شنبه
امروز شنبه است، آغاز دوبارهی هفتهای تازه و فرصتی دیگر برای بخشیدن لبخند و مهربانی. بیایید گوشیها را کنار بگذاریم و دست از کارهای روزمره برداریم. یک پیام ساده یا تماس کوتاه میتواند دل دوستان و خانواده را گرم کند. بزنیم بیرون، به دیدن زندهها برویم؛ کسانی که دلشان برای حضور ما تنگ شده است.
بیایید نه فقط به یاد رفتگان، بلکه بیشتر به یاد زندگی و محبت باشیم. شاید یک سلام به همسایهی پیرمان، شاید گفتوگویی کوتاه با فروشندهی محل، شاید یاریرساندن به کسی که کمک میخواهد، حال خودمان را بهبود بخشد.
امروز شنبه است، روزی برای زندگیکردن با آگاهی و قدرشناسی. بگذاریم مهربانیهایمان صدایی باشد که از دیوارهای خانهها فراتر رود و جهان را کمی بهتر کند.
یک قدم کوچک، یک لبخند، یک سلام گرم، میتواند دنیایی را تغییر دهد.
امروز و هفتهتان سراسر شادی و سرور باد!
🆔 @Sayehsokhan
امروز شنبه است، آغاز دوبارهی هفتهای تازه و فرصتی دیگر برای بخشیدن لبخند و مهربانی. بیایید گوشیها را کنار بگذاریم و دست از کارهای روزمره برداریم. یک پیام ساده یا تماس کوتاه میتواند دل دوستان و خانواده را گرم کند. بزنیم بیرون، به دیدن زندهها برویم؛ کسانی که دلشان برای حضور ما تنگ شده است.
بیایید نه فقط به یاد رفتگان، بلکه بیشتر به یاد زندگی و محبت باشیم. شاید یک سلام به همسایهی پیرمان، شاید گفتوگویی کوتاه با فروشندهی محل، شاید یاریرساندن به کسی که کمک میخواهد، حال خودمان را بهبود بخشد.
امروز شنبه است، روزی برای زندگیکردن با آگاهی و قدرشناسی. بگذاریم مهربانیهایمان صدایی باشد که از دیوارهای خانهها فراتر رود و جهان را کمی بهتر کند.
یک قدم کوچک، یک لبخند، یک سلام گرم، میتواند دنیایی را تغییر دهد.
امروز و هفتهتان سراسر شادی و سرور باد!
🆔 @Sayehsokhan
❤19
اول خرداد، توی یکی از همایشای طولانی و مفصل، دکتر محمود سریعالقلم داشت سخنرانی میکرد. منم، بهعنوان مدیر اجرایی برنامه، وسط بدو بدوها و هماهنگیها، مدام در حال رفتوآمد بودم. راستش تمرکز خاصی روی حرفهاش نداشتم، چون ذهنم حسابی درگیر کارای پشتصحنه بود.
اما یهو، یه جمله از وسط اونهمه واژه و تحلیل، مثل یه زنگ تیز، خورد به گوشم. وایسادم. برگشتم. انگار زمان یه لحظه وایساد.
دکتر گفت:
«کشوری که مردمش روزی حتی ۱۵ دقیقه هم کتاب نمیخونن، واقعاً چطور میخوان توسعه پیدا کنن؟ توسعه با آگاهی میاد، نه با آرزو.»
همین یه جمله، از بین صدای بلندگو و قدمهای تند و تیکتاک برنامه، اومد و صاف نشست توی گوشم. بعدش رفت توی مغزم و موند.
مردمی که کتاب نمیخونن، مردمی که از خوندن فراریان، چطور انتظار دارن دنیا دست از سرشون برداره؟ چطور توقع دارن که حال و روزشون بهتر بشه؟ دنیا با کسی شوخی نداره، مخصوصاً با کسی که خودش نخواد بفهمه.
شما که از صبح تا شب از اوضاع مینالی، که چرا عقبیم، چرا پیش نمیریم، چرا همه چی بَده... یه بار به خودت گفتی، من تو این دنیا چقدر فهم خودمو آپدیت میکنم؟ اصلاً آخرین باری که یه کتاب خوندی، کی بود؟ نه برای کنکور، نه برای کلاس، نه از رو اجبار. برای خودت. برای اینکه یه چیزی بفهمی که دیروز نمیدونستی.
آخه مگه میشه بدون مطالعه، بدون فکر، بدون آگاهی، دنیاتو عوض کنی؟
کتاب، فقط یه مشت کلمه نیست. هر کتاب یه پنجرهست. یه نگاهِ جدیدهِ به زندگی. یه فرصت برای اینکه بری تو ذهن یکی دیگه، دنیای یکی دیگه رو ببینی، و خودتو از توی دیوارای بستهی ذهنت بیرون بکشی.
اما شما که کتاب نخوندی، نمیخونی، حتی اگه بذارن جلوتم ورقش نمیزنی... تو فقط با تجربهی خودت زندگی میکنی. و راستشو بخوای، تجربهی یه آدم اگه با کتاب همراه نباشه، تهش میشه لجبازی، میشه قضاوتهای بیپایه، میشه باورهای سفت و پوسیده.
بدون مطالعه، شما فقط تکرار میشی.
تکرارِ پدر و مادر، تکرارِ همسایه، تکرارِ رسانه، تکرارِ همون صدایی که بیشتر از همه دور و برته. اما مطالعه، یعنی ایستادن روبهروی خودت. یعنی جرئتِ تغییر دادنِ خودت. یعنی کشف کردن چیزی ورای آنچه که بلدی.
میخوای توسعه پیدا کنیم؟ واقعاً میخوای؟
خب اولین قدمش اینه که بدونی چی نمیدونی. و اینو فقط با خوندن میفهمی. با مطالعه. با فکر. با پرسیدنِ سؤال. با اینکه بری سراغ آدمایی که عمرشونو گذاشتن تا بدونن، و بعد، نوشتهان تا تویی که وقت نداری از صفر شروع کنی، حداقل از صدای اونا شروع کنی.
تا وقتی کتاب نمیخونی، هیچ اتفاق خاصی نمیافته.
فقط یه روز دیگه از دست میره. و یه نسل دیگه، توی همون چرخ تکرار، دور خودش میچرخه.
واقعاً اگه نخونیم، اگه نفهمیم، اگه ذهنهامونو قلقلک ندیم، چطوری قراره جلو بریم؟ با چی میخوایم کشور بسازیم؟ با حدس و گمان؟ با شنیدهها؟
توسعه که از آسمون نمیافته. باید بفهمیم، باید بدونیم، باید بخونیم. اینم از اون حرفایی بود که آدمو تا مدتها تو فکر نگه میداره.
✍ فرشید
🆔 @with_Farshid
🆔 @Sayehsokhan
اما یهو، یه جمله از وسط اونهمه واژه و تحلیل، مثل یه زنگ تیز، خورد به گوشم. وایسادم. برگشتم. انگار زمان یه لحظه وایساد.
دکتر گفت:
«کشوری که مردمش روزی حتی ۱۵ دقیقه هم کتاب نمیخونن، واقعاً چطور میخوان توسعه پیدا کنن؟ توسعه با آگاهی میاد، نه با آرزو.»
همین یه جمله، از بین صدای بلندگو و قدمهای تند و تیکتاک برنامه، اومد و صاف نشست توی گوشم. بعدش رفت توی مغزم و موند.
مردمی که کتاب نمیخونن، مردمی که از خوندن فراریان، چطور انتظار دارن دنیا دست از سرشون برداره؟ چطور توقع دارن که حال و روزشون بهتر بشه؟ دنیا با کسی شوخی نداره، مخصوصاً با کسی که خودش نخواد بفهمه.
شما که از صبح تا شب از اوضاع مینالی، که چرا عقبیم، چرا پیش نمیریم، چرا همه چی بَده... یه بار به خودت گفتی، من تو این دنیا چقدر فهم خودمو آپدیت میکنم؟ اصلاً آخرین باری که یه کتاب خوندی، کی بود؟ نه برای کنکور، نه برای کلاس، نه از رو اجبار. برای خودت. برای اینکه یه چیزی بفهمی که دیروز نمیدونستی.
آخه مگه میشه بدون مطالعه، بدون فکر، بدون آگاهی، دنیاتو عوض کنی؟
کتاب، فقط یه مشت کلمه نیست. هر کتاب یه پنجرهست. یه نگاهِ جدیدهِ به زندگی. یه فرصت برای اینکه بری تو ذهن یکی دیگه، دنیای یکی دیگه رو ببینی، و خودتو از توی دیوارای بستهی ذهنت بیرون بکشی.
اما شما که کتاب نخوندی، نمیخونی، حتی اگه بذارن جلوتم ورقش نمیزنی... تو فقط با تجربهی خودت زندگی میکنی. و راستشو بخوای، تجربهی یه آدم اگه با کتاب همراه نباشه، تهش میشه لجبازی، میشه قضاوتهای بیپایه، میشه باورهای سفت و پوسیده.
بدون مطالعه، شما فقط تکرار میشی.
تکرارِ پدر و مادر، تکرارِ همسایه، تکرارِ رسانه، تکرارِ همون صدایی که بیشتر از همه دور و برته. اما مطالعه، یعنی ایستادن روبهروی خودت. یعنی جرئتِ تغییر دادنِ خودت. یعنی کشف کردن چیزی ورای آنچه که بلدی.
میخوای توسعه پیدا کنیم؟ واقعاً میخوای؟
خب اولین قدمش اینه که بدونی چی نمیدونی. و اینو فقط با خوندن میفهمی. با مطالعه. با فکر. با پرسیدنِ سؤال. با اینکه بری سراغ آدمایی که عمرشونو گذاشتن تا بدونن، و بعد، نوشتهان تا تویی که وقت نداری از صفر شروع کنی، حداقل از صدای اونا شروع کنی.
تا وقتی کتاب نمیخونی، هیچ اتفاق خاصی نمیافته.
فقط یه روز دیگه از دست میره. و یه نسل دیگه، توی همون چرخ تکرار، دور خودش میچرخه.
واقعاً اگه نخونیم، اگه نفهمیم، اگه ذهنهامونو قلقلک ندیم، چطوری قراره جلو بریم؟ با چی میخوایم کشور بسازیم؟ با حدس و گمان؟ با شنیدهها؟
توسعه که از آسمون نمیافته. باید بفهمیم، باید بدونیم، باید بخونیم. اینم از اون حرفایی بود که آدمو تا مدتها تو فکر نگه میداره.
✍ فرشید
🆔 @with_Farshid
🆔 @Sayehsokhan
Telegram
در میانِ الفبا
My ID : @Argevile
👍20❤4👏3
هر چند که زن را امر کنی که پنهان شو، وی را دغدغهی خود را نُمودن بیشتر شود و خلق را از نهان شدن او، رغبت به آن زن بیش گردد. پس تو نشستهای و رغبت را از دو طرف زیادت میکنی و میپنداری که اصلاح میکنی! آن اصلاح تو خود، عین فساد است!
اگر او را گوهری باشد که نخواهد فعل بد کند، اگر منع کنی و نکنی، او بر آن طبع نیک خود و سرشت پاک خود خواهد رفتن. فارغ باش و تشویش مخور. و اگر به عکس این باشد، باز همچنان بر طریق خود خواهد رفتن. منع، جز رغبت را افزون نمی کند .
#فیه_ما_فیه
#حضرت_مولانا
🆔 @Sayehsokhan
اگر او را گوهری باشد که نخواهد فعل بد کند، اگر منع کنی و نکنی، او بر آن طبع نیک خود و سرشت پاک خود خواهد رفتن. فارغ باش و تشویش مخور. و اگر به عکس این باشد، باز همچنان بر طریق خود خواهد رفتن. منع، جز رغبت را افزون نمی کند .
#فیه_ما_فیه
#حضرت_مولانا
🆔 @Sayehsokhan
❤26👏7👍1
Forwarded from The School of Happiness
🎙 اپیزود دوم منتشر شد!
📌 «به جز قرار دیدنت، قرار عاشقانهای نیست»
📖 دربارهی کتاب «هشت قرار عاشقانه» نوشتهی جان و جولی گاتمن
🔹 آیا موندن توی رابطه همیشه درسته؟ یا باید بدونیم چطور و چرا بمونیم؟
🔹 چطور اختلافهامون رو تبدیل به صمیمیت کنیم؟
🔹 چطور دربارهی تعهد، رابطهی جنسی، پول، بچهدارشدن و حتی رؤیاها گفتوگو کنیم؟
این اپیزود پر از نکته، تمرین و سؤالهای عمیقه که میتونه گفتوگوهای زوجی شما رو متحول کنه.
👂 بشنوید در:
🎧 Spotify | Castbox | Apple Podcasts
لینک دسترسی به پادکست در پلتفرمهای مختلف، در قسمت توضیحات کانال اومده.
لینک اپیزود دوم در اپلیکیشن کستباکس:
https://castbox.fm/vb/803922847
📘 لینک تهیهی نسخهی فارسی کتاب (با ترجمهی من):
🔗 https://sayehsokhan.com/product/eight-dates/
💬 بهنظرتون مهمترین مهارت برای عشق پایدار چیه؟
توی کامنتها برام بنویسید و اپیزود رو برای دوستانتون بفرستید ❤️
📌 «به جز قرار دیدنت، قرار عاشقانهای نیست»
📖 دربارهی کتاب «هشت قرار عاشقانه» نوشتهی جان و جولی گاتمن
🔹 آیا موندن توی رابطه همیشه درسته؟ یا باید بدونیم چطور و چرا بمونیم؟
🔹 چطور اختلافهامون رو تبدیل به صمیمیت کنیم؟
🔹 چطور دربارهی تعهد، رابطهی جنسی، پول، بچهدارشدن و حتی رؤیاها گفتوگو کنیم؟
این اپیزود پر از نکته، تمرین و سؤالهای عمیقه که میتونه گفتوگوهای زوجی شما رو متحول کنه.
👂 بشنوید در:
🎧 Spotify | Castbox | Apple Podcasts
لینک دسترسی به پادکست در پلتفرمهای مختلف، در قسمت توضیحات کانال اومده.
لینک اپیزود دوم در اپلیکیشن کستباکس:
https://castbox.fm/vb/803922847
📘 لینک تهیهی نسخهی فارسی کتاب (با ترجمهی من):
🔗 https://sayehsokhan.com/product/eight-dates/
💬 بهنظرتون مهمترین مهارت برای عشق پایدار چیه؟
توی کامنتها برام بنویسید و اپیزود رو برای دوستانتون بفرستید ❤️
👍6👏2❤1
بهسوی دیگران
یکشنبه آغاز فرصتهای تازه است، روزی برای تازه کردن دلها و پر کردن زندگی از مهربانی. بیایید امروز را به یاد کسانی بگذرانیم که شاید کمتر دیدهایم یا کمتر فرصت صحبت با آنها داشتهایم.
یک پیام محبتآمیز، یک تماس کوتاه، یا حتی یک یادآوری ساده میتواند دل دیگران را روشن کند. شاید بتوانیم امروز جایی برویم که هم دل خودمان و هم دل دیگران شاد شود؛ یک دیدار دوستانه، یک قدم زدن با خانواده، یا یک گفتوگوی کوتاه با غریبهای که در خیابان میبینیم.
زندگی کوتاهتر از آن است که بگذاریم فرصتها برای مهربانی از دست برود. بگذاریم عشق و توجهمان، نه فقط برای کسانی که دور و برمان هستند، بلکه برای همهی انسانها جاری باشد.
یکشنبه فرصتی است برای دوباره شروع کردن، بخشیدن و دوست داشتن. امروز، امروزِ زندگی است
🆔 @Sayehsokhan
یکشنبه آغاز فرصتهای تازه است، روزی برای تازه کردن دلها و پر کردن زندگی از مهربانی. بیایید امروز را به یاد کسانی بگذرانیم که شاید کمتر دیدهایم یا کمتر فرصت صحبت با آنها داشتهایم.
یک پیام محبتآمیز، یک تماس کوتاه، یا حتی یک یادآوری ساده میتواند دل دیگران را روشن کند. شاید بتوانیم امروز جایی برویم که هم دل خودمان و هم دل دیگران شاد شود؛ یک دیدار دوستانه، یک قدم زدن با خانواده، یا یک گفتوگوی کوتاه با غریبهای که در خیابان میبینیم.
زندگی کوتاهتر از آن است که بگذاریم فرصتها برای مهربانی از دست برود. بگذاریم عشق و توجهمان، نه فقط برای کسانی که دور و برمان هستند، بلکه برای همهی انسانها جاری باشد.
یکشنبه فرصتی است برای دوباره شروع کردن، بخشیدن و دوست داشتن. امروز، امروزِ زندگی است
🆔 @Sayehsokhan
❤13👍3
❣نامهای از یک زن ۸۳ ساله به یکی از دوستانش!
“برتای عزیز”
مدتی است بیشتر مطالعه میکنم و کمتر گردگیری میکنم. در حیاط نشستهام و بدون این که نگران علفهای هرز باغچه باشم از منظره باغچه لذت میبرم. وقت بیشتری را با خانواده و دوستانم میگذرانم و کمتر کار میکنم. زندگی باید الگوی تجربیات برای دوست داشتن باشد نه برای تحملکردن.
من سعی دارم این لحظات را دریابم و آنها را گرامی بدارم.
چیزی را ذخیره یا پس انداز نمیکنم و از ظروف گران قیمتم در هر مناسبتی استفاده میکنم. بهترین لباسم را در فروشگاه میپوشم. نظر من این است که هر چه ظاهر بهتری داشته باشم فروش بهتری هم خواهم داشت. عطر خاصم را برای مناسبتهای خاص کنار نمیگذارم بلکه آن را در محیط کار و فروشگاهها هم استفاده میکنم.
یکی از این روزها کنترلم را روی تواناییهایم از دست میدهم. پس اگر چیزی امروز ارزش گفتن، شنیدن و عملکردن دارد میخواهم امروز بگویم، بشنوم و عمل کنم.
اگر مردم بدانند که شاید فردا وجود نداشته باشند امروز چه کارهایی انجام میدهند؟ فکر میکنم به یکی از اعضای خانواده یا یکی از دوستانشان زنگ میزنند.شاید هم با یکی از دوستان قدیمی تماس بگیرند و از او بابت کدورتها عذرخواهی کرده و صلح کنند. شاید هم به یک رستوران چینی بروند و بهترین غذای مورد علاقهشان را سفارش دهند.
نمی دانم اینها فقط حدس و گمان من است.
اگر میدانستم وقتم محدود است انجام ندادن همین چیزهای کوچک مرا عصبانی میکرد. عصبانی برای ننوشتن نامهای که همیشه دوست داشتم بنویسم. عصبانی برای نگفتن جمله “دوستت دارم” به همسر و فرزندانم.
من سخت تلاش میکنم، نه برای این که چیزی را برگردانم یا ذخیره کنم، بلکه برای این که خنده و شادی را به زندگیام بیاورم. هر صبح که چشمهایم را باز میکنم به خودم میگویم امروز همه چیز خاص است. هر روز، هر دقیقه و هر نفسی که میکشم هدیهای از طرف خداوند به من است. شاید زندگی ما آن موسیقی که میخواستیم نباشد اما تا زمانی که زنده هستیم میتوانیم با موسیقی زندگی برقصیم.
❣آیا شما هم به زندگی به دید رقابت نگاه میکنید؟
🆔 @Sayehsokhan
“برتای عزیز”
مدتی است بیشتر مطالعه میکنم و کمتر گردگیری میکنم. در حیاط نشستهام و بدون این که نگران علفهای هرز باغچه باشم از منظره باغچه لذت میبرم. وقت بیشتری را با خانواده و دوستانم میگذرانم و کمتر کار میکنم. زندگی باید الگوی تجربیات برای دوست داشتن باشد نه برای تحملکردن.
من سعی دارم این لحظات را دریابم و آنها را گرامی بدارم.
چیزی را ذخیره یا پس انداز نمیکنم و از ظروف گران قیمتم در هر مناسبتی استفاده میکنم. بهترین لباسم را در فروشگاه میپوشم. نظر من این است که هر چه ظاهر بهتری داشته باشم فروش بهتری هم خواهم داشت. عطر خاصم را برای مناسبتهای خاص کنار نمیگذارم بلکه آن را در محیط کار و فروشگاهها هم استفاده میکنم.
یکی از این روزها کنترلم را روی تواناییهایم از دست میدهم. پس اگر چیزی امروز ارزش گفتن، شنیدن و عملکردن دارد میخواهم امروز بگویم، بشنوم و عمل کنم.
اگر مردم بدانند که شاید فردا وجود نداشته باشند امروز چه کارهایی انجام میدهند؟ فکر میکنم به یکی از اعضای خانواده یا یکی از دوستانشان زنگ میزنند.شاید هم با یکی از دوستان قدیمی تماس بگیرند و از او بابت کدورتها عذرخواهی کرده و صلح کنند. شاید هم به یک رستوران چینی بروند و بهترین غذای مورد علاقهشان را سفارش دهند.
نمی دانم اینها فقط حدس و گمان من است.
اگر میدانستم وقتم محدود است انجام ندادن همین چیزهای کوچک مرا عصبانی میکرد. عصبانی برای ننوشتن نامهای که همیشه دوست داشتم بنویسم. عصبانی برای نگفتن جمله “دوستت دارم” به همسر و فرزندانم.
من سخت تلاش میکنم، نه برای این که چیزی را برگردانم یا ذخیره کنم، بلکه برای این که خنده و شادی را به زندگیام بیاورم. هر صبح که چشمهایم را باز میکنم به خودم میگویم امروز همه چیز خاص است. هر روز، هر دقیقه و هر نفسی که میکشم هدیهای از طرف خداوند به من است. شاید زندگی ما آن موسیقی که میخواستیم نباشد اما تا زمانی که زنده هستیم میتوانیم با موسیقی زندگی برقصیم.
❣آیا شما هم به زندگی به دید رقابت نگاه میکنید؟
🆔 @Sayehsokhan
❤42👍6
@moosighi_sonati
gholamhossein banan
قطعه《سودا زده》
خواننده: #غلامحسین_بنان
آهنگساز: #یحیی_زرین_پنجه
سودا زدهای مستانه، آمد شبی از میخانه
گفتم که ربود از خویشم، گفتا نگه جانانه
#موسیقی_سنتی_ایران
🆔 @Sayehsokhan
خواننده: #غلامحسین_بنان
آهنگساز: #یحیی_زرین_پنجه
سودا زدهای مستانه، آمد شبی از میخانه
گفتم که ربود از خویشم، گفتا نگه جانانه
#موسیقی_سنتی_ایران
🆔 @Sayehsokhan
👍9❤3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#از_شما
یخچال خانهی ما را که باز کنی اگر خالی از هرچیزی هم باشد، محال است که سیب در آن پیدا نکنی!
انگار محکوممان کردهاند به سیب خوردن! یا ر سم است هرروز سیب بخوریم!
هرچند تنها مادرم پایبند این رسم عجیب است که سیب برای پوست مفید است.
امروز هم کیسهی دو کیلویی سیب روی کابینت مثل پتک روی سرم فرود امد و شکایت کردم:
"ای بابا... بازم سیب خریدی که! مامان! اینهمه میوهی خوب!"
بعد یکهو دلم برای سیبها سوخت، یکی از آنها را برداشتم و خوردم تا فکر نکنند میوه بدی هستند یا خیلی ازشان بدم میاید!
آخر اصلا تقصیر سیبها نبود. اگر سیبها هم مثله گوجه سبز، میوه نوبرانه بودند و مارا منتظر میگذاشتند، شاید حالا کمی بیشتر مورد توجه قرار میگرفتند و بیصبرانه منتظرشان میماندیم و با ذوق و چندین برابر قیمت حالا میخریدیمشان و چقدر هم راضی و خوشحال بودیم!
.
به نظرم بعضی آدمهاي خوب و با خاصیت، شبیه سیب هستند.
همیشه درکنارمان و در هر شرایط کمکمان هستند. وجودشان پر از خاصیت است و هزار بلا و مصیبت را از جانمان دور میکنند.
اما مثل سیب! به چشم نمیآیند و قدرشان را نمیدانیم و در عوض، قدر آدمهایی را میدانیم که هر از گاهی وارد زندگیمان میشوند و میروند،
مثل توت فرنگی! چون نوبرند رنگ و رویشان جذبمان میکند و سیب با وفا و پرخاصیت را میفروشیم به آن توت فرنگی بیخاصیت آبکی که کمتر هست و تازه با قیمت بالا، برایش سر و دست هم میشکنیم!
حیف سیب که هر کارش کنی، سیب است و یاد نمیگیرد نوبرانهبودن را، کم بودن را، گران و دست نیافتنی بودن را!!!
سعی كنيم قدر سيبهای زندگيمان را بيشتر بدانيم و آنها را به توت فرنگیهای زودگذر نفروشيم.
🆔 @Sayehsokhan
یخچال خانهی ما را که باز کنی اگر خالی از هرچیزی هم باشد، محال است که سیب در آن پیدا نکنی!
انگار محکوممان کردهاند به سیب خوردن! یا ر سم است هرروز سیب بخوریم!
هرچند تنها مادرم پایبند این رسم عجیب است که سیب برای پوست مفید است.
امروز هم کیسهی دو کیلویی سیب روی کابینت مثل پتک روی سرم فرود امد و شکایت کردم:
"ای بابا... بازم سیب خریدی که! مامان! اینهمه میوهی خوب!"
بعد یکهو دلم برای سیبها سوخت، یکی از آنها را برداشتم و خوردم تا فکر نکنند میوه بدی هستند یا خیلی ازشان بدم میاید!
آخر اصلا تقصیر سیبها نبود. اگر سیبها هم مثله گوجه سبز، میوه نوبرانه بودند و مارا منتظر میگذاشتند، شاید حالا کمی بیشتر مورد توجه قرار میگرفتند و بیصبرانه منتظرشان میماندیم و با ذوق و چندین برابر قیمت حالا میخریدیمشان و چقدر هم راضی و خوشحال بودیم!
.
به نظرم بعضی آدمهاي خوب و با خاصیت، شبیه سیب هستند.
همیشه درکنارمان و در هر شرایط کمکمان هستند. وجودشان پر از خاصیت است و هزار بلا و مصیبت را از جانمان دور میکنند.
اما مثل سیب! به چشم نمیآیند و قدرشان را نمیدانیم و در عوض، قدر آدمهایی را میدانیم که هر از گاهی وارد زندگیمان میشوند و میروند،
مثل توت فرنگی! چون نوبرند رنگ و رویشان جذبمان میکند و سیب با وفا و پرخاصیت را میفروشیم به آن توت فرنگی بیخاصیت آبکی که کمتر هست و تازه با قیمت بالا، برایش سر و دست هم میشکنیم!
حیف سیب که هر کارش کنی، سیب است و یاد نمیگیرد نوبرانهبودن را، کم بودن را، گران و دست نیافتنی بودن را!!!
سعی كنيم قدر سيبهای زندگيمان را بيشتر بدانيم و آنها را به توت فرنگیهای زودگذر نفروشيم.
🆔 @Sayehsokhan
❤27👏9👍4
Forwarded from Sayehsokhan
VID-20240308-WA0011.mp4
22.6 MB
کانادا و یک فیلم به یاد ماندنی درباره مراسم سنتی خواستگاری ایرانی
خواستگاری از سنتهای قدیمی ایرانیان است که در هر یک از مناطق و شهرهای ایران از آداب و مراحل خاصی برخوردار بوده است.
موسسه ملی فیلم کانادا در سال 1340 علاقمند به تهیه فیلم کوتاهی در زمینهی یک خواستگاری ایرانی میشود.
ساخت این فیلم ارزشمند بر عهده ابراهیم گلستان قرار میگیرد و هنرپیشگانی دارد که شاید برای شما هم جالب باشد.
شما در این فیلم کوتاه میتوانید فروغ فرخزاد، شاعر محبوب و تاثیرگذار ایرانی/ طوسی حائری (همسر احمد شاملو)، مترجم، اولین گویندهی زن رادیوی ملی و دارای دکترای زبان فرانسه از دانشگاه سوربن/ پرویز داریوش، شاعر و مترجم بسیاری از رمانهای بزرگ جهان به زبان فارسی را در کنار یکدیگر و آن هم در دههی 40 ببینید.
در این فیلم قرار بود جلال آل احمد نقش حاج آقا (پدر عروس) را بازی کند که نهایتا پرویز داریوش آن را بازی کرد.
فروغ فرخزاد، علاوه بر دستیار کارگردان، بازیگر نقش خواهر داماد است.
طوسی حائری نیز در نقش مادر حسن (داماد) ظاهر میشود.
🆔 @Sayehsokhan
خواستگاری از سنتهای قدیمی ایرانیان است که در هر یک از مناطق و شهرهای ایران از آداب و مراحل خاصی برخوردار بوده است.
موسسه ملی فیلم کانادا در سال 1340 علاقمند به تهیه فیلم کوتاهی در زمینهی یک خواستگاری ایرانی میشود.
ساخت این فیلم ارزشمند بر عهده ابراهیم گلستان قرار میگیرد و هنرپیشگانی دارد که شاید برای شما هم جالب باشد.
شما در این فیلم کوتاه میتوانید فروغ فرخزاد، شاعر محبوب و تاثیرگذار ایرانی/ طوسی حائری (همسر احمد شاملو)، مترجم، اولین گویندهی زن رادیوی ملی و دارای دکترای زبان فرانسه از دانشگاه سوربن/ پرویز داریوش، شاعر و مترجم بسیاری از رمانهای بزرگ جهان به زبان فارسی را در کنار یکدیگر و آن هم در دههی 40 ببینید.
در این فیلم قرار بود جلال آل احمد نقش حاج آقا (پدر عروس) را بازی کند که نهایتا پرویز داریوش آن را بازی کرد.
فروغ فرخزاد، علاوه بر دستیار کارگردان، بازیگر نقش خواهر داماد است.
طوسی حائری نیز در نقش مادر حسن (داماد) ظاهر میشود.
🆔 @Sayehsokhan
❤14👍2
زندگی کردن نایابترین چیز در این دنیاست !
لذت ببر، نفس بکش، عاشق شو، شکست بخور، پیروز شو، کارهای خارقالعاده انجام بده ؛ وگرنه زنده بودن را که همه بلدند، زندگی کن ...
🆔 @Sayehsokhan
لذت ببر، نفس بکش، عاشق شو، شکست بخور، پیروز شو، کارهای خارقالعاده انجام بده ؛ وگرنه زنده بودن را که همه بلدند، زندگی کن ...
🆔 @Sayehsokhan
❤18
Candan Erçetin Yalan
Unknown Artist
.
دروغ
Yalan
از: "جاندان ارچتین"
#Candan_Erçetin
Yalan; yalan;
Dünyada Ölümden Başkası Yalan
بجز مرگ،
هرچه گویی دروغست.
#موسیقی_پاپ_ترکی
تنها مرگ است که دروغ نمیگوید
#صادق_هدایت
🆔 @Sayehsokhan
دروغ
Yalan
از: "جاندان ارچتین"
#Candan_Erçetin
Yalan; yalan;
Dünyada Ölümden Başkası Yalan
بجز مرگ،
هرچه گویی دروغست.
#موسیقی_پاپ_ترکی
تنها مرگ است که دروغ نمیگوید
#صادق_هدایت
🆔 @Sayehsokhan
👍7❤6
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌹☘️🌹
میدانستی یکی از مدیران ارشد از حملات ۱۱ سپتامبر برجهای دو قلوی آمریکا جان سالم به در برد فقط چون آن روز پسرش را برای اولین روز مهدکودک برده بود؟
مرد دیگری زنده ماند چون نوبت او بود که دونات بیاورد.
زنی جان سالم به در برد چون ساعت زنگدارش اصلاً زنگ نزد.
یکی دیگر دیر رسید چون در ترافیک نیوجرسی گیر کرده بود.
یکی اتوبوس را از دست داد.
یکی قهوهاش را ریخت و مجبور شد لباسش را عوض کند.
ماشین یکی روشن نشد.
یکی برگشت خانه تا به یک تماس تلفنی جواب بدهد.
والدی به خاطر اینکه فرزندش آن روز غیرعادی کند بود، تأخیر داشت.
مردی فقط به این دلیل که نمیتوانست تاکسی بگیرد، زنده ماند.
اما داستانی که بیشتر از همه تکانم داد؟
مردی بود که آن روز کفش نو پوشیده بود.
در راه، پاهایش درد گرفت.
توقف کرد تا از داروخانه چسب زخم بخرد.
و همین باعث شد زنده بماند.
از وقتی این داستان را شنیدم، جور دیگری فکر میکنم.
وقتی در ترافیک گیر میکنم…
وقتی آسانسور را از دست میدهم…
وقتی چیزی را فراموش میکنم و مجبورم برگردم…
وقتی صبحم طبق برنامه پیش نمیرود…
سعی میکنم مکث کنم و اعتماد داشته باشم:
شاید این تأخیر، عقبگرد نیست.
شاید زمانبندیای الهی است.
شاید دقیقاً همانجایی هستم که باید باشم.
پس دفعه بعد که صبحت بههم ریخت…
بچهها کند بودند، کلیدها پیدا نمیشدند، همه چراغها قرمز بود ..
حرص نخور. عصبانی نشو.
شاید همهاش… خوششانسی در لباس مبدل باشد.
*بنابرین
"آرام باش! هیچ خبری نیست!☘️
🆔 @Sayehsokhan
میدانستی یکی از مدیران ارشد از حملات ۱۱ سپتامبر برجهای دو قلوی آمریکا جان سالم به در برد فقط چون آن روز پسرش را برای اولین روز مهدکودک برده بود؟
مرد دیگری زنده ماند چون نوبت او بود که دونات بیاورد.
زنی جان سالم به در برد چون ساعت زنگدارش اصلاً زنگ نزد.
یکی دیگر دیر رسید چون در ترافیک نیوجرسی گیر کرده بود.
یکی اتوبوس را از دست داد.
یکی قهوهاش را ریخت و مجبور شد لباسش را عوض کند.
ماشین یکی روشن نشد.
یکی برگشت خانه تا به یک تماس تلفنی جواب بدهد.
والدی به خاطر اینکه فرزندش آن روز غیرعادی کند بود، تأخیر داشت.
مردی فقط به این دلیل که نمیتوانست تاکسی بگیرد، زنده ماند.
اما داستانی که بیشتر از همه تکانم داد؟
مردی بود که آن روز کفش نو پوشیده بود.
در راه، پاهایش درد گرفت.
توقف کرد تا از داروخانه چسب زخم بخرد.
و همین باعث شد زنده بماند.
از وقتی این داستان را شنیدم، جور دیگری فکر میکنم.
وقتی در ترافیک گیر میکنم…
وقتی آسانسور را از دست میدهم…
وقتی چیزی را فراموش میکنم و مجبورم برگردم…
وقتی صبحم طبق برنامه پیش نمیرود…
سعی میکنم مکث کنم و اعتماد داشته باشم:
شاید این تأخیر، عقبگرد نیست.
شاید زمانبندیای الهی است.
شاید دقیقاً همانجایی هستم که باید باشم.
پس دفعه بعد که صبحت بههم ریخت…
بچهها کند بودند، کلیدها پیدا نمیشدند، همه چراغها قرمز بود ..
حرص نخور. عصبانی نشو.
شاید همهاش… خوششانسی در لباس مبدل باشد.
*بنابرین
"آرام باش! هیچ خبری نیست!☘️
🆔 @Sayehsokhan
❤19👍12👏5👎1