدی
سوز دعای خضر و سلیمان ...نیامدی
یکسال هم گذشت امام غریب من
دل بی قرار از غم هجران...نیامدی
حافظ که گفت؛ یوسف گم گشته می رسد ...!
نگذشتی از حوالی کنعان...!نیامدی
تنها بهانه ی دلِ تنگ و شکسته ی
این جمعه های بی سر و سامان...نیامدی
ما بی وفا شدیم و دلت را شکسته ایم
بشکسته ایم عهد و پیمان ...نیامدی !
خنجر برید لاله به لاله سر از قفا
سرها به روی نیزه پریشان ...نیامدی
این روز ها کوچه پریشان شد از غمِ
یاسی شکسته و درِ سوزان ...نیامدی
شبگرد کوچه...شال عزا روی دوشتان
ای روضه خوان کوثر قرآن ...نیامدی
کشتی بساز نوحِ زمان و قیام کن
ما دل سپرده ایم به طوفان ...نیامدی
پیراهنت به دست کدامین نسیم ماند
حسرت نشین شدند غریبان ...نیامدی
این خشکسالی از غم و اندوه مهدی است
ای لحظه تبسم باران نیامدی
نعیمه امامی
@rozeh_1
#مناجات_محرمی
ای داغدار ساقی عطشان...نیامدی
سوز دعای خضر و سلیمان ...نیامدی
یکسال هم گذشت امام غریب من
دل بی قرار از غم هجران...نیامدی
حافظ که گفت؛ یوسف گم گشته می رسد ...!
نگذشتی از حوالی کنعان...!نیامدی
تنها بهانه ی دلِ تنگ و شکسته ی
این جمعه های بی سر و سامان...نیامدی
ما بی وفا شدیم و دلت را شکسته ایم
بشکسته ایم عهد و پیمان ...نیامدی !
خنجر برید لاله به لاله سر از قفا
سرها به روی نیزه پریشان ...نیامدی
این روز ها کوچه پریشان شد از غمِ
یاسی شکسته و درِ سوزان ...نیامدی
شبگرد کوچه...شال عزا روی دوشتان
ای روضه خوان کوثر قرآن ...نیامدی
کشتی بساز نوحِ زمان و قیام کن
ما دل سپرده ایم به طوفان ...نیامدی
پیراهنت به دست کدامین نسیم ماند
حسرت نشین شدند غریبان ...نیامدی
این خشکسالی از غم و اندوه مهدی است
ای لحظه تبسم باران نیامدی
نعیمه امامی
@rozeh_1