کِلکِ هوسِ تو هرچه زاید بنویس
از نقطه و خط آنچه نماید بنویس
دارد این دشت و در سیاهی بسیار
هر چیز که در خیالت آید بنویس
#بیدل_دهلوی
شعرِ تَر
از نقطه و خط آنچه نماید بنویس
دارد این دشت و در سیاهی بسیار
هر چیز که در خیالت آید بنویس
#بیدل_دهلوی
شعرِ تَر
Forwarded from خوشهگاه
هریسِن بِرجِران
✍️ کورت وانهگات
ترجمهی امیرمحمد شیرازیان
سال ۲۰۸۱ بود و سرانجام همه با هم برابر شده بودند. نهفقط در محضرِ خدا و قانون که از هر لحاظ برابر بودند. هیچ کس باهوشتر از دیگری نبود. هیچ کس خوشقیافهتر از دیگری نبود. هیچ کس قویتر یا فرزتر از دیگری نبود. این برابری ماحصلِ متممهای ۲۱۱، ۲۱۲ و ۲۱۳ قانونِ اساسی و نظارتِ بیوقفهی مأمورانِ تحتِ امرِ رئیسِ مهارسازیِ ایالاتِ متحده بود.
البته همچنان بعضی چیزهای زندگی بر وفقِ مراد نبودند. مثلاً ماهِ آوریل هنوز آنقدرها بهاری نشده بود و کفرِ مردم را درمیآورد. درست در همین ماهِ خفه و دَمکرده بود که مأمورانِ ر. م. هریسِن، پسرِ چهاردهسالهی جورج و هِیزِل بِرجِران، را با خود بردند.
اتفاقِ دردناکی بود، قبول، ولی جورج و هِیزِل نمیتوانستند خیلی به آن فکر کنند. هوشِ هِیزِل کاملاً معمولی بود، یعنی فکری میآمد در ذهنش، چند لحظه میماند و… پَر. جورج هم با اینکه هوشش خیلی بالاتر از حدِ معمول بود، رادیوی کوچکِ مهارسازِ ذهن در گوشش داشت. قانوناً همیشه باید در گوشش میبود. رادیو روی موجِ فرستندهی دولتی تنظیم شده بود. تقریباً هر بیست ثانیه یک بار فرستنده صدایی زیر و جیغ پخش میکرد تا مبادا آدمهایی مثلِ جورج استفادهی ناعادلانهای از مغزشان بکنند.
📖 ادامهی این داستانِ کوتاه را در زودبین (Instant View) بخوانید.
⏰ زمانِ مطالعه: ۱۱ دقیقه
#کورت_وانهگات #امیرمحمد_شیرازیان #داستان_کوتاه #علمیتخیلی #داستانها
خوشهگاه
✍️ کورت وانهگات
ترجمهی امیرمحمد شیرازیان
سال ۲۰۸۱ بود و سرانجام همه با هم برابر شده بودند. نهفقط در محضرِ خدا و قانون که از هر لحاظ برابر بودند. هیچ کس باهوشتر از دیگری نبود. هیچ کس خوشقیافهتر از دیگری نبود. هیچ کس قویتر یا فرزتر از دیگری نبود. این برابری ماحصلِ متممهای ۲۱۱، ۲۱۲ و ۲۱۳ قانونِ اساسی و نظارتِ بیوقفهی مأمورانِ تحتِ امرِ رئیسِ مهارسازیِ ایالاتِ متحده بود.
البته همچنان بعضی چیزهای زندگی بر وفقِ مراد نبودند. مثلاً ماهِ آوریل هنوز آنقدرها بهاری نشده بود و کفرِ مردم را درمیآورد. درست در همین ماهِ خفه و دَمکرده بود که مأمورانِ ر. م. هریسِن، پسرِ چهاردهسالهی جورج و هِیزِل بِرجِران، را با خود بردند.
اتفاقِ دردناکی بود، قبول، ولی جورج و هِیزِل نمیتوانستند خیلی به آن فکر کنند. هوشِ هِیزِل کاملاً معمولی بود، یعنی فکری میآمد در ذهنش، چند لحظه میماند و… پَر. جورج هم با اینکه هوشش خیلی بالاتر از حدِ معمول بود، رادیوی کوچکِ مهارسازِ ذهن در گوشش داشت. قانوناً همیشه باید در گوشش میبود. رادیو روی موجِ فرستندهی دولتی تنظیم شده بود. تقریباً هر بیست ثانیه یک بار فرستنده صدایی زیر و جیغ پخش میکرد تا مبادا آدمهایی مثلِ جورج استفادهی ناعادلانهای از مغزشان بکنند.
📖 ادامهی این داستانِ کوتاه را در زودبین (Instant View) بخوانید.
⏰ زمانِ مطالعه: ۱۱ دقیقه
#کورت_وانهگات #امیرمحمد_شیرازیان #داستان_کوتاه #علمیتخیلی #داستانها
خوشهگاه
Telegraph
هریسِن بِرجِران
هریسِن بِرجِران کورت وانهگات ترجمهی امیرمحمد شیرازیان سال ۲۰۸۱ بود و سرانجام همه با هم برابر شده بودند. نهفقط در محضر خدا و قانون که از هر لحاظ برابر بودند. هیچ کس باهوشتر از دیگری نبود. هیچ کس خوشقیافهتر از دیگری نبود. هیچ کس قویتر یا فرزتر از دیگری…