ز آتش تو را بیم چندان بُوَد
که دریا به آرام و خندان بود
چو دریای سبز اندر آید ز جای
ندارد   دمِ   آتشِ    تیز پای

سهراب خود را به دریا تشبیه می‌کند و پدر (رستم) را به آتش.
به هجیر می گوید : تا آن زمان باید از آتش بترسی که دریا آرام است. اگر دریا(من) به جوش و خروش بیاید و حرکت کند، شراره یِ آتشِ جنگ آوریِ رستم در برابر آن تاب نخواهد آورد و خاموش خواهد شد. (من همچون آبی هستم که روی آتش جنگ آوری رستم میریزم و آنرا خاموش میکنم)


#شاهنامه_کودک_هما #رستم #سهراب #هجیر

@shahnameh_kodakan

سرِ تیرگی اندر آید به خواب
چو تیغ از میان برکشد آفتاب

سهراب خود را به "آفتاب" تشبیه می‌کند و پدر(رستم) را به "شب".
خورشید که شمشیر درخشانش را از نیام برآرد و پرده شب را پاره کند، تاریکی به خواب نیستی فرو می رود. من بسان آفتابی هستم که تیرگی های رستم را از بین خواهم برد.


#شاهنامه_کودک_هما #رستم #سهراب

@shahnameh_kodakan

نباشد به ایران، تن من مباد
چنین دارم از موبد پاک یاد
که چون برکنند از چمن، بیخِ سرو
سَزَد گر گیا را نبوید تَزَرو

هجیر ترجیح داد که به دست سهراب کشته شود ولی نشانه های رستم پهلوان را به او نگوید.
با خود اندیشید :
وجود من نیست و نابود باد اگر رستم در ایران نباشد. من از دانای روشن دل چنین آموختم که وقتی ریشه درخت سرو از باغ کنده شود رَواست که قرقاول در آن باغ هیچ گیاهی را نبوید (شوق و رغبتی به بوییدن هیچ گیاهی نداشته باشد و بوستان را ترک کند).
رستم سروِ باغِ ایران زمین است.

#شاهنامه_کودک_هما #رستم #سهراب #هجیر

@shahnameh_kodakan

داستان های شاهنامه
پادشاهی کیکاووس (قسمت سی و دوم)

این داستان : (ماجرای رستم و سهراب) _ حمله سهراب به سراپرده شاه ایران _ آغاز نبرد میان رستم و سهراب

📖 بازگشت به فهرست

#دفتر_دوم #شاهنامه #رستم #سهراب #توس #گیو #هجیر #کیکاووس #شاهنامه_کودک_هما


@shahnameh_kodakan

سهراب در آغاز نبرد با رستم چنین سخن گفت :
ز لشکر نخواهیم ما یار کس
که من باشم و تو به آورد و بس
به آوردگه بر مرا جای نیست
ترا خود به یک مشت من پای نیست
به بالا بلندی و با شاخ و یال
ستم یافت یالت ز بسیار سال

از میان لشکریان، کسی را نمی‌خواهیم و فقط من و تو در میدان نبرد کافی هستیم. من خیلی در این رزمگاه نمی مانم، تو زود از پای در می‌آیی و حتی در برابر یک مشت من هم تاب نمی آوری. قد و قامت بلندی داری اما تن تو در اثر گذر زمان رنجور و ضعیف شده (سالخورده و پیر شده ای)

#شاهنامه_کودک_هما #رستم #سهراب

@shahnameh_kodakan

بدو گفت: نرم ای جوانمرد، نرم
زمین سرد و خشک و سَخُن چرب و گرم
به پیری بسی دیدم آوردگاه
بسی بر زمین، پَست کردم سپاه

رستم در پاسخ سهراب، چنین سخن گفت :
یواش، آرام باش، تندی نکن ای جوانمرد. طبع و سرشت زمین اینگونه است که سرد و خشک باشد و برازنده است که سخن به نرمی و با ملایمت از زبان آدمی خارج شود.
به سبب همین پیری که تو نقطه ضعف من می دانی در جنگ های بسیاری حضور داشتم و سپاهیان بسیاری را با خاک یکسان کردم. دیو های زیادی به دست من کشته شده‌اند. در همه جنگ هایی که کردم هرگز طعم شکست را نچشیدم. سپاهیانی که در جنگ با من شرکت داشتند دیگر زنده نیستند که گواهی بدهند.
ولی کوه و دشت و ستارگان آسمان می دانند که چه بر سر آنها آوردم. ستاره شاهد و گواه راستی و صداقت من است و به سبب همین راستگویی و صداقت، گیتی سرار، رام و به فرمان من است.

#شاهنامه_کودک_هما #رستم #سهراب

@shahnameh_kodakan

دکتر اصغر دادبه
استاد ادبیات عرفانی دانشگاه علامه طباطبائی

صحبت های تامل برانگیز و با ارزش "اصغر دادبه" درباره اهمیت آشنایی کودکان با ادبیات


#کودکان #شاهنامه_کودک_هما #دکتر_اصغر_دادبه

@shahnameh_kodakan

اجرا : مرسانا برزگر
نگارش : شهره پودینه

۲۵ اردیبهشت ماه
روز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی


#شاهنامه_کودک_هما #ابوالقاسم_فردوسی #بزرگداشت

@shahnameh_kodakan

مهر دخت ایران زمین : ساینا صبوری
۱۰ ساله از مشهد

با صدایی دلنشین و گرم از حکیم توس برای ما سخن می‌گوید

#ساینا_صبوری #شاهنامه #۲۵_اردیبهشت #فردوسی

@shahnameh_kodakan

داستان های شاهنامه
پادشاهی کیکاووس (قسمت سی و سوم)

این داستان :  نبرد رستم و سهراب

📖 بازگشت به فهرست


#دفتر_دوم  #شاهنامه  #رستم  #سهراب  #کیکاووس #شاهنامه_کودک_هما

@shahnameh_kodakan

جهانا شگفتا که کردار توست
هم از تو شکسته، هم از تو درست
از این دو یکی را نَجُنبید مهر
خرد دور بُد، مهر ننمود چهر
همی بچه را باز داند سُتور
چه ماهی به دریا، چه در دشت گور
نداند همی مردم از رنج آز
یکی دشمنی را ز فرزند باز

ای جهان، شگفتا از آنچه که راه و رسم توست. درستی و شکست، بسامانی و نابسامانی همه از توست‌.
مهر و محبت در دل یکی از این دو جوانه نزد تا از جنگ روی برگرداند. چون خرد در میان آنها غایب بود مهر و عاطفه پدر و فرزندی خودش را در وجود آنها نشان نداد و آنها یکدیگر را نشناختند.
هر جانور چهارپا هم فرزند خود را باز می شناسد خواه گوره خر در بیابان و علفزار، خواه ماهی در دریا.
اما آدمی به خاطر گرفتار شدن در رنج آز و زیاده خواهی نمی تواند دشمن را از فرزند خود باز شناسد.

#شاهنامه_کودک_هما #رستم #سهراب #فردوسی #دفتر_دوم

@shahnameh_kodakan

داستان های شاهنامه
پادشاهی کیکاووس (قسمت سی و چهارم)

این داستان : ( نبرد رستم و سهراب )_ پایان روز اول نبرد_ بازگشت رستم و سهراب به لشکرگاه

📖 بازگشت به فهرست


#دفتر_دوم  #شاهنامه  #رستم  #سهراب  #کیکاووس #شاهنامه_کودک_هما

@shahnameh_kodakan

داستان های شاهنامه
پادشاهی کیکاووس (قسمت سی و پنجم)

این داستان : ( نبرد رستم و سهراب )_ آغاز روز دوم نبرد میان رستم و سهراب

📖 بازگشت به فهرست


#دفتر_دوم  #شاهنامه  #رستم  #سهراب #هومان  #کیکاووس #شاهنامه_کودک_هما

@shahnameh_kodakan

روز دوم وقتی خورشید طلوع کرد سهراب جامه جنگ بر تن، وارد میدان نبرد شد. شگفت اینکه با رستم از در آشتی و صلح سخن گفت، گرم و دوستانه با او احوال پرسی کرد و گفت:

ز تن دور کن ببر و شمشیر کین
بزن جنگ و بیداد را بر زمین
بیا تا نشینیم هر دو بهم
به می تازه داریم روی دُژَم
به پیش جهاندار پیمان کنیم
دل از جنگ جستن پشیمان کنیم

جامه جنگی را از تن درآور و شمشیر کین خواهی را بر زمین بگذار. بیا ستیزه جویی را کنار بزنیم و هر دو با هم بنشینیم، چهره گرفته و خشم آلود خود را با شراب آرام کنیم و شادی ببخشیم. در پیشگاه ایزد برای آشتی و دوستی با هم پیمان ببندیم و از این جنگ انصراف بدیم.

#رستم #سهراب #دفتر_دوم #شاهنامه_کودک_هما #فردوسی

@shahnameh_kodakan

رستم در برابر رفتار و گفتار سهراب چنین پاسخ داد :

بدو گفت رستم که ای نامجوی
نبودیم هرگز بدین گفت و گوی
به کُستی گرفتن سَخُن بود دوش
نگیرم فریب تو، زین در مکوش

ای پهلوانِ جویای نام، من و تو هرگز یک چنین قراری باهم نداشتیم و شب گذشته میان ما از کشتی گرفتن سخن بود. بیهوده کوشش نکن که فریب تو را نمی خورم. من امروز برای کشتی گرفتن کمر بستم و آماده شدم.

#رستم #سهراب #شاهنامه_کودک_هما #روز_دوم_نبرد #فردوسی

@shahnameh_kodakan

داستان های شاهنامه
پادشاهی کیکاووس (قسمت سی و ششم)

این داستان : ادامه نبرد میان رستم و سهراب


#دفتر_دوم  #شاهنامه  #رستم  #سهراب #هومان  #کیکاووس #شاهنامه_کودک_هما

@shahnameh_kodakan

سهراب موفق شد رستم را بر زمین بزند، سریع بر روی سینه پهلوان نشست و خنجرِ بُران خود را درآورد.
رستم که دید مرگش نزدیک است به ناچار، دست به حیله و نیرنگ زد :

نگه کرد رستم به آواز گفت
که این راز باید گشاد از نهفت
دگرگونه تر باشد آیین ما
جزین باشد آرایش دین ما

رستم به سهراب گفت اکنون زمان آن رسیده که این راز پوشیده و پنهان را بر تو آشکار کنم. رسم و سنت ما به گونه ای دیگر است و آداب دین و کیش ما جز اینست که تو داری رفتار میکنی.

#سهراب #رستم #شاهنامه #شاهنامه_کودک_هما #دفتر_دوم

@shahnameh_kodakan