Telegram Web
بد و خوب


داستان سوگ‌آور محبوب ایرانی داستان برخورد دو آدم بد و خوب است، همان مضمون کهنِ اهورا و اهریمن، همان بد و خوبی که در تفکّر ایرانی پیوسته محرک و باعث تحول داستان‌ها است و مضمون اصلی اساطیر و حماسه قرار می‌گیرد. نبردهای ایران و توران برخورد افراسیاب و پادشاهان ایرانی، دشمنیِ ضحاک و فریدون تماماً معرف نبرد بد و خوب است. ما می‌توانیم به عزاداری‌های حسینی توجه کنیم که واقعاً برای ما مقدس و محترم است. در اینجا هم ما یک یزید و شمرِ لعنتی را در برابر امام شهیدمان قرار می‌دهیم و در واقع، این اشکی که از چشم‌های ما در عزاداری‌های حسینی می‌ریزد، نشان می‌دهد چگونه در نزد ما اینگونه مضمون و شخصیت داستان‌های سوگ‌آور محبوب است. برخورد شخصیتی دیوسیرت و شخصیتی فرشته‌آسا و مرگ انسان شریف به دست عنصر دیو‌سیرت با همه شقاوت و توحشِ ممکن.
این ساختِ روایات سوگ‌آور ما است.

از اسطوره تا تاریخ
زنده‌یاد استاد مهرداد بهار
صص ۲۴۲–۲۴۱
#شاهنامه
#مهرداد_بهار
با حضور استاد محمدرضا شفیعی کدکنی
فردا، یکشنبه

شرکت در شب‌های بخارا برای همگان آزاد و رایگان است.
@bukharamag
آنجا که دسته‌های پرستو سحرگهان
آهنگ‌های شادی خود ساز می‌کنند
پروانگان مست پَر افشان به بامداد
آزاد در پناه تو پرواز می‌کنند
محمدرضا شفیعی کدکنی
شعر پیغام، از دفتر شبخوانی
#ایران
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هیچ هنرمندی نمی‌تواند بدجنس باشد...
شفیعی کدکنی
با حضور استاد محمدرضا شفیعی کدکنی فردا، یکشنبه شرکت در شب‌های بخارا برای همگان آزاد و رایگان است. @bukharamag
برنامهٔ امروز برقرار است.
با حضور استاد شفیعی کدکنی
شرکت در شب‌های بخارا برای همگان آزاد و رایگان است.
صحبتِ حُکام ظلمت شبِ یلداست
نور زِ خورشید خواه بو‌ که برآید


صحبت: دوستی، هم‌نشینی، نشست و برخاست
صحبت حُکّام: «رسول (ص) گفت: دشمن‌ترین علما نزد حق تعالی علمایی‌اند که به نزدیک امرا شوند.» «و گفت: علما امانت‌داران پیغامبران‌اند- تا با سلطانان مخالطت نكنند- و چون مخالطت کردند، در امانت خیانت کردند.» «و بوذر گفت فرا سَلَمَه که: دور باش از درگاه سلطان، که از دنیاوی هیچ چیز به تو نرسد که نه از آن زیادت از دین تو بشود. (غزالی، کیمیا، ۱۳۸۱)

ظلمت: در کنار حکام، احتمالا تبادر به «ظالم» دارد.

یلدا: کلمه‌ای است سریانی به معنی میلاد عربی، چون شب یلدا را با میلاد مسیح تطبیق می‌کرده‌اند. (نک. حاشیه معین بر برهان، ذیل همین واژه.) گفته‌اند کنستانتین قیصر روم، تولد مسیح را که نامعلوم بود در روز کریسمس کنونی قرار داده، که از همان هنگام جشن گرفته می‌شود. شب اول زمستان، اول دی، نقطهٔ انقلاب شَتَوی، شبی بلند؛ اهل احکامْ آن را شبی نحس می‌دانند. گویند شب تولد عیسی (ع) است. يلدا به معنی سیاه و تاریک و دراز و عمیق نیز آمده است؛ خاقانی
گر آن كيخسرو ایران و تور است
چرا بیژن شد این در چاه یلدا؟

(مصفى، فرهنگ اصطلاحات نجومی) دراز‌ترین شب سال، که در اصطلاح عمومی آن را شب چلّه نیز می‌گویند، چون زمستان عملی را دو ماه می‌دانند که ۴۰ روز اول آن را چلّهٔ بزرگ و ۲۰ روز آخر آن را چلّهٔ کوچک می‌نامند [...] ظاهراً نخست میلاد ایزد مهر بوده و با انتقال بعضی از آداب مهرپرستی به مسیحیت، جشن میلاد مهر به کریسمس تغییر صورت داده و جای آن اندکی گشته است. (مصاحب)

خورشید: نماد نور و روشنی و حیات، و در اینجا به نظر می‌رسد مراد حضرت حق یا حاکم تمامت کاینات باشد.

بو که: (مخفف آن: بوک): بوَد که، امید که، باشد که، شاید که در معنی و کاربرد کنونی) (دهخدا)
خاقانی:
هر چه اندوختم، این طایفه را رشوه دهم
بوکه در راه گروگان شدنم نگذارند

دکتر سعید حمیدیان، شرحِ شوق
[در شرح و تحلیل اشعار حافظ]
جلد چهار، صفحهٔ ۲۶۸۴
#یلدا
4_6048646419126945312.pdf
228.8 KB
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
یلدا
روزِ اورمَزد از ماه دی
دربارهٔ شبِ یلدا
دکتر ژاله آموزگار
معلمِ زبان و فرهنگِ ایران باستان

مجلهٔ بخارا، شمارهٔ ۱۲۸، آذر–دی ۱۳۹۷
#یلدا
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
به من بیاموز مادر!


▪️به من بیاموز
چگونه عطر، به گُلِ سُرخش باز می‌گردد
تا من به تو باز گردم
مادر!

به من بیاموز
چگونه خاکستر، دوباره اخگر می‌شود
و رودخانه، سرچشمه
وآذرخش‌ها، ابر
و چگونه برگ‌های پاییز دوباره به شاخه‌ها
باز می‌گردد
تا من به تو بازگردم
مادر!...
[غادة السَّمّان، غمنامه‌ای برای یاسمن‌ها
ترجمهٔ دکتر عبد‌الحسین فرزاد]

عکس اول: دیدیم استاد بعد زیارت حضرت رضا علیه‌السلام و دیدار از محل درس استادش ادیب نیشابوری در بست پایین‌خیابان، به گوشه‌ای در اطراف مشهدِ رضوی حرکت کردند. پشت سر ایشان حرکت کردیم. آنجا رسیدند و ایستادند. گویا اینجا مزار مادر ایشان است. روزگاری سنگ‌های قبری داشته اما الان رویش، با سنگ‌های جدید فرش شده است.

عکس دوم: به وضوح بر مزار مادر می‌گریَد؛ طوری که شانه‌هایش تکان می‌خورد. بعد، عینک خود را برداشت و با دستمال پاک کرد و به راهش ادامه داد.

[روایتی بود از دکتر محمدرفیع جلالی، در سفر و هم‌صحبتی با استاد محمدرضا شفیعی کدکنی به خراسان، تیرماه ۱۳۹۸. برای شما نوشتیم]
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زادروز استاد بهرام بیضایی


جامعه‌ای که در آن اندیشهٔ حکیمان و فرزانگان نقشی نداشته باشد، به ناگزیر، بازیچهٔ خودکامگان و عوام‌فریبان است.
محمدرضا شفیعی کدکنی، مفلس کیمیا‌فروش، ۹۵
#شاهنامه
#بهرام_بیضایی
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
هیچ روشنفکری بهتر از فروغ
به ستیزهٔ با سنّت برنخاست.

[با یاد شاعر فقید فروغ فرخزاد، در زادروزِ او]



▪️ما در قرن بیستم روشنفکران بسیاری داشته‌ایم که به ويرانی «سنّت»ها کمر بسته و برخاسته‌اند و تمام کوشش آنان تخریب اساس سنّت‌ها بوده است چه به صورت آثار داستانیِ بزرگ (بوف کور در نیمهٔ اول قرن بیستم) و چه در شکل مقالات و کتاب‌های بسیار وسیع و استدلالی (آثار کسروی و ارانی)، اما هیچ‌یک از آنان، بی‌گمان، در درونِ خویش تا بدین پایه [که فروغ فرخزاد توانست] گسیختگی از سنّت را نتوانسته‌اند تصویر کنند.

در بوف کور، دشمنی صریح با سنّت، خواننده را، حتی گاه، به ستیز خردمندانه با نویسنده فرا می‌خواند. اما در تصویری که فروغ از گسستنِ خویش ارائه می‌دهد، چه بخواهیم و چه نخواهیم، غیرمستقیم، این سنّت است که از ما دور می‌شود و ما را رها می‌کند. باید بپذیریم که عالی‌ترین تصویر عبور از سنّت، در ادبیات نیمهٔ دوم قرن بیستم ما، در شعر اوست که زیباترین تجلّی خود را آشکار می‌کند.

شاملو و اخوان با همهٔ ستیزه آشکاری که گاه با الاهیّات و سنّتِ اِلاهیّاتیِ حاکم داشته‌اند،
نتوانسته‌اند چنین «گذاری» را، در بیان هنریِ خويش آینگی کنند، گیرم صریح‌ترین رویارویی با الاهیّات را نیز در شعرِ خود عرضه کرده باشند برای نمونه، «گزارش» از اخوان ثالث و «در آستانه» از شاملو.

از این دیدگاه، که دیدگاهِ هنری است و هیچ زرّادخانهٔ مجهّز به بمب اتمی و ئیدروژنی هم نمی‌تواند به جنگش بیاید، بنگریم، هیچ روشنفکری بهتر از فروغ به ستیزهٔ با سنّت برنخاسته است، دیگران شعار داده‌اند و دشنام و اگر به تحلیل سبک‌شناسیک آثارشان بپردازیم، در جدال با سنّت، خود گرفتار تناقض‌های خنده‌آوری نیز شده‌اند.

محمدرضا شفیعی کدکنی
با چراغ و آینه، صص ۵۶۹–۵۶۸
#فروغ_فرخزاد
باران! سرود دیگری سَر کُن!
من نیز می‌دانم که در این سوک
یاران را
یارای خاموشی گزیدن نیست.
اما تو می‌دانی که در این شب،
دیوارهای خسته را
تابِ شنیدن نیست.
من نیز می‌دانم که یاران شقایق را
دستی به نفرین
از ستاک صبح پرپر کرد
من نیز می‌دانم که شب افسانهٔ خود را
در گوش بیداران مکرّر کرد
اما نمی‌گویم
دیگر نخواهد رُست در این باغ
خون‌برگِ آتشبوته‌ای
چون قامت یاد شهیدانش
یا گل نخواهد داد
پیوندِ دست ناامیدانش
باران! سرود دیگری سَر کُن!

محمدرضا شفیعی کدکنی
برای باران
از دفتر «از زبان برگ»

عکس:
حامد دایی
دهقان
[با یادی از خادمِ فرهنگ، فرزندِ شایستهٔ ایران
و معلمِ زبان و فرهنگِ ایران باستان،
پروفسور احمد تفضلی، در سالگشتِ قتلِ ایشان]

واژهٔ دهقان مأخوذ از واژهٔ پهلوی dehgān است. معنی اصلی آن منسوب به دِه بوده، منتها دِه نه در معنیِ امروزی بلکه در مفهوم اصلیِ «سرزمین».
در نخستین سده‌های اسلامی، بسیاری از دهقانان در مقام وارثان طبقهٔ اشراف ساسانی از زندگی آسوده‌ای برخوردار بودند و حتی مانند اسلاف خویش زندگی مجللی داشتند.
فتح قلمرو شاهنشاهی ساسانی به دست اعراب با تاخت و تاز‌های پراکنده به املاک مزروعی دهقانان سواد، در عراق امروزی آغاز شد. پس از شکست سپاه ایران و محو تدریجی آزادانی که ادارهٔ کشور را در دست داشتند، اشراف محلی یعنی دهقانان، نقش سیاسی و اجتماعی مهمی در بخش‌ها، شهرها و روستاهای خود بر عهده گرفتند.
دهقانانی که حاضر به همکاری با اعراب نمی‌شدند یا پای به گریز می‌نهادند و یا تن به هلاک می‌دادند.

دهقانان افزون بر اهمیت سیاسی و اجتماعی نقش فرهنگی به سزایی ایفا می‌کردند.
بسیاری از آنان در دستگاه خلفا یا حاکمان حضور یافتند و پس از تأسیس سلسله‌های ایرانی در مشرق به منزلهٔ فرهیختگانی که از تاریخ و فرهنگ ایران باستان به خوبی آگاهی داشتند به خدمت پادشاهان، شاهزادگان و امیران درآمدند. رودکی نقل کرده است که دهقانان زر و سیم و اسب به او صله دادند. فرخی در جوانی در خدمت یکی از دهقانان سیستان بود و از او وظیفهٔ سالیانه می‌گرفت. بنا بر روایتی فردوسی خود دهقان بود.

دهقانان در حفظ داستان‌های شاهنامه، حماسۀ ملّی ایران، روایات تاریخی پیش از اسلام و داستان‌های عاشقانه ایران باستان بیشترین سهم را داشته‌اند. ابو منصور معمری گردآورندهٔ شاهنامۀ منثور ابو‌منصوری که اینک مفقود است، در مقدمهٔ آن می‌نویسد که برای گرد‌آوری مواد شاهنامه، دهقانانی را از شهرهای خراسان فراخوانده است. فردوسی غالباً از دهقانان به عنوان منبع و ظاهراً منبع شفاهی روایات خود یاد می‌کند.

دهقان
احمد تفضلی
به ترجمهٔ زنده‌یاد ابوالفضل خطیبی
نامهٔ فرهنگستان، بهار ۱۳۷۶، شماره ۹،
صص ۱۴۸-۱۵۵


#احمد_تفضلی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای کاش...
ای کاش، آدمی وطنش را
مثلِ بنفشه‌ها
(در جعبه‌های خاک)
يک روز می‌توانست،
همراهِ خويشتن ببرد هر کجا که خواست.
در روشنای باران،
در آفتابِ پاک.

کوچ بنفشه‌ها
سرودهٔ محمدرضا شفیعی کدکنی
با صدای فرهاد مهراد
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
روز تولّد فردوسی (یکم بهمن)
فاقد اعتبار است.



▪️دوستان عزیز،
بر طبق بررسی چند تاریخ که فردوسی خود در شاهنامه به دست داده است، احتمال نزدیک به یقین سال تولّدِ او ۳۲۹ هجری قمری است که سال درگذشتِ رودکی نیز هست. دربارهٔ روزِ تولّدِ شاعر هیچ اطلاعی نداریم و آنچه ادّعا شده فاقد اعتبار است. سال پایان سرایش شاهنامه ۲۵ اسفند ۴۰۰ هجری است و سالِ درگذشتِ شاعر، از دو تاریخ ۴۱۱ و ۴۱۶ که گزارش کرده‌اند، دومین محتمل‌تر است.
با درود خالقی

دکتر جلال خالقی مطلق،
پیام به بنیاد فردوسی، یکم بهمن ۱۳۹۶
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
۲۸ دی ۱۴۰۳ موزهٔ کودکی ایرانک،
میزبان محمدرضا شفیعی کدکنی بود.
دکتر شفیعی کدکنی از بخش‌های مختلف این موزه با دقت بسیار بازدید کرد و در پایان با آرزوی بهترین‌ها برای فرزندان این سرزمین دست خطی به یادگار گذاشت.
Forwarded from نور سیاه
درگذشت جلال متینی
(بخش چهارم)

بعد از انقلاب ازسوی شورای انقلابی تزکیهٔ دانشگاه فردوسی مشهد و بدون صدور حکمی از طرف دانشگاه، از دانشگاه اخراج شد (اردیبهشت ۱۳۵۸). جرمش را این اعلام کردند: «رئیس انتصابی دانشگاه فردوسی با موضع ضد دانشجویی و همکاری با ساواک». به نوشتهٔ متینی مجاهدین خلق صحنه‌گردان این ماجرا بودند.

متینی خبر اخراج خود را در روزنامه خواند و کپی این بخش از روزنامه را قاب گرفت و در خانه‌اش در آمریکا،  بالای سرش آویخت. لابد تا مدام پیش چشمش باشد و بداند که… 

در بیستم  خرداد ۱۳۵۸ نامه‌ای به مرحوم مهندس بازرگان، نخست‌وزیر دولت موقت، نوشت و به این حکم اعتراض و از خود دفاع کرد. این نامه از اسناد فرهنگی و آموزشی ایران معاصر است. به بازرگان نوشت نه عضو ساواک بوده و نه مخبر ساواک و نه همکار ساواک و رابطه‌اش با ساواک در چارچوبی بوده که هر رئیس دانشگاه بالضروره می‌بایست در آن چارچوب عمل کند. پایان این نامه بسیار دردناک است و باید نقل کنم: 
«در پایان عرایض خود از جناب‌عالی به حیث استاد دانشگاه تهران و یک همکار دانشگاهی که اکنون در سمت نخست‌وزیری نیز از حقوق بازنشستگی دانشگاه استفاده می‌فرمایید، مصرّانه می‌خواهم ترتیبی اتخاذ فرمایید که حقوق بازنشستگی پایهٔ ده استادی اینجانب، پس از مدتی قریب به ۲۹ سال تدریس و خدمت صادقانه به بنده پرداخت شود زیرا ادامهٔ زندگی من و افراد خانواده‌ام به دریافت این حقوق بستگی دارد و دریافت حقوق بازنشستگی را نیز حق مسلم خود می‌دانم. بد و نیک ماند ز ما یادگار». 

مرحوم بازرگان به این نامه پاسخی نداد. متینی در این نامه مصرحاً به یاد آقای نخست‌وزیر انقلاب و استاد بازنشستهٔ دانشگاه آورد که وقتی رژیم شاه و "طاغوت" او را از دانشگاه راند، حقوق بازنشستگی‌‌اش را قطع نکرد اما متینی هم اخراج شد و هم حقوق بازنشستگی‌اش بریده شد. تا قصهٔ او پند شود نسل جوان را. 

 این را هم باید بنویسم که در جریان انقلاب، کتابخانهٔ شخصی و یادداشت‌های پژوهشی متینی مصادره و از اختیار او خارج شد. 

متینی در دوران ریاست دانشگاه از دریافت اضافه‌حقوق مقررشده برای رؤسای دانشگاه سرباز زد. حق مسکن نگرفت و در خانهٔ مخصوص رئیس دانشگاه منزل نکرد و در خانهٔ خود زندگی کرد.  در مدتی که رئیس بود، ولو برای یک‌ساعت تدریس را رها نکرد و از ساعات تدریس نکاست. این را در نامهٔ استعفای خود از ریاست دانشگاه فردوسی به هویدا هم نوشت تا «به شرف عرض همایونی برساند».
در نامه‌اش به مهندس بازرگان نوشت که در دوران قدرت و اقتدارش در دانشگاه، «مخالفان بی‌انصاف» خود را نه از کار برکنار کرد و نه موجب بازنشستگی آنان را فراهم آورد. 

  متینی پس از «پاکسازی» و اخراج از دانشگاه، ایران را ترک کرد (خرداد ۱۳۵۸). پس از مهاجرت ناگزیر نیز دو سال در آمریکا در بخش خاورمیانهٔ دانشگاه یوتا در سالت لیک‌سیتی (۱۳۶۰-۱۳۵۹) و بخش خاور نزدیک دانشگاه کالیفرنیا در برکلی(۱۳۶۱-۱۳۶٠)  به‌عنوان استاد مهمان تدریس کرد. مخدوم بزرگوار من، استاد محمود امیدسالار نوشته که دانشگاه کالیفرنیای برکلی متینی را به‌عنوان استاد دائم استخدام نکرد چون کتاب‌ها و مقالات استاد بزرگ به زبان فارسی بود نه انگلیسی. 

دکتر جلال متینی یک شخصیت دانشگاهی تمام‌عیار بود. یک معلم دقیق و دانشمند که هم کلاس را جدی می‌گرفت و هم پژوهش را و هم تلاش می‌کرد از رهگذر مساهمت در مدیریت و پذیرفتن امور اجرایی، وضع دانشگاه را بهبود بخشد. خوشبختانه  خاطرات ایام معلمی‌اش را به پیشنهاد و خواست مکرر و مؤکد احسان یارشاطر نوشته که ابتدا در ایران‌شناسی و بعد به‌صورت کتاب منتشر شده است (خاطرات سالهای خدمت؛ از دبیرستان البرز تا فرهنگستان ادب و هنر ایران ، لوس‌آنجلس، شرکت کتاب، ۱۳۹۵).
کتابی بسیار سودمند و آگاهی‌بخش در باب نظام تعلیم و تربیت و دانشگاه در عصر پهلوی. در مصاحبهٔ متینی با تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران (تاریخ مصاحبه ۱۹۸۷. نشر  اینترنتی) نیز از این دست فواید فراوان است. این نوشته‌ها بخشی از تاریخ نهاد دانشگاه در ایران است. پر است از اطلاعات و پر است از نقد و آسیب‌شناسی. بخصوص آنچه در باب مدرسهٔ البرز و مرحوم مجتهدی نوشته است عالی است. یا توصیف زنده‌ از آمریکایی شدن نظام آموزش عالی با نقدهای روشن و برخاسته از خبرگی مردان تجربت‌آموخته و کارکرده. یا گزارشی که از وضع اداری دانشگا‌ه‌های ولایات داده. یا توضیحات مبسوط دربارهٔ دانشگاه فردوسی مشهد که از منابع تدوین تاریخچهٔ آن مؤسسهٔ آموزشی است. در این کتاب اطلاعات باقیمتی دربارهٔ دکتر فیاض، سید احمد خراسانی، جلال‌الدین تهرانی، احمدعلی رجایی‌بخارایی، غلامحسین یوسفی، علی شریعتی، مفخم پایان،  باوند، درج است. آنچه در این کتاب دربارهٔ امیر اسدالله علم آمده خواندنی است.

ادامه دارد👇👇👇

https://www.tgoop.com/n00re30yah
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
نظام اطلاع‌رسانیِ شعرِ حافظ
#یکشنبه‌_ها_و_حافظ

▪️در کوچک‌ترین واحد زبانِ حافظ تا متوسطش، و تا عالی‌ترین واژه‌اش خاصیت پیام‌رسانی وجود دارد. هنرمند باید تجربه کند و بکوشد تا تجارب تازه‌ای را که دیگران نکرده‌اند به انجام برساند. تجربهٔ روحی هر انسانی با تجربهٔ روحی دیگران کاملاً فرق دارد. تجربهٔ حافظ را در مورد حلاج ببینیم که چگونه است:

گفت آن یار کزو گشت سرِ دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد

اما این دیدِ جدید که سربلند شدنِ دار است عظمت مقام حلاج را به دیگران می‌رساند. می‌گوید او آنچنان باعظمت و بزرگ بود که دار از او سربلندی و افتخار یافت. در اینجا است که حافظ بدین معنا اولین گزارش دهندهٔ شهادت حلاج است. اوست که اثر شهادت حلاج را بدین‌گونه متجلی می‌سازد. برای این‌گونه دیدن حتماً لازم نیست که در مکان حضور یافت و از نزدیک شاهد ماجرا بود بلکه باید بینش‌ها را تغییر داد.

کوچکترین واحد شعری حافظ یک نظام اطلاع‌رسانی است که بر اساس اجتماع نقیضین و ضد‌ّین به وجود آمده، که به اعتبار منطق ارسطویی غیر قابل قبول است. ولی به اعتبار هنر، اساس خلاقیت را تشکیل می‌دهد و مرکز خلاقیت می‌شود. شاید به اعتبار همین مسأله باشد که بهترین طنزها را در دیوان حافظ می‌توان یافت.
کمال هنری حافظ و صدق عاطفی او نتیجهٔ کمال آگاهی اوست. آگاهی در جهت خلق نظام جدید، ترکیب هندسی زبان برای او بعد از خلق مفاهیم به وجود می‌آید. معماری زبان بعد از گفتن شعرش شکل می‌گیرد.

محمدرضا شفیعی کدکنی
این کیمیای هستی
[درسگفتار‌هایی دربارهٔ حافظ]
جلد سوم، صص ۹۶–۹۵
#حافظ
#یکشنبه‌_ها_و_حافظ
2025/01/27 02:24:58
Back to Top
HTML Embed Code: