هزار سال پیش در یکی از دبیرستانهای ناحیه ۷همکاری داشتم که جان جانان بود.در همان هزار سال پیش همین موقع ها من مشغول ریختن برنامه سال جدید بودم که شصت تا دبیر بودند و ششصد تا مشکل!!.
سرم را از روی جنازه ی عریض و طویل مقوا ی برنامه بلند نمی کردم و سعی در به قاعده کردن برنامه داشتم.
بانوی جانان معاون بود و سال بعد را تقاضای مرخصی بدون حقوق کرده بود ،چون پسر شر و بلا و بیش فعالی داشت که همه را جان به سر می کرد و از پنج تا مهد اخراجش کرده بودند!!!
هر دو به حال خودمان بودیم که تلفن مدرسه زنگ خورد و همکار معاون فقط گوش می کرد و هر از گاهی فقط می گفت:خدا مرگم،وای ی،من چی بگم جز عذر خواهی،تلفن خانه شان را بدهید از مادرش دلجویی کنم،...
ودر کنار این ها لپش را می کند و رنگ عوض می کرد و زرد و سرخ می شد!!
فهمیدم پسرش در مهد کودک دست گل به آب داده و طبق معمول کسی را کتک زده یا گاز گرفته و یا بلای دیگری سرش آورده!!!
اینها را داشته باشید و بیایید سر خط!!!
....امروز برای احوالپرسی رفیقی به مجموعه ی ۱۰طبقه ی سی واحدی شان رفتم .آپارتمان دوست قدیمی طبقه دهم و نزدیکی ابرها بود .رفتن که بخیر گذشت اما برگشت😱😱😱😱
دو آسانسور در تمام طبقات ایستاد و زمان زیادی برد و بنده و رفیق جان جلوی در آپارتمان مثل بندگان گناهکار ایستاده و فقط به چراغ ها نگاه می کردیم!!
دوستم گفت بچه ی واحد فلان است که همیشه تمام طبقات را می زند و گاهی هم لنگه کفش جلوی در می گذارد و مانع بسته شدن در میشودو همزمان آژیر خطر را هم میزند و ننه بابای تحصیل کرده اش هم فقط عربده می کشند و «چکارش کنیم»تحویل می دهند!!!
گفت بچه بیش فعال است و علاوه بر پدر و مادر همه را جان به سر کرده،ووالدین نه تنها عذر خواهی نمی کنند از عالم و آدم هم طلب دارند ،روزها که پدر و مادر سرکارندبچه پیش کارگر لوچ بیسواد است و هیچ مدرسه ای هم قبولش نمی کنند ،بس که سر شکسته و دست پیچانده و موی کله ی بچه ها را از بیخ و بن کنده!!!
اندیشیدم بچه بیش فعال دست پروده ی کلفت و نوکر نادان و پدر ومادر فقط دنبال در امدو زیاد کردن طول زبان !!!«قافیه دارد شعر شد!!!»و رفیق در حال شیمی درمانی بیچاره ی من ،چه ترکیب زشتی است!!!
آن همکارمن لااقل زبان عذر خواهی داشت،از خیر یک سال حقوقش گذشت تا بچه پیش خودش باشد اما این زن و شوهر؟
بهر جهت آسانسور ایستاد واز ذوق پریدم و دعا کردم بچه ی آن زن و شوهر «خود چس پندار»به تورم نخورد!!!که حال و حوصله یک بچه ی لوس و ننر که ننه بابای صد من ادعایی دارد را ندارم!!
شهریور ۱۴۰۲
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
سرم را از روی جنازه ی عریض و طویل مقوا ی برنامه بلند نمی کردم و سعی در به قاعده کردن برنامه داشتم.
بانوی جانان معاون بود و سال بعد را تقاضای مرخصی بدون حقوق کرده بود ،چون پسر شر و بلا و بیش فعالی داشت که همه را جان به سر می کرد و از پنج تا مهد اخراجش کرده بودند!!!
هر دو به حال خودمان بودیم که تلفن مدرسه زنگ خورد و همکار معاون فقط گوش می کرد و هر از گاهی فقط می گفت:خدا مرگم،وای ی،من چی بگم جز عذر خواهی،تلفن خانه شان را بدهید از مادرش دلجویی کنم،...
ودر کنار این ها لپش را می کند و رنگ عوض می کرد و زرد و سرخ می شد!!
فهمیدم پسرش در مهد کودک دست گل به آب داده و طبق معمول کسی را کتک زده یا گاز گرفته و یا بلای دیگری سرش آورده!!!
اینها را داشته باشید و بیایید سر خط!!!
....امروز برای احوالپرسی رفیقی به مجموعه ی ۱۰طبقه ی سی واحدی شان رفتم .آپارتمان دوست قدیمی طبقه دهم و نزدیکی ابرها بود .رفتن که بخیر گذشت اما برگشت😱😱😱😱
دو آسانسور در تمام طبقات ایستاد و زمان زیادی برد و بنده و رفیق جان جلوی در آپارتمان مثل بندگان گناهکار ایستاده و فقط به چراغ ها نگاه می کردیم!!
دوستم گفت بچه ی واحد فلان است که همیشه تمام طبقات را می زند و گاهی هم لنگه کفش جلوی در می گذارد و مانع بسته شدن در میشودو همزمان آژیر خطر را هم میزند و ننه بابای تحصیل کرده اش هم فقط عربده می کشند و «چکارش کنیم»تحویل می دهند!!!
گفت بچه بیش فعال است و علاوه بر پدر و مادر همه را جان به سر کرده،ووالدین نه تنها عذر خواهی نمی کنند از عالم و آدم هم طلب دارند ،روزها که پدر و مادر سرکارندبچه پیش کارگر لوچ بیسواد است و هیچ مدرسه ای هم قبولش نمی کنند ،بس که سر شکسته و دست پیچانده و موی کله ی بچه ها را از بیخ و بن کنده!!!
اندیشیدم بچه بیش فعال دست پروده ی کلفت و نوکر نادان و پدر ومادر فقط دنبال در امدو زیاد کردن طول زبان !!!«قافیه دارد شعر شد!!!»و رفیق در حال شیمی درمانی بیچاره ی من ،چه ترکیب زشتی است!!!
آن همکارمن لااقل زبان عذر خواهی داشت،از خیر یک سال حقوقش گذشت تا بچه پیش خودش باشد اما این زن و شوهر؟
بهر جهت آسانسور ایستاد واز ذوق پریدم و دعا کردم بچه ی آن زن و شوهر «خود چس پندار»به تورم نخورد!!!که حال و حوصله یک بچه ی لوس و ننر که ننه بابای صد من ادعایی دارد را ندارم!!
شهریور ۱۴۰۲
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
سرور خانم خاله ی ملوک جان است ۸۸سال دارد و همه جا مخصوصا هوش و حواسش به قاعده است.
و مثل ساعتهای سیکوی ژاپنی قدیمی «تیک تاک »کار می کند!!!
خاله سرور سه تا دختر دارد که هر کدام یک ساز می زنند!!
نه اینکه ساز بزنند ها!!!
یعنی :
دختر بزرگ معلم است ،خودش و شوهرش خادم حرمند، محرم و صفر ده روز روضه دارد و دخترهایش را پانزده سالگی شوهر داده و مهریه هر کدام یک سفر حج است!!!
دختر بعدی قرتی و بی حجاب است پابه پای شوهرش مشروب میخورد و سیگار می کشد،کار نمی کند و مدام سفر خارج و داخل است و بچه هایش را هم فرستاده فرنگ!!
دختر سوم کارمند بانک است شوهرش رییس بانک است و باد به هر سو بوزد همان طرفی میشود!!(زنو شوهر مثل قند رشوه می گیرند🧐🧐)
در مجالس روضه خوانی سیاه میپوشد و ادای گریه در می آورد!!در مجالس دیگر هم پیک می زند و نوشانوش می گوید.
خواهران همیشه تنهایی خانه ی مادرشان می روند چون مردهایشان با هم نمی سازند!!خانوادگی هم که اصلا رفت و آمد ندارند !!!
این روزها مدام حرف های سیاسی می زنند و از تورم و گرانی و فساد و هزار چیز دیگر می نالند!!
خاله سرور که از« ور ور »دخترها خسته میشود با نی قلیان روی میز می کوبد و می گوید :
_خفه!!هر وقت شما سه تا عنتر با شوهر های عن و نکبتتان زیر یک سقف جمع شدید و سر یک سفره نشستید مملکت هم به قاعده میشود ،زرت و زورت نکنید و خفه خون بگیرید !!!سرم رفت!!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
و مثل ساعتهای سیکوی ژاپنی قدیمی «تیک تاک »کار می کند!!!
خاله سرور سه تا دختر دارد که هر کدام یک ساز می زنند!!
نه اینکه ساز بزنند ها!!!
یعنی :
دختر بزرگ معلم است ،خودش و شوهرش خادم حرمند، محرم و صفر ده روز روضه دارد و دخترهایش را پانزده سالگی شوهر داده و مهریه هر کدام یک سفر حج است!!!
دختر بعدی قرتی و بی حجاب است پابه پای شوهرش مشروب میخورد و سیگار می کشد،کار نمی کند و مدام سفر خارج و داخل است و بچه هایش را هم فرستاده فرنگ!!
دختر سوم کارمند بانک است شوهرش رییس بانک است و باد به هر سو بوزد همان طرفی میشود!!(زنو شوهر مثل قند رشوه می گیرند🧐🧐)
در مجالس روضه خوانی سیاه میپوشد و ادای گریه در می آورد!!در مجالس دیگر هم پیک می زند و نوشانوش می گوید.
خواهران همیشه تنهایی خانه ی مادرشان می روند چون مردهایشان با هم نمی سازند!!خانوادگی هم که اصلا رفت و آمد ندارند !!!
این روزها مدام حرف های سیاسی می زنند و از تورم و گرانی و فساد و هزار چیز دیگر می نالند!!
خاله سرور که از« ور ور »دخترها خسته میشود با نی قلیان روی میز می کوبد و می گوید :
_خفه!!هر وقت شما سه تا عنتر با شوهر های عن و نکبتتان زیر یک سقف جمع شدید و سر یک سفره نشستید مملکت هم به قاعده میشود ،زرت و زورت نکنید و خفه خون بگیرید !!!سرم رفت!!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
اگر بهشتی در کار باشد«که گمانم نباشد!!»جای این مرد بزرگ آنجاست ،چفت جویهای شیر و عسل🍯 و زیر سایه ی سدرة المنتهی که هر شاخه اش یک میوه دارد!!!
بنده ی خدایی دیروز محض تمجید می گفت:فلانی آدم بزرگی بود و کرامات متعدد داشت و روی آب راه می رفت و به زبان سوسک و موش و قورباغه 🐸 تسلط کامل داشت!!
گفتم حالا دستاوردش چه بود ؟
گفت همین ها دستاورد است!!
گفتم نمی شد به زبان 👅 آدمیزاد به آدمها یک جمله بگوید«در طبیعت اشغال نریزید حرام است»؟؟می روید به جهنم و پدر پدرسگ اشغال بریزتان را در می اورند و سیخ داغ توی چشمتان فرو می کنند!!!ها؟؟؟
گفت :من با آدم بی منطق جدل نمی کنم!!!
و راهش را کشید و رفت!!!!
حالا این «حاج حسین آقای ملک»را با آن آقا مقایسه کنید!
مرحوم ملک به بیشتر فرهنگیان سالهای دور ۵۰۰متر زمین در بهترین نقطه مشهدبخشید،باغ بزرگ وکیل آباد و قناتش راهم که وقف عام کرد.باغی که مثل بهشت است و زوار امام رضا و مجاوران در تابستان جهنم مشهد به آن پناه می برند و کیفور می شوند.
حالا اگر با همین هیبت در بهشت لم داده باشد و حوری های تپل مپل برایش قر و قمبیلی بدهند و غذا دهانش بریزند نباید گفت نوش جانش؟؟؟
روحت شاد مرد بزرگ...
بعد نوشت:پدرم دو قطعه زمین پانصد متری گرفت که فقط هزینه سند نویسی اش را داده بود.
بعد نوشت دوم:وقتی با حسین آقای عزیز عکس انداختم استینم به قسمت آسیب دیده مجسمه گرفت «عکس سوم »و گمان کردم حاج حسین آقا قصد شوخی دارد!!!😂😂😂
بعد نوشت آخر:جان عمه ی بزرگوارتان به آثار ملی آسیب نزنید،مرض که ندارید!!!
#وکیل_ابادگردی
#حاج_حسین_اقاملک
شهریور۱۴۰۲
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
بنده ی خدایی دیروز محض تمجید می گفت:فلانی آدم بزرگی بود و کرامات متعدد داشت و روی آب راه می رفت و به زبان سوسک و موش و قورباغه 🐸 تسلط کامل داشت!!
گفتم حالا دستاوردش چه بود ؟
گفت همین ها دستاورد است!!
گفتم نمی شد به زبان 👅 آدمیزاد به آدمها یک جمله بگوید«در طبیعت اشغال نریزید حرام است»؟؟می روید به جهنم و پدر پدرسگ اشغال بریزتان را در می اورند و سیخ داغ توی چشمتان فرو می کنند!!!ها؟؟؟
گفت :من با آدم بی منطق جدل نمی کنم!!!
و راهش را کشید و رفت!!!!
حالا این «حاج حسین آقای ملک»را با آن آقا مقایسه کنید!
مرحوم ملک به بیشتر فرهنگیان سالهای دور ۵۰۰متر زمین در بهترین نقطه مشهدبخشید،باغ بزرگ وکیل آباد و قناتش راهم که وقف عام کرد.باغی که مثل بهشت است و زوار امام رضا و مجاوران در تابستان جهنم مشهد به آن پناه می برند و کیفور می شوند.
حالا اگر با همین هیبت در بهشت لم داده باشد و حوری های تپل مپل برایش قر و قمبیلی بدهند و غذا دهانش بریزند نباید گفت نوش جانش؟؟؟
روحت شاد مرد بزرگ...
بعد نوشت:پدرم دو قطعه زمین پانصد متری گرفت که فقط هزینه سند نویسی اش را داده بود.
بعد نوشت دوم:وقتی با حسین آقای عزیز عکس انداختم استینم به قسمت آسیب دیده مجسمه گرفت «عکس سوم »و گمان کردم حاج حسین آقا قصد شوخی دارد!!!😂😂😂
بعد نوشت آخر:جان عمه ی بزرگوارتان به آثار ملی آسیب نزنید،مرض که ندارید!!!
#وکیل_ابادگردی
#حاج_حسین_اقاملک
شهریور۱۴۰۲
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
ملوک جان کیفش را روی مبل انداخت و به سمت پنجره دوید و «سوسکی طور »زاغ سیاه چوب می زد که آقای بقولاتی پشت سرش ایستاد و گفت:
_چی شده عزیز دل فضول!!!
_بقول واحد نه را که میشناسی؟همان زن و شوهر جراح؟؟
_نه زیاد ،گاهی سلام و علیکی کرده ایم و گاهی هم حرفی در حد چند کلمه.
_برای بچه های دوقلویش پرستار گرفته اند ،یکی از آن لب اردکی های سر اندرپا ژل که بجای دماغ وسط صورتش یک نخود با دو تا سوراخ دارد!!!دخترک انگار عروسی آمده باشد هزار قلم بزک می کند و می آید .
_خوب؟؟
_دکتر و زنش که می روند یک لندهور از آن گنده منده ها که یک دنیا خاکوبی دارد می آید پیش زنک!!!
_عجب!!!!
_فکرش را بکن بقول جان،ننه و بابا جراح ،اما بچه زیر دست یک کارگر بیسواد ،انهم گوگولی مگولی که سرش با دمش بازی می کند!
_به ماچه؟مبادا چیزی به کسی بگویی ملوک جان.
_نه جانم ،مگر عقلم کم شده،به ما چه ربطی دارد.یادت هست آپارتمان قبلی یکی از همسایه ها به دیگری راپورت پسردوازده ساله اش را داد که سیگار می کشد ؟؟
_بععععله...
_یادت هست چه انشر منشری راه افتاد ،من اگر ببینم کسی لب چاه هم ایستاده هشدار نمی دهم ،مردم همه طلبکارند و آماده به دریدن !!!
_ولی کاش اینطور نباشد ملوک جان ،کم کم بی تفاوتی دارد در وجود همه مان نهادینه می شود و این خیلی بد است،خیلیییی...
_وای بقول یادم باشد فردا وقت آمدن لندهورک!!به بهانه ای بیرون برویم!!!
__از دست تو ملوک جان!!کاش یک نوع چای باشد که دم کنم و تو نوش جان کنی و سر به راه شوی!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
_چی شده عزیز دل فضول!!!
_بقول واحد نه را که میشناسی؟همان زن و شوهر جراح؟؟
_نه زیاد ،گاهی سلام و علیکی کرده ایم و گاهی هم حرفی در حد چند کلمه.
_برای بچه های دوقلویش پرستار گرفته اند ،یکی از آن لب اردکی های سر اندرپا ژل که بجای دماغ وسط صورتش یک نخود با دو تا سوراخ دارد!!!دخترک انگار عروسی آمده باشد هزار قلم بزک می کند و می آید .
_خوب؟؟
_دکتر و زنش که می روند یک لندهور از آن گنده منده ها که یک دنیا خاکوبی دارد می آید پیش زنک!!!
_عجب!!!!
_فکرش را بکن بقول جان،ننه و بابا جراح ،اما بچه زیر دست یک کارگر بیسواد ،انهم گوگولی مگولی که سرش با دمش بازی می کند!
_به ماچه؟مبادا چیزی به کسی بگویی ملوک جان.
_نه جانم ،مگر عقلم کم شده،به ما چه ربطی دارد.یادت هست آپارتمان قبلی یکی از همسایه ها به دیگری راپورت پسردوازده ساله اش را داد که سیگار می کشد ؟؟
_بععععله...
_یادت هست چه انشر منشری راه افتاد ،من اگر ببینم کسی لب چاه هم ایستاده هشدار نمی دهم ،مردم همه طلبکارند و آماده به دریدن !!!
_ولی کاش اینطور نباشد ملوک جان ،کم کم بی تفاوتی دارد در وجود همه مان نهادینه می شود و این خیلی بد است،خیلیییی...
_وای بقول یادم باشد فردا وقت آمدن لندهورک!!به بهانه ای بیرون برویم!!!
__از دست تو ملوک جان!!کاش یک نوع چای باشد که دم کنم و تو نوش جان کنی و سر به راه شوی!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
عمواسدالله ملوک جان هشتاد و سه سال دارد و ملوک هروقت گذارش به سمت و سوی خانه ی عمو می افتد دلش پر می زند که برود و عمو را ببوسد و ببوید و به یاد پدر مرحومش سیر نگاهش کند،اما از زن عمو که تلخ و تند است حساب می برد و نمی رود.
امروز «چهل هشتم» است و ملوک یقین دارد زن عمو خانه ی خواهرش است و شله زرد پزان دارند برای همین با خیال راحت دیدن عمو می رود و ...
در حیاط درندشت عمو نشسته اند و عمو یک بند حرف می زند و گلایه می کند:
_بچه ها ی حالا بجای سر زدن به والدین بیشتر با رفقاشان هستند،نوه ها سالی یکبار هم زورشان می آید در خانه بابا بزرگ را بزنند،نوه بزرگم شوهرش را انداخته و رفته تهران ،عروس کوچکم دکتری قبول شده و پسر احمقم ذوق مرگ از قبولی زنش!!!پسر وسطی زنش را طلاق داده و رفته تهران،عجب زمانه ای...
زنها مسئولیت اصلی شان که شوهر داری و بچه داری است را به کلی فراموش کرده اند .دلم می خواهد همه شان را با چوب سیاه وکبود کنم !!اما کو رمق؟؟
ملوک می داند نوه ی عمو جان طلاق گرفته و از عمو پنهان کردهاند ،می داند پسرش ازدواج سفید کرده،میداند عروسش...
اما فقط لبخند می زند و به جمله آخر عموکه می گوید «زنها پر رو شده اند»فکر می کند...
می خواهد بگوید :عمو من عاشق گویندگی بودم،اما اقاجانم با وجود قبولی ام در صدا و سیما با همسرم همدست شد و گفت «فقط معلمی»
می خواهد بگوید :عموجان تمام حرفهایتان غلط است ،ادمها حق دارند دنبال علایقشان بروند.
می خواهد بگوید:..
اما صدای اذان بلند می شود و عمو مثل ترقه از جا می پرد ومی گوید:چقدر زیاد ماندی ملوک !!سر ظهر شد !!نماز جماعت من هم از دست می رود!!!
و ملوک فقط می گوید:
تصدقتان عمو جان بروید به نمازتان برسید
من هم می روم،دفعه بعد هم که آمدم یک چوب کت و کلفت برایتان می آورم تا همه را سیاه و کبود کنید!!حق با شماست «زنها خیلی پررو شده اند»۰
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
امروز «چهل هشتم» است و ملوک یقین دارد زن عمو خانه ی خواهرش است و شله زرد پزان دارند برای همین با خیال راحت دیدن عمو می رود و ...
در حیاط درندشت عمو نشسته اند و عمو یک بند حرف می زند و گلایه می کند:
_بچه ها ی حالا بجای سر زدن به والدین بیشتر با رفقاشان هستند،نوه ها سالی یکبار هم زورشان می آید در خانه بابا بزرگ را بزنند،نوه بزرگم شوهرش را انداخته و رفته تهران ،عروس کوچکم دکتری قبول شده و پسر احمقم ذوق مرگ از قبولی زنش!!!پسر وسطی زنش را طلاق داده و رفته تهران،عجب زمانه ای...
زنها مسئولیت اصلی شان که شوهر داری و بچه داری است را به کلی فراموش کرده اند .دلم می خواهد همه شان را با چوب سیاه وکبود کنم !!اما کو رمق؟؟
ملوک می داند نوه ی عمو جان طلاق گرفته و از عمو پنهان کردهاند ،می داند پسرش ازدواج سفید کرده،میداند عروسش...
اما فقط لبخند می زند و به جمله آخر عموکه می گوید «زنها پر رو شده اند»فکر می کند...
می خواهد بگوید :عمو من عاشق گویندگی بودم،اما اقاجانم با وجود قبولی ام در صدا و سیما با همسرم همدست شد و گفت «فقط معلمی»
می خواهد بگوید :عموجان تمام حرفهایتان غلط است ،ادمها حق دارند دنبال علایقشان بروند.
می خواهد بگوید:..
اما صدای اذان بلند می شود و عمو مثل ترقه از جا می پرد ومی گوید:چقدر زیاد ماندی ملوک !!سر ظهر شد !!نماز جماعت من هم از دست می رود!!!
و ملوک فقط می گوید:
تصدقتان عمو جان بروید به نمازتان برسید
من هم می روم،دفعه بعد هم که آمدم یک چوب کت و کلفت برایتان می آورم تا همه را سیاه و کبود کنید!!حق با شماست «زنها خیلی پررو شده اند»۰
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
ملوک جان یک دنیا خواهر و برادر و یک دنیاتر!!خواهرزاده و برادرزاده دارد.
ماشاالله آنقدر زیادند که ملوک گاهی اسمها را پس و پیش و عوضی می گوید و شرمنده میشود!!!
ملوک جان می گوید :ماشاالله خانم جانم رحم نداشت بجایش ماکروفر داشت !!!
دوتا از برادرهای ملوک جان از بقیه چیزترند!!
احمد آقا برادر بزرگ است که جای مهر روی پیشانیش دارد ،یک رکعت نماز در خانه نمی خواند و همه را در مسجد بجا می آورد ,حساب خمس دارد و و روی هم رفته آدم متشرعی است.
ابوالقاسم خان برادر پنجم یا ششم ملوک جان است که نه نماز می خواند ،نه اهل روزه است و از هر میوه ی شیرینی برای خودش شراب ناب درست می کند و عاشق سفر و قر و قمبیل است و هیچ اعتقادی به شرع و فرع و اصول و فروع ندارد!!!
حالا اینها را داخل پرانتز داشته باشید و بیایید سرخط!!!
دختر احمد آقا امسال با دوست پسر قلچماقش اپلای کرد و از ایران رفت و برای تمام گروه های فامیلی عکس خودش و آن قلچماق را کنار سواحل با مایو دوتیکه فرستاد و زیرش عکس ماچ گذاشت و نوشت :کاش وقتی با اسی جان به توافق رسیدیم و ازدواج کردیم حضور گرم همه تان را داشته باشم !!!ماچ چ چ
معلوم شد با اسی جان هم خانه اند و فعلا از ازدواج خبری نیست!!!
باز هم تشریف بیارید سر خطططط...
پسر ابوالقاسم خان از پنج روز مانده به اربعین با گروه های دانشجویی در یکی از موکب ها جا گیر شد و بعد از اتمام محرم و صفر به شهرهای زیارتی عراق رفت و یک دل سیر زیارت کرد و برای عمه جان ملوک که همیشه سر!! یا پا !!یا یکی از قطعاتش!! درد می کند یک چفیه متبرک آورد و گفت :به تمام ضریح ها کشیده و حتما عمه جان تمام درد و مرض هایش خوب خواهد شد!!!
باز هم یک تک پا تشریف بیارین سر خط و تمام!!!
ملوک جان حیران مانده که چرا این برادرزاده ها این طوری هستند و قطعا اگر خانم جانش زنده بود پی گیر می شد که این تنوع در گونه ی برادرها و برادر زاده ها چه اساسی دارد و ته و توی جریان را در می آورد !!
پ.ن:مادر ملوک جان زن نجیبی بود و اصلا بقال سر کوچه هم نداشتند!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
ماشاالله آنقدر زیادند که ملوک گاهی اسمها را پس و پیش و عوضی می گوید و شرمنده میشود!!!
ملوک جان می گوید :ماشاالله خانم جانم رحم نداشت بجایش ماکروفر داشت !!!
دوتا از برادرهای ملوک جان از بقیه چیزترند!!
احمد آقا برادر بزرگ است که جای مهر روی پیشانیش دارد ،یک رکعت نماز در خانه نمی خواند و همه را در مسجد بجا می آورد ,حساب خمس دارد و و روی هم رفته آدم متشرعی است.
ابوالقاسم خان برادر پنجم یا ششم ملوک جان است که نه نماز می خواند ،نه اهل روزه است و از هر میوه ی شیرینی برای خودش شراب ناب درست می کند و عاشق سفر و قر و قمبیل است و هیچ اعتقادی به شرع و فرع و اصول و فروع ندارد!!!
حالا اینها را داخل پرانتز داشته باشید و بیایید سرخط!!!
دختر احمد آقا امسال با دوست پسر قلچماقش اپلای کرد و از ایران رفت و برای تمام گروه های فامیلی عکس خودش و آن قلچماق را کنار سواحل با مایو دوتیکه فرستاد و زیرش عکس ماچ گذاشت و نوشت :کاش وقتی با اسی جان به توافق رسیدیم و ازدواج کردیم حضور گرم همه تان را داشته باشم !!!ماچ چ چ
معلوم شد با اسی جان هم خانه اند و فعلا از ازدواج خبری نیست!!!
باز هم تشریف بیارید سر خطططط...
پسر ابوالقاسم خان از پنج روز مانده به اربعین با گروه های دانشجویی در یکی از موکب ها جا گیر شد و بعد از اتمام محرم و صفر به شهرهای زیارتی عراق رفت و یک دل سیر زیارت کرد و برای عمه جان ملوک که همیشه سر!! یا پا !!یا یکی از قطعاتش!! درد می کند یک چفیه متبرک آورد و گفت :به تمام ضریح ها کشیده و حتما عمه جان تمام درد و مرض هایش خوب خواهد شد!!!
باز هم یک تک پا تشریف بیارین سر خط و تمام!!!
ملوک جان حیران مانده که چرا این برادرزاده ها این طوری هستند و قطعا اگر خانم جانش زنده بود پی گیر می شد که این تنوع در گونه ی برادرها و برادر زاده ها چه اساسی دارد و ته و توی جریان را در می آورد !!
پ.ن:مادر ملوک جان زن نجیبی بود و اصلا بقال سر کوچه هم نداشتند!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
#ماشین
پدرم می گفت: سال" ۱۳۱۸"برای اولین بار سوار ماشین شدم و چه کیفی داشت ماشین سواری...
نمی دانم اگر زنده بود و اوضاع امروزی ماشین ها را می دید هنوز هم از اولین تجربه ی ماشین سواری و حظ وافرش می گفت؟
شهر شما را نمی دانم اما در مشهد ماگمانم به تعداد آدمها ماشین داریم!!!
در آپارتمانها که هر واحد یک جای پارک دارد جنگ و جدل راه می افتد:که در برقی مستهلک میشود و شما سه تا ماشین داری و مزاحم ما هستی و سنسورها و موزاییک ها را سه بار استفاده می کنی و....
واینطور حساب و کتابها که زیاد هم بیراه نیست.
در ادارات هر که سحر خیز تر باشد کامروا تر است و آنکه دیر بیاید داخل اداره جا نیست و باید ابو قراضه را ببرد بیرون!!
برای همین دایم در ادارات بنایی است و باغچه و کالچه را جمع می کنند و بجایش پارکینگ می کارند!!!
در مدارس هر معلم یک ماشین دارد و با احتساب مدیر و معاون و دفتردار و سرایدار و همسر گرانقدرش میشود دوازده سیزده تا ماشین !!
حالا اگر ماشینها را داخل حیاط مدرسه ببرند که حیاط میشود پارکینگ و زنگ ورزش بچه ها فقط باید اتل متل توتوله و منچ ومارپله بازی کنند !!!و اگر نبرند داخل که تا ظهر از پنجره گردنک می کشند و هوش و حواسشان دنبال ماشین است که دزد نبرد و ضبط اش را باز نکنند و کسی به ماشین نمالد و هزار اما و اگر دیگر.
از آن طرف کارنجات ماشین سازی داخلی دائم هیهات ضرر سر می دهند و کار را به کاردان اش نمی سپارند که رانت است و چه و چه...
حالا سوخت ناسالم و ماشین تک سرنشین و کمبود وسائل نقلیه عمومی راهم که بزنیم تنگ این ماجرا میشود هوای ناسالم به توان n!!!!
,ظریفی می گفت امسال در مشهد فقط چند روز هوای سالم داشته ایم و بقیه اش سرب و آلودگی بوده که به حلق و گلوی زائرین و مجاوران می رفته و سعدی علیه الرحمه را در گور می لرزانده که فرموده:
هر نفسی که فرو می رود ممّد حیات است!!!
که صد البته مضرحیات است و دیگر هیچ!!!!
پ.ن:عکس کوه انتهای هاشمیه است که از آلودگی بیشتر روزها دیده نمی شود و من هربار گمان می کنم مثل دکل نفتی گم شده!!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
پدرم می گفت: سال" ۱۳۱۸"برای اولین بار سوار ماشین شدم و چه کیفی داشت ماشین سواری...
نمی دانم اگر زنده بود و اوضاع امروزی ماشین ها را می دید هنوز هم از اولین تجربه ی ماشین سواری و حظ وافرش می گفت؟
شهر شما را نمی دانم اما در مشهد ماگمانم به تعداد آدمها ماشین داریم!!!
در آپارتمانها که هر واحد یک جای پارک دارد جنگ و جدل راه می افتد:که در برقی مستهلک میشود و شما سه تا ماشین داری و مزاحم ما هستی و سنسورها و موزاییک ها را سه بار استفاده می کنی و....
واینطور حساب و کتابها که زیاد هم بیراه نیست.
در ادارات هر که سحر خیز تر باشد کامروا تر است و آنکه دیر بیاید داخل اداره جا نیست و باید ابو قراضه را ببرد بیرون!!
برای همین دایم در ادارات بنایی است و باغچه و کالچه را جمع می کنند و بجایش پارکینگ می کارند!!!
در مدارس هر معلم یک ماشین دارد و با احتساب مدیر و معاون و دفتردار و سرایدار و همسر گرانقدرش میشود دوازده سیزده تا ماشین !!
حالا اگر ماشینها را داخل حیاط مدرسه ببرند که حیاط میشود پارکینگ و زنگ ورزش بچه ها فقط باید اتل متل توتوله و منچ ومارپله بازی کنند !!!و اگر نبرند داخل که تا ظهر از پنجره گردنک می کشند و هوش و حواسشان دنبال ماشین است که دزد نبرد و ضبط اش را باز نکنند و کسی به ماشین نمالد و هزار اما و اگر دیگر.
از آن طرف کارنجات ماشین سازی داخلی دائم هیهات ضرر سر می دهند و کار را به کاردان اش نمی سپارند که رانت است و چه و چه...
حالا سوخت ناسالم و ماشین تک سرنشین و کمبود وسائل نقلیه عمومی راهم که بزنیم تنگ این ماجرا میشود هوای ناسالم به توان n!!!!
,ظریفی می گفت امسال در مشهد فقط چند روز هوای سالم داشته ایم و بقیه اش سرب و آلودگی بوده که به حلق و گلوی زائرین و مجاوران می رفته و سعدی علیه الرحمه را در گور می لرزانده که فرموده:
هر نفسی که فرو می رود ممّد حیات است!!!
که صد البته مضرحیات است و دیگر هیچ!!!!
پ.ن:عکس کوه انتهای هاشمیه است که از آلودگی بیشتر روزها دیده نمی شود و من هربار گمان می کنم مثل دکل نفتی گم شده!!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
موهای مامان نقره ای بود ،توی آفتاب مثل نقره می درخشید،اهل رنگ مو هم نبود.خانم جان با آن موهای مشکی و ابروهای وسمه کرده می گفت :
_اگه از رنگهای حالایی خوشت نمیاد برات حنا و روناس و قهوه و چای رو باهم قاطی کنم گیسات بشه قهوه ای...
مامان جواب درستی نمی داد وفقط می گفت :دست شما درد نکنه نه!!!
مامانِ مو نقره ای من عاشق خواندن بود ،خوب حق داشت صدایش مثل ابریشم بود،مثل مخمل ...
وقتهایی که جلوی آینه موهای نقره ای اش را شانه می زد می خواند:
موی سفید و توی آیینه دیدن
از ته دل آه بلند کشیدن...
آنوقت ها اگر زنی می خواند بد بود...
اگر از صدای خواننده ای مخصوصا مرد خوشش می آمد که خیلییییی بد بود...
اما یواشکی می خواند...
زمزمه می کرد...
مامان بدون اینکه بلند بخواند رفت...
و صدای مخملی اش توی آیینه جا گذاشت.
ومن هر وقت صدای «گلپا »را شنیدم ،چشمهایم را بستم و مامان را دیدم.
حالا «گلپا »هم رفته...
کاش اگر بهشتی باشد برای مامان و بابا بخواند...
کاش مامان، هم پایش بخواند ...
کاش مامان وقتی می خواند فرشته ای فیلم بگیرد و بفرستد به خوابم..
#اکبرگلپایگانی
_اگه از رنگهای حالایی خوشت نمیاد برات حنا و روناس و قهوه و چای رو باهم قاطی کنم گیسات بشه قهوه ای...
مامان جواب درستی نمی داد وفقط می گفت :دست شما درد نکنه نه!!!
مامانِ مو نقره ای من عاشق خواندن بود ،خوب حق داشت صدایش مثل ابریشم بود،مثل مخمل ...
وقتهایی که جلوی آینه موهای نقره ای اش را شانه می زد می خواند:
موی سفید و توی آیینه دیدن
از ته دل آه بلند کشیدن...
آنوقت ها اگر زنی می خواند بد بود...
اگر از صدای خواننده ای مخصوصا مرد خوشش می آمد که خیلییییی بد بود...
اما یواشکی می خواند...
زمزمه می کرد...
مامان بدون اینکه بلند بخواند رفت...
و صدای مخملی اش توی آیینه جا گذاشت.
ومن هر وقت صدای «گلپا »را شنیدم ،چشمهایم را بستم و مامان را دیدم.
حالا «گلپا »هم رفته...
کاش اگر بهشتی باشد برای مامان و بابا بخواند...
کاش مامان، هم پایش بخواند ...
کاش مامان وقتی می خواند فرشته ای فیلم بگیرد و بفرستد به خوابم..
#اکبرگلپایگانی
پدر ملوک جان که به رحمت خدا رفت،طبق رسم و رسوم آن روزها بعد از خاکسپاری فی الفور به سمت رستوران دویدند و مادرش حین ناله و ضجه به ملوک و بقیه بچه ها یاد آوری می کرد که :
_عمه جان کباب دوست ندارد برایش مرغ سفارش بدهید!!خاله خانم باید کبابش آبدار باشد!!!از خانه برای عمو جان سماق محلی قرمز ببرند که از سماق رستوران بیزار است و دلخور میشود !! خانم دایی و زنش فشار خون دارند و ...
ملوک جان دوست داشت فریاد بزند گور پدر همه شان !!الهی که توپ شرپنل بخورند!!من هنوز میخواستم پیش اقاجانم بمانم ،اما از هول اینکه میزبان هستیم حتی با اقاجانم خداحافظی نکردم...اما چیزی نگفت و ملاحظه ی قلب مادرش را کرد.
در رستوران هم تعدادتصاعدی بالا رفته بود و آنهایی که تشییع آمده بودند دختر و پسر و عروس و داماد و نوه ها را دنبال خودشان ریسه کرده و جای سوزن انداز نبود!!!
ملوک باز هم خواست هوار بکشد که :
_مگر جشن تولد یا ختنه سوران اقاجانم است که ...
...اما چیزی نگفت.
بعد هم دو روز مسجد صبح و بعد از ظهر و هفتم و عید اول و چهلم و انشر و منشر مادرش که کسی از قلم نیفتد و اسباب قهر و گلایه پیش نیاد!!!
...امروز اما بعد از خاکسپاری خان عمو جریان بدو بدو و رستوران تکرار شد !!!
اما خرج و مخارج آن روزها کجا و والذاریات این روزها کجا؟؟؟
ملوک نهار نرفت اما شنید که گلین و سرور به تمام بچه هاشان زنگ زدند و گفتند با نوه ها نهار به فلان رستوران بیایند!!!
بعد نوشت: شما بگین!!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
_عمه جان کباب دوست ندارد برایش مرغ سفارش بدهید!!خاله خانم باید کبابش آبدار باشد!!!از خانه برای عمو جان سماق محلی قرمز ببرند که از سماق رستوران بیزار است و دلخور میشود !! خانم دایی و زنش فشار خون دارند و ...
ملوک جان دوست داشت فریاد بزند گور پدر همه شان !!الهی که توپ شرپنل بخورند!!من هنوز میخواستم پیش اقاجانم بمانم ،اما از هول اینکه میزبان هستیم حتی با اقاجانم خداحافظی نکردم...اما چیزی نگفت و ملاحظه ی قلب مادرش را کرد.
در رستوران هم تعدادتصاعدی بالا رفته بود و آنهایی که تشییع آمده بودند دختر و پسر و عروس و داماد و نوه ها را دنبال خودشان ریسه کرده و جای سوزن انداز نبود!!!
ملوک باز هم خواست هوار بکشد که :
_مگر جشن تولد یا ختنه سوران اقاجانم است که ...
...اما چیزی نگفت.
بعد هم دو روز مسجد صبح و بعد از ظهر و هفتم و عید اول و چهلم و انشر و منشر مادرش که کسی از قلم نیفتد و اسباب قهر و گلایه پیش نیاد!!!
...امروز اما بعد از خاکسپاری خان عمو جریان بدو بدو و رستوران تکرار شد !!!
اما خرج و مخارج آن روزها کجا و والذاریات این روزها کجا؟؟؟
ملوک نهار نرفت اما شنید که گلین و سرور به تمام بچه هاشان زنگ زدند و گفتند با نوه ها نهار به فلان رستوران بیایند!!!
بعد نوشت: شما بگین!!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
اسمش احمد آقا بود ،زنش« مدی»صدایش می کرد. همسایه ی دوران نوجوانی و شاید هم جوانی ملوک بود.
.«جوان چشم پاکی است»مادر ملوک جان این طور می گفت، ولی یک جورهایی خاص بود و ساز خودش را می زد!!البته نه اینکه چشم ناپاک باشد ! خاص بود!کار های« کَس نکَرد»انجام می داد.
یکدانه پسر بود و اقاجانش برایش خانه و ماشین خرید و یک مغازه هم با کلی سرمایه انداخت زیر پایش!!و دامادش کرد!!!
همه را به گند و گُه کشید و برگشت خانه ی پدری!!با دو تا بچه و زنی که دیگر توان جنگیدن نداشت و فقط فرت فرت سیگار می کشید.
مدام حماسه خلق می کرد!!
ضامن کسی شدو سفته هایش را امضا کردو از خانه ی پدری یکسر به زندان سُرید و وقتی برگشت مادرش دق کرده بود و پدر هم خمیده و حیران ،فقط جسمی بود که راه می رفت!!
این بار اما جور دیگری خاص شده بود می گفت برای هر کس دعا یا نفرین بکند گیراست الا خودش!!!
باز اسیر چک شد ...
اما به طرز معجزه آسایی یک نفر کیف پول و مدارک صاحب چک برگشتی را پیدا کرد و چون شماره ی تلفن احمد آقا در کیف بود همه را پیش او آورد.
به صاحب چک زنگ زد و گفت :نفرینت کردم ،چکم را برگردان!!!!پیش خدا آنقدر عزیزم که تمام مدارک و کیف گمشده ات پیش من آمده!!!اگر آنها را می خواهی چک را بیار و مدارکت را ببر !!نگذار نفرین دیگری بکنم و بیچاره شوی!!!
مردک آمد...
چک را داد...
و...
کارت ملی و کارت سوخت وگذرنامه و پنج تا کارت دیگرش را گرفت.
و موضوع کارت بارها تکرار شد...
کمکم همه به مستجاب الدعوه بودن او ایمان آوردند!!
فقط ملوک صورتش را چین داد و گفت:
_در زندان جیب بری یاد گرفته وگرنه چطور می شود که کیف هر کس که از او دلخور است گم میشود و یابنده به او تحویل می دهد!!!
و آقای بقولاتی چنان از ته دل خندید که لوز المعده اش هم دیده شد و فقط گفت:
_از دست تو ملوک!!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
.«جوان چشم پاکی است»مادر ملوک جان این طور می گفت، ولی یک جورهایی خاص بود و ساز خودش را می زد!!البته نه اینکه چشم ناپاک باشد ! خاص بود!کار های« کَس نکَرد»انجام می داد.
یکدانه پسر بود و اقاجانش برایش خانه و ماشین خرید و یک مغازه هم با کلی سرمایه انداخت زیر پایش!!و دامادش کرد!!!
همه را به گند و گُه کشید و برگشت خانه ی پدری!!با دو تا بچه و زنی که دیگر توان جنگیدن نداشت و فقط فرت فرت سیگار می کشید.
مدام حماسه خلق می کرد!!
ضامن کسی شدو سفته هایش را امضا کردو از خانه ی پدری یکسر به زندان سُرید و وقتی برگشت مادرش دق کرده بود و پدر هم خمیده و حیران ،فقط جسمی بود که راه می رفت!!
این بار اما جور دیگری خاص شده بود می گفت برای هر کس دعا یا نفرین بکند گیراست الا خودش!!!
باز اسیر چک شد ...
اما به طرز معجزه آسایی یک نفر کیف پول و مدارک صاحب چک برگشتی را پیدا کرد و چون شماره ی تلفن احمد آقا در کیف بود همه را پیش او آورد.
به صاحب چک زنگ زد و گفت :نفرینت کردم ،چکم را برگردان!!!!پیش خدا آنقدر عزیزم که تمام مدارک و کیف گمشده ات پیش من آمده!!!اگر آنها را می خواهی چک را بیار و مدارکت را ببر !!نگذار نفرین دیگری بکنم و بیچاره شوی!!!
مردک آمد...
چک را داد...
و...
کارت ملی و کارت سوخت وگذرنامه و پنج تا کارت دیگرش را گرفت.
و موضوع کارت بارها تکرار شد...
کمکم همه به مستجاب الدعوه بودن او ایمان آوردند!!
فقط ملوک صورتش را چین داد و گفت:
_در زندان جیب بری یاد گرفته وگرنه چطور می شود که کیف هر کس که از او دلخور است گم میشود و یابنده به او تحویل می دهد!!!
و آقای بقولاتی چنان از ته دل خندید که لوز المعده اش هم دیده شد و فقط گفت:
_از دست تو ملوک!!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
قرار گذاشتیم« ساعت۵کافی شاپ فلان».
محبوبه در گروه اعلام کرد :گودبای پارتی انسیه است،عازم آمریکای جهان خوار است.
نوشتم :آمریکای جهانخوارِآدمخوار ،کانادای آدمخوارتر ،اروپای ...
انگار همه دنیا دهان باز کرده تاهمه ی آدم های خاورمیانه را ببلعد😢😢
وخاطرم می رود به روزهایی که با انسیه کنار هم می نشستیم و سر کلاس اخلاق اسلامی و تعلیم و تربیت اسلامی و انقلاب اسلامی و ریشه های آن مرتب خمیازه می کشیدیم.
حالا هردو بازنشسته ایم وانسیه در آغاز میانسالی مهاجری است که دنبال آرامش می گردد.
دختررفیق دیگر دندانپزشک است وسالهاست به آلمان مهاجرت کرده،دنبال کارهای مادرش است که او را هم ببرد.
آن یکی بچه هایش را فرستاده و می گوید فقط از خوشحالی بچه ها شاد است و اینکه بچه ها آرامش دارند و بی استرس روزگار می گذرانند، دوری بچه ها و نوه ها را برایش کمی آسان می کند.
همه یک تکه از وجودشان را فرستاده اند و یا به دنبال رفتن هستند و یا از فراق می نالند ومدام دنبال فیلتر شکن خوب می گردند تا عزیزانشان را فقط ببینند... بی بوس بی بغل...که همان هم غنیمت است،چون بعد از قطع تماس عکسشان را روی صفحه ی موبایل می بوسند و گاهی موبایل رو بغل می کنند و آه می کشند.
چند وقت پیش که عروسی بودم خواهر و برادر های عروس و داماد در حالیکه فکل کراوات کرده بودند و رخت و لباس شیک و پیک تنشان بود یکه و یالغوز آن سر دنیا برای خودشان میز عصرانه و شام عروسی چیده بودند وآهنگ بادا بادا مبارک گذاشته بودند و ویدئو کال کردند و 😢😢چقدر خیلی هامان گریه کردیم بعد از پیامهای شادباششان ...
و چقدر بغض کردیم که خواهری رقصید وگریه کرد و بغلش را باز کرد و دستها را به هم رساند و گفت :کاش در کنارتان می رقصیدم و به واقع بغلتانمی کردم.
می اندیشم : کاش وطن جای بهتری برای ماندن بود و هیچ کس نمی رفت .هر کس که میرود تکه ای از وجودمان را با خودش می برد و تکه های از خودش را جا می گذارد و اینطور میشود که ...
بعد نوشت:خیلی ها سر قرار نیامدند چون فیلتر شکن نداشتند و باخبر نشدند😢😢😢
#مهاجرت
#خاورمیانه
#امریکای_ادمخوار
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
محبوبه در گروه اعلام کرد :گودبای پارتی انسیه است،عازم آمریکای جهان خوار است.
نوشتم :آمریکای جهانخوارِآدمخوار ،کانادای آدمخوارتر ،اروپای ...
انگار همه دنیا دهان باز کرده تاهمه ی آدم های خاورمیانه را ببلعد😢😢
وخاطرم می رود به روزهایی که با انسیه کنار هم می نشستیم و سر کلاس اخلاق اسلامی و تعلیم و تربیت اسلامی و انقلاب اسلامی و ریشه های آن مرتب خمیازه می کشیدیم.
حالا هردو بازنشسته ایم وانسیه در آغاز میانسالی مهاجری است که دنبال آرامش می گردد.
دختررفیق دیگر دندانپزشک است وسالهاست به آلمان مهاجرت کرده،دنبال کارهای مادرش است که او را هم ببرد.
آن یکی بچه هایش را فرستاده و می گوید فقط از خوشحالی بچه ها شاد است و اینکه بچه ها آرامش دارند و بی استرس روزگار می گذرانند، دوری بچه ها و نوه ها را برایش کمی آسان می کند.
همه یک تکه از وجودشان را فرستاده اند و یا به دنبال رفتن هستند و یا از فراق می نالند ومدام دنبال فیلتر شکن خوب می گردند تا عزیزانشان را فقط ببینند... بی بوس بی بغل...که همان هم غنیمت است،چون بعد از قطع تماس عکسشان را روی صفحه ی موبایل می بوسند و گاهی موبایل رو بغل می کنند و آه می کشند.
چند وقت پیش که عروسی بودم خواهر و برادر های عروس و داماد در حالیکه فکل کراوات کرده بودند و رخت و لباس شیک و پیک تنشان بود یکه و یالغوز آن سر دنیا برای خودشان میز عصرانه و شام عروسی چیده بودند وآهنگ بادا بادا مبارک گذاشته بودند و ویدئو کال کردند و 😢😢چقدر خیلی هامان گریه کردیم بعد از پیامهای شادباششان ...
و چقدر بغض کردیم که خواهری رقصید وگریه کرد و بغلش را باز کرد و دستها را به هم رساند و گفت :کاش در کنارتان می رقصیدم و به واقع بغلتانمی کردم.
می اندیشم : کاش وطن جای بهتری برای ماندن بود و هیچ کس نمی رفت .هر کس که میرود تکه ای از وجودمان را با خودش می برد و تکه های از خودش را جا می گذارد و اینطور میشود که ...
بعد نوشت:خیلی ها سر قرار نیامدند چون فیلتر شکن نداشتند و باخبر نشدند😢😢😢
#مهاجرت
#خاورمیانه
#امریکای_ادمخوار
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
ملوک جان چشمش که به بسته های سبزی افتاد از خود بی خود شد و به سمت سبزی فروشی سُرید!!
اما بسته های لاغر و مردنی سبزی و قیمت آنها تمام شور و حالش را از بین بردو اندیشید:انگار گل دست عروس است چهار لاخ !!!
ملوک در حال غرغر و جوریدن میان سبزی هاست که یکباره با« عروس عمه ی ناتنی مادرش» چشم در چشم میشود و پشت چشم نازک می کند و توی دلش می گوید :
_مار از پونه بدش میاد ...
«عروس عمه ناتنی مادر ملوک »زبان به دهن نمی گیرد و انگار که اخبار یا وضعیت آب و هوا را می گوید شروع می کند:
_حالتان چطور است ،اقای بقولاتی خوبند ،دختر بزرگتان ،دختر کوچک ،اقاجانتان ،اقازاده ،خواهر شوهرتان که ناخوش احوال بودند همه خوبند؟؟قبلا فلان جا بودید منزلتان را عوض کردید؟دختر خانمها نزدیک به شما هستند؟شاغلند یا خانه دار؟خدا رحمت کند مادرتان را!!سالگردشان نزدیک است؟؟اخوی ها چطورند؟رفت و آمد که دارید ؟؟
ملوک جان خسته از بمباران سوالات فقط می گوید :
_همه خوبند !!!خدارو شکر ،متعلقین شما چطورند؟الهی خوب باشند!!!!
و ترفند همیشگی «غذایم سر گاز است »را میزند و قید سبزی خوردن را هم!!!!و فرار می کند!
در راه می اندیشد:
خوب شد احوال ایل و تبارش را نپرسیدم!!!وگرنه ماجرا می شد!
اگر می پرسیدم شوهرلندهورت و پسرت و دخترت و .... چطورند؟ خیال می کرد طعنه می زنم و باخبرم شوهر الدنگش پایتخت نشین شده و طلاق عاطفی وار !!!شوگر ددی دخترکان چنین و چنان میشود!!پسرش هم که زن و بچه را رها کرده و با زنی بیست سال از خودش بزرگتر به کانادا سریده!!دخترش هم که تعدد زوجات دارد و مدام ازدواج سفید و بعد هم سیاه !!!و یک سفید دیگر!!!برادر دیلاقش هم که ...
وای چه کلمه ی خوبی است این متعلقین !!!!
آدم را از سیل چه کنم و کاش نمی گفتم می رهاند!!!!
ملوک هنوز به خانه نرسیده دور زده وبر می گردد و با خودش می گوید:
انشالله که آن دمامه ی جادو خریدش را کرده و رفته !!!از سبزی خوردن که نمی شود چشم پوشید !!!! می شود؟؟؟
پ.ن:نوشتم و پاک کردم!!!گفتن خیلی چیزها خوبیت ندارد و ماجرا میشود!!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
اما بسته های لاغر و مردنی سبزی و قیمت آنها تمام شور و حالش را از بین بردو اندیشید:انگار گل دست عروس است چهار لاخ !!!
ملوک در حال غرغر و جوریدن میان سبزی هاست که یکباره با« عروس عمه ی ناتنی مادرش» چشم در چشم میشود و پشت چشم نازک می کند و توی دلش می گوید :
_مار از پونه بدش میاد ...
«عروس عمه ناتنی مادر ملوک »زبان به دهن نمی گیرد و انگار که اخبار یا وضعیت آب و هوا را می گوید شروع می کند:
_حالتان چطور است ،اقای بقولاتی خوبند ،دختر بزرگتان ،دختر کوچک ،اقاجانتان ،اقازاده ،خواهر شوهرتان که ناخوش احوال بودند همه خوبند؟؟قبلا فلان جا بودید منزلتان را عوض کردید؟دختر خانمها نزدیک به شما هستند؟شاغلند یا خانه دار؟خدا رحمت کند مادرتان را!!سالگردشان نزدیک است؟؟اخوی ها چطورند؟رفت و آمد که دارید ؟؟
ملوک جان خسته از بمباران سوالات فقط می گوید :
_همه خوبند !!!خدارو شکر ،متعلقین شما چطورند؟الهی خوب باشند!!!!
و ترفند همیشگی «غذایم سر گاز است »را میزند و قید سبزی خوردن را هم!!!!و فرار می کند!
در راه می اندیشد:
خوب شد احوال ایل و تبارش را نپرسیدم!!!وگرنه ماجرا می شد!
اگر می پرسیدم شوهرلندهورت و پسرت و دخترت و .... چطورند؟ خیال می کرد طعنه می زنم و باخبرم شوهر الدنگش پایتخت نشین شده و طلاق عاطفی وار !!!شوگر ددی دخترکان چنین و چنان میشود!!پسرش هم که زن و بچه را رها کرده و با زنی بیست سال از خودش بزرگتر به کانادا سریده!!دخترش هم که تعدد زوجات دارد و مدام ازدواج سفید و بعد هم سیاه !!!و یک سفید دیگر!!!برادر دیلاقش هم که ...
وای چه کلمه ی خوبی است این متعلقین !!!!
آدم را از سیل چه کنم و کاش نمی گفتم می رهاند!!!!
ملوک هنوز به خانه نرسیده دور زده وبر می گردد و با خودش می گوید:
انشالله که آن دمامه ی جادو خریدش را کرده و رفته !!!از سبزی خوردن که نمی شود چشم پوشید !!!! می شود؟؟؟
پ.ن:نوشتم و پاک کردم!!!گفتن خیلی چیزها خوبیت ندارد و ماجرا میشود!!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
گمانم سال هزار و سیصد شصت و دو بود.
یکی از همکلاسی ها شوهر کرد و خیلی هامان را وعده گرفت،من هم چیتان و فیتان کردم و راهی شدم.
عروسی اش در مسجد بود و من که تا آن زمان عروسی مسجدی نرفته بودم کلی هیجان داشتم که بروم ،یک پیراهن صورتی ژرژت که تازه خریده بودم ، پوشیدم و موها را که آن زمان فارافاستی مد بود الاگارسون کردم و برو که رفتی!!!
در مسجد همه با چادرسیاه و مقنعه کشی و تنبان پاچه گشاد نشسته و زر و زوله می کردند و گاهی هم صلواتی می فرستادند ، تنها آدم لباس رنگی آن جمع من بودم که چادر را مثل کفن دورم پیچیدم تا کسی آن رسوایی را نبیند !!!!وصله ی ناجوری بودم در آن میانه!!!
در آن عروسی مسجدی کذایی از قر و قمبیل که خبری نبود بماند،جز چای هم چیزی ندادند که آنهم جوشیده و افتضاح بود .
عروس خانم هم با روپوش و شلوار و یک چادر سفید بی هیچ بزک و دوزک بالای مجلس نشسته بود و از داماد هم هیچ خبری نبود ،یعنی یک مجلس هزار درصد زنانه!!!
حالا تشریف بیاورید سرخط:
چند وقت پیش عروسی بنده ی خدایی وعده داشتیم که آنقدر کارهای عجیب و غریب کردند و ادا و اصول های آنچنانی در آوردند که بیشتر مدعوین فقط فیلم می گرفتند!!!ساقدوش ها که ده دوازده تا بودند چند مدل لباس عوض کردند و پانصد مدل رقصیدندو به اندازه ی جنگ جهانی هم تیر و ترقه و فشفشه و چیزهایی که من اسمش را نمیدانم در کردند!!!از محصولات انگور جان جانان هم که ...
شام و پذیرایی هم که آنقدر زیاد بود و متنوع که ....
شاباش و دلار ریزان و تراول و هدایا هم که...
خواستم بگویم منِ دهه چهلی آنقدر عجایب دیده ام که حساب ندارد،عجایبی نظیر همین رقص که حالا حتی آدمهای کره ماه هم با آن ویدئو درست کرده اند و «عاو عاو عاو»این مرد را عالمگیر کرده اند.
مردی که شادی خیرات می کند، بی مزد و منت.
گمان می کنم آدمیزاد مثل فنر باشد،اگر پا بگذارند و آن فنر را بفشارند یکباره رها میشود و به ناکجا می رود. کاش خیلی ها پایشان را بردارند و مردم را به حال خودشان واگذارند که والله هم خدا را خوش می آید و هم بنده اش را!!!
پ.ن :دایرکت دادند که تمام عالم از این رقص نوشتند الا تو!!!اگر زنده ای بنویس!!!
پ.ن:گمانم خیلی هامان خیلی وقت است به کما رفته ایم😭
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
یکی از همکلاسی ها شوهر کرد و خیلی هامان را وعده گرفت،من هم چیتان و فیتان کردم و راهی شدم.
عروسی اش در مسجد بود و من که تا آن زمان عروسی مسجدی نرفته بودم کلی هیجان داشتم که بروم ،یک پیراهن صورتی ژرژت که تازه خریده بودم ، پوشیدم و موها را که آن زمان فارافاستی مد بود الاگارسون کردم و برو که رفتی!!!
در مسجد همه با چادرسیاه و مقنعه کشی و تنبان پاچه گشاد نشسته و زر و زوله می کردند و گاهی هم صلواتی می فرستادند ، تنها آدم لباس رنگی آن جمع من بودم که چادر را مثل کفن دورم پیچیدم تا کسی آن رسوایی را نبیند !!!!وصله ی ناجوری بودم در آن میانه!!!
در آن عروسی مسجدی کذایی از قر و قمبیل که خبری نبود بماند،جز چای هم چیزی ندادند که آنهم جوشیده و افتضاح بود .
عروس خانم هم با روپوش و شلوار و یک چادر سفید بی هیچ بزک و دوزک بالای مجلس نشسته بود و از داماد هم هیچ خبری نبود ،یعنی یک مجلس هزار درصد زنانه!!!
حالا تشریف بیاورید سرخط:
چند وقت پیش عروسی بنده ی خدایی وعده داشتیم که آنقدر کارهای عجیب و غریب کردند و ادا و اصول های آنچنانی در آوردند که بیشتر مدعوین فقط فیلم می گرفتند!!!ساقدوش ها که ده دوازده تا بودند چند مدل لباس عوض کردند و پانصد مدل رقصیدندو به اندازه ی جنگ جهانی هم تیر و ترقه و فشفشه و چیزهایی که من اسمش را نمیدانم در کردند!!!از محصولات انگور جان جانان هم که ...
شام و پذیرایی هم که آنقدر زیاد بود و متنوع که ....
شاباش و دلار ریزان و تراول و هدایا هم که...
خواستم بگویم منِ دهه چهلی آنقدر عجایب دیده ام که حساب ندارد،عجایبی نظیر همین رقص که حالا حتی آدمهای کره ماه هم با آن ویدئو درست کرده اند و «عاو عاو عاو»این مرد را عالمگیر کرده اند.
مردی که شادی خیرات می کند، بی مزد و منت.
گمان می کنم آدمیزاد مثل فنر باشد،اگر پا بگذارند و آن فنر را بفشارند یکباره رها میشود و به ناکجا می رود. کاش خیلی ها پایشان را بردارند و مردم را به حال خودشان واگذارند که والله هم خدا را خوش می آید و هم بنده اش را!!!
پ.ن :دایرکت دادند که تمام عالم از این رقص نوشتند الا تو!!!اگر زنده ای بنویس!!!
پ.ن:گمانم خیلی هامان خیلی وقت است به کما رفته ایم😭
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
تلفن که زنگ می خورد و شماره و اسم فریبا می افتد،ملوک جان می فهمد که دیگ زر زوله ی فریبا سرِبار است و دنبال گوش مفتی برای شنیدن !!!می گردد!!
_سلام فریبا جان.
_سلام ،خونه ای ؟خداروشکر!!!من اومدم!!!
ملوک بساط چای را روبراه می کند چون می داند فریبا به اندازه دو تا کتاب حرف خواهد زد و قطعا دوتا سماور هم چای و دمنوش می طلبد که حلق و گلویش مثل چوب خشک میشود.
....
_وای ملوک بخدا امروز و فرداست که سر به بیابان بگذارم ،از دست پرهام دق نکنم، دیوانه می شوم!!!اصلا اگر آزار و اذیت هایش را بنویسم می توانم از یک کشور اروپایی پناهندگی بگیرم!!
_گمان نکنم شاید یک قبیله آفریقایی قبولت کند که آنهم برای خوردن است!!!حیف نیست تو تپل مپل سفید را نپزندو نخورند!!
_این هفته سه بار مرا از مدرسه اش خواسته اند،هر بار هم معلم دینی!!
بخدا که من از بزرگ شدن و مدرسه رفتن آن سه تا هیچ نفهمیدم،اما پرهام!!!!
_چقدر گفتم به آن رحم وامانده ات،مرخصی بده!!فرت و فرت زاییدی!!!قرار بود زاییدن را کوپنی کنند که اینقدر هول بودی؟؟؟
_شماتت نکن ملوک !!دلم دختر می خواست ،خدا هم لج کرد و چهار تاشان پسر شدند!!!اصلا این دهه نودی ها را خدا خلق کرد که ما را دق بدهند !!خلق کرد که مردم دیگر نزایند!!!خلق کرد که نسل بشر منقرض شود!!!
_خلق کرد که ننه هایشان فیلسوف شوند!!!
_پسر بزرگم درس خواند، سربازی رفت، سرکار رفت پول جمع کرد و خودش رفت کانادا،دومی مهندسی گرفت زبان آلمانی خواند،رفت آلمان.تازه از آنجا برای من پول هم میفرستد،سومی دانشگاه دولتی قبول شد ،شاگرد خصوصی دارد و پول جمع می کند که برود ،بخدا اگر او نباشد من لنگ کار خانه می مانم،از صد تا دختر به در بخورتر است،اما پرهام ...یا پای تلویزیون است یا با موبایل کوفتی ور می رود یا باید یک چیزی بریزم توی خندق بلایش که بلمباند!!!
می گویم ظرفت را بردار .ذلیل مرده می گوید :می خواستید بچه نیاورید آنهم سر پیری!
حالا درس نمی خواند و آتش می سوزاند و یکسره مثل خرس روی مبل یا تختش دراز کش است به درک!!هفته ای یک بار مدرسه احضار میشوم !!
_اصلا بچه ها را باهم مقایسه نکن ،آن سه تا دهه شصتی و هفتادی و هشتادی بودن این «زامبی» دهه نودی است.
_اصلا چرا من خاک سر هر دهه یکی زاییدم!!!
_چه می دانم !!لابد قرار بود مدال بدهند!!!
الاغ باید با این بچه مدارا کنی!!!این ها هم لوسند!!هم از خودراضی و هم طلبکار!!!
به معلم دینی اش هم بگو خودش مشکلش را حل کند!یا بچه را قانع کند یا خاک دیگری به سرش بریزد!!!اصلا زنگ بزند بیایند بچه را ببرند!!!اینطوری توهم نفس می کشی!!!
فریبا از راهکار آخر آنقدر می خنددکه از چشمهایش اشک می آید و می گوید:
_دیشب آتش به جان گفت :به دنیا آوردن من مصداق بارز کودک آزاری بوده!!!
وای ملوک انگار یک تکه ذغال گذاشته اند روی جگرم!!!
می گوید «مادر هم کلاسی هایم جوان و قرتی و شیک و پیک و لاغرند اما تو!!!
ملوک آن سه تا هیچوقت به من «تو» نگفتند
اما این یک وجبی ...
وای...
ملوک من قطعا از غصه دق می کنم!!
ملوک دم نوش گل گاو زبانی دست فریبا داد و گفت:
_بچه های فضای مجازی هستند جانم!! فقط باید تحمل کنی ،چون همانطور که لوس و ننرند ظریف و شکننده هم هستند.فقط تحمل کن تا بزرگ شود و بفرستی ور دل پسر دهه شصتی ات!!!
...و توی آشپزخانه می سُرد تا یک استامینوفن حب کند که از زر زوله ی فریبا بسی سردرد است و کم مانده بی طاقت شود!!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
_سلام فریبا جان.
_سلام ،خونه ای ؟خداروشکر!!!من اومدم!!!
ملوک بساط چای را روبراه می کند چون می داند فریبا به اندازه دو تا کتاب حرف خواهد زد و قطعا دوتا سماور هم چای و دمنوش می طلبد که حلق و گلویش مثل چوب خشک میشود.
....
_وای ملوک بخدا امروز و فرداست که سر به بیابان بگذارم ،از دست پرهام دق نکنم، دیوانه می شوم!!!اصلا اگر آزار و اذیت هایش را بنویسم می توانم از یک کشور اروپایی پناهندگی بگیرم!!
_گمان نکنم شاید یک قبیله آفریقایی قبولت کند که آنهم برای خوردن است!!!حیف نیست تو تپل مپل سفید را نپزندو نخورند!!
_این هفته سه بار مرا از مدرسه اش خواسته اند،هر بار هم معلم دینی!!
بخدا که من از بزرگ شدن و مدرسه رفتن آن سه تا هیچ نفهمیدم،اما پرهام!!!!
_چقدر گفتم به آن رحم وامانده ات،مرخصی بده!!فرت و فرت زاییدی!!!قرار بود زاییدن را کوپنی کنند که اینقدر هول بودی؟؟؟
_شماتت نکن ملوک !!دلم دختر می خواست ،خدا هم لج کرد و چهار تاشان پسر شدند!!!اصلا این دهه نودی ها را خدا خلق کرد که ما را دق بدهند !!خلق کرد که مردم دیگر نزایند!!!خلق کرد که نسل بشر منقرض شود!!!
_خلق کرد که ننه هایشان فیلسوف شوند!!!
_پسر بزرگم درس خواند، سربازی رفت، سرکار رفت پول جمع کرد و خودش رفت کانادا،دومی مهندسی گرفت زبان آلمانی خواند،رفت آلمان.تازه از آنجا برای من پول هم میفرستد،سومی دانشگاه دولتی قبول شد ،شاگرد خصوصی دارد و پول جمع می کند که برود ،بخدا اگر او نباشد من لنگ کار خانه می مانم،از صد تا دختر به در بخورتر است،اما پرهام ...یا پای تلویزیون است یا با موبایل کوفتی ور می رود یا باید یک چیزی بریزم توی خندق بلایش که بلمباند!!!
می گویم ظرفت را بردار .ذلیل مرده می گوید :می خواستید بچه نیاورید آنهم سر پیری!
حالا درس نمی خواند و آتش می سوزاند و یکسره مثل خرس روی مبل یا تختش دراز کش است به درک!!هفته ای یک بار مدرسه احضار میشوم !!
_اصلا بچه ها را باهم مقایسه نکن ،آن سه تا دهه شصتی و هفتادی و هشتادی بودن این «زامبی» دهه نودی است.
_اصلا چرا من خاک سر هر دهه یکی زاییدم!!!
_چه می دانم !!لابد قرار بود مدال بدهند!!!
الاغ باید با این بچه مدارا کنی!!!این ها هم لوسند!!هم از خودراضی و هم طلبکار!!!
به معلم دینی اش هم بگو خودش مشکلش را حل کند!یا بچه را قانع کند یا خاک دیگری به سرش بریزد!!!اصلا زنگ بزند بیایند بچه را ببرند!!!اینطوری توهم نفس می کشی!!!
فریبا از راهکار آخر آنقدر می خنددکه از چشمهایش اشک می آید و می گوید:
_دیشب آتش به جان گفت :به دنیا آوردن من مصداق بارز کودک آزاری بوده!!!
وای ملوک انگار یک تکه ذغال گذاشته اند روی جگرم!!!
می گوید «مادر هم کلاسی هایم جوان و قرتی و شیک و پیک و لاغرند اما تو!!!
ملوک آن سه تا هیچوقت به من «تو» نگفتند
اما این یک وجبی ...
وای...
ملوک من قطعا از غصه دق می کنم!!
ملوک دم نوش گل گاو زبانی دست فریبا داد و گفت:
_بچه های فضای مجازی هستند جانم!! فقط باید تحمل کنی ،چون همانطور که لوس و ننرند ظریف و شکننده هم هستند.فقط تحمل کن تا بزرگ شود و بفرستی ور دل پسر دهه شصتی ات!!!
...و توی آشپزخانه می سُرد تا یک استامینوفن حب کند که از زر زوله ی فریبا بسی سردرد است و کم مانده بی طاقت شود!!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
#آلودگی_هوا
ملوک جان می گوید :خدا کند ابرها آبستن شوند!!کاش فرت و فرت آبستنی ابر باشد و بارش!!
آقای بقولاتی سرش را از روی سشوار که تمام دل و روده اش را بهم ریخته و حالا مانده چه غلطی بکند و جواب ملوک را چه بدهد !!!بلند می کند و می گوید:
_چی؟؟؟
_خدا لعنت کند آنکه ابرها را نابارور کرده!کاش بجای این همه دکتر الکی اینستا گرامی که معتقدند همه را آبستن می کنند و علف و کاه به خورد مردم می دهند دوتا دکتر بارور کردن ابر داشتیم!!
_خوب داریم ملوک جان!
_بقول جان تا ابرها را بارور می کنند یکی که می خواهد کشورمان خراب تر از خراب بشود نازاشان می کند و باران نمی آید!!
_انوقت شما از کجا فهمیدید سرکار علیه!!
_مسخره نکن بقول ! وقتی میشود ابرها را بارور کرد برعکسش هم حتماً شدنی است!!
_والله من علمش را ندارم ،اما خوب زیاد هم بیراه نمی گویی ملوک جانم!!!
_امروز صبح رفتم سبزی بخرم ،نفسم بند امد،مدارس را تعطیل کرده اند،گفته اند هوا سمّی است،یعنی آلودگی را رد کرده!!
_فدای سرت ملوک جان!!حالا نه اینکه بقیه چیزها درست است!!سبزی با آب فاضلاب !!مرغ و خروس هورمونی!!گاو و گوسفند اشغال خور،میوه ها تراریخته،اب آشامیدنی ناسالم !!!باور کن اگر هوا درست شود !!ریه ها مان از تعجب می ترکد!!!دوستی می گفت برای مرغ و خروسها از شب تا صبح نور افکن روشن می کنند و آهنگ می زنند تا بخورند و زود چاق شوند و راهی بازار!!!
_وای خوش به حالشان!!مرغ هم نشدیم که همان چند صباح بشکن و بالا بنداز داشته باشیم !!!
_ول کن این حرفها را ملوک جان!!بگو ببینم سشوار قیمتش چند است که این سشوار زمان قاجارت درست شدنی نیست!!بعد هم دو تا چای سمی بیاور بخوریم که سم خونمان افتاده و عنقریب است سکته کنیم!!
زهر نوشت:امروز هوای مشهد سمّی ی ی ی ی ی بود!!خدایا مُردیم از خوشی!!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
ملوک جان می گوید :خدا کند ابرها آبستن شوند!!کاش فرت و فرت آبستنی ابر باشد و بارش!!
آقای بقولاتی سرش را از روی سشوار که تمام دل و روده اش را بهم ریخته و حالا مانده چه غلطی بکند و جواب ملوک را چه بدهد !!!بلند می کند و می گوید:
_چی؟؟؟
_خدا لعنت کند آنکه ابرها را نابارور کرده!کاش بجای این همه دکتر الکی اینستا گرامی که معتقدند همه را آبستن می کنند و علف و کاه به خورد مردم می دهند دوتا دکتر بارور کردن ابر داشتیم!!
_خوب داریم ملوک جان!
_بقول جان تا ابرها را بارور می کنند یکی که می خواهد کشورمان خراب تر از خراب بشود نازاشان می کند و باران نمی آید!!
_انوقت شما از کجا فهمیدید سرکار علیه!!
_مسخره نکن بقول ! وقتی میشود ابرها را بارور کرد برعکسش هم حتماً شدنی است!!
_والله من علمش را ندارم ،اما خوب زیاد هم بیراه نمی گویی ملوک جانم!!!
_امروز صبح رفتم سبزی بخرم ،نفسم بند امد،مدارس را تعطیل کرده اند،گفته اند هوا سمّی است،یعنی آلودگی را رد کرده!!
_فدای سرت ملوک جان!!حالا نه اینکه بقیه چیزها درست است!!سبزی با آب فاضلاب !!مرغ و خروس هورمونی!!گاو و گوسفند اشغال خور،میوه ها تراریخته،اب آشامیدنی ناسالم !!!باور کن اگر هوا درست شود !!ریه ها مان از تعجب می ترکد!!!دوستی می گفت برای مرغ و خروسها از شب تا صبح نور افکن روشن می کنند و آهنگ می زنند تا بخورند و زود چاق شوند و راهی بازار!!!
_وای خوش به حالشان!!مرغ هم نشدیم که همان چند صباح بشکن و بالا بنداز داشته باشیم !!!
_ول کن این حرفها را ملوک جان!!بگو ببینم سشوار قیمتش چند است که این سشوار زمان قاجارت درست شدنی نیست!!بعد هم دو تا چای سمی بیاور بخوریم که سم خونمان افتاده و عنقریب است سکته کنیم!!
زهر نوشت:امروز هوای مشهد سمّی ی ی ی ی ی بود!!خدایا مُردیم از خوشی!!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
مردی پیش حاکم رفت و گفت :جناب حاکم من یک گوسفند دارم و خان ۱۹۹ تا !!!خان گفته من باید همان یک گوسفند را هم پیشکش کنم،داد مرا از این خان زور گو بگیرید!! می خواستم بهار گوسفند را بفرستم طویله «غلام قنبر»بلکم آبستن شود و ...
حاکم گفت:مرتیکه تو غلط می کنی حرف بزنی ،حق با خان است ،خودت با احترام گوسفند را تقدیم می کنی!!خان بهتر می فهمد یا تو !!! اول که تعداد گوسفندهای خان ۲۰۰تا میشود ،دوم گوسفندت حق انتخاب دارد که از ۱۹۹گوسفند تحصیل کرده و شیک پوش خان با کدام جفتگیری کند!سوم خودت برو دراز بکش فلکت کنند که بعد از این غلط اضافی نخوری!!!!
تشریف بیاورید سر خط!!!
امروز در بلوار امامت مشهد نزدیک طلافروشی ها «که همگی بسته اند و کر کره را تا خرتناق پایین کشیده اند»ناخواسته مکالمه ی خانمی را شنیدم که می گفت«پول نیاز دارد و شوهرش تصادف کرده و دکتر ارتوپد گفته باید پلاتین بخرند و باید النگوهایی که چند وقت پیش خریده تبدیل به پول کند وکاغذ خرید دارد و ...»
و جواب طلا فروش که من نشنیدم ...
ولی...
« تعجب و بلند شدن صدای بانو که :ای بابا الان طلا دو ملیون و پانصد است و قیمت جهانی فرقی نکرده و دو ملیون انصاف نیست!!!»را شنیدم و دانستم می خواهد طلا را «بزخر»کند!!
باز هم رسیدیم سرخط!!!!
صنف طلا فروش که همان خان ۱۹۹گوسفندی است برای اعتراض به تصمیمات دولت اعتصاب کرده و در دکان هایشان را گل گرفته اند و هیچ کس هم از گل نازک تر بهشان نگفته!
امااااااا
اگر دو تا معلم یا بازنشسته با حقوق چندر غاز اعتراض کنند و بگویند با این تورم دخلشان به دهم ماه نمی رسد قطعا چوب توی آستین شان می کنند و خشتکشان را بادبان کشتی !!!!
نمی دانم همه جای دنیا اینطور است یا فقط مسئولین ما ضعیف کشان راه انداخته اند و با گردن کج به ضعفا فقط اظهار ارادت می کنندو از اقویا حساب می برند .
به قول حاج حسن
علی برکة الله و دیگر هیچ...
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
حاکم گفت:مرتیکه تو غلط می کنی حرف بزنی ،حق با خان است ،خودت با احترام گوسفند را تقدیم می کنی!!خان بهتر می فهمد یا تو !!! اول که تعداد گوسفندهای خان ۲۰۰تا میشود ،دوم گوسفندت حق انتخاب دارد که از ۱۹۹گوسفند تحصیل کرده و شیک پوش خان با کدام جفتگیری کند!سوم خودت برو دراز بکش فلکت کنند که بعد از این غلط اضافی نخوری!!!!
تشریف بیاورید سر خط!!!
امروز در بلوار امامت مشهد نزدیک طلافروشی ها «که همگی بسته اند و کر کره را تا خرتناق پایین کشیده اند»ناخواسته مکالمه ی خانمی را شنیدم که می گفت«پول نیاز دارد و شوهرش تصادف کرده و دکتر ارتوپد گفته باید پلاتین بخرند و باید النگوهایی که چند وقت پیش خریده تبدیل به پول کند وکاغذ خرید دارد و ...»
و جواب طلا فروش که من نشنیدم ...
ولی...
« تعجب و بلند شدن صدای بانو که :ای بابا الان طلا دو ملیون و پانصد است و قیمت جهانی فرقی نکرده و دو ملیون انصاف نیست!!!»را شنیدم و دانستم می خواهد طلا را «بزخر»کند!!
باز هم رسیدیم سرخط!!!!
صنف طلا فروش که همان خان ۱۹۹گوسفندی است برای اعتراض به تصمیمات دولت اعتصاب کرده و در دکان هایشان را گل گرفته اند و هیچ کس هم از گل نازک تر بهشان نگفته!
امااااااا
اگر دو تا معلم یا بازنشسته با حقوق چندر غاز اعتراض کنند و بگویند با این تورم دخلشان به دهم ماه نمی رسد قطعا چوب توی آستین شان می کنند و خشتکشان را بادبان کشتی !!!!
نمی دانم همه جای دنیا اینطور است یا فقط مسئولین ما ضعیف کشان راه انداخته اند و با گردن کج به ضعفا فقط اظهار ارادت می کنندو از اقویا حساب می برند .
به قول حاج حسن
علی برکة الله و دیگر هیچ...
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
خداجانم ممنون
البته گمانم جز برف تو خیلی چیزها به ما «مشهدی »ها بدهکار بودی !!اما همین که به یادمان بودی و رحمتت را نازل کردی ممنون.
راستش از اول پاییز منتظر بارش بودیم اما دریغ ...
فقط چند باری چند تا پشنگ باران بود که آنهم گمانم یکی از فرشته های سر به هوایت یا دست و صورتش را میشست و یا ...
زعمای قوم گفتند نیامدن برف و باران نسبت مستقیم با حجاب دارد اما نوه جان فرمودند :«چراپونچی»یکی از از پر بارش ترین جاهای دنیاست که مردمش نه تنها حجاب ندارند که چیزهای بد بد که گفتنش در اینستا خوبیت ندارد می پرستند و آنقدر سرسبز است که از ریشه ی درختان با تمهیداتی پل طبیعی درست کرده اند.
خلاصه که بعد از مدتها چشممان به جمال برف روشن شد و وقتی به خیابان رفتیم جوانها را در حال دست افشانی و بزن و بکوب و قر و قمبیل دیدیم و چقدر حال خوب کن بود همین اندازه شعف.
و تمام اینستا پر شد از عکسای برفی و ذوق و شوق بی نهایت ما برف ندیده ها!!
حالا بگذریم که خیلی ها که از گروه «خود چس پنداران»بودند عکسای چنین و چنان با میک آپ و هزار قرتی بازی گذاشتند و پانوشت مرقوم فرمودند که«من دانه ی برفم !!کمیاب و رقصان!!!»
اما ....
با همه ی این حرف ها ممنون از برف ومهرت خداجانم...
و در آخر...« بیشتر به ما سر بزن خدای خوبم که جز تو هیچ نداریم»
چهاردهم بهمن ماه ۱۴۰۲
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
البته گمانم جز برف تو خیلی چیزها به ما «مشهدی »ها بدهکار بودی !!اما همین که به یادمان بودی و رحمتت را نازل کردی ممنون.
راستش از اول پاییز منتظر بارش بودیم اما دریغ ...
فقط چند باری چند تا پشنگ باران بود که آنهم گمانم یکی از فرشته های سر به هوایت یا دست و صورتش را میشست و یا ...
زعمای قوم گفتند نیامدن برف و باران نسبت مستقیم با حجاب دارد اما نوه جان فرمودند :«چراپونچی»یکی از از پر بارش ترین جاهای دنیاست که مردمش نه تنها حجاب ندارند که چیزهای بد بد که گفتنش در اینستا خوبیت ندارد می پرستند و آنقدر سرسبز است که از ریشه ی درختان با تمهیداتی پل طبیعی درست کرده اند.
خلاصه که بعد از مدتها چشممان به جمال برف روشن شد و وقتی به خیابان رفتیم جوانها را در حال دست افشانی و بزن و بکوب و قر و قمبیل دیدیم و چقدر حال خوب کن بود همین اندازه شعف.
و تمام اینستا پر شد از عکسای برفی و ذوق و شوق بی نهایت ما برف ندیده ها!!
حالا بگذریم که خیلی ها که از گروه «خود چس پنداران»بودند عکسای چنین و چنان با میک آپ و هزار قرتی بازی گذاشتند و پانوشت مرقوم فرمودند که«من دانه ی برفم !!کمیاب و رقصان!!!»
اما ....
با همه ی این حرف ها ممنون از برف ومهرت خداجانم...
و در آخر...« بیشتر به ما سر بزن خدای خوبم که جز تو هیچ نداریم»
چهاردهم بهمن ماه ۱۴۰۲
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian