#من_او
#فصل_پنجم
#قسمت_هشتم
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
حاج فتاح صبح زودتر از بقیه بلند شد و به مامانی گفت:
- عروس گلم! امروز فقط چای دم کن. سپردهام صبحانه از بیرون بیاورند.
علی و مریم کنار حوض از آب داخل لولهنگ دستشویی، وضو گرفتند دو تایی توی اتاق به نماز ایستادند. بابا جون از پشت در نگاهشان میکرد و لذت میبرد بعد از نمازشان از آنها خواست تا پدرشان را دعا کنند علی گفت:
-من هر روز دعاشان میکنم که از باکو سوغاتی بیاورند، در راه برگشت هم برایِمان از قزوین باقلوا بگیرند، اصلا زودتر بیایند،تا یک وقت اعتبار مریم تمام نشود...(زیر لبی به مریم گفت) فکرکردی فقط خودت مادام تأمیناتی؟
استَيْقَظَ الحاجُّ فتاحُ مُبَكِّرًا قَبْلَ الآخَرينَ، وَقالَ لِأُمِّي:
- يا كَنَّتي الحَبيبَة! اليَوْمَ عَلَيْكِ فَقَط إِعدادُ الشّاي، فَقدْ أَوْصَيْتُ أَنْ يُجْلَبَ الفَطُورُ مِنَ السوقِ.
اسْتَيْقَظَ عليٌّ ومريمُ، فَتَوَضَّآ عِنْدَ الحَوْضِ بِماءِ المِغْسَلِ، وَقاما مَعًا لِأَدَاءِ الصَّلاةِ في الغُرْفَةِ. كانَ الجَدُّ يَنْظُرُ إِلَيْهِما مِنْ خَلْفِ البَابِ وَيَشْعُرُ بِالسُّرُورِ. بَعْدَ أَنْ أَتَمَّا صَلاتَهُما، طَلَبَ مِنهُما أَنْ يَدْعُوَا لِوَالِدِهِما.
قالَ عليٌّ:
أَدْعُو كُلَّ يَوْمٍ أَنْ يَعُودَ مِنْ باكو مُحَمَّلًا بِالهَدَايَا، وَأَنْ يَجْلُبَ لَنا في طَريقِ عَوْدَتِهِ البَقْلاوَى مِن قَزْوينَ. أَتَمَنَّى أَنْ يَعُودَ مُبَكِّرًا قَبْلَ أَنْ تَنْتَهي رصيدُ مَرْيَم. (ثُمَّ قالَ لَها بِصَوْتٍ مُنْخَفِضٍ) تَظُنّينَ أَنَّكِ الوَحيدَةُ مفتشةُ مركز الشُرطة؟
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️
مریم از پای علی نیشگونی گرفت و گفت:
-از بس حرف میزنه عدس توی دهنش خیس نمیخورد.
با عصبانیت رفت داخل اتاق زاویه تا روپوش فیروزهای مدرسه را بپوشد. در گنجه را باز کرد. با این که دختر بود اما اتاقش نامنظمتر از اتاق علی بود. صبحها که از جا بلند میشد، رختخواب و لحاف را جمع نمیکرد. جورش را ننه میکشید. بعد از صبحانه که میآمد مامانی او را میفرستاد تا اتاق مریم را مرتب کند.
مریم که از مدرسهبرمیگشت، با ننه دعوا میکرد. میگفت چیزی را که شب دوباره
باید پهن کرد،صبح جمع نمیکنند!
ننه هم در جواب میگفت:
-ننه!مرسومه که توی جای جمع نشده شیطان میخوابد وفضله میاندازد!
فَقَرَصَتْ مَرْيَمُ عَليًّا مِنْ رِجْلِهِ، وَقالَتْ:
- إِنَّهُ ثَرْثَارٌ بِحَيْثُ لَا تَبْتَلُّ الْعَدَسُ فِي فَمِهِ.
ثُمَّ اتَّجَهَتْ غاضِبَةً إِلَى غُرْفَةِ الزَّاوِيَةِ لِتَرْتَدِيَ المِعْطَفَ الفَيْرُوزِيَّ المَدْرَسِيَّ، وَفَتَحَتِ الخِزَانَةَ. مَعَ أَنَّها بِنْتٌ، إلَّا أَنَّ غُرْفَتَها كانَتْ أَكْثَرَ فَوْضَى مِنْ غُرْفَةِ عَليٍّ. كَانَتْ كُلَّ صَباحٍ، بَعْدَ أَنْ تَسْتَيْقِظَ، تَتْرُكُ فِراشَها وَبِطّانِيَّتَها دُونَ تَرْتِيبٍ، وَتَكُونُ الخادِمَةُ مَنْ تَتَكَفَّلُ بِهَذا.
بَعْدَ الفَطُورِ، كانَتْ أُمِّي تُرْسِلُ الخادِمَةَ لِتُرَتِّبَ غُرْفَةَ مَرْيَم. وَعِنْدَما تَرْجِعُ مَرْيَمُ مِنَ المَدْرَسَةِ، كانتْ تَتَشاجَرُ مَعَ الخادِمَةِ وَتَقولُ:
- الشَّيْءُ الَّذِي سَنَفْرِشُهُ لَيْلًا، لِماذا نُرَتِّبُهُ صَباحًا؟
فَتَرُدُّ عَلَيْها الخادِمَةُ قَائِلَةً:
- يا ابْنَتي، المَكانُ الَّذِي لا يُرَتَّبُ يَنامُ فيه الشَّيْطانُ وَيُوَسِّخُهُ!
🧊🧊🧊🧊🧊🧊🧊🧊
ادامه دارد...
#أناه
#الفصل_الخامس
#آموزش_عربی
https://www.tgoop.com/taaribedastani
#فصل_پنجم
#قسمت_هشتم
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
حاج فتاح صبح زودتر از بقیه بلند شد و به مامانی گفت:
- عروس گلم! امروز فقط چای دم کن. سپردهام صبحانه از بیرون بیاورند.
علی و مریم کنار حوض از آب داخل لولهنگ دستشویی، وضو گرفتند دو تایی توی اتاق به نماز ایستادند. بابا جون از پشت در نگاهشان میکرد و لذت میبرد بعد از نمازشان از آنها خواست تا پدرشان را دعا کنند علی گفت:
-من هر روز دعاشان میکنم که از باکو سوغاتی بیاورند، در راه برگشت هم برایِمان از قزوین باقلوا بگیرند، اصلا زودتر بیایند،تا یک وقت اعتبار مریم تمام نشود...(زیر لبی به مریم گفت) فکرکردی فقط خودت مادام تأمیناتی؟
استَيْقَظَ الحاجُّ فتاحُ مُبَكِّرًا قَبْلَ الآخَرينَ، وَقالَ لِأُمِّي:
- يا كَنَّتي الحَبيبَة! اليَوْمَ عَلَيْكِ فَقَط إِعدادُ الشّاي، فَقدْ أَوْصَيْتُ أَنْ يُجْلَبَ الفَطُورُ مِنَ السوقِ.
اسْتَيْقَظَ عليٌّ ومريمُ، فَتَوَضَّآ عِنْدَ الحَوْضِ بِماءِ المِغْسَلِ، وَقاما مَعًا لِأَدَاءِ الصَّلاةِ في الغُرْفَةِ. كانَ الجَدُّ يَنْظُرُ إِلَيْهِما مِنْ خَلْفِ البَابِ وَيَشْعُرُ بِالسُّرُورِ. بَعْدَ أَنْ أَتَمَّا صَلاتَهُما، طَلَبَ مِنهُما أَنْ يَدْعُوَا لِوَالِدِهِما.
قالَ عليٌّ:
أَدْعُو كُلَّ يَوْمٍ أَنْ يَعُودَ مِنْ باكو مُحَمَّلًا بِالهَدَايَا، وَأَنْ يَجْلُبَ لَنا في طَريقِ عَوْدَتِهِ البَقْلاوَى مِن قَزْوينَ. أَتَمَنَّى أَنْ يَعُودَ مُبَكِّرًا قَبْلَ أَنْ تَنْتَهي رصيدُ مَرْيَم. (ثُمَّ قالَ لَها بِصَوْتٍ مُنْخَفِضٍ) تَظُنّينَ أَنَّكِ الوَحيدَةُ مفتشةُ مركز الشُرطة؟
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️
مریم از پای علی نیشگونی گرفت و گفت:
-از بس حرف میزنه عدس توی دهنش خیس نمیخورد.
با عصبانیت رفت داخل اتاق زاویه تا روپوش فیروزهای مدرسه را بپوشد. در گنجه را باز کرد. با این که دختر بود اما اتاقش نامنظمتر از اتاق علی بود. صبحها که از جا بلند میشد، رختخواب و لحاف را جمع نمیکرد. جورش را ننه میکشید. بعد از صبحانه که میآمد مامانی او را میفرستاد تا اتاق مریم را مرتب کند.
مریم که از مدرسهبرمیگشت، با ننه دعوا میکرد. میگفت چیزی را که شب دوباره
باید پهن کرد،صبح جمع نمیکنند!
ننه هم در جواب میگفت:
-ننه!مرسومه که توی جای جمع نشده شیطان میخوابد وفضله میاندازد!
فَقَرَصَتْ مَرْيَمُ عَليًّا مِنْ رِجْلِهِ، وَقالَتْ:
- إِنَّهُ ثَرْثَارٌ بِحَيْثُ لَا تَبْتَلُّ الْعَدَسُ فِي فَمِهِ.
ثُمَّ اتَّجَهَتْ غاضِبَةً إِلَى غُرْفَةِ الزَّاوِيَةِ لِتَرْتَدِيَ المِعْطَفَ الفَيْرُوزِيَّ المَدْرَسِيَّ، وَفَتَحَتِ الخِزَانَةَ. مَعَ أَنَّها بِنْتٌ، إلَّا أَنَّ غُرْفَتَها كانَتْ أَكْثَرَ فَوْضَى مِنْ غُرْفَةِ عَليٍّ. كَانَتْ كُلَّ صَباحٍ، بَعْدَ أَنْ تَسْتَيْقِظَ، تَتْرُكُ فِراشَها وَبِطّانِيَّتَها دُونَ تَرْتِيبٍ، وَتَكُونُ الخادِمَةُ مَنْ تَتَكَفَّلُ بِهَذا.
بَعْدَ الفَطُورِ، كانَتْ أُمِّي تُرْسِلُ الخادِمَةَ لِتُرَتِّبَ غُرْفَةَ مَرْيَم. وَعِنْدَما تَرْجِعُ مَرْيَمُ مِنَ المَدْرَسَةِ، كانتْ تَتَشاجَرُ مَعَ الخادِمَةِ وَتَقولُ:
- الشَّيْءُ الَّذِي سَنَفْرِشُهُ لَيْلًا، لِماذا نُرَتِّبُهُ صَباحًا؟
فَتَرُدُّ عَلَيْها الخادِمَةُ قَائِلَةً:
- يا ابْنَتي، المَكانُ الَّذِي لا يُرَتَّبُ يَنامُ فيه الشَّيْطانُ وَيُوَسِّخُهُ!
🧊🧊🧊🧊🧊🧊🧊🧊
ادامه دارد...
#أناه
#الفصل_الخامس
#آموزش_عربی
https://www.tgoop.com/taaribedastani
Telegram
آموزش زبان عربی با متون داستانی
آموزش زبان عربی با تعریب رمانها
فعالیت فعلی کانال:تعریب رمان قاتل کور از مارگریت آتوود و رمان من او از رضا امیرخانی
ابتدای رمان آدمکش کور
https://www.tgoop.com/taaribedastani/8
ابتدای رمان من او
https://www.tgoop.com/taaribedastani/123
ادمین:https://www.tgoop.com/Ali_95salimian
فعالیت فعلی کانال:تعریب رمان قاتل کور از مارگریت آتوود و رمان من او از رضا امیرخانی
ابتدای رمان آدمکش کور
https://www.tgoop.com/taaribedastani/8
ابتدای رمان من او
https://www.tgoop.com/taaribedastani/123
ادمین:https://www.tgoop.com/Ali_95salimian
Forwarded from کانال تبادلات علمی فرهنگیان
♦️🍀 لیست برترین کانال های تلگرام ♦️🍀
🧠 روانشناسی تراپی 🧿 متافیزیک
👁چشم سوم 💖شعر، دلنوشته
🧘♀مدیتیشن 🗓 منطق ریاضی
🧊 مراقبه 🧩 استخدامی
🎲 هفت چاکرا 👩⚕ ادبیات عرب
💎 قانون جذب 📖 نویسندگی
🎻 موسیقی 🔊 فن بیان
📕 کتاب مقاله 🩺 طب نوین
✅💜همه کانالها پیشنهاد میشود 💜✅
1403/11/14
جهت هماهنگی در لیست و رزرو تبلیغات
🤝🤞
@HHo_bb
🧠 روانشناسی تراپی 🧿 متافیزیک
👁چشم سوم 💖شعر، دلنوشته
🧘♀مدیتیشن 🗓 منطق ریاضی
🧊 مراقبه 🧩 استخدامی
🎲 هفت چاکرا 👩⚕ ادبیات عرب
💎 قانون جذب 📖 نویسندگی
🎻 موسیقی 🔊 فن بیان
📕 کتاب مقاله 🩺 طب نوین
✅💜همه کانالها پیشنهاد میشود 💜✅
1403/11/14
جهت هماهنگی در لیست و رزرو تبلیغات
🤝🤞
@HHo_bb