با سلام و احترام
پیرو برگزاری هفدهمین دوره نمایشگاه بینالمللی ایران پلاست از کلیه همکاران و بزرگواران دعوت مینماییم جهت بازدید از غرفه هلدینگ سپهر پلاستیک پدیده حضور بهم رسانند.
محل دائمی نمایشگاههای بینالمللی تهران، سالن ۴۰، غرفه ۴۰۴۵
تاریخ ۲۶ الی ۲۹ شهریور
#رویداد
پیرو برگزاری هفدهمین دوره نمایشگاه بینالمللی ایران پلاست از کلیه همکاران و بزرگواران دعوت مینماییم جهت بازدید از غرفه هلدینگ سپهر پلاستیک پدیده حضور بهم رسانند.
محل دائمی نمایشگاههای بینالمللی تهران، سالن ۴۰، غرفه ۴۰۴۵
تاریخ ۲۶ الی ۲۹ شهریور
#رویداد
بدین وسیله از تمامی بزرگواران و همکاران گرامی دعوت بهعمل میآید تا از ششمین نمایشگاه اسباب بازی و سرگرمی با حضور برند پینو تویز بازدید نمایند.
این نمایشگاه در تاریخ 16 لغایت 21 مهر ماه از ساعت 10 الی 20 در محل نمایشگاههای برج میلاد تهران با محوریت فروش محصولات پینوتویز برگزار میگردد.
🔹 اطلاعات تکمیلی محصولات پینو تویز در لینک ذیل قابل مشاهده است:
https://www.pinobaby.ir/product-category/toys/
#رویداد
این نمایشگاه در تاریخ 16 لغایت 21 مهر ماه از ساعت 10 الی 20 در محل نمایشگاههای برج میلاد تهران با محوریت فروش محصولات پینوتویز برگزار میگردد.
🔹 اطلاعات تکمیلی محصولات پینو تویز در لینک ذیل قابل مشاهده است:
https://www.pinobaby.ir/product-category/toys/
#رویداد
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from گروه صنعتی گلرنگ
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#بازدید_کارخانه
از دیدار تکتک شما عزیزان که عشق به وطن و تعهد به رونق تولید ملی، برای ساختن ایرانی قویتر دارید انرژی مضاعف میگیریم.
-مهدی فضلی
رئیس محترم هیئت مدیره و مدیرعامل گروه صنعتی گلرنگ و هیئت همراه در روزهای 25 و 26 اردیبهشت ماه ۱۴۰۳ از کارخانههای نوبران، تویسرکان و همدان بازدید به عمل آوردند.
#پی_آر_نوشت: ضمن خدا قوت به همهی تلاشگران عرصه #تولید_ملی شما خوبان را به تماشای گوشهای از این بازدید پر مهر و چهره به چهره دعوت مینماییم.
🆔@GolrangFamily
از دیدار تکتک شما عزیزان که عشق به وطن و تعهد به رونق تولید ملی، برای ساختن ایرانی قویتر دارید انرژی مضاعف میگیریم.
-مهدی فضلی
رئیس محترم هیئت مدیره و مدیرعامل گروه صنعتی گلرنگ و هیئت همراه در روزهای 25 و 26 اردیبهشت ماه ۱۴۰۳ از کارخانههای نوبران، تویسرکان و همدان بازدید به عمل آوردند.
#پی_آر_نوشت: ضمن خدا قوت به همهی تلاشگران عرصه #تولید_ملی شما خوبان را به تماشای گوشهای از این بازدید پر مهر و چهره به چهره دعوت مینماییم.
🆔@GolrangFamily
Forwarded from گروه صنعتی گلرنگ
«دریا شود آن رود»
زندگینامه شادروان #استاد_حاج_محمدکریم_فضلی؛
بنیانگذار گروه صنعتی گلرنگ
برگرفته از کتاب «دریا شود آن رود» به همت گروه صنعتی گلرنگ
تهیه و تلخیص: جناب آقای مهندس رضا صحرایی
قسمت اول
من در روز هفتم اردیبهشت ماه 1311 هجری شمسی در سرکان از توابع شهر تویسرکان به دنیا آمدم. آن زمان در سرکان تنها تا کلاس چهارم ابتدایی میشد درس خواند. من در مدرسه تا سال چهارم ابتدایی روزهای خوشی را پشت سر گذاشتم. به سال پنجم که رسیدم پدرم برای تجارت و کار همدان را انتخاب کرد و ما یک سال در همدان ساکن بودیم. بنابراین من کلاس پنجم را در همدان خواندم، ولی برای کلاس ششم به سرکان بازگشتم و باید از سرکان به تویسرکان میرفتم. من و چند نفر از دوستانم از سرکان پیاده میرفتیم تویسرکان، چرا که آن موقع هیچگونه امکان ارتباطی جز پیادهروی و راههای مالرو وجود نداشت. آن زمان ماشینی در مسیر تویسرکان به سرکان و بالعکس رفتوآمد نمیکرد. حتی راههای همدان به تویسرکان یا ملایر، خاکی و خطرناک بود و تنها گهگاه ماشینی از همدان به تویسرکان میآمد. گاهی یک اتوبوس درب و داغان میآمد تویسرکان و مسافر میبرد همدان. از تویسرکان هیچ راه ارتباطی مناسبی با اطراف نبود، حتی با سرکان که بخشی از تویسرکان است. ما پیاده میرفتیم تویسرکان و پیاده برمیگشتیم. اول هفت نفر بودیم تا این که فصل زمستان سر رسید و برفها باریدن گرفت. یک بار در برف که پیش میرفتیم نزدیک جایی به نام امامزاده عبدالله گرگ به ما حمله کرد. یک بار هم نزدیک آرتیمان بود که گرگها به ما حمله کردند. دوبار هم یک گراز، پایین دريارود (دینارود) به ما حمله کرد. سختی رفت و آمد کاری کرد که کمکم گروه هفت نفری ما پنج نفر شد، بعد هم شدیم سه نفر.
زمستان سختی بود. به قدری سخت که اغلب رفتوآمد غیر ممکن بود. پدرانمان اتاقکی برای ما در تویسرکان اجاره کردند و ما یکی دو ماهی را آنجا ماندیم. با وجود این در یکی از رفتوآمدهای گاه به گاه ما از تویسرکان به سرکان انگشت پا و دستم را سرما زد، به طوری که انگشت شست من تا بالا چرک کرد و شبها از درد دست خوابم نمیبرد. آن زمان پنیسیلین نبود. در سرکان دکتری بود به نام دکتر کیجانی که آن موقع برای من دارویی را تجویز کرد که مؤثر بود و بعد از مدتی دستم خوب شد.
این داستان ادامه دارد...
#کتاب_دریا_شود_آن_رود
زندگینامه شادروان #استاد_حاج_محمدکریم_فضلی؛
بنیانگذار گروه صنعتی گلرنگ
برگرفته از کتاب «دریا شود آن رود» به همت گروه صنعتی گلرنگ
تهیه و تلخیص: جناب آقای مهندس رضا صحرایی
قسمت اول
من در روز هفتم اردیبهشت ماه 1311 هجری شمسی در سرکان از توابع شهر تویسرکان به دنیا آمدم. آن زمان در سرکان تنها تا کلاس چهارم ابتدایی میشد درس خواند. من در مدرسه تا سال چهارم ابتدایی روزهای خوشی را پشت سر گذاشتم. به سال پنجم که رسیدم پدرم برای تجارت و کار همدان را انتخاب کرد و ما یک سال در همدان ساکن بودیم. بنابراین من کلاس پنجم را در همدان خواندم، ولی برای کلاس ششم به سرکان بازگشتم و باید از سرکان به تویسرکان میرفتم. من و چند نفر از دوستانم از سرکان پیاده میرفتیم تویسرکان، چرا که آن موقع هیچگونه امکان ارتباطی جز پیادهروی و راههای مالرو وجود نداشت. آن زمان ماشینی در مسیر تویسرکان به سرکان و بالعکس رفتوآمد نمیکرد. حتی راههای همدان به تویسرکان یا ملایر، خاکی و خطرناک بود و تنها گهگاه ماشینی از همدان به تویسرکان میآمد. گاهی یک اتوبوس درب و داغان میآمد تویسرکان و مسافر میبرد همدان. از تویسرکان هیچ راه ارتباطی مناسبی با اطراف نبود، حتی با سرکان که بخشی از تویسرکان است. ما پیاده میرفتیم تویسرکان و پیاده برمیگشتیم. اول هفت نفر بودیم تا این که فصل زمستان سر رسید و برفها باریدن گرفت. یک بار در برف که پیش میرفتیم نزدیک جایی به نام امامزاده عبدالله گرگ به ما حمله کرد. یک بار هم نزدیک آرتیمان بود که گرگها به ما حمله کردند. دوبار هم یک گراز، پایین دريارود (دینارود) به ما حمله کرد. سختی رفت و آمد کاری کرد که کمکم گروه هفت نفری ما پنج نفر شد، بعد هم شدیم سه نفر.
زمستان سختی بود. به قدری سخت که اغلب رفتوآمد غیر ممکن بود. پدرانمان اتاقکی برای ما در تویسرکان اجاره کردند و ما یکی دو ماهی را آنجا ماندیم. با وجود این در یکی از رفتوآمدهای گاه به گاه ما از تویسرکان به سرکان انگشت پا و دستم را سرما زد، به طوری که انگشت شست من تا بالا چرک کرد و شبها از درد دست خوابم نمیبرد. آن زمان پنیسیلین نبود. در سرکان دکتری بود به نام دکتر کیجانی که آن موقع برای من دارویی را تجویز کرد که مؤثر بود و بعد از مدتی دستم خوب شد.
این داستان ادامه دارد...
#کتاب_دریا_شود_آن_رود
Forwarded from گروه صنعتی گلرنگ
«دریا شود آن رود»
زندگینامه شادروان #استاد_حاج_محمدکریم_فضلی؛
بنیانگذار گروه صنعتی گلرنگ
برگرفته از کتاب «دریا شود آن رود» به همت گروه صنعتی گلرنگ
تهیه و تلخیص: جناب آقای مهندس رضا صحرایی
قسمت دوم
پدرم علاقهمند به علم و دانش بود و خیلی به تحصیل من توجه داشت. مادرم نیز روحانیزاده بود و از پیشرفت علم اطلاع داشت و مرا همیشه تشویق میکرد. تشویقهای مادرم باعث شد که من همیشه شاگرد اول باشم. از کلاس اول ابتدایی شاگرد اول بودم تا کلاس ششم ابتدایی. من همه مشکلات را به جان میخریدم و دوست داشتم تحصیل کنم؛ با سواد شوم و پیشرفت کنم،اما مدتی بعد مادرم فوت کرد و ما دچار مشکلاتی شدیم. دیگر کسی نبود مرا تشویق کند؛ دلداری بدهد و مشکلات را در نظرم آسان نماید. رفتوآمدها هم مرا اذیت میکرد. این بود که پس از کسب مدرک ششم ابتدایی پیش پدرم ماندم و شروع کردم به کمک به ایشان. این نخستین فعالیت اقتصادی و کاری من بود که نزد پدرم که عطار و عمدهفروش بود و در دورهای هم به کار صابونسازی اشتغال داشت، آغاز کرده بودم. مرحوم پدرم از بازرگانان خوشنام و اهل فضل منطقه بود و در آن دوره نظرات و اندیشههایی فراتر از روزگار خود داشت. در آنجا من با علاقه خاصی کار پدرم را ادامه میدادم و ایشان نیز از نحوه کارم بسیار راضی بود و چند سالی پیش ایشان بودم.
روزهای زیادی اندیشهام ادامه تحصیل بود. اغلب فکر میکردم حالا که به دلیل نبود امکانات نتوانستهام تحصیل کنم، پس بهتر است بروم محیط بزرگتر تا اگر بشود شبها تحصیل کنم و روزها کار کنم. این فکرها در سرم بود تا 20 سالگی که ازدواج کردم. در حین ازدواج کت و شلوار دامادیام را خیاطی فاضل و خیراندیش در تویسرکان میدوخت که با پدرم دوست بود. من او را مردی با کمالات، با فهم و شعور و آیندهنگر میدیدم. گفتم با او مشورتی بکنم. به او گفتم: «من همیشه فکر میکنم محیط کوچک جای پیشرفت برای من ندارد، خصوصاً که در نوجوانی راه تحصیل هم به رویم بسته شده. حالا هم که دارم ازدواج میکنم، فکر میکنم سرکان نمانم بهتر است. چه کار کنم؟» ایشان گفت: «به نظر من بعد از ازدواج به محیط بزرگتری بروی بهتر است». و شعری خواند که تأثیری عمیق بر من گذاشت:
نهنگ آن به که در دریا ستیزد
کز آب خُرد ماهی خُرد خیزد
این شعر مرا در تصمیمی که داشتم بسیار مصممتر کرد.
این داستان ادامه دارد...
#کتاب_دریا_شود_آن_رود
زندگینامه شادروان #استاد_حاج_محمدکریم_فضلی؛
بنیانگذار گروه صنعتی گلرنگ
برگرفته از کتاب «دریا شود آن رود» به همت گروه صنعتی گلرنگ
تهیه و تلخیص: جناب آقای مهندس رضا صحرایی
قسمت دوم
پدرم علاقهمند به علم و دانش بود و خیلی به تحصیل من توجه داشت. مادرم نیز روحانیزاده بود و از پیشرفت علم اطلاع داشت و مرا همیشه تشویق میکرد. تشویقهای مادرم باعث شد که من همیشه شاگرد اول باشم. از کلاس اول ابتدایی شاگرد اول بودم تا کلاس ششم ابتدایی. من همه مشکلات را به جان میخریدم و دوست داشتم تحصیل کنم؛ با سواد شوم و پیشرفت کنم،اما مدتی بعد مادرم فوت کرد و ما دچار مشکلاتی شدیم. دیگر کسی نبود مرا تشویق کند؛ دلداری بدهد و مشکلات را در نظرم آسان نماید. رفتوآمدها هم مرا اذیت میکرد. این بود که پس از کسب مدرک ششم ابتدایی پیش پدرم ماندم و شروع کردم به کمک به ایشان. این نخستین فعالیت اقتصادی و کاری من بود که نزد پدرم که عطار و عمدهفروش بود و در دورهای هم به کار صابونسازی اشتغال داشت، آغاز کرده بودم. مرحوم پدرم از بازرگانان خوشنام و اهل فضل منطقه بود و در آن دوره نظرات و اندیشههایی فراتر از روزگار خود داشت. در آنجا من با علاقه خاصی کار پدرم را ادامه میدادم و ایشان نیز از نحوه کارم بسیار راضی بود و چند سالی پیش ایشان بودم.
روزهای زیادی اندیشهام ادامه تحصیل بود. اغلب فکر میکردم حالا که به دلیل نبود امکانات نتوانستهام تحصیل کنم، پس بهتر است بروم محیط بزرگتر تا اگر بشود شبها تحصیل کنم و روزها کار کنم. این فکرها در سرم بود تا 20 سالگی که ازدواج کردم. در حین ازدواج کت و شلوار دامادیام را خیاطی فاضل و خیراندیش در تویسرکان میدوخت که با پدرم دوست بود. من او را مردی با کمالات، با فهم و شعور و آیندهنگر میدیدم. گفتم با او مشورتی بکنم. به او گفتم: «من همیشه فکر میکنم محیط کوچک جای پیشرفت برای من ندارد، خصوصاً که در نوجوانی راه تحصیل هم به رویم بسته شده. حالا هم که دارم ازدواج میکنم، فکر میکنم سرکان نمانم بهتر است. چه کار کنم؟» ایشان گفت: «به نظر من بعد از ازدواج به محیط بزرگتری بروی بهتر است». و شعری خواند که تأثیری عمیق بر من گذاشت:
نهنگ آن به که در دریا ستیزد
کز آب خُرد ماهی خُرد خیزد
این شعر مرا در تصمیمی که داشتم بسیار مصممتر کرد.
این داستان ادامه دارد...
#کتاب_دریا_شود_آن_رود
Forwarded from گروه صنعتی گلرنگ
«دریا شود آن رود»
زندگینامه شادروان #استاد_حاج_محمدکریم_فضلی؛
بنیانگذار گروه صنعتی گلرنگ
برگرفته از کتاب «دریا شود آن رود» به همت گروه صنعتی گلرنگ
تهیه و تلخیص: جناب آقای مهندس رضا صحرایی
قسمت سوم
همسرم از اهالی شهر همدان و از خانوادهای فاضل، اهل علم و مذهبی است. خاطرم میآید زمانی که ازدواج کردیم، من و همسرم سوار ماشین شدیم و به تویسرکان رسیدیم. حالا باید پیاده به سرکان میآمدیم که با توجه به شرایط راهها در آن دوران، طی مسیر دشوار بود؛ بهویژه وقتی که باران میآمد و جاده گل اندود میشد و قدم برداشتن را دشوارتر میکرد.
همچنان بعد از ازدواج هم فکر هجرت به جایی بزرگتر مرا رها نمیکرد. 20 ساله شده بودم و ازدواج کرده بودم اما احساس میکردم عقب ماندهام و در محیط کوچک خود همچنان عقب خواهم ماند. امید داشتم که بتوانم در محیطی بزرگتر حرکتی رو به پیشرفت داشته باشم. هرچند مردم سرکان و تویسرکان مردمانی نیکنهاد و فرهنگپرور بودند اما فرصت رشد در عرصه کسب و کار، با توجه به شرایط خاص آن دوران فراهم نبود. بالاخره یک روز به همسرم گفتم بهتر است ما از سرکان برویم. ایشان هم مایل بود چون از محیطی بزرگتر به سرکان آمده بود. با تمایل ایشان و با مشورت پدر به طرف همدان راه افتادیم. مدتی در همدان ماندیم اما در آنجا هم کارها بر وفق مراد نبود. تصمیم گرفتم به شهرهای دیگر سفر کنم. چند سالی هم در چند شهر دیگر اقامت داشتم و دیدم اینها برای من جاذبه ندارد و عرصهی مناسبی برای فعالیتهایم فراهم نمیشود. بنابراین به سمت تهران حرکت کردم.
سال 1340 بود که به تهران آمدم. دیدم بسیار بسیار زمینه کار کم و فوقالعاده زندگی مشکل است. در تهران با گرفتاریها و مشکلات عدیدهای روبهرو بودم و روزهای سخت همچنان ادامه داشت.
این داستان ادامه دارد...
#کتاب_دریا_شود_آن_رود
زندگینامه شادروان #استاد_حاج_محمدکریم_فضلی؛
بنیانگذار گروه صنعتی گلرنگ
برگرفته از کتاب «دریا شود آن رود» به همت گروه صنعتی گلرنگ
تهیه و تلخیص: جناب آقای مهندس رضا صحرایی
قسمت سوم
همسرم از اهالی شهر همدان و از خانوادهای فاضل، اهل علم و مذهبی است. خاطرم میآید زمانی که ازدواج کردیم، من و همسرم سوار ماشین شدیم و به تویسرکان رسیدیم. حالا باید پیاده به سرکان میآمدیم که با توجه به شرایط راهها در آن دوران، طی مسیر دشوار بود؛ بهویژه وقتی که باران میآمد و جاده گل اندود میشد و قدم برداشتن را دشوارتر میکرد.
همچنان بعد از ازدواج هم فکر هجرت به جایی بزرگتر مرا رها نمیکرد. 20 ساله شده بودم و ازدواج کرده بودم اما احساس میکردم عقب ماندهام و در محیط کوچک خود همچنان عقب خواهم ماند. امید داشتم که بتوانم در محیطی بزرگتر حرکتی رو به پیشرفت داشته باشم. هرچند مردم سرکان و تویسرکان مردمانی نیکنهاد و فرهنگپرور بودند اما فرصت رشد در عرصه کسب و کار، با توجه به شرایط خاص آن دوران فراهم نبود. بالاخره یک روز به همسرم گفتم بهتر است ما از سرکان برویم. ایشان هم مایل بود چون از محیطی بزرگتر به سرکان آمده بود. با تمایل ایشان و با مشورت پدر به طرف همدان راه افتادیم. مدتی در همدان ماندیم اما در آنجا هم کارها بر وفق مراد نبود. تصمیم گرفتم به شهرهای دیگر سفر کنم. چند سالی هم در چند شهر دیگر اقامت داشتم و دیدم اینها برای من جاذبه ندارد و عرصهی مناسبی برای فعالیتهایم فراهم نمیشود. بنابراین به سمت تهران حرکت کردم.
سال 1340 بود که به تهران آمدم. دیدم بسیار بسیار زمینه کار کم و فوقالعاده زندگی مشکل است. در تهران با گرفتاریها و مشکلات عدیدهای روبهرو بودم و روزهای سخت همچنان ادامه داشت.
این داستان ادامه دارد...
#کتاب_دریا_شود_آن_رود
Forwarded from گروه صنعتی گلرنگ
«دریا شود آن رود»
زندگینامه شادروان #استاد_حاج_محمدکریم_فضلی؛
بنیانگذار گروه صنعتی گلرنگ
برگرفته از کتاب «دریا شود آن رود» به همت گروه صنعتی گلرنگ
تهیه و تلخیص: جناب آقای مهندس رضا صحرایی
قسمت چهارم
در منزل مردی نیکوسرشت به نام آقای غلامعلی زواری ساکن شدم و تصمیم گرفتم یک کار تولیدی را شروع کنم، اما حتی یک خرید و فروش ساده هم در آن محیط، کار مشکلی بود. روزها میگذشت و ما باید اجاره آقای زواری را که صاحبخانه ما بود، پرداخت میکردیم اما حتی پول گذران عادی زندگی را هم نداشتیم. وضع مالی آقای زواری خوب نبود اما هر چه قدر هم که پول اجاره عقب میافتاد چیزی نمیگفت. بسیار مرد محترمی بود و همسری بسیار متدین و نوعدوست داشت. یک روز آقای زواری به من گفت که کاری برای شما پیدا کردهام. شما میتوانید در بازار به حسابداری بپردازید و 250 تومان هم حقوقتان خواهد بود. در آن روزگار من واقعاً به دنبال کار بودم و ماهی 250 تومان میتوانست تا حدی زندگی مرا بهبود ببخشد، اما قصد من از به تهران آمدن و تحمل سختیها جستوجوی کاری ثابت و گذران معمول زندگی نبود. حسابدار شدن و حسابدار ماندن تا سالهای سال چیزی نبود که روح پرتلاطم مرا سیراب کند. صاحبخانه از روی خیرخواهی و نیز به خاطر عدم اطلاع از برنامههای من، این پیشنهاد را مطرح کرده بود و حق داشت؛ اما من با تمام نیازی که داشتم نمیتوانستم پیشنهاد او را قبول کنم. نمیدانستم حرفهای مرا درک خواهد کرد یا نه، اما هر طور که بود در جوابش گفتم که من به دنبال کارهای بزرگ هستم و میخواهم تلاش کنم که انشاءا... صدها نفر مشغول کار شوند و حقوق و درآمدشان هم حداقل 1000 تومان باشد، چون کسی با 250 تومان و چنین مبلغهایی نمیتواند زندگی خود و خانوادهاش را اداره کند. آقای زواری چیزی نگفت و رفت اما حس کردم کمی ناراحت شده است. البته در دلم کاملاً به او حق میدادم که ناراحت شود و چیز زیادی از گفتههای من درک نکند. حدسم درست بود. فردای آن روز همسرم به من اطلاع داد آقای زواری شب پیش که به منزل برگشته، به همسرش گفته که من فکر میکنم این جوان از فرط مشکلات و خستگی، مشکل ذهنی پیدا کرده است! با من از کارهای بزرگ صحبت میکند و میخواهد صدها نفر را مشغول کار کند!
خانم صاحبخانه نیز که با همسر من صمیمی بود و از دیدگاهها و وضعیت ما تا حدودی اطلاع داشت، به همسرش گفته بود که ایشان به دنبال پیشرفت و تعالی هستند و همیشه دنبال انجام کارهای بزرگ بودهاند و در این راه هم هیچ گونه ناراحتی و یأسی به خود راه نمیدهند، مطمئن باشید که مشکل فکری ندارند!
آن روزها من هم مثل خیلیهای دیگر نگاهم به بازار بود.
این داستان ادامه دارد...
#کتاب_دریا_شود_آن_رود
زندگینامه شادروان #استاد_حاج_محمدکریم_فضلی؛
بنیانگذار گروه صنعتی گلرنگ
برگرفته از کتاب «دریا شود آن رود» به همت گروه صنعتی گلرنگ
تهیه و تلخیص: جناب آقای مهندس رضا صحرایی
قسمت چهارم
در منزل مردی نیکوسرشت به نام آقای غلامعلی زواری ساکن شدم و تصمیم گرفتم یک کار تولیدی را شروع کنم، اما حتی یک خرید و فروش ساده هم در آن محیط، کار مشکلی بود. روزها میگذشت و ما باید اجاره آقای زواری را که صاحبخانه ما بود، پرداخت میکردیم اما حتی پول گذران عادی زندگی را هم نداشتیم. وضع مالی آقای زواری خوب نبود اما هر چه قدر هم که پول اجاره عقب میافتاد چیزی نمیگفت. بسیار مرد محترمی بود و همسری بسیار متدین و نوعدوست داشت. یک روز آقای زواری به من گفت که کاری برای شما پیدا کردهام. شما میتوانید در بازار به حسابداری بپردازید و 250 تومان هم حقوقتان خواهد بود. در آن روزگار من واقعاً به دنبال کار بودم و ماهی 250 تومان میتوانست تا حدی زندگی مرا بهبود ببخشد، اما قصد من از به تهران آمدن و تحمل سختیها جستوجوی کاری ثابت و گذران معمول زندگی نبود. حسابدار شدن و حسابدار ماندن تا سالهای سال چیزی نبود که روح پرتلاطم مرا سیراب کند. صاحبخانه از روی خیرخواهی و نیز به خاطر عدم اطلاع از برنامههای من، این پیشنهاد را مطرح کرده بود و حق داشت؛ اما من با تمام نیازی که داشتم نمیتوانستم پیشنهاد او را قبول کنم. نمیدانستم حرفهای مرا درک خواهد کرد یا نه، اما هر طور که بود در جوابش گفتم که من به دنبال کارهای بزرگ هستم و میخواهم تلاش کنم که انشاءا... صدها نفر مشغول کار شوند و حقوق و درآمدشان هم حداقل 1000 تومان باشد، چون کسی با 250 تومان و چنین مبلغهایی نمیتواند زندگی خود و خانوادهاش را اداره کند. آقای زواری چیزی نگفت و رفت اما حس کردم کمی ناراحت شده است. البته در دلم کاملاً به او حق میدادم که ناراحت شود و چیز زیادی از گفتههای من درک نکند. حدسم درست بود. فردای آن روز همسرم به من اطلاع داد آقای زواری شب پیش که به منزل برگشته، به همسرش گفته که من فکر میکنم این جوان از فرط مشکلات و خستگی، مشکل ذهنی پیدا کرده است! با من از کارهای بزرگ صحبت میکند و میخواهد صدها نفر را مشغول کار کند!
خانم صاحبخانه نیز که با همسر من صمیمی بود و از دیدگاهها و وضعیت ما تا حدودی اطلاع داشت، به همسرش گفته بود که ایشان به دنبال پیشرفت و تعالی هستند و همیشه دنبال انجام کارهای بزرگ بودهاند و در این راه هم هیچ گونه ناراحتی و یأسی به خود راه نمیدهند، مطمئن باشید که مشکل فکری ندارند!
آن روزها من هم مثل خیلیهای دیگر نگاهم به بازار بود.
این داستان ادامه دارد...
#کتاب_دریا_شود_آن_رود
Forwarded from گروه صنعتی گلرنگ
«دریا شود آن رود»
زندگینامه شادروان #استاد_حاج_محمدکریم_فضلی؛
بنیانگذار گروه صنعتی گلرنگ
برگرفته از کتاب «دریا شود آن رود» به همت گروه صنعتی گلرنگ
تهیه و تلخیص: جناب آقای مهندس رضا صحرایی
قسمت ششم
کار دیگری نمیتوانستم بکنم. بنابراین باز هم به بازار امینالملک رفتم. باز هم با تمام مغازهدارها درباره پودر اورال صحبت کردم و باز هم کسی چیزی نخرید. روزها گذشت و رفتوآمد هر روزه من به بازار امینالملک و اصرارم برای فروش، مرا با مغازهدارها آشنا کرد. بعد از روزها پیگیری و اصرار موفق شدم جنس را امانی در مغازه بعضی از آنها بگذارم. حالا کارم شده بود این که هر روز بپرسم که کسی چیزی فروخته است یا نه. روند فروش بسیار ناامید کننده بود. گاهی تک و توک، چیزی از پودرها میفروختند و پورسانت بسیار اندکی به من میرسید. تصمیم گرفتم تحرکم را بیشتر کنم. تمام روز این در و آن در میزدم و شب خرد و خسته به خانه بازمیگشتم. تابستان بود و گرما، اما من شلوار زمستانی پایم بود. پولی نداشتم تا شلواری دیگر تهیه کنم. همان شلوار را مرتب همسرم میشست و من به پا میکردم. اگر پاره میشد باید وصلهاش میزد. اما من هنوز امید داشتم و هنوز در حرکت بودم. مسیر خانه تا بازار مسیری طولانی بود و گاه من برای صرفهجویی در هزینهها پیاده به بازار میرفتم. یک روز در خیابان بوذرجمهری یک نفر را دیدم که دوچرخهای را با خود همراه دارد. نگاهی به دوچرخه کردم. دوچرخه فرسودهای بود و لاستیکهای کهنهای داشت. قصد داشتم عبور کنم و بگذرم اما در یک لحظه به نظرم رسید سؤالی از مرد بکنم. پرسیدم: «این دوچرخه را چرا دستت گرفتهای و سوار نمیشوی؟» گفت: «پنجر است.» بعد مثل این که جرقهای در ذهنش شعله کشیده باشد، پرسید: «میخریش؟» ناگهان در نظرم مجسم شد که هر روز میتوانم با این دوچرخه این مسیر طولانی را بدون صرف هزینه طی کنم. علاوه بر این میتوانستم با دوچرخه به جاهای زیادی سر بزنم. گفتم: «آره میخرم، چند؟» گفت: «پنج تومان» گفتم: «ندارم.» گفت: «چهقدر داری؟» گفتم: «من سه تومان و پنج ریال دارم.» گفت: «همان سه تومان و پنج ریال را بده این را بردار و ببر.» گفتم: «نمیشود. این پنچر است. باید پنچریاش را بگیرم. خرج هم برای خانه میخواهم. من زن و بچه دارم.» گفت: «خب سه تومان بده.» گفتم: «نه! باز هم صلاح نیست من سه تومان پول این دوچرخه کهنه و فرسوده را بدهم.» گفت: «پس چهقدر میخواهی بدهی؟» گفتم: «15 ریال که دو تومانش هم بماند برای خودم.»
راضی شد و دوچرخه را به من فروخت. دوچرخه را گرفتم و راه افتادم. حس خوبی بود و میتوانست برای من آغاز حرکتهایی تازه باشد.
این داستان ادامه دارد...
#کتاب_دریا_شود_آن_رود
زندگینامه شادروان #استاد_حاج_محمدکریم_فضلی؛
بنیانگذار گروه صنعتی گلرنگ
برگرفته از کتاب «دریا شود آن رود» به همت گروه صنعتی گلرنگ
تهیه و تلخیص: جناب آقای مهندس رضا صحرایی
قسمت ششم
کار دیگری نمیتوانستم بکنم. بنابراین باز هم به بازار امینالملک رفتم. باز هم با تمام مغازهدارها درباره پودر اورال صحبت کردم و باز هم کسی چیزی نخرید. روزها گذشت و رفتوآمد هر روزه من به بازار امینالملک و اصرارم برای فروش، مرا با مغازهدارها آشنا کرد. بعد از روزها پیگیری و اصرار موفق شدم جنس را امانی در مغازه بعضی از آنها بگذارم. حالا کارم شده بود این که هر روز بپرسم که کسی چیزی فروخته است یا نه. روند فروش بسیار ناامید کننده بود. گاهی تک و توک، چیزی از پودرها میفروختند و پورسانت بسیار اندکی به من میرسید. تصمیم گرفتم تحرکم را بیشتر کنم. تمام روز این در و آن در میزدم و شب خرد و خسته به خانه بازمیگشتم. تابستان بود و گرما، اما من شلوار زمستانی پایم بود. پولی نداشتم تا شلواری دیگر تهیه کنم. همان شلوار را مرتب همسرم میشست و من به پا میکردم. اگر پاره میشد باید وصلهاش میزد. اما من هنوز امید داشتم و هنوز در حرکت بودم. مسیر خانه تا بازار مسیری طولانی بود و گاه من برای صرفهجویی در هزینهها پیاده به بازار میرفتم. یک روز در خیابان بوذرجمهری یک نفر را دیدم که دوچرخهای را با خود همراه دارد. نگاهی به دوچرخه کردم. دوچرخه فرسودهای بود و لاستیکهای کهنهای داشت. قصد داشتم عبور کنم و بگذرم اما در یک لحظه به نظرم رسید سؤالی از مرد بکنم. پرسیدم: «این دوچرخه را چرا دستت گرفتهای و سوار نمیشوی؟» گفت: «پنجر است.» بعد مثل این که جرقهای در ذهنش شعله کشیده باشد، پرسید: «میخریش؟» ناگهان در نظرم مجسم شد که هر روز میتوانم با این دوچرخه این مسیر طولانی را بدون صرف هزینه طی کنم. علاوه بر این میتوانستم با دوچرخه به جاهای زیادی سر بزنم. گفتم: «آره میخرم، چند؟» گفت: «پنج تومان» گفتم: «ندارم.» گفت: «چهقدر داری؟» گفتم: «من سه تومان و پنج ریال دارم.» گفت: «همان سه تومان و پنج ریال را بده این را بردار و ببر.» گفتم: «نمیشود. این پنچر است. باید پنچریاش را بگیرم. خرج هم برای خانه میخواهم. من زن و بچه دارم.» گفت: «خب سه تومان بده.» گفتم: «نه! باز هم صلاح نیست من سه تومان پول این دوچرخه کهنه و فرسوده را بدهم.» گفت: «پس چهقدر میخواهی بدهی؟» گفتم: «15 ریال که دو تومانش هم بماند برای خودم.»
راضی شد و دوچرخه را به من فروخت. دوچرخه را گرفتم و راه افتادم. حس خوبی بود و میتوانست برای من آغاز حرکتهایی تازه باشد.
این داستان ادامه دارد...
#کتاب_دریا_شود_آن_رود
🔸گروه سپهر پلاستیک پدیده موفق به دریافت تندیس سیمین ششمین دوره جشنواره صنعت سلامت محور شد
گروه سپهر پلاستیک پدیده در ششمین دوره جشنواره صنعت سلامت محور که در روز دوشنبه ۲ مهر ماه ۱۴۰۳ در محل سالن همایشهای ابوریحان دانشگاه شهید بهشتی تهران برگزار شد، موفق به کسب تندیس سیمین شد.
جشنواره صنعت سلامت محور به بررسی و امتیازدهی تولیدات برندهای ایرانی در زمینه کیفی، رعایت حقوق مصرفکنندگان و سلامت محور بودن محصولات نهایی میپردازد.
در سال جاری برند لندی بهعنوان تولیدکننده سبد محصولات پلیمری خانگی از دل مجموعه آروین پلاست هکمتانه و برند تخصصی نوزاد و کودک پینو بیبی در این جشنواره شرکت کرده و هر دو موفق به دریافت تندیس سیمین این دوره شدند.
گروه سپهر پلاستیک پدیده از ابتدای فعالیت خود تا کنون با هدف جلب رضایت مشتریان و حفظ سلامت جامعه، نهایت دقت در حفظ کیفیت تمامی برندها و محصولات تولیدی خود را دارد و در همین راستا به تأمین مواد اولیه و تولید با همکاری خبرگان حاضر در مجموعه و تکنولوژی روز دنیا به پیشبرد صنعت و توسعه روزافزون پرداخته است.
گروه سپهر پلاستیک پدیده در ششمین دوره جشنواره صنعت سلامت محور که در روز دوشنبه ۲ مهر ماه ۱۴۰۳ در محل سالن همایشهای ابوریحان دانشگاه شهید بهشتی تهران برگزار شد، موفق به کسب تندیس سیمین شد.
جشنواره صنعت سلامت محور به بررسی و امتیازدهی تولیدات برندهای ایرانی در زمینه کیفی، رعایت حقوق مصرفکنندگان و سلامت محور بودن محصولات نهایی میپردازد.
در سال جاری برند لندی بهعنوان تولیدکننده سبد محصولات پلیمری خانگی از دل مجموعه آروین پلاست هکمتانه و برند تخصصی نوزاد و کودک پینو بیبی در این جشنواره شرکت کرده و هر دو موفق به دریافت تندیس سیمین این دوره شدند.
گروه سپهر پلاستیک پدیده از ابتدای فعالیت خود تا کنون با هدف جلب رضایت مشتریان و حفظ سلامت جامعه، نهایت دقت در حفظ کیفیت تمامی برندها و محصولات تولیدی خود را دارد و در همین راستا به تأمین مواد اولیه و تولید با همکاری خبرگان حاضر در مجموعه و تکنولوژی روز دنیا به پیشبرد صنعت و توسعه روزافزون پرداخته است.