مرا نگاه کن!...
به من بنگر،
نه!... من آن چیزی که می نگری نیستم.
به من فکر کن!...
کمی بیندیش،
باز هم نه!... من آن چیزی که می اندیشی هم نیستم.
من از هر تعلقی به دیگران آزادم.
کمی به خودم می نگرم، به خودم می اندیشم؛
جالب است، به خودم هم تعلق خاطری ندارم،
در بند خودم هم نیستم،
به بودن و آزادی پایبندم.
هستم و سراسر آزادم،
از ریشه تا برگ هایم آزادم،
با نسیم ها و باد ها رقصانم، تماما روانم،
بی خبرم،
بی اثرم،
بی هنرم،
بی ثمرم،
من همان سروِ بلندِ چمنم...
اما تو،
کیستی؟!...
به گمانم می دانم،
یادم آمد کیستی...
تو همانی که نتوانستی بگویی:
"دلت اینجا مانده است،
و پی گمشده ات آمده ای..."
من همانم،
برخیز و بیا!...
"بعد از این رویِ من و
آینه وصف جمال..."
"بعد از این دست تو
و دامن این،
سروِ بلند!...."
به من بنگر،
نه!... من آن چیزی که می نگری نیستم.
به من فکر کن!...
کمی بیندیش،
باز هم نه!... من آن چیزی که می اندیشی هم نیستم.
من از هر تعلقی به دیگران آزادم.
کمی به خودم می نگرم، به خودم می اندیشم؛
جالب است، به خودم هم تعلق خاطری ندارم،
در بند خودم هم نیستم،
به بودن و آزادی پایبندم.
هستم و سراسر آزادم،
از ریشه تا برگ هایم آزادم،
با نسیم ها و باد ها رقصانم، تماما روانم،
بی خبرم،
بی اثرم،
بی هنرم،
بی ثمرم،
من همان سروِ بلندِ چمنم...
اما تو،
کیستی؟!...
به گمانم می دانم،
یادم آمد کیستی...
تو همانی که نتوانستی بگویی:
"دلت اینجا مانده است،
و پی گمشده ات آمده ای..."
من همانم،
برخیز و بیا!...
"بعد از این رویِ من و
آینه وصف جمال..."
"بعد از این دست تو
و دامن این،
سروِ بلند!...."