🌾🍂🌿
🍁🍀
🎋
آموختم که دنیا درونت را نمیبیند و ذرهای عین خیالش نیست که در زیر این پوست و استخوان و قالب ظاهری چه امیدها و رویاها و غمها نهفتهاست؛ به همین سادگی و پوچی و بیرحمی است.
📓 ندای کوهستان
✍خالد حسینی
🌺@selmuly▪️چکامه
🍁🍀
🎋
آموختم که دنیا درونت را نمیبیند و ذرهای عین خیالش نیست که در زیر این پوست و استخوان و قالب ظاهری چه امیدها و رویاها و غمها نهفتهاست؛ به همین سادگی و پوچی و بیرحمی است.
📓 ندای کوهستان
✍خالد حسینی
🌺@selmuly▪️چکامه
کانال ادبیات و هنر چکامه
Photo
°
تنها چیزی که از من دلجویی میکرد امید نیستی پس از مرگ بود - فکر زندگی دوباره مرا میترسانید و خسته میکرد - من هنوز به این دنیایی که در آن زندگی میکردم انس نگرفته بودم، آیا دنیای دیگر به چه درد من میخورد؟ حس میکردم كه اين دنيا برای من نبود، برای يکدسته آدمهای بیحيا، پررو، گدامنش، معلوماتفروش، چاروادار و چشم و دلگرسنه بود - برای كسانیكه به فراخور دنيا آفريده شده بودند و از زورمندان زمين و آسمان مثل سگ گرسنه جلو دكان قصابی كه برای يک تكه لثه دم میجنبانيد، گدایی میكردند و تملق میگفتند - فكر زندگی دوباره مرا میترسانيد و خسته میكرد - نه، من احتياجی به ديدن اينهمه دنياهای قیآور و اينهمه قيافههای نكبتبار نداشتم - مگر خدا انقدر نديده بديده بود كه دنياهای خودش را بچشم من بكشد؟ - اما من تعريف دروغی نمیتوانم بكنم و درصورتیكه زندگی جديدی را بايد طی كرد آرزومند بودم كه فكر و احساسات كند و كرختشده میداشتم، بدون زحمت نفس میکشيدم و بیآنكه احساس خستگی میكردم میتوانستم درسايه ستونهای يک معبد لينگم پوجه برای خودم زندگی را به سر ببرم - پرسه میزدم بطوری كه آفتاب چشمم را نمیزد، حرف مردم و صدای زندگی گوشم را نمیخراشيد.
بوف کور
صادق هدایت
🌺@selmuly▪️چکامه
تنها چیزی که از من دلجویی میکرد امید نیستی پس از مرگ بود - فکر زندگی دوباره مرا میترسانید و خسته میکرد - من هنوز به این دنیایی که در آن زندگی میکردم انس نگرفته بودم، آیا دنیای دیگر به چه درد من میخورد؟ حس میکردم كه اين دنيا برای من نبود، برای يکدسته آدمهای بیحيا، پررو، گدامنش، معلوماتفروش، چاروادار و چشم و دلگرسنه بود - برای كسانیكه به فراخور دنيا آفريده شده بودند و از زورمندان زمين و آسمان مثل سگ گرسنه جلو دكان قصابی كه برای يک تكه لثه دم میجنبانيد، گدایی میكردند و تملق میگفتند - فكر زندگی دوباره مرا میترسانيد و خسته میكرد - نه، من احتياجی به ديدن اينهمه دنياهای قیآور و اينهمه قيافههای نكبتبار نداشتم - مگر خدا انقدر نديده بديده بود كه دنياهای خودش را بچشم من بكشد؟ - اما من تعريف دروغی نمیتوانم بكنم و درصورتیكه زندگی جديدی را بايد طی كرد آرزومند بودم كه فكر و احساسات كند و كرختشده میداشتم، بدون زحمت نفس میکشيدم و بیآنكه احساس خستگی میكردم میتوانستم درسايه ستونهای يک معبد لينگم پوجه برای خودم زندگی را به سر ببرم - پرسه میزدم بطوری كه آفتاب چشمم را نمیزد، حرف مردم و صدای زندگی گوشم را نمیخراشيد.
بوف کور
صادق هدایت
🌺@selmuly▪️چکامه
•
کاش میشد از این بیماری علاجناپذیر «کسی بودن» شفا یافت. برای زمانی کوتاه به چشم نیامد یا نیاز به این رؤیت نداشت؛ نیاز به انعکاس، به تکثیر، به انتشار، به انتشار خود.
گلی ترقی، از داستان دلستان "درخت گلابی"
🌺@selmuly▪️چکامه
کاش میشد از این بیماری علاجناپذیر «کسی بودن» شفا یافت. برای زمانی کوتاه به چشم نیامد یا نیاز به این رؤیت نداشت؛ نیاز به انعکاس، به تکثیر، به انتشار، به انتشار خود.
گلی ترقی، از داستان دلستان "درخت گلابی"
🌺@selmuly▪️چکامه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❄️
محبوب من!
دل بستن به تو
مثل شادمانی نفس کشیدن است
در یک درختزار پوشیده از برف!
شعرهایم
به تمنای چشمان توست
چشمهایت را نبند
هستیام به باد میرود...😉☺️
#ناظم_حکمت
عصر زمستونیتون بخیر و شادی
🌺@selmuly▪️چکامه
محبوب من!
دل بستن به تو
مثل شادمانی نفس کشیدن است
در یک درختزار پوشیده از برف!
شعرهایم
به تمنای چشمان توست
چشمهایت را نبند
هستیام به باد میرود...😉☺️
#ناظم_حکمت
عصر زمستونیتون بخیر و شادی
🌺@selmuly▪️چکامه
°
ننگتان باد! هیچ میدانید چه بر سرمان آوردهاید؟ همچون جوندهای حریص هربار گلوی زندگیمان را جویدهاید! چهکسی پاسخ خواهد گفت؟ زندگیِ نازیستۀ ما کجاست؟ به قول آرتور کاستلر ما هر شب زندگیمان را وزن میکنیم و نیک میدانیم که هربار از وزنش قدری کم شده است، شما چپاولگران چه کردهاید با ما؟ ربودهاید زندگی را از ما، قاپیدهاید حیات و مماتمان را.. ما زندگیمان را زندگی نکردهایم.. شرمی هم هست که استیو تولتز آن را "شرمِ زندگینکردن" مینامد، اینکه زندگیِ زندگیشدۀ ما هرگز نمیتوانسته شبیه به زندگیِ زندگینشدهمان باشد.. ما دچار شدهایم به شرمِ زندگینکردن و سرافکندهایم از اینکه نتوانستهایم زندگیمان را بر وفق مرادمان زندگی کنیم.. به ما بازگردانید آن را، آن رویِ دیگر زندگی را، همانی که هرگز زندگیاش نکردهایم...
#حسام_محمدی
🌺@selmuly ▪️ چکامه
ننگتان باد! هیچ میدانید چه بر سرمان آوردهاید؟ همچون جوندهای حریص هربار گلوی زندگیمان را جویدهاید! چهکسی پاسخ خواهد گفت؟ زندگیِ نازیستۀ ما کجاست؟ به قول آرتور کاستلر ما هر شب زندگیمان را وزن میکنیم و نیک میدانیم که هربار از وزنش قدری کم شده است، شما چپاولگران چه کردهاید با ما؟ ربودهاید زندگی را از ما، قاپیدهاید حیات و مماتمان را.. ما زندگیمان را زندگی نکردهایم.. شرمی هم هست که استیو تولتز آن را "شرمِ زندگینکردن" مینامد، اینکه زندگیِ زندگیشدۀ ما هرگز نمیتوانسته شبیه به زندگیِ زندگینشدهمان باشد.. ما دچار شدهایم به شرمِ زندگینکردن و سرافکندهایم از اینکه نتوانستهایم زندگیمان را بر وفق مرادمان زندگی کنیم.. به ما بازگردانید آن را، آن رویِ دیگر زندگی را، همانی که هرگز زندگیاش نکردهایم...
#حسام_محمدی
🌺@selmuly ▪️ چکامه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#مهدی_اخوان_ثالث
در واپسین سالهای زندگیش
شعر باغ بیبرگی را میخواند
🍂🍁🍂
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش
باغِ بیبرگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاکِ غمناکش
سازِ او باران، سرودش باد
جامهاش شولای عریانیست
ور جز اینش جامهای باید
بافته بس شعلهی زر، تار و پودش باد
گو بروید، یا نروید، هرچه در هر جا که خواهد،
یا نمیخواهد
باغبان و رهگذران نیست
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتوِ گرمی نمیتابد
ور به رویش برگ لبخندی نمیروید
باغ بیبرگی که میگوید که زیبا نیست؟
داستان از میوههای سربهگردونسایِ اینک خفته در تابوتِ پستِ خاک میگوید
باغ بیبرگی
خندهاش خونیست اشکآمیز
جاودان بر اسب یالافشانِ زردش
میچمد در آن
پادشاه فصلها، پاییز
#مهدی_اخوان_ثالث
🌺@selmuly▪️چکامه
در واپسین سالهای زندگیش
شعر باغ بیبرگی را میخواند
🍂🍁🍂
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش
باغِ بیبرگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاکِ غمناکش
سازِ او باران، سرودش باد
جامهاش شولای عریانیست
ور جز اینش جامهای باید
بافته بس شعلهی زر، تار و پودش باد
گو بروید، یا نروید، هرچه در هر جا که خواهد،
یا نمیخواهد
باغبان و رهگذران نیست
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتوِ گرمی نمیتابد
ور به رویش برگ لبخندی نمیروید
باغ بیبرگی که میگوید که زیبا نیست؟
داستان از میوههای سربهگردونسایِ اینک خفته در تابوتِ پستِ خاک میگوید
باغ بیبرگی
خندهاش خونیست اشکآمیز
جاودان بر اسب یالافشانِ زردش
میچمد در آن
پادشاه فصلها، پاییز
#مهدی_اخوان_ثالث
🌺@selmuly▪️چکامه
🌾🍂🌿
🍁🍀
🎋
آن كس كه فرصت های منحصر را، به هنگام، تشخيص ندهد و از آنها به درستی بهره نگيرد، تا دمِ مرگ، در حسرتِ آن فرصت ها خواهد ماند.
📚 #نادرابراهیمی
📙 #تكثير_تأسف_انگيز_پدربزرگ
🌺@selmuly▪️چکامه
🍁🍀
🎋
آن كس كه فرصت های منحصر را، به هنگام، تشخيص ندهد و از آنها به درستی بهره نگيرد، تا دمِ مرگ، در حسرتِ آن فرصت ها خواهد ماند.
📚 #نادرابراهیمی
📙 #تكثير_تأسف_انگيز_پدربزرگ
🌺@selmuly▪️چکامه
📝
در ستایش نخواستهشدن
دوستِ عزیزی داشت برایم تعریف میکرد که مدتها پیش به مردِ موردعلاقهاش پیشنهادِ ازدواج میدهد و خب؛ جوابِ مرد، یک "نه" محکم و قاطع است.
برایم گفت تا یکهفته حالش خوب نبوده، اما درنهایت به این نتیجه میرسد که وقتی کسی قدم در این راه میگذارد و به خودش اجازه میدهد که چنان ریسکی کند، باید پذیرای هر جوابی هم باشد.
برایش گفتم: نمیخوام به این موضوع بپردازم که چنینکارهایی در این بافت فرهنگی و اجتماعی، چقدر پرتشویش و همراه با ریسک است، اما راستش را بخواهی، کارِ بزرگی انجام دادهای. کیفیتِ زندگی ما آدمها را لحظههای خواستهشدن و بعد از آن نمیسازد. کیفیت زندگی ما درست بعد از لحظههایی رقم میخورد که پذیرفته نمیشویم، خواهانی نداریم و نه میشنویم. همان لحظهها که با نخواستهشدن چشم توی چشم میشویم، دقیقاً در همان لحظه میتوانیم به درونِمان پناه ببریم و در تلاش برای پذیرفتهشدن از سویِ خودمان باشیم.
امین بزرگیان زمانی در صفحه توییترش نوشته بود: انواع مختلفی از بلوغ داریم. بلوغهای جسمی، فکری و... اما به نظرم بنیادیترین بلوغ بعد از تجربه خواستهنشدن، رخ میدهد. نخواستهشدن، وجودیترین نوعِ شکست است. فروپاشی. بعد از آن، فردِ تنها سعی میکند کاری کند که حداقل خودش، خودش را عمیقاً بخواهد.
برایش این را هم گفتم که آدمِ عزیزی، مدتها پیش برایم نوشته بود "آدمِ بانگِ بلند باش در خواستن و نخواستن"
تو آدمِ بانگِ بلند بودی، نخواستهشدن را پذیرفتی و دستآخر زنی شدی که حالا هستی: مشتاق، عاشق و قدرتمند!
👤 فاطمه بهروزفخر
🌺@selmuly▪️چکامه
در ستایش نخواستهشدن
دوستِ عزیزی داشت برایم تعریف میکرد که مدتها پیش به مردِ موردعلاقهاش پیشنهادِ ازدواج میدهد و خب؛ جوابِ مرد، یک "نه" محکم و قاطع است.
برایم گفت تا یکهفته حالش خوب نبوده، اما درنهایت به این نتیجه میرسد که وقتی کسی قدم در این راه میگذارد و به خودش اجازه میدهد که چنان ریسکی کند، باید پذیرای هر جوابی هم باشد.
برایش گفتم: نمیخوام به این موضوع بپردازم که چنینکارهایی در این بافت فرهنگی و اجتماعی، چقدر پرتشویش و همراه با ریسک است، اما راستش را بخواهی، کارِ بزرگی انجام دادهای. کیفیتِ زندگی ما آدمها را لحظههای خواستهشدن و بعد از آن نمیسازد. کیفیت زندگی ما درست بعد از لحظههایی رقم میخورد که پذیرفته نمیشویم، خواهانی نداریم و نه میشنویم. همان لحظهها که با نخواستهشدن چشم توی چشم میشویم، دقیقاً در همان لحظه میتوانیم به درونِمان پناه ببریم و در تلاش برای پذیرفتهشدن از سویِ خودمان باشیم.
امین بزرگیان زمانی در صفحه توییترش نوشته بود: انواع مختلفی از بلوغ داریم. بلوغهای جسمی، فکری و... اما به نظرم بنیادیترین بلوغ بعد از تجربه خواستهنشدن، رخ میدهد. نخواستهشدن، وجودیترین نوعِ شکست است. فروپاشی. بعد از آن، فردِ تنها سعی میکند کاری کند که حداقل خودش، خودش را عمیقاً بخواهد.
برایش این را هم گفتم که آدمِ عزیزی، مدتها پیش برایم نوشته بود "آدمِ بانگِ بلند باش در خواستن و نخواستن"
تو آدمِ بانگِ بلند بودی، نخواستهشدن را پذیرفتی و دستآخر زنی شدی که حالا هستی: مشتاق، عاشق و قدرتمند!
👤 فاطمه بهروزفخر
🌺@selmuly▪️چکامه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🕯
شب آخری که مثل هر شب بگردش رفتم هوا گرفته و بارانی بود و مه غلیظی در اطراف پیچیده بود - در هوای بارانی که از زنندگی رنگها و بی حیائی خطوط اشیاء میکاهد من یکنوع آزادی و راحتی حس میکردم و مثل این بود که باران افکار تاریک مرا میشست
📕بوف کور
#صادق_هدایت
✨«شب و روزگار خوش»✨
🌺@selmuly▪️چکامه
شب آخری که مثل هر شب بگردش رفتم هوا گرفته و بارانی بود و مه غلیظی در اطراف پیچیده بود - در هوای بارانی که از زنندگی رنگها و بی حیائی خطوط اشیاء میکاهد من یکنوع آزادی و راحتی حس میکردم و مثل این بود که باران افکار تاریک مرا میشست
📕بوف کور
#صادق_هدایت
✨«شب و روزگار خوش»✨
🌺@selmuly▪️چکامه
Rainy Mood
@Muzighian Green Pastures
🌨💦
سروده زنده یاد
#فریدون_مشیری
ریشه در اعماق ِ اقیانوس دارد –شاید–
این گیسو پریشان کرده
بید ِ وحشی ِ باران
یا، نه، دریاییست گویی، واژگونه، برفراز شهر،
شهرِ سوگواران.
هر زمانی که فرو میبارد از حد بیش
ریشه در من میدواند پرسشی پیگیر،
با تشویش:
رنگ این شبهای وحشت را
تواند شست آیا از دل یاران؟
چشمها و چشمهها خشکاند.
روشنیها محو در تاریکی دلتنگ،
همچنان که نامها در ننگ!
هرچه پیرامون ما رنگ تباهی شد.
آه، باران، ای امیدِ جان ِ بیداران!
بر پلیدیها
_که ما عمریست در گرداب آن غرقیم_
آیا، چیره خواهی شد؟
🌺@selmuly ◾️ چکامه
سروده زنده یاد
#فریدون_مشیری
ریشه در اعماق ِ اقیانوس دارد –شاید–
این گیسو پریشان کرده
بید ِ وحشی ِ باران
یا، نه، دریاییست گویی، واژگونه، برفراز شهر،
شهرِ سوگواران.
هر زمانی که فرو میبارد از حد بیش
ریشه در من میدواند پرسشی پیگیر،
با تشویش:
رنگ این شبهای وحشت را
تواند شست آیا از دل یاران؟
چشمها و چشمهها خشکاند.
روشنیها محو در تاریکی دلتنگ،
همچنان که نامها در ننگ!
هرچه پیرامون ما رنگ تباهی شد.
آه، باران، ای امیدِ جان ِ بیداران!
بر پلیدیها
_که ما عمریست در گرداب آن غرقیم_
آیا، چیره خواهی شد؟
🌺@selmuly ◾️ چکامه