Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
923 - Telegram Web
Telegram Web
همسایه ی یک مرد ارمنی که مسلمان است می میرد ومرد ارمنی به رسم همسایگی در مراسم تشییع شرکت می کند.
هنگامه تلقین همسایه ارمنی که ظاهرا بار اول است خاکسپاری مسلمانها را می بیند از کناری اش می پرسد این ها چیست که دم گوش میت فریاد می زنند!!
کناری !!می گوید پیامبر و دین و امامان و ...را یاد آوری می کنند تا زمان پرسش نکیرو منکر !!!میت یادش بیاید!!!
ارمنی می گوید :ای بابا این بنده ی خدا چهل سال با من همسایه بود روز درمیان از من عرق می خرید !!اما هر بار به جای «وارطان»(اسم همسایه ی ارمنی)می گفت« تارزان جان» دستت درد نکنه عجب عرقی داری داداش !!!
حالا این آقای وارطان یا تارزان را داشته باشید و بیایید سرخط تا بقیه ی مطلب رو عرض کنم!
امروز مراسم خاکسپاری یکی از دوستان بود بنده ی خدای چرک و چروک و پلشتی را گمارده بودند تلقین میت کند!!از آن بد صداهای انکر الاصوات که اگر جای مرده بودم بلند میشدم و یک چک سرهنگی می خواباندم بیخ گوشش!!
همانجا به بچه هایم وصیت کردم وقتی مُردم بیایند و در گوشم دو کلمه حرف مهر آمیز بزنند .
مثلاً بگویند «مامان جان سفرت سلامت (اگر سفری در کار باشه و روحی و آخرتی) .مامان دوستت داشتیم و داریم.
و...
تمام...
نمی دانم این تاترها و جنغولک بازی ها
را اول بار چه کسی باب کرد!اما بد کاری کرد خیلی هم بد کاری کرد ...
بدعت های من در آوردی که روز به روز چاق و چله شد ...
حالا نیایید دایرکت را بترکانید که ای بابا روایت داریم ،حدیث داریم ،لامذهب شدی ها!!
واز این دست نصایح !!
هرچند بعید می دانم با سرعت لاک پشتیِ نت هیچ دایرکتی باز شود.
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
من نگرانم...
برای دختر کوچولوی کلاس هفتمی ام...من برای تمام هفتمی های نگرانم
من نگران سارینا،ایدا ،آلوشاهستم .حتی برای ریتا که تازگی با پرنیان قهر کرده و به تیپ و تاپ هم زده اند و مدام پشت چشم نازک می کند که رفتنی است و کانادا خانه دارند .
این سهم من از زندگی نیست.من نباید در میانسالی نگران نوه ام باشم.
به خیال خودم دخترم را در روزگار «بیاحرف بزنیم»و «هاله ی نور» از آب و گل در آوردم .ااما نوه ام ...
آقایان دخترهای از گل بهتر شما در بلاد کفر ایمن اند و دخترکان نرم و نازک ما در وطن در معرض آسیب .
چه کوفتی در مدارس دخترانه
می ترکد که همه واهمه دارند بعدی ها دخترهای آنها باشند.
به پرنیان سپرده ام ماسک بزند ،اگر بوی بدی استشمام کرد فرار کند،خوراکی از کسی نگیردو...هزار یک چیز دیگر...
اما این حق ما نیست.
شما که آرامش دارید و بچه هاتان در امن وامانند،کمی از آن آرامش را خیرات کنید که شاید ذکاتش باشد و شمایان پایبند به شریعت ...
جمع کنید بساط این «حرامیان» بوکوحرام» را که جوانی مان حرام شد .
#دختران
#مسمومیت
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
سال ۱۳۷۰ بود.در منطقه ای نزدیک قوچان معلم بودم،
.یکی از روزها که از مینی بوس لکنته و کمردردونق نق دختر کوچولویم جان به سر شده بودم جای مدرسه به اداره رفتم.گفتم اشتلم می کنم !!که با این بچه ی کوچک و دیگری که در راه است(انگار قرار بود سهمیه حاملگی و بچه تمام شود که با آن راه دور بچه دار شده بودم،😭) سر کار نمی آیم و استعفا می دهم و چه و چه!!!
گمان می کردم دستگاه تعلیم و تربیت بدون من لنگ می ماند و رییس آموزش و پرورش خودش را می‌زند که نرو!!!
...به اداره رفتم!!
خانمی در اتاق رییس بود که با دیدن من چادرش را توی صورتش کشید و عینک آفتابی زد و یک جورهایی خواست من نبینمش!!
گذشت...
آن سالها گذشت...
من بعد از آن بانو منتقل شدم و جوانی ام را در آن منطقه و مینی بوس های جنگ جهانی اول!!جا گذاشتم😭😭
آن بانو در مشهد خیریه زد ،چانه ی مقنعه را بالاتر کشید و عناب خیلی چیزها را در آورد.
امروز در گروهی که همه از اضطراب و نوه ها و مسمومیت و مدرسه و غیره گفته بودیم،با عربی مآبی و ادا و اصول پیامبر گونه فرمود:
توهم است🤭
تمارض است😱
کار بیگانه است🧐
آثار بی حجابی و بی عفتی است،😱
مثل کرونا که از اول نبود🤔
مثل واکسن های الکی😡
و مثل خیلی چیزهای دیگر🤐
در یک گروه حدودا پنجاه نفره مشغول ترک تازی شد و تازاند.

نمی دانم چه بلایی دارد سرمان می آید.نمی دانم این دلشوره و اضطراب را تا کی تاب می آوریم
نمی دانم این آدم های وقیح کی سیر میشوند.اما می دانم نسل من خیلی زود پیر شد و جوانی اش را گم کرد...
پ.ن:وقتی یک مجلسی معلمان را متهم می کند دیگر ...
#شهلاظهوریان
#مسمومیت
#مدارس-دخترانه
#روزجهانی-زن
دختر عمه ی ناتنیِ مادرشوهر ِخواهرِ بزرگِ ملوک جان افسردگی گرفته و مدام از این دکتر به آن دکتر می رود.مادرِِ این دختر عمه هم سن و سال مادر ملوک بود و با هم توی یک کوچه زندگی می کردند .مادر ملوک پنجشنبه های سوم ماه روضه داشت و مادرِ دختر عمه ی کذایی پنجشنبه های آخر ماه.
ملوک جان یکباره پرت می‌شود وسط روضه های مادرش و ایام شلوغی و روضه خوان کچل که دو کلام می خواند و میوه و شیرینی و پاکت سیگار را توی جیبش می گذاشت و برو که رفتی.
ملوک عاشق پنجشنبه ها یی بود که روضه داشتند وهمه می آمدند ،عمه هابا بچه هاشان ،خاله هاو دختر خاله ها ،زن عموها و ...و خانم جانش که از صبح می آمد و مشت مشت نخود مشکل گشا به همه ی بچه ها می دادو با حرفهایش همه را می خنداند .بعد از رفتن روضه خوان عمه عزیز آقا دایره را دستش می گرفت و همه را به رقص وامی داشت و بچه ها چقدر کیف می کردند از قر و قمبیل جوانها و ادا و اصول میانسالها...
روضه دعوتی نبود ،همه می آمدند،به همه خوش می گذشت و برای همین هم آنوقتها خبری از افسردگی نبود.
حالا مردم مدام افسرده می شوند ،از هم آدرس تراپیست می گیرند ،از رفت و آمد بیزارند و مدام سرشان توی گوشی های مرگی است ...
ملوک جان دستش را لابلای موهای خوشرنگش می برد و آه جانسوزی از ته دل می کشد و می گوید افسوس...
و«سین»افسوس را چنان توی هوا ول می کند که ترکش هایش به سر بی موی آقای بقولاتی می خورد و با دو تا چای تازه دم مثل غول چراغ جادو روبروی ملوک خم میشود و می گوید :
_بامن بودی ملوک قشنگم؟؟
بعد نوشت:برای ماهروی عزیزم که مقیم سوئده و فرمایش فرمود دلتنگ ملوک جانه،🥰🥰
#شهلاظهوریان
هزار سال پیش که شجاع !! بودم ودر خانه ی ویلایی زندگی می کردم,نمی دانم کدام سال نوروز مقارن با دهه فاطمیه شد.همسایه ی روبرو یک تابلوی گٓل و گنده زد در خانه اش که «امسال مسلمین عید ندارند»«انگار نماینده ی تمام مسلمین است و بقیه لال هستند و خل و چل و نمی توانند تصمیم بگیرندو او نماینده ی کل مسلمین است🤔» .نماینده ی خدا دهن کل همسایه ها را سرویس کرد بس که نوحه گذاشت و صدای آن را بلند کرد.
یکی دیگر از همسایه ها که اهل بزم و بشکن و بالا بنداز بود، همان روزها عروسی یا تولد یا ختنه سوران یا یک کوفتی گرفت و باز دهن همه آسفالت و ایزو گام شد!!!«بس که در حیاط درندشت نعره زدند و قر و قمبیل دادند وبمب و ترقه ترکاندند»

اینها را گفتم که بگویم ما از دموکراسی فقط ادایش را بلدیم،ما فقط «شو آف کن» های بی نظیری هستیم که ادعای آزادی خواهی و دموکراسی مان کتف آسمان را سوراخ کرده.
هر وقت یاد گرفتیم در محیطی که زندگی می کنیم دموکراسی برانیم آن وقت ادعا داشته باشیم!
آدمی که ساعت ۱۰ صبح زباله بیرون می گذارد،آن که ماشینش را هر جا عشقش بکشد پارک می کند،کسی که لیوان هر چه کوفت کرده را از ماشین بیرون می اندازد،آن که در چاه فاضلاب آپارتمان پد می اندازد .‌‌..بیجا می کند عکس چنین و چنان بگذارد و ادعا کند عید ندارد و از جوانمرگی ها و کور شدن ها و زندانی شدنها غمگین است و دل و دماغ ندارد.
کسی که در محیط کوچک زندگی اش اهل آزادی خواهی و دموکراسی راندن نیست چطور می تواند داعیه انقلاب داشته باشد.
دموکراسی قبل از آن که یک مدل از انواع نظام های سیاسی باشد یک فرهنگ و یک شیوه ی زیستن است.
در هر جامعه ای اگر از بدو تولد گرفته تا محیط زندگی ودوستان و پادگان و اداره و دانشگاه دموکراتیک عمل نکنند فقط حاکمان عوض می شوند و تغییر در هیچ چیز داده نمی شود
کاش سال جدید را با تغییراتی خوب شروع کنیم،کاش در این سال فقط یک اخلاق خوب را در خودمان بکاریم و بپرورانیم که بهار فصل رویش است و جامعه ی ما که روز به روز بی اخلاق تر میشود نیازمند این تغییرات است.حال که در جامعه جای پندار و کردار و گفتار نیک را رذایل اخلاقی گرفته و روز به روز هم بدتر می شود،باید آدمهای بهتری شویم.
کاش سال ۱۴۰۲ سال بهینه سازی ما آدمها باشد و خدا که سالهاست نگاهمان نمی کند نیم نگاهی بیندازد و «حول حالنا» شویم «الی احسن الحال»
بعد نوشت:کاش دیگر هیچ مادری به سوگ جوانش ننشیند و «سوگ»سین هفت سینش نباشد
بعد نوشت:خدایا حال دلمان را خوش کن و نیم نگاهی به سرزمین غمگین ما بینداز
اول فروردین ۱۴۰۲
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
دهه هفتاد بود و ماه رمضان و مدرسه!!!
آنهم مدرسه ای آن سر دنیا که به واسطه ی دوری راه بعضی دبیرها ۲۴ساعت درسشان را در دو روز می گرفتند«شیفت صبح و بعد از ظهر».
حالا تصور کنید ۱۲ساعت حرف بزنی و با احتساب ساعت رفت و رو ۱۵ ساعت ممنوع الخوراک باشی!!و در خانه هم یک جوجه دایناسور منتظر که شیرش بدهی!!!چه میشود!!!
فرموده بودند درب آبدارخانه را قفل بزنید و کلیدش را هم قورت بدهید که در مدت یک ماه کسی روزه خواری نکند!!!چون همه باید بروند بهشت و کسی حق ندارد مریض باشد و بچه شیر بدهد و فشارش بالا باشد وعذر شرعی داشته باشد یا هر کوفت دیگر!!
«این دنیا ریاضت آن دنیا سعادت»
حالا اگر مثل رتبه بندی معلمان دفاتر آن دنیا گم شد و حساب و کتابها قاطی، می افتد گردن فرشته هایی که مامور یادداشت بوده اند و شاید هم بگویند«بخش اداری نزدیک جهنم بوده و همه ی پرونده ها سوخته و...»بعدش هم بگویند بهشت پر از مسئولان ایرانی است و آنها نرم و نازکند و شلوغی را تاب نمی آورند بفرمایید سمت چپ !!در دوم !!جهنم!!!
اینها را توی پرانتز داشته باشید و بیایید سال ۱۴۰۲!!
ماه مبارک رمضان است و بعضی عزیزان ۱۲ساعت کاری که با رفت و رو ،وترافیک وحشتناک مشهدمی شود ۱۵ساعت ...یعنی ۱۵ساعت دهان بسته بدون حتی یک جرعه آب.
اصرار دارید همه بهشت بروند؟؟
مثل پروژه ی زاد و ولد؟؟
خوب بهشت را شلوغ می کنید که چه؟؟
ما که نفهمیدیم بهشت زورکی یعنی چه اگر شما می دانید بگویید که ما جاهل نمانیم!!ضمن اینکه شاید یکی از سوالات عالی جنابان «نکیر و منکر باشد !! باز رتبه و نمره مان کم شود و بفرستنمان پای دیگر قیر که هم بزنیم تا ته نگیرد!!!!
#رتبه_بندی_معلمان
#ماه_رمضان
#روزه
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
باران که می آید عروسی شان است,سر و پر می شویند و بعد از باران لابلای برگهای تر و تازه و شکوفه ها می خوانند و می خوانند و می خوانند.
#چکنه
#سمفونی_پرندگان
#فروردین۱۴۰۲
خانه ی پدربزرگم روبروی بازار سرشور بود.خانه ی بزرگی که دوطرفه ساختمان بود و وسط حیاط .خانم جان آن طرف بود و ما این طرف!!!
منزل عمه ام کوچه ی خامنه ای فعلی بود(اسم قدیمش را نمی دانم).
من و دختر عمه ام گاهی از خانه ی مادربزرگ به خانه ی آنها و بالعکس در رفت و آمد بودیم.
این وسط کاروانسرایی بود که «حیطه حاج کربلایی علی»نام داشت و عده ای یهودی آنجا زندگی می کردند.(خانم جانم می گفت گردن خودش!!)
خانم جان می گفت جهودها عاشق دختر بچه های شیعه هستند!!
دختر بچه ها را می گیرند از سقف آویزان می کنند و زیرشان شمع روشن می کنند تا روغنشان در بیاید و سر بکشند!!اینطوری عمرشان بیشتر میشود!!بعد هم که روغن دختر بچه را گرفتند پوستش را می اندازند توی باغچه!!«انگارپوست خیار یا پرتقال است!!!»
حالا من ۱۵کیلویی ِ ریغوی مردنی، چقدر روغن داشتم و یک شمع چطور می توانست روغنم را در بیاورد خدا می دانست و خانم جان!!!
اما همین حرفها باعث شد که قید خانه ی عمه را بزنم و بدون پدر یا مادرم از جلوی آن حیطه رد نشوم!!!
خانم جان می گفت جهود ها جادوگرند!!!اگر بد نگاهشان کنی عروسکت را می سازند و سوزن آجین می کنند تا بمیری!!!
خلاصه که خانم جان فیلم ترسناکی بود برای خودش و اگر عمر می کرد قطعاً فیلمساز معروفی می شد !!آنهم در ژانر وحشت!!!
فیلمی که امروز دیدم مرا به کودکی و کوچه ی سرشور و خانه ی پدربزرگ برد.قابلمه چپ کرده ا ند که اسراییل از بین برود!!!😱😱
می اندیشم اگر جریان جهود ها و سوزن اجین و روغن کشی از دختران شیعه را برای پرنیان تعریف کنم چقدر قهقهه خواهد زد چه چیزها خواهد گفت!!!
کاش این فیلم گم و گور شود و مایه ی تفریح و خنده ی کسی نشود و متهم به بلاهت نشویم,,😭😋😋
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
آن قدیم ها در روستایی دور «غلام قنبر »نامی بود که ۱۲تا پسر داشت.
هر وقت خری در گل می ماند،گاوی دیر میزایید،تراکتوری چپ می شد ،مرده ای را قرار بود بشورند و مرده شور قهر کرده بود غلام قنبر و پسرهایش را خبر می کردندو فریاد «هل من ناصر ینصرنی»سر میدادند که دین این است و ایمان آن است و مسلمان چنین است و دست خیر در قیامت از قبر بیرون نمی ماند و لنگش بر صراط نمی لغزد وچه و چه
اما ...
هر وقت عروسی و حنا بندان و ختنه سوران وبله بران بود،می گفتند :هیس
غلام قنبر و لشکرش نفهمند که هم زیادند و هم دهن دار!!!
حکایت غلام و پسرهایش حکایت معلم هاست!!!
تمام ادارات«اب ،و برق و گاز وگوز و مخابرات و دارایی و شهرداری و آستان قدس و ...» همه جور کمک هزینه ای دارندجز آموزش و پرورش !!!
برای همین اندیشیدم نکند من نمی فهمم !!نکند معلمی واقعا شغل انبیاست و ما نیازی نداریم و خودمان نمی فهمیم!!! گفتم،حتماً یکی از مشاغل گارانتی دارکه صاحب شغل رامادام العمر دارای ضمانت نامه ویژه می کند و زمان هم ندارد معلمی است!!! قطعا این نکته را همه نمی‌دانند!! شماهم به کسی نگویید که دست زیاد میشود و از فردا همه برای معلمی سر و دست می شکنند!!
اول:هیچ معلمی، تاکید می کنم هیچ معلمی ،هرگزِ هرگزِ هرگز...دندانش خراب نمیشود و سر و کارش به قژ و قژ مته دندانپزشکی و صندلیِ دق آن نمی افتد.
اگر جز این بود برای دندان آموزش و پرورشی ها هم تمهیداتی در نظر گرفته می شد!!
مثلأًآقا کامبیز که در اداره ی ... چای می ریزد و بیشتر وقتها هم استکان ها را با دستمالی که عرق پاک می کند برق می اندازد فرت و فرت ایمپلنت می کند،دندان می گذارد ،جرم‌گیری می کندو دندانهایش مثل برف برق می زند.تازگی ها خیال دارد لمینت کند تا مثل« گرگ فیلم های کارتونی »دندانهایش برق بزند!!
چرا؟؟؟؟
چون همه ی هزینه را اداره اش می دهد ،چون طفلکی معلم نیست تا دندانش خراب نشود!!!
دوم:هیچ معلمی کم شنوا یا ناشنوا نمی شود و تا آخر عمر جفت گوشهایش مثل دیش ماهواره تمام سیگنال ها را می گیرد.
برای همین است که فهیمه خانم کارمنداداره ی ...برای خود و خانم والده و اقاجانش سمعک دیجیتال گرفته و حالا صدای ماچ و بوسه مورچه ها در اعماق زمین را هم میشنود.اداره ی متبوعش هم پول را تمام و کمال به حسابش می ریزد و او از ذوق چهار تا بشکن جانانه می زند انگار که دارد هیزم می شکند!!به همین بلندی!!!
سوم:هیچ معلمی نیاز به عینک پیدا نمی کند و تا آخر عمر و حتی بعد از آن_(عبور و مرور فرشتگان ودیدن جهنم از راه دور)،🤔🤔 مثل عقاب می بیند و همه چیز را رصدو گاهی اسکن می کند!!
«یاد فیلم مرد شش میلیون دلاری و ارتیستش" لی میجرز" بخیر!!!»
خوب علی آقا کارمند اداره ی ... برود و عینک دوربین و نزدیک بین و آفتابی و مهتابی بگیرد و هر سال هم مفتی عینکش را عوض کند!!وپولش راهم از اداره اش بگیرد و جیریگی بریزد توی جیبش !!!مگر عینک چشم عقاب میشود؟؟حاشا!!!
چهارم:هیچ معلمی نیاز به سفر ندارد !!معلم «طی الارض »می کند!!یعنی همان «سیرو فی الارض»که خدا در قرآن گفته را توی خانه اش با چشم بسته انجام می دهد!!
آقای قنبر آبادی و خانواده و ایل و تبارش هم آنقدر در جاده هابتازانند تا به ویلاهای اداره ی ... برسند وکتفشان پاره شود!! بعد هم پدرشان در آید تا به شهر و دیار خودشان برگردند!!
آنها کجا لذت سیر در آفاق و انفس را درک می کنند؟؟
آقای قنبر آبادی به لطف سازمان دولتی که در آن کار میکند در تمام کشور جا و مکان دارد و بهترین سویت ها در اختیارش قرار می گیرد اما سیر در تمام دنیا کجا و مکان مفتی در ایران کجا؟؟؟
آقای قنبر آبادی در سویت های مرحمتی اداره کیف می کند و صبحانه و نهار و شام لاکچری مفتی می لمباند اما معلم؟؟«
پنجم:هیچ معلمی نیاز به کمک هزینه مسکن ندارد چون همه جای ایران که چه عرض کنم !!همه جای دنیا سرایش است .حالا احمد آقا برود و پز چهار تا خانه اش را بدهد و زنش برای عالم و آدم پشت چشم نازک کند و قر و قمبیل شتری بیاید که جز مشهد در کیش و شمال و پایتخت خانه دارند!!
چهار تا خانه ی احمد آقا کجا و وسعت خانه ی یک معلم کجا!!
معلم نه دختر شوهر می دهد...
نه پسر داماد می کند...
نه ماشین لازم دارد...
نه بعد از بازنشستگی اعضا و جوارحش به قیژ و قوژ و خرابی می افتد...
نه وام چهار درصدی تپل به کارش می آید...
و نه خیلی چیزهای دیگر ...ج
چرا؟؟؟
چون معلمی شغل انبیاست و معلمین بروند حالش را ببرند که همگی پیامبرند!!
روزت مبارک پیامبر جان!!!
روزت خشک و خالی و حتی بدون یک ماچ مبارک!!
آمار معلم‌های ایران را ندارم اما اگر کسی دارد بدهد تا بزنم تنگ ۱۲۴۰۰۰ پیامبر و یک جمع تپل انجام دهم و بفرستم پیش خدا!!!
چون آنهایی که از همه چیز خبر دارند و از خدا بی خبرند محال است امار ما را با یک زونکن چاق و چله بفرستند آن ور!!!
روز همه ی معلم‌های جان جان جانان
هزار بار مبارک
بعد نوشت:ماچ به دستهای معلم کلاس اولم خانم گوهری ماچ به دستهای دبیر ادبیاتم خانم ثریا صاحب علم و هزار ماچ به دستهای پدرم که بهترین معلم جبر و حساب بود و دیگر نه جبر می گوید و نه حساب...
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
از سرویس شش پارچه ی!!! مادر بزرگ ملوک جان فقط خاله مرمر مانده و بقیه رفته اند!
خاله مرمر متولد ۱۳۰۴است و دوسال دیگر یک قرنه یا صد ساله می شود.هزارالله اکبر و قرآن در میان هوش و حواس و اعضا و جوارحش به قاعده است و مثل ساعت کار می کند.فقط تازگی نمازش را پشت میز می خواند و معتقد است ملوک جان بد می کند که مثل او نماز می خواند و باید تا جان دارد نماز ایستاده بخواند و سجود و رکوعش با اصول باشد!
امروز ملوک جان دیدن خاله مرمر آمده و از وقتی چشم خاله به او افتاده یک بند اشک می ریزد و ادعا می کند اهل جهنم است و طاقت سوختن و دیگ قیر و اویزان شدن از موی سر را ندارد!! وصیت کرده بعد از مرگ سرش را بتراشند !!
عروسش گفته قرائت نمازش درست نیست و تا به حال هر چه خوانده غلط و غولوط بوده !!!
ملوک جان می اندیشد :این همان عروسش نبود که به پشتوانه ی دختر خاله ی پزشکش مدام از محل کار غیبت می کرد و گواهی قلابی می برد؟؟همان نبود که سهم الارث خواهر کوچک را بالا کشید و یک پپسی هم رویش و بعدیک آروغ روشنفکری زد؟؟
حالا نماینده ی خدا شده و این پیرزن ۴۵ کیلویی را می چزاند؟
باگرومپ گرومپ خاله مرمرسیاه سوخته که به سینه اش می کوبد و «الهی العفو» می گوید به خودش می آید و دستهای پیرزن را میگیرد و قصه موسی و شبان را برایش تعریف می کندو بعد توی آشپزخانه می سُرد وبا دوتاچای تازه دم بر می گردد و به وضوح می بیند که چشمهای خاله برق بهشت دارد.
بعد نوشت:نمایندگان قلابی خدا لطفا غلط اضافی نخورید و عناب مسلمانی را در نیاورید وگرنه ادرستان را به نمایندگان شیطان می دهیم تا از خجالتتان در بیایند!!! هر چند خودتان شیطان مجسمید و فقط روکش مسلمانی دارید!
بعد نوشت دیگه:خاله مرمر مثل ذغال سیاهه!!همون‌طور که به کچل میگن زلف علی و به بد اخلاق قند علی!!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
Channel name was changed to «داستان_شهلا ظهوریان»
ملوک جان با تلخی گوشی را گذاشت و ایش بلندی توی هوا ول کرد و پشت بندش گفت:دیوانه
آقای بقولاتی شصتش خبردار شد که ملوک عزیزش از چیزی دلخور شده و باید روبرویش بنشیند و نازش را بکشد تا او عقده گشایی کند.
_جانم ملوک چی شده؟؟
_وای بٓقول تو به مکه ی قضا برای مرده اعتقاد داری؟
_چطور؟
_خان داداش به یک نفر پول داده به جای مادر خدا بیامرزم که حج واجب نرفته حج برود و حاجی بشود!!میدانی چقدرررررر داده؟؟میدانی به یک گردن کلفت لندهور پول بدهی تا لطف کند و بجای یک مرده سفر برود یعنی چه؟ میدانی با همین پول می توانست دو تا زندانی را که به واسطه دیه حبس بودند را آزاد کند؟میدانی مادر خدا بیامرزم خوشحال تر می شد دوتا زندانی آزاد شوند تا یکی جایش برود عشق و حال؟؟
_من هم مثل تو فکر می کنم اما خ

ان داداشت که اینطور فکر نمی کند .
_وای انگار یک تکه سرب گذاشته اند روی قلبم!!
آقای بقولاتی از جایش بلند میشود تا نسخه همیشگی «دوتا چای تازه دم »را بپیچد که ملوک هوار می کشد:
_چای نیاوری بقول جان !!من دارم علو می گیرم !!آب خنک می خورم بلکم آتشم خاموش شود!!!
پ.ن:شما به حج و نماز و خیلی چیزهای دیگر که پولی است و خریدنی و قرار است با پست پیش نیاز به مرده ها برسد اعتقاد دارید؟؟
برایم بنویسید تا به ملوک بدهم و آتش 🔥 خشمش را خاموش کنم!!!
پ.ن:هشت سال پیش همین وقتها حج بودم و هرسال هنگامه ی حج واجب به آن سال و آن روزها می روم!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
ملوک جان آه بلندی کشید و گفت:عباس آقا هم رفت!!
آقای بقولاتی که با وسواس غنی کردن اورانیوم مشغول دم کردن چای بود پرسید:
_کجا؟
_مهاجرت کرد به امریکا!!!!بقول جان به نظر تو یک آدم ۸۹ ساله به کجا می رود؟رفت آن دنیا!!!
_خدارحمتش کند،لابد فردا تشییع جنازه است.
نه بابا همان روز که فوت کرده اورژانسی دفنش کردند و فردا فقط دو ساعت مسجد دارند.
_واقعا؟؟
_کار خوبی کردند بقول جان!!خدا بیامرز با خواهر بزرگش که قهر بود !!!از خواهر کوچکش بیزار بود!!خواهر وسطی هم مثلا متدین بود و اصلا دور و برش نمی رفتند !!!
حالا تو حساب کن اگر خبر مرگ را می دادند همه می رفتند مرده خوری و کلی ضرر به پسر عباس آقا می خورد!!!
خواهری که بیست سال زنده ی برادرش را ندیده مرده اش را ببیند؟؟؟
_عجب زمانه ای شده ملوک جان...
_من هم وصیت می کنم فقط با حضور تو و بچه هایم بروم توی گور !!!اصلا حوصله آدمهای یاجوج و ماجوج را ندارم!!!
وقتی زنده ام یک بار نمی بینمشان آنوقت...
_این حرفها را نزن ملوک قشنگم ،خدا نکند تو بمیری !!اصلا یک چای دم کرده ام که عمر جاویدان می بخشد تا ده بشماری آورده ام جان شیرینم!!!تو فقط بمان و حرف مردن نزن!!!!
بعد نوشت:شهر شما را نمی دانم اما در مشهد ماآن قدیم‌ها وقتی کسی می مرد تا هفتم سر زنده هایش خراب می شدند!!!بعد هم تعزیه ی دوره !!که بیشتر تعزیه پارتی و سالن مد بود!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
دور از جان شیرین همه تان سالها پیش تعزیه ای رفتم که دیدنی بود ،سالها پیش یعنی قبل از کرونا.
مرحوم پنج تا دختر داشت و پانزده شانزده تا نوه ی دختر و چند تایی عروس و خار مادر و خیلی چیزهای دیگر!!
مرحوم از آن الدنگ های روزگار بود که به قول سعدی «منکری بود که نکرد و مسکری بود که نخورد »
مرحوم هم خانم باز بود ,هم عرق خور بود ،هم دست بزن داشت و هم هر وقت عشقش می کشید زن بیچاره و کلکسیون بچه ها را می انداخت و می رفت حال و حول!!!!
در مراسم تعزیه دخترها فقط نعره می کشیدند و «بابا بابا »می کردند و گاهی که ساکت می شدند تا گلویی تازه کنند مهمان های بیچاره نفسی می کشیدند!!!اما یکباره یکی شان جیغ می کشید و خودش را به غش می زد و بقیه دومینو وار سلسله مراتب را ادامه می دادند.
نمی دانم چند نفر از جیغ های نا به هنگام گروه چای را توخشتکشان چپه کردند و چند نفر سردرد شدند و چند نفر تا خانه یک گوشه از بدنشان می پرید اما ...
دیروز دوباره دور از جان همه تان تعزیه بودم.
صاحبان عزا همه را «خوش آمد بر آمد »می کردند و خبری از فریاد های گوش خراش و غش و ضعف آرتیستی و دومینو نبود.
مثل آدم رفتیم و فاتحه خواندیم و برگشتیم
نه کسی تیک گرفت ،نه سردر د و نه چای داغ توی خشتک کسی چپه شد!!!
اینها را گفتم که بگویم.ما امت تیارت !!!و ادا و اصولیم و توی خیلی از کارها عنابش را در می آوریم.
اما
روی هم رفته
و شاید هم روی هم نرفته!!
کمتر آرتیست باشیم!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
ملوک جان پشت پنجره نشسته و بهتش زده ،بقولاتی هم با رفقای هم دانشگاهی هزار سال پیش باغ و راغ است و قضیه دمنوش و چای کلاً کنسل است.
ملوک جان سال ۱۳۶۰ با بقولاتی خیلی سنتی و خواستگاری طور عقد کرد و قرار شد تا درس داماد تمام شود سرخانه و زندگی شان نروند.
انقلاب فرهنگی هم گند زده بود به تمام تصمیمات و آقای بقولاتی هفته ای یکبار می آمد نامزد بازی و تمام !!!!
یک روز گرم تابستان آقای بقولاتی عصر دنبال ملوک جان آمد و از خانم جان اجازه گرفت تا دوری بزنند و برگردند!!
رفتند سینما و ساندویچکی خوردند و دورکی زدند و ساعتهای ۹بقول جان ملوک را رساند و رفت .
تا ملوک جان وارد حیاط شد عمه جان را دید که کنار اقاجانش نشسته و با عصبانیت قلیان می کشد و دانست آشی پخته با یک وجب روغن!!!
_دختری که این وقت شب خانه بیاید دختر است؟خان داداشم آبرویش را از لب جوب آورده!دوتا همسایه تو را با نامزدت ببینند ابرو برایمان می ماند؟تو که هنوز با این مرد زیر یک سقف نرفته ای !!!یک عقد کنان بوده و تمام!!!
همین دختر فراری ها!!خرابها !!از همین جا شروع می کنند!!!
و پشت بندش یک چک سرهنگی مهمان اقاجانش شد و باز هم تمام!!!
حالا ملوک جان باخبر شده نبیره ی عمه جان در آمریکا به دنیا آمده!!نوه ی عمه جان از دوست پسرش حامله شده و زاییده و عکسش را برای مامانی!!!فرستاده و او هم با تبختر و افتخار در گروه فامیلی گذاشته و همه زرت و زرت تبریک گفته اند و قدم نورسیده مبارک و از این اشعار!!!!
عمه جان فرموده اند:دوران تجدد است و زن مرد تا با هم تهاضم«همان تفاهم!!!»نداشته باشند نباید عقد کنند اما بچه بیاورند عیبی ندارد!!!!
ملوک جان آهی می کشد و به کتری خاموش نگاه می کند و می اندیشد:
_کاش بودی و کمی از آن علف های آرام بخش برایم دم می کردی که سخت خرابم بقول تپل و کچلم!!!!
پ.ن:خدا کند هیچ کس،هیچ جا،هیچ وقت به غلظت و شٔلی عمه جان نباشد!!!چون قطعاً تسمه تایم پاره می کند!!هر چه نباشد عمه جان ورژن قدیمی بی تسمه تایم است!!!

#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
#آپارتمان_...ر_است
گمانم سال ۶۵بود.زن جوان بی تجربه ای بودم با یک دختر کوچولوی چند ماهه ی بد اخلاق !!!دانشجو هم بودم!!!همسر جان هم اخرهای درسش بود, او هم دانشجو بود!!

انوقتها خانه ای در آزادشهر داشتیم دور از والدین!!تلفن هم نداشتیم!!!می گفتند کوفت و درد بی درمان خالی نداریم که بهتان تلفن بدهیم!!
همسایه روبرو گمانم یکی از فرشته های خدا بود که از بد اقبالی به زمین آمده بود!!«دخی»...
«خاله دخی»...
او «خاله دخی» یک محله بود و در آن برهه که ما بدون تلفن و تاکسی تلفنی در محله دور افتاده آزاد شهر زندگی می کردیم یک غنیمت و لطف خداوند...
،_دخی بچه ام خیلی گریه می کنه...
_دخی نون ندارم...
_دخی میخام برم تا سر کوچه ...
_دخی دلم گرفته...
_دخی عروسی دعوتم بریم تا جنت لباس بخریم ؟
_دخی سردردم...
_دخی...
_دخی...
وقتی دخی از آن محله رفت همه ی ما غریب و یتیم شدیم.دختر کوچولوی عسلم که حالا یک برادر داشت می گفت :«دیگه به درٍ خونه ی خاله دخی نگاه نمی کنم از صاحباش بدم میاد!!!»پسر مهربونم می گفت :من با «خاله دودو» قهرم چرا میخاد بره؟
اینها را نوشتم که بگویم همسایگی های آن وقتها به واقع «هم سایه»بودند.
این روزها آدمها در آپارتمانها روی سر هم و در یک زمین کوفتی مزخرف به در نخور شراکتی زندگی می کنند و از هم خبر ندارند.
حالا خبر سرشان را بخورد!!!هم را آزار می دهند!!
این روزها سکنه ی یک مجتمع می گویند کاش فلانی از مجموعه برود!!!
این روزها اگر هم را در پیلوت یا راه پله ها یا آسانسور ببیند تظاهر به ندیدن می کنند!!
چرا همه چیز حتی همسایگی های شیرین تلخ و کدر شد؟؟
چرا آدمها همه« باری به هر جهت »شدندوتنگ همه ی کارهاشان یک «به درک »زدند.
اگر می دانید کجا آن حالهای خوش و همسایگی های شهد و شکر را می فروشند دریغ نکنید من یکی خیلی خریدارم!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
چشماتونو ببندین و به قول ما مشهدیا «خیال کُنِن» یاسمین مقبلی ایران بود و می خواست بره فضا!!!!
اول از همه ننه ی یاسمین خانم «آش پیش پا »درست می کرد و تمام فامیل رو وعده می گرفت و قبل از اونم از آرایشگر و شینیون کار و ناخن کار وقت میگرفت تا مدل موی فضایی برا خودش و دخترش بزنه و تمام کهکشان راه شیری رو رو ناخنای خودش و یاسی جون اجرا کنه!!!
قبل از اونم چند تا وسیله خونه رو با قرض و قوله و دعوا با اکبر آقا بابای نازنین عوض می کرد تا چشم خیلیارو در آره!!!
بعد به یاسی می گفت تمام همسایه های مجموعه مونو دعوت کردم جز اون مرتیکه الدنگ که نه فرهنگ آپارتمان نشینی داره نه شعور !!!فقط روزی صد بار زنش تاکید می کنه ما هر دو دکتریم!!!
اونوقت تلفنا شروع می شد!!!
خاله ی یاسی جان زنگ می زد که:
_خاله کاش دماغتو عمل می کردی اگه یه وقت اونجا آدم فضایی باشه و توروببین فکر می کنم اهالی زمین همه دماغ گنده ان!!!ماشاالله قد دو تا فیل دماغ داری!!!
دختر عمه ی ناتنی مادر بزرگ زنگ می زد که :یه سری سبزی و پیاز داغ و سیر داغ درست کردم برات میارم ببری فضا،یه وقت هوس آش رشته یا اشکنه مشهدی کردی درست کنی بخوری!!!راستی دوتا شیشه ام‌کشک برات میارم!!!و تاکید می کرد پیاز داغا با روغن زرده!!یه وقت دور نریزی اضافه اومد برگردون!!!!
همسایه قدیمی زنگ میزد و می گفت:یاسی تو مثل بچه ی خودمی مواظب فضاییا باش یه وقت نری اونجا و ....اونوقت زبونم لال اگه آبستن بشی بچه ات هم شاخک داره هم چشماش قد نعلبکیه!!!الان که قرص جلوگیری گیر نمیاد !!!من از قدیم چند بسته دارم !!!دوتا دوتا بخور که خیالت راحت باشه!!!تازه اونجا قاعده ام نمیشی !!!
عمه خانم تلفن نمی زد و حضوری میومد و می گفت:
_هزار بار گفتم چند واحد چربی بزن به صورتت !!!چند واحد بزن به باسنت!!!والله که از تلویزیون «ال ای دی »صاف و صوف تری!!امثال تو میرن فضا آبرو میبرن!!
مادرت که اصلا به فکر نیست!!!مدام با خاله هات خرید و دور دوره!!!طفلک خان داداشم!!!!راستی یه کم لوازم آرایش باخودت ببر ،ما تو کهکشان آبرو داریم،ایشششش....
زن عموی یاسمین جان با یک سکه ی پارسیان ده صوتی هلک و هلک میومد و مثلا سر راهی میآورد و می گفت من نمیام فرودگاه!!ببخشین فضاگاه!!!با عمه ی بزرگت قهرم!!!ضمنا وقتی اومدی پرده دادم نوشتن از این سر تا اون سر!!!بی زحمت یه عکسم بده تا روی بنر چاپ کنم بزنم تو آپارتمانمون چشمای واحد ۵در بیاد !!زنکه ی شهرستانی تازه به دوران رسیده!!!
و این بساط اونقدر ادامه پیدا می کرد که شوهر یاسی جان عربده می کشید اصلا نمی ذارم بری!!!من شوهرتم ممنوع الخروجت می کنم و یاسی جان اشک ها می ریخت و گریبانها چاک می داد!!!
و می اندیشید :کاش یواشکی رفته بودم به قول مادر بزرگم «چشم خوردم»
بعد نوشت :بقیه شو شما بگین!!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
2025/06/27 22:34:56
Back to Top
HTML Embed Code: