کاش یکی از همین روزها با هوش مصنوعی صداهای پنهان که در کنسرت ها و سالن هاست را باز سازی کنند.
آنوقت چه عالمی خواهد شد ...
نمی دانم فریادهای پر هیاهوی زنان و مردان و دختران و پسرانی که سالهاست به جرم زیستن در یک شهر «مذهبی» «بخوانید مناسکی» از هر نوع شادی محرومند را چگونه بازسازی خواهد کرد.
دوست دارم بدانم صدای منِ دهه چهلی با صدای دهه پنجاهی و شصتی و هفتادی و حتی نسل «z» چه توفیری خواهد داشت.
دوست دارم بدانم صدای من مشهدی را چگونه می سازد ،کاش یک نفر این کار را انجام دهد.
کاش یک نفر به گوش خدا برساند که یک دنیا شادی به ما مشهدی ها بدهکار است،مایی که اگر آن« لک لک» «شٌل پر» بیشتر بال میزد در جای دیگری می بودیم!!!!
کاش...
ششم تیر ماه چهارصد و سه بابلسر کنسرت« بهنام بانی» عزیز
#مشهد
#بابلسر
#بهنام_بانی
#شهلاظهوریان
آنوقت چه عالمی خواهد شد ...
نمی دانم فریادهای پر هیاهوی زنان و مردان و دختران و پسرانی که سالهاست به جرم زیستن در یک شهر «مذهبی» «بخوانید مناسکی» از هر نوع شادی محرومند را چگونه بازسازی خواهد کرد.
دوست دارم بدانم صدای منِ دهه چهلی با صدای دهه پنجاهی و شصتی و هفتادی و حتی نسل «z» چه توفیری خواهد داشت.
دوست دارم بدانم صدای من مشهدی را چگونه می سازد ،کاش یک نفر این کار را انجام دهد.
کاش یک نفر به گوش خدا برساند که یک دنیا شادی به ما مشهدی ها بدهکار است،مایی که اگر آن« لک لک» «شٌل پر» بیشتر بال میزد در جای دیگری می بودیم!!!!
کاش...
ششم تیر ماه چهارصد و سه بابلسر کنسرت« بهنام بانی» عزیز
#مشهد
#بابلسر
#بهنام_بانی
#شهلاظهوریان
ملوک جان گفت:
واحد ۱۳را میشناسی بقول جانم؟؟
آقای بقولاتی سرش را از توی سینی عدس که مشغول پاک کردنشان بود بالا آورد و گفت :نه،چطور مگه؟
انگار دکتر است!چون در جلسه آپارتمان مدام می گفت:رفتم نون بخرم نونوا گفت سلام خانم دکتر!!!سوپری گفت:نان فلان آوردم خانم دکتر!!!سبزی فروش گفت :اجازه بدهید دستتان را ببوسم خانم دکتر!!!یعنی به همه فهماند دکتر ررر صدایش بزنند !!!
چی میخواستم بگم بقول جان؟؟؟
ها...همون خانم دکترررر الان ساعت ده صبح نایلن آشغالش را فرتی گذاشت دم در و رفت!!!بعد هم دو تا جغله زباله گرد آمدند و همه را ولو کردند روی زمین تا چهارتا قوطی نوشابه بردارند!!!
نمی دانی در جلسه آپارتمان چه نطق فصیح و بلیغی در مورد قدمت فرهنگ و کورش و ۲۵۰۰ سال پیشینه کرد !!یکی دوبار هم بغض کرد وفین فین کنان گفت حیف ف ف ف ف...
بقول جان باور کن خیلی خانمی کردم سرش را نچپاندم توی نایلن زباله!!!
این بار اگر از فرهنگ بگوید قطعا جوابش را خواهم داد!!!
زشت نیست بگویم :عزیزم شما از تمدن فقط لب و کون قلمبه کردن و دماغ قلمی کردن بلدی!!!شما باید بروی دهات« گینه بی صاحب» بزبچرانی،شما...
ـ ملوک جان ول کن این حرفها را باز سردرد میشوی جانم،ببین این عدسها خوب پاک شد یا نه ؟فی الحال فقط بگو چای می خوری یا دمنوش ملوک قشنگم!!!!
پ.ن:گینه ی بی صاحب همان گینه ی بیسائو است!!!
پ.ن:شماهم از همسایه های «خود چس پندار »ملوک جون دارین ؟
بیست و یک مرداد صفر سه
#شهلاظهوریان
واحد ۱۳را میشناسی بقول جانم؟؟
آقای بقولاتی سرش را از توی سینی عدس که مشغول پاک کردنشان بود بالا آورد و گفت :نه،چطور مگه؟
انگار دکتر است!چون در جلسه آپارتمان مدام می گفت:رفتم نون بخرم نونوا گفت سلام خانم دکتر!!!سوپری گفت:نان فلان آوردم خانم دکتر!!!سبزی فروش گفت :اجازه بدهید دستتان را ببوسم خانم دکتر!!!یعنی به همه فهماند دکتر ررر صدایش بزنند !!!
چی میخواستم بگم بقول جان؟؟؟
ها...همون خانم دکترررر الان ساعت ده صبح نایلن آشغالش را فرتی گذاشت دم در و رفت!!!بعد هم دو تا جغله زباله گرد آمدند و همه را ولو کردند روی زمین تا چهارتا قوطی نوشابه بردارند!!!
نمی دانی در جلسه آپارتمان چه نطق فصیح و بلیغی در مورد قدمت فرهنگ و کورش و ۲۵۰۰ سال پیشینه کرد !!یکی دوبار هم بغض کرد وفین فین کنان گفت حیف ف ف ف ف...
بقول جان باور کن خیلی خانمی کردم سرش را نچپاندم توی نایلن زباله!!!
این بار اگر از فرهنگ بگوید قطعا جوابش را خواهم داد!!!
زشت نیست بگویم :عزیزم شما از تمدن فقط لب و کون قلمبه کردن و دماغ قلمی کردن بلدی!!!شما باید بروی دهات« گینه بی صاحب» بزبچرانی،شما...
ـ ملوک جان ول کن این حرفها را باز سردرد میشوی جانم،ببین این عدسها خوب پاک شد یا نه ؟فی الحال فقط بگو چای می خوری یا دمنوش ملوک قشنگم!!!!
پ.ن:گینه ی بی صاحب همان گینه ی بیسائو است!!!
پ.ن:شماهم از همسایه های «خود چس پندار »ملوک جون دارین ؟
بیست و یک مرداد صفر سه
#شهلاظهوریان
بعد از هزار بار تلفن و قرار و مدار در گروه واتساپی و تلگرامی بالاخره سر گرفت که آقای بقولاتی با رفقایش یک سفر دوروزه ی مردانه بروند .
ملوک جان گفت :بقول جان به بچه ها چیزی نگی از زندگی شان وامی مانند و می شوند انتر و منتر من...
و اندیشید :من هم این روز با خاله خوار گفته ها می روم دور دور!!!!
و دوباره اندیشید :کاش بگویم «فاطمه نساء»بیاید و پرده ها را چنین و چنان کند وکمدها را فلان و بهمان و ..همان کار را کرد!!
روز اول که به یک خانه تکانی بیش از ده ریشتری اش گذشت و روز دوم هم کمردرد و زر زوله و بقولی که نبود تا یک چای مهمانش کند!!!
اما نزدیکی ظهر رفیق جان جانان زنگ زد و گفت بعد نهار می آید تا یک دل سیر حرف بزنند و آمد.
هفت تا بودند ،هفت تا رفیق سی ساله که در آغاز میانسالی خیلی بیشتر به هم نیاز داشتند،خوب بچه ها رفته بودند و آنهایی که مانده بودندهم، کلی گرفتاری کوچک و بزرگ و دراز و کوتاه داشتند .
نسرین -یکی از هفت نفر -می گفت :آدم در میانسالی به دو چیز نیاز دارد «رفیق و عضله»و ادامه می داد:عضله که نداریم و گُه زدیم به همه شان اما باید مراقب باشیم گُه نزنیم به رفاقت!!!
رفیق ملوک جان بعد از کلی حرف و چای جانانی که باهم خوردند گفت قرار دارد و ماچی و موچی و خداحافظی کرد و رفت اما هنوز دو دقیقه از رفتنش نگذشته بود که زنگ زد و گفت: ملوک جان فلانی را سر کوچه دیدم بوق زدم و حال و احوال کردیم حواست باشد آمد خانه تان چٌس ناله نکنی ،چون می داند وقتی ما باهم هستیم هٍر و کِر مان به راه است و ملوک گفت:دورت بگردم خوب شد گفتی و میدانست همین موضوع اسباب خنده و جک و جفنگ دوره بعدی هفت نفره شان می شود و او و شش تای دیگر چقدر عاشق این دوره ها بودند ،هر چند دیر به دیر اتفاق می افتاد.
#رفاقت-عسل-است
#دوست-ماراو-همه-نعمت-فردوس-شمارا
#شهلاظهوریان
۱۴۰۳/۵/۲۶
ملوک جان گفت :بقول جان به بچه ها چیزی نگی از زندگی شان وامی مانند و می شوند انتر و منتر من...
و اندیشید :من هم این روز با خاله خوار گفته ها می روم دور دور!!!!
و دوباره اندیشید :کاش بگویم «فاطمه نساء»بیاید و پرده ها را چنین و چنان کند وکمدها را فلان و بهمان و ..همان کار را کرد!!
روز اول که به یک خانه تکانی بیش از ده ریشتری اش گذشت و روز دوم هم کمردرد و زر زوله و بقولی که نبود تا یک چای مهمانش کند!!!
اما نزدیکی ظهر رفیق جان جانان زنگ زد و گفت بعد نهار می آید تا یک دل سیر حرف بزنند و آمد.
هفت تا بودند ،هفت تا رفیق سی ساله که در آغاز میانسالی خیلی بیشتر به هم نیاز داشتند،خوب بچه ها رفته بودند و آنهایی که مانده بودندهم، کلی گرفتاری کوچک و بزرگ و دراز و کوتاه داشتند .
نسرین -یکی از هفت نفر -می گفت :آدم در میانسالی به دو چیز نیاز دارد «رفیق و عضله»و ادامه می داد:عضله که نداریم و گُه زدیم به همه شان اما باید مراقب باشیم گُه نزنیم به رفاقت!!!
رفیق ملوک جان بعد از کلی حرف و چای جانانی که باهم خوردند گفت قرار دارد و ماچی و موچی و خداحافظی کرد و رفت اما هنوز دو دقیقه از رفتنش نگذشته بود که زنگ زد و گفت: ملوک جان فلانی را سر کوچه دیدم بوق زدم و حال و احوال کردیم حواست باشد آمد خانه تان چٌس ناله نکنی ،چون می داند وقتی ما باهم هستیم هٍر و کِر مان به راه است و ملوک گفت:دورت بگردم خوب شد گفتی و میدانست همین موضوع اسباب خنده و جک و جفنگ دوره بعدی هفت نفره شان می شود و او و شش تای دیگر چقدر عاشق این دوره ها بودند ،هر چند دیر به دیر اتفاق می افتاد.
#رفاقت-عسل-است
#دوست-ماراو-همه-نعمت-فردوس-شمارا
#شهلاظهوریان
۱۴۰۳/۵/۲۶
ملوک جان چشمها را ریز کرد و با دقت تمام سر تا پای زن و همراهی اش را ورانداز کرد و بلند فکر کرد و گفت : خودش است«رییس ستاد کوفت کردن همه چیز»
این اسم را ملوک برایش گذاشته بود.«نزهت خانم» فامیل دوری بود که در تمام مراسم شادی و عزا همه چیز را به همه حرام می کرد.
«دست نزنید گناه است»
»شیون نکنید حرام است»
»نخندید صدای خنده تان شیطان را بیدار می کند»
«لباس قرمز مخصوص شمر و یزید است»
و هزار و یک ادا و اصول که مخصوص خودش بود.
حالا نزهت بانو با چادر و چاقچور کنار دخترکی که کراپ ناف نمای قرمز پوشیده بود و از بالا و پایین همه چیز را به نمایش گذاشته بود راه می رفت،دخترکی که موهایش هم قرمز بود و پرسینگ ناف منگوله دارش و تاتو های الم اجنه اش همه را به حیرت وا می داشت!!!
ملوک خواست پیش برود وبگوید«پشمام»!
اما یادش آمد این کلمه را برای همه مخصوصا نوه ها قدغن کرده و بابتش نطق های فصیح و بلیغ نموده !!
ملوک جان یادش آمد نزهت و ایل و قبیله اش عروسی اورا زهرمار کردند،یادش آمد در عزای مادرش گفتند شیون نکند که صدایش به قسمت مردانه می رود و معصیت است ،یادش آمد ...
ملوک جان هنوز در شش و بش نزهت و همراهش بود که دخترک به شیوه ی «مونیکا بلوچی» سیگاری گیراند وشروع به پک زدن کرد.
اندیشید :پیش بروم و حال و احوال کنم اما به خودش نهیب زد «نعععع».یادش آمد نوه ها و بچه های نزهت همه در بلاد کفرند و مدام در اینستا با شلوارک های داغ و آتشین پست می گذارند.
نزهت به یک نفر که عکسها را نشانش داده بود گفته بود:والله ونکوور دیگر زنکورر است بس که ایرانی مهاجرت کرده و اراجیفی از این دست که نوه هایش نخبه بوده اند و چه و چه...
ملوک توی دلش «پشمامی »گفت و کاغذ خرید را که توی مشتش مچاله کرده بود صاف کرد و به شیوه ی نوه جانش گفت :
شِت... و از خیابان رد شد و اندیشید«ای نزهت گُه زدی به جوانی و زندگی مان »
#شهلاظهوریان
۱۴۰۳/۵/۲۷
این اسم را ملوک برایش گذاشته بود.«نزهت خانم» فامیل دوری بود که در تمام مراسم شادی و عزا همه چیز را به همه حرام می کرد.
«دست نزنید گناه است»
»شیون نکنید حرام است»
»نخندید صدای خنده تان شیطان را بیدار می کند»
«لباس قرمز مخصوص شمر و یزید است»
و هزار و یک ادا و اصول که مخصوص خودش بود.
حالا نزهت بانو با چادر و چاقچور کنار دخترکی که کراپ ناف نمای قرمز پوشیده بود و از بالا و پایین همه چیز را به نمایش گذاشته بود راه می رفت،دخترکی که موهایش هم قرمز بود و پرسینگ ناف منگوله دارش و تاتو های الم اجنه اش همه را به حیرت وا می داشت!!!
ملوک خواست پیش برود وبگوید«پشمام»!
اما یادش آمد این کلمه را برای همه مخصوصا نوه ها قدغن کرده و بابتش نطق های فصیح و بلیغ نموده !!
ملوک جان یادش آمد نزهت و ایل و قبیله اش عروسی اورا زهرمار کردند،یادش آمد در عزای مادرش گفتند شیون نکند که صدایش به قسمت مردانه می رود و معصیت است ،یادش آمد ...
ملوک جان هنوز در شش و بش نزهت و همراهش بود که دخترک به شیوه ی «مونیکا بلوچی» سیگاری گیراند وشروع به پک زدن کرد.
اندیشید :پیش بروم و حال و احوال کنم اما به خودش نهیب زد «نعععع».یادش آمد نوه ها و بچه های نزهت همه در بلاد کفرند و مدام در اینستا با شلوارک های داغ و آتشین پست می گذارند.
نزهت به یک نفر که عکسها را نشانش داده بود گفته بود:والله ونکوور دیگر زنکورر است بس که ایرانی مهاجرت کرده و اراجیفی از این دست که نوه هایش نخبه بوده اند و چه و چه...
ملوک توی دلش «پشمامی »گفت و کاغذ خرید را که توی مشتش مچاله کرده بود صاف کرد و به شیوه ی نوه جانش گفت :
شِت... و از خیابان رد شد و اندیشید«ای نزهت گُه زدی به جوانی و زندگی مان »
#شهلاظهوریان
۱۴۰۳/۵/۲۷
#خرافات
مادر بزرگ مادرم !!!می گفت:چهارشنبه حمام نروید !!!سه شنبه ناخن نگیرید!!!در دهه اول محرم هیچ چیزی نخرید!!!ناخن های تان را حتما جمعه کوتاه کنید !!!پهلوی کسی بچه تان را شیر ندهید !!!اگر آبستن بودید مراقب باشید چشمتان به مرده نیفتد!!!هلال ماه نورا که دیدید حتما به سبزه یا طلا نگاه کنید,مبادا به آدمیزاد نگاه کنید!!!روز عید غدیر خیاطی نکنید !!!
و خیلی چیزهای دیگر که یادم نمی آید!!!
خدابیامرز برای خودش یک دایرهالمعارف از «مبادا ها و نکنیدها و بکنیدها »بود !!
و البته پشت تمام این حرفها یک داستان ترسناک که فلانی بچه اش را شیر داد و بهمانی دید و چشم خورد و سینه اش شد به اندازه یک هاون سنگی و ترکید و مُرد!!!!!
یا بهمانی آبستن بود و سر مرده رفت و چشم بچه اش شور شد!!!آنقدر شور که به سنگ نگاه کرد ترکید و صد پاره شد!!!آخرشم ننه و بابا و بچه های خودش را چشم زد وتنها ماند و « یتیم غوره»!!
خدا رحم کرد سواد نداشت وگرنه کتابش هم در می آمد و« بکن و نکن هایش »عالمگیر می شد .شاید هم در ژانر وحشت فیلم نامه می نوشت!! این روزها کلی خاله خانباجی «خاله خشتک» با ظاهر چیتان و فیتان در فضای مجازی می چرخند و خرافه ها را با لباس جدید به مردم می خورانند.
زمانی می توانیم پشت چشم نازک کنیم و با لب غنچه به تمدن ۲۵۰۰ساله و جناب کوروش و چه و چه بنازیم که این خزعبلات را دور ریخته باشیم.
این ادا و اصول سیزده صفر و اینکه چه بکنید و چه بخرید و ازدحام در طلافروشی ها واداشت بنویسم و بگویم خدایا تورا به همان تمدن ۲۵۰۰ساله مارا از خرافات برهان!!
برای از بین بردن خرافات و خزعبلات چه کنیم؟؟؟
سیزدهم صفرهزار وچهارصد و چهل و شش
۱۴۰۳/۵/۲۸
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
مادر بزرگ مادرم !!!می گفت:چهارشنبه حمام نروید !!!سه شنبه ناخن نگیرید!!!در دهه اول محرم هیچ چیزی نخرید!!!ناخن های تان را حتما جمعه کوتاه کنید !!!پهلوی کسی بچه تان را شیر ندهید !!!اگر آبستن بودید مراقب باشید چشمتان به مرده نیفتد!!!هلال ماه نورا که دیدید حتما به سبزه یا طلا نگاه کنید,مبادا به آدمیزاد نگاه کنید!!!روز عید غدیر خیاطی نکنید !!!
و خیلی چیزهای دیگر که یادم نمی آید!!!
خدابیامرز برای خودش یک دایرهالمعارف از «مبادا ها و نکنیدها و بکنیدها »بود !!
و البته پشت تمام این حرفها یک داستان ترسناک که فلانی بچه اش را شیر داد و بهمانی دید و چشم خورد و سینه اش شد به اندازه یک هاون سنگی و ترکید و مُرد!!!!!
یا بهمانی آبستن بود و سر مرده رفت و چشم بچه اش شور شد!!!آنقدر شور که به سنگ نگاه کرد ترکید و صد پاره شد!!!آخرشم ننه و بابا و بچه های خودش را چشم زد وتنها ماند و « یتیم غوره»!!
خدا رحم کرد سواد نداشت وگرنه کتابش هم در می آمد و« بکن و نکن هایش »عالمگیر می شد .شاید هم در ژانر وحشت فیلم نامه می نوشت!! این روزها کلی خاله خانباجی «خاله خشتک» با ظاهر چیتان و فیتان در فضای مجازی می چرخند و خرافه ها را با لباس جدید به مردم می خورانند.
زمانی می توانیم پشت چشم نازک کنیم و با لب غنچه به تمدن ۲۵۰۰ساله و جناب کوروش و چه و چه بنازیم که این خزعبلات را دور ریخته باشیم.
این ادا و اصول سیزده صفر و اینکه چه بکنید و چه بخرید و ازدحام در طلافروشی ها واداشت بنویسم و بگویم خدایا تورا به همان تمدن ۲۵۰۰ساله مارا از خرافات برهان!!
برای از بین بردن خرافات و خزعبلات چه کنیم؟؟؟
سیزدهم صفرهزار وچهارصد و چهل و شش
۱۴۰۳/۵/۲۸
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
ملوک جان به حالت قهر تلفن را روی میز گذاشت و صورتش را در هم کشید و به قُمری های لب پنجره که برایشان ارزن ریخته بود نگاه کرد.
آقای بقولاتی گفت:نبینم ملوک بانو صورت در هم بکشد !!!عزیز دلم هفته پیش بوتاکس کردی!!!با این اخم و تخم گند میزنی به همه چیز!!
ملوک جان گفت:آدم توبه کار میشود به بعضی ها زنگ بزند،تلفن را که بر می دارند با وجودی که صدایت را شناخته اند خودشان را به نشناختن می زنند ،بعد می گویند «چه عجب یاد ما کردی»و بعد شروع به گلایه می کنند ،حالا نه گلایه ی نزدیک !!! از هزار سال پیش که :یادت هست کلاس دوم بودیم پاکن عطری ات را ندادی دفترم را پاک کنم و گفتی خراب میشود!!!یادت هست مادربزرگت عروسی مرا به هم زد که چرا مطرب دارید؟؟یادت هست به تو ده تومانی عیدی دادند به من پنج تومانی ؟؟،😲😲زن گنده عمر لاک پشت دارد با حضرت نوح و حضرت آدم هم کلاس بوده هنوز ادا و اصولش مثل بچه هاست!!!!
گفتند زمین خورده و پایش مویه کرده و گچ گرفته اند زنگ زدم احوال مرگی اش بپرسم!!!آنقدر زر زوله کرد که یادم شد بپرسم سُم ات چطور است!!!کاش زبانش مویه کرده بود و آن را گچ می گرفتند!!!
وای بقول جان کاش زنگ نمی زدم!!!
روزم را خراب کرد!!!!
آقای بقولاتی با لیوان دم نوشی که بخار از آن بلند می شد پیش آمد و گفت :ملوک جان مدل آدم ها را که نمی توان عوض کرد این بنده ی خدا اینطوری است !!این بار که زنگ زدی بگو تو چرا یاد من نکردی؟؟اگر هم دلت نخواست اصلا زنگ نزن!!حالا این دمنوش به لیمو را بو کن و کیفور شو ،چون همین که از گلویت پایین رفت همه چیز را می شوید و می بردو باز میشوی همان ملوک نازنین...
پ.ن:آدم قلق دار،زر زوله ای و ادایی و به قول ما مشهدی ها «قلمبه گو »نباشیم!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
آقای بقولاتی گفت:نبینم ملوک بانو صورت در هم بکشد !!!عزیز دلم هفته پیش بوتاکس کردی!!!با این اخم و تخم گند میزنی به همه چیز!!
ملوک جان گفت:آدم توبه کار میشود به بعضی ها زنگ بزند،تلفن را که بر می دارند با وجودی که صدایت را شناخته اند خودشان را به نشناختن می زنند ،بعد می گویند «چه عجب یاد ما کردی»و بعد شروع به گلایه می کنند ،حالا نه گلایه ی نزدیک !!! از هزار سال پیش که :یادت هست کلاس دوم بودیم پاکن عطری ات را ندادی دفترم را پاک کنم و گفتی خراب میشود!!!یادت هست مادربزرگت عروسی مرا به هم زد که چرا مطرب دارید؟؟یادت هست به تو ده تومانی عیدی دادند به من پنج تومانی ؟؟،😲😲زن گنده عمر لاک پشت دارد با حضرت نوح و حضرت آدم هم کلاس بوده هنوز ادا و اصولش مثل بچه هاست!!!!
گفتند زمین خورده و پایش مویه کرده و گچ گرفته اند زنگ زدم احوال مرگی اش بپرسم!!!آنقدر زر زوله کرد که یادم شد بپرسم سُم ات چطور است!!!کاش زبانش مویه کرده بود و آن را گچ می گرفتند!!!
وای بقول جان کاش زنگ نمی زدم!!!
روزم را خراب کرد!!!!
آقای بقولاتی با لیوان دم نوشی که بخار از آن بلند می شد پیش آمد و گفت :ملوک جان مدل آدم ها را که نمی توان عوض کرد این بنده ی خدا اینطوری است !!این بار که زنگ زدی بگو تو چرا یاد من نکردی؟؟اگر هم دلت نخواست اصلا زنگ نزن!!حالا این دمنوش به لیمو را بو کن و کیفور شو ،چون همین که از گلویت پایین رفت همه چیز را می شوید و می بردو باز میشوی همان ملوک نازنین...
پ.ن:آدم قلق دار،زر زوله ای و ادایی و به قول ما مشهدی ها «قلمبه گو »نباشیم!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
#چاق-باش-گاونباش
چهلم دخترعموی مادرشوهر ملوک جان است.ملوک رفته و آمده و یک دنیا حرف برای گفتن دارد!!!
ـــوای نمی دانی چه شد!همانجا بمان همینطور که لباسهایم را عوض می کنم یرایت تعریف کنم!!
ــ به گوشم ملوک جانم!!!
ـــدختر خاله ناتنی مادرم را یادت هست؟قمرتاج خانم!!!
ـــ همان بانوی ۲۰۰کیلویی؟؟
ــوای طفلک گمانم ۲۵۰کیلو شده!!!حالا اینها را ول کن بقول جان!!!خرما اوردند تا دست دراز کرد بردارد گلین گفت :قمر جان خرما فلان قدر کالری دارد!!!زولبیا اوردند گفت هر زولبیا ۳۰۰کالری دارد!!!حلوا اوردند تادست دراز کرد بردارد گفت حلوا که مثل بمب اتمی است توی بدن می ترکد و ادم را صد برابر می کند!!!موقع شام بنده خدا قمر که از عصر کوفت هم نخورده بود و معلوم بود ضعف کرده تا دست بردکباب بردارد گفت وای چه جراتی داری قمر جان!!!
خواست جوجه کباب بردارد گفت :والله الان کبدت گریپاژ می کند !!!
دستش سمت سالاد رفت گفت سس سفید از گلو پایین نرفته چربی و دنبه میشود و از بدن قلمبه قلمبه می زند بیرون!!
اخرش قمرتاج بشقاب و قاشقش را انداخت ،از اشپرخانه یک دیس اورد و از همه چیز دوتا دوتا برای خودش گذاشت!!!نبودی ببینی چشمهای گلین اندازه نعلبکی شد !!اما تا گفت قمر جان ن ن ...
قمر با خونسردی گفت :
ــمن ترجیح می دهم چاق باشم و گاو نباشم !!
وای نمی دانی چه سکوتی شد !!!فقط صدای خرت خرت سالاد خوردن قمر تاج بود.
دل من یکی که خنک شد ،هرکس خودش می داند که چربی دارد یا فشار خون یا کبد چرب یا کوفت و درد!!!این گلین خرسانه مثل مدعی العموم برای همه بزرگتری می کند که :
ـــشما با این هیکل سس ؟؟شما که کبدتان چرب است !!شما که یبوست دارید!!!وای نخورید شما مدام اسهال دارید و ریخ کونک!!!شما قلبتان گشاد نبود؟؟؟شما فلان جایتان تنگ نبود!!!
انقدر زر می زند که دلت می خواهد یکی از دیس های میوه را بکنی توی حلقش از ان پایه دار ها !!!!
اقای بقولاتی چنان از ته دل خندید که لوزه و لوزالمعده اش همزمان دیده شد و گفت «چاق باش گاو نباش »خیلی جالب بود ملوک جان...
باید یک جایی بنویسم همیشه یادم بماند!!!
این قمر تاج هم برای خودش یک پا ادیب است والله....
پ.ن:برای مهشید عزیزم!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
چهلم دخترعموی مادرشوهر ملوک جان است.ملوک رفته و آمده و یک دنیا حرف برای گفتن دارد!!!
ـــوای نمی دانی چه شد!همانجا بمان همینطور که لباسهایم را عوض می کنم یرایت تعریف کنم!!
ــ به گوشم ملوک جانم!!!
ـــدختر خاله ناتنی مادرم را یادت هست؟قمرتاج خانم!!!
ـــ همان بانوی ۲۰۰کیلویی؟؟
ــوای طفلک گمانم ۲۵۰کیلو شده!!!حالا اینها را ول کن بقول جان!!!خرما اوردند تا دست دراز کرد بردارد گلین گفت :قمر جان خرما فلان قدر کالری دارد!!!زولبیا اوردند گفت هر زولبیا ۳۰۰کالری دارد!!!حلوا اوردند تادست دراز کرد بردارد گفت حلوا که مثل بمب اتمی است توی بدن می ترکد و ادم را صد برابر می کند!!!موقع شام بنده خدا قمر که از عصر کوفت هم نخورده بود و معلوم بود ضعف کرده تا دست بردکباب بردارد گفت وای چه جراتی داری قمر جان!!!
خواست جوجه کباب بردارد گفت :والله الان کبدت گریپاژ می کند !!!
دستش سمت سالاد رفت گفت سس سفید از گلو پایین نرفته چربی و دنبه میشود و از بدن قلمبه قلمبه می زند بیرون!!
اخرش قمرتاج بشقاب و قاشقش را انداخت ،از اشپرخانه یک دیس اورد و از همه چیز دوتا دوتا برای خودش گذاشت!!!نبودی ببینی چشمهای گلین اندازه نعلبکی شد !!اما تا گفت قمر جان ن ن ...
قمر با خونسردی گفت :
ــمن ترجیح می دهم چاق باشم و گاو نباشم !!
وای نمی دانی چه سکوتی شد !!!فقط صدای خرت خرت سالاد خوردن قمر تاج بود.
دل من یکی که خنک شد ،هرکس خودش می داند که چربی دارد یا فشار خون یا کبد چرب یا کوفت و درد!!!این گلین خرسانه مثل مدعی العموم برای همه بزرگتری می کند که :
ـــشما با این هیکل سس ؟؟شما که کبدتان چرب است !!شما که یبوست دارید!!!وای نخورید شما مدام اسهال دارید و ریخ کونک!!!شما قلبتان گشاد نبود؟؟؟شما فلان جایتان تنگ نبود!!!
انقدر زر می زند که دلت می خواهد یکی از دیس های میوه را بکنی توی حلقش از ان پایه دار ها !!!!
اقای بقولاتی چنان از ته دل خندید که لوزه و لوزالمعده اش همزمان دیده شد و گفت «چاق باش گاو نباش »خیلی جالب بود ملوک جان...
باید یک جایی بنویسم همیشه یادم بماند!!!
این قمر تاج هم برای خودش یک پا ادیب است والله....
پ.ن:برای مهشید عزیزم!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
#مو
خانم جان می گفت :مو از دل آب می خورد ،ادمیزاد دلش که خوش باشد ،موهایش پر پشت است و برق می زند و مثل دمب اسب شترق شترق صدا می دهد.
خوب آنوقتها که پروتئین تراپی و کراتین و بوتاکس مو و این ادا اصول ها نبود!!!
خواهر شوهر دختر عمه ی ناتنی پدرم که مشاطه بود می گفت :مو از سر آب می خورد!!!می گفت من دست به موی کسی بزنم می فهمم توی سرش چقدر مغز دارد!!!چقدر عاقل یا برعکس خل و چل است!!!
ادمهای خل مَخُل موهای پر پشت و خوش رنگ و لعاب وشلاقی دارند !!!ادمهای عاقل و دور اندیش و غصه خور و چیز فهم کل و کچلند!!!
کسی که کتف نمی کرد مخالف« پرگیسو»خانم حرف بزند (اسم خواهر شوهر دختر عمه ی ناتنی پدرم پر گیسو بود)،اما همه می گفتند چون خودش کم مو و نسبتا کچل است این حرفها را می زند و برای خودش نوشابه باز می کند!!!
امروز سر وکارم به ارایشگاه افتاد و« فری جان »به یکی از مشتری ها فرمودند اگر چند روزی به سرشان اب پیازقرمز🫣🫣 بزنند موهایشان می شود لنگه خانم جنیفر لوپزا!!!!
مشتری که در عین کم مویی زیاد عاقل نمی نمود !!فرمود :چه خوب فری جون حتما سر راه می خرم و از امشب به موهام می زنم!!!!
و با سرعت سیر نور و البته هزار بار بیشتر به سمت در خروجی رفت تا «پیاز درمانی » کند!!!
پ.ن:دکترهای عزیز بدون نظام پزشکی جان عمه های بزرگوارتان این قدر نسخه نپیچید!!
پ.ن: خاک به سروم !!کاشکی از فری جون مِپُرسیدوم پیاز سیفیدم افاقه موکونه!!!؟؟
پ.ن:دو خط بالا را با لهجه ی مشهدی بخوانید وگرنه حرام است و تمام موهایتان خواهد ریخت!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazourian
خانم جان می گفت :مو از دل آب می خورد ،ادمیزاد دلش که خوش باشد ،موهایش پر پشت است و برق می زند و مثل دمب اسب شترق شترق صدا می دهد.
خوب آنوقتها که پروتئین تراپی و کراتین و بوتاکس مو و این ادا اصول ها نبود!!!
خواهر شوهر دختر عمه ی ناتنی پدرم که مشاطه بود می گفت :مو از سر آب می خورد!!!می گفت من دست به موی کسی بزنم می فهمم توی سرش چقدر مغز دارد!!!چقدر عاقل یا برعکس خل و چل است!!!
ادمهای خل مَخُل موهای پر پشت و خوش رنگ و لعاب وشلاقی دارند !!!ادمهای عاقل و دور اندیش و غصه خور و چیز فهم کل و کچلند!!!
کسی که کتف نمی کرد مخالف« پرگیسو»خانم حرف بزند (اسم خواهر شوهر دختر عمه ی ناتنی پدرم پر گیسو بود)،اما همه می گفتند چون خودش کم مو و نسبتا کچل است این حرفها را می زند و برای خودش نوشابه باز می کند!!!
امروز سر وکارم به ارایشگاه افتاد و« فری جان »به یکی از مشتری ها فرمودند اگر چند روزی به سرشان اب پیازقرمز🫣🫣 بزنند موهایشان می شود لنگه خانم جنیفر لوپزا!!!!
مشتری که در عین کم مویی زیاد عاقل نمی نمود !!فرمود :چه خوب فری جون حتما سر راه می خرم و از امشب به موهام می زنم!!!!
و با سرعت سیر نور و البته هزار بار بیشتر به سمت در خروجی رفت تا «پیاز درمانی » کند!!!
پ.ن:دکترهای عزیز بدون نظام پزشکی جان عمه های بزرگوارتان این قدر نسخه نپیچید!!
پ.ن: خاک به سروم !!کاشکی از فری جون مِپُرسیدوم پیاز سیفیدم افاقه موکونه!!!؟؟
پ.ن:دو خط بالا را با لهجه ی مشهدی بخوانید وگرنه حرام است و تمام موهایتان خواهد ریخت!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazourian
ملوک جان از وقتی خانه امده بُق کرده و حرف نمی زند!!بیست بار میز را دستمال کرده!!ده بار گلدانها را جان به سر کرده و پنج بار پشت پنجره رفته و کفترها را کیش داده!!!
اقای بقولاتی می پرسد:خوبی ملوک جانم؟؟
ــ نمی دانم نه خوبم نه بد !!یک جوری هستم که خودم هم نمی دانم جورش چهجوری است!!!!امروز نوه های خان داداشم را دیدی؟؟مثل جنازه روی مبل ها ولو شده بودند!!!سه بار زن داداش چای اورد یک کدام بلند نشدند سینی چای را از دستش بگیرند،موقع نهار فقط امدند لمباندند و باز سر توی گوشی های مرگی شان کردند!!!لباس پوشیدنشان را دیدی؟؟دختر گنده با صدای بلند از مادرش می پرسد«برا من پد بهداشتی اوردی؟؟»بعد هم پیله کرد که برویم برف بازی می خواهیم استوری بگذاریم!!!! یادم به جوانی خودم افتاد.
ماه رمضان که روزه نمی گرفتیم مادرم لب می گزید که باید بلند شوید و سحری بخورید ،الکی نماز بخوانید و روز هم مراقب باشید پدر و برادر هایتان بویی از قاعدگی تان نبرند!!فقط می گفتیم چشم!!!
مهمان که داشتیم فقط کافی بود مامان چشم بچرخاند ،از مدل و تاب چشمهایش می فهمیدیم که باید چای بیاوریم!!یا از مهمان خانه بیرون برویم !!یا حرف نزنیم !!یا حرف بزنیم!!میوه را دور بچرخانیم!!پیشدستی را عوض کنیم!!برای مهمان زیرسیگاری بیاوریم،دامنمان را روی پایمان بکشیم...وای بقول یک جفت چشم بود و ما آن همه برداشت می کردیم!!!
ــ خوب این که مثل سگ از ننه بابا هامان می ترسیدیم خوب بود ملوک جان؟؟
ــ نه اصلا خوب نبود ،من هنوز گاهی خواب چشمهای پدر یا مادرم را می بینم!!هنوز صداشان توی گوشم است!!!بقول جان نه دیکتاتوری آن وقتها خوب بود و نه شل و شیمبویی الان!!اصلا چرا ما نباید میانه را بگیریم!!!
زن دادادش با آن کمردرد دوبار به نوه اش گفت :مادر میوه را دور بچرخان.در جوابش بلند و درنهایت پاچه پارگی گفت:«مادرم هر کس بخواهد خودش بر می دارد این دیس پنجاه کیلویی کار من نیست،وابده مامانی»
کاش خدا هرچه از دهه سی به بعد بافته بشکافد و دوباره ببافد!!!روزگار ما و دهه هشتاد و نودی ها مثل یک بافتنی است که اولش را سفت بافته اند و اخرش را شل!!!!
ــقربان آن مثال زدنت ملوکم!!!انقدر هنرمندی و اهل بافت و شکافت که بدت نمی اید دوتا میل بافتنی دست خدا بدهی!!!!
بعد نوشت:نظر شما چیه؟؟
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
اقای بقولاتی می پرسد:خوبی ملوک جانم؟؟
ــ نمی دانم نه خوبم نه بد !!یک جوری هستم که خودم هم نمی دانم جورش چهجوری است!!!!امروز نوه های خان داداشم را دیدی؟؟مثل جنازه روی مبل ها ولو شده بودند!!!سه بار زن داداش چای اورد یک کدام بلند نشدند سینی چای را از دستش بگیرند،موقع نهار فقط امدند لمباندند و باز سر توی گوشی های مرگی شان کردند!!!لباس پوشیدنشان را دیدی؟؟دختر گنده با صدای بلند از مادرش می پرسد«برا من پد بهداشتی اوردی؟؟»بعد هم پیله کرد که برویم برف بازی می خواهیم استوری بگذاریم!!!! یادم به جوانی خودم افتاد.
ماه رمضان که روزه نمی گرفتیم مادرم لب می گزید که باید بلند شوید و سحری بخورید ،الکی نماز بخوانید و روز هم مراقب باشید پدر و برادر هایتان بویی از قاعدگی تان نبرند!!فقط می گفتیم چشم!!!
مهمان که داشتیم فقط کافی بود مامان چشم بچرخاند ،از مدل و تاب چشمهایش می فهمیدیم که باید چای بیاوریم!!یا از مهمان خانه بیرون برویم !!یا حرف نزنیم !!یا حرف بزنیم!!میوه را دور بچرخانیم!!پیشدستی را عوض کنیم!!برای مهمان زیرسیگاری بیاوریم،دامنمان را روی پایمان بکشیم...وای بقول یک جفت چشم بود و ما آن همه برداشت می کردیم!!!
ــ خوب این که مثل سگ از ننه بابا هامان می ترسیدیم خوب بود ملوک جان؟؟
ــ نه اصلا خوب نبود ،من هنوز گاهی خواب چشمهای پدر یا مادرم را می بینم!!هنوز صداشان توی گوشم است!!!بقول جان نه دیکتاتوری آن وقتها خوب بود و نه شل و شیمبویی الان!!اصلا چرا ما نباید میانه را بگیریم!!!
زن دادادش با آن کمردرد دوبار به نوه اش گفت :مادر میوه را دور بچرخان.در جوابش بلند و درنهایت پاچه پارگی گفت:«مادرم هر کس بخواهد خودش بر می دارد این دیس پنجاه کیلویی کار من نیست،وابده مامانی»
کاش خدا هرچه از دهه سی به بعد بافته بشکافد و دوباره ببافد!!!روزگار ما و دهه هشتاد و نودی ها مثل یک بافتنی است که اولش را سفت بافته اند و اخرش را شل!!!!
ــقربان آن مثال زدنت ملوکم!!!انقدر هنرمندی و اهل بافت و شکافت که بدت نمی اید دوتا میل بافتنی دست خدا بدهی!!!!
بعد نوشت:نظر شما چیه؟؟
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
دوکون-افسردگی
مشهدی های قدیم به مغازه «دوکون »می گویند!!همان دکان خودمان و خودتان!!!
وقتی هم کسی با دغل بازی می خواهد سر مردم را کلاه بگذارد و کیسه ای دوخته که مردم را سر کیسه کند می گوییم و می گویند«دوکون وا کرده»!!!
حالا اینها را داشته باشید و بیایید سر خط!!!
ملوک جان بعد از پنجاه سالگی به گل گیاه و قلمه زدن و گلدان خریدن علاقه مند شد وبعد از خرید مدل به مدل گل و گیاه و عضو شدن در پانصد گروه گل شناسی و رسیدن تعداد گلدانها به چهل پنجاه تا!!!!شد متخصص قلمه و تکثیر و زاد و ولد گیاهان!!!
چند وقت پیش خانم «زامفولیا»گیاه محبوب ملوک جان شل و ول شد و مثل بچه ای که اسهال گرفته باشد به یک طرف افتاد!!
ملوک جان قلبش درد گرفت وگلدان را زیر بغل بقولاتی داد که :ببر گیاه پزشکی سر کوچه !!!!
اقای گیاه پزشک بعد از چین دادن دماغ وغنچه کردن لبها و خاراندن صورت و چند قسمت دیگر از بدنش با ژست یک پزشک فوق تخصص گفت:
ــ ای گلتان افسردگی گیریفته!!نزدیک تیلویزیونه؟فیلم غمناک نگاه کِردن؟؟با حاج خانم دعوا كِردن؟؟چند روز تو خانه تنها مُنده؟؟خلاصه هر چی شده ،شده!!! اما علاج دِره!!!قطره ضد افسردگی و اسپرس!!!بهتان مودوم،روزی سه قطره بیریزن پاش!!!نه بیشتر نه کمتر!!!
اقای بقولاتی گلدان به دست در حالیکه تمام راه برای« زامفولیا خانم» جک تعریف می کند و گاهی کنار برگش را قلقلک می دهد به خانه می رسد و ماوقع را برای ملوک جان تعریف می کند!!!
ملوک جان می اندیشد «اگر افاقه کند چند شیشه برای خواهرش« سلوک جان »بخرد تا مثل جغد به یک گوشه زل نزند و در فراق بچه هایش که فرنگ هستند زر زوله و چس ناله راه نیندازد»
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
مشهدی های قدیم به مغازه «دوکون »می گویند!!همان دکان خودمان و خودتان!!!
وقتی هم کسی با دغل بازی می خواهد سر مردم را کلاه بگذارد و کیسه ای دوخته که مردم را سر کیسه کند می گوییم و می گویند«دوکون وا کرده»!!!
حالا اینها را داشته باشید و بیایید سر خط!!!
ملوک جان بعد از پنجاه سالگی به گل گیاه و قلمه زدن و گلدان خریدن علاقه مند شد وبعد از خرید مدل به مدل گل و گیاه و عضو شدن در پانصد گروه گل شناسی و رسیدن تعداد گلدانها به چهل پنجاه تا!!!!شد متخصص قلمه و تکثیر و زاد و ولد گیاهان!!!
چند وقت پیش خانم «زامفولیا»گیاه محبوب ملوک جان شل و ول شد و مثل بچه ای که اسهال گرفته باشد به یک طرف افتاد!!
ملوک جان قلبش درد گرفت وگلدان را زیر بغل بقولاتی داد که :ببر گیاه پزشکی سر کوچه !!!!
اقای گیاه پزشک بعد از چین دادن دماغ وغنچه کردن لبها و خاراندن صورت و چند قسمت دیگر از بدنش با ژست یک پزشک فوق تخصص گفت:
ــ ای گلتان افسردگی گیریفته!!نزدیک تیلویزیونه؟فیلم غمناک نگاه کِردن؟؟با حاج خانم دعوا كِردن؟؟چند روز تو خانه تنها مُنده؟؟خلاصه هر چی شده ،شده!!! اما علاج دِره!!!قطره ضد افسردگی و اسپرس!!!بهتان مودوم،روزی سه قطره بیریزن پاش!!!نه بیشتر نه کمتر!!!
اقای بقولاتی گلدان به دست در حالیکه تمام راه برای« زامفولیا خانم» جک تعریف می کند و گاهی کنار برگش را قلقلک می دهد به خانه می رسد و ماوقع را برای ملوک جان تعریف می کند!!!
ملوک جان می اندیشد «اگر افاقه کند چند شیشه برای خواهرش« سلوک جان »بخرد تا مثل جغد به یک گوشه زل نزند و در فراق بچه هایش که فرنگ هستند زر زوله و چس ناله راه نیندازد»
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
#پایین_شهر
صفیه خانم پایین شهر زندگی می کند،یک خانه ی چهل متری به قول خودش ویلایی داردکه دوطبقه است.طبقه بالا خودش زندگی می کند و طبقه ی پایین را داده اجاره.حمام و مستراح مشترک است و صبح ها هر که زودتر از خواب بیدار شود کام روا تررررر است!!
صفیه خانم یک سوراخ از حیاط یک وجبی اش به کوچه دارد که مثل یک هیولا مدام در حال استفراغ کردن است!!!
یا او رخت می شورد یا مستاجرش!!!یا او ظرف و استکان میشورد یا مستاجرش که البته بیشتر وقتها او قالیچه و گلیم های شِرنده اش را میشوید بس که پاهای شوهرش بوی لش «سگ مرده ابوجهل» می دهد !
کوچه همیشه بوی گند لجن می دهدوچون بیشتر همسایه ها این کاره اند کسی اعتراض چندانی نمی کند،فقط گاهی ناهید خانم اُلدُرم بُلدُرم می کند که:بابا سالک می گیریم ،آب راکد خطر دارد،بوی گند حافظه را کم می کند و...
اما کسی تحویل نمیگیردو هر کس کار خودش را می کند.
کوچه مثل سرزمین چین شلوغ است!!!بچه ها از مدرسه که میایند توی کوچه پلاسند تا ننه باباها صداشان کنندو بروند یک لقمه نان سق بزنند.
درخت روبروی خانه صفیه خانم هم حکایتی دارد که مثل درخت حاجت است و هزار رنگ نایلن از آن اویزان! روبرو یک مجتمع اپارتمانی ۸واحدی بدون اسانسور و بدون سند است که بانوی طبقه چهار آشغالهایش را با نایلن پرت می کند لب جو که نشانه گیری اش گاهی چند درجه این طرف و ان طرف می شود و نهایتا کیسه گیر می کند لای درخت!!کلاغها سوراخش می کنند و آشغال هری ی ی می ریزد توی پیاده رو و گه می زند به همه جا!!!! اما ته مانده نایلن می ماند لای درخت!!!
یکی از طبقات همان اپارتمان جوان مجردی است که همه کشیکش را می کشند که چه می کند و چه می خورد و کجا می رود و دوست دارند سر از کارش در بیاورند!!!!
صفیه خانم می گوید ساقیست چون همیشه یک نایلن سیاه دستش است!!!
اما بقیه نظرات دیگری دارند که به درد خودشان و عمه ی محترمشان می خورد.
احمد اقا مستاجر صفیه خانم راننده است و با زن صیغه ای و سه تا بچه اش زندگی می کند .نماز صبحش را بلند می خواند انگار با خدا دعوا دارد یا زبانم لال خدا کر است و عرقش را یواش می خورد انگار باز مراقب است خدا نشنود ...
مریم خانم اپارتمان روبرو طبقه دوم پشت به افتاب سکونت دارد و دوتا دختر پتیاره دارد که صبح با هفت قلم بزک می روند و و گاهی شب بر می گردند !!!مادرشان می گوید پرستار سالمند هستند و اگر کسی کتف کند و خلافش را بگوید مریم خانم چنان شت وپتش می کند که با هیچ بخیه ای سر هم نشود!!!مریم خانم یک پراید لکنته هم دارد که توی پیاده رو پارک می کند و هیچ کس هم حق اعتراض ندارد !!!!
شوهرش هم میوه فروشی دارد و با جعبه ها ی میوه و سبزی زحمت بقیه ی پیاده رو را می کشد وباز هم احدی کتف اعتراض ندارد !!!یکی دیگر از واحدهای اپارتمان ۸واحدی دختر وزه و کم سن و سالیست که همه کار می کند!! بوتاکس ،لیفت صورت،تزریق ژل ، تتو و گاهی سر به نیست کردن بچه های ناخواسته ،اما یک رفیق دو متری ۱۵۰کیلویی دارد که گاهی با لاتنه ی مثل یک گوریل «بس که پشم دارد» لخت جلو پنجره می اید و دو تا خمیازه ی دایناسوری می کشد تا اهالی حساب کار دستشان بیاید!!!!
اینها را داشته باشید...
سر خط نروید...
و پست بعدی که «بالای شهر »است را بخوانید!!!
باشد که رستگار شویم و شوند!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
صفیه خانم پایین شهر زندگی می کند،یک خانه ی چهل متری به قول خودش ویلایی داردکه دوطبقه است.طبقه بالا خودش زندگی می کند و طبقه ی پایین را داده اجاره.حمام و مستراح مشترک است و صبح ها هر که زودتر از خواب بیدار شود کام روا تررررر است!!
صفیه خانم یک سوراخ از حیاط یک وجبی اش به کوچه دارد که مثل یک هیولا مدام در حال استفراغ کردن است!!!
یا او رخت می شورد یا مستاجرش!!!یا او ظرف و استکان میشورد یا مستاجرش که البته بیشتر وقتها او قالیچه و گلیم های شِرنده اش را میشوید بس که پاهای شوهرش بوی لش «سگ مرده ابوجهل» می دهد !
کوچه همیشه بوی گند لجن می دهدوچون بیشتر همسایه ها این کاره اند کسی اعتراض چندانی نمی کند،فقط گاهی ناهید خانم اُلدُرم بُلدُرم می کند که:بابا سالک می گیریم ،آب راکد خطر دارد،بوی گند حافظه را کم می کند و...
اما کسی تحویل نمیگیردو هر کس کار خودش را می کند.
کوچه مثل سرزمین چین شلوغ است!!!بچه ها از مدرسه که میایند توی کوچه پلاسند تا ننه باباها صداشان کنندو بروند یک لقمه نان سق بزنند.
درخت روبروی خانه صفیه خانم هم حکایتی دارد که مثل درخت حاجت است و هزار رنگ نایلن از آن اویزان! روبرو یک مجتمع اپارتمانی ۸واحدی بدون اسانسور و بدون سند است که بانوی طبقه چهار آشغالهایش را با نایلن پرت می کند لب جو که نشانه گیری اش گاهی چند درجه این طرف و ان طرف می شود و نهایتا کیسه گیر می کند لای درخت!!کلاغها سوراخش می کنند و آشغال هری ی ی می ریزد توی پیاده رو و گه می زند به همه جا!!!! اما ته مانده نایلن می ماند لای درخت!!!
یکی از طبقات همان اپارتمان جوان مجردی است که همه کشیکش را می کشند که چه می کند و چه می خورد و کجا می رود و دوست دارند سر از کارش در بیاورند!!!!
صفیه خانم می گوید ساقیست چون همیشه یک نایلن سیاه دستش است!!!
اما بقیه نظرات دیگری دارند که به درد خودشان و عمه ی محترمشان می خورد.
احمد اقا مستاجر صفیه خانم راننده است و با زن صیغه ای و سه تا بچه اش زندگی می کند .نماز صبحش را بلند می خواند انگار با خدا دعوا دارد یا زبانم لال خدا کر است و عرقش را یواش می خورد انگار باز مراقب است خدا نشنود ...
مریم خانم اپارتمان روبرو طبقه دوم پشت به افتاب سکونت دارد و دوتا دختر پتیاره دارد که صبح با هفت قلم بزک می روند و و گاهی شب بر می گردند !!!مادرشان می گوید پرستار سالمند هستند و اگر کسی کتف کند و خلافش را بگوید مریم خانم چنان شت وپتش می کند که با هیچ بخیه ای سر هم نشود!!!مریم خانم یک پراید لکنته هم دارد که توی پیاده رو پارک می کند و هیچ کس هم حق اعتراض ندارد !!!!
شوهرش هم میوه فروشی دارد و با جعبه ها ی میوه و سبزی زحمت بقیه ی پیاده رو را می کشد وباز هم احدی کتف اعتراض ندارد !!!یکی دیگر از واحدهای اپارتمان ۸واحدی دختر وزه و کم سن و سالیست که همه کار می کند!! بوتاکس ،لیفت صورت،تزریق ژل ، تتو و گاهی سر به نیست کردن بچه های ناخواسته ،اما یک رفیق دو متری ۱۵۰کیلویی دارد که گاهی با لاتنه ی مثل یک گوریل «بس که پشم دارد» لخت جلو پنجره می اید و دو تا خمیازه ی دایناسوری می کشد تا اهالی حساب کار دستشان بیاید!!!!
اینها را داشته باشید...
سر خط نروید...
و پست بعدی که «بالای شهر »است را بخوانید!!!
باشد که رستگار شویم و شوند!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
بالای-شهر
یک مجموعه ی کوفت واحدی در بهترین محله،جایی که حتی گربه هایش هم ادا و اصول دارند!!وگاهی خیال می کنند پلنگند!!!
یک واحد که زن و شوهر پزشکند و بچه لوس و ننر و یکدانه شان پیش پرستار است ،پرستار ساعت ۲که مرخص میشود پلاستیک اشغال را هم جلوی در می گذارد و هرچه مدیر ساختمان به خانم دکتر تذکر می دهد افاقه نمی کند!!!و معلوم است تا ساعت یازده شب که عزیزان شهرداری بیایند چه بلایی سر کیسه می اید!!!
واحد دیگر دو تا بچه بیش فعال دارد که مدام مثل اسب می دوند و علاوه بر طبقه ی پایینی، بالایی راهم جان به سر کرده اند!!!
یک واحد در اجاره ی تاجر افغان است که انهم حکایت خودش را دارد .«طاق و جفت دخترکان ایرانی زیر بیست سال می ایند و می روند.»
در بالای شهر هیچ کس اسم کسی را نمی داند و حتی گاهی در اسانسور هم پای هم سوار نمی شوند.
اما خانم واحد xکه دوتا سگ دارد و خیلی خوش خنده است مستثنی است !!!
ولی این بار کسی با سگ او وارد اسانسور نمی شود!!!
هرچند مدام به سگش می گوید «مامی جان کاری با تو ندارند»!!اماسگ بیشتر پارس می کند و بیشتر تر شاخ و شانه می کشد!!!خانم ته لهجه ی روستایی دارد و هزار جایش را خالکوبی کرده و گاهی دور از چشم سکنه سگش را به پشت بام می برد تازیر نور ماه بشاشد!!!
واحد دیگر چند تا ماشین دارد و جا پارکهای مازاد را میراث پدر و جهیزیه ننه اش می داند و چون با توجه به شغلش گردن کلفت است می تازاند!!!
اپارتمان نشینی بالای شهر و پایین شهر ندارد،وقتی آدم ها حریم خودشان را نشناسند و« لطف مکرررا حق مسلم» بدانند فقط نوع دعوا فرق می کند!!!
پایین شهر فحشهای «مادر»دار نثار هم می کنندو عمه و ابجی هم را می جنبانند!!
بالای شهر هم ....
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
یک مجموعه ی کوفت واحدی در بهترین محله،جایی که حتی گربه هایش هم ادا و اصول دارند!!وگاهی خیال می کنند پلنگند!!!
یک واحد که زن و شوهر پزشکند و بچه لوس و ننر و یکدانه شان پیش پرستار است ،پرستار ساعت ۲که مرخص میشود پلاستیک اشغال را هم جلوی در می گذارد و هرچه مدیر ساختمان به خانم دکتر تذکر می دهد افاقه نمی کند!!!و معلوم است تا ساعت یازده شب که عزیزان شهرداری بیایند چه بلایی سر کیسه می اید!!!
واحد دیگر دو تا بچه بیش فعال دارد که مدام مثل اسب می دوند و علاوه بر طبقه ی پایینی، بالایی راهم جان به سر کرده اند!!!
یک واحد در اجاره ی تاجر افغان است که انهم حکایت خودش را دارد .«طاق و جفت دخترکان ایرانی زیر بیست سال می ایند و می روند.»
در بالای شهر هیچ کس اسم کسی را نمی داند و حتی گاهی در اسانسور هم پای هم سوار نمی شوند.
اما خانم واحد xکه دوتا سگ دارد و خیلی خوش خنده است مستثنی است !!!
ولی این بار کسی با سگ او وارد اسانسور نمی شود!!!
هرچند مدام به سگش می گوید «مامی جان کاری با تو ندارند»!!اماسگ بیشتر پارس می کند و بیشتر تر شاخ و شانه می کشد!!!خانم ته لهجه ی روستایی دارد و هزار جایش را خالکوبی کرده و گاهی دور از چشم سکنه سگش را به پشت بام می برد تازیر نور ماه بشاشد!!!
واحد دیگر چند تا ماشین دارد و جا پارکهای مازاد را میراث پدر و جهیزیه ننه اش می داند و چون با توجه به شغلش گردن کلفت است می تازاند!!!
اپارتمان نشینی بالای شهر و پایین شهر ندارد،وقتی آدم ها حریم خودشان را نشناسند و« لطف مکرررا حق مسلم» بدانند فقط نوع دعوا فرق می کند!!!
پایین شهر فحشهای «مادر»دار نثار هم می کنندو عمه و ابجی هم را می جنبانند!!
بالای شهر هم ....
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
چند وقت پیش با دوستان جان جانان رفتیم کویر،یک اقامتگاه بومگردی...
خانم صاحب بومگردی غذا می پخت،رفت و روب سویتها را انجام می داد،ترشی می انداخت،ماست و پنیر درست می کردو در تابستان که گرما بود و کویر جهنم می شد و بومگردی تعطیل بود،دامداری می کرد و گلیم می بافت تا هنگامه زمستان محصولات را به مسافران بفروشد.موقع خداحافظی بغلش کردم و گفتم چقدر شیر زنی«صدیقه خانم»چه دست و پنجه ای داری،شوهرت باید سر تا پایت را طلا بگیرد.
شوهرش لبخندی زد و گفت :باید یک زن دیگر بگیرم که کمک حالش باشد صدیق پیر شده!!!
صدیقه خانم زهر خندی زد و گفت ایده ی بومگردی را من دادم،حالا ...
صدیقه جانم روز جهانی زن مبارکت باشد.بدون حقوق برابر فقط خشک و خالی مبارک...
شاید امروز هم در بومگردی بودی،بدون اینکه بدانی تو نصف ادمی...نصف ارث می بری دیه ات نصف است و حقی بر فرزندت نداری ،بدون اینکه خیلی چیزهای دیگر را بدانی...
ممکن است بگویی حالا انها که می دانندچه کردند؟؟
میدانی صدیقه جانم قوانین حاکم را مردها نوشته اند و همه ی خوبهایش را برای خودشان برداشتندکاش میدادندقوانین را هنگامه گلیم بافی و پخت و پز و رفت و روب تو بنویسی...
روزت مبارک شیرزن
پ.ن:گلیم قشنگی که از تو خریدم را روی میز اشپزخانه انداختم ،شاید روزی ..
#روزجهانی_زن
#هشت_مارس
@shhlazohurian
#شهلاظهوریان
خانم صاحب بومگردی غذا می پخت،رفت و روب سویتها را انجام می داد،ترشی می انداخت،ماست و پنیر درست می کردو در تابستان که گرما بود و کویر جهنم می شد و بومگردی تعطیل بود،دامداری می کرد و گلیم می بافت تا هنگامه زمستان محصولات را به مسافران بفروشد.موقع خداحافظی بغلش کردم و گفتم چقدر شیر زنی«صدیقه خانم»چه دست و پنجه ای داری،شوهرت باید سر تا پایت را طلا بگیرد.
شوهرش لبخندی زد و گفت :باید یک زن دیگر بگیرم که کمک حالش باشد صدیق پیر شده!!!
صدیقه خانم زهر خندی زد و گفت ایده ی بومگردی را من دادم،حالا ...
صدیقه جانم روز جهانی زن مبارکت باشد.بدون حقوق برابر فقط خشک و خالی مبارک...
شاید امروز هم در بومگردی بودی،بدون اینکه بدانی تو نصف ادمی...نصف ارث می بری دیه ات نصف است و حقی بر فرزندت نداری ،بدون اینکه خیلی چیزهای دیگر را بدانی...
ممکن است بگویی حالا انها که می دانندچه کردند؟؟
میدانی صدیقه جانم قوانین حاکم را مردها نوشته اند و همه ی خوبهایش را برای خودشان برداشتندکاش میدادندقوانین را هنگامه گلیم بافی و پخت و پز و رفت و روب تو بنویسی...
روزت مبارک شیرزن
پ.ن:گلیم قشنگی که از تو خریدم را روی میز اشپزخانه انداختم ،شاید روزی ..
#روزجهانی_زن
#هشت_مارس
@shhlazohurian
#شهلاظهوریان
یه زن روستایی بود خوشبخت و سفید بخت،یه شوهر داشت ،خوش اخلاق و مهربون و قلچماق..یه دختر و پسرم داشت مثل ماه...زن خیلی خوشبخت بود، خیلییییی...
یه روز که خیلی سر دماغ بود سرشو به آسمون گرفت و گفت :کاش همیشه همه چی همین جور بمونه.
مرغ امین از رو آسمون خونه اش رد و می شد و سه بار گفت امین امین امین...
یه هفته گذشت...دندون دختر کوچولوش در نمیومد و بچه مدام بی قراری می کرد،گاوشون ابستن بود و ماغ می کشید و درد داشت اما نمی زایید،تخم مرغا ،تخم مونده بود و جوجه نمی شد!گندما زرد نمی شد تا درو بشن و ارد و انبار...
شوهرش که مدام قربون صدقه اش می شد و خوش اخلاق بود از خولی و حرمله بیشتر کج خلقی می کرد.باخودش گفت «عجب غلطی خوردم!!این چه دعایی بود؟؟»
زن و بچه و شوهرش رو رها کنین و بیاین سرخط!!!
سال ۱۴۰۳تموم شد ،ما خیلی دعا کردیم اما انگار مرغ امین ذلیل مرده ام در بلاد کفر بود و« آمِن »براشون بلغور می کرد!!!
کاش ۱۴۰۴ سال بهتری باشه،هرچند نه گاو ابستنی داریم و نه گندمی که خوشه بسته باشه!!!!ادمهایی داریم که با یارانه روزگار می گذرانند و آبرو دارهایی که با چک سرهنگی صوتشان را سرخ نگه می دارند.بهار خانم چند ساعت دیگر می اید هر چند شکوفه خانم های قرتی اش با ان لباسهای سفید و ابریشمی چنر روز پیش امده اند...
کاش ....
۱۴۰۴ مبارک و پر برکت و میمون...
حال دلمان و دلتان خوش...
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
یه روز که خیلی سر دماغ بود سرشو به آسمون گرفت و گفت :کاش همیشه همه چی همین جور بمونه.
مرغ امین از رو آسمون خونه اش رد و می شد و سه بار گفت امین امین امین...
یه هفته گذشت...دندون دختر کوچولوش در نمیومد و بچه مدام بی قراری می کرد،گاوشون ابستن بود و ماغ می کشید و درد داشت اما نمی زایید،تخم مرغا ،تخم مونده بود و جوجه نمی شد!گندما زرد نمی شد تا درو بشن و ارد و انبار...
شوهرش که مدام قربون صدقه اش می شد و خوش اخلاق بود از خولی و حرمله بیشتر کج خلقی می کرد.باخودش گفت «عجب غلطی خوردم!!این چه دعایی بود؟؟»
زن و بچه و شوهرش رو رها کنین و بیاین سرخط!!!
سال ۱۴۰۳تموم شد ،ما خیلی دعا کردیم اما انگار مرغ امین ذلیل مرده ام در بلاد کفر بود و« آمِن »براشون بلغور می کرد!!!
کاش ۱۴۰۴ سال بهتری باشه،هرچند نه گاو ابستنی داریم و نه گندمی که خوشه بسته باشه!!!!ادمهایی داریم که با یارانه روزگار می گذرانند و آبرو دارهایی که با چک سرهنگی صوتشان را سرخ نگه می دارند.بهار خانم چند ساعت دیگر می اید هر چند شکوفه خانم های قرتی اش با ان لباسهای سفید و ابریشمی چنر روز پیش امده اند...
کاش ....
۱۴۰۴ مبارک و پر برکت و میمون...
حال دلمان و دلتان خوش...
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
نیم ساعت به تحویل سال مانده ملوک جان تر و تمیز کنار هفت سین قشنگش نشسته و تلویزیون را روشن کرده و بقول جانش را صدا میزد تا چفتش بنشیند.
تلفن که زنگ میخورد و شماره منزل جاری اش می افتد فی الفور جواب می دهد و با هق هق «فضیلت خانم» می فهمد،برادرشوهرش که مدتها مریض و بستری بود از قید تن رها شده...
ــ بقول جان خان داداشت به رحمت خدا رفت ،راحت شد بنده ی خدا .
ــ بپوش بریم ملوک جان
ــ بقول جان اگر سال تحویل کنار مرده باشیم تا اخر سال به مرده کشی هستیم!!! سال که تحویل شد راه میفتیم!!!
ـــ جان دلم زشته ،برادر بزرگمه!
ــ بگو توی ترافیک ماندیم!
ـــ از خانه ما تا منزل خان داداش دو دقیقه راهه!!
ــخوب بگو حمام بودی تا حاضر شدی زمان برد!!
ــ عزیزم من با این سرکچل..
ـــ وای بقول من سال تحویل کنار میت نمی مانم تو هم باید چفت من باشی!!!
....
سال تحویل میشود و ملوک جان با یک زیرپوش ابی مردانه ی نو ماچی به سر تاس بقول می اندازد و می گوید:زیر پیراهنت بپوش که عزادار نباشی !!خوبیت ندارد روز اول سال سر اندر پا سیاه بپوشی من هم یک تاپ قرمز نو زیر مانتو پوشیدم!!
ـــ عزیزم ول کن این خرافات را
ــ نمی توانم بقول جان !!خودم هم می دانم مشتی خزعبل و خرافه است اما می ترسم از نه سالگی کلی خرافه ی مذهبی و غیر مذهبی توی کله ی همه مان فرو کرده اند،انتظار نداشته باشه یک باره همه را دور بریزم.راستی یک تکه نان بردار و از اپارتمان بیرون برو و بعد برگرد داخل!!!
بعد از تحویل سال یک مرد با نان باید وارد خانه شود!!!
پ.ن:چقدر خرافه ی مذهبی و غیر مذهبی توی ذهنمان داریم؟پاک شدنش چقدر زمان می برد؟
پ.ن:کاسبان چقدر پیرایه به دین بستند؟؟؟
فروردین ۱۴۰۴
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
تلفن که زنگ میخورد و شماره منزل جاری اش می افتد فی الفور جواب می دهد و با هق هق «فضیلت خانم» می فهمد،برادرشوهرش که مدتها مریض و بستری بود از قید تن رها شده...
ــ بقول جان خان داداشت به رحمت خدا رفت ،راحت شد بنده ی خدا .
ــ بپوش بریم ملوک جان
ــ بقول جان اگر سال تحویل کنار مرده باشیم تا اخر سال به مرده کشی هستیم!!! سال که تحویل شد راه میفتیم!!!
ـــ جان دلم زشته ،برادر بزرگمه!
ــ بگو توی ترافیک ماندیم!
ـــ از خانه ما تا منزل خان داداش دو دقیقه راهه!!
ــخوب بگو حمام بودی تا حاضر شدی زمان برد!!
ــ عزیزم من با این سرکچل..
ـــ وای بقول من سال تحویل کنار میت نمی مانم تو هم باید چفت من باشی!!!
....
سال تحویل میشود و ملوک جان با یک زیرپوش ابی مردانه ی نو ماچی به سر تاس بقول می اندازد و می گوید:زیر پیراهنت بپوش که عزادار نباشی !!خوبیت ندارد روز اول سال سر اندر پا سیاه بپوشی من هم یک تاپ قرمز نو زیر مانتو پوشیدم!!
ـــ عزیزم ول کن این خرافات را
ــ نمی توانم بقول جان !!خودم هم می دانم مشتی خزعبل و خرافه است اما می ترسم از نه سالگی کلی خرافه ی مذهبی و غیر مذهبی توی کله ی همه مان فرو کرده اند،انتظار نداشته باشه یک باره همه را دور بریزم.راستی یک تکه نان بردار و از اپارتمان بیرون برو و بعد برگرد داخل!!!
بعد از تحویل سال یک مرد با نان باید وارد خانه شود!!!
پ.ن:چقدر خرافه ی مذهبی و غیر مذهبی توی ذهنمان داریم؟پاک شدنش چقدر زمان می برد؟
پ.ن:کاسبان چقدر پیرایه به دین بستند؟؟؟
فروردین ۱۴۰۴
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
مشهدی ها ایام نوروز دوره می گذارند که اسمش «جلوس »است و همه دور هم جمع میشوند ،امروز «جلوس »عموی ملوک جان است و ملوک میداند که همه بعد از افطار راهی منزل عموجان میشوند...
همه ی عموزاده ها و عمه زاده ها با تتمه بزرگتر ها، منزل عموجان دور هم نشسته اند و تریک تریک تخمه می شکنند و می گویند و می خندند.عموجان بالای مجلس نشسته و دخترها و نوه هایش پذیرایی می کنند و مدام چای تازه دم می اورند که اغلب روزه بوده اند و تشنه و نسخ چای ی ی...
مهمانها دسته دسته می ایند و می روند و خودمانی ها سفت و محکم نشسته و قصد رفتن ندارند،ایفون هم زر و زر زنگ می خورد و در باز و بسته میشود و ....
یکباره خانم چیتان فیتان شیک پوشی با هزار من «ماتیک مربا» و دنیا دنیا خر مهره که به اقصا نقاطش اویزان کرده وارد میشود و همه ی اقایان و خانمها محوزیبایی و ابهت بانو ساکت میشوند!!!
بانو به شیوه ی« مونیکابلوچی»با ادا و اصول حال و احوال می کند و به هر کس چیزی می گوید و با هزار قر و قمبیل روی اخرین مبل وسط پذیرایی درندشت عموجان می نشیند!!
سرور خانم با پوزخند به ملوک نگاهی می کند و می گوید:
ــ شناختِن؟«نسا بَگُم »بود! بالا تا پایین کوبیده از نو ساخته!!!!همه جاش عملیه!!دِماغ گنده و پَک و پوز درازش یادتانه ؟؟دِندونای گرازش چی؟؟
ــ بابا اون که صورتشم نمی شست!!!یه خال گنده ام سر دماغش داشت!!!قد اقاجان و خان داداشمم ریش و سبیل داشت!!!
ــ حالا با شاه شُله نوموخوره!!!بِنده ی خدا شوورِش چن جا کار موکونه!!شبایم مِره هتل شیفت شب ،مِگن تو شیفت شب منجوق دوزی موکونه، مورفوشه!!!خوب ای زِنِکه خرج دِره !!!تا حالا سه بار قِلم تراشی کِرده!!!هی موخوره چاق و گنده مره ،باز مِره قلم تراشی!!!
ــ پیکر تراشی.
ــ همو که شما مِگن،والله بوخودا شانس دره!!!هر مرد دیگه ای بود طِلاقش مِداد!!تازه مویم کاشته!!!تاس تاس بود!!!نِ ابرو داشت نِ مُجه!!! حالا پلک که مِزنه و موهاشه که تاب مِده انگار پنکه روشن کِردن!!!هموجور باد میه!!!
ملوک جان دوباره نگاهی به بانو می کند و با چشم و ابرو به بقولاتی می فهماند که وقت رفتن است و از همه جز آن مجسمه ی بلاهت خداحافظی می کند و،« پناه بر خدا گویان»از اپارتمان عموجان خارج میشود!!!
پ.ن:نسل ما که تمام شد!!دهه هفتادی هاو هشتادی هاو بعد تری ها!!! اگر یک اپاندیس ناقابل داشته باشند دکتری نیست که جراحی کند ...اما می توانند همان موقع پیکر تراشی کنند و ابرو و مژه بکارند تا با ظاهری شیک و دل انگیز به دیار باقی بشتابند!!!و جناب عزرائیل حظظظظ وافر ببرد.
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
همه ی عموزاده ها و عمه زاده ها با تتمه بزرگتر ها، منزل عموجان دور هم نشسته اند و تریک تریک تخمه می شکنند و می گویند و می خندند.عموجان بالای مجلس نشسته و دخترها و نوه هایش پذیرایی می کنند و مدام چای تازه دم می اورند که اغلب روزه بوده اند و تشنه و نسخ چای ی ی...
مهمانها دسته دسته می ایند و می روند و خودمانی ها سفت و محکم نشسته و قصد رفتن ندارند،ایفون هم زر و زر زنگ می خورد و در باز و بسته میشود و ....
یکباره خانم چیتان فیتان شیک پوشی با هزار من «ماتیک مربا» و دنیا دنیا خر مهره که به اقصا نقاطش اویزان کرده وارد میشود و همه ی اقایان و خانمها محوزیبایی و ابهت بانو ساکت میشوند!!!
بانو به شیوه ی« مونیکابلوچی»با ادا و اصول حال و احوال می کند و به هر کس چیزی می گوید و با هزار قر و قمبیل روی اخرین مبل وسط پذیرایی درندشت عموجان می نشیند!!
سرور خانم با پوزخند به ملوک نگاهی می کند و می گوید:
ــ شناختِن؟«نسا بَگُم »بود! بالا تا پایین کوبیده از نو ساخته!!!!همه جاش عملیه!!دِماغ گنده و پَک و پوز درازش یادتانه ؟؟دِندونای گرازش چی؟؟
ــ بابا اون که صورتشم نمی شست!!!یه خال گنده ام سر دماغش داشت!!!قد اقاجان و خان داداشمم ریش و سبیل داشت!!!
ــ حالا با شاه شُله نوموخوره!!!بِنده ی خدا شوورِش چن جا کار موکونه!!شبایم مِره هتل شیفت شب ،مِگن تو شیفت شب منجوق دوزی موکونه، مورفوشه!!!خوب ای زِنِکه خرج دِره !!!تا حالا سه بار قِلم تراشی کِرده!!!هی موخوره چاق و گنده مره ،باز مِره قلم تراشی!!!
ــ پیکر تراشی.
ــ همو که شما مِگن،والله بوخودا شانس دره!!!هر مرد دیگه ای بود طِلاقش مِداد!!تازه مویم کاشته!!!تاس تاس بود!!!نِ ابرو داشت نِ مُجه!!! حالا پلک که مِزنه و موهاشه که تاب مِده انگار پنکه روشن کِردن!!!هموجور باد میه!!!
ملوک جان دوباره نگاهی به بانو می کند و با چشم و ابرو به بقولاتی می فهماند که وقت رفتن است و از همه جز آن مجسمه ی بلاهت خداحافظی می کند و،« پناه بر خدا گویان»از اپارتمان عموجان خارج میشود!!!
پ.ن:نسل ما که تمام شد!!دهه هفتادی هاو هشتادی هاو بعد تری ها!!! اگر یک اپاندیس ناقابل داشته باشند دکتری نیست که جراحی کند ...اما می توانند همان موقع پیکر تراشی کنند و ابرو و مژه بکارند تا با ظاهری شیک و دل انگیز به دیار باقی بشتابند!!!و جناب عزرائیل حظظظظ وافر ببرد.
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
#گمشدگان
ما گم شده بودیم،همه مان،تمام دهه چهلی هایی که در دهه ی شصت بایستی به بار می نشستند و قاطی ادمها می شدند!!
دوستی می گفت کاش در همان دهه چهل درست نمی شدیم،کاش خواب می ماندندو کاش....
به لطف سوشال مدیاو دو عزیز مثل ان روزها جمع شدیم!!شاید هم پیدا شدیم!!
اما این بار نه جوان بودیم و نه جویای نام!!!
دوتا از هم کلاسی ها خیلی دیر پیدا شدند!! امروز !!!!و عکس پشت عکس از ان روزهای دور و دود!!!
یکی شان گفت :من توی این عکس کدامم؟؟
بس که بقچه پیچ بودیم و سر اندر پا سیاه!!!
گفتم:ما ایها المدثر های آن زمان بودیم ،بسی شعبده باز و تردست و شاید هم جادوگر !!!با روپوش های بلند و گشاد و اپل دار و تنبان های گشاد و بلندتر و مقنعه های بلند ترتر!!! چانه دار و چادر های سنگین ،هم بچه بغل می کردیم و هم کیف های غول پیکر!!و با ان یال کوپال سوار اتوبوسها و مینی بوس های جنگ جهانی می شدیم!!!
ما برای خودمان کولبرهایی بودیم که فقط خودمان می دانستیم و بس!!!
ما نسل جنگ و اژیر قرمز و هاله ی نور و بیا حرف بزنیم و روبان بنفش دیده های روزگاریم.و حالا...در میانسالی چشممان به مذاکره و رفع تحریم،هر چند کاسبان تحریم ...
کاش
کاش
کاش هوش مصنوعی بتواند چند روز از جوانی مان را به ما بر گرداند .انوقت...
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
ما گم شده بودیم،همه مان،تمام دهه چهلی هایی که در دهه ی شصت بایستی به بار می نشستند و قاطی ادمها می شدند!!
دوستی می گفت کاش در همان دهه چهل درست نمی شدیم،کاش خواب می ماندندو کاش....
به لطف سوشال مدیاو دو عزیز مثل ان روزها جمع شدیم!!شاید هم پیدا شدیم!!
اما این بار نه جوان بودیم و نه جویای نام!!!
دوتا از هم کلاسی ها خیلی دیر پیدا شدند!! امروز !!!!و عکس پشت عکس از ان روزهای دور و دود!!!
یکی شان گفت :من توی این عکس کدامم؟؟
بس که بقچه پیچ بودیم و سر اندر پا سیاه!!!
گفتم:ما ایها المدثر های آن زمان بودیم ،بسی شعبده باز و تردست و شاید هم جادوگر !!!با روپوش های بلند و گشاد و اپل دار و تنبان های گشاد و بلندتر و مقنعه های بلند ترتر!!! چانه دار و چادر های سنگین ،هم بچه بغل می کردیم و هم کیف های غول پیکر!!و با ان یال کوپال سوار اتوبوسها و مینی بوس های جنگ جهانی می شدیم!!!
ما برای خودمان کولبرهایی بودیم که فقط خودمان می دانستیم و بس!!!
ما نسل جنگ و اژیر قرمز و هاله ی نور و بیا حرف بزنیم و روبان بنفش دیده های روزگاریم.و حالا...در میانسالی چشممان به مذاکره و رفع تحریم،هر چند کاسبان تحریم ...
کاش
کاش
کاش هوش مصنوعی بتواند چند روز از جوانی مان را به ما بر گرداند .انوقت...
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
#بررررررررق
ملوک جان خرد و خاکشیر مثل کسی که توی خیابان دعوا کرده و فقط کتک خورده باشد روی مبل ولو شد.
بقولاتی با یک لیوان اب هندوانه تگری و خییییلییییی سرخ رنگ و حوله ای که روی دستش انداخته بود تا کمر جلوی ملوک خم شد و گفت :بفرمایید بانو جان ،نوش کنید جگرتان حال بیاید!! اوامری هم دارید بفرمایید!!
ــ دورت بگردم« بقول جان» اگر تو نبودی چه می کردم،هلاک شدم بخدا،باور کن له و لورده ام!!ساعت ۱۰وقت دکتر داشتم برق نبود ۷طبقه را با پله رفتم،یکی از واحدها هم که راه پله را کرده بود اشغالدانی!!رسیدم مطب دکتر برق انجا رفت!!!باز هم پله و گرمای نفس گیر !!پانزده نفر ادم و یک اتاق انتظار !!!خوب برق نبود ماندیم تا بیاید و دکتر ویزیت کند و نسخه بنویسد و کد رهگیری بدهد!!!
برق امد !!!خدارا شکر از مطب دکتربا اسانسورپایین امدم!!!
رسیدم داروخانه نوبت قطع برق انجا شد و زرتی برق رفت!!
انقدر کلافه بودم که از خیر دارو گذشتم ،که کاش نمی گذشتم!!!!
بیرون داروخانه سینه به سینه ی «گلین »شدم،طبق معمول شروع کرد به قمپز در کردن که:
ــ ما قطع برق نداریم!! آخر کوچه ما پر از خانه های ویلایی فلان قدری و فلان قیمتی است و ادمهای گردن کلفت دارد برای همین هم برقمان قطع نمیشود!!!
گفتم گلین جان فرمایشت متین اما تو که انجا اپارتمان نشینی !!بعد هم ان دم کلفت ها که الهی روی تخت مرده شور خانه ببینمشان!!!چهار تا پاپتی گشنه گدا بوده اند که از سر خیلی گه خوری ها به نان و نوا رسیده اند!!!
بعد هم با اخم خداحافظی سردی کردم و امدم!!وای بقول جان چرا این اب هندوانه این قدر قرمز است؟؟طعمش هم که مثل اب رختشوری ...ایشششش....
ــ جان دلم هندوانه را نه من کاشتم و نه مال مزرعه اقاجانم است اما یک کاری کرده اند که این طور شده برای همین هم تا قاچ زدم و دیدم لاستیکی طور است آبش را گرفتم،و....اما گلین بانو درست گفته،خیلی جاها به واسطه ی خیلی ها برق قطع نمیشود،قطع برق مال ما قشر اسیب پذیر است که ..بی خیال ملوک قشنگم...بلند شو لباسهایت را عوض کن وقبل از ان بگوچای میخوری یا دمنوش؟؟؟
#شهلاظهوریان
@shahkazohurian
ملوک جان خرد و خاکشیر مثل کسی که توی خیابان دعوا کرده و فقط کتک خورده باشد روی مبل ولو شد.
بقولاتی با یک لیوان اب هندوانه تگری و خییییلییییی سرخ رنگ و حوله ای که روی دستش انداخته بود تا کمر جلوی ملوک خم شد و گفت :بفرمایید بانو جان ،نوش کنید جگرتان حال بیاید!! اوامری هم دارید بفرمایید!!
ــ دورت بگردم« بقول جان» اگر تو نبودی چه می کردم،هلاک شدم بخدا،باور کن له و لورده ام!!ساعت ۱۰وقت دکتر داشتم برق نبود ۷طبقه را با پله رفتم،یکی از واحدها هم که راه پله را کرده بود اشغالدانی!!رسیدم مطب دکتر برق انجا رفت!!!باز هم پله و گرمای نفس گیر !!پانزده نفر ادم و یک اتاق انتظار !!!خوب برق نبود ماندیم تا بیاید و دکتر ویزیت کند و نسخه بنویسد و کد رهگیری بدهد!!!
برق امد !!!خدارا شکر از مطب دکتربا اسانسورپایین امدم!!!
رسیدم داروخانه نوبت قطع برق انجا شد و زرتی برق رفت!!
انقدر کلافه بودم که از خیر دارو گذشتم ،که کاش نمی گذشتم!!!!
بیرون داروخانه سینه به سینه ی «گلین »شدم،طبق معمول شروع کرد به قمپز در کردن که:
ــ ما قطع برق نداریم!! آخر کوچه ما پر از خانه های ویلایی فلان قدری و فلان قیمتی است و ادمهای گردن کلفت دارد برای همین هم برقمان قطع نمیشود!!!
گفتم گلین جان فرمایشت متین اما تو که انجا اپارتمان نشینی !!بعد هم ان دم کلفت ها که الهی روی تخت مرده شور خانه ببینمشان!!!چهار تا پاپتی گشنه گدا بوده اند که از سر خیلی گه خوری ها به نان و نوا رسیده اند!!!
بعد هم با اخم خداحافظی سردی کردم و امدم!!وای بقول جان چرا این اب هندوانه این قدر قرمز است؟؟طعمش هم که مثل اب رختشوری ...ایشششش....
ــ جان دلم هندوانه را نه من کاشتم و نه مال مزرعه اقاجانم است اما یک کاری کرده اند که این طور شده برای همین هم تا قاچ زدم و دیدم لاستیکی طور است آبش را گرفتم،و....اما گلین بانو درست گفته،خیلی جاها به واسطه ی خیلی ها برق قطع نمیشود،قطع برق مال ما قشر اسیب پذیر است که ..بی خیال ملوک قشنگم...بلند شو لباسهایت را عوض کن وقبل از ان بگوچای میخوری یا دمنوش؟؟؟
#شهلاظهوریان
@shahkazohurian
کاش می شد مرغ امین بیاید و بگوید یک ارزو کن و من ارزو کنم کشورم را بردارد و ببرد گوشه ای از دنیا بگذارد که اسمش خاور میانه نباشد،این وسط تعارف کنم که می خواهی یک سرش رامن بگیرم؟ و مرغ امین از ته دل بخندد!!
بگویم بی زحمت «ایران خانم»ناز و قند عسلم را ببر جایی که کاری به کار کسی نداشته باشیم و کسی هم کاری به کارمان نداشته باشد .
با همسایه های دور و بر سلام و علیکی داشته باشیم و اصلا ندانیم هزاران کیلومتر دورتر سرزمینی هست که ما را دوست ندارد .
بگویم بی زحمت« ایران خانم»راجایی بگذارکه نفت و هیچ کوفتی نداشته باشد و صادراتمان شادی و نوای خوش باشد و وارداتمان مهربانی و گل و بوی خوش!
بگویم بی زحمت کاری کن سیاست مدارانمان نخواهند دنیا را اباد کنند وفقط بخواهند ما خوشبخت باشیم.
بگویم واژه ی تحریم و مرگ و نفرت را از دایره واژگانمان حذف کن.
بگویم ردیف کن همه کار داشته باشند و اخر هفته ها دور هم جمع شوند به صرف شادی... و کسی نخواهد دیگری را مجاب کند که اندیشه ی من بهتر است و تو نمی فهمی و خاک بر سرت که این قدر گاوی!!
بگویم و بگویم و بگویم و مرغ امین چشم گویان به حرفهایم گوش کند و من نوک خوشرنگش را ببوسم ودعوتش کنم که اخر ...هفته با عهد و عیالش بیاید مهمانی منزل جدید ما ...
بعد نوشت:کاش واهمه جنگ و مرگ و
تنفر و اوای نفرت از سرزمین من محو شود.
بعد نوشت تر:کاش روزی ایران خانم از ته دل بخندد و شاد باشد
شهلاظهوریان#
@shahlazohurian
بگویم بی زحمت «ایران خانم»ناز و قند عسلم را ببر جایی که کاری به کار کسی نداشته باشیم و کسی هم کاری به کارمان نداشته باشد .
با همسایه های دور و بر سلام و علیکی داشته باشیم و اصلا ندانیم هزاران کیلومتر دورتر سرزمینی هست که ما را دوست ندارد .
بگویم بی زحمت« ایران خانم»راجایی بگذارکه نفت و هیچ کوفتی نداشته باشد و صادراتمان شادی و نوای خوش باشد و وارداتمان مهربانی و گل و بوی خوش!
بگویم بی زحمت کاری کن سیاست مدارانمان نخواهند دنیا را اباد کنند وفقط بخواهند ما خوشبخت باشیم.
بگویم واژه ی تحریم و مرگ و نفرت را از دایره واژگانمان حذف کن.
بگویم ردیف کن همه کار داشته باشند و اخر هفته ها دور هم جمع شوند به صرف شادی... و کسی نخواهد دیگری را مجاب کند که اندیشه ی من بهتر است و تو نمی فهمی و خاک بر سرت که این قدر گاوی!!
بگویم و بگویم و بگویم و مرغ امین چشم گویان به حرفهایم گوش کند و من نوک خوشرنگش را ببوسم ودعوتش کنم که اخر ...هفته با عهد و عیالش بیاید مهمانی منزل جدید ما ...
بعد نوشت:کاش واهمه جنگ و مرگ و
تنفر و اوای نفرت از سرزمین من محو شود.
بعد نوشت تر:کاش روزی ایران خانم از ته دل بخندد و شاد باشد
شهلاظهوریان#
@shahlazohurian