دیروز یه ناشناس خیلی دلگرمکننده گرفتم، انقد گرم که بخاطرش چشمام اشکی شد(من در مورد هرچیز هیجانانگیز و پرمحبتی این واکنش رو نشون میدم)، بهم گفتهبود که بعضی جاهای زندگیش ناخواسته کمکش کردم؛ حقیقتا که فکر نمیکردم ترشحات ذهنی من بتونه به یه نفر، یه جای زندگیش کمک کنه ولی حالا که اینو شنیدم خوشحالم و اینجا رو بیشتر از قبل دوس دارم:(((
هوای بندر عالیه، از گذروندن وقت و استراحت کردن توی این فضا راضیام، بابام مریض شده و باهامون حرف نمیزنه و همین یه فاکتوره که فقط درد توی کونم شده، متاسفانه هیچوقت اوضاع اونجوری که دوست داریم پرفکت و بینقص نمیگذره ولی خب درحال حاضر جونش رو هم ندارم که بخوام دنبال پرفکت کردنش باشم، همینکه ذرهای توان مضاعف برای دست و پنجه نرم کردن با زندگی بزرگسالی توی تهران و مشکلات اونجام بدست بیارم، برام همه چیزه.
راننده با نگاه به آینهی جلو گفت همچنین لطفا یادتان باشد هیچچیز آنطور نیست که مینماید.
این اومدنم به بندر علاوهبر زیباییهایی که داشت دوتا غصه برام داشت، یکیش اینکه یادم رفت برم گواوا بخرم بخورم و اونیکی اینکه نتونستم دوستمو که باهاش قطع ارتباط کردهبودم و بعد اشتی کردهبودمو ببینم، دلم میخواست واقعا بغلش کنم:(
صفالی
اين گربه فك كنم شكم ٧ام ساجده مهلا بود(گربه ى قديمي اى كه از ٦سال پيش كه اينجا بدنيا اومد و شروع به بچه ريزي كرد) با اين گربه كه اسمش يِشيل بود مثل زن و شوهر بوديم،ميرفتم تو حياط روى صندلي مينشستم و پادكست گوش ميكردم اونم ميومد تو بغلم مينشست و ميخوابيد مياوردم…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دقیق دو سال پیش اینو گذاشتهبودم، اینجا هنوز خونهی قبلیمون بودیم؛ چقد حیرتانگیزه دیدنش.
تا اینجا خوب افسار دهن فحاشمو کشیدهبودم که همین الان مامانم گفت فردا تهران دو درجه بالای صفره گفتم ای کیییییییییییر
خب به سلامتی تو ناشناسمم کیر پیک دریافت کردم و قفل این مرحله هم برام باز شد، بیا بگو به چی فک میکردی که تصمیم گرفتی انقد پرمحتوا باشی؟
احتمالا کابوس هر دانشجویی توی فرودگاه گیتهای بازرسیه، انقد که هردفعه با خودم موادغذایی و هرچی که دستم بیاد میبرم و میارم که هردفعه تا مرز برگردوندنشون میرم و برمیگردم، ایندفعه هم سمبوسههامو دراوردهبودن میخواستن نذارن ببرم داخل😭😭😂😂😂😂😂😂😂
تهران کثیف با یه اسنپ دویست هزارتومنی و سخنان انگیزشی رادیوی اقای راننده باعث شد رسیدن رو با پوست و گوشتم لمس کنم🙏🏻
استاد آمارمون سرکلاس گفت هرکی غیبت زیاد داره باید بترسه و من اونلحظه اینجوری بودم که بگا بگا بگا میکنیم🧍🏻🧍🏻🧍🏻🧍🏻
سر کلاس نشستم و دارم از پنجره به دونههای ریز برف نگاه میکنم و به این فکر میکنم که این اولین برف امساله که دارم میبینم و نمیدونم باید نسبت بهش چه حسی داشتهباشم.
اخیرا دارم هرچی میخونم و یاد میگیرم رو گِیتکیپ میکنم، هم بابت اینکه هنوز نمیدونم چی به چیشه و هم نمیخوام تا قبل بوجود اومدن توانایی ارتباط دادنشون به مسائل مختلف در موردشون حرف بزنم، انگار که وظیفهی خطیری به گردنمه و باید انجامش بدم.
صفالی
سر کلاس نشستم و دارم از پنجره به دونههای ریز برف نگاه میکنم و به این فکر میکنم که این اولین برف امساله که دارم میبینم و نمیدونم باید نسبت بهش چه حسی داشتهباشم.
به این وضعیت دست نرگس روی پام با حرکات دورانی اضافه شد و الان دیگه میدونم باید چه حسی داشتهباشم🥰😂
به قول حسن عشایری هیجانات تنها نموندن و در طول زمان با مفاهیم زیادی درهم آمیختهشدن(در رابطه با تقلیل هیجانات تجربه شدهی انسانها به اجزای کوچیکترش صحبت میکرد)
خب خوشگلا، سال نوی میلادیتون مباارک، امیدوارم انگوراتونو خورده و سوراخ کونتونم در حینش تنگ کردهباشین🥰
ما که متاسفانه دیشب انگورامونو خوردیم چرا که دلقکیم🎀
ما که متاسفانه دیشب انگورامونو خوردیم چرا که دلقکیم🎀
از وقتی رسیدم تهران کم حرف شدم، یا تاثیر روبهرو شدن دوباره با یه آشوبه یا هم خیلی سادهترش اینکه چیزی ندارم بگم فعلا، نمیدونم امیدوارم دومی باشه.