Telegram Web
استاد سیروس شمیسا pinned «https://nasserfakouhi.com/%d8%b3%db%8c%d8%b1%d9%88%d8%b3-%d8%b4%d9%85%db%8c%d8%b3%d8%a7-%d9%88-%d8%a7%d9%81%d8%b3%d8%a7%d9%86%d9%87%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c%db%8c-%da%a9%d9%87-%d8%b4%da%a9%d8%b3%d8%aa/»
آپاسیا
آپاسیا
در کلام و عرفان مسیحی (کاتولیکی) خداوند از درد دیگران درد نمی کشد که به آن در یونانی آپاسیا (apatheia) گویند. pathos به معنای درد و عواطف و (a) پیشوند نفی است.
در انگلیسی apathy به معنای خونسردی و بی عاطفگی است. رواقیون آن را وضع ایده‌آل می‌دانستند زیرا عواطف، غیرمنطقی و در نتیجه متضاد طبیعت و فطرت است.
این خدا برخلاف خدای مهربان مسیحی، خدایان قهار و جبار کهن را به یاد می آورد. یهوه از درد ایوب درد نمی کشید. در عرفان ما هم اشاره شده است که فرشتگان درد را نمی فهمند:
قدسیان را عشق هست و درد نیست (۱)
درد را جز آدمی درخورد نیست
منطق الطیر ص ۶۷

در روایات ما آمده است که وقتی یتیمی بگرید، عرش خداوند به لرزه می افتد اما در تورات، یهوه از دردهای ایوب درد نمی کشد. در کلام غربی بحث هایی شده است که آیا مثلا خداوند از تصلیب مسیح درد کشیده است؟
در عرفان ما، عارف کامل نه از امری غمگین می شود و نه شاد. مراد از درد در این بحث درد و رنج روحی است اما برخی آن را حتی تا درد جسمی توسعه دادند. عطار در مورد حلاج که اناالحق میگفت، می‌نویسد: پس دستش جدا کردند خنده بزد... پس پاهایش ببریدند تبسمی کرد. تذکره الاولیا، بخش دوم، صص ۱۲۱ و ۱۲۲

(۱) پ ن: برخی معتقد بودند که فرشته عشق را نمی فهمد: (فرشته عشق نداند که چیست قصه مخوان) حافظ


منبع: اساطیر و اساطیرواره ها
ص ۱۶۶
استاد سیروس شمیسا


#عرفان #اسطوره_شناسی #ادبیات_فارسی
#متن_ادبی #نقد_ادبی #سیروس_شمیسا


@Siroosshamisa
💟💟💟یادداشت


🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺


🌺 امروز، یعنی ۲۹ فروردین ماه، زادروز استاد سیروس شمیساست 🌺


مروری بر نوآوری‌های استاد سیروس شمیسا


💟مرکز فرهنگی شهر کتاب در معرفی این شاعر و نویسنده و استاد زبان و ادبیات فارسی می‌نویسد: اهل ادب و فرهنگ و دانشجویان زبان و ادبیات فارسی به‌خوبی با شمیسا و آثارش آشنا هستند. انسانی محجوب، آرام، پرکار، صبور و معلمی دلسوز و جست‌وجوگر که بسیاری از دانشجویان و علاقه‌مندان ادب فارسی از خوان گسترده‌ او بهره‌ برده‌اند.
استاد شمیسا کمتر در محافل ادبی و رسانه‌ها حضور دارد و بیشتر در خلوت خود به پژوهش و نگارش می‌پردازد.

💟دکتر سیروس شمیسا در ۲۹ فروردین ۱۳۲۷ شمسی در شهر رشت متولد شد. در دوران دانشجویی از رشته‌ پزشکی منصرف شد و تحصیل در رشته‌ ادبیات فارسی در دانشگاه شیراز را برگزید. تاکنون بیش از ۴۰ اثر از او انتشار یافته‌ است.
پژوهش‌های او در حوزه‌ نقد ادبی، مکاتب ادبی، بیان، بدیع و قافیه، وزن شعر فارسی، سیر رباعی، سبک‌شناسی نثر و شعر و... از آثار مرجع در این حوزه‌هاست.

💟حمیدرضا شایگان‌فر، دانشیار زبان و ادبیات فارسی، واحد تهران شمال، درباره استاد سیروس شمیسا می‌گوید: به نظر من حضور دکتر شمیسا در گستره‌ ادبیات فارسی، نقطه عطفِ بزرگی است. او نظم جدیدی در زمینه‌ آموزش ادبیات فارسی ایجاد کرده است.

تاریخ آموزش ادبیات فارسی را باید به دو دوره‌ قبل و بعد از شمیسا تقسیم کرد. تا قبل از دکتر شمیسا، کتاب‌های آموزشی و تخصصیِ رشته‌ زبان و ادبیات فارسی، اغلب، رونویسی‌ای بود از سخنانِ قدما، یا نهایتاً آمیزه‌ای از نوشته‌های گذشتگان و دستاوردهای محققان معاصر؛ آن هم بدون نظم و بدون ربط بین مطالب؛ چنان‌که اغلب، موجب سردرگمی مخاطب (دانشجو و...) می‌شد.

💟او می‌افزاید: این دکتر شمیسا بود که با تحقیقات و دستاوردها و آرای خود، نظم و نظامی تازه و علمی برای آموزش در رشته‌ ادبیات فارسی ایجاد کرد؛ بویژه برای آموزش علومی چون: بدیع، بیان، معانی، عروض، قافیه، سبک‌شناسی و... .

شایگان‌فر در یادداشتی درباره‌ نوآوری‌ها و سامان‌بخشی‌های استاد شمیسا نوشته است:
 بدیع تا قبل از انتشار کتابِ نگاهی تازه به بدیع، کتابِ معیار در این زمینه و در دانشگاه‌ها، کتابِ «فنون بلاغت و صناعات ادبی» اثر علامه همایی بود؛ اگرچه این کتاب در زمانِ خود و بویژه در سال‌های آغازین پس از انقلاب، اثری ارزشمند تلقی می‌شد، اما با گذر زمان، نیاز به انسجام و شیوه‌ منطقی و علمی در این کتاب و تدریس آن، بیش از پیش احساس می‌شد؛

💟برای نمونه (از عدمِ ربطِ منطقی بین صنایع و هنرهای بلاغیِ مطرح در کتابِ فنون و صناعات
می‌گذرم) فقط به درهم ریختگی یکی دو صنعتِ بدیعی اشاره می‌کنم: در کتابِ مذکور، دو واژه‌ «شَرار» و «شراب» در جایی، «جناس مُطَرَّف» است (ص ۵۵) و در جایی دیگر «سجع متوازن» (همان: ۴۳)!

یا «کار» و «شکار» در جایی «سجع مطرف» است (همان: ۴۲) و در جایی دیگر «جناس مکرّر یا مزدوج یا مردّد» (همان: ۵۸)! نمونه‌ دیگر: دو واژه‌ «خال» و «حال» را بسته به این که «خ» و «ح» را بعیدالمخرج یا قریب‌المخرج بدانیم، می‌تواند سه نامِ متفاوت داشته باشد: «سجع متوازی»، «جناس مضارع» و «جناس لاحق» (همان: ۴۲ و ۵۶).

💟تفاوت‌های ذکرشده، علاوه بر بحثِ غیر علمی بودنِ تقسیمات، اغلب ناشی از متفاوت دانستنِ تعریفِ واژگان در شعر و نثر بود؛ یعنی به گمان بعضی از بدیع‌نویسان برای مثال اگر دو واژه‌ «شرار و شراب» در نثر بیاید، «سجع متوازن» و اگر در شعر بیاید، «جناس مطرف» است!

از دیگر مشکلاتِ تعاریفِ قدما، ابهام در تعریفِ بدیعِ لفظی و تفاوتِ آن با بدیعِ معنوی بود؛ معمولاً صنایعِ بدیع لفظی را با بدیع معنوی اشتباه می‌گرفتند و در بسیاری مباحث، صنایعِ آهنگین (مربوط به حوزه‌ موسیقی یا مسموعات) با مباحثِ دیداری، خلطِ تعریف می‌شد و نامگذاری‌های اشتباه یا زائدی قایل می‌شدند که بر سردرگمی مخاطب، بیش از پیش می‌افزود.

💟کار درخشان دکتر شمیسا با انتشارِ کتابِ «نگاهی تازه به بدیع»، سامان بخشیدن علمی و طبقه‌بندی منطقی صنایع بدیعی و کاستن از تعاریف و نامگذاری‌های صنایع زائد بود که بدون تردید کاری بود کارستان؛ چرا که تا به امروز که نزدیک 30سال از انتشار آن می‌گذرد، کتاب دکتر شمیسا همچنان از اعتبار و ارزش ویژه‌ای برخوردار است و از لحاظ طبقه‌بندی منطقی صنایع و تعریف جامع و دقیق هر یک از آرایه‌ها، پیشرو و البته الگوی مناسبی برای دیگر محققان در تألیف بدیع محسوب می‌شود.

ذکر این نکته نیز ضروری است که بسیاری از به اصطلاح شِبهِ محققان، از این کتاب تقلید یا رونویسی کردند و برخی هم به خیالِ نوآوری، نام‌های جدیدی بر صنایعِ بدیعی گذاشتند.
 
💟عروض و قافیه
تا قبل از شمیسا، آموختنِ عروض و قافیه برای متعلمِ آن، حکمِ کلافِ سردرگمی را داشت که بازکردنِ آن ناممکن بود تا آن‌جا که نابغه‌ای چون خواجه نصیر در معیارالاشعار می‌گوید متعلمِ عروض، قبل از آموزشِ عروض، باید عروض بداند! (نک: ص ۸).

اگرچه محققان بزرگی چون مسعود فرزاد، خانلری، ساتُن، ابوالحسن نجفی و... برای آموزش عروض به شیوه‌ی جدید و با کمک دستاوردهای زبانشناسی، تحقیقات ارزشمندی ارائه کردند، اما کتابِ آشنایی با عروض و قافیه اثر دکتر شمیسا، خطِ پایانی بود بر جمع‌آوری، نوآوری و مدون کردنِ آموزشِ «عروض و قافیه» به شیوه‌ مدرن و علمی و منطقی کردنِ مباحثِ این شاخه از علوم ادبی؛ البته کار شمیسا به‌درست، ابتدا با نگارش کتابِ عروض برای دبیرستان‌ها پایه‌گذاری شد تا این شیوه‌ی علمی در مراحلِ پیشرفته‌تر در دانشگاه‌ها ادامه یابد ولی متأسفانه به دلایلی در دبیرستان‌ها این کار ابتر ماند؛

💟اما کوشش‌های دکتر شمیسا در دانشگاه، با نگارش کتابی مستقل، به خوبی ادامه یافت و امروز بعد از حدود 30 سال، کسانی که به شیوه‌ی استاد در کلاس‌های او و شاگردانش و با استفاده از خط آوانگار، عروض را آموخته‌اند، با اندوختنِ سرمایه‌ای علمی در این حوزه، علاوه بر احاطه بر آموزش به روش جدید، در شیوه‌ی آموزشِ عروضِ سنتی نیز تبحر داشته، بر اشکالات و گره‌های آن واقفند و براحتی از پسِ موانعِ آن برمی‌آیند.

💟در زمینه‌ آموزشِ قافیه نیز، هنوز روشی دقیق‌تر و منطقی‌تر از روش دکتر شمیسا ندیده‌ام؛ چنان که اولاً متعلم با فرمول‌های زبانشناسانه، مطالبِ قدیمِ قافیه را براحتی می‌آموزد و ثانیاً از بسیاری مباحث غلط و زایدِ قدیم، با استنادات علمی، خلاصی می‌یابد.
 
💟سبک‌شناسی
در حیطه‌ سبک‌شناسی، همگی واقفیم که در ادبیات فارسی، بعد از کارِ مهم و درخشان و ماندگارِ بهار، چند کارِ دیگر اغلب به تقلیدِ از وی و با اندکی نوآوری انجام شد اما باز این دکتر شمیسا بود که با انتشار سه کتابِ «کلیات سبک‌شناسی»، «سبک‌شناسیِ شعر» و «سبک‌شناسیِ نثر» سامانی تازه به این حوزه بخشید.

اگر کارِ بهار به ویژگی‌های سبکِ زبانی در متون پرداخته بود، شمیسا ویژگی‌هایِ سبکیِ فکری و ادبی را نیز با دستاوردهای جامعه‌شناختی، زبانشناختی، نقد ادبی و... به متون ادبی اضافه کرد و گستره‌ این علم را وسعت بخشید و ارتباط آن را با دیگر علومِ جدید آشکارتر ساخت.
 
💟معانی و بیان
در حوزه‌ی معانی و بیان نیز دکتر شمیسا با طبقه‌بندیِ علمی و ارائه‌ تعاریفی دقیق‌تر به هنرهای این حیطه، نظمی دوباره بخشید و هنرها و تعاریف تازه‌ای نیز به این علوم اضافه کرد؛ هنرهایی که تا قبل از آن، یا مغفول مانده یا به ذهنِ قدما نرسیده بود؛ از جمله «سَمبُل»، «زنده‌انگاری = اَنیمیسم» و... .
 
آن‌چه بیان شد، اشاراتی کوتاه بود به دستاوردهای استاد؛ مخاطبِ فاضل خود واقف است که در این مختصر، از اشاره به کارها و تحقیقاتِ استاد در دیگر زمینه‌ها خودداری کردم؛ زمینه‌های بسیاری چون: نقدِ شعر، داستان‌نویسی، نقدِ داستان، فرهنگ‌های ارزشمندی مثل فرهنگ تلمیحات یا فرهنگ اشارات، ادبیات معاصر، ادبیات عرب، فرهنگ و زبانهای باستان، اسطوره‌شناسی، ادبیات انگلیسی، روانشناسی و... .

منبع: ایسنا
گفت و گو شمیسا.pdf
1.6 MB
گفتگوی مجله ادبی نوپا با دکتر سیروس شمیسا

@Siroosshamisa
تشابهات عرفان با هندوئیسم و بودیسم

بین آموزه های عرفانی کهن ایران و هندوئیسم تشابهات متعددی است که نشان می‌دهد از دیرباز عقاید هندوان در ایران رسوخ داشته است. مشرق ایران (شامل افغانستان) با هند همسایه بود و مردم مشرق و بخش گسترده‌ای از آسیای میانه دین بودایی داشتند. به چند مورد اشاره می شود.

۱. ایده انسان خدایی در نزد برخی از عارفان _مانند حلاج_ مطرح بوده است. مولانا نیز  این ایده را بارها تکرار کرده است.
در هندوئیسم هم آن را می‌بینیم: در هندوئیسم حد و مرز روشن و گذر اپذیری میان و میان انسان و خدا نیست، به گونه‌ای که آنها در ذات و جوهر کاملاً متفاوت از هم باشند، بلکه در واقع با طی مراتب پیوسته و تقریباً نامحسوسی از یکی به دیگری می توان رسید... این یگانگی میان عالم صغیر انسانی در کمال ذاتی اش و عالم الوهیت، در برترین و کاملترین و مطلق در این صورتش، اصل موضوعه بنیانی هندوئیسم است. (جهان اسطوره شناسی)

چنانکه اشاره شد مولانا بارها مشایخ و اولیا را مساوق خدا قرار داده است. مثلاً می‌گوید همه مشایخ در حسام الدین جمع هستند و مدح حسام الدین مدح همه مشایخ است.
چنین بینشی بنیان هندوئیستی دارد، زیرا در هندوئیسم هم هر خدایی مشتمل بر خدایان دیگر است: در هندوئیسم خدا ولو بسی فرودست در سلسله مراتب خدایان، به هنگامی نیایش و ستایش مومن، خدای برتر بیگانه‌ای می گردد که همه خدایان دیگر را در بر می گیرد، چون همزمان (همه آنها می‌شود) می‌توان گفت آنچه در هندوئیسم در مورد خدایان گفته شده است در عرفان ما (مخصوصاً در مولانا) در مورد مشائیان مشایخ گفته شده است، مثلاً اینکه بین مشایخی هیچ تضادی نیست: (خدایان هند، به صورت هماهنگی، مکمل یکدیگرند و در بین آنها تضاد و رقابتی نیست، همان گونه که پای چپ و دست راست ضد هم نیستند.)

۲. همنشینی با خدا: جزو مسائل اساسی و بنیادی عرفان ما که در اندیشه های باستانی هند و ایرانی آمده است یکی همنشینی با خداست:
هر که خواهد همنشینی خدا
تا نشیند در حضور اولیا
مثنوی دفتر دوم بیت ۲۱۶۴

در متون پهلوی (مثلاً یادگار بزرگمهر) مکرراً (همپرسگی داناگ) یعنی مصاحبت با دانایان و اولیا (دانا معادل عارف است) آمده است. جالب است که بدانیم معنی اوپانیشادها شاگردی فرزانگان است. upa_nisad در سانسکریت به معنی پایین نشینی است، upa به معنی نزدیک و ni پایین و sad در سانسکریت نشستن است. شاگردان دور استاد و پایین دست او می نشستند.

۳. مفهوم خدا اسم معنی است مثل شجاعت که برای فهم آن تصور یک اسم ذات لازم است مثل شجاع. اما مفهوم خدا چنان گسترده است یک اسم ذات کفایت نمی‌کند و باید مجموعه کثیری از اسامی ذات را مجسم کرد مثل همه موجودات. همه جهان.

در اوپانیشادها که مجموعه‌ای از رساله های فلسفی و عرفانی است مطلب اصلی این است که برهمن، به معنی روح جهانی، حقیقت مطلق است و روح آدمی هم با برهمن وحدت مطلق دارد و آدمی باید از این نکته بسیار مهم آگاه باشد و دائماً به خود متذکر گردد که روح فردی او در روح جمعی برهمن مستحیل است. در این صورت بدیهی است که هرچه غرقه تر شود، سعادتمندتر است. مولانا عینا با همین تعبیر گوید: 
غرق حق خواهد که باشد غرقتر
همچو موج بحر جان زیر و زبر
زیر دریا خوشتر آید یا زبر؟
تیر او دلکش تر آید یا سپر؟
مثنوی دفتر اول بیت ۱۷۴۵

در عرفان ما اصطلاحاتی چون فنا فی الله اشاره به همین نکته است.
سالک در سیر و سلوک به سوی او (که همان خود است) حرکت می‌کند و در نهایت او میشود. سی مرغ نهایتاً درمی‌یابند که همان سیمرغ اند. هر مرغی به تنهایی سیمرغ نیست و از سوی دیگر جز اوست.
چون موج که از بهر جدا هست و جدا نیست
عالم همه آیات خدا هست و خدا نیست
عبرت نایینی

بهترین و اصیل ترین کتابی که این معانی را نشان میدهد، مثنوی مولاناست و بین مولانا و شاعرانی که فقط با اشاره و تلمیح برخی از این نکات را مطرح کرده‌اند باید طرح گذاشت.

۴. در بودیسم زنان هم می‌توانند به مرحله بودایی یعنی روشندلی برسند. مجسمه‌ای از بودا مربوط به حوالی ۷۰۰میلادی در چین است که بودا را به شکل تنها امپراطور زن چین که دین بودایی را ترویج می کرد، نشان می‌دهد. در عرفان کهن ایران هم زنان می‌توانستند به مرحله عارف کامل نائل آیند.

۵. در بودیسم عاشق شدن باعث دلبستگی و مشکلات می شود و عاشق باید دعا کند تا از عشق نجات یابد. در عرفان هم چنین است:
عاشق مشوید اگر توانید
تا در غم عاشقی نمایید
دیوان سنایی، ص ۸۷۸


منبع: اساطیر و اساطیرواره ها
استاد سیروس شمیسا
صص ۵۲۲ تا ۵۲۵
نشر هرمس 1400


#ادبیات_فارسی #اسطوره #اسطوره_شناسی
#عرفان #مولانا #سیروس_شمیسا #نقد
#نقد_ادبی #بودا #هندوئیسم #هندی


@Siroosshamisa
مذهب تابو

تابو مذهبی پیش از مذاهب رسمی بود و در بسیاری از زمینه ها بایدها و نبایدها داشت. بسیاری از قوانین مذهب تابو که به روح و فطرت بشری نزدیک بود، بعدها جزو قوانین مذاهب کهن و رسوم متعارف شد.

به چند نمونه اشاره می شود:
۱.  فریزر در شاخه زرین از تابوهای مردگان سخن می گوید. از نظر مردم باستانی نام مردگان را نباید برد چون در حکم احضار آنان است. در رسوم ما هم در قبرستان نباید نام مردگان را که بر سنگ قبر حک شده است، خواند. در اینجا طبق منطق اساطیری اسم همان مسمّی است.
۲.  خون بزرگان نباید به زمین بریزد، اگر چنین می شد آن زمین تابو یا مقدس می شد. در اساطیر ما هم چنین است. مواظب بودند خون سیاوش بر زمین نریزد:
بباید که خون سیاوش زمین
نبوید نروید گیاه روز کین
شاهنامه ج ۳، داستان سیاوش ب ۲۳۲۵

کنیدش به خنجر سر از تن جدا
به شخّی که هرگز نروید گیا
همان، ب ۲۳۴۴

از آنجا که خون سالار شهیدان و همراهان او به زمین ریخت، خاک کربلا مقدس است و در زیارت امام حسین (ع) می گوییم: السلام علیک یا ثارالله و ابن ثاره: درود بر تو ای ثارالله، ای آن که خون تو و پدر تو را ریختند و... .

۳.  تابو حریم و خط قرمز ایجاد می کند؛ مثلا در اندیشه های بزرگان و قدیسان نباید چون و چرا کرد. به خرد جمعی باید احترام گذاشت و بدعت گذار نبود.

۴. تابو می‌خواهد نظام موجود حفظ شود و آرامش روانی برقرار باشد. لذا در مسائل ممنوعه، مثلا شاهدبازی نباید سخن گفت. جز راست نباید گفت (اما) هر راست نشاید گفت.

۵. یک نقش هنر مثلا شعر و داستان شکستن تابوهاست. تابوها فقط اجتماعی نیستند، ادبی (زبانی) هم هستند (هنجارشکنی). بیان خلاف آمدها در ادبیات شکستن تاب هاست:
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها


اساطیر و اساطیرواره ها
استاد سیروس شمیسا
صص ۴۷۴_۴۷۵
نشر هرمس، ۱۴۰۰

#تابو #اسطوره_شناسی #اسطوره
#نقد_ادبی #سیروس_شمیسا


@Siroosshamisa
نوحه باربد بر خسروپرویز

منبع: کتاب شاهِ نامه ها، نشر هرمس
نویسنده: دکتر سیروس شمیسا، ص 121، مدخل: گریه آورها

آخرین پادشاه بزرگ ایران باستان خسروپرویز است و فنای او همانا فنای شوکت و عظمت ایران باستان است. او با کودتای نظامیان از کار برکنار می شود و پسرش شیرویه بر سر کار می آید. وقتی معزول شده و در انتظار مرگ در حبس خانگی است، باربد، خنیاگر بزرگ، بر او نوحه سر می دهد که می توان آن را نوحه بر مجد و عظمت ایران باستان دانست. باربد شعرهای (خسروانی) خود را با رود می خواند:

چو آگاه شد باربد زانک شاه به پرداخت بی داد و بی‌کام گاه
ز جهرم بیامد سوی طیسفون
پر از آب مژگان و دل پر ز خون
بیامد بدان خانه او را بدید
شده لعل رخسار او شنبلید
زمانی همی ‌بود در پیش شاه
خروشان بیامد سوی بارگاه
همی پهلوانی برو مویه کرد
دو رخساره زرد و دلی پر ز درد
چنان بد که زاریش بشنید شاه
همان کس کجا داشت او را نگاه
نگهبان که بودند گریان شدند
چو بر آتش مهر بریان شدند
همی‌گفت الاها ردا خسروا
بزرگا سترگا تن آور گوا
کجات آن بزرگی و آن دستگاه
کجات آن همه فرّ و تخت و کلاه
کجات آن همه برز و بالا و تاج
کجات آن همه یاره و تخت عاج
کجات آن همه مردی و زور و فر
جهان را همی‌داشتی زیر پر
کجا آن شبستان و رامشگران
کجا آن بر و بارگاه سران
کجا افسر و کاویانی درفش
کجا آن همه تیغ های بنفش
کجا آن دلیران جنگ آوران
کجا آن رد و موبد و مهتران
کجا آن همه بزم و ساز شکار
کجا آن خرامیدن کارزار
کجا آن غلامان زرین کمر
کجا آن همه رای و آیین و فر
کجا آن سرافراز جانوسپار
که با تخت زر بود و با گوشوار
کجا آن همه لشکر و بوم و بر
کجا آن سرافرازی و تخت زر
کجا آن سر خود و زرین زره
ز گوهر فگنده گره بر گره
کجا اسپ شبدیز و زرین رکیب
که زیر تو اندر بدی ناشکیب
کجا آن سواران زرین ستام
که دشمن بدی تیغ شان را نیام
کجا آن همه رازوان بخردی
کجا آن همه فره ایزدی
کجا آن همه بخشش روز بزم
کجا آن همه کوشش روز رزم
کجا آن همه راهوار استران
عماری زرین و فرمانبران
هیونان و بالا وپیل سپید
همه گشته از جان تو ناامید
کجا آن سخن ها به شیرین زبان
کجا آن دل و رای و روشن روان
ز هر چیز تنها چرا ماندی
ز دفتر چنین روز کی خواندی
مبادا که گستاخ باشی به دهر
که زهرش فزون آمد از پادزهر
پسر خواستی تا بود یار و پشت
کنون از پسر رنجت آمد به مشت
ز فرزند شاهان به نیرو شوند
ز رنج زمانه بی آهو شوند
شهنشاه را چونک نیرو بکاست
چو بالای فرزند او گشت راست
هر آنکس که او کار خسرو شنود
به گیتی نبایدش گستاخ بود
همه بوم ایران تو ویران شمر
کنام پلنگان و شیران شمر
سر تخم ساسانیان بود شاه
که چون اونبیند دگر تاج و گاه
شد این تخمه ویران و ایران همان
برآمد همه کامه بدگمان
فزون زین نباشد کسی را سپاه
ز لشکر که آمدش فریادخواه
گزند آمد از پاسبان بزرگ
کنون اندر آید سوی رخنه گرگ
نباشد سپاه تو هم پایدار
چو برخیزد از چار سو کارزار
روان تو را دادگر یار باد
سر بدسگالان نگونسار باد
به یزدان و نام تو ای شهریار
به نوروز و مهر و به خرم بهار
که گر دست من زین سپس نیز رود
بساید مبادا به من بر درود
بسوزم همه آلت خویش را
بدان تا نبینم بداندیش را
ببرید هر چار انگشت خویش
بریده همی‌داشت در مشت خویش
چو در خانه شد آتشی بر فروخت
همه آلت خویش یکسر بسوخت

#شاه_نامه_ها
#سیروس_شمیسا_بخوانیم
#سیروس_شمیسا
#شاهنامه
#باربد
#خسروپرویز
#ایران_باستان


@Siroosshamisa
استاد سیروس شمیسا pinned «نوحه باربد بر خسروپرویز منبع: کتاب شاهِ نامه ها، نشر هرمس نویسنده: دکتر سیروس شمیسا، ص 121، مدخل: گریه آورها آخرین پادشاه بزرگ ایران باستان خسروپرویز است و فنای او همانا فنای شوکت و عظمت ایران باستان است. او با کودتای نظامیان از کار برکنار می شود و پسرش…»
وحدت اساطیری

در جهان اساطیری به لحاظ روح‌دار بودن و نقش داشتن در امور، فرقی بین انسان و حیوان و نبات و جماد نیست. همه صاحب روح و زندگی و نقش هستند و در یک وحدت هماهنگ با هم می‌زیند. این وحدت مربوط به صدر آفرینش است. مولانا که زیباتر از هر کسی به مختصات جهان صدر آفرینش و وحدت اساطیری دوران ازل توجه دارد، می‌گوید:

منبسط بودیم و یک جوهر همه
بی‌سر و بی‌پا بودیم، آن سر همه
یک گهر بودیم همچون آفتاب
بی‌گره بودیم و صافی همچو آب
چون به صورت آمد آن نور سره
شد عدد چون سایه‌های کنگره
کنگره ویران کنید از منجنیق
تا رود فرق از میان این فریق
شرح این را گفتمی من از مری
لیک ترسم تا نلغرد خاطری

دفتر اول چاپ نیکلسون ب ۶۸۱ به بعد

در این جهان هماهنگ حتّی بین متافیزیک و فیزیک و صانع و مصنوع هم یگانگی است. در شاهنامه رخش رستم هم مانند آدمیان صاحب فعل و نقش است. حتّی موجودات فرازمینی چون سروش هم به زمین می‌آیند و در زندگی آدمیان نقش دارند؛ مثلا سروش خسروپرویز را در میدان جنگ از دست بهرام چوبینه نجات می‌دهد.
بین موجودات مثلا حیوان و انسان گاهی جنگ و دشمنی و گاهی صلح و دوستی است. در خوان دوم غرمی (میش کوهی) رستم را که از گرما به جان آمده و در بیابان سرگردان است، به چشمه آبی ره می‌نماید و لذا رستم این چنین او را دعا و ستایش (آفرین) می‌کند:

بر آن غرم بر آفرین کرد چند
که از چرخ گردان مبادت گزند
گیاه بر در و دشت تو سبز باد
مباد از تو هرگز دل یوز شاد
تو را هر که یازد به تیر و کمان
شکسته کمان باد و تیره گمان

جلد ۲، پادشاهی کیکاووس، بیت ۳۲۹

ناسخان گاهی با دست بردن، این قطعات اساطیری را منطقی می‌کردند. مصراع دوم بیت در برخی از نسخ چنین است: (مبادا ز تو بر دل یوز یاد) که بسیار زیبا و اساطیری است؛ دعا می‌کند که یوز اصلا به فکر غرم نیفتد. اینگونه قطعات بدوی و کهن (گیاه بر در و دشت تو سبز باد) خاصّ شاهنامه است و در متون دیگر جز به ندرت، یافت نمی‌شود.

شاه نامه‌ها صص 56-57
نویسنده: استاد سیروس شمیسا
انتشارات هرمس ۱۳۹۶

#اسطوره_شناسی #اسطوره #سیروس_شمیسا
#ادبیات #نقد_ادبی #ادبیات_فارسی #ایران
#فرهنگ_ایرانی #مولانا #فردوسی #شاهنامه
#مثنوی #عرفان #هویت_ایرانی

@Siroosshamisa
جمشید

در این که جمشید یک رهبر آریایی برای اقوام هندوایرانی بوده (زمانی که هنوز اقوام هندی و ایرانی از هم جدا نشده بودند) شکی نیست. آریاییان دامدار با خود گوسفند داشتند و بومیان هند که فیل را اهلی کرده بودند (و گوشتخوار هم نبودند) به آنان می‌گفتند گوسفند را رها کنید تا ما به شما فیل بدهیم:
"زرتشت این را نیز از اورمزد پرسید که جم برای نیکی جهان چه کار بهتری کرد؟ اورمزد گفت که آن زمان که (=دیوان بومیان هند) به مردمان (=آریاییان مهاجم) گفتند که گوسفند را بکشید تا ما به شما پیل دهیم که سودمندتر است که او را نگاهبان و نگاهدار نباید، مردمان گفتند که مگر به دستوری جم کنیم (=گوسفند را نکشیم) و کردند و جم برای نکشتن مردمان گوسفند را و برای نستاندن مردمان از دیوان پیل را، با دیوان چنان پیکار کرد که دیوان را شکست داد و آنها را مرگمند و پادافراه مند کرد."

جمشید که این همه از آمیزش و داد و ستد آریاییان با بومیان پرهیز داشت خود سرانجام با زنان بومی درآمیخت که گناه بزرگ او بود: (و جم چون دیو را از مردم بازنشناخت پس پری را زن خود کرد و خواهر به زنی به دیو داد.)

حاصل ازدواج جمشید با زن بومی کپّی (میمون) است که شاید تلقّی مردم باستان از هندیان سیاه بود که لابد موهای بلندی هم داشتند و بر دار و درخت می زیستند و گیاهخوار بودند؛ در یسنا آمده است که تا زمان جمشید گوشت نمی‌خوردند (مراد مردم بومی است) و او گوشتخواری را مرسوم کرد که یکی از گناهان اوست. زرتشت جمشید را لعنت می کند که گوشت خوردن را به مردم آموخت.

این رهبر آریایی سه بار مردم خود را به سوی جنوب و سرزمین های پهناور راهنمایی کرد. (از دو هزار و پانصد سال پیش، اقوام هندوایرانی به جنوب به سمت هند، افغانستان و ایران سرازیر می‌شوند. این نهصد سالی را که در سه مرحله در داستان جمشید می‌گویند به این کوچ اقوام هندوایرانی مربوط است.)
نیز در وندیداد فرگرد دوم به این که زمین برای جمشید و چهارپایان و ستوران و مردمان تنگ شده بود و جمشید به سوی جنوب حرکت کرد و زمین را فراخ کرد، اشاره شده است؛ مثلاً در شماره ۱۴ می نویسد: (آن گاه جم فراز رفت به سوی روشنایی ها، به نیمروز به راه هور. او این زمین را فراخ کرد.)

نیز در وندیداد فرگرد دوم به ور ساختن او اشاره می کند؛ چنان که در شماره ۳۲ آمده است: این زمین را با دو پاشنه پایمال کرد... آن چنان که اکنون مردم در زمین خیس شده گسترش می‌دهند. فردوسی به جای آن گفته که جمشید به دیوان دستور داد تا گل درست کنند و با آن خانه بسازند:
بفرمود دیوان ناپاک را
به آب اندر آمیختن خاک را
به سنگ و به گچ دیو دیوار کرد
نخست از برش هندسی کار کرد
چو گرمابه و کاخ های بلند
چه ایوان که باشد پناه از گزند

در همین فرگرد سرزمینی که جمشید در آن بود با هوای زمستانی سخت و پر از برف توصیف شده است که نشان می‌دهد آریاییان نخست در حوالی سیبری می زیستند. در اساطیر ایرانی جمشید مخترع شراب است. هم پادشاه آدمیان است و هم جنّ و پری. در زمان پادشاهی او مرگ وجود ندارد و سرما و گرما آزار نمی رساند.

جمشید نظام طبقاتی را که در هند بود در ایران مرعی داشت و ظاهراً به سبب استقرار همین نظام (و البته دلایل دیگر) بود که بومیان کشاورز فلات ایران به رهبری ضحاک بر او شوریدند. مردم حمایت همه جانبه کردند و جمشید را از میان بردند. سرانجام یک آریایی دیگر به نام فریدون دوباره بومیان را مقهور کرد و نظام سابق را که در یک کلمه تفوّق دامداران مهاجم بر کشاورزان بومی بود، پابرجا کرد.

نظام طبقاتی ایران اندکی با آنچه در هند بود تفاوت دارد؛ مثلاً یک طبقه اضافه دارد. (در هند سه طبقه اجتماعی هست: نخست طبقه مرکب از برهمن ها (کاهنان) است. دوم طبقه راجانیا (جنگاوران) و سوم طبقه وایشیا توده برزیگران.)

در شاهنامه سخن از چهار طبقه است:
۱. کاتوزیان (محرّف آتورپان یا آتو آتورنیان): موبدان
۲. نیساریان محرّف تشتاریان): جنگجویان
۳. بسودی (محرّف پسویی): برزیگران
۴. اُهتُوخوشی (هوتوخوشی): صنعتگران
طبقه صنعتگران در نظام طبقاتی ایران اضافه شده است.
سه طبق هندی با آن سه کنش هندواروپایی که دومزیل می‌گوید همخوان است:
۱. شهریاری مقدس (معادل کاهنان)
۲. جنگاوری (معادل جنگجویان)
۳. بارآوری (معادل برزیگران)
لذا اضافه کردن طبقه صنعتگران باید در ادوار بعدی صورت گرفته باشد. جالب است که جامعه طبقاتی به انحاء مختلف در گوشه و کنار ایران وجود داشت.
((در بلوچستان جامعه طبقاتی وجود دارد؛ طبقه اول خان ها، طبقه دوم سید و میر، طبقه سوم رعیت ها و در آخرین طبقه غلامان هستند. راجع به غلامان می‌گویند که آنان نوکر و غلام خان ها بوده‌اند و چون جا و مکانشان در نزدیک درب خانه بوده است، به آنها درزاده می گفتند که امروزه به دُر زاده تغییر یافته است. طبقات بالا این طبقه را پست می‌دانند و می‌گویند که آنان از فرزندان قابیل هستند.))
2025/02/22 23:56:30
Back to Top
HTML Embed Code: