Telegram Web
اگه فیلم «شبگرد» رو دیدید؛ ما در این نقد سعی کردیم نگاه روان‌شناختی به این فیلم داشته باشیم.

دنی گیلروی، نویسنده و کارگردان فیلم «شبگرد» به خوبی توانسته از «لویس بلوم» شخصیتی بسازد که از نقطه صفر شروع به کار می‌کند و مراتب گذران مراحل سخت کاریش را تا وقتی که به نقطه اوج می‌رسد به نحو احسن به تصویر بکشد. این فیلم پروسه‌ی رشد و نمو یک هیولا و به امپراطوری رسیدن‌اش است.

لوئیس بلوم مطرود جامعه، تنها و منزوی ولی بسیارباهوش و فرصت‌طلب جلوه می‌کند. جامعه آن قدر بلوم را دست کم گرفته که برای دیده شدن، ممکن است هر جنایتی را مرتکب شود. در چنین شرایطی کارگردان بخش خبری نوبت صبح - شبکه ی تلویزیونی محلی، اولین کسی است که او را تحویل می‌گیرد. لوئیس بعد از کسب توجه نیتا و چند دلار دستمزد، دیگر هیچ فکری به جز تهیه‌ی خوراکِ میخکوب‌کننده برای واحد خبری ندارد؛ در حالی‌که به کمترین ارزش‌های اخلاقی و انسانی پایبند نیست و هر حادثه‌ی خونبار و دردناکی را فقط و فقط به چشم یک خبر برای فروش می‌بیند.

آقای گیلروی در فیلمش هشدار می‌دهد که برای جاه‌طلبی هرگز نقطه‌ی پایانی نمی‌توان متصور بود. شبگرد نخست، رسانه‌های خبری و در وهله‌ی دوم دنیای مجازی را به نقد می‌کشد. بلوم یک کاراکتر ضداجتماعی، خارج از رفتارهای استاندارد اجتماعی، و بی‌وجدان است که رفتارهای جنایی و وحشتناکی را برای رسیدن به منفعت شخصی‌اش دنبال می‌کند. او لبخندی مصنوعی و حرف‌هایی پر زرق‌وبرق برای افراد دارد که از اینترنت حفظشان کرده و به قصد تأثیرگذاری بر مخاطبینش بی‌وقفه آن‌ها را بلغور می‌کند.‌

او خالی از هرگونه احساس همدلی، انسان‌دوستی‌ یا حتی پشیمانی‌ست؛ میزان خودخواهی‌ و طمعش آن‌قدر بالاست، که برای داشتن چیزهایی که می‌خواهد حتی حاظر به صحنه‌سازی و کشتن همکار خودش شد، تا بتواند فیلمی برای اخبار بگیرد و با آن شرکت خودش را راه‌اندازی کند. اما لو بلوم به دلیل هوش خاص، یا سخن‌وری فوق‌العاده‌اش یا حتی به این دلیل که ایده‌ای درخشان دارد، برنده نمی‌شود. او یک زالو است که بارها و بارها خون دیگر افراد را می‌مکدتا خودش رشد و نمو کند.

#نقد_فیلم
@SustainedBlueButterfly
| ۱۵اکتبر؛ زادروز نیچه |

اکنون بر من آشکار شد که انسان، آن‌گاه که به دنبالِ واعظانِ فضیلت می‌رفت، از همه بیش به دنبال چه می‌رفت: به دنبال خوابِ خوش می‌رفت؛ و فضیلت‌های خواب‌آور برای آن.

@SustainedBlueButterfly
اگر هوشیاری و خودآگاهی اجتماعی به شکل ویژگی عمومی یک ملت و نه فقط در حد یک فرد درآید، آنگاه جامعه به یک ابزار دفاعی قدرتمند علیه شیادی عناصر و عوامل عوام فریب و بر ضدفردسالاری استبدادی مسلح خواهد بود. برای ایجاد تغییر و تحول، یک فرد، هرچه بیشتر به کار و کوشش و تلاش بپردازد، به همان میزان نیازش به معجزه کمتر می‌شود و هرچه کمتر به معجزه نیاز داشته باشد، کمتر به انتظار آن می‌نشیند. تنها کسانی به سحر و معجزه روی می‌آورند که منتظر وقوع آن هستند.

#مانس_اشپربر
@SustainedBlueButterfly
«کارگرایی» عاملی است که به طرز شگفت‌آوری بر منحرف ساختن ذهنتان از مشکلات عاطفی و معنوی تأثیر دارد. بسیار آسان است که از نظر عاطفی دوری گزینید و از نظر اخلاقی منزوی شوید؛ کمتر به اطرافیان خود نزدیک شوید و در برابرشان آسیب‌پذیر باشید؛ به دور جنگل تاریک نهفته در اعماق خود دیواری بکشید، به تدریج اوج و فراز و نشیب‌های خود را کم کنید و به سادگی در حالتی خنثی زندگی کنید؛ اما ذهنتان را از مشکلاتی که دارید، دور می‌کند، و مانع از حل شدن آن‌ها می‌شود.

#سبک_زندگی

©Join |
They're Not People
Hans Zimmer
مردم ‏از واقعیت هولناک به رویا‌ها پناه می‌برند. اما اگر رویا خود محل ضایعه باشد چه؟ اگر کسی در اوهام خویش گرفتار ‌باشد، آن‌وقت چه؟

@SustainedBlueButterfly
| ۲۲اکتبر؛ درگذشت رولو می |

این متن، روایتگر داستانی جالب از اروین یالوم و رولومی است.

رولو مردی بود بلندقد، استوار و خوش‌تیپ که نزدیک به هفتاد ساله‌ست؛ او بلوز یقه‌اسکی سفید یا طلایی پوشیده بود، با یک ژاکت چرمی نازک، اتاق کار و مطالعه‌اش درست کنار اتاق نشیمن بود. او هنرمند خوبی بود و چندتا از نقاشی‌های دوران جوانی‌اش را به دیوار آویزان کرده بود. مخصوصا یکی از آن‌ها را خیلی تحسین می‌کردم که کلیسای منار‌ بلند مین‌سن‌میشل در فرانسه بود (پس از مرگش همسرش، جورجیا، آن نقاشی را به من داد و من هر روز در دفترم آن را می‌بینم).

حالا بعد از چهل سال، جزئیات جلسات درمانم با رولو می را به سختی به یاد می‌آوردم؛ فقط این را می‌دانم که تمرکز من بر افکار مربوط به مرگ بود و رولو، هرچند با عذاب، از بحث کردن پیرامون این افکار وحشتناک من شانه خالی نمی‌کرد.

ادامه‌ی ارتباط میان درمانگر و بیمار پس از پایان دوره‌ی درمان کاری، نامعمول و اغلب مسئله‌ساز است؛ ولی در این مورد به نفع هر دو طرف ماجرا تمام شد. ما به دوستان خوبی تبدیل شدیم و دوستی‌مان تا زمان مرگ او ادامه داشت. هرازگاه در کاپری، رستوران محبوب او در تیبورون، با هم نهار می‌خوردیم و چندین‌بار درمانم با او را بازبینی کردم. هر دو می‌دانستیم او برای من بسیار مفید است، ولی سازوکار فایده‌اش برایم مثل یک راز باقی ماند. او بارها به من گفت «می‌دونم توی اون درمان یه چیزی ازم می‌خواستی، ولی نمی‌دونستم اون‌چیز چیه و چطوری باید بهت بدم».

حالا که به عقب نگاه می‌کنم فکر می‌کنم که رولو، حضورش را به من ارائه کرد؛ او بدون اندکی تأمل در جاهای تاریک همراهی‌ام کرد و آن حس پدری‌ای را که خیلی خوب بود و خیلی به آن نیاز داشتم، در اختیارم گذاشت. او مردی بزرگتر از من بود که مرا درک می‌کرد و می‌پذیرفت. وقتی دست‌نویس روان‌درمانی اگزیستانسیال را خواند به من گفت که کتاب خوبی است و جمله‌ای بسیار مبالغه‌آمیز برای پشت جلدش نوشت.

در اوایل دهه‌ی ۱۹۹۰، وقتی رولو هشتاد ساله شده بود، دچار حملات گذرا می‌شد و ساعت‌ها احساس سردرگمی و اضراب می‌کرد که گاهی یکی دو روز طول می‌کشید؛ گاهی که این اتفاق خیلی شدید می‌شد، جورجیا به من تلفن می‌زد و من به دیدن رولو می‌رفتم، با او حرف می‌زدم و تا تپه‌ی پشت خانه‌اش با او قدم می‌زدم. حالا که خودم هشتادوپنج سال دارم، اضطراب او را کاملاً درک می‌کنم. من لحظات گیجی گذرایی دارم که نمی‌دانم کجا هستم و چه می‌کنم. این دقیقاً چیزی بوده که رولو تجربه می‌کرده؛ البته نه برای چند لحظه، که برای چند ساعت یا چند روز؛ ولی او کارش را تا آخرین دم ادامه داد.

در اواخر عمرش، در یکی از سخنرانی‌های عمومی‌اش شرکت کردم؛ سخنرانی‌اش مثل همیشه قوی بود، لحنش طنین‌دار و روان بود، ولی اواخر جلسه داستانی را که چند دقیقه پیش از آن تعریف کرده بود، تکرار کرد.

یک شب جورجیا زنگ زد و گفت رولو احتمالاً نفس‌های آخرش را می‌کشد و از ما خواست که بی‌معطلی به آن‌جا برویم. سراسر شب ما سه نفر به نوبت بر بالین رولو نشستیم، رولو به‌هوش بود و دچار آماس ریوی شده بود و به سختی نفس می‌کشید. گاهی نفس‌های عمیق و بلند می‌کشد و بعد تنفسش کوتاه‌تر و سطحی می‌شد. درنهایت وقتی بر بالینش نشسته بودم و شانه‌اش را لمس می‌کردم، آخرین دم تشنجی‌اش را فرو داد و مرد.

@SustainedBlueButterfly
شوریده شیرازی، در هفت‌سالگی به علت ابتلا به بیماری آبله، از هردو چشم نابینا و چهره‌اش آبله‌گون شد. او در توصیف چهره خود چنین سروده‌ است:

وه از این گونه‌ام، ماشاالله             
دیده‌ام نیست که در آینه خود را نگرم
خلق خندند چو من وصف رخ خویش کنم
خود بگوشم شنوم، آخر کورم، نه کرم
گو بخندید که گر زشتم در چشم شما
در بر مادر خود، خوب چو قرص قمرم
گاه سوزد همی اسپند و دعایم گوید
که هماره به عزیزی زی، زیبا پسرم

#شوریده_شیرازی

@SustainedBlueButterfly
| ۲۵ اکتبر؛ روز هنرمند |

روز جهانی هنرمند توسط کریس مک کلور، هنرمند کانادایی که در سبک معروف به «رئالیسم رمانتیک» تخصص دارد، تأسیس شد. نقاشی‌های او راهی برای بیان دیدگاه‌های رئالیستی رمانتیک او در مورد زندگی بود که او را به یکی از مهم‌ترین هنرمندان کانادا تبدیل کرد. او این روز را خلق کرد تا به دنیا، هنر را بشناسد و تمام راه‌هایی را که هنرمندان دیدگاه خاص خود را زنده می‌کنند جشن بگیرد. هدف این روز افزایش آگاهی نسبت به مشارکت دائمی هنرمندان در جامعه است. صرف نظر از شکل هنری، کشور یا دوره‌ای که در آن فعالیت داشته‌اند، این رویداد خواستار قدردانی از همه هنرمندان است. آن‌چه که به عنوان یک ابتکار کوچک‌تر برای ارج نهادن به هنر و خلاقیت آغاز شد، اکنون به یک رویداد بزرگ سالانه با جنبه‌های متعدد تبدیل شده است.

@SustainedBlueButterfly
با گذشت زمان
با گذشت زمان، همه چیز می‌گذرد
چهره را فراموش می‌کنیم و صدا را هم
قلبی که نتپد، رنج رفتن نمی‌کشد
فراتر نمی‌جوید، رها می‌کند و این‌چنین بهتر است
با گذشت زمان
با گذشت زمان همه چیز می‌گذرد
دیگری را که دوست می‌داشتیم، که زیر باران می‌جستیم
دیگری را که از یک نگاه می‌خواندیم
در میان کلمات و خطوط و زیر نقاب
پیمانی آراسته که در خواب می‌شود
با زمان، همه چیز ناپدید می‌شود

#لئو_فره
@SustainedBlueButterfly
به خود گفتم
شب را تا صبح بیدار خواهم ماند
برای نوشتن
اما چه بگویم وچه بنویسم؟
غرق در کوشش نوشتن، سفیدی کاغذهایم را با سیاهی مرکب می‌آلودم
می‌نوشتم
پاک می‌کردم
ودیگر بار از نو شروع می‌کردم
اما باز هم هیچ، دیگر چیزی نیست.
چیست که مرا تغییر داده است؟!
به کجا؟
چگونه آن همه چیزهایم را به پنهانی سپرده؟!
خواب است مرا در برگرفته؟

#آدونیس

@SustainedBlueButterfly
| ۳۰ آبان؛ روز فلسفه ‌و‌ حکمت و بزرگداشت ابونصر فارابی |

از نظر فارابی آفرینش انسان به گونه‌ای‌ست که دستیابی او به کمالات وجودی‌اش، نیازمند مقدماتی‌ست که تامین آن مقدمات از عهده هر فرد به تنهایی خارج است، لذا برای برآوردن این نیاز، اجتماعات انسانی تشکیل می‌شود. در اجتماع، هر فرد در راه وصول به کمال، از یاری دیگران بهره‌مند می‌شود و علاوه بر تامین نیازهای طبیعی و ملزومات حیات خویش، آن‌چه را که نیل به کمال نیز بدان بستگی دارد، در می‌یابد.

تفسیر فارابی از نظام هستی و جسم انسان، بیانگر پیکری واحد در اوج انسجام و سازگاری است. اجتماع ایده‌آل انسانی، که در اصطلاح فارابی «مدینه‌ی فاضله» خوانده می‌شود، بر اسـاس الگویی برگرفته از نظام کلی هستی طراحی شده است. این نمونـه الگو، نمونه‌اي مینیـاتوری نیز دارد که بدن آدمی‌ست. بنابراین، اجزای مدینه نیز اعم از خانواده یا آحاد مـردم، اگر بـه مقتضای جایگاه ویژه خود در نقشه جامع مدینه‌ی فاضله عمل کنند و اندیشـه‌ای متناسـب با جایگاه عملی خویش در این مجموعه داشـته باشـند، به برترین کمالات انسانی ممکن می‌رسند.

از این رو، جهت‌گیری تعلیم و تربیت، نزد فارابی هدایت فرد به وسیله‌ی فیلسوف و حکیم برای عضویت در مدینه‌ی فاضله برای دستیابی به سعادت و کمال اول در این دنیا و کمال نهایی در آخرت است. به زعم فارابی عالم هستی، همانند پیکری واحد اسـت که اجزای آن در شعاع جاذبه‌ی وجودی ازلی و ابدی، که واجب‌الوجود بالذات است، قرار دارد. مهم‌ترین ویژگی این وجود، وحدت مطلق است. آن وجود برتر، علت تمام موجودات و علت غایی هستی یعنی خداست.
@SustainedBlueButterfly
بلندپروازی معمولا اسم دیگه‌ از زیر مسئولیت در رفتنه. آدم‌های مبتذل خودشون می‌دونن که نمی‌تونن تو زندگی واقعی جایی داشته باشن و برای خودشون یک زندگی رویایی می‌سازن، آنقدر دور از دسترس که نرسیدن بهش بنظر عادی برسه. قرار نیست پیروز شن، فقط از قبل شکست‌شون رو پنهان می‌کنن.

#اریک_امانوئل_اشمیت
@SustainedBlueButterfly
کمال‌طلبی آدم را مریض می‌کند، عقب نگه می‌دارد و ترسو می‌کند. مگر چی کامل است؟ و به قول آن دوست، جونور کامل کیه؟ هیچ‌چیز پاینده نیست و تا ابد با ما نیست و هیچ‌کس مانا نیست. بی‌هیچ یکنواختی، تقارن و صیقل. نقص، فردیت می‌بخشد.

#معین_دهاز
@SustainedBlueButterfly
one
Metallica
موضوع اهنگ برگرفته از رمانی به نام «جانی تفنگش را به دست می‌گیرد» است. داستان راوی سربازی‌ست که به وسیله توپخانه آلمان‌ها در جریان جنگ جهانی اول به شدت مجروح شده است. او دست، پا، دهان، گوش و بینی خود را از دست داده و دیگر قادر به دیدن و شنیدن و استشمام چیزی نیست. اما ذهنش به خوبی کار می‌کند و او در افکارش گیج و زندانی شده‌ست.

سرگذشت تلخ این سرباز جایی تمام می‌شود که از گروه پزشکی درخواست می‌کند او را در داخل شیشه‌ای گذاشته و به نمایش عموم قرار دهند تا سیاست‌مداران بلکه با دیدن این تصویر به پایان جنگ رضایت دهند. سپس درخواست قطع جریان هوا داخل شیشه را کرده، تا زندگی تلخ و پوچ او به پایان برسد.
@SustainedBlueButterfly
گویند عالمی بزرگ، روزی در کوچه دید دو کودک بر سر یک گردو با هم دعوا می‌کنند. به خاطر یک گردو یکی زد چشم دیگری را با چوب کور کرد. یکی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن، گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند. عالم رفت گردو را برداشت و شکست و دید، گردو از مغز تهی است و شروع به گریه کرد. پرسیدند: «تو چرا گریه میکنی؟» گفت: «از نادانی و حس کودکانه، سر گردویی دعوا می‌کردند که پوچ بود و مغزی هم نداشت». دنیا نیز چنین است، مانند گردویی‌ست بدون مغز که بر سر آن می‌جنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها کرده و برای همیشه می‌رویم.

#داستان

@SustainedBlueButterfly
| ۱۱ آذر؛ زادروز جلال آل احمد |

و امروز من آن آدم ابترم که پس از مرگم هیچ تنابنده‌ای را به جا نخواهم گذاشت تا در بند اجداد و سنت و گذشته باشد و برای فرار از غم آینده به این هیچ گسترده‌ی شما پناه بیاورد. پناه بیاورد به این گذشتگان و این ابدیت در هیچ و این سنت در خاک که تویی و پدرم و همه‌ی اجداد و همه ی تاریخ. من اگر بدانی چقدر خوشحالم که آخرین سنگ مزار در گذشتگان خویشم. من اگر شده تنها یک جا و به اندازه‌ی یک تن تنها نقطه‌ی ختام سنتم. نفس نفی آینده‌ای هستم که باید در بند این گذشته می‌ماند. این همه چه واقعیت باشد چه دلخوشی من این صفحات را همچون سنگی بر گوری خواهم نهاد که آرامگاه هیچ جسدی نیست.

@SustainedBlueButterfly
تجربه احتمال دارد به ما بیاموزد که چگونه است، اما هیچ‌وقت به ما نخواهد گفت که نمی‌توانست طورِ دیگری باشد.

#ایمانوئل_کانت

@SustainedBlueButterfly
روزی پادشاهی برای گردش به دشت و صحرا رفت. باغبان پیر و سال خورده‌ای را دید که مشغول کاشتن نهال درختی بود. پادشاه گفت: «ای پیرمرد، در زمان پیری و سال‌خوردگی، کارهای دوره‌ی جوانی را انجام می‌دهی؟ زمان آن رسیده که علاقه و اشتیاق به کارهای مادّی را رها کنی و کارهای خوب و شایسته‌ای را انجام دهی تا به بهشت بروی، تو در این سن و سال نباید در فکر آرزوهای مادّی باشی. تو تا بزرگ شدن درخت و محصول دادن آن، زنده نمی‌مانی و نمی‌توانی از آن بهره‌مند شوی». باغبان پیر و بی‌کینه گفت: «انسان‌های قبل از ما زحمت کشیدند و ما از دست‌رنج آن‌ها استفاده کردیم، پس اکنون ما می‌کاریم تا آیندگان از آن‌ها، بهره ببرند».

بکاشتند و بخوردیم و کاشتیم و خورند
چو بنگری همه برزیگرانِ یکدگریم

#داستان
@SustainedBlueButterfly
چه کم‌تجربه است آن‌کس که گمان می‌کند نشان دادنِ عقل و هوش موجب محبوبیت در جامعه می‌شود! برعکس، این دو خصوصیت نزد اکثریتِ غالبِ مردم خشم و نفرت ایجاد می‌کند. هر اندازه که نتوانند این خشم و نفرت را ابراز کنند و حتی آن را از خود هم پنهان کنند، این احساس شدیدتر می‌شود. آنچه در واقع می‌گذرد این است: وقتی کسی برتریِ فکریِ مخاطب خود را درک و احساس می‌کند در نهان و بی‌آنکه خود بداند نتیجه می‌گیرد که مخاطب نیز به همان اندازه، حقارت و محدود بودن او را درک و احساس می‌کند‌. این قیاسِ پنهان، تلخ‌ترین نوعِ نفرت و خشم و کینه را در او تحریک می‌کند. پس گراسیان به درستی می‌گوید که:« تنها وسیله‌ای که موجب محبوبیت می‌شود این است که آدمی پوست کندذهن‌ترینِ حیوانات را بر تن خود بکِشد!»

#آرتور_شوپنهاور

@SustainedBlueButterfly
| ۲۰ دسامبر؛ زادروز آلن دوباتن |

هرکسی را که می‌بینیم اصولاً عیب‌وایراد دارد: غریبه داخل قطار، دوست قدیمی دوران مدرسه، دوست جدید اینترنتی... هرکدام از این‌ها نیز قطعاً ممکن است ما را مأیوس کنند. حقایق زندگی شکل تمام رفتارهای طبیعی ما را تغییر داده‌اند. هیچ‌کس در میان ما نیست که در زندگی آسیب ندیده باشد. رفتار پدران و مادران همه‌ی ما (به ناچار) پایین‌تر از حد ایده‌آل بوده است. ما به جای توضیح دادن دعوا می‌کنیم، به جای یاد دادن غر می‌زنیم، به جای تجزیه‌وتحلیل کردنِ نگرانی‌هایمان بی‌قرار می‌شویم، دروغ می‌گوییم و تقصیر را گردن افراد بی‌گناه می‌اندازیم. احتمال این‌که انسانی کامل و بی‌نقص از ناکجا سروکله‌اش پیدا شود صفر است.

@SustainedBlueButterfly
2024/12/25 06:34:43
Back to Top
HTML Embed Code: