This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شعر_امروز_ایران
مرگ مسری است
و هوا راکد.
روی یک تیر چراغ برق
روی رفهی یک پنجره
مگر جای چند پرنده هست؟
پرندههایی هم همیشه در پروازند
مثل معدهی آدمها که همیشه کار میکند
نوروزآباد یا زعفرانیه...
- دیگه هر خری پا میشه میاد شمال!
- ببخشید خانم، اطراف شما آلوده شده
و مرگ، متاسفانه مسری است
بعضی چیزها همیشه کار میکند
مثل کارخانهی شیرینیپزی که ظهر عاشورا هم کار میکند
و مثل آلت تکثیر، چه در شلوارک کنار ساحل، چه در شلوارکُردی اهل خزانه
- کجای تهرانی؟
- آقا محلهی ما قنادی ندارد
پنجرهها بسته میشوند اما سرایت سرایت است
و همه چیز به بادی بند است.
#بهاره_ضیایی
@shere_emrooze_iran
مرگ مسری است
و هوا راکد.
روی یک تیر چراغ برق
روی رفهی یک پنجره
مگر جای چند پرنده هست؟
پرندههایی هم همیشه در پروازند
مثل معدهی آدمها که همیشه کار میکند
نوروزآباد یا زعفرانیه...
- دیگه هر خری پا میشه میاد شمال!
- ببخشید خانم، اطراف شما آلوده شده
و مرگ، متاسفانه مسری است
بعضی چیزها همیشه کار میکند
مثل کارخانهی شیرینیپزی که ظهر عاشورا هم کار میکند
و مثل آلت تکثیر، چه در شلوارک کنار ساحل، چه در شلوارکُردی اهل خزانه
- کجای تهرانی؟
- آقا محلهی ما قنادی ندارد
پنجرهها بسته میشوند اما سرایت سرایت است
و همه چیز به بادی بند است.
#بهاره_ضیایی
@shere_emrooze_iran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شعر_امروز_ایران
ماه عزیز
ای بیوه ی بی پلنگ!
درود بر رفتار سرخ ماهانه ات
از میانه ی بلوط
#علی_الفتی
@shere_emrooze_iran
ماه عزیز
ای بیوه ی بی پلنگ!
درود بر رفتار سرخ ماهانه ات
از میانه ی بلوط
#علی_الفتی
@shere_emrooze_iran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شعر_امروز_ایران
خواستم بوته ای زیباتر از تو برویانم
به خاطر موسیقی گنجشک در دهانِ کلاغ
خواستم گنجشک لال تو باشم
به خاطر نغمه ی نارنجی
و طره ی بنفشه بر شاخه های زیتونی رنگ
ریختی و حالا
در حصرِ برهنگی
می غلتم
در غلیانِ ریخته از خودم
می غلتم و به سویم دراز می شود شاخه ای
می شکنم چون شاخه ای در شکستنِ خود
خواستم وزشی موزون در برگ های تو باشم
تو آن پرنده ی دفن شده در پستان های بریده ام
خواستم هوا شوم در رطوبت آغشته به آفتاب
ای نیم رخت مماس با چهره بی چهره گی
بی آنکه چشم هایم را بخوابی پلک بزن
با عشقت که مکدر است و آلوده به راز
به آن نقطه از عزیمت خورشید فکر کن
به آن نقطه ی مست از رنگِ برگ
در هم آغوشی با سایه های بریده بریده
از درزهای تازه ات برویان
که تشنگی برمی خیزد
حالا بیا و خورشیدهایت را بشکاف
در جنبشی که در هوا تار می تند اضطراب
که بوته ای زیباتر از تو برویانم
#سمیه_امینی_راد
Telegram.me/shere_emrooze_iran
خواستم بوته ای زیباتر از تو برویانم
به خاطر موسیقی گنجشک در دهانِ کلاغ
خواستم گنجشک لال تو باشم
به خاطر نغمه ی نارنجی
و طره ی بنفشه بر شاخه های زیتونی رنگ
ریختی و حالا
در حصرِ برهنگی
می غلتم
در غلیانِ ریخته از خودم
می غلتم و به سویم دراز می شود شاخه ای
می شکنم چون شاخه ای در شکستنِ خود
خواستم وزشی موزون در برگ های تو باشم
تو آن پرنده ی دفن شده در پستان های بریده ام
خواستم هوا شوم در رطوبت آغشته به آفتاب
ای نیم رخت مماس با چهره بی چهره گی
بی آنکه چشم هایم را بخوابی پلک بزن
با عشقت که مکدر است و آلوده به راز
به آن نقطه از عزیمت خورشید فکر کن
به آن نقطه ی مست از رنگِ برگ
در هم آغوشی با سایه های بریده بریده
از درزهای تازه ات برویان
که تشنگی برمی خیزد
حالا بیا و خورشیدهایت را بشکاف
در جنبشی که در هوا تار می تند اضطراب
که بوته ای زیباتر از تو برویانم
#سمیه_امینی_راد
Telegram.me/shere_emrooze_iran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شعر_امروز_ایران
رویایم را فروختم
دیگر خیالم راحت است
روزی در چشمهای تو دیدم
بهار
به حراج میرود
و بادامِ زیر سنگ
به تلخی میزند
روزی
در چشمهای تو دیدم
ملخها به مزرعه ذرت رسیدهاند
آیا وطن همین نیست؟
#مانی_آروین
از کتاب دموکراسی از گلوی گنجشکها
نشر مروارید
@shere_emrooze_iran
رویایم را فروختم
دیگر خیالم راحت است
روزی در چشمهای تو دیدم
بهار
به حراج میرود
و بادامِ زیر سنگ
به تلخی میزند
روزی
در چشمهای تو دیدم
ملخها به مزرعه ذرت رسیدهاند
آیا وطن همین نیست؟
#مانی_آروین
از کتاب دموکراسی از گلوی گنجشکها
نشر مروارید
@shere_emrooze_iran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شعر_امروز_ایران
" آن بالاها
هواپیمای بزرگی
گیر کرده لای ابرها"
مردی در کوچههای بنبست میدود
" این پایینها
کشتی بزرگی
گیر کرده لای تورها"
مردی در کوچههای بنبست میدود
از دستهات بیخبرم
دور ماندهام از همهجا
و دنیا سرخ است
پشت این ترافیک
جا ماندهام لای سیمهای خاردار
سیمهای تلفن
من گیر کردهام
پشت بوقهای ممتد
من از همین کوچههای بنبست
به دشتها و دامنههای زیادی رسیدهام
درست مثل ماهی سمجی
که میخواست
در قوطی کنسرو
شنا کند.
#بهزاد_عبدی
@shere_emrooze_iran
" آن بالاها
هواپیمای بزرگی
گیر کرده لای ابرها"
مردی در کوچههای بنبست میدود
" این پایینها
کشتی بزرگی
گیر کرده لای تورها"
مردی در کوچههای بنبست میدود
از دستهات بیخبرم
دور ماندهام از همهجا
و دنیا سرخ است
پشت این ترافیک
جا ماندهام لای سیمهای خاردار
سیمهای تلفن
من گیر کردهام
پشت بوقهای ممتد
من از همین کوچههای بنبست
به دشتها و دامنههای زیادی رسیدهام
درست مثل ماهی سمجی
که میخواست
در قوطی کنسرو
شنا کند.
#بهزاد_عبدی
@shere_emrooze_iran
#شعر_امروز_ایران
نزدیک شو اگر چه نگاهت ممنوع است
زنجیرهی اشاره چنان از هم پاشیده است
که حلقههای نگاه
در هم قرار نمیگیرد.
دنیا نشانههای ما را
در حول و حوش غفلت خود دیده است و چشم پوشیده است.
نزدیک شو اگر چه حضورت ممنوع است.
وقت صدای ترس
خاموش شد گلوی هوا
و ارتعاشی دوید در زبان
که حنجره به صفتهایش بدگمان شد.
تا اینکه یک شب از خم طاقی یک صدایت
لرزید و ریخت در ته ظلمت
و گنبد سکوت در معرق درد برآمد.
یک یک درآمدیم در هندسه انتظار
و هر کدام روی نیمکتی یا زیر طاقی
و گوشه میدانی خلوت کردیم:
سیمای تابخورده که خاک را چون شیارهایش
آراسته است.
و خیره مانده است در نفرتی قدیمی
که عشق را همواره آواره خواسته است
تنها تو بودی انگار که حتی روی نیمکتی نمیبایست بنشینی
و درطراوت خاموشی و فراموشی بنگری .
نزدیک شو اگر چه قرارت ممنوع است
هیچ انتظاری نیست که رنگ دگر بپاشد
بر صفحه ی صبور
وقتی که ماهوارههای طاق و نیمکت در خلٲ بگردد
و چهرهها تنها سیاه و سفید منعکس شود
و نیمی از تصویرها نیز هنوز
در نسخههای منفی باقی مانده باشد.
نوری معلق است در اشارههای ظلمانی
ورنه چگونه امشب نیز در این ساعت بلند
باید به روی این نیمکت بنشینم همچنان کنار این میدان
چشم انتظار شکی فسفرین
و برگ ترس خوردهی شمشاد تنها در چشمم برق زند؟
نزدیک شو اگر چه تصویرت ممنوع است.
ساعت دوباره گردش بیتابش را آغاز کرده است
و نیمی از رخسار زمان
از لای چادر سیاهش پیداست.
از ضربهای که هر ساعت نواخته میشود ترک بر میدارد خواب آب
و چهرهای پریشان موج در موج
میگردد و هوای خود را میجوید
در بازتاب گنگ سکهای در آب انداخته است.
پا میکشند سایههای مضطرب
در هیبت مدور نارونها
و باد لحظه به لحظه نشانهها را میگرداند دور تا دور میدان
اینجا خزه به حلقهی شفافی چسبیده است
که روزی از انگشتی افتاده است
آنجا هنوز نوری قرمز ثابت مانده است
و روی صورت شب لک انداخته است
نزدیک شو اگرچه رویایت ممنوع است.
میبینی! این حقیقت ماست
نزدبک و دور واهمه در واهمه
و مثل این ماه ناگزیر که گردیده است
گرد جهان و باز همچنان درست همانجا که بوده مانده است
و هر شب انگار در غیابت باید خیره ماند همچون ماه
در حلقهی عزایی که کم کم عادی شده است.
این یٲس مخملینهی ماست
یا تودهی غبار گون وهمی بر انگیخته؟
که بیتحاشی مدارهای در هم راچون ستارههای دنبالهدار میپیماید؟
آرامشی است که بر باد رفته است ؟
یا سایهی پذیرشی است که خون را پوشانده است؟
بی آنکه استعارههای وجدان از طعمش بر کنار مانده باشد.
نزدیک شو اگرچه مدارت ممنوع است.
میشنوم طنین تنت میآید از ته ظلمت
و تارهای تنم را متٲثر می کند.
شاید صدا دوباره به مفهومش بازگردد
شاید همین حوالی جایی
در حلقهی نگاهت قرار بگیرم.
چیزی به صبح نمانده است
و آخرین فرصت با نامت در گلویم میتابد.
ماه شکسته صفحهی مهتاب را ناموزون میگرداند
و تاب میخورد حلقهی طناب بر چوبهی بلند
که صبحگاه شاید باز رخسار روز را در آن قاب بگیرند.
#محمد_مختاری
@shere_emrooze_iran
نزدیک شو اگر چه نگاهت ممنوع است
زنجیرهی اشاره چنان از هم پاشیده است
که حلقههای نگاه
در هم قرار نمیگیرد.
دنیا نشانههای ما را
در حول و حوش غفلت خود دیده است و چشم پوشیده است.
نزدیک شو اگر چه حضورت ممنوع است.
وقت صدای ترس
خاموش شد گلوی هوا
و ارتعاشی دوید در زبان
که حنجره به صفتهایش بدگمان شد.
تا اینکه یک شب از خم طاقی یک صدایت
لرزید و ریخت در ته ظلمت
و گنبد سکوت در معرق درد برآمد.
یک یک درآمدیم در هندسه انتظار
و هر کدام روی نیمکتی یا زیر طاقی
و گوشه میدانی خلوت کردیم:
سیمای تابخورده که خاک را چون شیارهایش
آراسته است.
و خیره مانده است در نفرتی قدیمی
که عشق را همواره آواره خواسته است
تنها تو بودی انگار که حتی روی نیمکتی نمیبایست بنشینی
و درطراوت خاموشی و فراموشی بنگری .
نزدیک شو اگر چه قرارت ممنوع است
هیچ انتظاری نیست که رنگ دگر بپاشد
بر صفحه ی صبور
وقتی که ماهوارههای طاق و نیمکت در خلٲ بگردد
و چهرهها تنها سیاه و سفید منعکس شود
و نیمی از تصویرها نیز هنوز
در نسخههای منفی باقی مانده باشد.
نوری معلق است در اشارههای ظلمانی
ورنه چگونه امشب نیز در این ساعت بلند
باید به روی این نیمکت بنشینم همچنان کنار این میدان
چشم انتظار شکی فسفرین
و برگ ترس خوردهی شمشاد تنها در چشمم برق زند؟
نزدیک شو اگر چه تصویرت ممنوع است.
ساعت دوباره گردش بیتابش را آغاز کرده است
و نیمی از رخسار زمان
از لای چادر سیاهش پیداست.
از ضربهای که هر ساعت نواخته میشود ترک بر میدارد خواب آب
و چهرهای پریشان موج در موج
میگردد و هوای خود را میجوید
در بازتاب گنگ سکهای در آب انداخته است.
پا میکشند سایههای مضطرب
در هیبت مدور نارونها
و باد لحظه به لحظه نشانهها را میگرداند دور تا دور میدان
اینجا خزه به حلقهی شفافی چسبیده است
که روزی از انگشتی افتاده است
آنجا هنوز نوری قرمز ثابت مانده است
و روی صورت شب لک انداخته است
نزدیک شو اگرچه رویایت ممنوع است.
میبینی! این حقیقت ماست
نزدبک و دور واهمه در واهمه
و مثل این ماه ناگزیر که گردیده است
گرد جهان و باز همچنان درست همانجا که بوده مانده است
و هر شب انگار در غیابت باید خیره ماند همچون ماه
در حلقهی عزایی که کم کم عادی شده است.
این یٲس مخملینهی ماست
یا تودهی غبار گون وهمی بر انگیخته؟
که بیتحاشی مدارهای در هم راچون ستارههای دنبالهدار میپیماید؟
آرامشی است که بر باد رفته است ؟
یا سایهی پذیرشی است که خون را پوشانده است؟
بی آنکه استعارههای وجدان از طعمش بر کنار مانده باشد.
نزدیک شو اگرچه مدارت ممنوع است.
میشنوم طنین تنت میآید از ته ظلمت
و تارهای تنم را متٲثر می کند.
شاید صدا دوباره به مفهومش بازگردد
شاید همین حوالی جایی
در حلقهی نگاهت قرار بگیرم.
چیزی به صبح نمانده است
و آخرین فرصت با نامت در گلویم میتابد.
ماه شکسته صفحهی مهتاب را ناموزون میگرداند
و تاب میخورد حلقهی طناب بر چوبهی بلند
که صبحگاه شاید باز رخسار روز را در آن قاب بگیرند.
#محمد_مختاری
@shere_emrooze_iran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شعر_امروز_ایران
گلو به صاعقه پُر می کرد
اژدهای آسمان های خلوت
و تصرف پوشالی شب تکثیر می شد
در انبوه سیاه کلاغان
اژدهای کور نور صبح را بازنده بود
به گیسوان روشن پروانه های بی بال،
کف خیابان.
#راد_قنبری
@shere_emrooze_iran
گلو به صاعقه پُر می کرد
اژدهای آسمان های خلوت
و تصرف پوشالی شب تکثیر می شد
در انبوه سیاه کلاغان
اژدهای کور نور صبح را بازنده بود
به گیسوان روشن پروانه های بی بال،
کف خیابان.
#راد_قنبری
@shere_emrooze_iran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شعر_امروز_ایران
.
گیاهی کنارت بودم
پرنده ای در گذر
پروانه ای بر دامنت
گفتی که مرا دیده ای.
#محمود_تقوی_تکیار
@shere_emrooze_iran
.
گیاهی کنارت بودم
پرنده ای در گذر
پروانه ای بر دامنت
گفتی که مرا دیده ای.
#محمود_تقوی_تکیار
@shere_emrooze_iran
#شعر_امروز_ایران
دختران دشت!
دختران انتظار!
دختران امید تنگ
در دشت بی کران
و آرزوهای بیکران
در خلق های تنگ
دختران آلاچیق نو
در آلاچیق هائی که صد سال
از زره جامه تان اگر بشکوفید
باد دیوانه
یال بلند اسب تمنا را
آشفته کرد خواهد …
دختران رود گل آلود!
دختران هزار ستون شعله، به طاق بلند دود!
دختران عشق های دور
روز سکوت و کار
شب های خستگی !
دختران روز
بی خستگی دویدن،
شب
سرشکستگی!
در باغ راز و، خلوت مرد کدام عشق
در رقص راهبانه شکرانه ی کدام
آتش زدای کام
بازوان فواره ئی تان را
خواهید برافراشت؟
افسوس!
موها، نگاه ها
به عبث
عطر لغات شاعر را
تاریک می کنند.
آمد
دختران رفت و
در دشت مه زده !
دختران شرم
شبنم
افتادگی
رمه !
از زخم قلب آبائی
در سینه کدام شما خون چکیده است؟
پستان تان، کدام شما
گل داده در بهار بلوغش؟
لب های تان، کدام شما
لب های تان، کدام،
بگوئید!
در کام او شکفته، نهان، عطر بوسه ئی؟
شب های تار نم نم باران – که نیست کار
اکنون کدام یک ز شما
بیدار می مانید
در بستر خشونت نومیدی
در بستر فشرده دلتنگی
در بستر تفکر پر درد رازتان
تا یاد آن که خشم و جسارت بود
بدرخشاند
تا دیرگاه، شعله آتش را
در چشم بازتان؟
بین شما کدام
بگوئید!
بین شما کدام
صیقل می دهید
سلاح آبائی را
برای روز انتقام؟
#احمد_شاملو
@shere_emrooze_iran
دختران دشت!
دختران انتظار!
دختران امید تنگ
در دشت بی کران
و آرزوهای بیکران
در خلق های تنگ
دختران آلاچیق نو
در آلاچیق هائی که صد سال
از زره جامه تان اگر بشکوفید
باد دیوانه
یال بلند اسب تمنا را
آشفته کرد خواهد …
دختران رود گل آلود!
دختران هزار ستون شعله، به طاق بلند دود!
دختران عشق های دور
روز سکوت و کار
شب های خستگی !
دختران روز
بی خستگی دویدن،
شب
سرشکستگی!
در باغ راز و، خلوت مرد کدام عشق
در رقص راهبانه شکرانه ی کدام
آتش زدای کام
بازوان فواره ئی تان را
خواهید برافراشت؟
افسوس!
موها، نگاه ها
به عبث
عطر لغات شاعر را
تاریک می کنند.
آمد
دختران رفت و
در دشت مه زده !
دختران شرم
شبنم
افتادگی
رمه !
از زخم قلب آبائی
در سینه کدام شما خون چکیده است؟
پستان تان، کدام شما
گل داده در بهار بلوغش؟
لب های تان، کدام شما
لب های تان، کدام،
بگوئید!
در کام او شکفته، نهان، عطر بوسه ئی؟
شب های تار نم نم باران – که نیست کار
اکنون کدام یک ز شما
بیدار می مانید
در بستر خشونت نومیدی
در بستر فشرده دلتنگی
در بستر تفکر پر درد رازتان
تا یاد آن که خشم و جسارت بود
بدرخشاند
تا دیرگاه، شعله آتش را
در چشم بازتان؟
بین شما کدام
بگوئید!
بین شما کدام
صیقل می دهید
سلاح آبائی را
برای روز انتقام؟
#احمد_شاملو
@shere_emrooze_iran
Telegram
شعر امروز ایران
shere_emrooze_iran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شعر_امروز_ایران
کوهستانی فراموشم
هربار فرو ریختم
دره ها بلندم کرده اند
از میان پرنده ها
پرستو
و از میان صداها
آنکه باز می گردد را
بیشتر دوست دارم.
#الناز_وحدتی
@shere_emrooze_iran
کوهستانی فراموشم
هربار فرو ریختم
دره ها بلندم کرده اند
از میان پرنده ها
پرستو
و از میان صداها
آنکه باز می گردد را
بیشتر دوست دارم.
#الناز_وحدتی
@shere_emrooze_iran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شعر_امروز_ایران
از این سوی پاییز
من به رویا میبرم
حنای سوخته بر دست آفتاب را
ای نشسته بر ارتفاعِ کمان ؛
اکنون از بیجان ترین ستاره
پری به عاریت دارم
#ابراهیم_ناصری
@shere_emrooze_iran
از این سوی پاییز
من به رویا میبرم
حنای سوخته بر دست آفتاب را
ای نشسته بر ارتفاعِ کمان ؛
اکنون از بیجان ترین ستاره
پری به عاریت دارم
#ابراهیم_ناصری
@shere_emrooze_iran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شعر_امروز_ایران
"سیاه باد"
سیاه باد سلامِ ما بر تو ای دست ِ بُریده
که بُریده، بُریده، آمدی
داخل شدی درسپیدی ما
خارج کردی
سرخی شلیک از آستینِ ما
ما که سجده کردیم سمتِ اشارههای منحرفت
بوسیدیم خیالِ خطت با ایمانی که خطوطش ازخون فراتر رفت
نگاه کن
نگاه کن که چگونه دهانِ ما از سلام برتو
به لب کشید لاشهی بدرود را
و از جفتگیری جملههای تَردامن
پُر شاخترین دروغ را زایید
#فرشته_افسر
@shere_emrooze_iran
"سیاه باد"
سیاه باد سلامِ ما بر تو ای دست ِ بُریده
که بُریده، بُریده، آمدی
داخل شدی درسپیدی ما
خارج کردی
سرخی شلیک از آستینِ ما
ما که سجده کردیم سمتِ اشارههای منحرفت
بوسیدیم خیالِ خطت با ایمانی که خطوطش ازخون فراتر رفت
نگاه کن
نگاه کن که چگونه دهانِ ما از سلام برتو
به لب کشید لاشهی بدرود را
و از جفتگیری جملههای تَردامن
پُر شاخترین دروغ را زایید
#فرشته_افسر
@shere_emrooze_iran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شعر_امروز_ایران
گلدان روی رف که ترک برداشت
يک بار هم نشد که بيايی
با ابر يا نسيم گل سرخ.
ديگر به خواب من نميايی
با هر بهانهيی
اين خانه بی خيال تو خالیست.
تنها نشانههای ترا خواب ديدهام.
گلدان روی رف که ترک برداشت
هرچند در خواب __
يک بار هم نشد که بيايی.
اين خانه خانهی تو مگر نيست؟
هيچم به دل مگير
ای ابر ای نسيم گل سرخ!
عذر مرا
ولی
بپذير.
#حسن_عالیزاده
از کتاب دوچرخهی آبی، رشدیه
@shere_emrooze_iran
گلدان روی رف که ترک برداشت
يک بار هم نشد که بيايی
با ابر يا نسيم گل سرخ.
ديگر به خواب من نميايی
با هر بهانهيی
اين خانه بی خيال تو خالیست.
تنها نشانههای ترا خواب ديدهام.
گلدان روی رف که ترک برداشت
هرچند در خواب __
يک بار هم نشد که بيايی.
اين خانه خانهی تو مگر نيست؟
هيچم به دل مگير
ای ابر ای نسيم گل سرخ!
عذر مرا
ولی
بپذير.
#حسن_عالیزاده
از کتاب دوچرخهی آبی، رشدیه
@shere_emrooze_iran
##شعر_امروز_ایران
"ققنوس پریشان"
عشق مانده بود روی دستانم
چون جنازهای عزیز
نه میتوانستم به خاکش بسپارم
نه میتوانستم بسوزانمش
و در کوهسار سرد سرزمینم
به انوار خورشید بسپارمش
آغوشام زمهریر بود
و در بطنام اوراد خفیه میسرودند
روزنهای بازکن!
دریچهای
دکانی
که بتوان در آن نفس کشید
ازدم به بازدم
از بازدم به دم
این است فلسفهی دستانم بر روی صورتم
تا ندانم انزوا چه کرده با دست و پای لاغرم
تا نفهمم این که از گلو میآید گاه به گاه
فریاد است یا بغضوارهای جوشان
که میمانَد از ظهر تا نزدیکای صبح
دستم را بگیرید
به سوی عشقزاران هولناک ببرید
بگویید
ببین روزها چقدر روشن است
ببین شبها ماه دارد آسمانش
ببین ما دشمن هم نیستیم
عاجزیم بگوییم
این ققنوس پریشان را دوست داشته باش!
ماجرای ما در نیمروزی گرم آغاز شد
همهی دستها گرم بود اما دست تو گرمتر
همهی روزها روشن بود اما روز ما روشنتر
حیاط کوچک ما پر بود از برگهای زرد
هر روز به دنیا نمیآمدیم اما هر شب می مردیم
در جایی که طنین موسیقی داشت
و نمنم میبارید بر شانههای تو!
چشم بر هم نهادیم و گذشتیم
کجا میرفتیم که برنمیگشتیم؟
پاسی از شب گذشته
مهمانخانههای غمانگیز
پذیرای ما شدند
جایی که طنین موسیقی داشت
و آخرین غم از دریچههای باز به پهلو میخزید
آغوشت زمهریر بود
نه میتوانستم به خاک بسپارمت
نه میتوانستم بسوزانمت
و در کوهسار سرد سرزمینم
به انوار خورشید بسپارمت
#فرزانه_قوامی
@shere_emrooze_iran
"ققنوس پریشان"
عشق مانده بود روی دستانم
چون جنازهای عزیز
نه میتوانستم به خاکش بسپارم
نه میتوانستم بسوزانمش
و در کوهسار سرد سرزمینم
به انوار خورشید بسپارمش
آغوشام زمهریر بود
و در بطنام اوراد خفیه میسرودند
روزنهای بازکن!
دریچهای
دکانی
که بتوان در آن نفس کشید
ازدم به بازدم
از بازدم به دم
این است فلسفهی دستانم بر روی صورتم
تا ندانم انزوا چه کرده با دست و پای لاغرم
تا نفهمم این که از گلو میآید گاه به گاه
فریاد است یا بغضوارهای جوشان
که میمانَد از ظهر تا نزدیکای صبح
دستم را بگیرید
به سوی عشقزاران هولناک ببرید
بگویید
ببین روزها چقدر روشن است
ببین شبها ماه دارد آسمانش
ببین ما دشمن هم نیستیم
عاجزیم بگوییم
این ققنوس پریشان را دوست داشته باش!
ماجرای ما در نیمروزی گرم آغاز شد
همهی دستها گرم بود اما دست تو گرمتر
همهی روزها روشن بود اما روز ما روشنتر
حیاط کوچک ما پر بود از برگهای زرد
هر روز به دنیا نمیآمدیم اما هر شب می مردیم
در جایی که طنین موسیقی داشت
و نمنم میبارید بر شانههای تو!
چشم بر هم نهادیم و گذشتیم
کجا میرفتیم که برنمیگشتیم؟
پاسی از شب گذشته
مهمانخانههای غمانگیز
پذیرای ما شدند
جایی که طنین موسیقی داشت
و آخرین غم از دریچههای باز به پهلو میخزید
آغوشت زمهریر بود
نه میتوانستم به خاک بسپارمت
نه میتوانستم بسوزانمت
و در کوهسار سرد سرزمینم
به انوار خورشید بسپارمت
#فرزانه_قوامی
@shere_emrooze_iran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شعر_امروز_ایران
نوشتهام تو بخوانی
كه ماه
بنیهاشم تولد توست
قمرهای ديگر سيارههای ديگر دور...
بنی آدمی،
بدون اعضای همديگر
كه مهلقا،
بدون بدن،
سمتِ تاريكِ خويش میگريد
در انعكاس فرات
قطره قطره ،
نور ِسياه ...
بهروی چشم ِباد، تماشايش
ميان گوش باد ،صدايش
كه ماه
در رَحمِ شب
جنين تابان است.
#علی_مومنی
@shere_emrooze_iran
نوشتهام تو بخوانی
كه ماه
بنیهاشم تولد توست
قمرهای ديگر سيارههای ديگر دور...
بنی آدمی،
بدون اعضای همديگر
كه مهلقا،
بدون بدن،
سمتِ تاريكِ خويش میگريد
در انعكاس فرات
قطره قطره ،
نور ِسياه ...
بهروی چشم ِباد، تماشايش
ميان گوش باد ،صدايش
كه ماه
در رَحمِ شب
جنين تابان است.
#علی_مومنی
@shere_emrooze_iran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شعر_امروز_ایران
« هم غریزگی »
از یک غریزه ی مشترک رنج می بریم
از یک لرزش بین سلولی
از ارتکاب ِ جرم ِ مشابه!
من و تو از یک ریشه می پوسیم
از یک نقطه پای مان قطع می شود.
ما آستین های عمومی بودیم
که به دیدن لباس های عمومی می رفتیم...
این سرنوشت مشترکی بود،
بی آن که تو سهمی در کوتاهی من داشته باشی
یا من در نبودن تو،
وصله ای به سرشانه...
#رهام_سعیدی_نیا
@shere_emrooze_iran
« هم غریزگی »
از یک غریزه ی مشترک رنج می بریم
از یک لرزش بین سلولی
از ارتکاب ِ جرم ِ مشابه!
من و تو از یک ریشه می پوسیم
از یک نقطه پای مان قطع می شود.
ما آستین های عمومی بودیم
که به دیدن لباس های عمومی می رفتیم...
این سرنوشت مشترکی بود،
بی آن که تو سهمی در کوتاهی من داشته باشی
یا من در نبودن تو،
وصله ای به سرشانه...
#رهام_سعیدی_نیا
@shere_emrooze_iran