Forwarded from روزنامه جام جم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🆔 @JamejamDaily
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
گام چهارم کارگاه حافظ خوانی،نشانی ثبت نام:
https://cheraghak.com/event/register/?eventnum=109
@sbiabanaki
https://cheraghak.com/event/register/?eventnum=109
@sbiabanaki
نامی درخشان در غزل امروز
اولین بار که نام «محمدعلی بهمنی» را شنیدم سال 67 بود.آغاز سال دانشجو شدنم در دانشگاه اصفهان.چند سالی بود که جسته گریخته شعر می گفتم و هنوز درست و درمان با شعر امروز آشنا نبودم.تا بر حسب اتفاق کتاب «از پنجره های زندگانی» به دستم رسید. کتابی مفصل و قطور از محمد عظیمی که گزیده غزل امروز ایران بود. غزل های این کتاب مرا با حال و هوای غزل معاصر آشنا کرد و پنجره ای تازه به سویم گشود.نام محمدعلی بهمنی را ذیل این غزل دیدم:
در این زمانه ی بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست
رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند
به پای هرزه علف های باغ کال پرست
که بعدها زنده نام «حبیب محبیان» به زیبایی آن را خواند و بسیار گل کرد و باعث شد خیلی ها این غزل را به حافظه بسپارند.در طول سال های دانشجویی کم و بیش غزل های بهمنی را از زبان علیرضا کاربخش شنیدم که روانشناسی می خواند و بچه کرج بود.او می گفت بهمنی را چند باری در انجمن شعر کرج دیده است و چند غزل از او را در حافظه داشت. از جمله این غزل ترانه که بعدها زنده نام ناصر عبداللهی خواند و چقدر هم زیباست:
دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
حیوونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوا زد و رفت
دنبال کلید خوشبختی می گشت
خودشم قفلی رو قفلا زد و رفت
و این غزل :
خوابی و چشم حادثه بیدار می شود
هفت آسمان به دوش تو آوار می شود
برخیز تا به چشم ببینی چه دردناک
آیینه پیش روی تو دیوار می شود
کم کم دیدن این شاعر و خواندن شعرهای بیشتری از او برایم یک آرزو شد.به ویژه این که من مهندسی می خواندم و شعر خواندن و شعر شنیدن برایم حکم نفس کشیدن داشت.
تا این که کتاب غزل های بهمنی با نام «گاهی دلم برای خودم تنگ می شود» در سال ۶۹ به بازار آمد. کتابی که با استقبال فراوان روبرو شد و به سرعت به چاپ های بعدی رسید.انگار به نیمی از آرزویم رسیده بودم.چقدر غزل های آن کتاب در آن سال ها به دل مردم نشست.مردمی که بعد از هشت سال شنیدن سرودهای انقلابی و شعرهای حماسی جنگی با یک مجموعه غزل عاشقانه و امیدبخش پس از پایان جنگ روبرو می شدند.بهمنی با آن کتاب بسیار گل کرد و نام و آوازه اش از مرزهای ایران هم گذشت و در کشورهای فارسی زبان هم به نامی درخشان تبدیل شد.شعر او چون اکسیری امیدبخش بر جان مردم و به ویژه نسل جوان نومید نشست.
چند سال بعد بهمنی را برای اولین بار دیدم.در یک همایش ادبی بزرگ.او آن قدر محبوب و سرشناس شده بود که دیدنش در میان خیل عاشقان کار دشواری بود. به نیم دیگری از آرزویم رسیده بودم.بهمنی را در قامت یک شاعر بزرگ و فروتن دیدم.کم کم این آشنایی و ارادت به دوستی تبدیل شد و من افتخار همسفری با او را در چند سفر ادبی پیدا کردم.روز به روز که بر شهرتش افزوده می شد فروتنی او هم بالاتر می رفت.بعدها هم کلامی او در برنامه های تلویزیونی و همایش های ادبی هم به این ارادت افزود.
غزل بهمنی بهترین نمونه ی غزل پس از نیماست.غزلی که وامدار سنت غزل فارسی است ولی با نگاه و گفتمان نیما در هم آمیخته است.بوی زندگی و بوی انسان معاصر می دهد.بوی کلمات و اشیایی که انسان معاصر شب و روز با آنها دست و پنجه نرم می کند و با آنها نفس می کشد.به اعتقاد من غزل امروز به چند نام بزرگ بسیار مدیون است: محمدعلی بهمنی،حسین منزوی،خسرو احتشامی، منوچهر نیستانی و سیمین بهبهانی.
بهمنی زنده است تا زبان فارسی زنده است.
@sbiabanaki
اینجا کامنت بذارید:
@sbyabanaky
اولین بار که نام «محمدعلی بهمنی» را شنیدم سال 67 بود.آغاز سال دانشجو شدنم در دانشگاه اصفهان.چند سالی بود که جسته گریخته شعر می گفتم و هنوز درست و درمان با شعر امروز آشنا نبودم.تا بر حسب اتفاق کتاب «از پنجره های زندگانی» به دستم رسید. کتابی مفصل و قطور از محمد عظیمی که گزیده غزل امروز ایران بود. غزل های این کتاب مرا با حال و هوای غزل معاصر آشنا کرد و پنجره ای تازه به سویم گشود.نام محمدعلی بهمنی را ذیل این غزل دیدم:
در این زمانه ی بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست
رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند
به پای هرزه علف های باغ کال پرست
که بعدها زنده نام «حبیب محبیان» به زیبایی آن را خواند و بسیار گل کرد و باعث شد خیلی ها این غزل را به حافظه بسپارند.در طول سال های دانشجویی کم و بیش غزل های بهمنی را از زبان علیرضا کاربخش شنیدم که روانشناسی می خواند و بچه کرج بود.او می گفت بهمنی را چند باری در انجمن شعر کرج دیده است و چند غزل از او را در حافظه داشت. از جمله این غزل ترانه که بعدها زنده نام ناصر عبداللهی خواند و چقدر هم زیباست:
دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
حیوونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوا زد و رفت
دنبال کلید خوشبختی می گشت
خودشم قفلی رو قفلا زد و رفت
و این غزل :
خوابی و چشم حادثه بیدار می شود
هفت آسمان به دوش تو آوار می شود
برخیز تا به چشم ببینی چه دردناک
آیینه پیش روی تو دیوار می شود
کم کم دیدن این شاعر و خواندن شعرهای بیشتری از او برایم یک آرزو شد.به ویژه این که من مهندسی می خواندم و شعر خواندن و شعر شنیدن برایم حکم نفس کشیدن داشت.
تا این که کتاب غزل های بهمنی با نام «گاهی دلم برای خودم تنگ می شود» در سال ۶۹ به بازار آمد. کتابی که با استقبال فراوان روبرو شد و به سرعت به چاپ های بعدی رسید.انگار به نیمی از آرزویم رسیده بودم.چقدر غزل های آن کتاب در آن سال ها به دل مردم نشست.مردمی که بعد از هشت سال شنیدن سرودهای انقلابی و شعرهای حماسی جنگی با یک مجموعه غزل عاشقانه و امیدبخش پس از پایان جنگ روبرو می شدند.بهمنی با آن کتاب بسیار گل کرد و نام و آوازه اش از مرزهای ایران هم گذشت و در کشورهای فارسی زبان هم به نامی درخشان تبدیل شد.شعر او چون اکسیری امیدبخش بر جان مردم و به ویژه نسل جوان نومید نشست.
چند سال بعد بهمنی را برای اولین بار دیدم.در یک همایش ادبی بزرگ.او آن قدر محبوب و سرشناس شده بود که دیدنش در میان خیل عاشقان کار دشواری بود. به نیم دیگری از آرزویم رسیده بودم.بهمنی را در قامت یک شاعر بزرگ و فروتن دیدم.کم کم این آشنایی و ارادت به دوستی تبدیل شد و من افتخار همسفری با او را در چند سفر ادبی پیدا کردم.روز به روز که بر شهرتش افزوده می شد فروتنی او هم بالاتر می رفت.بعدها هم کلامی او در برنامه های تلویزیونی و همایش های ادبی هم به این ارادت افزود.
غزل بهمنی بهترین نمونه ی غزل پس از نیماست.غزلی که وامدار سنت غزل فارسی است ولی با نگاه و گفتمان نیما در هم آمیخته است.بوی زندگی و بوی انسان معاصر می دهد.بوی کلمات و اشیایی که انسان معاصر شب و روز با آنها دست و پنجه نرم می کند و با آنها نفس می کشد.به اعتقاد من غزل امروز به چند نام بزرگ بسیار مدیون است: محمدعلی بهمنی،حسین منزوی،خسرو احتشامی، منوچهر نیستانی و سیمین بهبهانی.
بهمنی زنده است تا زبان فارسی زنده است.
@sbiabanaki
اینجا کامنت بذارید:
@sbyabanaky
غزل
هر طرفی کشیدم این ، حسرت جاودانه را
پُشتِ سرم گُذاشتم ، خوب و بدِ زمانه را
مُرغِ بُریده بال را ، نیست غمِ گُرسنگی
کُنجِ قفس که میخورد ، غُصه ی آب و دانه را
منتظرم بیایی ای باعث شعرهای من
با تو مگر عوض کنم ، حال و هوای خانه را
سوزِ دلی نشان بده ، تا نمِ اَشکی آورم
آب نمی زند کسی ، آتش بی زبانه را
رفته ای و نمی رود حال و هوایت از سرم
بی تو به گور می برم ، اینهمه عاشقانه را
فرق نمی کند بگو ، هر چه رسید بر لبت
حرف بزن ، قشنگ کُن ، آخرِ این ترانه را
محمد علی جوشایی_ بم
@sbiabanaki
اینجا کامنت بذارید:
@sbyabanaky
هر طرفی کشیدم این ، حسرت جاودانه را
پُشتِ سرم گُذاشتم ، خوب و بدِ زمانه را
مُرغِ بُریده بال را ، نیست غمِ گُرسنگی
کُنجِ قفس که میخورد ، غُصه ی آب و دانه را
منتظرم بیایی ای باعث شعرهای من
با تو مگر عوض کنم ، حال و هوای خانه را
سوزِ دلی نشان بده ، تا نمِ اَشکی آورم
آب نمی زند کسی ، آتش بی زبانه را
رفته ای و نمی رود حال و هوایت از سرم
بی تو به گور می برم ، اینهمه عاشقانه را
فرق نمی کند بگو ، هر چه رسید بر لبت
حرف بزن ، قشنگ کُن ، آخرِ این ترانه را
محمد علی جوشایی_ بم
@sbiabanaki
اینجا کامنت بذارید:
@sbyabanaky
دوستان عزیز!
این نشانی کانال یوتیوب من است.البته تازه راه افتاده و به تدریج پر رنگ تر خواهد شد :
https://youtube.com/@sbiabanaki?si=xBo9chWp0ssClEpQ
@sbiabanaki
این نشانی کانال یوتیوب من است.البته تازه راه افتاده و به تدریج پر رنگ تر خواهد شد :
https://youtube.com/@sbiabanaki?si=xBo9chWp0ssClEpQ
@sbiabanaki
YouTube
سعید بیابانکی
کانال شخصی سعید بیابانکی.اینجا شعر و طنز و داستان کوتاه و از این چیزها خواهید دید...و لاغیر !
.
یک غزل زیبا
تو را دل برگزید و کار دل شک برنمی دارد
که این دیوانه هرگز سنگ کوچک برنمی دارد
تو در رویای پروازی ولی گویا نمی دانی
نخ کوتاه دست از بادبادک برنمی دارد
برای دیدن تو آسمان خم می شود اما
برای من کلاهش را مترسک برنمی دارد
اگر با خنده هایت بشکنی گاهی سکوتش را
اتاقم را صدای جیرجیرک برنمی دارد
بیا بگذار سر بر شانه های خسته ام یک بار
اگر با اشک من پیراهنت لک برنمی دارد
عبدالحسین انصاری
@sbiabanaki
اینجا پیام بگذارید:
@sbyabanaky
یک غزل زیبا
تو را دل برگزید و کار دل شک برنمی دارد
که این دیوانه هرگز سنگ کوچک برنمی دارد
تو در رویای پروازی ولی گویا نمی دانی
نخ کوتاه دست از بادبادک برنمی دارد
برای دیدن تو آسمان خم می شود اما
برای من کلاهش را مترسک برنمی دارد
اگر با خنده هایت بشکنی گاهی سکوتش را
اتاقم را صدای جیرجیرک برنمی دارد
بیا بگذار سر بر شانه های خسته ام یک بار
اگر با اشک من پیراهنت لک برنمی دارد
عبدالحسین انصاری
@sbiabanaki
اینجا پیام بگذارید:
@sbyabanaky
یک غزل زیبا
به خواب مي روم اما چه خواب دشواري
بخواب خواب قشنگم ، هنوز بيداري ؟
هنوز شعله وري ؟ : آه راحتم بگذار
صداي خواب در آمد : بخواب تب داري
من از تب تو به هذيان رسيده ام تو ولي
نخواستي كه خودت را به خواب بسپاري !
فقط خيال تو آمد ولي نه ، بختك بود !
كجاست عينك خوابم عجب شب تاري
به روي سينه ي خوابم نشست بختك وگفت :
به چنگ عكس پلنگ پتو گرفتاري !
شبيه اينكه شبح باشي ونباشي باز
بجز تويي كه نبودي ، نبود غمخواري
چه خنده دار؛ براي تو گريه مي كردم
چه استغاثه ي خيسي چه شوق ديداري
گذشته ي تب و آه و ... گذشته هاي تباه
و روز وشب دو سفيد وسياه تكراري
خلاصه قصه ي خواب از سرم پريد وكلاغ
به خانه اش نرسيد و ... بخواب تب داري !
زنده نام بکتاش آبتین
@sbiabanaki
اینجا کامنت بذارید:
@sbyabanaky
به خواب مي روم اما چه خواب دشواري
بخواب خواب قشنگم ، هنوز بيداري ؟
هنوز شعله وري ؟ : آه راحتم بگذار
صداي خواب در آمد : بخواب تب داري
من از تب تو به هذيان رسيده ام تو ولي
نخواستي كه خودت را به خواب بسپاري !
فقط خيال تو آمد ولي نه ، بختك بود !
كجاست عينك خوابم عجب شب تاري
به روي سينه ي خوابم نشست بختك وگفت :
به چنگ عكس پلنگ پتو گرفتاري !
شبيه اينكه شبح باشي ونباشي باز
بجز تويي كه نبودي ، نبود غمخواري
چه خنده دار؛ براي تو گريه مي كردم
چه استغاثه ي خيسي چه شوق ديداري
گذشته ي تب و آه و ... گذشته هاي تباه
و روز وشب دو سفيد وسياه تكراري
خلاصه قصه ي خواب از سرم پريد وكلاغ
به خانه اش نرسيد و ... بخواب تب داري !
زنده نام بکتاش آبتین
@sbiabanaki
اینجا کامنت بذارید:
@sbyabanaky
کارکرد اسطوره در زندگی و ادبیات
علی ارسنجانی
آموزگارا برگزار میکند:
در این کارگاه حضوری که همزمان بهصورت برخط (آنلاین) برگزار میشود، علی ارسنجانی نویسنده و محقق و مدرس ادبیات داستانی، پنجرهای به جهان اسطورهها میگشاید و شما را با کارکردهای اسطوره در زندگی روزمره و کاربردهای آن در داستاننویسی آشنا خواهد کرد.
شرکت در این دوره را به علاقهمندان اسطوره، بهویژه نویسندگان و شاعران پیشنهاد میدهیم.
باورشان کنیم یا انکارشان کنیم، اسطورههایی هستند که به نگرشهای ما جهت میدهند.
ما بر پایه بینشهایمان زندگیمان را میسازیم.
ماهیت زندگی ما بازتاب روان اسطورهای ماست که شاید از وجود آن بیخبر باشیم.
هزینه ثبتنام مجازی: ۳۰۰ هزار تومان
هزینه کلاس حضوری: ۴۰۰ هزار تومان
📳شماره تماس ثبتنام دوره حضوری ۰۹۱۰۸۵۲۳۱۰۰
🌱پنجشنبه ۱۷ ابان ماه ساعت ۱۳ تا ۱۷
مدت دوره : ۴ ساعت
❇️ لینک مستقیم ثبتنام:
https://amozegara.com/product/ostoureh/
به آموزگارا بپیوندید.
@amozegara
علی ارسنجانی
آموزگارا برگزار میکند:
در این کارگاه حضوری که همزمان بهصورت برخط (آنلاین) برگزار میشود، علی ارسنجانی نویسنده و محقق و مدرس ادبیات داستانی، پنجرهای به جهان اسطورهها میگشاید و شما را با کارکردهای اسطوره در زندگی روزمره و کاربردهای آن در داستاننویسی آشنا خواهد کرد.
شرکت در این دوره را به علاقهمندان اسطوره، بهویژه نویسندگان و شاعران پیشنهاد میدهیم.
باورشان کنیم یا انکارشان کنیم، اسطورههایی هستند که به نگرشهای ما جهت میدهند.
ما بر پایه بینشهایمان زندگیمان را میسازیم.
ماهیت زندگی ما بازتاب روان اسطورهای ماست که شاید از وجود آن بیخبر باشیم.
هزینه ثبتنام مجازی: ۳۰۰ هزار تومان
هزینه کلاس حضوری: ۴۰۰ هزار تومان
📳شماره تماس ثبتنام دوره حضوری ۰۹۱۰۸۵۲۳۱۰۰
🌱پنجشنبه ۱۷ ابان ماه ساعت ۱۳ تا ۱۷
مدت دوره : ۴ ساعت
❇️ لینک مستقیم ثبتنام:
https://amozegara.com/product/ostoureh/
به آموزگارا بپیوندید.
@amozegara
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آیین رونمایی از کتاب« مرگ به مثابه یک ابر قهرمان» نوشته کیمیا بیابانکی. تهران، شهر کتاب فرشته
@sbiabanaki
@sbiabanaki
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
این پرت و پلاها را به قیصر امین پور نسبت ندهید. زیر نام این عزیز نوشته اند ادیب و اسطوره شناس.
کیف کردن دو مجری عزیز را هم به این آبرو ریزی رسانه ای اضافه کنید.
@sbiabanaki
اینجا کامنت بذارید:
@sbyabanaky
کیف کردن دو مجری عزیز را هم به این آبرو ریزی رسانه ای اضافه کنید.
@sbiabanaki
اینجا کامنت بذارید:
@sbyabanaky
پایان اسد....
اگر بخواهم دلیل این فرجام را در یک جمله خلاصه کنم چیزی جز بی اعتنایی جناب اسد به مردم سوریه نیست. بله، ممکن بود باز هم روسیه از آسمان و ایران از زمین به دادش برسند و چند صباحی بتواند به حکومتش بیشتر ادامه دهد، اما تا کی؟ اتفاقا مشکل درست همین جا شکل گرفت. او اگر حقیقتا مردمی بود و به مردمش تکیه می داشت اصلا نیازی به حمایت روسیه و ایران نمی داشت. انسان همان قدر که موجود پیچیده و غریبی است به همان اندازه هم ساده لوح و قابل فهم است. دانشجوی چشم پزشکی در لندن باشی و با همسر جین پوش و فرنگی مآبت قصد اصلاحات کنی و بخواهی راهی غیر از راه پدر را در پیش بگیری اما با یک انتخابات فرمایشی که فقط خودت رقیب خودت بودی فکر کنی تمام مردم سوریه از علوی و سنی و شیعه و دروزی و مسیحی عاشق چشم و ابرو و گردن دراز تو هستند و بعد هر غلطی که دلت خواست بکنی؟ به همین سادگی؟ آن وقت فرق تو با ملانصرالدین در چیست که به کودکان به دروغ می گفت کوچه بغلی شیرینی پخش می کنند و بعد خودش هم می دوید دنبالشان که: نکند واقعا شیرینی پخش می کنند و من بی نصیب بمانم!
پادشاهان قدیم با همه نفهمی شان اغلب ملیجکی داشتند که در خلوت و جلوت با آن ها شوخی می کرد و چون از حضرت ظلالله امان نامه داشت گاهی چنان شخص شخیص اعلیحضرت را ضایع می کرد که سبب حیرت دیگران می شد. تنها به یک دلیل ساده و آن هم این که این شوخی ها و ضایع کردن ها با جناب پادشاه باعث می شد تا علاوه بر انبساط خاطر، حضرت یابو برش ندارد که جدی جدی خبری هست. آن ها که با شعورتر بودند اصرار می کردند که ملیجک هرچه در دل تنگش می گذرد بگوید تا اعلیحضرت نفسشان زیادی فربه نشود و خیال نکند سخنان چرب و شیرین اطرافیان که اغلب از سر ترس و چاپلوسی بر زبان می آمد حقیقت دارد. تا دست کم علاوه بر سخنان فرومایگان، سخنی خلاف آمد عادت هم بشنود. دریغا دریغ که حاکمانِ حکیمی از این دست همواره جزو نوادر بودند و در زمره النادر کالمعدوم. قطعا در کارنامه اسد هم مثل هر آدم دیگری می توان خوبی هایی یافت. به ویژه در سال های نخست حکومتش که هنوز اطرافیان حقیر و منفعت طلب به اندازه کافی به توهمش دامن نزده بودند و اژدهای نفسش که در سرمای آن جزیره مه گرفته خفته بود در زیر آفتاب سوزانِ سوریه از خواب بیدار نشده بود. در آن سال ها نه تنها مردم سوریه که خیلی ها فکر می کردند این جوان آرام و خجول با دیگر دیکتاتورهای کشورهای عربی خیلی فرق دارد. مثل آدم لباس می پوشد، به میان مردم می رود، زنش اهل فیس و افاده نیست، دوستان روشنفکری دارد و...الخ. اما این ماه عسل مردم و اسد خیلی طول نکشید.
سید عبدالجواد موسوی
@sbiabanaki
اینجا کامنت بگذارید:
@sbyabanaky
اگر بخواهم دلیل این فرجام را در یک جمله خلاصه کنم چیزی جز بی اعتنایی جناب اسد به مردم سوریه نیست. بله، ممکن بود باز هم روسیه از آسمان و ایران از زمین به دادش برسند و چند صباحی بتواند به حکومتش بیشتر ادامه دهد، اما تا کی؟ اتفاقا مشکل درست همین جا شکل گرفت. او اگر حقیقتا مردمی بود و به مردمش تکیه می داشت اصلا نیازی به حمایت روسیه و ایران نمی داشت. انسان همان قدر که موجود پیچیده و غریبی است به همان اندازه هم ساده لوح و قابل فهم است. دانشجوی چشم پزشکی در لندن باشی و با همسر جین پوش و فرنگی مآبت قصد اصلاحات کنی و بخواهی راهی غیر از راه پدر را در پیش بگیری اما با یک انتخابات فرمایشی که فقط خودت رقیب خودت بودی فکر کنی تمام مردم سوریه از علوی و سنی و شیعه و دروزی و مسیحی عاشق چشم و ابرو و گردن دراز تو هستند و بعد هر غلطی که دلت خواست بکنی؟ به همین سادگی؟ آن وقت فرق تو با ملانصرالدین در چیست که به کودکان به دروغ می گفت کوچه بغلی شیرینی پخش می کنند و بعد خودش هم می دوید دنبالشان که: نکند واقعا شیرینی پخش می کنند و من بی نصیب بمانم!
پادشاهان قدیم با همه نفهمی شان اغلب ملیجکی داشتند که در خلوت و جلوت با آن ها شوخی می کرد و چون از حضرت ظلالله امان نامه داشت گاهی چنان شخص شخیص اعلیحضرت را ضایع می کرد که سبب حیرت دیگران می شد. تنها به یک دلیل ساده و آن هم این که این شوخی ها و ضایع کردن ها با جناب پادشاه باعث می شد تا علاوه بر انبساط خاطر، حضرت یابو برش ندارد که جدی جدی خبری هست. آن ها که با شعورتر بودند اصرار می کردند که ملیجک هرچه در دل تنگش می گذرد بگوید تا اعلیحضرت نفسشان زیادی فربه نشود و خیال نکند سخنان چرب و شیرین اطرافیان که اغلب از سر ترس و چاپلوسی بر زبان می آمد حقیقت دارد. تا دست کم علاوه بر سخنان فرومایگان، سخنی خلاف آمد عادت هم بشنود. دریغا دریغ که حاکمانِ حکیمی از این دست همواره جزو نوادر بودند و در زمره النادر کالمعدوم. قطعا در کارنامه اسد هم مثل هر آدم دیگری می توان خوبی هایی یافت. به ویژه در سال های نخست حکومتش که هنوز اطرافیان حقیر و منفعت طلب به اندازه کافی به توهمش دامن نزده بودند و اژدهای نفسش که در سرمای آن جزیره مه گرفته خفته بود در زیر آفتاب سوزانِ سوریه از خواب بیدار نشده بود. در آن سال ها نه تنها مردم سوریه که خیلی ها فکر می کردند این جوان آرام و خجول با دیگر دیکتاتورهای کشورهای عربی خیلی فرق دارد. مثل آدم لباس می پوشد، به میان مردم می رود، زنش اهل فیس و افاده نیست، دوستان روشنفکری دارد و...الخ. اما این ماه عسل مردم و اسد خیلی طول نکشید.
سید عبدالجواد موسوی
@sbiabanaki
اینجا کامنت بگذارید:
@sbyabanaky
چون زاویه با حافظ و رازی داریم
عمری است که قصد پاکسازی داریم
جز عقل و درایت و حکومت داری
ما در همه چیز، ناترازی داریم...!
@sbiabanaki
عمری است که قصد پاکسازی داریم
جز عقل و درایت و حکومت داری
ما در همه چیز، ناترازی داریم...!
@sbiabanaki
حافظ و یلدا
چرا در شب یلدا به سراغ حافظ می رویم؟ سعدی و فردوسی و مولوی و نظامی و عطار و سنایی و دیگر شاعران بزرگ زبان فارسی چه گناهی کرده اند که نباید مهمان دورهمی های خانوادگی شب یلدا باشند؟
شب یلدا در باورهای اسطوره ای شب تولد و زایش مهر و میتراست.خورشید هنوز هم سرمنشا زندگی است.اگر خورشید نباشد قطعا حیات روی کره زمین از بین خواهد رفت.این منبع لایزال انرژی و نور و روشنایی آن قدر در باور نیاکان ما مهم بوده است که معتقد بوده اند شب یلدا که طولانی ترین شب سال است را باید به امید تولد میترا و مهر بیدار بمانند و دعا کنند تا خورشید اول دی ماه طلوع کند و تاریکی و سیاهی را نابود کند و به حیات رنگ و بویی دیگر ببخشد.چرا که شغل بیشتر مردم در روزگاران گذشته کشاورزی و دامپروری بوده و خورشید نقش بزرگی دراین چرخه اقتصادی دارد.نیاکان ما شب یلدا را شبی شوم می دانسته اند. از بیم آن که نکند فردا خورشید طلوع نکند تا صبح بیدار می مانده اند و با سخن و نقل و شعر و دعا این شب را به صبح می رسانده اند.
جالب است بدانید در دیوان حافظ فقط یک بار واژه یلدا به کار رفته و آن هم در غزلی با وزنی که حافظ از این وزن هم فقط یک باراستفاده کرده است:
بر سر آنم که گر ز دست بر آید
دست به کاری زنم که غصه سر آید
صحبت حکام،ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که بر آید
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته در آید
و این نشان می دهد حافظ هم چندان به یلدا علاقه ای ندارد و ظلمت شب یلدا را با صحبت حاکمان برابر می داند ! وجالب است که بارها حافظ از واژه ها و مفاهیمی مثل مهر،خورشید و نور و مفاهیم مشابه بهره برده و مضمون سازی کرده است. به عبارتی شعر حافظ شعر روشنایی است.به ابیات زیر توجه کنید :
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود
کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
بعد از این نور به آفاق دهیم از دل خویش
که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد
ابیاتی از این دست در دیوان خواجه رندان فراوان است و این نشان می دهد حافظ با آیین مهر بسیار آشناست و جاهایی به این آیین مهر می ورزد.از آنجا که شب یلدا شب زایش مهر است از روزگار پس از حافظ رفته رفته حافظ جای فردوسی و نظامی و سعدی و مولانا را در شب یلدا گرفته است.به نظر می رسد در میان شاعران پارسی نسبت حافظ با آیین مهر بیشتراز سایرین است.
@sbiabanaki
چرا در شب یلدا به سراغ حافظ می رویم؟ سعدی و فردوسی و مولوی و نظامی و عطار و سنایی و دیگر شاعران بزرگ زبان فارسی چه گناهی کرده اند که نباید مهمان دورهمی های خانوادگی شب یلدا باشند؟
شب یلدا در باورهای اسطوره ای شب تولد و زایش مهر و میتراست.خورشید هنوز هم سرمنشا زندگی است.اگر خورشید نباشد قطعا حیات روی کره زمین از بین خواهد رفت.این منبع لایزال انرژی و نور و روشنایی آن قدر در باور نیاکان ما مهم بوده است که معتقد بوده اند شب یلدا که طولانی ترین شب سال است را باید به امید تولد میترا و مهر بیدار بمانند و دعا کنند تا خورشید اول دی ماه طلوع کند و تاریکی و سیاهی را نابود کند و به حیات رنگ و بویی دیگر ببخشد.چرا که شغل بیشتر مردم در روزگاران گذشته کشاورزی و دامپروری بوده و خورشید نقش بزرگی دراین چرخه اقتصادی دارد.نیاکان ما شب یلدا را شبی شوم می دانسته اند. از بیم آن که نکند فردا خورشید طلوع نکند تا صبح بیدار می مانده اند و با سخن و نقل و شعر و دعا این شب را به صبح می رسانده اند.
جالب است بدانید در دیوان حافظ فقط یک بار واژه یلدا به کار رفته و آن هم در غزلی با وزنی که حافظ از این وزن هم فقط یک باراستفاده کرده است:
بر سر آنم که گر ز دست بر آید
دست به کاری زنم که غصه سر آید
صحبت حکام،ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که بر آید
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته در آید
و این نشان می دهد حافظ هم چندان به یلدا علاقه ای ندارد و ظلمت شب یلدا را با صحبت حاکمان برابر می داند ! وجالب است که بارها حافظ از واژه ها و مفاهیمی مثل مهر،خورشید و نور و مفاهیم مشابه بهره برده و مضمون سازی کرده است. به عبارتی شعر حافظ شعر روشنایی است.به ابیات زیر توجه کنید :
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود
کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
بعد از این نور به آفاق دهیم از دل خویش
که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد
ابیاتی از این دست در دیوان خواجه رندان فراوان است و این نشان می دهد حافظ با آیین مهر بسیار آشناست و جاهایی به این آیین مهر می ورزد.از آنجا که شب یلدا شب زایش مهر است از روزگار پس از حافظ رفته رفته حافظ جای فردوسی و نظامی و سعدی و مولانا را در شب یلدا گرفته است.به نظر می رسد در میان شاعران پارسی نسبت حافظ با آیین مهر بیشتراز سایرین است.
@sbiabanaki
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ترانه یلدا سر از پیج اینستاگرام سفارت بریتانیا در آورد!
آهنگساز: آرش اوستا
شعر: سعید بیابانکی
@sbiabanaki
اینجا کامنت بگذارید:
@sbyabanaky
آهنگساز: آرش اوستا
شعر: سعید بیابانکی
@sbiabanaki
اینجا کامنت بگذارید:
@sbyabanaky
اولین رمان کیمیا بیابانکی از امروز در دسترس علاقمندان قرار گرفت. نشانی خرید از ایران کتاب:
https://www.iranketab.ir/book/151457-death-as-a-superhero
@sbiabanaki
https://www.iranketab.ir/book/151457-death-as-a-superhero
@sbiabanaki
سفر به سرزمین نیاکان سعید بیابانکی
اولین بار که پایم را از ایران بیرون گذاشتم سال 1384 بود.دعوت شدیم تاجیکستان با گروهی از دوستان شاعر.دکترعلی موسوی گرمارودی هم با ما همسفر بود که سال ها رایزن فرهنگی ایران در تاجیکستان بود.یک بار هم سال 1390 به همراه وزیر وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی به همراه 100 نفر از هنرمندان برای شرکت در جشن نوروز.هفته پیش هم به همراه جمعی از دوستان شاعر و استادان زبان فارسی و اعضای فرهنگستان زبان فارسی و فعالان اقتصادی اتاق بازرگانی در قالب هیات همراه رییس جمهور به این کشور دعوت شدیم.پایتخت تاجیکستان طی این سال ها بسیار تمیزتر و مدرن تر شده بود.این را می شد از بناها و هتل ها و ساختمان های دولتی بلند مرتبه و نوساز فهمید.تاجیک ها عاشق ایرانی ها هستند.بسیار مهربان اند و مهمان نواز و شاد و امن.سلامت نفس دارند.عاشق شعر فارسی اند.به شاعران عشق می ورزند.ترانه های خواننده های ایرانی را زمزمه می کنند و خلاصه به هر چیزی که رنگ و بویی از زبان فارسی بدهد دل می دهند.استقبال ویژه ی تاجیک ها از گروه شاعران وقتی به مراسم شعرخوانی کتابخانه ی ملی رفتیم جالب بود.چند نفر با لباس هایی مرتب در هیات سعدی و رودکی و فردوسی و حافظ به پیشواز ما آمدند.هر کدام چند بیتی خواندند.نوازندگان نواختند و ما وارد سالن شدیم.جمعیت مشتاق شنیدن شعر از شاعران ایرانی بود.با شنیدن هر بیتی به وجد می آمدند و ما را تحسین می کردند.شعرخوانی تمام شد و جوانان تاجیک از زن و مرد گرد شاعران ایران حلقه زدند به ما ابراز لطف کردند و گفتند ما با شعرهای شما سال هاست نفس می کشیم.این حجم از اشتیاق به شعر فارسی بعید است در جایی از جهان باشد.این یعنی یک فرصت و سرمایه مهم که سال هاست از آن غفلت شده است.
در گفتگو با تلویزیون تاجیکستان عرض کردم که ای کاش دولت تاجیکستان علاوه بر رسم الخط سیریلیک رسم الخط فارسی را هم به دانش آموزان در مدارس بیاموزد.این رسم الخط هم دریچه ای تازه به سوی ادبیات و زبان فارسی می گشاید و هم یک هنر تازه به نام خوشنویسی را برای مردم تاجیکستان به ارمغان خواهد برد.
ای کاش مرم ایران به جای سفر به ترکیه و امارات و عمان که اشتراکات فرهنگی با ما ندارند به تاجیکستان سفر کنند واز زبان فارسی و به تعبیر تاجیک ها زبان نیاکان لذت ببرند و ببینند در جایی از جهان مردمی مهربان زندگی می کنند که ایرانی ها را عاشقانه دوست دارند.البته در شرایط فعلی سفر به تاجیکستان هم گران است هم این کشور نیاز به جذابیت های گردشگری بیشتری برای گردشگران دنیا و به خصوص ایران دارد.
@sbiabanaki
اینجا نظر بدید:
@sbyabanaky
لینک مطلب
اولین بار که پایم را از ایران بیرون گذاشتم سال 1384 بود.دعوت شدیم تاجیکستان با گروهی از دوستان شاعر.دکترعلی موسوی گرمارودی هم با ما همسفر بود که سال ها رایزن فرهنگی ایران در تاجیکستان بود.یک بار هم سال 1390 به همراه وزیر وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی به همراه 100 نفر از هنرمندان برای شرکت در جشن نوروز.هفته پیش هم به همراه جمعی از دوستان شاعر و استادان زبان فارسی و اعضای فرهنگستان زبان فارسی و فعالان اقتصادی اتاق بازرگانی در قالب هیات همراه رییس جمهور به این کشور دعوت شدیم.پایتخت تاجیکستان طی این سال ها بسیار تمیزتر و مدرن تر شده بود.این را می شد از بناها و هتل ها و ساختمان های دولتی بلند مرتبه و نوساز فهمید.تاجیک ها عاشق ایرانی ها هستند.بسیار مهربان اند و مهمان نواز و شاد و امن.سلامت نفس دارند.عاشق شعر فارسی اند.به شاعران عشق می ورزند.ترانه های خواننده های ایرانی را زمزمه می کنند و خلاصه به هر چیزی که رنگ و بویی از زبان فارسی بدهد دل می دهند.استقبال ویژه ی تاجیک ها از گروه شاعران وقتی به مراسم شعرخوانی کتابخانه ی ملی رفتیم جالب بود.چند نفر با لباس هایی مرتب در هیات سعدی و رودکی و فردوسی و حافظ به پیشواز ما آمدند.هر کدام چند بیتی خواندند.نوازندگان نواختند و ما وارد سالن شدیم.جمعیت مشتاق شنیدن شعر از شاعران ایرانی بود.با شنیدن هر بیتی به وجد می آمدند و ما را تحسین می کردند.شعرخوانی تمام شد و جوانان تاجیک از زن و مرد گرد شاعران ایران حلقه زدند به ما ابراز لطف کردند و گفتند ما با شعرهای شما سال هاست نفس می کشیم.این حجم از اشتیاق به شعر فارسی بعید است در جایی از جهان باشد.این یعنی یک فرصت و سرمایه مهم که سال هاست از آن غفلت شده است.
در گفتگو با تلویزیون تاجیکستان عرض کردم که ای کاش دولت تاجیکستان علاوه بر رسم الخط سیریلیک رسم الخط فارسی را هم به دانش آموزان در مدارس بیاموزد.این رسم الخط هم دریچه ای تازه به سوی ادبیات و زبان فارسی می گشاید و هم یک هنر تازه به نام خوشنویسی را برای مردم تاجیکستان به ارمغان خواهد برد.
ای کاش مرم ایران به جای سفر به ترکیه و امارات و عمان که اشتراکات فرهنگی با ما ندارند به تاجیکستان سفر کنند واز زبان فارسی و به تعبیر تاجیک ها زبان نیاکان لذت ببرند و ببینند در جایی از جهان مردمی مهربان زندگی می کنند که ایرانی ها را عاشقانه دوست دارند.البته در شرایط فعلی سفر به تاجیکستان هم گران است هم این کشور نیاز به جذابیت های گردشگری بیشتری برای گردشگران دنیا و به خصوص ایران دارد.
@sbiabanaki
اینجا نظر بدید:
@sbyabanaky
لینک مطلب
روزنامه دنیای اقتصاد
سفر به سرزمین نیاکان
اولین بار که پایم را از ایران بیرون گذاشتم سال 1384 بود. دعوت شدیم تاجیکستان با گروهی از دوستان شاعر. دکتر علی موسوی گرمارودی هم با ما همسفر بود که سالها رایزن فرهنگی ایران در تاجیکستان بود. یک بار هم سال 1390 به همراه وزیر وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی به همراه…
رونمایی از ماهنامه کوله گرد
جمعه ۵ بهمن خانه هنرمندان
قدم به دیدگان من بگذارید و تشریف بیارید.
@sbiabanaki
جمعه ۵ بهمن خانه هنرمندان
قدم به دیدگان من بگذارید و تشریف بیارید.
@sbiabanaki
غزل
بوسیدمت؛ لب و دهنم بوی گل گرفت
بوییدمت؛ تمام تنم بوی گل گرفت
گل های سرخ چارقدت را تکاندی و
گل های خشک پیرهنم بوی گل گرفت
با عطر واژه ها به سراغ من آمدی
شعرم، ترانه ام، سخنم بوی گل گرفت
از راه دور فاتحه ای دود کردی و
در زیر خاک ها کفنم بوی گل گرفت
تا آمدی، به میمنت بوی زلف تو
در باغ، یاس و یاسمنم بوی گل گرفت
ای امتزاج شادی و غم! در کنار تو
خندیدنم، گریستنم، بوی گل گرفت
گرد از کتاب خانه ی من برگرفتی و
تاریخ مرده و کهنم بوی گل گرفت
خون تو دانه دانه، شبیه گل انار
پاشید بر شب و ... وطنم بوی گل گرفت
@sbiabanaki
نشانی برای نظرات شما:
@sbyabanaky
بوسیدمت؛ لب و دهنم بوی گل گرفت
بوییدمت؛ تمام تنم بوی گل گرفت
گل های سرخ چارقدت را تکاندی و
گل های خشک پیرهنم بوی گل گرفت
با عطر واژه ها به سراغ من آمدی
شعرم، ترانه ام، سخنم بوی گل گرفت
از راه دور فاتحه ای دود کردی و
در زیر خاک ها کفنم بوی گل گرفت
تا آمدی، به میمنت بوی زلف تو
در باغ، یاس و یاسمنم بوی گل گرفت
ای امتزاج شادی و غم! در کنار تو
خندیدنم، گریستنم، بوی گل گرفت
گرد از کتاب خانه ی من برگرفتی و
تاریخ مرده و کهنم بوی گل گرفت
خون تو دانه دانه، شبیه گل انار
پاشید بر شب و ... وطنم بوی گل گرفت
@sbiabanaki
نشانی برای نظرات شما:
@sbyabanaky