Telegram Web
مرا دانهٔ دل بر آتش فتاده‌ست

#خاقانی

شعرِ تَر
Forwarded from Toomaj | توماج
اگر سخن میانِ من و تو پایان یافت
و راه‌های وصال قطع شدند
و جدا و غریبه گشتیم
از نو با من آشنا شو

(نزار قبانی)
خوش باش که پخته‌اند سودای تو دی
فارغ شده‌اند از تمنای تو دی
قصه چه کنم که بی تقاضای تو دی
دادند قرارِ کارِ فردای تو دی

#خیام

شعرِ تَر
مرا روزی مباد آن دم که بی یادِ تو بنشینم

#حافظ

شعرِ تَر
برف
میلاد درخشانی
برف

خواننده و آهنگ‌ساز: #میلاد_درخشانی
شاعر: #فروغ_فرخ‌زاد

پشتِ شیشه برف می‌بارد
پشتِ شیشه برف می‌بارد
در سکوتِ سینه‌ام دستی
دانهٔ اندوه می‌کارد

چون نهالی سست می‌لرزد
روحم از سرمای تنهایی
می‌خزد در ظلمتِ قلبم
وحشتِ دنیای تنهایی

دیگرم گرمی نمی‌بخشی
عشق، ای خورشیدِ یخ‌بسته!
سینه‌ام صحرای نومیدی‌ست
خسته‌ام، از عشق هم خسته!

بعد از او بر هرچه رو کردم
دیدم افسونِ سرابی بود
آن‌چه می‌گشتم به دنبالش
وای بر من! نقشِ خوابی بود

دیدم ای بس آفتابی را
که‌او پیاپی در غروب افسرد
آفتابِ بی‌غروبِ من!
ای دریغا، در جنوب افسرد

بعد از او دیگر چه می‌جویم؟
بعد از او دیگر چه می‌پایم؟
اشکِ سردی تا بیفشانم
گورِ گرمی تا بیاسایم


شعرِ تَر
گرفتم موشکافِ زلفِ رازی
زبانِ بی‌نوای شانه‌ات کو؟

#بیدل_دهلوی

شعرِ تَر
به هیچ صورت ز دورِ گردون نصیبِ ما نیست سربلندی
ز بعدِ مردن مگر نسیمی غبارِ ما را بَرَد به بالا
نه شامِ ما را سحرنویدی، نه صبحِ ما را گُلِ سفیدی
چو حاصلِ ماست ناامیدی، غبارِ دنیا به فرقِ عقبا
رمیدی از دیده بی‌تأمل، ‌گذشتی آخر به صد تغافل
اگر ندیدی تپیدنِ دل شنیدنی داشت نالهٔ ما

#بیدل_دهلوی

شعرِ تَر
با خود گفتم که رفته باشد شاید
اما نه، همین جاست، مرا می‌پاید
تنهاییِ من ابرِ بزرگی سنگی‌ست
هر جا بروم باز پی‌ام می‌آید

#امیرمحمد_شیرازیان
@kar471
چو بر روی زمین باشی، توانایی غنیمت دان
که دورانْ ناتوانی‌ها بسی زیرِ زمین دارد

#حافظ

شعرِ تَر
Forwarded from خوشه‌گاه
یأس بر جا ماند و فرصت‌ها گذشت
امشبِ ما نیست جز اندوهِ دوش

#بیدل_دهلوی

خوشه‌گاه
آیینِ تقوا ما نیز دانیم
لیکن چه چاره با بختِ گم‌راه؟

#حافظ

شعرِ تَر
ای پار دوست بوده و امسال آشنا
وی از سزا بریده و بگزیده ناسزا
ای سفته درِّ وصلِ تو الماسِ ناکسان
تا کِی کنی قبول خسان را چو کهربا؟
چند آوری چو شمسِ فلک هر شبان‌گهی
سر بر زمین به خدمتِ یارانِ بی‌وفا؟
آن را که خصمِ ماست شدی یار و هم‌نشین
با آن‌که کم ز ماست شدی دوست و آشنا
الحق سزا گزیدی و حقا که درخور است
پیشِ مسیح مائده و پیشِ خر گیا
بودیم گوهری به تو افتاده رایگان
نشناختی تو قیمتِ ما از سرِ جفا
بی‌دیده کِی شناسد خورشید را هنر؟
یا کوزه‌گر چه داند یاقوت را بها؟
ما را قضای بد به بلای تو درفکند
آری همه بلای بد آیاد بر قضا
ای کاش آتشی ز کناری درآمدی
نه حُسن تو گذاشتی و نه هوای ما
حکم قضای بود، وگرنه به هیچ وقت
خاقانی از کجا و هوای تو از کجا

#خاقانی

شعرِ تَر
کوسِ وحدت زن در این پیروزه‌گنبد کاندر او
از نوای کوسِ وحدت بِهْ صدایی برنخاست

#خاقانی

شعرِ تَر
رنجی که من از پیِ تو دیدم،
دردی که من از غمِ تو خوردم،
بر کوهْ بیازمای یک بار
تا بشناسی که من چه مَردم!

#خاقانی

شعرِ تَر
دل مباد افسرده تا بر کس نگردد کارْ سرد
شمعِ خاموش انجمن‌ها می‌کند یک‌بارْ سرد

#بیدل_دهلوی

شعرِ تَر
شعرِ تَر
قهرمان در قاب #دلبر_یزدان‌پناه 🎧 رادیو گیلگمش شعرِ تَر
قهرمان در قاب

✍️ #دلبر_یزدان‌پناه

(منتشرشده در شمارهٔ ۶۰ مجلهٔ همشهری داستان و راه‌یافته به مرحلهٔ نهایی سومین دورهٔ جایزهٔ داستان تهران، آبان ۱۳۹۴)

وقتی زن را که هراسان دور خودش چرخ می‌زد دیدم، حدس زدم حتماً با آن بچه‌ای که نیم‌ ساعت پیش توی سالن شمارهٔ سه بود و بی‌خیال ویترین عروسک‌فروشی را نگاه می‌کرد و دستش هم توی دست هیچ‌کس نبود ربطی به هم دارند...

ادامهٔ این داستان را در زودبین (Instant View) بخوانید.

شعرِ تَر
طَرْفِ کَرَم ز کس نبست این دلِ پُرامیدِ من
گرچه سخن همی‌بَرَد قصهٔ من به هر طرف

#حافظ

شعرِ تَر
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
2025/02/11 08:05:50
Back to Top
HTML Embed Code: