🎥 کاوش احساسات- تمرین ذهنآگاهی۷
کاوش احساسات یکی از تمرینهای ذهنآگاهی برای مدیریت احساساته.
برای انجام تمرین در مکانی راحت قرار بگیرید، در حالتِ نشسته، ایستاده یا درازکشیده، و طبق دستورالعمل این تمرین پیش بِرید.
مشاهده ویدیو در یوتیوب:
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
https://youtu.be/bp80fzh1fHM
🌐@school_of_happiness
🆔 @sayehsokhan
کاوش احساسات یکی از تمرینهای ذهنآگاهی برای مدیریت احساساته.
برای انجام تمرین در مکانی راحت قرار بگیرید، در حالتِ نشسته، ایستاده یا درازکشیده، و طبق دستورالعمل این تمرین پیش بِرید.
مشاهده ویدیو در یوتیوب:
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
https://youtu.be/bp80fzh1fHM
🌐@school_of_happiness
🆔 @sayehsokhan
YouTube
کاوش احساسات- تمرین ذهنآگاهی۷
کاوش احساسات یکی از تمرینهای ذهنآگاهی برای مدیریت احساساته.
برای انجام تمرین در مکانی راحت قرار بگیرید، در حالتِ نشسته، ایستاده یا درازکشیده، و طبق دستورالعمل این تمرین پیش بِرید.
مدرس: سحر محمدی(رواندرمانگر و کوچ)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ…
برای انجام تمرین در مکانی راحت قرار بگیرید، در حالتِ نشسته، ایستاده یا درازکشیده، و طبق دستورالعمل این تمرین پیش بِرید.
مدرس: سحر محمدی(رواندرمانگر و کوچ)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ…
👍6
📩 #از_شما
من نمیدانم کی اولین بار پول را چرک کف دست توصیف کرد؛ درویش کشکولی بوده یا زاهد گوشهنشین یا یک لاقبای قلندر، که هر کس بوده حال و روز این روزهای ما را ندیده و یا در خیالش هم نمیتوانسته تصویر کند.
آخر چه کسی تا حال چنین چرکی را که همه مجنونوار در آرزوی تحصیل آن هستند، میشوید تا پاک شود، پنهان میکند تا دیده نشود و زود در فکر زوال آن بر میآید. چرک بدبو اگر این است پس نافه آهوی صحرا چیست؟ حالا در این زمانه چنان عرصه زندگی بر مردم تنگ شده که هر چقدر چرک کف دست بیشتر، آسایش افزونتر، سفرهها گستردهتر و صاحب چرک قدرتمندتر. حالا که سیبزمینی بیرگ، رگ گردن برای سفره کارگر و بازنشسته کلفت کرده و هل من مبارز میطلبد، تنها همان چرک است که میتواند آن مائده را به بند کشیده روانه معده کند.
اینک که دارو رجز میخواند و جارو میکند بقایای چرکهای کیف و جیب بیماران دردمند را و کم مانده که داروخانه بشود نمایشگاه قرص و شربت و آمپول برای فقط دیدن و تنها آه کشیدن، این چرک طناز و فریبای کف دست است که میتواند اندوه از دل دردمندی بزداید.
به مقتضای شغل وکالت در بیرون شعبه دادگاه به انتظار نشسته بودم تا نوبتم شود که مرغ ذهنم پرکشید به همه جا.
به یاد آوردم که پنجاه سال پیش آن خبرنگار شلال گیسوی ایتالیایی از جبهههای جنگ ویتنام بازدید کرد و سپس نوشت: "زندگی جنگ است و دیگر هیچ". من خواستم از او تقلید کنم، گرچه چون او موی چندانی بر سرم نمانده تا به دست باد نوازشگر دهم تا از یمین به یسار در گردشش آورد ولی قلم بیگیسوی پریشان هم به گردش در خواهد آمد.
پلک دو چشم خسته را بر هم گذاشتم و خلسهوار دیدم: اقتصاد بیمار ایران چانهاش را بسته و پایش را رو به قبله دراز کرده و طبیبان از علاج او قطع امید نموده و کم مانده چشمانش به سقف دوخته و ریق رحمت را تا ته سر بکشد. همه به اضطراب و پزشکان به اضطرار بر او مینگریستند و من از پشت سر آن جمع به زیر لب گفتم: "زندگی چرک کف دست است و دیگر هیچ".
طبع شعرم گُل کرد که:
"چرک کف دست ای صنم و بُتگرمن... بی تو به هلاکم مَه خنیا گر من... آغوش گشا که مست و مشتاق توام... ای نقش تو لوح صورتگر من".
چشم باز کردم و دیدم که در بیابانی بیانتها ایستادهام، کجا بود نمیدانم که نه صدایی از حیوان بر میآمد و نه آوایی از نبات. از دور شبحی را دیدم که گویی از دل خاک بر میخیزد؛ اثیری و قلیایی. جلو آمد. به هیات درویشان بود. گیسوان بافته و سبیلها پرداخته، کشکولی بر شانه آویزان و زیر لب زمزمه گویان:
"بند بگسل باش آزاد ای پسر... چند باشی بند سیم و بند زر". هو حق کنان قصد گذر کرد که بر دامنش آویختم: "چرا سیم و زر را که به روزگار من پول کاغذی است چرک کف دست نامیدی و هم اینک آن را بند و زنجیر میخوانی؟ خبر از زمانه من داری؟چیزی از اجاره خانه میدانی؟ انتظار ریختن یارانه سر برج میدانی چیست؟ از خرج تحصیل فرزندان با اطلاعی؟ آیا از بهای یک جفت لاستیک خودرو خبری به تو رسیده؟..." گفتم و گفتم. درویش آب در دیده بگردانید و گفت: "فرزند! خوش گفتی و دُر سفتی ولی دیگر نگو که کم مانده گریبان پاره کنم و سر در کوه و دشت بگذارم، شاید گرگ بیابان بر من رقت و پلنگ کوهسار بر من شفقت آورد. آن هنگام که من آن چه تو پول میخوانی را چرک نامیدم وضع چنین نبود. دلها خوش بود و روانها آسوده. این مصیبتنامه که تو خواندی، من کجا در خاطرم میآمد. بر تو تسلیت و تعزیت میگویم و از گفته خود به درگاه حق ندامت میطلبم".
پس آنگاه چنان که من یتیمی میمانم دستی از سر محبت بر سرم کشید و در من نگریست و وانگه بلند گریست و هو حق کنان دور شد. بادی صرصر برخاست و خاک بر چشمم ریخت که دنیا در پیش چشمم تیره و تار شد و دیگر حال خود نفهمیدم. گویی کسی مرا میخواند. چشم گشودم. منشی دادگاه بود که نوبت من و موکل را اعلام میکرد. دعوی بر سر همان چرک کف دست بود. این بار ماترک مردهای که دیگر از او جز پاره استخوانی در گور نمانده بود بهانه دعوی میان وارث شده بود. میرفتم تا آن چرک دست را از این بستانم و به آن بدهم؛ این روزها چه دعواهایی بر سر این چرک کف دست شیرین دوست داشتنی.
✍#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من
🆔 @sayehsokhan
چرک دوست داشتنی
من نمیدانم کی اولین بار پول را چرک کف دست توصیف کرد؛ درویش کشکولی بوده یا زاهد گوشهنشین یا یک لاقبای قلندر، که هر کس بوده حال و روز این روزهای ما را ندیده و یا در خیالش هم نمیتوانسته تصویر کند.
آخر چه کسی تا حال چنین چرکی را که همه مجنونوار در آرزوی تحصیل آن هستند، میشوید تا پاک شود، پنهان میکند تا دیده نشود و زود در فکر زوال آن بر میآید. چرک بدبو اگر این است پس نافه آهوی صحرا چیست؟ حالا در این زمانه چنان عرصه زندگی بر مردم تنگ شده که هر چقدر چرک کف دست بیشتر، آسایش افزونتر، سفرهها گستردهتر و صاحب چرک قدرتمندتر. حالا که سیبزمینی بیرگ، رگ گردن برای سفره کارگر و بازنشسته کلفت کرده و هل من مبارز میطلبد، تنها همان چرک است که میتواند آن مائده را به بند کشیده روانه معده کند.
اینک که دارو رجز میخواند و جارو میکند بقایای چرکهای کیف و جیب بیماران دردمند را و کم مانده که داروخانه بشود نمایشگاه قرص و شربت و آمپول برای فقط دیدن و تنها آه کشیدن، این چرک طناز و فریبای کف دست است که میتواند اندوه از دل دردمندی بزداید.
به مقتضای شغل وکالت در بیرون شعبه دادگاه به انتظار نشسته بودم تا نوبتم شود که مرغ ذهنم پرکشید به همه جا.
به یاد آوردم که پنجاه سال پیش آن خبرنگار شلال گیسوی ایتالیایی از جبهههای جنگ ویتنام بازدید کرد و سپس نوشت: "زندگی جنگ است و دیگر هیچ". من خواستم از او تقلید کنم، گرچه چون او موی چندانی بر سرم نمانده تا به دست باد نوازشگر دهم تا از یمین به یسار در گردشش آورد ولی قلم بیگیسوی پریشان هم به گردش در خواهد آمد.
پلک دو چشم خسته را بر هم گذاشتم و خلسهوار دیدم: اقتصاد بیمار ایران چانهاش را بسته و پایش را رو به قبله دراز کرده و طبیبان از علاج او قطع امید نموده و کم مانده چشمانش به سقف دوخته و ریق رحمت را تا ته سر بکشد. همه به اضطراب و پزشکان به اضطرار بر او مینگریستند و من از پشت سر آن جمع به زیر لب گفتم: "زندگی چرک کف دست است و دیگر هیچ".
طبع شعرم گُل کرد که:
"چرک کف دست ای صنم و بُتگرمن... بی تو به هلاکم مَه خنیا گر من... آغوش گشا که مست و مشتاق توام... ای نقش تو لوح صورتگر من".
چشم باز کردم و دیدم که در بیابانی بیانتها ایستادهام، کجا بود نمیدانم که نه صدایی از حیوان بر میآمد و نه آوایی از نبات. از دور شبحی را دیدم که گویی از دل خاک بر میخیزد؛ اثیری و قلیایی. جلو آمد. به هیات درویشان بود. گیسوان بافته و سبیلها پرداخته، کشکولی بر شانه آویزان و زیر لب زمزمه گویان:
"بند بگسل باش آزاد ای پسر... چند باشی بند سیم و بند زر". هو حق کنان قصد گذر کرد که بر دامنش آویختم: "چرا سیم و زر را که به روزگار من پول کاغذی است چرک کف دست نامیدی و هم اینک آن را بند و زنجیر میخوانی؟ خبر از زمانه من داری؟چیزی از اجاره خانه میدانی؟ انتظار ریختن یارانه سر برج میدانی چیست؟ از خرج تحصیل فرزندان با اطلاعی؟ آیا از بهای یک جفت لاستیک خودرو خبری به تو رسیده؟..." گفتم و گفتم. درویش آب در دیده بگردانید و گفت: "فرزند! خوش گفتی و دُر سفتی ولی دیگر نگو که کم مانده گریبان پاره کنم و سر در کوه و دشت بگذارم، شاید گرگ بیابان بر من رقت و پلنگ کوهسار بر من شفقت آورد. آن هنگام که من آن چه تو پول میخوانی را چرک نامیدم وضع چنین نبود. دلها خوش بود و روانها آسوده. این مصیبتنامه که تو خواندی، من کجا در خاطرم میآمد. بر تو تسلیت و تعزیت میگویم و از گفته خود به درگاه حق ندامت میطلبم".
پس آنگاه چنان که من یتیمی میمانم دستی از سر محبت بر سرم کشید و در من نگریست و وانگه بلند گریست و هو حق کنان دور شد. بادی صرصر برخاست و خاک بر چشمم ریخت که دنیا در پیش چشمم تیره و تار شد و دیگر حال خود نفهمیدم. گویی کسی مرا میخواند. چشم گشودم. منشی دادگاه بود که نوبت من و موکل را اعلام میکرد. دعوی بر سر همان چرک کف دست بود. این بار ماترک مردهای که دیگر از او جز پاره استخوانی در گور نمانده بود بهانه دعوی میان وارث شده بود. میرفتم تا آن چرک دست را از این بستانم و به آن بدهم؛ این روزها چه دعواهایی بر سر این چرک کف دست شیرین دوست داشتنی.
✍#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من
🆔 @sayehsokhan
👍12👎1
پادکست سر و کله یازدهم از راه رسید:
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
https://castbox.fm/vi/768218404
🌐 @sarokalleh
🆔 @sayehsokhan
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
https://castbox.fm/vi/768218404
🌐 @sarokalleh
🆔 @sayehsokhan
Castbox
سر و کله یازدهم از معرفی انیمیشن تازه والاس و گرومیت تا پدوفیلی در فضای مجازی
<p>معرفی انیمیشن انیمیشن Wallace & Gromit: Vengeance Most Fowl 2024 </p><p>آشنایی با سبک موسیقی خشم زنانه </p><p>پدوفیلی در فضای مجازی </p><p>بخش ششم کت...
👍1
شکفته شد گل حَمرا و گشت بلبل مست
صَلایِ سرخوشی، ای صوفیانِ باده پرست
اساسِ توبه که در محکمی چو سنگ نُمود
ببین که جامِ زُجاجی چه طُرفهاش بشکست
بیار باده که در بارگاهِ استغنا
چه پاسبان و چه سلطان، چه هوشیار و چه مست
از این رِباط دو در، چون ضرورت است رَحیل
رِواق و طاقِ معیشت، چه سربلند و چه پست
مقام عیش میسر نمیشود بیرنج
بلی به حکمِ بلا بستهاند عهدِ الست
به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش میباش
که نیستی است سرانجامِ هر کمال که هست
شکوهِ آصِفی و اسبِ باد و منطقِ طیر
به باد رفت و از او خواجه هیچ طَرف نبست
به بال و پَر مرو از ره که تیرِ پرتابی
هوا گرفت زمانی، ولی به خاک نشست
زبانِ کِلکِ تو حافظ چه شُکرِ آن گوید
که گفتهٔ سخنت میبرند دست به دست
#حافظ
🆔 @sayehsokhan
صَلایِ سرخوشی، ای صوفیانِ باده پرست
اساسِ توبه که در محکمی چو سنگ نُمود
ببین که جامِ زُجاجی چه طُرفهاش بشکست
بیار باده که در بارگاهِ استغنا
چه پاسبان و چه سلطان، چه هوشیار و چه مست
از این رِباط دو در، چون ضرورت است رَحیل
رِواق و طاقِ معیشت، چه سربلند و چه پست
مقام عیش میسر نمیشود بیرنج
بلی به حکمِ بلا بستهاند عهدِ الست
به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش میباش
که نیستی است سرانجامِ هر کمال که هست
شکوهِ آصِفی و اسبِ باد و منطقِ طیر
به باد رفت و از او خواجه هیچ طَرف نبست
به بال و پَر مرو از ره که تیرِ پرتابی
هوا گرفت زمانی، ولی به خاک نشست
زبانِ کِلکِ تو حافظ چه شُکرِ آن گوید
که گفتهٔ سخنت میبرند دست به دست
#حافظ
🆔 @sayehsokhan
❤7👍2
03- @sokhanranihaa - کاوه بهبهانی - درسگفتار نیچه- کانال سخنرانی..
@sokhanranihaa
🆔 @sokhanranihaa
🔊فایل صوتی
درسگفتار #کاوه_بهبهانی
با عنوان #نیچه
جلسه سوم: #چشمانداز #باوری و #حقیقت
🌐 @sokhanranihaa
🆔 @sayehsokhan
🔊فایل صوتی
درسگفتار #کاوه_بهبهانی
با عنوان #نیچه
جلسه سوم: #چشمانداز #باوری و #حقیقت
🌐 @sokhanranihaa
🆔 @sayehsokhan
👍4
عروسی بچه بازی نیست. زیبایی مراسم و اسم عروسی نباید آدم را فریب دهد. وقتی دختری میآید و شریک زندگی آدم میشود از آدم توقع دارد که قدرت حمایت او را داشته باشد. تو هر وقت در خودت این قدرت را داشتی عروسی کن.
فروغ فرخزاد
🆔 @sayehsokhan
فروغ فرخزاد
🆔 @sayehsokhan
👍23👏7❤3👎2
Audio
اپیزود شصت و هفتم منتشر شد.
سفرم به شهر دبی همراه با حسرتهای فراوان بود. حسرتهایی از این جنس که چرا کشور ما نتوانست به چنین جایگاه اقتصادی برسد. صرفنظر از چنین حسرتهایی، تجربه دوبی میتواند برای ما ایرانیان درسهای زیادی داشته باشد. ما از دوبی، از این تجربه موفق که جلوی چشم ماست چه چیزهایی میتوانیم یاد بگیریم؟ من در این اپیزود در مورد پنج درسی که فکر میکنم مهمترینها هستند صحبت میکنم.
#پادکست #دوبی #پادکست_داکس
🌐 @doxpodcast
🆔 @sayehsokhan
سفرم به شهر دبی همراه با حسرتهای فراوان بود. حسرتهایی از این جنس که چرا کشور ما نتوانست به چنین جایگاه اقتصادی برسد. صرفنظر از چنین حسرتهایی، تجربه دوبی میتواند برای ما ایرانیان درسهای زیادی داشته باشد. ما از دوبی، از این تجربه موفق که جلوی چشم ماست چه چیزهایی میتوانیم یاد بگیریم؟ من در این اپیزود در مورد پنج درسی که فکر میکنم مهمترینها هستند صحبت میکنم.
#پادکست #دوبی #پادکست_داکس
🌐 @doxpodcast
🆔 @sayehsokhan
👍4❤1👎1
04- @sokhanranihaa - کاوه بهبهانی - درسگفتار نیچه- کانال سخنرانی..
@sokhanranihaa
🔊فایل صوتی
#کاوه_بهبهانی
درسگفتار #نیچه
عنوان جلسه چهارم: مُرالیتی با امِ بزرگ: #اخلاق_سروران / #اخلاق_بردگان
🌐@sokhanranihaa
🆔@sayehsokhan
#کاوه_بهبهانی
درسگفتار #نیچه
عنوان جلسه چهارم: مُرالیتی با امِ بزرگ: #اخلاق_سروران / #اخلاق_بردگان
🌐@sokhanranihaa
🆔@sayehsokhan
👍2