Telegram Web
📸 #عکس | #خادمی_و_عاشقی

💔 عاشق متعهد، وقتِ وداعِ آخر زیارتی‌اش،
ملاقات را استمرار و وسعت می‌دهد،
این جهاد مستمرعاشق است که در تمامِ
مسیر برگشت هم زائر باشد حتی در میان
لحظاتِ غفلت‌ش که زائر نیست، وداعی
که وسعت یافته او را زیارت می‌کند تا
میان صداهای غفلت‌، گرمای حضورش
را نشان دهد ...
اینجاست که زیارت با وداع‌ش بخشی از شبِ قدر می‌شود ...

🙏 #خداقوت به خادمان با اخلاص بازه اول راهیان نور 1403
🤲 نگاه شهدا همراه هماره زندگی تان

#اخبار_هویزه
#راهیان_نور1403
#در_راه_فتح_قله_ایم

* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 #ببینید |

🔹 جلسه قرارگاه شهید علم الهدای خوزستان با حضور رؤسای دانشگاه های استان در سالن جلسات حوزه ریاست دانشگاه شهید چمران اهواز برگزار شد.

#اخبار_راهیان_نور1403
#در_راه_فتح_قله_ایم

* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📸 #گزارش_تصویری |

تماشای غروب از مقتل الشهدای هویزه

🩸 مقتل شهید، قیمتی تر از مدفن شهید است؛
چون
در آنجا #خون_شهید ریخته است 🌷

#شهدای_هویزه
#راهیان_نور1403
#در_راه_فتح_قله_ایم

* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
شهدای هویزه
📔 #گزارش_به_خاک_هویزه (21) | خاطرات سردار یونس شریفی 🔺 روایتی خواندنی از نخستین روزهای تهاجم دشمن بعثی 🔻 سپاه پاسداران در هویزه چگونه تشکیل شد؟ ✍️ بعد از مجروح شدن حامد جرفی [اولین بخشدار هویزه] و انتقال او به تهران، علی شمخانی فرمانده سپاه خوزستان، اصغر…
📔 #گزارش_به_خاک_هویزه (22) | خاطرات سردار یونس شریفی

🔺 روایتی خواندنی از نخستین روزهای تهاجم دشمن بعثی
🔻 قصه تلخ غربت و غریبی خانواده های آواره و جنگ زده هویزه ای

✍️ به اتفاق عبدالزهرا، جنگ، شناسایی و هویزه را رها کردم و با وسیله ای خودم را به اهواز رساندم. اهواز حالت شهر جنگ زده به خود گرفته بود و اینجا و آنجا گروه های سرباز و بسیجی در حال رفت و آمد بودند. از اهواز هم با وسیله کرایه ای به خرم آباد رفتم. در خرم آباد هوا خیلی سرد بود. از خرم آباد با وسائل عبوری به «دورود» رفتم. از آنجا نیز خودم را به الیگودرز رساندم.

🔹 کم کم دل نگران شدم و با خودم گفتم که نکند دخترم را از دست داده باشم. دختری که هنوز او را ندیده بودم و هیچ تصویر ذهنی از او نداشتم.

🔹 وقتی به الیگودرز رسیدم، درست و حسابی نمی‌دانستم که خانواده ام در کجای این شهر ساکن شده اند. پرس و جوکنان از این خیابان به آن خیابان رفتم تا بالأخره خانواده ام را پیدا کردم. وقتی سراغ آنها را گرفتم، مردم گفتند:
- جنگ زده! عرب...
و من با خوشحالی گفتم:
- بله
آنها یک خانه تمیز دو طبقه ای نشانم دادند و گفتند که خانواده ام در آنجا ساکن شده اند. وقتی به خانه نزدیک می‌شدم دلهره وحشتناکی سراسر وجودم را فرا گرفت و التماس خدا کردم که خبر دروغ باشد و دخترم نمرده باشد. لحظات بسیار سختی بر من گذشت.

🔹 تا مادرم مرا دید زد زیر گریه و گفت:
- دخترت مُرد!
- جدی مُرد؟!
- ها بله مُرد، توی غربت و بی کسی.
از مادرم پرسیدم:
- زنم کجاست؟
مادرم در حالی که هق هق گریه می‌کرد گفت:
- مگر تو زن هم داری؟! اگر داشتی سراغش را می گرفتی.

🔹 کلافه و مضطرب بودم و نمی دانستم چه باید بگویم. فقط پرسیدم:
- حالا کجاست؟
مادرم گفت:
- پیش خانواده خودشان است!
دوباره از مادرم پرسیدم:
- واقعاً دخترم مُرده؟
- بله مُرد و او را همین جا توی شهر غریب و بی کسی دفن کردیم.

🔹 احساس کردم چیزی در قلبم شکست و بغض گلویم را گرفت.
مادرم ادامه داد:
- تنهام، برادرت هم مریض است و حالش هم خیلی خراب است. برو او را ببین.
رفتم و برادرم را دیدم. دیدم او هم در حال مرگ است و حالش واقعاً خراب است. دچار عذاب وجدان شدم و خودم را خیلی مقصر دانستم. همان موقع احساس کردم چقدر آدم بی عاطفه و سنگدلی هستم. دخترم چندماه به دنیا آمده و زندگی کرده بود و من که پدر او بودم، چنان سرگرم جنگ و کارم شده بودم که حتی نرفته بودم او را ببینم.

🔹 مادر گفت: یونس! ما می میریم. سرما و غریبی ما را اینجا از بین می برد. اگر قرار است بمیرم بهتر است در خانه خودم و در هویزه بمیرم.
- مادر! تو را به هر کس که می‌پرستی ما را بردار و به هویزه ببر.

🔹 مادرم این حرف ها را در حالی که هق هق گریه امانش نمی داد گفت. فهمیدم زنم خیلی از رفتارم ناراحت است و با من قهر کرده است. راستش را بخواهید من هم آنقدر شرم زده و خجالت زده بودم که رویم نمی‌شد بروم و او را ببینم. قدرت نگاه کردن به صورت اش را نداشتم. می‌دانستم روزها و لحظات بسیار سختی را سپری کرده. جنگ زده و سرگردان در شهر سرد و غریبی، آن هم بدون همسر، تنها فرزندش را دیده که جلوی چشمانش پرپر زده و از دنیا رفته است. معلوم است که به این زودی حاضر نبود این بی رحمی مرا ببخشد و حق هم داشت.

🔹 از خانه بیرون زدم. کلافه بودم و نمی‌دانستم چه کار بکنم. دائم صدای مادرم در گوشم زنگ می‌زد که گریه و التماسم می کرد و می گفت می‌خواهد در خانه اش بمیرد.
دلم می‌خواست فریاد بزنم و با صدای بلند گریه کنم. هوا سرد و بارانی بود و من و خانواده ام اصلاً به چنین سرمایی عادت نداشتیم.

🔹 تک و توک مردم جنگ زده عرب خوزستانی در اینجا و آنجای الیگودرز ساکن شده بودند. همین طور که سرگردان و حیران در کوچه ها و خیابان ها پیاده قدم می‌زدم یک راننده خاور اهل هویزه را دیدم. خیلی خوشحال شدم. دیدن یک هم ولایتی در غربت آن هم در حالی که جنگ زده باشی مزه ای دارد که فقط باید در موقعیتش قرار گرفته باشی تا بدانی یعنی چه!

⬅️ ادامه دارد...

#سردار_شریفی
#شهدای_هویزه
#روایت

* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📸 #گزارش_تصویری | #با_زائران

🔺 بیش از 3 هزار و 500 زائر استان های تهران، فارس، کرمانشاه، کرمان، خراسان جنوبی، سمنان، اصفهان، قم، یزد ، البرز و خوزستان اولین جمعه ماه مبارک شعبان را با شهدای مظلوم کربلای هویزه گذراندند.

#اخبار_هویزه
#راهیان_نور_دانش_آموزی1403
#در_راه_فتح_قله_ایم

* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 #ببینید | #هویزه

🔹 حال و هوای این روزهای زیارتگاه شهدای مظلوم کربلای هویزه

😍 عشق اینجا معنی پیدا می کند
قطره اینجا کار دریا می کند...

#شهدای_هویزه
#راهیان_نور1403

* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📸 #عکس |

🖼 ‏تصویری زیبا از استقبال مردمی امام خمینی هنگام ورود به ایران در ۱۲ بهمن ۵۷
طول صف استقبال، نزدیک به ۳۳ کیلومتر بوده است.

#دهه_فجر

* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
2025/02/01 12:25:32
Back to Top
HTML Embed Code: