من پشیمونم.
پشیمونم که چرا یه سری جاها صبر و تحمل کردم؛ باید پرخاش میکردم؛ باید داد میزدم.
اشتباه کردم به روی خودم نیاوردم!
پشیمونم که چرا یه سری جاها صبر و تحمل کردم؛ باید پرخاش میکردم؛ باید داد میزدم.
اشتباه کردم به روی خودم نیاوردم!
ما هنگام بوسیدن، گریه کردن، رویا دیدن چشم هایمان را میبندیم زیرا زیباترین لحظات زندگی نه با چشم، بلکه با قلب تجربه میشوند.
«میدانم که همه میروند، میدانم که همه میمیرند و میدانم که غمگین ماندن چیزی را تغییر نمیدهد، اما نمیتوانم از رفتنها و از دست دادنها غمگین نشوم. دانستن الزامی برای توانستن نیست.»
من نمیدونم مامانا چجوری انقدر فعال و زرنگن، همیشه ظرفا شستهاس، لباسا تمیزه، جلوی پاشون همینجوری که دارن میرن مرتب میکنن، از مسافرت برگشتنی همه پارهان اما مامان وسایلو مرتب میکنه چایی میذاره غذا میپزه، حواسش به همه چیز هست، دست از پا خطا کنی میفهمه، از خواب هم بیدارش کنی درجا کارتو راه میندازه. جواب همه سوالا رو میدونه و همه اعضای خانواده رو عین کف دستش میشناسه. چجوری اینطورین واقعا
مامان بودن یه سوپرپاور میده به آدم شاید.
مامان بودن یه سوپرپاور میده به آدم شاید.
زندگی من دو حالت داره یا در حال فروپاشی روانیم، یا در حال جمع و جور کردن خودم بعد از یک فروپاشی روانیم که یهو یه فروپاشی دیگه پیداش میشه.